نقد تک نگاری های جلال آل احمد

آل احمد، در مقاله ها، ترجمه ها و پژوهش های فرهنگ مردم... خود نیز به دنبال تازگی ها و شناخت مشکل های فرهنگی و امروزین است. چند سال پایان زندگانی خود، مشکل های ادبی، هنری و مسائل فرهنگ مردم را از زاویه ای که می دید
دوشنبه، 22 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد تک نگاری های جلال آل احمد
 تک نگاری های جلال آل احمد

 

نویسنده: عبدالعلی دست غیب




 

آل احمد، در مقاله ها، ترجمه ها و پژوهش های فرهنگ مردم... خود نیز به دنبال تازگی ها و شناخت مشکل های فرهنگی و امروزین است. چند سال پایان زندگانی خود، مشکل های ادبی، هنری و مسائل فرهنگ مردم را از زاویه ای که می دید که در غرب زدگی دیده بود. از نگرش او، تمدن غرب سیل آسا پیش می آید و آیین های کهن روستاها و شهرهای ما را از بین می برد و او می کوشد پیش از نابود شدن آنها، در دفترهایی نگاهشان دارد. روشن است که آل احمد در نگهداری فرهنگ مردم انگیزه ای درونی دارد و همانند « پژوهندگان» موسمی این زمینه ها نیست. پیش از او صادق هدایت [نیرنگستان، اوسانه و طرح فولکلور در ایران] و صبحی مهتدی [گردآوری قصه ها و متل ها] و امیرقلی امینی [ داستان های امثال] و کوهی کرمانی [ گردآوری ترانه های محلی] و چند تنی دیگر در زمینه ی گردآوری فرهنگ مردم کوشیده بودند. آل احمد نیز با نوشتن اورازان، تات نشین های بلوک زهرا، جزیره خارک و شهر بادگیرها... به این گروه می پیوندند و سایه روشن زندگانی روستاهای ما را ثبت می کند. نوشته اند که این اورازان بود که به اردیبهشت سی و سه و تات نشین های بلوک زهرا به مهر سی و هفت چاپ شد. در این میانه و در راه زاهدان، گذاری هم به شهر بادگیرها افتاد ( نوروز سی و هفت) و هنگامی که بته های هندوانه در آن سال به آب سنبله می نشست، گزارده ی یزد به چاپ سپرده شد.»
آل احمد در پیشگفتار اورازان پس از اشاره به بی توجهی دستگاه های فرهنگی و مطبوعات و پژوهندگان به ناشناخته های گوشه و کنار سرزمین ما می گوید: « نویسنده ی این مختر نه لهجه شناس است و نه در این صفحات با مردم شناسی و قواعد آن- و یا با اقتصاد سر و کاری دارد... بلکه سعی کرده است با صرف دقتی... یک ده دور افتاده را با تمام مشخصات آن ببیند و از آن چه دیده است مجموعه ی مختصری فراهم بیاورد، حاوی تکاپوی روزمره ی مردم آن ده.»(1) دلبستگی آل احمد به پژوهش ویژگی های اورازان و تات نشین ها... هم جنبه فردی دارد و هم جنبه ی اجتماعی. او چنانکه خود می نویسد از کودکی به بلوک زهراء، به ویژه در تابستان ها، رفت و آمد داشته است [ شوهر خواهرش از طلاب علوم دینی قم بوده که قرار بوده به جای پدرش آخوند دهات بلوک زهرا بشود.]... و از جهت دیگر دیده است که اورازان در مثل« دهی است مثل هزاران ده دیگر... که زمینش را با خیش شخم
می زنند و بر سر تقسیم آبش همیشه دعوا برپاست...»(2)از این رو، کوشیده است با پژوهش در زمینه های زندگانی روستاهای بلوک زهرا نمونه ی کار را به دست دهد و سنگ بنایی برای پژوهش هایی در این زمینه بگذارد.
اورازان دیهی است کوهستانی... در منتهای شرقی کوهپایه ی طالقان« که درآن از دبستان و ژاندارمری و بهداری خبری نیست... اغلب اهالی هنوز با سنگ چخماق و « قو» چپق های خودشان را آتش می کنند.»
در اورازان نخست با انگیزه ی درونی نویسنده به پژوهش درباره ی این روستا آشنا می شویم، سپس وضع جغرافیایی طبیعی آن به دست داده می شود. و « مردها ریش می گذارند به استثنای جوان ها که ماهی یکبار سلمانی دِه صورتشان را کم تر می تراشد و بیشتر ماشین می کند. و همه سرشان را می تراشند. زن ها چارقد به سر می کنند و نیمه پیراهنی روی شلیته بلند و پُرچین و تاب خود می پوشند... با طبیب اصلاً سر و کاری ندارند و عقیده دارند که آب « چهل چشمه» و « شاهرود» دوای همه ی دردهاست.»(3) درباره ی وضع طبیعی و محصول روستا می خوانیم: « هنوز محصول را برنداشته اند باید برای سال بعد تخم بپاشند. زمین سنگلاخ کوهستان هم که مددی نمی کند. سالی که خیلی فراوانی باشد گندم هفت تخم می دهد. به این مناسبت ارزان می کارند... آرش ارزن خوراک همیشگی آنهاست. آن را با شیر می خورند،از آن نان می بندند و یا تنها با آب می پزند.»(4)
امامزاده ی آنها« معصوم زاده» نامیده می شود که به روایت اهالی مقبره ی مشترک سید علاء الدین و سید شرف الدین [ اجداد اصلی مردم این روستا] است. این دو برادر در زمان های پیشین از مدینه به اینجا آمده اند و چون مالک ده « گبر» بوده چوپان وی می زسته اند. مالک « محمود گبر» از آمدن آنها باخبر می شود و از آنها طلب معجزه می کند « و آن دو نیز مشتی ریگ در جیب خود می ریزند و به صورت طلا و نقره بیرون می آورند.» « محمود گبر» اسلام می آورد. و املاک « اورازان» و « گیلیارد»و « خودکاوند» را به آنها می بخشد. به این دلیل این سه روستا « سیدنشین» هستند و مردم اورازان باور دارند که در این روستا « مردم عام بند نمی شود و چهل روزه می میرد یا می ترکد.»(5)
« در مرکز دِه چشمه ی بزرگی هست که بیش از دو سنگ آب می دهد. هیچ کس از این آب نمی خورد. اما اطراف چشمه را کنده اند و سنگ چیده اند و چاله ی بزرگی به وجود آورده اند که محل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهالی است. گاو و گوسفندهای خود را هم در آن می شویند، حتی برای شستن مرده های خود نیز از آن استفاده می کنند.»(6)
نویسنده پس از وصف قنات ها و چشمه ها و یادکرد مهارت کوه کندن مردم و وضع آسیاب ها به تشریفات و عزا و مراسم دیگر اهالی می پردازد. تشریفات عزا از تشریفات عروسی نیز مفصل تر است. « هنگامی که کسی مرد از خانواده ی او همسایه ها، کسی به بام می رود و مناجات می کند و به فارسی و عربی اشعار و دعاهایی می خواند. مردهایی که در ده هستند یا در مزارع اطراف کار می کنند، صدای مناجات را می شنوند و با هم به قبرستان می روند و دسته جمعی قبر را می کنند...»(7)
وصف خوراک مردم نیز طرفه است: پُرخورند زیرا مواد غذایی خوراکشان بسیار کم است. خیلی کم گوشت می خورند مگر گوسفندی یا بزی از کوه پرت شود و سنگ پایش را بشکند و مجبور شوند سرش را ببرند. شیر و ماست و دوغ و کشک و پنیر... فراوان دارند... جامه ی مردم ساده است و در محل تهیه می شود. با پشمی که از گوسفندهای خود می گیرند و می تابند پارچه ی زمستانی، جوراب پشمی و به ندرت قالیچه و خیلی بیشتر از آن جاجیم می بافند. مردها پیراهن سفید می پوشند و شلوار آبی... ولی مردم « ولیان- ده پایین اورازان- که راه ماشین رودارند، زودتر آداب شهری را در لباس پوشیدن اقتباس کرده اند. در اورازان کمتر اثری از پوشاک شهری هست. کسانی که از نظام وظیفه یا شهر به ده برمی گردند، بازهمان کرباس آبی و همان گیوه های تخت کلفت و همان شلوار و شلیته ی محلی را می پوشند. سپس وصفی از مراسم عروسی می آید که بسیار ساده و فقیرانه است. عروس را سوار قاطر می کنند و زینت هایی از پارچه و جاجیم از اطرافش می آویزند. دختر و پسرها در کودکی برای یکدیگر شیرینی می خورند. شب عروسی، داماد را به حمام و سپس به زیارت امامزاده و بعد به خانه می برند. داماد دست پدر یا ولی خود را می بوسد و با شمع هایی در دست روی کرسی مفروش می نشیند. پیش از این جار زده اند و مردم ده جمع شده اند... پیرمردی به میان می افتد و چوب و تخته ای یا چوب و چارپایه ای به دست می گیرد و کنار داماد می ایستد و هدایای اهالی را جار می زند: سید مشهدولی، ای گوها دا، خانه آبادان و به چوب می کوبد و هر یک از اهالی به قدر طاقت خود هدایایی می دهند...»(8)
عروس را نیز از سوی دیگر زیور کرده می آورند. داماد و ساقدوش ها(=زاماست برار) به بام می روند و داماد سه بار قند یا انار یا سیب به طرف عروس و قافله اش می اندازد.(9) اگر به عروس خورد یا از بالای سرش گذشت، معتقدند که داماد در شب زفاف موفق خواهد بود وگرنه فال بد می زنند. زفاف شب نیست، عصرهاست. موفقیت داماد را هنوز آفتاب غروب نکرده با طبل بر سر بام می کوبند.
سپس وصف پخت و پز و اجاق و تنور... ده می آید « غیر از گون که هیزم غالب اهالی است، سوخت دیگری هم دارند و آن فضولات چارپایان است.» توصیف گله و چیدن پشم رمه و پشم ریسی و وضع زمین های زیرکشت[ مزرعه، خانه، باغ و چراگاه اورازان وقف است] و گرمابه... به گویایی در کتاب منعکس شده است. مهم ترین بخش های کتاب اورازان: فرهنگ مختصر روستا، تعبیرها و مثل های رایج، بازی های بچگانه، چند نکته ی دستوری و نکته هایی مربوط به صوت شناسی ... است.
در دارالعباده ی یزد[ شهر بادگیرها](10)نیز، آل احمد با نگرشی که در اورازان دیدیم به شهر یزد نظر می کند.. « سراغ مدرسه ای می رود و بچه ها را تماشا می کند که چگونه ماست را از روی زمین می لیسند... خیابان بندی های تازه که مانند سپاه مغول شهر را خراب کرده. زندگی اجتماعی یزدی ها، اقتصاد شهر و بافندگان.(11) مردان رنجبر یزدی و زنان بسازشان با روزی سه تا نان و دو سیر و نیم گوشت. دعوای قنات و آن جوی های با بوی گندیده و پلیدی بسیار... که به ضرب ماشین این شریان های حیاتی یزد را بی سر و سامانی می کشانند! و چاه عمیقی که در میدان باغ ملی و چند جای دیگر زده اند و اشاره به ثروت یزد که گویا با چشم و آن هم از روی جنس و جور چند مغازه اندازه گرفته و هم از روی اینکه گروهی بزرگ، دوچرخه دارند... و اینک آبادی شهر با کمک پارسیان هند وابستگی دارد و اقتصاد شهر روی پای خودش نیست و گرسنگی بچه های پرورشگاه و وضع بیمارستان ها... و مطالبی که با آنچه در پیش آورد، تضاد می یابد. و به آخر آن شادی که به او دست داده زیرا که آتشگاه در نظرش خرد و ناچیز آمده(12) و حتی از مسجدهای غریبه ی خودمان کمتر روحانیت داشته...»(13)
کار آل احمد در تات نشین های بلوک زهرا دقیق تر است، در این کتاب هم به جهت دلبستگی خویشاوندی با روحانی محل و هم به دلیل صرف وقت بیشتر در تهیه یادداشت ها، کارش بهتر شده است. البته، خمیرمایه و الگوی اورازان و تات نشین ها... و خارک هر سه یکی است. آل احمد می خواهد خواننده را با وضع طبیعی، جغرافیایی، اجتماعی و فرهنگی این مکان ها آشنا کند، در این زمینه بیشتر نگران مردمی است که در این روستاها زیست می کنند و نگران جوی قدیمی که در آنها جریان دارد. در تات نشین ها... می خوانیم: « سگزآباد و ابراهیم آباد... دوتا از دهات بلوک زهرا است. این دو روستا به فاصله ی چهار پنج کیلومتری یکدیگر در دامنه ی شمال شرقی کوه « ارمند» قرار دارند که از دروازه شهر قزوین که پا بیرون بگذاری، حاشیه ی دراز و مه آلود آنرا در افق جنوب می بینیم...[ مردم آن] به لهجه ای حرف می زنند که خود اهالی آن را تاتی می دانند و مسلماً یکی از لهجات قدیمی زبان فارسی است.»(14)
در دفتر تات نشین ها وضع طبیعی و خلق و خوی مردم دو رستای سگز آباد و ابراهیم آباد و تفاوت فرهنگی و اجتماعی آنها به بحث گذاشته ایم شود. اخلاق تند، خشونت، تندی نگاه و پوست آفتاب سوخته و مسوار و پنجه های کارکرده مردمان هر دو روستا یکی است، ولی در ابراهیم آباد گرایش به شهری شدن و شهر رفتن بیشتر است. زن ها « در سگزآباد شلیته می پوشند و پیراهن کوتاه و یخه ی چاک دار و جلیقه ی پولکی دارند و سربند بسته اند و پای برهنه به کوچه می روند... اما زن های ابراهیم آباد همه چادر نماز سر می کنند و پیراهن بلند می پوشند و کفش به پا دارند. در تمام ابراهیم آباد یک زن بی چادر ندیدم.»(15)
در بخش سوم با وضع آب و ملک، قنات و هرز آب ها، تقسیم آب، آسیاب ها، سهم اربابی، خرمنگاه، رسوم برها، بادهای محلی ... آشنا می شویم. سگزآباد یک قنات دایمی و دایر دارد که در حدود هفت سنگ آب دارد و آب شبه مصرف کشت و زرع زمین های سگز آباد می رسد و اهالی از آن و از هرز آبی بهاری استفاده می کنند و همچنین مردم سگزآباد و ابراهیم آباد از این هرز آب تاکستان های خود را مشروب می کنند. در بردن آب در مجلسی « ریش سفیدها و سربنه ها با حضور کدخدا پشک می اندازند. دوبار در سال... ریش سفیدترین سربنه ها شروع می کنند و [ سر از من آخر از فلانی پشک] و همه دست ها را دراز می کنند با انگشت های باز یا بسته و می شمرند و نفر اوّل و دوم تا دوازدهم را معیّن می کنند و با اینکه آب خیلی کم است دیگر دعوایی ندارند.»(16)
در این دو روستا کشت و زرع سه آیشه است زیرا که آب و کود کافی ندارند و ناچارند هر قطعه زمین را یکبار در هر سه سال کشت کنند. در این دو ده نیزکم تر شدن مردم محسوس است و هجوم مردمانش به شهرها.
در بخش چهارم سخن از کار و بار و پیشه های غیر زراعتی و قالی و گلیم و گیوه بافی... مردم این دو روستا در میان است. شخم و کشت و آبیاری و درو با مردان است و وجین آن با زن ها. زن ها در کوفتن خرمن نیز با مردان شرکت دارند. گندم و جو، نان روزانه است و کشت آن عادت دیرینه. باغستان تاک هر دو روستا[ در سگزآباد ارباب در آن حقی نداشته] به زیست مردم کمک می کند. « کشمش آن با پول سر به سر است و حتی ذغال ساقه های باریک تاکش سماور[ها] را می جوشاند... با تاک رفتار خاصی دارند. با آن حرف می زنند. خوشه را از آن نمی کنند، با چاقو می چینند، مبادا شاخه زخمی شود!» اگر تاکی میوه ندهد، پزشک درخت های ده، داسی به دست می گیرد و دور تاک می چرخد و دستش را تکان می دهد و به زبان خودشان او را تهدید می کند که اگر سال بعد به بار نیاید... از بیخ و بنش برخواهد کند.(17) البته جز این درمان، خاک پای تاک را نیز عوض می کنند و کود هم می دهند. شراب هرگز نمی اندازند، حتی مخفیانه و دزدکی از دیگران.
کار دیگر زن ها، دوشیدن بز و گوسفند، پختن نان و اگر پول مولی در بساز باشد بافتن قالی است. بیشتر گلیم می بافند « گلیم های بخصوصی دارند. خوش نقش و شاد و بسیار دراز امّا باریک. کناره مانند. با پشمی که در محل به رنگ های طبیعی رنگش کرده اند.»(18) زایمان و دوا درمان های زنانه هم است که کار زن هاست. امّا فالگیر و کف بین و جام زن و این جور طفیلی ها در آنجا نیستند. داد و ستد پایاپای است و چوب خط دارند. در هر ماه یا سال به ازای آنچه چوب خط نشان می دهد بزی یا گوسفندی می دهند. از بقال و عطار توتون می خرند و قند و چایی و به ندرت سیگار و صابون و در مقابلش گندم و جویی یا پشم و پنبه و کشک و پنیر می دهند. نجّار دارند و آهنگر و شکسته بند[= سنخ چی که مزد به پول می گیرد] پول ندارند و اگر داشته باشند هم خرج نمی کنند ( در سگزآباد این طور است.)(19)
خانه ها خشتی است و پست با طاق هایی نه چندان بلند، مگر خانه های اربابی که آجری در آنها به کار رفته با طاق های بلند و بالاخانه ای در پس مهتابی ستون دار و اندود با سفیدی گچ. دیوار باغ ها همه از چینه است. درون اطاق ها را با اندودی خاکی رنگ تمیز می کنند هر هفت ده روزی یکبار. یعنی دوغاب آن را که به رنگ اخرای باز است به در و دیوار می کشند... پوشش زندگی و در و دیوار از کاه و گل است. روی تیرهای سقف را با نی بوریا می پوشانند، در برخی موارد مرتب و زیبا... حصیر بافته را روی تیر زیر سقف می گسترند و روی آن را خاک و پوشش می ریزند. در بعضی خانه های قدیمی اطاق های ضربی فراوان هم دیده ام و باز هم از خشت و گل...(20) طرح خانه ها معمولاً چنین است: ایوانی آفتابی و رو به جنوب و پشت سر آن اطاق جمع و جوری زمستانه و طرفین اینها دو اطاق بزرگ. یکی انباری خنک برای حفظ پنیر و کشک و آذوقه و محل کندوی سیلو مانند گندم و دیگری مهمانخانه مانندی با ثروت خانواده بر سر رف ها و طاقچه هایش و صندوق ها و رختخواب ها در کناری... جدای از این، دستگاه مطبخ است که در حقیقت تنورخانه یا تنوردان است منضم به آغل یا نزدیک به آن.(21)
گوشت و آب گوشت گاو و خاگینه و انواع آش ها و اشکنه از خوراک های مردم این دو روستا است و به پلو فقط در شب های جشن و مراسم غزا یا مهمانی ها دست می یابند. نانشان از آرد گندم و جو و گاهی از آرد ارزن است. نانشان همان لواش یا گرده است. بسیار بزرگ و سفید و همه ی یک مجمعه را می پوشانند. کفش در سگزآباد فقط گیوه است، و بندرت کفش های چرمی شهری، و در ابراهیم آباد به عکس. تخت گیوه را یا از شهر می آورند یا از دکاندار ده می خرند. در بخش ششم سخن از سوک و سرور است.(22) در سگزآباد عروسی در اواخر تابستان و آغاز پاییز برگزار می شود که کار تمام شده و کشمکش[ شیرینی] مجلس عروسی به دست آمده باشد. پس از بله بری و ترتیب جهاز و مهر و دعوت خواهی، برای کسانی که چولی مولی دارند سه روز فریاد زرنا و دفشان به هواست. « عاشق ها» بزن و بکوب جشن را عهده دار می شوند. بامداد روز نخست عروسی، عروس را به گرمابه می برند، با جامه ی نو به خانه بازش می گردانند و هر یک از خویشان به فراخور حال خود مجموه ای از بشقاب های کشمش و گرد، گوشت یا برنج... هدیه ای می دهد. از خانه ی داماد نیز از همین چیزها و حنا برای حنابندان عروس فرستاده می شود. سه روز در خانه عروس و داماد سور برقرار است و رفت و آمد. شب روز اول دست داماد را نیز حنا می بندند و او به همراهی سی چهل نفر جوان با مشعل و زرنا و دف به خانه ی عروس می روند و به رقص و پایکوبی مشغول می شوند... قافله ی عروس که از دور پیدا شد؛ داماد و ساقدوش ها می روند سربام و داماد سه بار اناری یا تخم مرغ پخته ای به طرف قافله پرتاب می کند... از پای کرسی- که هنگام پیاده شدن عروس برابر پایش می گذارند- تا در اطاق حجله را با ردیفی از مجمعه های مسی فرش می کنند که عروس از روی آنها رد می شود. نباید پای عروس پیش از رسیدن به) حجله به زمین برسد و بعد مراسم دست به دست دادن است و زفال و مجلس خالی از اغیار... توفیق داماد را بر سر بام خانه ی او بر طبل می کوبند.- آیین عروسی در ابراهیم آباد کم کم دارد شهری می شود.(23)
در بخش های بعد تات نشین ها... سخن از نام گذاری هاست و افسانه ها و بازی های کودکان. آل احمد در خاک درّ یتیم خلیج هم کار را جدّی تر گرفته و هم بر پایگاه انتقادی تری ایستاده. در این دفتر، از تاریخ خارک سخن می رود و وضع کنونی آن و نویسنده اندوهناکِ تباه شدن باورها و سنت ها و پاشیدن سامان های کهن و هجوم ماشین است. در پیشگفتار کتاب می نویسد: « وقتی چنان بندری و چنان تأسیساتی در خارک کامل بشود. دیگران از آن خارک که در این دفترخواهید دید کمتر اثری... مانده است.»(24)
صرف نظر از مطالب تاریخی و گردآوری رسم های محلی، درونمایه ی خارک- آنجا که انتقادی است- همانا نکته های کتاب غربزدگی است. آل احمد باز در اینجا خود را در برابر هجوم غرب می یابد. بولدوزرهای عظیمی را می بیند که با تنه ی سنگین خود باغستان های نخل و خانه های روستایی را می کوبند و می روبند و در جای آنها ساختمان های چند طبقه با ابزار جدید سر به آسمان می کشد. جهان تازه ای دارد بنیاد می شود و جهانی دیگر در هم می ریزد. آل احمد تردیدی ندارد که خارک رو به آبادی و شهری گری پیش می رود، ولی می پرسد که برای چه کسانی و به چه حسابی باید جهان کهنه ویران شود و بر زمین هموار آن جهان تازه ای ایجاد گردد؟ بحث در این نیست که به استقبال تحول ماشینی جدید باید رفت یا نه. « بحث اکنون بر سر این است که با پذیرفتن اجباری چنین تحوّلی آیا باید شخصیت و موجودیت و فرهنگ محل را نیز نادیده گرفت و دربست تن داد به آنچه ماشین می خواهد با کارشناسش که هر دو از ما و ادب ما و رسم معاش ما بیگانه اند.»(25)
در بخش دوّم آشنایی با خارک سخن از سفر هوایی از آبادان به خارک می رود، همراه با توصیف هایی مؤثر از طبیعت، چهره ی همسفران و حالت درونی نویسنده. « و اکنون مارپیچ شط پدیدار بود و حیات بر روی آن در زورق ها و کشتی ها و نفت کش ها و برکناره ی آن از زیر طاق های گل اندود و فروتن محصور نخل ها...»(26)

نویسنده در ورود به خارک و راه سپری بر ماسه های نرم فرودگاه خود را در زمینی ناشناس و پر از شگفتی می بیند که در هر لحظه ای به انتظار کشف تازه ای است. سپس به فکر فرو می رود که آیا این جزیره را همیشه خارک می نامیده اند؟ و از گفته ی جغرافیانویسان دوره ی اسلامی قرن سوم هجری به بعد و کسانی جون ابواسحاق فارسی و نویسنده ی ناشناس حدودالعالم، ابن حوقل، ابن خردادبه و بیرونی... نکته هایی می آورد که اینان همه این جزیره را « خارک» نامیده اند ولی در دوره های بعد نویسندگان دیگری، در مثل نویسنده ی فارسنامه ی ناصری آن را « خارگ» نامیده اند. دیگر نکته های این بخش به گفت و گو درباره ی تاریخچه ی جزیره « خارگ» و آوردن نوشته های تاریخ نویسان ایرانی و یونانی در این زمینه اختصاص یافته است.

در بخش سوم چادرنشینان عهد نفت به وصف چادرها، زندگانی کارشناسان خارجی، کردار و رفتار آنها و واکنش خودش در برابر تکبر بی جای خارجی ها می پردازد و گوشه و کنایه ای که به آنها می زند و چون آنها زبان پارسی را درست نمی فهمند دیر متوجه کنایه ها می شوند- به روی مبارک خود نمی آورند!- یا آنها را در نمی یابند. جایی نیز پزشک همسفرش می رودجایی می نشیند که ویژه کارشناسان خارجی است و آنگاه که با صراحت یا کنایه می خواهند به پزشک تعرض کنند، آل احمد جوشی می شود و واکنش سختی نشان می دهد « برخاستم و رفتم پهلوی دکتر نشستم. نگاه هایی رد و بدل شد و بعد سرها به زیر افتاد و استمالتی از دکتر که همین طور می غرید و غذا می خورد!»(27)
در بخش چهارم از ویژگی های طبیعی، آب و خاک، چاه آب و قنات، کار و بار مردم خارک و طرز صید مروارید و غواصی... سخن به میان می آید و در این بخش می خوانیم: « خارک جزیره ای است مرجانی. و اگر برخی ناهمواری های آن را ندیده بگیریم همچون کاسه ی سنگ پشتی از آب درآمده است و قوز کرده... غیر از دشت مسطح کوچک گوشه ی شمال شرقی اش، بقیه ی جزیره از یک پوشش سنگی با شکاف های عظیم و ریزش های وهم انگیز مفروش است، سنگی تیره و آهکی و نرم که برای کندن آن به کلنگ نوک تیز نیازی نیست.»(28)
در هر گوشه ی دشت جزیره چاهی هست با دهانه ای گشاد و عمقی بسیار کم که می توان با دست نیز از آن آب برداشت، در جزیره قنات هایی نیز هست و خارک از جزایر معدود خلیج فارس است که آب شیرین دارند و به همین دلیل بارانداز اقوام جهانگرد جهانگیر یا بازرگان بوده است.
بر زمینه ی چنین طبیعتی خارکیان می زیسته اند یا هنوز زیست می کنند. شمار خانوار این جزیره یکصد و بیست است که در حدود پانصد و چهل نفری می شوند. بیشتر مردم جزیره شافعی مذهب اند و بقیه شیعی دوازده امامی. نزدیک به گویش تنگستان و بوشهر سخن می گویند. خانه هاشان وسیع است. هم باغ و نخلستان است هم مکان زیست « برگوشه ای مرتفع از خانه، یکی دو طاق است و دیگر جاها زمین گود است تا آب چاه و قنات ها پای نخل ها سوار شود. مصالح ساختمان هاشان همان سنگ های مرجانی(جزیره) است... سقف ها تیرریز است با « چندل» یا اصله نخل های پیر. قوت غالبشان خرما است و ماهی. گندم و برنج را به ندرت دارند.»(29) از دریا مرجان بیرون می آورند یا برای خود یا برای فروش به شیخ نشین های خلیج فارس، برای ییلاق بهاری به « خارگو»- که سبزه زار دارد- می روند. تفنن کودکانشان جویدن شیره ی درخت لیل است به جای سقز و قندرون. لالایی شان اشعار فایز دشتستانی است.
از شش مسجد جزیره یکی هنوز برجاست که شافعی و شیعی هر دو در آن نماز می خوانند، جدال کیشی ندارند و با هم خویشاوندند و دختر می دهند و می گیرند. جامه ی مردان پیراهن راسته ی سفیر( داشداشه) است و شالمه ای به سر می بندند. زن ها نیز همان پیراهن راسته را می پوشند، اما به رنگ تیره- و بیشتر سیاه- و روی آن چادر سیاهی و بیشتر عبایی به سر انداخته و مقنعه ای بر صورت افکنده که خودشان برگعه(= برقع) می گویند...(30) قلیان زیادی می کشند، ولی قهوه نمی خورند. چای به جای آن است با همان ادب. بیماری های بومی کورک است و درد چشم و تنگ نفس و درد پا ... رقصی هم داشته اند به اسم « رقص شیخ فرج» مخصوص سیاهان و سوغات آنها از افریقا ... برای صید ماهی هم تور به کار می برند و هم قفس... تور را به همان طریق معروف دام، در آب می گسترند و بالا می کشند، در گذشته خارک یکی از مراکز مهم صید مروارید بوده ولی اکنون دیگر نیست. در دوه مامه ی آخر بهار غواصان با چاقویی در دست و سبدی به گردن آویخته، شمش سربی به پا آویخته، از ترس کوسه قیر به تن مالیده تا ژرفای سی چهل متری خلیج پایین می رفته اند و صدف ها را صید می کرده اند. و « صدف را این طور باز می کرده اند که چاقوی نوک تیزی می گذاشته اند به دهانش، تا دو کپه اش از هم باز شود و درزی نمودار گردد. آن وقت چاقو را می انداخته اند وسط درز و بازش می کرده اند. مروارید درشت را که در می آورده اند، امعاء صدف را در آفتاب خشک می کرده اند و آهسته می کوبیده اند و مرواریدهای بسیار ریز باقیمانده را جدا می کرده اند.»(31) سپس از گفته های ابن بطوطه ( سفرنامه، ص 276، ترجمه ی دکتر موحّد، تهران) و نویسندگان حدودالعالم ( نقل از گاهنامه، چاپ سید جلال الدین تهرانی، ص 14، تهران، 1314) و نزهة القلوب ( ص 137)و ... جمله هایی می آورد که نشان می دهد در گذشته جزیره ی خارک به داشتن مروارید نام آور بوده است. در مثل در حدودالعالم ... آمده: « اندروی شهری است بزرگ و خرم و جای بازرگانان. مر او را خارگ خوانند. به نزدیک او مروارید یابند مرتفع و با قیمت.»(32) بیرونی نوشته: « اگر مروارید نادر از آن مغاص برآید قیمت و بها را بر امثال خویش فایق است و نیز گفته می شود که دُرّ یتیم از آنجا بیرون آید.»(33)
