جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا
ایجاد رعب در دل عراقیها
شهید حاج حسین خرازیدر عملیات « بیت المقدس» با برادر « هاشمی» در یک نفربر بودیم، که راننده ی نفربر شهید « صالح خانعلی» بود.
به دستور « حاج حسین خرازی» فرمانده لشکر. پس از عبور از خط اول، چراغهای نفربر را روشن کردیم. به دنبال ما کلیه ی خودروها، نفربرها و تانکهای دیگر نیز راه افتادند.
با این تدبیر، در تاریکی شب، رعب و وحشت عجیبی در دل صدامیان افتاد به طوری که دیگر خط دوم و سوم آنان تاب مقاومت نداشتند. (1)
همه چیز را جدی و شدنی می دانست
شهید رضا حبیب الهیآفتاب، تازه طلوع کرده بود. ما در منطقه ی عملیاتی محرم، در پاسگاه شرهانی عراق بودیم. حاج رضا حبیب الهی (2) قبل از ما رسیده بود.
صبح مرحله ی دوم عملیات بود و باید کمّ و کیف یگان ها را بررسی می کردیم. یک گردان تازه نفس هم رسیده بود.
پاسگاهی از عراقیها، در شمال شهرک « زبیدات» و سمت راست آسفالت شرهانی، هنوز مقاومت می کرد. حبیب اللهی با مشاهده ی این وضعیت گفت:
- « با گردان تازه نفس کار پاسگاه را یک سره کن - سریع و کوتاه.»
- « حاجی! این گردان، تحت امر ما نیست. غیر از این، روز روشن به پاسگاه بزنیم؟! نمی شه.»
- « خیلی هم خوب می شه. زود باش.»
حاجی این را گفت و رفت! در فکر فرو رفتم: « خدایا چه کنم؟ نیرو از یگان دیگر، ما از قرارگاهیم، شناختی روی ما ندارند...»
توکل به خدا کردم، فرمانده گردان را توجیه کردم و از وسط شیاری گذشتیم. نیروی سمت چپ را توجیه کردیم، خودم با نیروی سمت راست، از روی تپه ها، در یک ستون تا نزدیکیهای پاسگاه رفتیم، متوجه شدیم. عراقی ها فرار کرده بودند و پاسگاه خالی شده بود، نیازی به درگیری نداشتیم.
برخورد حاجی برایم جالب بود. همه چیز را جدی و شدنی می دانست. نشدن در قاموس او معنی نداشت. علاوه بر این از روش های معمول و متداول همه، نیز استفاده نمی کرد. عملکردش طوری بود که در باور نمی گنجید. ولی پس از انجام و اتمام، تیزبینی و جسارت حاجی ثابت می شد. (3)
تا همه را انتقال نداد، نرفت
شهید حسن باقری (4)صبح عملیات محرم است، هنوز رودخانه ی « دو برج» دست از آوای سرخ برنداشته است.
آب، پل نظامی را جابه جا کرده و شقایق های مجروح، آن سوی رودخانه جمع شده اند. همراه حسن باقری، به چم سری رفتیم.
منطقه زیر باران خمپاره (120) بود. شقایق ها، باید منتقل می شدند. حسن باقری گفت:
- « سید برو، هماهنگ کن، تا یک فروند هلی کوپتر بیاید.»
- « آقا ! شما بروید، ما اینجا می مانیم.»
- « این که می گم، وقت را تلف نکن، منتظرم.»
هر چه اصرار کردم حسن قبول نکرد. با موتور به عین خوش رفتم. نیم ساعت بعد با هلی کوپتر برگشتم. حسن باقری، زیر آتش سنگین دشمن بی صبرانه تلاش می کرد و تا آخرین آلاله به خون نشسته را انتقال نداد، آنجا را ترک کرد. (5)
پذیرش مسؤولیت
شهید حسن باقریدر مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس دشمن پاتک سختی کرد و آن روز به ما و حسن خیلی سخت گذشت و واقعاً سخت ترین روز عملیات برای ما در طول عملیاتهایی بود که تا آن موقع انجام داده بودیم. دشمن در یک منطقه ی بسیار حساس پاتک کرده بود که اگر موفق می شد شاید مرحله دوم به طور کلی بهم می ریخت و سرنوشت عملیات بیت المقدس عوض می شد. در این موقع حاج احمد متوسلیان از حسن سؤال کرد که چه کنیم؟ اگر بخواهیم مقاومت کنیم بایستی تلفات را بپذیریم و تو باید به من تکلیف کنی. حسن هم تکلیف کرد که باید مقاومت کنید و مسئولیتش را به گردن گرفت. (6)
اطلاعات مبتنی بر واقعیات
شهید حسن باقری« یکشب شهید بهشتی به گلف آمده بودند و در آنجا راجع به مسائل عملیاتی از برادر حسن سؤال کردند و توضیحات شهید باقری آنقدر جالب بود که شهید بهشتی ایشان را در بغل گرفت و پیشانی اش را بوسید و گفت: « آفرین بر برادر خوب اطلاعاتیم، گزارشتان بسیار خوب بود.» بعد از ایشان سؤال کردند که شما چند سال است که در مسائل نظامی کار می کنید؟ برادر باقری گفت: کمتر از دو سال. شهید بهشتی ایشان را تشویق کردند و سپس گفتند: « سعی کنید که اطلاعاتتان مبتنی بر واقعیات باشد.» (7)
راه نجات
شهید حسین خرازیاز فرماندهانی بود که قدر مهندسی و بچه های آن را خوب می دانست. صبح روزی که به چزّابه رسیدیم بلدوزری را آوردیم جلو، توی خط، همانجا که بعداً خط معروف چزّابه شد. آن وقت صاف صاف بود. حسین با نوک کفش خود روی زمین یک خط کشید و گفت اینجا، دپو اینجا زده شود. آتش خیلی سنگین بود. عراقیها از روی تپه با تک تیر بچه ها را می زدند. حسین خوب می دانست راه نجات دپو است. بلدوزر شروع کرد به دپو زدن او از سمت راست جاده رفت طرف ارتفاعات. حسین قدم به قدم دنبال بلدوزر حرکت می کرد. عراقیها هم مرتب برای بلدوزر خمپاره ی 120 می زدند. هر چه اصرار کردیم از بلدوزر دور شود قبول نمی کرد. بالاخره یک خمپاره خورد روی بلدوزر.
با حسین رفتیم بالا، راننده را آوردیم پایین، به سختی مجروح شده بود ولی بلدوزر هنوز کار می کرد. (8)
حماسه ی عین خوش
شهید حسین خرازیدر مواقع حساس، ابتکارات جالبی در عملیاتها از خود نشان می داد. عملیات فتح المبین شروع شده بود. بچه ها هنوز از میادین مین مقابل باغ شماره هفت عبور نکرده بودند. پشت سر نیروهای پیاده، تانکهای رضا عسگری حرکت می کرد. قاعدتاً باید عملیات در سکوت انجام پذیرد اما در همان زمان حسین دستور داد تانکها چراغهای خود را روشن کنند و با استفاده از دوشکاهای خود آتش پر حجمی را به طرف عراقیها باز کنند. به دنبال آن جیپ های 106 و بقیه ی خودروها هم چراغهای خود را روشن کردند. عراقیها دست و پای خود را گم کردند. روحیه ی گردانهای پیاده هم بالا رفت. اصلاً عراقیها هیچ شده بودند، هنوز روی جاده نرفته بودیم که از نظر روحی کل منطقه ی عین خوش را گرفته بودیم. همه ی گردانهای پیاده تا صبح تا اهداف خود رسیدند و حماسه ی عین خوش در پرونده ی لشکر امام حسین ( علیه السلام) درخشید. (9)
پی نوشت ها :
1- شراره های خشم، ص 107.
2- رضا حبیب اللهی، فرمانده عملیات سپاه سوم صاحب الزمان (عج)، 2 ماه پس از عملیات محرم، در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.
3- عبور از چم هندی، صص 87-86.
4- شهید حسن باقری، فرمانده ی نیروی زمینی سپاه بود که یک ماه پس از عملیات محرم، در همان منطقه به شهادت رسید.
5- عبور از چم هندی، صص 91-90.
6- در پرتو عشق، ص 31.
7- در پرتو عشق، صص 12-11.
8- هزار قله ی عشق، صص 60-59.
9- هزار قله ی عشق، صص 80-79.
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم