جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

مشکلات را کوچک نشان می داد

در 1367 پس از اینکه مدارس تعطیل شد، به جبهه رفتم و در مقرّ لشکر امام حسین ( علیه السلام) در دار خوئین اهواز مستقر شدم. یکی از محاسن لشکر امام حسین ( علیه السلام) این بود که هر روز عدّه زیادی از این مقرّ...
يکشنبه، 4 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مشکلات را کوچک نشان می داد
 مشکلات را کوچک نشان می داد

 






 

جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

صمیمیت و مهربانی

حاج اکبر علی اکبری
در 1367 پس از اینکه مدارس تعطیل شد، به جبهه رفتم و در مقرّ لشکر امام حسین ( علیه السلام) در دار خوئین اهواز مستقر شدم. یکی از محاسن لشکر امام حسین ( علیه السلام) این بود که هر روز عدّه زیادی از این مقرّ به خطوط مقدم جبهه اعزام می شدند.
من به برادران تدارکات مراجعه کردم و لباس خواستم و آنها تلاش می کردند تا لباسی که اندازه ی من باشد پیدا کنند، ولی پیدا نشد. متأثر شدم. با خود گفتم: « خدایا حالا من با لباس شخصی در لشکر، در بین این همه بسیجی!؟ آنها چه فکری درباره من می کنند؟»
خیلی نگران بودم که سوتی به صدا درآمد. « برادران به صف، صف ...»
من چون از همه قدبلندتر بودم، مجبور شدم در صف اول بایستم. در آن هنگام مردی قدبلند و تنومند آمد و روبرویم ایستاد. برای رعایت ادب و اینکه از نظر سنّی هم بزرگتر بود، سلام کردم. او گفت: « آقا میشه همراه من بیایید؟»
با خود گفتم: « خدایا چه دسته گلی آب داده ام؟ امّا می دانم جرمم فقط نداشتن لباس فرم است».
با آن مرد به راه افتادم. پس از اینکه چند قدمی از دیگر بسیجیان دور شدیم، دست راستش را به طرف من دراز کرد و گفت: « من اکبر علی اکبری هستم.»
من هم دست راستم را در دست او گذاشتم و گفتم: « بنده خواجویی» وی گفت: « آقای خواجویی کجا می روید؟»
لبخند زدم و گفتم: « اگر خدا بخواهد عازم جبهه هستم، اما لباس مناسب پیدا نکرده ام»
گفت: « آیا مایل هستید و افتخار می دهید با من همراه شوید و به جبهه برویم؟»
گفتم: « برای من سعادت است که در خدمت شما باشم و از فیوضات شما مستفیض شوم.»
با هم به اتاق آقای علی اکبری رفتیم و چای خوردیم.
او گفت: « اتومبیلی داریم و می خواهم شما رانندگی آن را بپذیرید و با هم به مجتمع آموزشی برویم. من مسئول مجتمع های آموزشی در سراسر جبهه هستم و قرار است برای مدتی نامعلوم از تمام مجتمع ها در طول خط جنوب بازدید کنم.»
با خوشحالی گفتم: « چه سعادتی، این افتخار نصیبم شد.» و در مدت سه ماه موفق شدم بیشتر نواحی و مناطق جنگی جنوب را ببینم. حاج آقا علی اکبری در طول جنگ در عملیات های مختلف شرکت کرده بود و تمام موقعیت ها را می شناخت. بنابراین به محض رسیدن ما به دژبانی، راه را برایمان باز می کردند و ما کارمان را انجام می دادیم.
گاهی اوقات من و او امتحانات مقاطع مختلف تحصیلی را برگزار می کردیم. این مرد نفوذ کلام عجیبی داشت. هرگز خسته و عصبانی نمی شد. شبها که من خسته بودم و می خوابیدم او در سوله های 10 تا 12 نفری مانند پدری مهربان از همه ی برادران مراقبت می کرد. چندین شب بیدار شدم و او را مشغول نیایش دیدم. وقتی می فهمید متوجه او شده ام، ناراحت می شد. طریق عبادت و دعا خواندنش متفاوت از دیگران بود.
در این مدت کوتاه و زودگذر من توانستم از سجایای اخلاقی آن مرد شریف بهره مند شوم. بر سر سفره که می نشستیم، بچه ها معمولاً وسط نان را می خوردند و دور آن را صرف نمی کردند. حاج آقا بدون اینکه کسی ملتفت شود، دور نانها را بر می داشت می خورد.
هنگامی که به این موضوع آگاه شدم، دیگر هرگز دور نان را کنار نگذاشتم. حاج آقا علی اکبری تمام وقت خود را صرف امور جنگ کرد. او هیچ فرصتی را برای خود، همسر و فرزندان نگذاشته بود. وی در اصفهان مسئول بزرگترین مجتمع آموزشی در سطح کشور بود.
دانش آموزان به او احترام می گذاشتند و هرچه او می گفت بی چون و چرا عمل می کردند.
من در هیچ مجتمع آموزشی این برخورد و صمیمیت را ندیده بودم و یقین داشتم این مرد با بیان معجزه آسای خود دل همه را به دست آورده است و در راه حق گام بر می دارد. (1)

