زندگانی و آثار جلال آل احمد

جلال آل احمد از نمایندگان دوره ی سوم نثر معاصر پارسی است. دوره ای که از 1320 به بعد آغاز می شود و جهان چوی موی زنگی درهم افتاده. در دوره ی جنگ جهانی دوم، نبرد جهانی که خواه و ناخواه به ایران نیز سرمی کشد و یک
چهارشنبه، 17 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زندگانی و آثار جلال آل احمد
 زندگانی و آثار جلال آل احمد

 

نویسنده: عبدالعلی دست غیب




 

جلال آل احمد از نمایندگان دوره ی سوم نثر معاصر پارسی است.(1) دوره ای که از 1320 به بعد آغاز می شود و جهان چوی موی زنگی درهم افتاده. در دوره ی جنگ جهانی دوم، نبرد جهانی که خواه و ناخواه به ایران نیز سرمی کشد و یک شبه همه چیز را زیر و رو می کند. پس از سکوتی طولانی، دریچه های ارتباط بازمی شود. حزب و روزنامه است که از در و دیوار می بارد. چپ و راست به هم می آویزند، خان ها به ایل خود برمی گردند، بیماری و قحطی بر همه جا سایه ی زشت خود را می افکند. انتقاد و حتی دهن دریدگی می خواهد به جبران سکوت و رخوت طولانی گذشته، همه چیز را بروبد. اندیشه ها و فلسفه های غرب درست یا نادرست ترجمه می شود و « ایسم»های دهان پرکن صفحه های روزنامه ها و مجله ها را می آکند. « آقا سید» از فلسطین باز می گردد و روزنامه ی رعد و حزب « اراده ی ملی» را علم می کند و بازگشت به « تفاخر ملیّه» را چون خر رنگ کنی تازه به بازار می آورد، ولی دیگر دستش رو شده و کسی پشمی به کلاه پوستی او نمی بیند. محمد مسعود با روزنامه ی مرد امروز که دربردارنده ی شدیدترین انتقادهای اجتماعی است، به هر خانه ای راه می یابد. احمد کسروی چونان دوره ی پیش، ولی شدیدتر در کار مبارزه با صوفیگری و اشعار سعدی و مولوی است که از دیدگاه او از آثار شکست ایران در دوران هجوم مغول است. او و پیروان او حتی کار را به جایی می رسانند که در نشست های خود آثار ادبی گذشته را می سوزانند! جهت دیگر تفکر و تاریخ نویسی و توجه به انقلاب مشروطه است و نشان می دهد میوه چینان مشروطه در سال های پس از شهریور 1320 نیز همچنان در مسند حکومت اند. تقی زاده، حکیم الملک و سررشته داران آن دوره همان هایی هستند که در دوره ی خودکامگی بیست ساله نیز زمامدار بودند. کتاب دادگاه او ادعانامه ای است بر ضد سررشته داران حاکم آن روز که با نیرنگ های استعمار همچنان بر مسند قدرت اند. او در دادگاه سررشته داران، به ویژه سهیلی، تقی زاده و هژیر و صدرالاشراف و ... را به محاکمه می خواند. روزنامه های چپ از یک سو و رعد و داد و صبا ... از سویی دیگر باران اتهام بر سر یکدیگر می بارند. بازار ادبیات عشق آلود! مستعان و دشتی و حجازی بی رونق می شود و روزنامه ها و مجله های پیشرو، از دگرگونی های بنیادی غرب سخن می رانند. مشکل های زیربنا و روبنا و اهمیت کار انسان در ساختن تاریخ و گرایش های فلسفی نو( نه آن گونه که در سیر حکمت! در اروپا آمده بود.) به بحث گذاشته می شود. « ترجمه از مطبوعات سرشناس خارجی در این دوره مد می شود. چرا که نویسندگان حرفه ای کارکشته نداریم که بتوانند اوضاع سیاسی دنیا را تحلیل کنند و این تخصص تازه دارد پیدا می شود. همدردی با دیگر ملت ها و مبارزه ها، تاریخ انقلاب های بزرگ دنیایی، داستان ها و ترجمه ها از زبان های بیگانه، آداب و رسوم و اساطیر و ملل دیگر بخصوص اروپایی ها همه ی صفحات روزنامه را پر کرده است و این همه، موجب شده است که مطبوعات فارسی سر از لاک محقر خویش به درآورده جهان بینی(2) وسیع تری داشته باشند... بحث درباره ی کتاب ها و فیلم ها و تئاترهای تازه پا و نقاشی هم از این روزگار مد می شود.»(3)
این دوره، دوران خشم و خروش است. دوره ی پویایی اندیشه ها از سویی و احتضار باورهای مرده و کهنه از سویی دیگر، روشن است که کهنه نمی خواهد به آسانی جای خود را به نو بسپارد و برای ماندن خود سخت تلاش می کند. نمونه ای به دست دهیم. هنگامی که در آن سال ها جبهه ی پیشرو اندیشه و تلاش نواندیشان به ارزیابی آثار صادق هدایت و گرامی داشت خود او پرداخت، گروه « علامه» ها با شتاب زدگی جمال زاده را به ایران خواندند تا در برابر هدایت علم کنند و در روزنامه های خود از « مقام» ادبی جمال زاده، داستان ها راندند. ولی البته دست آنها و نویسنده یکی بود و یکی نبود که در کنار دریاچه ی « لمان» لم داده بود، روشده دیگر حنایشان رنگی نداشت.
در این دوره با همه ی نقصی که در کارها وجود داشت، با وجود روزنامه های فصلی که مثل قارچ از زمین سبز می شد، باز در اثر برخورد اندیشه ها، آثار تازه ای در شعر و نثر به وجود آمد، هواداران نوجویی و نوآوری زیادتر شدند و در کالبد ادب ما خون تازه ای دوید. در این زمان مجله های سنگین علمی و ادبی نیز کم نیست. یادگار، به مدیری « عباس اقبال»، کار علامه ها و نبش قبر ادبی می دهد، ولی گاه آگاهی های پراکنده ای از تاریخ و گوشه های ادب کهن را عرضه می دارد، ( یغما نیز همین طور) مجله ی سخن زیر سایه ی هدایت، مجله دانش و ادب و هنر امروز است (البته بعدها این مجله هم به را یادگار رفت) و نخبه ترین نویسندگان ایران: هدایت، شهید نورائی، رضا جرجانی، فرهنگ ذبیح، علوی، آل احمد، چوبک، کریم کشاورز، دکتر کاویانی، رضا آذرخشی، محمود صناعی، در آن مقاله می نویسد و گوشه های فکری اجتماعی گذشته ی ایران را با پژوهش های تازه به روشنی می آورند و ایرانیان را با دگرگونی های ادب و هنر غرب آشنا می سازند. مجله مردم نیز با محدودیت بیشتر در این راه گام برمی دارد. پیام نو به مدیری « بزرگ علوی» بسیاری از نویسندگان روس و شوروی را به ایرانیان می شناساند و هدایت، کریم کشاورز، چوبک، سعید نفیسی، نیما، توللی، رضا آذرخشی آثار خود را در آن چاپ می کنند. مجله های هفتگی چون تهران مُصور، ترقی،اطلاعات هفتگی، صبا، بانو ... همان کاری را می کنند که مجله های رنگین هفتگی استعماری کرده و می کنند. توفیق، باباشمل، آشفته... کار طنزنویسی را یک پله بالا می برن و به ویژه بابا شمل تحوّلی در نثر طنزآمیز این دوره به وجود می آورد. رویداد مهم ادبی این دوره تشکیل نخستین کنگره ی ادبی ایران است(1325) که در آن دهخدا، هدایت، خانلری، طبری، علوی، نیما، کشاورز، حکمت، صورتگر، توللی، حیدرعلی کمالی، دکتر شایگان، عبدالحسین نوشین... شرکت می کنند. و کنگره نشستگاه نبرد کهنه گرایان و نوجویان می شود. شاید از نظر برخورد اندیشه ها و حجم دانستنی های علمی و هنری، دوره ی مشروطه نیز به پای این دوره نرسد. نویسندگان جدیدی چون چوبک، آل احمد، گلستان، طبری، قاسمی، شهید نورائی، کشاورز، در این دوره طلوع می کنند. دگرگونی های اجتماعی و شکست سکوت، حتی هنرمندان گوشه نشین را به میدان می آورد و راه را برای آفرینش آثار واقع گرای، مبارزه جو و مردمی هموار می شود.
آل احمد، در این دوره داستان نویس و مقاله نویس و کارچرخان مجله و حزب. او خود زندگینامه اش را به کوتاهی و شیوایی ویژه ای نوشته است، که آن را در اینجا می آوریم: در خانواده ای روحانی( مسلمان- شیعه) برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و یکی از شوهر خواهرهام در مسند روحانیت مردند. و حالا برادرزاده ای و یک شوهر خواهر و دیگر روحانی و این تازه اول عشق است. که الباقی خانواده هم مذهبی اند. با تک و توک استثنایی. برگردان این محیط مذهبی را در دید و بازدید می شود دید و در سه تار و گله به گله در پرت و پلاهای دیگر.

نزول اجللام به « باغ وحش» این عالم در سال 1302 بی اغراق سر هفت تا دختر آمده ام، که البته هیچ کدامشان کور نبودند؛ اما جز چهارتاشن زنده نمانده اند.. کودکی ام در نوعی رفاه اشرافی روحانیت گذشت. تا وقتی که وزارت عدلیه ی « داور» دست گذاشت روی محضرها و پدرم زیر بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دکانش را بست و قناعت کرد به اینکه فقط « آقای محل» باشد. دبستان را که تمام کردم دیگر نگذاشت درس بخوانم، که: « برو بازار کار کن». تا بعد، از من جانشینی بسازد و من بازار را رفتم. اما دارالفنون هم کلاسهای شبانه باز کرده بود که پنهان از پدرم اسم نوشتم. روزها کار-ساعت سازی، بعد سیم کشی برق، بعد چرم فروشی و از این قبیل ... و شب ها درس. و با درآمد یک سال کار مرتب، الباقی دبیرستان را تمام کردم. بعد هم گاه گذاری سیم کشی های متفرق، بر دست « جواد»- یکی دیگر از شوهرخواهرهام...- همین جوری ها دبیرستان تمام شد و توشیح « دیپلمه» آمد زیر برگه ی وجودم (در سال 1322) یعنی که زمان جنگ، به این ترتیب است که جوانکی با انگشتر عقیق به دست و سر تراشیده و نزدیک به یک متر و هشتاد، از آن محیط مذهبی تحویل داده می شود به بلبشوی جنگ دوم بین الملل. که برای ما کشتار را نداشت و خرابی و بمباران را، اما قحطی را داشت و تیفوس را و هرج و مرج را و حضور آزاردهنده ی قوای اشغال کننده را.

جنگ که تمام شد دانشکده ی ادبیات( دانشسرای عالی) را تمام کرده بودم(1325)و معلم شدم(1326)، در حالی که از خانواده ام بریده بودم و با یک کروات و یک- دست لباس نیمدار آمریکایی که خدا عالم است از تن کدام سرباز به جبهه رونده ای کنده بودند تا من بتوانم پای شمس العماره به هفتاد تومان بخرمش. سه سالی بود که عضو حزب توده بودم. سال های آخر دبیرستان با حرف ها و سخنان احمد کسروی آشنا شدم و مجله پیمان و بعد مرد امروز و تفریحات شب و بعد مجله ی دنیا و مطبوعات حزب توده... و با این مایه دست فکری چیزی درست کرده بودیم به اسم انجمن اصلاح. کوچه ی انتظام- امیریه- و شب ها در کلاس هایش مجانی فنارسه درس می دادیم و عربی و آداب سخنرانی- و روزنامه ی دیواری داشتیم و به صد وارسی کار احزابی همچون قارچ روییده بودند. هر کدام مأمور یکیشان بودیم و سرکشی می کردیم به حوزه ها و میتینگ هایشان ... و من مأمور حزب توده بودم... تا عاقبت تصمیم گرفتیم که دست جمعی به حزب توده بپیوندیم، جز یکی دو تا که نیامدند و این اوایل سال 1323 بود... پیش از پیوستن به حزب، جزوه ای ترجمه کرده بودم از عربی به اسم « عزاداری های نامشروع» که سال 1322 چاپ شد و یکی دو قران فروختیم و دو روزه تمام شد و خوش و خوشحال بودیم که « انجمن» یک کار انتفاعی هم کرده... نگو که بازاری های مذهبی همه اش را چکی خریده اند و سوزانده. این را بعدها فهمیدیم. پیش از آن همه پرت و پلاهای دیگر نوشته بودم در حوزه ی تجدیدنظرهای مذهبی که چاپ نشده ماند و رها شد.
در حزب توده در عرض چهارسال از صورت یک عضو ساده به عضویت کمیته ی حزبی تهران رسیدیم و نمایندگی کنگره. و از این مدت دو سالش را مدام قلم می زدم... اولین قصه ام در سخن درآمد( شماره ی نوروز 1324) که آن وقت ها زیر سایه ی صادق هدایت منتشر می شد و ناچار همه ی جماعت ایشان گرایشی به چپ داشتند. در اسفند همین سال دید و بازدید را منتشر کردم، مجموعه ی آنچه در سخن و مردم هفتگی در آمده بود..(بعد) از رنجی که می بریم درآمد ( اواسط 1326) حاوی قصه های شکست در آن مبارزات و به سبک رئالیسم سوسیالیستی. و انشعاب درآذر 1326- اتفاق افتاد. به دنبال اختلاف نظر جماعتی که ما بودیم- به رهبری خلیل ملکی- و رهبران حزب... در این دوره ی سکوت است که مقداری ترجمه می کنم به قصد فنارسه یادگرفتن. از ژید و کامو و سارتر و نیز از داستایوفسکی، سه تار هم مال همین دوره است که تقدیم شده به خلیل ملکی. هم در این دوره است که زن می گیرم. وقتی از اجتماع بزرگ دستت کوتاه شد، کوچکش را در چهاردیوار خانه می سازی. از خانه ی پدری به اجتماع حزب گریختن و از آن به خانه ی شخصی. و زنم سیمین دانشور است.. اهل کتاب و قلم و دانشیار رشته ی زیبایی شناسی و صاحب تألیف ها و ترجمه های فراوان(4)؛ و در حقیقت نوعی یار و یاور این قلم که اگر او نبود چه بسا خزعبلات که به این قلم درآمده بود( و مگر درنیامده؟) از سال 1329 به این ور هیچ کاری به این قلم منتشر نشده که سیمین اولین خواننده و نقّادش نباشد.
و اوضاع همین جورهاست تا قضیه ی ملی شدن نفت... که از نو کشیده می شوم به سیاست و از نو سه سال دیگر مبارزه. در گرداندن روزنامه های شاهد و نیروی سوم و مجله ی ماهانه ی علم و زندگی که مدیرش ملکی بود... تا اردیبهشت 1322 که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم و مجله ی ماهانه ی علم و زندگی که مدیرش ملکی بود... تا اردیبهشت1332که به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم-ازشان کناره گرفتم... در همین سالهاست که بازگشت از شوروی ژید را ترجمه کردم و نیز دست های آلوده ی سارتر را. و معلوم است هر دو را به چه علت؟ زن زیادی هم مال همین سالهاست. آشنایی با نیما یوشیج هم مال همین دوره است. و نیز شروع کردن به لمس کردن نقاشی... سکوت اجباری مجید را پیش آورد که فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جستجوی علت آن شکست ها به پیرامون خویش دقیق تر شدن و سفر به دور مملکت. و حاصلش اورزان، تات نشین های بلوک زهرا و جزیره ی خارک که بعدها مؤسسه تحقیقات اجتماعی... به اعتبار آنها ازم خواست که سلسله نشریاتی را در این زمینه سرپرستی کنم. و این چنین بود که تک نگاری ( مونوگرافی) ها شد یکی از رشته های کارایشان. وگرچه پس از نشر پنج تک نگاری ایشان را ترک گفتم چرا که دیدم می خواهند از آن تک نگاری ها متاعی بسازند برای عرضه داشت به فرنگی و ناچار هم به معیارهای او. من این کاره نبودم چرا که غرضم از چنان کاری از نو شناختن خویش بود و ارزیابی مجددی از محیط بومی و هم به معیارهای خودی... و همین جوری ها بود که آن جوانک از خانواده گریخته از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازی ها سر سالم به در برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماع ایرانی ها شد... و هم اینها بود که شد محرّک غرب زدگی(1341)- که پیش از آن در سه مقاله دیگر تمرینش را کرده بودم. مدیر مدرسه را پیش از اینها چاپ کرده بودم(1337)- حاصل اندیشه های خصوصی و برداشت های سریع عاطفی ازحوزه ی بسیار کوچک، اما بسیار مؤثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صریح به اوضاع کلی زمانه و همین نوع مسایل استقلال شکن.
انتشار غرب زدگی... نوعی نقطه ی عطف بود در کار صاحب این قلم و یکی از عوارضش اینکه کیهان ماه را به توقیف افکند(5).. کلافگی ناشی از این سکوت اجباری مجدد را در سفرهای چندی که پس از این قضیه پیش آمد درکردم. در نیمه ی آخر سال 1341 به اروپا به مأموریت از طرف وزارت فرهنگ( آموزش و پرورش کنونی) و برای مطالعه در کار نشر کتاب های درسی. در فروردین 43 به حج؛ تابستانش به شوروی- به دعوتی برای شرکت در هفتمین کنگره ی بین المللی مردم شناسی. و به آمریکا در تابستان 44 به دعوت سمینار بین المللی ادبی و سیاسی دانشگاه هاروارد و حاصل هر کدام از این سفرها سفرنامه ای، که مال حجّش چاپ شد به اسم خسی در میقات و مال روس داشت چاپ می شد- به صورت پاورقی در هفته نامه ای ادبی که شاملو و رؤیایی درمی آوردند(6)- که از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه. گزارش کوتاهی نیز از کنگره ی مردم شناسی داده ام در پیام نوین و نیز گزارش کوتاهی از « هاروارد» در جهان نو که دکتر براهینی(7) درمی آورد و باز چهار شماره بیشتر تحمّل دسته ی ما را نکرد. هم در این مجله بود که دو فصل از خدمت و خیانت روشنفکران را درآوردم، و اینها مال 1345، پیش از این ارزیابی شتابزده را درآورده بودم- سال 1342- که مجموعه ی هیجده مقاله است در نقد ادب و اجتماع و هنر و سیاست معاصر که در تبریز چاپ شد و پیش از آن نیز قصه ی نون و القلم را-سال 1340-که به سنت قصه گویی شرقی است... آخرین کارهایی که کرده ام یکی ترجمه « کرگدن» اوژن یونسکو است-سال 1345 و انتشار کامل ترجمه ی عبور از خط ارنست یونگر که به تقریر دکتر محمود هومن برای کیهان ماه تهیه شده بود، (8) و دو فصلش همان جا درآمده بود. همین روزها از چاپ نفرین زمین فارغ شده ام که سرگذشت معلم دهی است در طول نه ماه از یک سال و آنچه بر او و اهل ده می گذرد- به قصد گفتن آخرین حرفها درباره ی آب و کشت زمین و لمسی که وابستگی اقتصادی به کمپانی از آنها کرده و اغتشاشی که ناچار رخ داده... پس از این باید خدمت و خیانت روشنفکران را برای چاپ آمده کنم که مال سال 1343 است و اکنون دست کاری هایی می خواهد و بعد باید ترجمه ی تشنگی و گشنگی یونسکو را تمام کنم، و بعد بپردازم به از نونوشتن سنگی بر گوری که قصه ای است درباره ی عقیم بودن و بعد بپردازم به اتمام نسل جدید که قصه ی دیگری است از نسل دیگری که من خود یکیش... و می بینی که تنها آن بازرگان نیست که به جزیره ی کیش شبی ترا به حجره ی خویش می خواند و چه مایه مالیخولیا که به سر داشت(9)
***
این مطالب را آل احمد در دیماه 1346 نوشته است(10).. و از سطرهای پایان نامه پیداست که گویی خود می دانست که فرصت کم است و کار بسیار. ولی همان فرصت کم نیز بسیار کم بود. جلال زیاد زنده نماند و در هیجدهم شهریور 1348 در اوج شکوفایی هنری خویش به ناگهان در « اسالم»( رشت- گیلان) درگذشت. او « بار خود را می برد و بار دیگران را هم. تا مردانه از پای درآمد، چون آرش که همه ی نیروی خود را در تیر نهاد و خود دیگر نماند... هنگامی که از سنت های شرقی می گفت بازی در نمی آورد. سنت های انسانی در شرق هست که در برابر هجوم سودطلبی فرهنگ بازرگانی غرب در شرف نابودی است.(11) و مشتی روشنفکر قلابی به اضمحلالش کمک می کنند. جلال در میان روشنفکران تنها مدافع سرسخت این انسانیت ها بود.»(12)
« اگر جلال در نوشته هایش تلگرافی، حساس، دقیق، تیزبین، خشمگین، افراطی، خشن، صریح، صمیمی، منزه طلب و حادثه آفرین است؛ اگر کوشش دارد خانه ی ظلم را ویران کند؛ اگر در نوشت هایش میان سیاست و ادب، ایمان و کفر، اعتقاد مطلق و بی اعتقادی در جدال است، در زندگی روزمره نیز همین طور است. مشکل جلال که خودش مشکل بسیاری از بندگان خدا را مطرح کرده در دوگانگی شدید میان زندگی روحی و جسمی اوست و شک نیست که ریشه های عمیق خانوادگی هم دارد. شاید این دوگانگی او را به حادثه جویی کشانده است. شاید هم روحاً حادثه جو خلق شده است. هر طور که باشد زندگی جلال را می توان این طور خلاصه کرد: به ماجرا یا حادثه ای پناه بردن- از آن سر خوردن و رها کردنش که خود غالباً به حادثه ای انجامیده است. آنگاه به خلق حادثه ای تازه یا به استقبال ماجرایی نوشتافتن».(13)
خانم دانشور-همسر جلال- در دنباله ی این مطلب می افزاید که: « جلال و من همدیگر را در سفری از شیراز به تهران، در بهار 1327 یافتیم و با وجودی که در همان برخورد اول درباره ی وجود معادن لب لعل و کان حُسن شیراز در زمان ما شک کرد و گفت که تمام این گونه معادن در زمان همان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده است- باز هم به هم دل بستیم. ثمره ی این دلبستگی چهارده سال زندگی مشترک ماست(14) در لانه ای که خودش تقریباً با دست خودش ساخته است. در این چهارده سال شاهد آزمودن ها، کوشش ها، فداکاری ها- همدردی ها- سرخوردگی ها و نومیدی های جلال بوده ام و به او حق می دهم که اخیراً زودرنج و کم تحمّل شده باشد. بچه هم نداریم که بردباری را یک صفت خواهی نخواهی برای او بسازد.. اگر دیده باشیدش می دانید که چشم های میشی اش در صورت رنگ پریده و استخوانی اش، همواره گفتی در تجسس است...(15)».
یکی از آشنایان آل احمد درباره ی او می نویسد: « چهره اش استخوانی بود، سری بزرگ داشت که دو چشم درشتش مثل دو فانوس در آن می درخشید، سیمایش سبزه بود و شیارهایی از رنج درون بر آن نمودار... دست هایش کشیده بود، انگشت هایش لاغرش را گاه به شدت در هم می فشرد و قلم که به دست می گرفت لب ها هم با آن تکان می خورد، گویی قلم یکی از انگشتانش بود، از انگشتش خشم و عصیان بیرون می ریخت. « اشنو» را بر لب می گذاشت و فشارش می داد. گمان می کردی بر سنگی دندان می زند. تند راه می رفت، پنداشتی که از دامنه ی کوهی به زمین می آید. او به قله رسیده بود.
قامتش بلند بود که در میان جمع آن رفعت به چشم می خورد. حرف که می زد مثل آتشفشان بود... آتشی بود پر لهیب که همه را می سوزاند، یخ ها را آب می کرد و هیزم ها را گرم ... او را که می دیدی یاد نجابت های جوانمردان کهن می افتادی...»(16)
و همچنین درباره ی او نوشته اند: بازمانده ی آن همه آموزش و آزمون... که فرزانگی و روشنگری نام دارد، گروهی کوچک بود.. که لطمه ی امواج زمانه، رنگ از چهره اش نزدود. گروهی که در بازی زندگی، هیچ برایش نماند جز اندیشه ی روشنگر و آزاد و اگر جلال آل احمد را ارجی می گذاریم از آن است...(17)».

پی نوشت ها :

1. دوره ی نخست: نثر دوران مشروطه است؛ دوران دوم از 1300 تا 1320؛ و دوران سوم 1320 تا 1357؛ و دوران چهارم از 1357 تاکنون. این تقسیم بندی از نگارنده ی این کتاب است و گفت و گو درباره ی چون و چرایش نیازمند تفصیلی است که در این کتاب مجالش نیست.
2. مراد weltanschauung است که باید جهان نگری ترجمه شود.
3. سه مقاله ی دیگر، ص 32 و 33.
4. از جمله: آتش خاموش، 1326؛ شهری چون بهشت، 1340؛ سو وشون، 1348؛ بئاتریس، 1322 ترجمه از شنیتسلر؛ باغ البالو( از چخوف)؛ داغ ننگ( هائورن)؛ سرباز شکلاتی( برنارد شاو) و ... .
5. فصل اول غرب زدگی در شماره ی اول کیهان ماه، خرداد 1341چاپ شد.
6. به نام بارو.
7. منظور رضا براهنی است.
8. به ترجمه دکتر هومن و تحریر آل احمد، تهران، 1346.
9. جهان نو، شماره مرداد و شهریور1348، ص 4-8( نقل به اختصار!).
10. بری مقدمه بر ترجمه ی آلمانی مدیرمدرسه وسیله ی خسرو ملاح که قرار بود در آلمان چاپ شود. ( جهان نو، همان ص 3)
11. مطلب به این سادگی ها نیست. ما در این باره در همین کتاب سخن خواهیم گفت.
12. جهان نو، همان مصطفی رحیمی، ص 9 و 11.
13. اندیشه و هنر، ص 5.
14. در زمان زندگانی جلال آل احمد نوشته شده است.
15. اندیشه و هنر، ص 6.
16. روزنامه ی کیهان، غلامرضا امامی، شماره 8754، بست و سوم شهریور، 1351.
17. اندیشه و هنر، ص 94 و 95.

منبع مقاله :
دست غیب، عبدالعلی؛ (1390)، نقد آثار جلال آل احمد، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.