از سگ و اسب در جزیره اثری نیست( تاب گرما را ندارند؟) فرزدق شاعر نیز گفته: « در خارگ اسبی را به قید نمی کشند ولیکن کشتی ها را به قید می آورند.»(34)
در بخش پنجم آثار تاریخی جزیره از نظر خواننده می گذرد. در مرکز قسمت شمالی جزیره، برآمدگی بزرگی سنگی هست همچون کاسه دمر افتاده ی لاک پشتی و در گوشه ی جنوبی غربی برآمدگی دیگری هست گرد و کوچک تر... بر سر بلندترین نقطه یکی از این دو برآمدگی، آثاری از سنگ بنایی باقی است... خرابه ی معبدی یا آتشگاهی یا چهار طاقی مانند. در دامنه ی جنوب شرقی همین دو برآمدگی دو دخمه قبل از اسلامی هست کنده در سنگ که گورستان بزرگان بوده است یا بازرگانان و در پشت همین دو برآمدگی بقعه و ابرگاهی است معروف به مزار « میرمحمد حنیفه» و جای دیگر دو گورستان بزرگ اسلامی هست و نشانه هایی از گورهایی پیش از تاریخ: دو سنگ یکپارچه به شکل عدد هشت بر فراز یکی از برجستگی های شمالی جزیره که اهالی آنها را « دودخترون» می نامند. شاید در دوره ی چیرگی سلوکیان معبد نپتونی بر بقایای معبد یا آتشگاهی بنا شده بوده. شاید این معبد از آنِ خدا بانوی ناهید بوده که نزد ایرانیان پیش از اسلام فرشته ی نگهبان آب و آبادانی به شمار می رفته. [ معبد اصلی ناهید در استخر بود.]
در بخش ششم از خارک دوره ی اسلامی سخن می رود که پناهگاه گیسانیه و معبر احتمالی قرامطه بوده. سپس از چیرگی ملوک هرموز و بعد تسلط فرنگان سخن به میان می آید و اکنون نیز که بزرگترین پایگاه صدور نفت است. در بخش هفتم سخن از آخرین دیدار و باز حسرت روفته شدن فرهنگ و زندگانی خارکیان به وسیله ماشین و در بخش هشتم سخن از « افسانه روایت» است و در بخش نهم سخن از « فرهنگ» و در بخش های دیگرپیوست هایی درباره تاریخ جزیره و خاندان های آن. در آخرین صفحه ی کتاب از « قصص الانبیا» سخن از سلیمان می رود که انگشتری از دست بیرون آورد و دیوی به هیئت خادمش انگشتری را گرفت و بر اورنگ نشست و سلیمان سرگردان شد و چون کارهای دیو بر اورنگ نشسته به کارهای سلیمان نمی ماند، آصف وزیر بر او سخت گرفت و دیو گریخت و انگشتری در دریا افکند: « ماهی ای آن را بگرفت و آن روز خویشتن در دام صید افکند. صیاد آن ماهی به سلیمان داد... چون شکمش باز کرد انگشتری را بیافت شاد شد... در آن چهل روز که از دست او بشد، دیوان خلق را جادویی آموختند.»(35)
و آوردن این قصه نشان می دهد که به نظر آل احمد این جادو ماشین است و عوارض ان و آن دیو از بند رسته ی حیله گر، استعمار است که در هر جای جهان پای می گذارد، انگشتری گرانبهای فرهنگ بومی را از دست مردمش می رباید. این سه تک نگاری [مونوگرافی] آل احمد... البته از نقص هایی تهی نمانده است. یکی از نویسندگان دو ایراد بر آنها می گیرد. ایراد نخست او آشکارا نادرست است، زیرا می نویسد « دهی کوچک چون اورازان و سگز آباد نه چندان ارج و ارزش اجتماعی دارد که کتابی به آن اختصاص دهند.»(36) و خود پاسخ این ایراد نیش غولی را چنین می آورد: « اگر هسته ی اصلی سازمان های اجتماعی همین روستاها باشد کدام روستا را می توان بر روستای دیگر ترجیح داد؟»(37)
در ایراد دوم او- که درست می گوید- آل احمد در این پژوهش ها، مایه هایی از عواطف فردی و کشش درونی را با کار علمی آمیخته است و خواسته « پندارها و زمینه های فکری خود را در متن کار بنشاند». مسئله در این است که آل احمد کار روستانگاری را نیز از زاویه ی نگرش غرب زدگی می بیند و حسرت از دست رفتن صفای روستا و آیین های بومی را می خورد. در نگرش آل احمد در این زمینه که گاهی پویا و زمانی ایستاست، اندکی بیم از دگرگونی نیز به چشم می خورد و گاهی فرنگ و فولکلور را یکی می کند. فرهنگی هر کشوری درختی است با ریشه ها و تنه ی گشن و انبوه. پاییز که می رسد، شاخه ها و برگ های پوسیده می خشکد و می ریزد و اگر نریخت باید آن را چید و دور انداخت. در بهاران باز شاخه ها جوانه می زند و برگ ها می روید و گل ها می شکفد. باید به فکر ریشه ها بود و این برگ ها و شاخه های جوان. چه باک که اگر برگ های خزان زده و پوسیده بر خاک افتاد؟ چه باک از اینکه ترهات شیخ احمد جام ها و نجم الدین رازی ها و ستایشگری های فرومایه ی انوری ها به دست فراموشی سپرده شود؟ مگر با آمدن اسلام نبود که بسیاری از گمراهی ها و خرافات آیین زردشتی [نه آیین زردشت](38) دور ریخته شد؟ در مثل مرده ها را دیگر در معرض لاشخورها و سباع قرار ندادند و دفن کردند؟(39) یا سلسله مراتب بیدادگرانه ی کهن فروریخت و عصری جدید با رویدادهای تازه و الهام از مایه های پیشین آغاز شد؟ پس چرا باید از پدیده دگرگونی در هراس شد؟ مرده، مرده است، باید به فکر عصر جدید و آینده ی درخشان بود. اگر با آمدن ماشین مراسم سمنوپزان، یا بله بران و توفیق دامادها را در سرنا دمیدن یا بر طبل کوبیدن... از بین برود، چه می شود؟ آسمان به زمین می آید، برای پیشرفت، باید عنصر زنده ی فرهنگی را گرفت و آن را گسترش داد. فرادهش گذشته را باید بازیافت ولی در متن زندگانی کنونی نه همچون وسیله فخرفروشی. اگر روزی آن عامل استعمار می گفت: « ایرانی باید تا مغز استخوان فرنگی شود» امروز نباید به سوی قطب دیگر افراط رفت و گمراهی های کهن را عنوان فرادهش فرهنگی ارجمند شمرد، زیرا همان طور که « قانون» می گوید: « عقب نشینی او (فرد بدوی) به سوی مواضع بدوی کهن و بی ارتباط با گسترش فنی شگفت آور باشد، زیرا نهادهایی که بدین طریق از ارزش افتاده اند، دیگر تطابق و تناسبی با روش های دقیق و مورد قبول کنونی ندارند.»(40)
آل احمد در خارک و سفری به شهر بادگیر و مهرگان در مشهد اردهال و آیین فصل و گزارشی از خوزستان و گذری به حاشیه کویر و ... گام های بزرگی در شناخت زیر و بم زندگانی واقعی دور از شهرهای بزرگ و روستایی ایران برمی دارد. مشاهده های او در این زمینه فقط با « چشم سر» نیست با « چشم دل» نیز هست.
« مشهد اردهال» دهی است بزرگ در حومه ی غربی کاشان، در کوهپایه، اما گرمسیر. در اوایل پاییز مختصری میوه و صیفی دارد ولی شهرت آن به سبب وجود بقعه و بارگاهی است از آن سلطان علی، فرزند امام پنجم، « گنبدش همچون نگین مُرصعی در دره ای خشک نشسته و اطرافش گلدسته های فراوان.»(41) و هر ساله مراسمی در آنجا برپا می شود. هفت ده روزی بازاری موقت دایر است با پانصد دکه در صحن امامزاده. در همین روزهای بازار است که مراسم « قالی شوران» برپاست. مردم نیز هجوم می آورند که هم فال است و هم تماشا، هم زیارت است و هم سیاحت. قالی های امامزاده را می آورند کنار جوی آب و با چوبدستی بر آنها آب می پاشند و با رقص چوبی تماشایی به امامزاده برمی گردانند.
در آیین فصل سخن از رسم قبیله هایی عرب خوزستان و حتی شهرنشینان ایشان برای فیصله دادن به دعواهایشان ( در زمینه هتک و جرح)... به میان می آید، که مقررات آن شفاهی است. اگر قتلی رخ بدهد یا ناموسی هتک بشود یا عضوی در جدال ناقص گردد.. طرفین دعوا، مسئله را بین خودشان فیصله می دهند.(42) شیخ قیله ها به سخن می نشینند و اگر طرف طفره رفت و اخطارهای بعدی را نادیده گرفت « از حشم او مالی یا چارپایی غارت می کنند و اگر او خود صاحب حشم نبود از حشم خانواده اش یا عشیره و قبیله اش. و اگر باز هم حاضربه مذاکره نشد به خانه اش می ریزند و مابه ازای فصل را به زور می گیرند.»(43)
درگذری به حاشیه کویر، آل احمد همراه برادرش شمس آل احمد از یزد به سوی کرمان حرکت می کنند و آبادی ها و روستاهای حاشیه کویر را می بینند: « آبادی ها- تک و توک- هر یک دو سه کومه ای و به ندرت نیمه هلال چند طاقی از فراز دیوارها پیدا و بعد گنبدی-گنبد که نه- هرم، زمخت و گلی بر زمین نهاده.»(44) سپس اوصافی تند و بریده بریده از رفسنجان و بم، ماهان، زاهدان... می آید خواندنی و عبرت آموز. « و اینک ماهان. گوشه ای از بهشت. وسط چنین بیابان قفری ... گلدسته های بقعه از دور عین دوتا سرو قد کشیده بود و تا تلألو گنبد به سواری مان برسد نمی شد فهمید که گلدسته اند»(45) سپس اشاره می شود به صوفی ها و خانقاه دارها و قطب. و می پرسد قطب یعنی چه؟ « یعنی مرکز دایره، یعنی در حوزه تسلیم و رضا یکی باشد فعّال ما یشاء. ولی امروز فعال ما یشاء دیگری است و آنچه برای اینان باقی مانده « همان حضرت قطب و جماعت قلیل مریدان(است)... به هر صورت دکانی و نان و آبی...»(46)
بعد برمی گردند سراغ قالی بافی ها « ...بعد باغچه ی دیگری رنگین و شاداب- اما به دار آویخته. و از وسط بریده. و سه تا کودک پایش نشسته برخاک. نه به تماشا که به وجین... و به جای درآوردن علف های هرز، ریشه های رنگین می کاشتند در شیار تارهای سفید. و هر سه دختر با سرهای بسته و انگشت های باریک، با نوک ترکیده و قرمز، و اطاق بی نور. یکی شان سرفه کنان...»(47)
و « بم» که خرمشهری است منهای کارون و با همان نخل ها و با بوی بهارنارنج و کوچه باغ های مستقیم. و انبوه کورها... سپس ارگ بم را می بینند که چونان کندویی عظیم از گل است، کنار شهر بر سر بلندی متروک افتاد. سپ زاهدان، قائن. گناباد را می گردند و آل احمد درباره ی هر یک از این شهرها نکته هایی عبرت انگیز می گوید، از زندگانی، کار، مشغله ی مردم و رکود و کوچکی میدان معاش آنان. « در سراسر این حاشیه ی کویر، سه چهار چیز مدام حاضر بود، یکی اسفندانه ها، اسفندی ها به ریسمان کشیده و هر جا به طرحی دیگر آویخته. توی اتوبوس، سردخانه ها و دهلیزها ... دیگر انبارهای های کنار راه، با گنبدهای هرمی و از چینه و بلند و سه دیگر ریگ. نمی شد دندان روی هم بگذاری و ریزه های شن صدا نکند و چهارمی فقر، با اصیل ترین صورتش. یعنی که زشت ترین ... فقری ساکت و ابدی وبی نشان.»(48)
و سخن آخر در مرود تک نگاری های آل احمد این است که: « ... اورازان، تات نشین ها و خارک... تحقیق و تتبعی تازه بشمارند در زمینه ی زبان شناسی، آداب و رسوم و فولکلور توأم با مطالعات عینی اقتصادی و اجتماعی که اگر قرار باشد روستاهای این کشور را سامان بدهیم، از بهترین راهنمایان ما هستند.»(49)

پی نوشت ها :

1. کسان دیگر در زمینه ی گردآوری فرهنگ مردم و تک نگاری کوشیده اند: محمدعلی جمال زاده ( فرهنگ لغات عامیانه)، انجوی شیرازی؛ صادق همایونی ( ترانه هایی ازجنوب؛ فرهنگ مردم سروستان) ؛ محمدجعفر واجد ( نوید دیدار در شرح کتاب کان ملاحت... به زبان محلی شیرازی) ؛ عقائد و رسوم عامه ی مردم خراسان اثر ابراهیم شکورزاده 1346؛ ابوالقاسم فقیری ( ترانه های محلی)؛ احمد شاملو ( کتاب کوچه)؛ غلامحسین ساعدی ( اهل هوا، خیاو، ایلخچی)؛ خسرو خسروی ( جزیره ی خارک...)؛ بلوکباشی ( مقاله هایی در مجله هنر برای مردم) و ... .
2. اورازان، ص 6 و 7 و 13.
3. اورازان، ص 7 و 13 و 18.
4. همانجا.
5. همان، ص 19.
6. همان، ص 25.
7. همان، ص 29.
8. همان، ص 48.
9. آل احمد می نویسد که « اغلب ازدواج ها در میان افراد فامیل است. نشانه ای از انحطاط نسل در میان آنها نیست.»( ص 47) این از مواردی است که نویسنده از میانه ی ثبت آیین ها به عرضه حکم ( و در اینجا حکم نادرست) پرداخته است. پژوهش های زیست شناسان خلاف این داوری را ارایه می کنند.
10. عنوان مقاله این است: سفری به شهر بادگیرها. ( ارزیابی شتابزده، ص 154 تا 169).
11. « زندگی شهر روی دوش شعرباف ها می گردد یعنی جولاهه ها، یعنی نساج ها با دستگاه های کوچک عهد بوقی شان.» ( ارزیابی شتابزده، ص 156).
12. در: سفرنامه اصفهان هدایت با نگرش دیگری به این مسئله نگریسته می شود: آن هشت دری سفید مثل تخم مرغ که با خشت زرین ساخته شده جلو خورشید می درخشیده. شب ها در میان خاموشی و آرامش طبیعت، از میان آن، آتش جاودانه زبانه می کشیده و قلب های سرد را گرم می کرده و فکرها را از زندگی مادی بالا می برده و به سرحد کمال می رسانیده، همان طوری که همه چیز در آتش استحاله می شود و بی آلایش می گردد..»( پروین دختر ساسان، ص 118).
13. اندیشه و هنر، همان، ص 84 و 85.
14. تات نشین ها...، ص 17.
15. تات نشین ها...، ص 27.
16. همان، ص 32.
17. تات نشین ها...، ص 50.
18. همان، ص 53.
19. همان، ص 55.
20. تات نشین ها...، ص 59.
21. همان، ص 60.
21. همان، ص 67-73.
22. تات نشین ها، ص 73.
23. خارک، ص 12.
24. خارک، ص 14 و 20 و 45.
25. همانجا.
26. همانجا.
27. همان، ص 50 و 57.
28. خارگ، ص 50.
29. همان، ص 57.
30. خارک، ص 64.
31. ضمن گاهنامه، ص 14.
32. ذیل الجماهر فی معرفة الجواهر، ص 10.
33. خارک، ص 26 و 66.
34. « در استخر اجداد خاندان ساسانی نگهبان معبد ناهید بودند که در آنجا « آتور آناهیت» tur Anahit برافروخته بود... در همدان، کنگاور و شوش نیز معابد ناهید موجود بوده است.» ( ایران از آغاز تا اسلام، ص 320).
35. قصص الانبیاء جویری، ص 195؛ خارک، ص .182
36. اندیشه و هنر، ناصر وثوقی، ص 88.
37. همانجا.
38. پس از زردشت اندیشه ها و اعتقادات کهن ایرانیان به آیین او راه یافت، و آیین زردشتی که آمیخته ای از عقاید ایرانی و بومی بود، پا گرفت. این آیین تازه انباشته از خرافات و اعتقاداتی گشت که زردشت به عمری با آنها جنگیده بود. ( اساطیر ایران، ص 28).
39. نویسنده بندهشن چنانکه آوردیم، از آمدن تازیان و مرده شویی و مرده بر خاک سپردن نگران و غمگین است!( اساطیر ایران، ص 106).
40. انقلاب آفریقا، ص 65.
41. ارزیابی شتابزده، ص 197.
42. کارنامه ی سه ساله، ص 35.
43. همان، ص 36.
44. همان، ص 230.
45. همان، ص 239.
46 همان، ص 244.
47. همان، ص 247.
48. همان، ص 267.
49. اندیشه و هنر، ناصر وثوقی، ص 89.

منبع مقاله :
دست غیب، عبدالعلی؛ (1390)، نقد آثار جلال آل احمد، تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.