چهره ی مهربان ولی جدی

شهید محمود شهبازی
این سخن نه حرف من، که حرف یاران نزدیک و صمیمی حاج محمود است که او اصلاً دارای دو شخصیت متفاوت بود. یکی شخصیت او در جایگاه مدیریت و فرماندهی و دومی شخصیت او در جایگاه یک رزمنده.
من با فرماندهان دیگر هم به گشت رفته ام، اما وقتی با حاج محمود می رفتیم خیلی خوش می گذشت. اصلاً متوجه گذر زمان نمی شدیم. اذیت می کرد، شوخی می کرد و سربه سر ما می گذاشت. آدم عجیبی بود. البته همانطور که گفتم در زمان کار خیلی قاطع و جدی بود. اصلاً آن موقع کسی جرأت نمی کرد در مقابلش حرف بزند. ولی حقیقت این طور بود که در پشت این چهره ی بسیار سنگین نظامی، یک چهره ی مهربان و مهتابی وجود داشت. وقتی شخصیت دوم او بروز می کرد، ما نفس راحتی می کشیدیم و این شخصیت، دیگر آن محمود قبلی نبود!
اتفاقاً یک روز به ایشان گفتم: « برادر شهبازی! ممکن است همه ظرفیت لازم را نداشته باشند و بی احترامی کنند و آن وقت جایگاه شما کسی سست می شود.» گفت: « اگر لازم شد به موقعش نمی گذارم کسی حتی لبخند بزند؛ شما نگران نباشید!» (2)

مشکلات را کوچک نشان می داد

شهید محمود شهبازی
از جمله خصوصیات دیگر شهید شهبازی عشق او به امام امت بود. او واقعاً عاشق امام بود. یادم هست بعد از عملیات 11 شهریور روزی برای بررسی کارها به سراغ من آمد. ما با مشکلات زیادی از جمله کمبود نیرو، کمبود امکانات و کمبود مکان و از طرفی شرارت بی حد منافقین رو به رو بودیم. واقعاً به بچه ها خیلی فشار می آمد. چاره ای هم نبود، چون نیرویی نبود که جایگزین آنها کنیم. خودم را از قبل آماده کرده بودم، وقتی ایشان را ملاقات کردم پس از احوالپرسی گرم و صمیمی ایشان، حدود نیم ساعت از مشکلات برایش گفتم. هر چقدر بیشتر صحبت می کردیم، او بیشتر ناراحت می شد. طوری که در آخر صحبت ها سرش را روی دستش گذاشت و سخت به فکر فرو رفت.
من گمان کردم صحبت ها کار خودش را کرده و ان شاء الله بخشی از مشکلات حل خواهد شد. برادر شهبازی سرش را برداشت و گفت: « راستی برادر جعفر! ما که در یک گوشه از این مملکت فقط یک گوشه ی کار کوچک روی دوشمان است، این قدر با مشکلات مواجهیم، ببین حضرت امام با کوهی از مشکلات مملکت و جهان چه می کنند!؟» آقا! از آن زمان به بعد توبه ام شد و دیگر مشکلات را به ایشان نمی گفتم و هر وقت هم می پرسید می گفتم: « الحمدالله همه ی کارها رو به راه است!» (3)

روزمرگی نمی کرد

شهید حسن صوفی
حسن صوفی در آن موقع 22 سال بیشتر نداشت، اما فکرها و طرح های او خیلی فراتر از سن و سالش بود. او انسانی مخلص، با ایمان، فداکار و نسبت به انجام امور بسیار دقیق بود. درباره ی همه ی مسائل جامعه و بخصوص سپاه می توانم بگویم تا حدود زیادی صاحب نظر بود. اصلاً دچار روزمرگی نمی شد و خودش را درگیر کارهای کوچک نمی کرد و همیشه گام های بلندتری را مدنظر داشت و به آنها فکر می کرد. در یک کلمه ایشان مدیری لایق، با کفایت و شجاع بود.
اما همه ی این خصایص یک طرف و اخلاص فراوان او یک طرف. این اخلاص از او انسانی خاص و برجسته ساخته بود. من از قبل با او آشنا بودم و خیلی به هم ارادت داشتیم، اما در این رژه ی پنج لشکر او را خیلی دقیق تر شناختم و علاقه و ارادتم به او به شدت افزوده شد. (4)

پی نوشت ها :

1- نورسبز، صص 55-52.
2- ده متری چشمان کمین، صص 140-139.
3- ده متری چشمان کمین، صص 141-140.
4- ده متری چشمان کمین، ص 422.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط