در سال 1953 میلادی(1332 هجری شمسی) نسخه ای از پندنامه یا اندرزنامهی کی کاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر به آمریکا رسید.(1) این نسخه که تا آن زمان در ایران بود فعلاً به دو پارهی نامتساوی قسمت شده است و جزء ذخایر گرانبهای دو مؤسسهی امریکایی و مایهی مباهات آنها شده است، یکی مؤسسهی گورکیان و دیگری موزهی صنایع جمیلهی سین سیناتی، و مستر ریچارد نلسن فرای از مستشرقین جوان ایالات متحدهی امریکا دربارهی آن یک کنفرانس داده و چهار مقاله منتشر کرده است.(2) (تصاویر 1 تا 3)
از آنجا که چنین نسخه ای (به شرط آنکه حقیقةً تاریخ آن همان باشد که می نماید) از بدایع روزگار و نوادر قرون و اعصار است. آقای فرای که مسؤول خریداری آن از برای دو مؤسسهی مذکور بوده است تحقیق دربارهی آن و اکتساب هر فایده ای را از آن شغل شاغل خویش قرار داده و با حرص و ولعی هر چه تمام تر در اثبات اصالت و صحّت آن و نشر صیت خود و این نسخه در اقطار عالم سعی کرده است و در حقیقت آن را از آنِ خود و قرین نام خود ساخته - و چون کاپوس نامه را او برای تسمیهی این کتاب پذیرفته است برای عنوان این مقاله «کاپوسنامه ی فرای» انتخاب گردید، و در این صفحات در اثبات این مطلب سعی خواهد شد که کاپوس نامهی فرای چنانکه می نماید نیست:
در باب مقالهی فرای که در Serta Cantabrigiensia منتشر شده است گزارشی در مجلهی فرهنگ ایران زمین جلد دوم، ص 272 تا 208) به قلم آقای ایرج افشار منتشر گردید.
چند ماه بعد نامه ای از فرای خطاب به کتابخانهی ملّی ایران در طهران رسید به این مضمون که در نتیجهی تجزیه شیمیایی معلوم شده است که در نسخهی دیوان معزّی که خریده و برده است رنگ آبی پروس به کار رفته و چون این رنگ تا اواسط قرن نوزدهم میلادی به ایران نیامده بوده است مسلّم شده است که این نسخه و نو ومجعولست، وکتابخانهی ملّی که اجازهی خروج آن را داده بوده است تصدیق ضمنی اصالت و قدمت آن را کرده است. جواب کتابخانهی ملّی به این اعتراض این بود که: شما می دانید که اگر نسخهی دیوان معزّی را ما اصیل و قدیم می دانستیم نمی توانستیم اجازهی خروج آن را بدهیم، و شما رأی ما را در اصالت یا مجعولیّت آن نپرسیدید و فقط اجازهی خارج کردن آن را خواستید و ما دادیم. اصل یا قلب، خود مسؤولید. (تصویر 6)
و امّا در باب کاپوس نامه آقای فرای زحمت گذشتن از مراحل تشریفات قانونی (معاینهی ادارهی بیوتات وزارت دارایی و کتابخانهی ملّی و وزارت فرهنگ و ادارهی گمرک) را بر خود هموار نکرده، آن را مخفیانه از ایران خارج کرد، و مرتکب چنین عمل خلافی در قوانین به نامی خوانده می شود که بنده آن را در مورد فرای نمی خواهم به کار ببرم، و حداقل مجازات چنین کسی از طرف دولت ایران باید این باشد که دیگر به او اجازهی ورود به ایران را ندهند. امّا از این بحث بگذریم و به کاپوس نامه بپردازیم.
با یکی از دوستان بزرگوار خود که در ردیف علمای درجهی اوّل استشراق نام برده می شود در سال جاری در ایتالیا ملاقات کردم و از نسخهی کاپوس نامهی فرای که تا آن زمان دو مقاله دربارهی آن منتشر شده بود بحث به میان آمد، و چون اصرار این دوست بزرگوار را به مجعول بودن این نسخه شنیدم گفتم: اگر علما فریب این جعل ها را نخورند و فقط گردآورندگان اشیاء عتیقه آنها را به عنوان نسخهی کهنه به قیمت هنگفتی بخرند و مبلغی دلار محتاج الیه ما را به ایران بفرستند چه زیان دارد؟ در این روزها نامه ای از آن دوست به بنده رسیده است که در آن به براهین متقن و دلایل دندان شکن دعوی خود را اثبات و بنده را اقناع کرده است که کاپوس نامهی فرای قبل از 1942 (1321 هجری شمسی) وجود نداشته، و عقیدهی بنده که این گونه جعل ها ضروری ندارد باطل بوده است، زیرا که هم از لحاظ لغوی و ادبی مضرّ است که مشتی لغات تقلّبی و غلط در دهن ها می اندازد و در کتاب ها راه می دهد، و هم از جنبهی هنری زیان دارد که اشخاصی مانند ارنست کونل را به دام می اندازد. (5) به این جهت است که بنده از برای جبران خطایی که سابقاً مرتکب شده ام که شفاهاً اصالت و صحّت این نسخه را تأیید نموده ام خویشتن را مجبور می بینم که مکتوب آن دوست بزرگوار را زمینهی این مقاله قرار داده به مسؤولیت خود اعلام دارم که :
متأسفم که مرد خیّری مثل آقای گورکیان و مؤسسه ای مثل موزه سین سیناتی آمریکا (که هر یک مالک یک نیمهی این نسخه اند) از این اعلان بنده افسرده خواهند شد که چرا بایست پول هنگفتی از برای نسخه ای داده باشند که ارزش زیادی ندارد، اما برای خدمت به عالم ادب و هنر و تحقیق لازم است که عالمان از این مطلب آگاه شوند:
در اصفهان یا در دهکده ای در جوار طهران، یا شاید در هر دو جا و در جای های دیگری نیز، یک یا چند کارگاه از برای جعل و تزویر و ساخته کاری انواع اجناس عتیقهی تقلّبی بر پا شده است و گروهی از پیشه وران ماهر و بی وجدان دائماً مشغول کارند و گاه به گاه از کار ایشان اثری به خارج ایران می رود یا در خود ایران جلوه گر می شود، از آن جمله است دیوان معزّی که آقای فرای خرید و به آمریکا برد، و دیوان قطران «خطّ انوری» (تصاویر 7- 9) که آقای دکتر بیانی مدیر کتابخانهی ملّی دربارهی آن مقاله ای نگاشته و آن را اصیل و صحیح النّسب تشخیص داده است، و کتاب موسوم به الهدایة و الضّلالة (تصاویر 10 و 11) منسوب به صاحب ابن عبّاد که متن آن را حسین علی محفوظ چاپ کرده است، و اینک کاپوس نامهی فرای (لااقل آن اندازه ای از آن که رؤیتش برای ما ممکن شده است). در باب نسخه ای از رباعیات خیام مورّخ 658 هجری قمری (تصاویر 12 و 13) که در کتابخانهی مستر چستربیتی است چون اصل آن را ندیده ام چیزی به قطع نمی توان گفت ولی شک و تردیدی در اصالت آن به خاطرم راه یافته است چون نمونه ای از خط آن که در چاپ پروفسور آربری بدست داده شده است شباهت به خط صفحهی اول از رسالهی معراجیّه منسوب به ابن سینا دارد که در طهران به چاپ عکسی منتشر گردیده است و آن صفحه به اقرار خود ناشرین آن در همین ازمنهی اخیره از برای تکمیل متن، کتابت شده است. حتی دربارهی باقی این رسالهی معراجیّه و اینکه واقعاً خط امام فخر رازی باشد نیز اکنون دیگر اطمینان کامل ندارم و احتمال اینکه فریب خورده باشم هست. (تصاویر 14 و 15)
خبری از پیدا شدن نسخه ای از آراء اهل المدینة الفاضلهی ابونصر فارابی به خطّ خود او در کنگرهی بین المللی مستشرقین منعقدهی در کیمبریج ( 1954) شیوع یافت و عکس هایی هم نشان داده شد و گویا می خواسته اند آن نسخه را به ده هزار لیرهی انگلیسی بفروشند، و معلوم نشد کار آن به کجا انجامید. چون من از آن نسخه جز همین خبر هیچ چیز نمی دانم در ردّ و قبول اصالت آن چیزی نمی توانم گفت ولی علی الأصول شک دارم تا مطلب معلوم شود.
کتاب های محتوی خطوط قدیم نما در طهران بنده مکرر دیده ام و بعضی از کسانی را که به تدلیس و تزویر در کتب مشغولند شخصاً می شناسم و چنانکه سابقاً گفته شد ریچارد فرای را از برخی از این اشخاص تحذیر و انذار کرده بودم. حتی وقتی دوست عزیز من آقای ویلکینسن، حافظ کتابخانهی مِستر چستربیتی برای من نوشت که در باب چند کتاب خطی که یکی از این اشخاص به آن کتابخانه برای فروش پیشنهاد کرده بود تحقیقی و اقدامی نمایم، ومن چون نمی خواستم جوانمرد بزرگ منشی مثل چستربیتی چیز مجعول ابتیاع کند و ضمناً هم نمی توانستم به او صریحاً در این خصوص چیزی بنویسم جواب نامهی رفیق عزیز خود را اصلاً ندادم. و باز یکی از همین اشخاص بود که بعضی از نسخه های مذکور در این مقاله را به مالکین اروپایی و آمریکایی فعلی آنها فروخت.
این مقدمهی طولانی را برای آن نوشتم که ذهن خواننده از زمینهی جعل و وضع و تزویر و تدلیس و تقلّب در کتب که در پنجاه شصت سالهی اخیر در ایران موجود بوده است آگاه باشد. شهر استانبول و کتابخانه های بلاد اروپا هم از این بلا مصون نمانده است، ولی در استانبول بیشتر بازار ساختن مجالس تصویر در کتب قدیم و بر روی اوراق نوشتهی قدیمی رایج بوده است و یک نمونهی آن خاتمه ای است مزیّن و مذهّب در وسط نسخه ای از دیوان خاقانی که خود مورّخ 664 هجری است و فعلاً در موزهی بریتانیا محفوظ است؛ نسخه سابقاً در تصرف مرحوم فرهاد میرزا معتمدالدوله بوده است و در آن زمان این خاتمهی مذهّب و تاریخ 591 را نداشته؛ ولی وقتی که از راه استانبول به لندن رسیده است این اضافه را حائز شده است. یک نمونهی دیگر دو صفحه مجلس تصویر غازان خان است بر تخت شاهی در نسخه ای از مجموعهی ده دیوان از دواوین شعرای ایران در کتب خانهی مستر چستربیتی. و بنده یکی از کسانی را نیز که در استانبول متصدّی این قبیل تزویرها و تدلیس ها می شده اند شخصاً می شناسم و اقرار او را به گوش خویش شنیده ام. برگردیم به کاپوس نامهی فرای. دوست بزرگوار من که سابقاً ذکر او شد در این خصوص به من می نویسد:
مع هذا بعد از اینکه با تو که از برای عقیده ات ارزشی قائلم در این باب بحث کردم و دیدم که معتقد به اصالت این نسخه هستی در عقیدهی خود متزلزل شدم و مصمّم گردیدم که دیگر در این موضوع چیزی نگویم. ولی باز همین که در این روزها موقعی پیش آمد و بر نخستین مقالهی فرای در این باب (که در Serta Cantabrigiensia منتشر شد) نظری افکندم تمام شک های سابق تجدید شد؛ به تدریج شک مبدّل به یقین گردید و حالا نه تنها معتقدم که این نسخه مجعولست حتی مطمئنّم که انشا و تحریر آن بعد از سال 1942 صورت گرفته است.
آنچه بیش از همه خاطر مرا عذاب می دهد اینست که سازندگان نسخه تا این حدّ از عهدهی تدلیس و وضّاعی برآمده اند که حتّی ترا فریفته اند. در این صورت آیا شکی باقی می ماند که بعد از این چه اتفاق خواهد افتاد؟ طبعاً نسخه های مهم تر و دلنشین تر از کارخانه بیرون خواهند داد؛ مثلاً چه عیب دارد نسخهی مصوّری از شاهنامه به خطّ «علی دیلم و بودلف» یا حتی خود فردوسی بدست بیاوریم؟ یا نسخه ای از سیاستنامهی نظام الملک به خط فخرالملک یا مؤیّدالملک یا محمّد ناسخ؟ این بود معنی اینکه با تو گفتم که به حال آیندهی تحقیقات راجع به فارسی نگرانم.
برای تدلیس و تزویر کتاب های خطی قدیم باید یک دسته جعّال و سندساز با یکدیگر اشتراک نمایند و حدّ اعلای کوشش را به کار ببرند که بیننده را بفریبند، زیرا که این معامله تنها در صورتی منعفت بخش است که آن را بتوانند به کرسی بنشانند، امّا اگر نشست منفعتش بسیار است. همکار ها از چهار نفر کمتر نباید باشند: یکی مرد باسوادی کتاب خوان، دارای اطلاعاتی از کتب و ادبیات و زیان، ضمناً نادرست و بی وجدان، یا حسود و کینه ورزی نسبت به اهل دانش و تحقیق که بعد از ساختن یک کتاب جعلی در گوشه ای بنشیند و زیر سبیلی به کسانی که دربارهی اصطلاحات و تعبیرات خاص و نکات لغوی و تاریخی کتاب او مجادله می کنند بخندد؛ و دیگری خطّاط و مقلّد خط- فرزند من که او را می شناسی در مدرسه هنرهای زیبا تحصیل می کند و از جمله رشته هایی که فرا می گیرد یکی همین خطّاطی است و من خود می دانم که عبارت از چیست: یک رشته تمرینات سخت و تحقیقات مختلط برای مستعد کردن شاگرد به تقلید هر شیوهی معروف و مطلوب، و ابداع و کتابت شیوه های مخصوص و یکدست و متّحد الاسلوب، و تتبّع کتب قدیم و خطوط جدید و کسب اقتدار بر تزویر آنها به نحوی که با اصل فرقی نداشته باشد؛ سوّم یک صورتگر و مجلس ساز که کار خود را خوب بداند و از عهدهی اختراع سبکی بدیع برآید- یقین داشته باش که هر هنرمندی که با اصول و قواعد جدید در مدرسهی هنری خوبی درس گرفته و تربیت شده و تمرین کرده باشد می تواند این سبک بدیع را تعبیه نماید، و بیهوده نیست که محقّقین در تاریخ هنر این شیوه و اسلوب را منحصر به فرد می دانند؛ چهارم کاسب و بازاری نادرست و زرنگ و پار دُم ساییده ای که اسباب کار را برای خدّام کارگاه حاضر کند و محصول عمل ایشان را به بازار عرضه نماید.
به صرف این امر که تاکنون چنین شرکتی وجود نداشته است استدلال و اتکاء نباید کرد. فنّ جعل و تزویر ماهرانهی عالی مرتبه از جملهی هنرهای شهیر و فنون معروف این تمدن مغرب زمین است - آیا وقت آن نرسیده است که این فنّ شریف چون هنرهای دگر سایهی خود را بر سر کشور ایران نیز بیفکند؟ در هر یک از مدارس صنایع جمیله، لااقل در اروپا، کلّیهی حیله های فنّی و تمامی اسلوب ها و قواعدی را که برای ورّاقی (یعنی کتاب نویسی و تذهیب و تجلید) در همهی ادوار تاریخ متداول بوده است، از بزرگ ترین امور کلّی تا خُردترین جزییّات آن، می توان آموخت. مگر نگارستان های ممالک عالم پر از کارهای دروغی رامبراندت و فان دایک نیست؟ یک کاپوس نامه درست کردن از برای یک مدلّس و مزورّ ماهر، کاربچگانه ایست، و در ایران هنوز تهیهی کاغذ و مرکّب و رنگ های به شیوهی قدیم آسانست؛ بعد ازین آن اشتابه لوس مردم تازه کار را که به کار بردنِ رنگ آبی پروس باشد کسی تکرار نخواهد کرد، و هر نسخه ای که تازه تر ساخته می شود به مرحلهی کمال نزدیک تر و قدیمی بودن آن محرزتر جلوه خواهد کرد. و به هر حال نسخهی کاپوس نامهی فرای را هنوز کسی مورد امتحان و تجزیهی شیمیایی قرار نداده است.
اینجا لازم است که من در میان بیانات آن دوست بزرگوار خود دویده برای آماده کردن ذهن خواننده و کمک به فهم استدلال لغوی و نحوی و ادبی که خواهد آمد چند کلمه ای مقدّمه بچینم.
در کتابخانهی فاتح در استانبول جزء مجموعهی نمرهی 5297 از ورق 15a تا ورق 94b نسخه ای از قابوس نامه موجود است که من در 1950 میلادی آن را دیدم و گمان می کنم که هنوز به عالم معرّفی نشده است. این نسخه اقدم نسخ موجودهی این کتابست، و اگر آن را اساس نشر تازه ای از قابوس نامه بسازند از همهی چاپ های سابق بهتر و به اصل مؤلّف نزدیک تر خواهد بود. برای آنکه بتوانیم از ماهیّت نسخهی کاپوس نامهی فرای کما هو حقّه واقف شویم لازمست فصولی از این نسخه ذیلاً نقل، و در ستون مقابل بعضی از عبارات کاپوس نامهی فرای به موازات آن گذاشته شود:
نسخهی فاتح |
نسخهی فرای |
ورق 15a کتاب پندنامهی امیر کبیر ملک جیلان سلطان امراءِ الخوراسان العالم الفاضل الحکیم شمس العمالی(7) کیکاوس بن اسکندر ابن الأمیر الفاضل عنصر المعالی(7) قابوس بن وشمگیر مولی امیرالمؤمنین رحمهاالله تعالی... |
کتاب الاصفهبذ الاجلّ الکبیر الأعظم المؤیّد عنصر المعالی کاپوس ادام الله ملکه... |
ورق 15b ، چنین گوید جمع کنندهی این کتابِ پندها الامیر عنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر.. |
فراهم آورندهی این کتاب الاصفهبذ الاجل الکبیر الاعظم عنصرالمعالی کابوس بن قابوس ادام ملکه (کذا) ایذون فرمایذ... |
من پیر شذم و ضعیفی و بی نیروئی و بی توشی بر من چیره شذ و منشور عزل زندگانی از موی خویش بر روی خویش کتابتی همی بینم که این کتابت را دست چاره جویان بستردن نتوانذ... پس ای پسر چون من نام خویش را در دائرهی گذشتگان یافتم روی چنان دیذم... |
من پیر شذم و پیری و فتور بر من غلبه کرد و منشور عزل خویش را از موی سپید بروی خویش کتابتی بوینمی که آن کتابت را دست هیچکس فراستردن نتوانذی و پس ای پسر چون من نام خویش اندر دایرهی گذشتگان بوینمی مصلحت ایدون دیدم... |
در نکوهش روزگار و سازش کار و بیش بهرگی جستن از نیک نامی یاد کنم و ترا ازان بهره کنم...تا.. فزونی یابی و نیک نامی در دو جهان ؛... اگر تو از گفتار من بهرهی نیکی نجوئی جویندگان دیگر باشند که شنوذن و کاربستن نیکی غنیمت دارند و اگر چه سرشت روزگار بر آنست که هیچ پسر پند پدر خویش را کاربند نباشند؛ چه آتش در دل جوانان است از روی غفلت پنداشت خویش ایشان را بر آن نهذ که... |
در نکوهش روزگار و سازش کار و نیوک نامی ترایاذ همی کنم و ترا از آن بهره مند کنمی... تا... فزونی یابی و نیوک نامی دو جهان را... اگر تو از گفتار من بهرهی نیوک نجوئی باشذ که بینندگان دیگر بشنوذن و کار بستن بغنیمت دارندی و اگر چه سرنوشت روزگار در این آمذی که هیچ فرزند اندرز بذیر خویش را کار نبندذی که آتهشی اندر نهاذ و باطن جوانانست که از روی غفلت پنداشت خویش ایشان را بر آن دارذی که... |
و بدان ای پسر که سرشت مردم چنان آمذه که تکاپوی کنند تا از دینا آنچه نصیب آمذه باشذ بگرامی تر کس خویش بمانذ.... |
اکنون بدان ای پسر که سرنپشت مردم چنان آمذی... نصیب اوی آمذه باشذ بگرامی ترین خویش... |
و پرهیز کنی از ناشایست... |
و ز ناشایست بهریز کنی... |
جدّت ملک شمس المعالی قابوس بن وشمگیر بوذ که نبیرهی آغش و هاذان بوذ، و آغش و هاذان ملک گیلان بوذ بروزگار کیخسرو و ابوالمؤیّد بلخی ذکر او در شاه نامه آورده است... |
جدّت شمس المعالی نافه ارغش فرهاذان است و ارغش فرهاذان پاذشاه گیلان بوذی بروزگار کیخسرو وابوالمؤیّد بلخی شاعر خوذ کار اوی و شرح اوی اندر شاهنامهی خویش گفته است... |
و جدّهی تو ماذرم دختر ملک زاده المرزبان بن رستم بن شروین بوذ... سیزدهم پذرِش کابوس بن قباذ بوذ براذر ملک انوشروان عادل... |
و جدّهی تو ماذرم ملک زاده مرزبان بن رستم بن شروین دخت بوذی... سیزدهم بذرش کیوس بن قباذ بوذ براذ انوشروان ملک... |
ورق 22a ، چون لختی راه رفته بوذ بآب بر کنار روذ سورخهاء آب خورده بوذ تا بسوراخی برسیذ آب خورده بروزگار... |
چون وی را آب همی برد بر کنار دجله سوراکها بود... |
ورق 54a ، و این روز که بروم در مانده هیچ حیله ندانست بدوکان آهنگران رفت و گفت من این صناعت دائم وی را بمزدور گرفتند... هیچ محتشم فرزند خویش را صناعت آموختن عیب مداریذ... |
و پس روزی که بروم اندر مانده بوذ با آهنگران روم گفتی که من این صناعت بدانمی اوی را بمزدوری بگرفتندی... هیچ محتشم فرزند خویش را از صناعت آموختن ننگ ندارذی... |
ورق 63a ، مدّعی گفت این قاضی ترسم که آن درخت بفرمان من نیایذ. قاضی گفت این مُهر من ببر و درخت را گوی که این مُهر قاضی است... مرد مُهر بستند و برفت... |
...من نایذی قاضی گفت این مُهر من ببر و درخت را بگوی که این مُهر ازان قاضی است... مرد مُهر قاضی بستاندی و برفتی... |
ورق 94a-b ، اکنون بدان ای پسر که هر چه عادت من بوذ جمله بکتابی کردم از بهر تو و از هر علمی و هر پیشه ای که من دانستم از هر دری فصلی یاذ کردم اندر چهل و چهار(8) باب این کتاب... و من شصت و سه سال بذین سیرت بوذم و بذین سالن بپایان بردم و این کتاب را آغاز اندر سنهی خمس و سبعین و اربعمأیة کردم، اگر بعد ازین ایزد تعالی عمر دهذ تا زنده باشم هم برین عادت باشم.. ایزد تعالی بر من و بر تو و بر نبیسنده و خوانندهی این کتاب رحمت کناذ بحقّ محمّد و آله اجمعین و خشنوذی من اندر تو رساناذ بهر دو جهان، آمین. |
(از قراری که فرای می نویسد نسخهی کاپوس نامهی او دارای پنجاه و دو گفتار است) |
خاتمهی باب سی ام، خواستم که علم اولین و آخرین من دائمی که ترا بیاموختمی و معلوم تو گردانیذمی تا بوقت مرگ بی غم تو ازین جهان بیرون شذمی ولکن چکنم که من خوذ در دانش پیاذه ام، و اگر نیز چیزی دانم گفتار من نیز چه فایده دارذ، اکنون تو از من همچندان شنوی که من از پذر خویش شنوذم پس ترا جاء ملامت نیست که من خوذ داذ از خویشتن بدهم تا بداور حاجت نباشذ اگر تو شنوی و اگر نه در هر پیشهی سخنی چند بگویم. |
(خاتمهی نسخه فرای غیر از اینست و بعد ازین است) |
(ندارد) |
اشموغ و دپسروب وخود کوپسک بهریزدهاذ و تو خشاکیه گرداناذ بحقّ محمدّ و آله الطاهرین. |
فرغ من نسخه المفتقر الی رحمة الله تعالی ابوعلی الحسن ابن ابراهیم بن ابی بکر السّلماسی یوم الخمیس الخامس عشر من شهر رجب سنة اربع عشرین ستمأیة |
و کتب شیر دل بن شیر ذیل الاسفهبذی الطبری فی السّابع والعشرین من جمدی الاولی سنة ثلث و ثمانین واربع مائه حامداً الله وحده... |
می گوید: پس از آنکه مسلّم داشتیم که اصولاً امکان جعل و تقلّب در میان هست به امتحان نسخهی کاپوس نامهی فرای مشغول شویم. متن این نسخه مزّین است به مشتی الفاظ غیر متداوال مخصوص، مانند نیوک، سوراک، توخشاک، آتهش، و غیره. آخر چه کسی تاکنون چنین کلماتی را در یک نسخهی خطی فارسی هر قدر هم قدیم باشد دیده است؟ پیداست که این الفاظ نقل کلمات پهلوی است حرف به حرف به خط فارسی بدون رعایت تلفّظ آنها. آنها. نیوک ؛ ولی این لغت حتّی در عهد ساسانیان و اشکانیان هم بدل به نیک شده بود، و در پهلوی جز املای کهنهی مخالف تلفّظ چیزی نیست.(9) هشتصد نهصد سال قبل از عصر عنصرالمعالی یعنی در عهد شاپور اوّل همه کس نیک می گفت. اطلاع صحیح قطعی از این امر به ما رسیده است، و آن از طریق نسخه های خطی مانوی هاست که در آنها nywk یا nywg به چشم نمی خورد و فقط nyk دیده می شود. بنابراین واضح است که نیوک «یک شکل قدیمی» نیست و جز نقل حرف به حرف پهلوی نیست. آیا باور می توانیم کرد که کیکاووس همین که می خواست لفظی را که هم خود او هم دیگران نیک تلفّظ می کردند (و پیش از او هم نیک تلفّظ می شد، چه فردوسی مثلاً اگر آن را در شعر خود به صورت نیوک به کار می برد مسخره می شد، و در کتاب ابومنصور هروی (الأبنیه) و سایر کتب نثری قدیم تر از قابوس نامه هم به هیچ صورتی غیر از نیک نوشته نشده است) قدری تأمّل کرده و با خود گفته باشد که «خیر، من نیک نخواهم نوشت، زیرا که این صورت به چشم من چنانکه باید باستانی نمی آید؛ کتاب من باید از همان ابتدا باستانی جلوه نماید؛ بنابراین حقّ اینست که املای کلمات پهلوی را در نظر گرفته از آن متابعت کنیم و از تلفّظ معمول و متداول زمان خود بگذریم؛ بیاییم و لفظ kcb پهلوی را نقل به حروف نموده نیوک بنویسیم.(10) درست است که هیچ یک از خوانندگان این کتاب من معنی این لفظ را نخواهند فهمید مگر آنکه او نیز پهلوی را در دانشکده ی ادبیات تحصیل کرده باشد، ولی چه باک، همین قدر که فوراً بفهمند که این کتاب فوق العاده کهنه است مقصود من حاصل شده است». آیا باید این تهمت را به مؤلّف کتاب بزنیم یا به کاتب این نسخه. گمان چنین طرز تفکر و تسلسل افکار باطلی را برده بگوییم او بوده است که از برای کهنه وانمودکردن این نسخه لازم دانسته است زبان جنّ و پری را در آن به کار ببرد! آیا ازین نترسیده است که آقای ارباب فاضلی که این نسخه را سفارش داده است برنجد و به جای پرداختن اجرت کاتب کتاب را بر سر او بکوبد؟
همین کلمهی نیوک برای ایجاد چنین اندیشه ای در خاطر ما کافیست. عین این افکار دربارهی الفاظ دیگری که گفتم غیر متداول است نیز به ذهن می آید. آتهش = درست بخواهید به شوخی شبیه تر است تا به جدّی؛ اگر کاتب می خواست از روی خطّ نیز نقل به حرف را چنان بکند که با واقع مطابق باشد بایستی آتخش نوشته باشد. توخشاک نیز از همین سنخ است، الف و کاف در آخر آن علامت معمولی این قبیل صیغه های اسم فاعل است که چنانکه همه کس می داند در فارسی بدل به الف شده است، همچنان که در لفظ دانا، معادل در پهلوی. و ضمّهی تاء را به صورت واو نوشتن (تُخشا را توخشاک کردن) اگر مسخره نباشد لااقل غیر لازم هست. و در هر حال فرزند حلال زادهی در زبان فارسی به صورت تخشا موجود است، چرا همان را به کار نبرده باشد؟
حالا بیاییم و اعلی درجهی پهلوی مآبی را به دیدهی نقّادی بنگریم، یعنی آخرین عبارت کاپوس نامهی فرای را که Serta Cantabrigiensia در کلیشهی نمرهی هشت دیده می شود از مدّ نظر بگذرانیم: «ایزد سبحانه و تعالی توفیق کرامت ارزانی دارذ و ترا از فرانشستن با مردم اشموغ و دسروب و خوذ کوسک بهریز دهاذ و توخشاکیه مرا اندر تو کشفت مفرمایاذ» الخ.
دربارهی الفاظ اشموغ و دسروب ( ) و بهریز ( ) و توخشاکیه ( ) همان حکم را می توان کرد که دربارهی الفاظ سابق الذّکر کردیم، با این تفاوت که اینجا انگاره را بزرگ تر گرفته و مایه را غلیظ تر کرده اند؛ مثل اینست که کیکاووس اندیشیده باشد که کتاب آن اندازه که باید و شاید کهنه نما نیست و خود را ناچار دیده باشد که آن را کاملاً پخته و رسیده کرده به بازار دانشیان عرضه کند. محتاج به گفتن نیست که دسروب هرگز وجود نداشته یعنی هرگز به واو و باء تلفّظ نمی شده، و این یکی از آن فوت و فن های خطّ پهلوی است که از برای و (v) صورت و ب به کار می برده اند (حتّی در فرس قدیم sravah - به واو بوده است تا چه رسد به پهلوی، و به هر حال موازی تامّ و تمام خسرو است، واگر آن را دسروب نویسنده این را هم خسروب باید بنگارند)؛ و گذاشتن «هـ» در آخر یای مصدری در توخشاکیه، یعنی متابعت کردن از شکل در پهلوی دیگر حدّ اعلای کهنه سازی است - ولی آخر چرا این کار را فقط با لفظ توخشاکیه کرده است و رادی و روزبهی و مردی و جوانی و دلیری و دانایی و توانایی و شکیبایی را رادیه و روزبهیه و مردیه و جوانیه و دلیریه و داناکیه و تواناکیه و شکیباکیه ننوشته است! بهریز، شاید تنها لغتی باشد که آن را بتوان به عین اغماض نگریسته معذور داشت.
و امّا خوذ کوسک در عالم خود بلائیست. دیدن همین یک کلمه از بر ای من کافی بود که این نسخه را مزوّر و مجعول و مصنوعی و ساختگی و تازه تشخیص دهم. این لفظ از غلط خواندن یک لغت صحیح پهلوی پیدا شده است که باشد. طبعاً یک نفر که در فنّ پهلوی خواندن مبتدی باشد ممکن است به غلط حرف چهارم را گاف بخواند و حال آنکه فی نفس الأمر قرائت صحیح این لفظ خوذ دوشک بدال است .
حالا تو ای دوست عزیز، آیا باور می کنی که کیکاووس عنصر المعالی این اندازه بی تربیت و نامهذّب و فاقد أدنی درجهی عقل سلیم و سلیقهی مستقیم بوده باشد که آخرین دستورالعملی را که به فرزند دلبند خویش می دهد (به عبارت بهتر، آخرین وصیّت خود را به جگر گوشهی خویش) محل مناسبی برای جا دادن چنین کلمات غلط و بچگانه و لوس تشخیص داده و آن را به الفاظی از یک زبان دیگر که حتّی خود او نمی توانسته است درست بخواند زینت بخشیده باشد؟ لحن تمام کتاب در آن مواردی که مؤلّف پسر خویش را مستقیماً مخاطب قرار می دهد واقعاً دل را به رقّت می آورد، یا به هر حال به من چنین اثری می دهد، و از این شهزادهی پیر نجیب بسیار خوشم می آید؛ چگونه تصوّر می توان کرد چنین مردی تمام زحمت خود را با پرتاب کردن چنین الفاظ سمج احمقانه ای به صورت فرزند خویش باطل و ضایع کند؟ اشموغ - این تعبیر و اصطلاح زردشتی خُلّص - در این آخر کتاب، درست قبل از «بحقّ محمّد و آله الطّاهرین» چه محلّی دارد؟
در نسخه های خطّی پهلوی غالباً همین طور صریحاً با علامت دال ممیّز است و کسانی که بپازند می نوشتند خوب می دانستند که این لفظ را چگونه بخوانند. مثلاً در پازند ، (قید فعل) در مینوگ خرد فصل 42 فقرهی 10، و در تحریر فارسی آن چنانکه وست (در متن پازندی که خود نشر داده است در ص 166، س 2) جزء شروع آن آورده است چنین آمده که «خود دوشه یعنی آشموغ باشد»؛ و به صورت اسم معنی در همان کتاب در فصل 37 فقرهی 32 آمده است ( Xvaṭdoâŝi با تفسیر فارسی «منافقی و سخن چینی» در همان صفحهی سابق الذّکر).
بدین و تیره من عقیده دارم که آنچه تو می گفتی که «شاید این اشخاص در همان قرن پنجم هجری چون درست پهلوی نمی دانستند خودشان مرتکب این سهو و خطای در نقل شده باشند» قابل قبول نیست و از روی جدّ نمی توان امکان این مطلب را پذیرفت که یک نفر مرد با معرفت تربیت شدهی قرن پنجم هجری اگر حقیقةً پهلوی را از روی کتاب هایی که به خطّ پهلوی نوشته شده است تحصیل کرده باشد تلفّظ غلط این الفاظ را یاد گرفته باشد، و اگر از روی کتاب های پهلوی که به خطّ فارسی (یعنی الفبای عربی) نقل شده بوده است نیز تحصیل کرده باشد آنها را غلط آموخته باشد، زیرا که در ازمنهی بسیار متأخر از آن عهد هم هنوز صورت صحیح تلفّظ آنها معروف بوده است. پس با این خوذ کوس که در «کاپوس نامه ی فرای» آمده است چه باید کرد که نه تنها به جای دال کاف (گاف) گذاشته است حتّی به جای شین هم سین نوشته و به عوض اینکه سه نقطه روی «سـ » بگذارد که شین مُعجمه خوانده شود مخصوصاً سه نقطه هم در زیر آن نهاده است تا در سین مهمله خواندن آن شکّی نماند (از این نکتهی اخیر هم برای خاطر فرای می گذریم و آن را حمل بر غلط نویسی کاتب می کنیم). حتّی با مسلّمیّت مجعول بودن این نسخه باز از عهدهی فهم این امر غریب بر نمی آیم که مردی که صرفاً به قصد ساختن یک کتاب کهنه نما از برای فروختن به کهنه خرها می رود و با کتاب های پهلوی مشغول می شود تا با آن لغت آشنایی حاصل کند چرا باید چنین قرائت غلطی اخذ کند. زیرا که به هر کتابی نگاه می کرد، مثلاً به Hilfsbuch des Pahlavi تألیف نوبرگ، می توانست صورت صحیح این لفظ را (یعنی به دال) بیابد. هیچ به خاطرم نمی آمد که این خطای به خصوص را در خواندن این لفظ در هیچ جا دیده باشم، و مدتّها در فکر بودم و جستجو می کردم که منشاء این غلط را بیابم.
و یافتمش. آری، و جایی که آن را یافته ام چنان جایی است که تردید و شبههی مرا بدل به یقین ساخته است. مأخذ مدلسین و مزوّرین این نسخه جلد اوّل از کتاب سبک شناسی مرحوم ملک الشعرای بهار بوده است که در سال 1321 هجری شمسی در طهران به چاپ رسیده است و بدین جهت بود که گفتم نسخهی کاپوس نامهی فرای را پس از سال 1942 میلادی تزویر و تحریر کرده اند. در سبک شناسی در ص 268 در ضمن فهرستی از لغات اخلاقی و دینی پهلوی که از روی کتاب پهلوی یادگار بزرگمهر می دهد آمده است: خودگوشگ: عالم بی عمل - نصیحت ناپذیر. و در همین سیاهه لفظ اشموغ و دسروب (ص 269) و توخشاکیه (ص 270) نیز آمده است. هر چهار لفظ غریب و غیرمعمول و غلطی که فقط در یک سطر از کاپوس نامهی فرای یافت می شود در ضمن سه صفحهی متوالی از سبک شناسی یافت شد. بیاییم و این کتاب را ورق بزنیم و ببینیم باقی الفاظ غریب و نامأنوس آن نسخه را در این کتاب می توانیم یافت یا نه.
هاه! در همین کتاب در ص 219 بگشا و ببین لفظ آتهش با ـهـ !! و جواب این سؤال مرا بده، چرا در قرن پنجم هجری بایست کسی نپشتن را به پ با سه نقطه بنویسد؟ اگر تو جوابش را نمی دانی خودم می گویم: چونکه در سبک شناسی، ج1، ص 208 نپشت و در ص 306 نپشت آمده است، پس در این نسخه هم که باید کهنه نما باشد تا کهنه خرها فریب بخورند در ورق 2b س 1 (از قراری که فرای نقل کرده است) نپشتم نوشته اند. و تعجّبست که لفظ سرنوشت که در ق 2a، س 9 به واو نوشته شده است در ق 2b، س 3 بدل به سرنپشت شده است؛ شما در فارسی مثلی دارید که مناسب این مقام است: دروغگو حافظه ندارد.
به یک قلم دیگر از این لغات عجیب و اغلاط غریب هم توجّهم جلب شد. فرای با کمال شعف فهرستی از لغت های نادر این نسخه را در ص 10 از مقالهی خود درج کرده است که از آن جمله است لفظ نافه به جای نوه. این لفظ در ضمن عبارت مشهور مربوط به ارغش فرهاذان آمده است که در چاپ رضاقلی خان هدایت و در نسخه های خطّی پاریس که مرحوم قزوینی برای مقالهی خود دربارهی "مقدمهی قدیم شاهنامه" به کار برده است نبیره نوشته شده است. همین لفظ نافه به جای نبیره در این عبارت انسان را از خواندن باز می دارد و به فکر می اندازد. ما همه می دانیم که در فارسی لفظ نافه به معنای چه چیز استعمال شده است؛ طبعاً از خود می پرسیم که چه شد اینجا به معنی نبیره شد. نه اشتقاق آن مجوّز این معنی است نه یکی از وجوه کهن تر السنهی ایرانی استعمال آن را در معنی نبیره رخصت می دهد (در فُرس قدیم شاید به معنی خاندان و دودمان و غیره بیاید). جواب این سؤال هم در سبک شناسی ج 1، ص 208 و ص 215 یافت شد که می گوید نافه در پهلوی معادل است با نوه در فارسی دری! و توخشاک در ص 209 نیز آمده است.
سبک شناسی کتاب پر ارزشی است و من مقام آن را بسیار بلند می شمارم، ولی آنچه در این کتاب به پهلوی و تحوّل کلمات و زبان سغدی و این قبیل موضوع ها گفته شده است غالباً ناشی از ناآشنا بودن مؤلّف مرحوم با اصول و قواعد است. تصوّر مکن که مرحوم بهار را من ملامت و سرزنش می کنم؛ آن مرحوم از تعلیقاتی که از درس های پروفسور هرتزفلد قید کرده بود، و از تتّبعاتی که بعد از آن مستقلاً در کتب پهلوی کرده بود، آن قدر که می توانست منفعت برد و به طور کلّی می توان گفت که آنها را چنانکه باید و شاید به کار برده است. به رغم این مطلب ناچارم بگویم در الفاظی که به عنوان تلفظ پهلوی بدست داده است یا در تفسیری که برای آنها آورده است غلط کم نیست.(11) برای ما در این مورد همان اَشکال خطا که او بدست داده است نعمت خدا داده بود، زیرا که چون مزورّین این نسخه آن اغلاط لفظی و معنوی را به کار برده اند ما هم به جعّالی ایشان پی بردیم و هم منبع الهام و اقتباس ایشان را کشف کردیم. من گمان نمی کنم که کتابی غیر از سبک شناسی بر روی زمین بتوان یافت که کلیهی این اشکال و معانی نادرست در آن جمع باشد.
از سمت دیگر، این تألیف مرحوم بهار از برای کهنه سازها و جعّال های نسخه های خطّی هم نعمت خدا داده ایست: تمام چیزهایی را که باید از یک نسخهی خطی کهنهی خوب توقّع داشت بین الدّفّتین گرد آورده و همهی خطاهایی را که از آنها احتراز باید کرد تعداد کرده است. دسته مزورّین که در ابتدای این نامه وصف کردم چه منبعی بهتر ازین می توانند بیابند! زادالمسافریست بسیار گرانبها از برای جمعیّت جعّالان.
اینست آنچه من در باب پهلوی های این نسخه توانستم بروی کاغذ بیاورم، و حال وقت آنست که از تو سؤالی دربارهی فارسی های آن بکنم. آیا در آنچه بالمرّه به فارسی های این کاپوسنامهی فرای مربوط است نمی توان با آثار همان تعلیمات سبک شناسی برخورد؟ مثلاً آیا سازندهی متن این نسخه در استعمال یاهای مجهول در آخر العال که در جلد اوّل سبک شناسی از ص 346 تا 351 توصیف آن آمده است زیاده روی نکرد و راه خطا نپیموده است؟ به ذهن من در ضمن نگاهی سرسری که به آن می اندازم چنین می رسد که بسیار بیش از آنچه شاید و باید از این قبیل یاهای مجهول در این نسخهی مجعول استعمال شده است. تقریباً به جای هر «کنذ» که در نسخه های خطّی و چاپی دیگر بوده است اینجا "کنذی" به کار رفته است، و امثال آن. آیا خیال می کنی که یک مؤلّف قدیم این مطلب را بدین لفظ می نوشت که: چون همراهان رسیذندی اوی را کشته یافتندی؟
پس بیا و به خاطر من با نظری انتقادی و از روی دقّت این نسخه را (یا این نمونه هایی از آن را که فرای بدست ما داده است) ببین و بخوان و بسنج. من می دانم که در نظرهی اولی این نسخه اعجوبهی زمان و نادرهی دوران و طرفهی بغداد و لعبت نوشاد به نظر می رسد: چه خطّ زیبایی، چه مجموعهی بی نظیری از همهی خصوصیّات خطوط قدیم، آن نقطه های زیر سین و رای مهمله و روی ذال معجمه و زیر گاف فارسی، آن ح کوچولو و ع کوچولو و ص کوچولو در زیر یا در شکم حا و عین و صاد مهمله، آن بهم چسباندن حروف غیر متّصله به آن قشنگی و کهنگی، آن املاهای قدیمی در کلماتی مثل داناان و و جدهی (در جای دانایان و گواهی و) و هزار چیز دیگر. ماشاءالله، عجب گنج باد آوردی! ولیکن به محض اینکه انسان ملتفت می شود که تمام این خصوصیّات در این اوراق بدین قصد فراهم آمده است که بی گناهان فریب آن را بخورند، و لذّتی که به انسان دست می دهد تأثری است که مقصود و مطلوب زقّوم و حنظل می شود.
و حالا تمام مستنبطات خود را در اختیار تو می گذارم. تو و معدود قلیلی از دوستان تو نگهبانان خزاین پربهای ادبیّات فارسی هستید. آیا شما می توانید بنشینید و تماشا کنید و ببینید که این نهر صافی را مشتی کهنه ساز و جنایت پیشه چنین گل آلود می سازند و هیچ اقدامی برای جلوگیری ایشان نکنید؟
در رُم که بودیم و در این باب بحث کردیم تو گفتی «خیلی خوب، فرضاً که نسخه مجعول باشد چه ضرر دارد؟ مبلغ هنگفتی دلار مورد احتیاج مبرم از آمریکا به مملکت ما می آورد، بگذار هر چه می خواهند نسخه ی کهنه بسازند و به کهنه خرها بفروشند». من مدّعی بانک ملّی شما و مانع افزایش ذخیرهی ارز خارجی شما نیستم، خدا چهل صد خروار لیره و دلار به شما بدهد! ولی عزیزم، ما عالمیم و مدقّقیم، کار ما و مقصود و مطلوب ما به کرسی نشاندن حقّ و حقیقت است- اگر ما ساکت بنشینیم و رهبری نکنیم مردم دیگر چگونه پی به حقیقت توانند برد و بین باطل، و حقّ چگونه تمیز خواهند دارد؟ مگر نه به من گفتی که از دست یک لفظ غلط که مرحوم دهخدا در لغت نامهی خویش گنجانیده، و آبسال را به معنی باغ، و آبسالان را به معنی حدایق، سمت تخلید و پایداری بخشیده، و یک شعر ناصرخسرو را برای تأیید و تأکید این معنی تبدیل و تحریف کرده است و این کار او باعث شده است که این لفظ غلط و آن شعر بی اصل در برهان قاطع چاپ دکتر معین و فرهنگ دکتر مُکری نقل و تکرار شده است، روح تو معذّب است؟ این یک لغت ترا این طور رنج و شکنجه می داد، حالا یک کتاب پر از این لفظ های مجعول و غلط، و این عبارات و تعبیرات مخالف روح زبان فارسی و سوابق هزار و دویست سالهی فرس جدید، مأخذ و منبع چند تن از جمع کنندگان لغت و نحو و صرف فارسی شده است و تو مُهر خموشی بر لب زده ای! خدا می پسندد؟ آیا با تمام این تفصیلات باز از کاپوس نامهی فرای دفاع می کنی و آن را زنده می گذاری تا هر بلایی که بخواهد بر سر زبان فارسی بیاورد؟(12)
خیر، استاد عزیزم و دوست دانشمند بزرگوارم، خیر. از آن جناب ممنونم که چشم مرا باز کرد و از جهل مرا باز رهانید. پرده از پیش چشمم برداشته شد، و حالا روشن و آشکار می بینم که نسخهی کاپوس نامهی فرای نباید زنده بماند مگر برای عبرت بینندگان و نمونه ای جهت تمرین در فنّ تزویرشناسی. حق با شماست، و مأخذ غالب غرایب و عجایب آن سبک شناسی مرحوم مغفور ملک الشعراست، و اغلاط دیگری نیز دارد که ممکن نیست از کاتبی در قرن پنجم هجری سر زده باشد.
اگر نسخه را در زمان حیات مؤلف نوشته بودند ممکن نبود نام او را کاپوس بنویسند، چون که وی کیکاوس نام داشته، و علاوه بر اینکه در همهی نسخ خطّی و چاپی این کتاب و در کتاب های یوستی و زامباؤر و غیرهما اسم او چنین ضبط شده است خود او در شعری که سروده و در همین قابوس نامه (نسخهی خطّی فاتح و نسخ مأخذ چاپ های متعدّد کتاب) مندرج است اسم خود را کیکاووس آورده است:
اگر نسخه در زمان حیات مؤلف نوشته شده بود ممکن نبود نام پدرش را قابوس بنویسند چون وی پسر اسکندر بن قابوس بوده است.
اگر نسخه در زمان حیات مؤلّف کتابت شده بود ممکن نبود اسم جدّ اعلای این خاندان را که آغش و هاذان بوده است ارغش فرهاذان بنویسد. این نام در نسخهی فاتح و در مجمل التّواریخ (4 بار) و در ترجمهی ترکی قابوس نامه آغش و هاذان ضبط شده است، در قابوس نامهی نسخهی موزهی بریتانیا اسم اغش و در نسخهی ایندیا افیس و تاریخ طبرستان سیّد ظهیرالدّین مرعشی نام وهاذان صحیح نوشته شده است، پس شکّ نیست که در نسخهی مؤلّف قابوس نامه هم آغش و هاذان بوده است؛(14) و کاتبی که چنین اسم مهمی را ارغش فرهاذان نوشته است هم عهد مؤلف کتاب نبوده است بلکه پس از چاپ آن در ایران مرتکب این خطا شده است.
اگر کاتب نسخه همعصر مؤلّف می بود می دانست که شیردل(15) و شیرزیل هر دو عین یکدیگر است منتهی یکی به لفظ دری و دیگری به لفظ دیلمی، و اسم خود را شیردل پسر شیردل نمی نوشت و شیرزیل را به ذال نمی نوشت.
کاتب این نسخه در نوشتن همزهی اضافه بعد از های غیرملفوظ به صورت یاء (از قبیل خانهی و نامهی) به دستور محروم بهمنیار کرمانی استاد دانشگاه طهران و به شیوهی مجلّهی آشفتهی آقای عصّار و کتاب های آقای صبحی رفتار کرده است نه به رهنمائی کتاب های قدیم؛ و مع هذا نتوانسته است دست خود را در اختیار خویش نگه دارد و یکنواخت و مطرّد چیز بنویسد، بلکه بعضی جاها به شیوهی امروزی خودش نوشته است (نافه ارغش، شایسته ملامت).
کاتب این نسخه در دو عبارت قابوس نامه «اگر چه سرشت روزگار برآنست که...» و «سرشت مردم چنان آمد که...» لفظ را غلط خوانده و تحریف کرده، در اوّلی سرنوشت و در دوّمی سرنپشت نوشته، و حال آنکه مقصود مؤلّف فطرت و جبلّت و خمیره و طبیعت بوده است نه تقدیر؛ و چنین غلطی از کاتبی که برای مؤلّف کتاب و در عهد حیات او با این همه دقّت و اعتنا نسخه ای به این جمیلی و با تجمّلی می خواست بنویسد ممکن نبود سربزند.
آری، استاد و دوست بزرگوارم، حقّ با شماست: افعال مختوم بیاء مجهول در این نسخه بسیار بیش از حدّ، و در واقع به حدّ افراط جنون آمیز ناشی از جهل و اصرار در قدیم جلوه دادن، به کار رفته است و بنده را به یاد مسخره بازی های آقای فریدون تولّلی در کتاب التّفاصیل یا آقای ذبیح بهروز در گندستان یا آقای احسان طبری در قصّه های به سبک قدیم در مجلّهی مردم که به زور می خواهند به شیوهی انشای کتاب های قدیم چیزی بنویسند و آن را درست نمی دانند، یا کسانی که زبان مادریشان فارسی نیست و می خواهند به زور از عبارات جاری و معمول این عنصر منحرف شوند مثل مرحوم کسروی تبریزی(16) می اندازد. هیچ فارسی زبانی پیش ازین نظیر این جمله ها را که در کاپوس نامهی فرای به آنها بر می خوریم ننوشته است: منشور عزل خویش را از موی سبیذ بروی خویش کتابتی بوینمی؛ نام خویش اندر دایرهی گذشتگان بوینمی؛ ترا از آن بهره مند کنمی؛ من این صناعت بدانمی اوی را بمزدوری بگرفتندی؛ هیچ محتشم فرزند خویش را از صناعت آموختن ننگ ندارذی(17)؛ ترسم که آن درخت به فرمان من نایذی؛ مرد مهر قاضی بستاندی و برفتی (18)؛ خوذ داذ از خویشتن داذه باشم تا بداور ناوفتذی؛ و غیره و غیره.
استعمال این صیغه در فارسی قاعده دارد و مرحوم بهار در استنباط قواعد آن به نظر نمی آید که اشتباهی کرده باشد، فقط شعور محرّر این نسخه بیش ازین نمی رسیده است. مثلاً در عبارت «چون همراهان رسیذندی اوی را کشته یافتند» اگر اتفّاق افتاده بود که مردی چند بار متوالیاً کشته شده بود و چندین روز پی در پی همراهان او کراراً به سرِ کشتهی او می رسیدند و همه بار او را کشته می یافتند ممکن و جایز و صحیح بود که در آن صورت مطلب را چنین بگویند که این مرد جاهل نوشته است.
لوحهی چهاردهم از تصاویری که پروفسور کونل در مقالهی سابق الذکر خود درج کرده است از این کاپوسنامهی فرای مأخوذ است، از آن نیمه که در موزهی سین سیناتی محفوظست، و حاوی حکایت از هر خر و عمر و لیث است، و اینک عبارت آن:
ضعیفی و بی نیروئی و بی توشی |
بدل شده است به |
پیری و فتور |
جمع کننده |
بدل شده است به |
فراهم آورنده |
چیره شد |
بدل شده است به |
غلبه کرد |
روی چنان دیدم |
بدل شده است به |
مصلحت ایدون دیدم |
در دل جوانان است |
بدل شده است به |
اندر نهاد و باطن جوانان است |
مل گیلان |
بدل شده است به |
پادشاه گیلان |
ذکر او |
بدل شده است به |
کاراوی و شرح اوی |
عیب مدارید |
بدل شده است به |
ننگ نداردی |
چه فاریده دارد |
بدل شده است به |
جی سود بکندی |
حاجت نباشد |
بدل شده است به |
ناوفتدی |
در این نسخه لفظ پهریز از ص 214 و 222 کتاب سبک شناسی جلد اوّل، و لفظ سوراک به جای سوراخ از ص 215، و لفظ کشفتن از ص 222 و 272 (بدون فهمیدن معنای آن) گرفته شده است، و استعمال اندر مطلقاً به جای در در تمام کتاب از اظهار مرحوم بهار در ص 337 آب می خورد، و استعمال فراستردن و فرانشستن و امثال آن از تحقیقات آن مرحوم دربارهی استعمال فرا (ص 338) مایه گرفته است، وقس علی هذا، و اگر قسمت های دیگری از این نسخه را آقای فرای بعد ازین منتشر کند شاید بتوانیم مأخذ بسیاری از غرایب و نوادر دیگر آن را نیز در سبک شناسی بیابیم. ولی مسلماً مآخذ دیگری غیر از آن نیز داشته است، از آن جمله در ورق 101b (لوحهی 5 در مقالهی فرای) قصه ای هست که در قابوسنامه های چاپی نیست و ظاهراً مربوطست به یکی از دو امیر، شرف المعالی یا وشمگیر، که در ص 53 از چاپ پروفسور روبن لوی ذکر مرگ ایشان در شکار سباع آمده است، آقای سعید نفیسی در حواشی بر چاپ خود (ص 253) اشاره ای به چنین حکایتی کرده است؛ فعلاً معلوم من نشد که آیا جاعل این نسخه همان اشارهی آقای نفیسی را شاخ و برگ داده است یا قصهی تمامی از مأخذ دیگری گرفته و در میان کلام مؤلّف گنجانیده است.
جای خوشوقتی است که جعّالان و مزوّران و سندسازان همیشه بی عقل و جاهلند و مرتکب خطا می شوند و مانند دیکتاتورها حدّیقف نمی شناسند و زیاده روی در کار خود می کنند و بدین طریق وسیله ای به دست اهل خبره می دهند که پتهی ایشان را به روی آب بیندازند.
نامهی دکتر محمد معین به استاد مجتبی مینوی دربارهی «کاپوسنامه ی فرای»
مقالهی نسخه شناسانهی استاد مجتبی مینوی، به نام «کاپوسنامه ی فرای، تمرینی در فن تزویزشناسی» که پیش از این (سال 1335) در مجلهی یغما انتشار یافته بود، اکنون در این دفتر از نامهی بهارستان - به همراه تصاویری از نسخه های جعلی و مخدوش که در مقاله بدان ها اشاره شده است- منتشر می شود. از این رو، از هیأت امنای کتابخانهی استاد مینوی درخواست شد تا چنانچه در میان اوراق و نامه های ایشان دست نوشته ای در این مورد وجود دارد، تصویری از آن را در اختیار «نامه ی بهارستان» قرار دهند. هیأت امنای محترم کتابخانه، در پاسخ تصویر نامهی دکتر محمد معین به استاد مینوی را در خصوص مقاله یاد شده ارسال فرمودند که ضمن سپاس و امتنان، در اینجا به چاپ می رسد.نامهی بهارستان
به نام خدا
دفتر محترم مجلهی «نامه ی بهارستان»
چون در نظر گرفته اید مقالهی مرحوم استاد مجتبی مینوی به عنوان «کاپوسنامه فرای» در آن نامه تجدید چاپ شود مناسب دید که نامهی مرحوم دکتر محمد معین را که پس از انتشار آن مقاله به مرحوم مینوی نوشته بود از جهت آنکه انعکاسی بوده است نسبت به نشر آن مقاله در دنبال آن به چاپ برسد علی هذا فتوکپی آن ارسال می شود که چاپ بفرمایید.هیأت امنای کتابخانهی اهدایی مینوی
پینوشتها:
1- یغما، سال 9، (1335)، ص 449- 465، 481- 495.
2- کنفرانس را مستر فرای در بیست و سومین کنگرهی بین المللی مستشرقین که در کیمبریج از بلاد انگلستان منعقد گردید ایراد کرد و مقالهی نخستین که در Serta Cantabrigiensia منتشر گردید متن همان خطابه بوده است، و مقالهی دوم فرای در Orientalia Suecana در اوپسالا منتشر شده و فرای در این مقاله مژده داده است که یک مقالهی سومی نیز در Jaos چاپ خواهد شد، ولی بنده آن را هنوز ندیده ام. از قراری که در کتاب بحث دربارهی قابوس نامه چاپ طهران خبر داده شده است (ص 99) فرای مقالهی دیگری در باب این نسخه در مجلهی آسیایی مرکزی شمارهی دوم از جلد اول نشر داده است و بنده این را نیز توانستم بیابم.
3. آقای سعید نفیسی استاد دانشگاه طهران که در 1312 هجری شمسی متن تمام (و بعدها نیز خلاصهی) قابوس نامه را در طهران نشر کرده است در مقدمهی کتاب فهرستی از هفت چاپ مختلف سنگی و سربی آن داده است که برخی از آنها ناتمام بوده؛ بعد از آن در سال 1951 در لندن به اهتمام و مباشرت روبن لوی استاد دانشگاه کیمبریج متن منتشر شد، و خود او نیز ترجمهی انگلیسی آن را تهیه و نشر کرده است. در همین سال در گیراگیر تحریر این مقاله در طهران باز متن قابوسنامه به تصحیح آقای دکتر امین عبدالمجید بدوی مصری انتشار یافت و کتابی نیز ازهمین شخص به عنوان بحث دربارهی قابوس نامه در دنبال آن چاپ شد. آقای دکتر دو مقاله از فرای دیده بوده است و گمان کرده که این دو راجع به دو نسخهی مختلف از قابوس نامه است که هر دو به همان قدمت است، ولی احتیاط او را می پسندم که حکم قطعی دربارهی اصالت این نسخه نکرده و آن را معلّق به تحقیق اهل فن کرده است. کتاب به زبان ترکی چند بار ترجمه و دو سه بار چاپ شده است، از آن جمله از قراری که در مجلهی کاوه نوشته اند برنهارد دُرن قطعه ای از یک ترجمهی ترکی را به طبع رسانیده است.
4- ولی ایشان در خصوص یک نسخهی دیگر زیر بار قول مشهور نرفته و صریحاً آن را رد کرده اند و حق کاملاً با ایشان است. مراد من نسخهی مشهور تحدید نهایات الاماکن تألیف ابوریحان بیرونی است که در کتابخانهی فاتح به شمارهی 3386 محفوظ است. در آخر این نسخه آمده است که «وفرغت منه بغزنة لسبع بقّین من رجب سنة ست عشر و اربعمأیة». بینندگان، از آن جمله آقای پروفسور ریتر و مرحوم فریتز کرنکو گمان کرده اند که نسخه تمام به خط خود بیرونی است، و این صحیح نیست. این خاتمه محتمل است که خاتمهی مؤلّف باشد، شاید هم تحریر نسخه را بتوان در قرن پنجم هجری قرار داد ولی قطعاً و مسلماً نسخه خط بیرونی نیست، خط بسیار خوب استادانه و کتابت کسی است که کارش نسخه نویسی بوده است، و خط بیرونی چنانکه از توصیف محمد بن مسعود بن محمد بن الزکی الغزنوی در کتاب الصیدنه برمی آید خط مقرمطی بوده است و عادةً علما خوش خط نبوده اند. علاوه بر این در پایین این خاتمهی موجود خاتمهی دیگری، شاید اسم کاتب و تاریخ کتابت، بوده است که آن را بریده اند و به جایش کاغذ سفیدی چسبانیده اند. (تصاویر 4و 5)
5- این مقاله تحریر و چاپ عکسی آن حاضر و منتشر شده بود که چند شماره از مجلهی سخن از طهران به استانبول رسید و دیدم که در آن مجله در شماره های 4 و7 از دورهی هفتم اصالت نسخهی مورد بحث مسلم گرفته شده است و فصولی از آن نقل و با نسخه های متداول مقابله شده است و چند فقره از خصایص مهم آن بیان شده و پیشنهادهای متعدد برای انواع تحقیقاتی که از روی این نسخه می توان کرد و استفاده هایی که می شود برد، شده است. مأخذ منقولات آن مجله فیلمی بوده است که کتابخانهی مجلس سنای ایران از آن بخشی از این نسخه که در موزهی هنرهای زیبای سین سیناتی محفوظ است تهیه کرده و به ایران آورده است. نیز در مقدمهی کتاب بحث دربارهی قابوس نامه آقای دکتر محمد معین استاد دانشگاه طهران اظهار کمال تأسف کرده اند که این نسخهی گرانبها از چنگ ما بدر رفته است. تمام اینها نشان می دهد که این کار جعل و تزویر چه خطرها دارد، و چه ضررها از آن ممکن است عاید شود؛ خواندن این مقاله اولاً از این حیث که چیز گرانبهایی از چنگ ما بدر نرفته، و ثانیاً از این حیث که عدهی فریب خوردگان از این نسخه کم نبوده است، ان شاء الله موجب تسلّی خاطر و تشفّی نفس خواهد شد. ولی البته اگر نسخهی مورد بحث مجعول از کار درنیامده بود هم پیشنهادهای آقای دکتر خانلری در مجلهی سخن و هم تأسف آقای دکتر معین همگی بجا می بود.
6. محمد دبیر سیاقی «کتابساز، شرحی درباره ی دانیالی جاعل کتب»، سخن، 16 (1345): 272- 276.
7. لقب اشتباهی نوشته شده است، شمس العمالی لقب قابوس و عنصرالمعالی لقب کیکاووس بوده است.
8. کلمهی چهار بر روی تراشیدگی نوشته شده است و قبلاً گویا پنج بوده است.
9. مثل اینکه مثلاً وزّاریات مستعمل در فارسی را کسی به خط فرنگی به جای اینکه vazzâriât نقل کند نظر به اصل نموده waldâriyât نقل کند، یا لفظ فرانسوی faux pas را فاوکس پاس بنویسد و تلفظ کند.
10. روز چهارشنبه دهم بهمن ماه 1335 دو نامه در آن واحد به دستم دادند هر دو از طهران، از دو دوست گرامی، یکی آقای دکتر یحیی مهدوی و دیگری آقای حبیب یغمایی که هر دو بنده را متوجه ساخته اند که در ترجمهی تفسیر طبری که به ضمیمهی مجلهی یغما منتشر می شود «نیوکوتر» و «نیوک» استعمال شده است (مثلاً در ترجمهی آیهی 132 از سورهی بقره، یغما شمارهی مهرماه)؛ هنوز اصل نسخه را در کتابخانهی سلطنتی که مورخ 606 هجری است ندیده ایم تا بدانیم آیا این حقیقةً در آن نسخه هست یا نه، ولی به فرض اینکه این قسمت استدلال دوست من دربارهی لفظ نیوک باطل شود اصل موضوع که مجعول بودن نسخه است متزلزل نمی شود.
11. مرحوم بهار در سبک شناسی گمان کرده است که در پهلوی دستور و اسوار را دستوبر و اسوبوار می گفته اند، و تبرستان را تپالستان می خوانده اند، و جاروب را گیواگ روپ تلفظ می کرده اند، و واهرو را اهلوبو، و یک را ایوک، و دبیر را دیپ ور، و دیوان را دپی وان، و خسرو را هوسروپ، و اردشیر را ارته شیر و روشنی را روبشنیه، و یادگار را ادیواتکار، و یار را ادیوار، و شهریار را شترویار، وقس علی هذا.
12. در نکاتی از نامهی دوست دانشمندم که در این مقاله نقل کرده ام گاهی سخنانی از خود افزوده، و زمانی از آن جُملی حذف کرده ام. این امر بر حسب اقتضای بیان و تکمیل مطالب یا پوشانیدن هویت آن دوست و بر حسب تقاضای خود او بوده، و معهذا از این تصرفات معذرت می خواهم.
13. یا کیکاووسا یا کیکاووسی به اختلاف نسخ؛ فقط در نسخهی مأخذ چاپ نفیسی «سلطان جهان» بوده که تغییر عمدی و غلط است و باید دید در نسخهی فرای به کدام یک از دو صورت آمده است.
14. در باب تلفظ و صورت صحیح این اسم در مجلهی کاوه، شمارهی 37 ، ص 7 و شمارهی 1 از سال اخیر ص 16، و در بیست مقاله مرحوم قزوینی، ج2 و در کتاب هزارهی فردوسی در حواشی مقالهی راجع به «مقدمه ی قدیم شاهنامه» تحقیقاتی شده است، و از این که به جای اغش در تاریخ طبری اغص آمده است شاید بتوان حدس زد که اصل آن آغچ به جیم فارسی بوده است؛ نیز رجوع شود به نامنامهی ایرانی، تألیف یوستی.
15. فرای این تلفظ را شیردا خوانده است؛ ضمناً ناگفته نماند که از کتاب یوستی برمی آید که فقط صورت دیلمی شیرزیل موجود بوده و صورت فارسی شیردل برای نام شخصی هیچ جا دیده نمی شود.
16. ما با اروپاییان جدایی های بسیار می داشتیمی که یکی هم این می بود، چهل مقالهی کسروی، ص 233.
17. ننگ داشتن فعل متعدی دو مفعولی نیست تا بگویند فرزند خود را از فلان کار ننگ ندارم.
18. علاوه برین دراین جمله جای ستاندن نیست، ستدن باید گفت.
/ج