سیر دروغ و تهمت علیه رسول اکرم (ص) در مکّه

گرچه ابولهب آغازگر جریان بزرگ دروغ سازی علیه رسول اکرم محسوب می شود و او بود که اوّلین موج موثر و بزرگ را در این زمینه پدید آورد، ولی همان طور که تاریخ گواهی می دهد، در آن زمان افراد بسیار زیاد دیگری هم به
شنبه، 10 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیر دروغ و تهمت علیه رسول اکرم (ص) در مکّه
 سیر دروغ و تهمت علیه رسول اکرم (ص) در مکّه

 






 

برابری و برادری نفاق و دروغ

گرچه ابولهب آغازگر جریان بزرگ دروغ سازی علیه رسول اکرم محسوب می شود و او بود که اوّلین موج موثر و بزرگ را در این زمینه پدید آورد، ولی همان طور که تاریخ گواهی می دهد، در آن زمان افراد بسیار زیاد دیگری هم به جرگه ی دروغ سازان پیوستند و برای رسول خدا مصایب بزرگ به وجود آوردند. همین افراد بودند که توانستند جمع زیادی از توده ی مردم ساده لوح و کم اطلاع را فریب دهند و آنها را ابزاری برای دروغ پراکنی کنند. اگر بخواهیم از تک تک مصایب و حوادثی که حاصل دروغ سازی این افراد علیه رسول اکرم است، سخن به میان آوریم و برای دروغ سازان بزرگ و کوچک آن زمان و تشریح کارنامه ی سیاه آنها، پرونده و فصلی مستقل اختصاص دهیم، مطالب طولانی خواهد شد. بنابراین، در این نوشتار فقط به برخی حوادث و مصائبی که مولود دروغ سازیهای آن عصر و نمونه هایی از تکاپوی سیاه و شیطانی آن زمان است، اشاره می کنیم. البته نباید انکار کرد که شرح جزئیات حوادث مروبط به دروغ سازیهای عصر رسالت و برشمردن همه ی عناصر ریز و درشت آن جریان نیز خوبیهایی دارد. یکی از منافع چنین است که با مرور جزئیات، نسبت به سختیها و مصائب عظیمی که در آن دوره بر پیامبر خدا وارد آمد، آگاهی بیشتر پیدا می کنیم. بویژه اگر جریان گسترده ی نفاق و حوادث و مشکلات ناشی از آن نیز به جریان دروغ سازی بیفزاییم، به ابعاد عظیم رنجهای رسول اکرم و موانعی که بر سر راه گسترش اسلام وجود داشت، بیشتر واقف خواهیم شد. اساساً دروغ سازی و نفاق نمی توانند از هم جدا باشند؛ زیرا با هم نوعی تطابق و هم پوشی دارند. به همین سبب، ضمن بیان جریانهای دروغ ساز در عصر رسالت، به جریانهای نفاق نیز اشاره هایی خواهیم داشت.

گسترش دروغ تا دربار حبشه!

بر اثر تلاش بدون وقفه ی منحرفان، وسعت ارضی و جغرافیایی دروغ سازی کفار علیه پیامبر خدا از محدوده ی حجاز و حتی از محدوده ی شبه جزیره عربستان فراتر رفت و به قاره ی آفریقا نیز رسید. به عنوان مثال، در آن سالی که گروهی از مسلمانان به منظور رهایی از ستم کفار مکه، به حبشه مهاجرت کردند، گروهی از نمایندگان قریش نیز بی درنگ به منظور بازگرداندن مهاجران، به حبشه رفتند. نمایندگان قریش که در رأس آنها کسانی همچون عمروبن عاص، عبدالله بن ابی ربیعه، عماره و ... قرار داشتند، نزد پادشاه حبشه (نجاشی) رفتند و در میان بزرگان دربار، علیه رسول خدا و مسلمانان دروغ سازی گسترده کردند تا بتوانند فرمانروای آن جا را نسبت به مسلمانان بدبین کنند. البته دروغ سازیهای نمایندگان قریش بر دیدگاه پادشاه حبشه نسبت به مسلمانان تأثیری ننهاد؛ زیرا او مرد عادل و خوش ذاتی بود و به درخواست نمایندگان قریش اعتنایی نکرد و مسلمانان مهاجر را نیز تحویل آنها نداد.

آن روز، همه ی مردم شهر دروغ گفتند!

همان طور که دروغ سازی علیه رسول خدا مرز جغرافیایی نداشت، از نظر زمانی هم هیچ گونه محدودیتی نداشت، آن چنان که هیچ روز و شبی نبود که رسول خدا فارغ از تهاجم دروغ سازان باشد. روزهایی بر رسول اکرم می گذشت که آن حضرت پس از بیرون شدن از خانه، در برابر انبوهی از مردم اهل مکه قرار می گرفت که همگی به آن حضرت تهمت دروغگویی می زدند!
ابن هشام نقل می کند روزی از روزها، رسول مهربان اسلام از خانه اش بیرون رفت. کفار و مردم مکه، اعم از زن و مرد، کوچک و بزرگ، آزاده و بنده و ... با دیدن رسول اکرم به آزار آن حضرت پرداختند و گفتند: تو دروغگویی، تو ساحری و ...
در آن روز، مردم با تحریک کفار و مشرکان، تصمیم گرفته بودند در هر جا با رسول خدا رو به رو شدند، فقط این جمله ها را بر زبان آورند: محمّد! تو دروغ می گویی، محمّد! تو ساحری و ... .
آن نگون بخت ها نمی دانستند خودشان دروغ می گویند و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) ناب ترین حقایق و درست ترین سخنان را به زبان می آورد. بنابراین، آن روز، همه ی مردم شهر - بجز یاران اندک رسول خدا - دروغ گفتند.

خدا افشاگری کرد!

یکی از دروغ سازیهای جالب کفار علیه رسول خدا این بود که مدعی می شدند، آنچه رسول اکرم تحت عنوان کلام وحی مطرح می کند، چیزهایی است که از مردم غیرعرب یاد گرفته است. به عنوان مثال، در یکی از سالها، کفار در مکه شایع کردند محمّد هر روز کنار کوه مروه می رود و از غلامی به نام «جبر» چیزهایی می آموزد و آن گاه همان مطالب را به عنوان وحی و کلام خدا بازگو می کند!
مورخان نوشته اند در مکه برده ی غیرعربی بود که نام او را «جبر» یا «یسار» و یا «بلعام» ذکر کرده اند. این برده که در اصل مسیحی و رومی بود، نزدیک کعبه و کنار کوه مروه اقامت داشت. رسول اکرم طبق عادت و روش همیشگی که با بردگان نشست و برخاست داشت، بعضی روزها نزد «جبر» می رفت و ساعتی نزد آن برده ی غریب می نشست. همین موضوع سبب شد بزرگان شرک و کفر به طور گسترده شایع کردند که آنچه رسول خدا به عنوان وحی بیان می فرماید، مطالبی است که از «یسار» فرا می گیرد!
بعد از آن که مشرکان مکه این دروغ بزرگ را در سطح شهر پخش کردند، خداوند با فرستادن آیاتی به یاری رسول خدا شتافت و با استدلال بسیار ساده و در عین حال بسیار محکم، دروغگویان را رسوا کرد. خداوند در یکی از آیاتی که آن زمان فرو می فرستاد، چنین می فرمود: ما می دانیم آنها (کفار) می گویند این آیات را بشری (منظوری همان برده است) به او (رسول خدا) می آموزد؛ در حالی که زبان کسی که اینها را به او نسبت می دهند، عجمی (و غیر زبان عرب) است، ولی این (قرآن) زبان عربی فصیح و آشکار است.
خداوند در آیه ی مذکور (1) با استدلالی که همه بتوانند به راحتی آن را درک کنند، به مردم می فهماند که مگر امکان دارد برده ای که زبان او عربی نیست و از این زبان به طور ناقص و دست و پا شکسته استفاده می کند، بتواند آیاتی به رسول اکرم بیاموزد که هم از نظر معنایی و محتوایی و هم از نظر معیارهای فصاحت و بلاغت، معجزه ی آشکار است.
البته خداوند فقط در جریان این دروغ سازی به یاری رسول خدا نشتافت، بلکه در بسیاری از موارد دیگری هم که دروغ سازی می شد، با نازل کردن آیات، به رسولش یاری می رساند که اگر بخواهیم همه ی این موارد را ذکر و شرح نماییم، ناگزیر باید به بخش قابل توجهی از آیات قرآن کریم پرداخت. بنابراین، به طور کلّی خداوند در تمام دوره ی رسالت، از طریق فرستادن آیات متعدد، به یاری رسول اکرم می شتافت تا آن بزرگوار بتواند از یک سو با امواج دروغ پردازی مقابله کند، و از سوی دیگر، توطئه های منافقان را بی اثر نماید.

داستانهای ایران باستان نیز ابزاری برای دروغ سازیها

اگر بگوییم رستم، اسفندیار، شاهان تاریخی و داستانی ایران باستان و ... نیز به جریان دروغ سازی علیه رسول اکرم کمک می کردند، حتماً تعجب خواهید کرد و باور آن برایتان مشکل خواهد بود. البته گمان نکنید این کمکها مستقیم بود و رستم و اسفندیار و ... با کفار قریش همدست شده بودند، بلکه منظور این است که سران قریش از داستانهای رستم، اسفندیار، شاهان ایران باستان و ... کمک می گرفتند تا چنین وانمود کنند که ادعاهای رسول اکرم دروغ است و آنچه به عنوان وحی می گوید، چیزهایی شبیه داستان رستم و اسفندیار است.
یکی از کسانی که در این حوزه فعالیت بسیار داشت، شخصی به نام «نضربن حارث» بود. نضربن حارث یکی از سران و یکی از ثروتمندان قریش محسوب می شد. وی در بدذاتی، شیطنت و فتنه انگیزی در صفوف اوّلیه ی دشمنان رسول اکرم قرار داشت. او که از بازرگانان مکه نیز شمرده می شد، مسافرتهای زیادی در کارنامه ی زندگی اش قرار داشت. نضربن حارث به ایران و سرزمینهای تحت سلطه ی شاهان ایران، بویژه به عراق و حیره نیز سفرها کرده بود. به همین سبب، او با فرهنگ ایران و روایتهای تاریخی و داستانی ایران آشنایی نسبتاً خوبی داشت. نضربن حارث به طور مکرّر به مردم می گفت: مبادا محمّد شما را فریب بدهد و سخنان او را باور کنید. من به سرزمینهای زیاد سفر کرده ام و با تاریخ و داستانهای تاریخی این سرزمینها و با سرگذشت شاهان و قهرمانان پیشین ملل مختلف آشنا هستم. بنابراین، به سخن من اعتماد کنید که آنچه محمّد می گوید، چیزی شبیه داستان شاهان و پهلوانان تاریخ ایران است. اصلاً وحی وجود ندارد و ادعاهای محمّد را باور نکنید. اگر آنچه محمّد به عنوان وحی مطرح می کند، درست باشد و آنچه او درباره ی داستان قوم عاد، ثمود، فرعون و ماهان (هامان) می گوید، وحی باشد؛ قصه هایی که من از رستم، اسفندیار و شاهان ایران می دانم نیز وحی است؛ حتی قصه هایی که من از آنها باخبرم، از داستانها و سخنان محمّد جذاب تر و شگفت انگیزتر است. تنها فرق داستانهای من با داستانهای محمّد این است که او ادعا دارد خدا آنها را برایش فرستاده است، ولی من چنین ادعایی ندارم و اعتراف می کنم که آنچه می دانم، داستانها و حکایتهای ایرانیان است ... .
نوشته اند رفتار نضربن حارث تا حدودی مثل رفتار ابولهب بود؛ منتها، او رفتاری مخصوص به خود داشت. نضربن حارث در شهر مکه رسول خدا را تعقیب می کرد تا ببیند آن حضرت کی و کجا به تلاوت قرآن و تبلیغ دین اسلام می پر دازد. هر جا رسول خدا می ایستاد و برای مردم قرآن می خواند، نضربن حارث نیز در آن جا حاضر می شد. هر جا رسول مهربان مجلسی برای ابلاغ پیام خدا تشکیل می داد؛ نضربن حارث نیز حضور می یافت. بعد از آن که رسول اکرم تلاوت قرآن و ابلاغ پیام خدا را به پایان می رساند، فوراً نضربن حارث در همان نقطه ای که رسول مهربان ایستاده و یا نشسته بود، قرار می گرفت و با آب و تاب فراوان، داستان رستم واسفندیار و سرگذشت شاهان و پهلوانان افسانه ای و تاریخی ایران را بازگو می کرد. وی در پایان به حاضران می گفت: اگر انصاف داشته باشید، اعتراف خواهید کرد که قصه ها و سخنانی که من می گویم، بسیار شیرین تر و فصیح تر از قصه ها و سخنان محمّد است. سوگند یاد می کنم که حکایتها و سخنان من شیرین تر و بهتر از آن چیزهایی است که محمّد می گوید. یکی از خوبیهای سخنان و قصه های من این است که واقعی تر می باشد و همه ی ایرانیان چنین مطالبی را می دانند وآنها را تکرار می کنند، ولی آنچه محمّد برایتان می گوید، فقط از زبان او شنیده می شود و معلوم نیست تا چه حد درست است.

ساده لوح مباشید، خطر محمّد فراتر از حد تصور شماست!

نضربن حارث که در دشمنی با رسول خدا سرسختی بیش از حدّ نشان می داد، اعتقاد داشت کارها و ادعاهای رسول اکرم فراتر از دروغ، سحر و ... است. نقل کرده اند روزی سران قریش - که همگی از دشمنان سرسخت خدا محسوب می شدند - جلسه ی مشورتی مهمی تشکیل دادند تا تصمیم مؤثر و مناسبی برای مقابله با رسول اکرم اتخاذ کنند. نضربن حارث در آن جلسه خطاب به سران قریش گفت: چرا شما تا این حدّ ساده لوح هستید و خودتان را فریب می دهید. کاری که محمّد در پیش گرفته است و ادعاهایی که مطرح می کند، فراتر از آن است که می پندارید. تا آن زمان که محمّد جوان بود و هیچ ادعایی نکرده بود، شما او را امین و راستگوترین افراد عرب می دانستید و هر چه می گفت، باور می کردید؛ اما اکنون که موهای سپیدی در سر و صورتش پیدا شده است، و ادعای پیامبری و ارتباط با آسمانها دارد، وی را دروغگو معرفی می کنید. گاهی نیز او را ساحر، کاهن، شاعر، دیوانه و ... می خوانید!
می دانید که من سفرهای زیادی داشته ام؛ با انواع و اقسام ملل گفتگو کرده ام؛ اقشار و طبقات مختلف مردم، اعم از کاهنان، شاعران، دروغگویان، ساحران و ... را بخوبی می شناسم و با روحیه و سخنان آنان، با اعمال و رفتار آنان مأنوس هستم. بنابراین، طبق تجربه و آگاهیهایی که دارم، سوگند یاد می کنم و با اطمینان به شما می گویم که محمّد نه شاعر است، نه دروغگو است، نه کاهن است، نه ساحر است و نه هیچ یک از آن چیزهایی که شما به او نسبت می دهید. می خواهم بگویم غافل مباشید که محمّد بسیار فراتر از این چیزهایی است که شما مطرح می کنید. بار دیگر تأکید می کنم که من دروغگوشناس، شاعرشناس، کاهن شناس، ساحر شناس و دیوانه شناس هستم و با درک دقیقی که از روحیه و سخنان این اقشار دارم، در اوّلین دیدار و گفتگو، این اقشار را می شناسم. پس بدانید که ما به بلایی بالاتر از یک دروغگو، یک ساحر، یک شاعر، یک کاهن و یک دیوانه گرفتار شده ایم. تا کی می خواهید از مصیبت بزرگی که قریش گرفتار آن شده است، غافل باشید و کار محمّد و ادعاهای او را تا سطح یک دروغگو و ساحر و ... پایین بیاورید. اگر چنین سادگی کنید، در آینده با مصیبت بزرگتری رو به رو خواهید شد.

کاش محمّد به این پرسشها جواب نادرست می داد!

نضربن حارث با چنین سخنرانیهای تحریک کننده، هدفی غیر از این نداشت که به سران قریش بفهماند باید در برابر رسول خدا اقدامات جدی تری به عمل آورند. خداوند درباره ی اقدامات دشمنانه ی نضربن حارث، آیه هایی نازل فرمود. مورخان و قرآن شناسان معتقدند در هر جای قرآن که از «اساطیرالاولین» نام برده شده است، به اقدامات نضربن حارث اشاره دارد؛ زیرا او بود که آیات خدا را با اساطیر و افسانه های ایرانی برابر می دانست.
بعد از آن که نضربن حارث، سران قریش را بیش از حدّ ترساند، آنها تصمیم گرفتند از علما و بزرگان یهود که جمعی از آنها در مدینه بودند، برای تشخیص این امر که رسول اکرم دروغگو یا راستگو است، طلب کمک کند. سران قریش به نضربن حارث گفتند: بهترین راه برای تشخیص راستگویی و دروغگویی محمّد این است که افرادی را به یثرب (مدینه) بفرستیم و از علما و آگاهان یهود استمداد کنیم. علمای یهود به اخبار گذشته و آینده ی پیامبران و ادیان آگاهی دارند و می توانند ما را کمک کنند. یقیناً اگر محمّد پیامبر خدا باشد، احوال و اخبار و نشانه های او را در تورات و انجیل ثبت است.
نضربن حارث پیشنهاد سران قریش را تأیید کرد و چون از او خواستند به همراه عقبه بن ابی معیط به مدینه برود و با علمای یهود گفتگو کند، پذیرفت و رهسپار آن جا شد. نضر و عقبه پس از دیدار با علمای یهود، همه ی اوصاف، احوال و ویژگیهای رسول خدا را برای آنها بازگو کردند و سپس گفتند: اکنون به ما بگویید که محمّد راست می گوید یا دروغ، دعوی محمّد حق است یا باطل و ...
علمای یهود پس از تأمل، به فرستادگان قریش گفتند: بروید و از محمّد سه مسأله بپرسید. اگر پاسخ درست داد، راستگو است و اگر جواب نداد و یا جواب نادرست داد، بدانید که دروغگو و ادعای او باطل است. اوّل آنکه از قصه ی اصحاب کهف بپرسید؛ دوم از داستان ذوالقرنین سؤال کنید و سوم از حقیقت روح جویا شوید.
بعد از آن که فرستادگان قریش به مکه بازگشتند، سران قریش نزد رسول خدا رفتند و پرسشها را مطرح کردند. رسول اکرم به آنها فرمود که منتظر وحی و پاسخ خدا باشند. گرچه در روزهای بعد وحی آمد و خداوند درباره ی اصحاب کهف، ذوالقرنین و روح، آیات بسیار روشنگر و مهم نازل فرمود، ولی بار دیگر سران قریش لجاجت نشان دادند و به بهانه های مختلف از پذیرفتن حق سرتافتند. آنها به زبان سکوت و بی زبانی، می گفتند: کاش محمّد به این سؤالات پاسخ نمی داد، تا دروغگویی اش آشکار می شد!

فرود شمشیر علی (علیه السلام) بر گردن دروغ ساز بزرگ قریش

نضربن حارث که به برخی تکاپوهای دشمنانه ی او اشاره شد، از محورهای مهم دروغ سازی علیه رسول خدا محسوب می شد. وی تمام توان مالی و اجتماعی و نظامی و فرهنگی خود را در راه دشمنی با رسول خدا به کار گرفت، ولی در همان اوّلین جنگ بزرگ مسلمانان با کفار (جنگ بدر) در دام سپاه اسلام افتاد و رسول خدا به امام علی بن ابیطالب (علیه السلام) دستور دادند گردن نضربن حارث را بزند. این بود سرانجام یک دروغ ساز دیگر قریش.

تأثیر یک دروغ بزرگ، بیشتر از صد دروغ کوچک است

نمونه ی دیگر از تکاپوی گروهی و عمومی کفار قریش برای دروغ سازی علیه رسول اکرم این است که، روزی سران قریش در دارالندوه - مرکزی نزدیک مسجدالحرام که شورای سران قریش در آن جا تشکیل می شد - جمع شدند تا موضع واحدی در برابر رسول اکرم اتخاذ کنند و دروغ واحدی بسازند تا همه ی قریش و همه ی کفار از کوچک و بزرگ، همان دروغ را تکرار کنند. در آن برهه، سران قریش به طور تجربی به این نتیجه رسیده بودند که اگر یک دروغ بزرگ و واحد بسازند و از همه بخواهند همان دروغ را علیه رسول خدا به کار ببرند، موثرتر از این است که سخنان پراکنده بگویند و هر کس و هر گروهی، از دروغ خاصی استفاده کند. به عبارت دیگر، سران قریش دریافته بودند که اگر یک دروغ بزرگ را همه تکرار کنند، مردم راحت تر می پذیرند؛ زیرا وقتی ببینند همه یک موضوع را تکرار می کنند، گمان می کنند واقعاً درست است، ولی اگر هر کس و هر گروهی چیزی را مطرح کند، شنوندگان گرفتار آشفتگی ذهنی و روانی می شوند و چه بسا ادعای هیچ کس و هیچ گروهی را نپذیرند.

خطر جذب همگانی از جانب محمّد

بعد از آنکه همه ی سران قریش در دارالندوه حاضر شدند، ولید بن مغیره که از سران با نفوذ و کهن سال قریش بود و همه به عقل و درایت و تیزهوشی او اعتماد داشتند، خطاب به حاضران گفت: مکه جای مهمی برای اعراب و کاروانهای تجاری است. هر سال عده ی زیادی برای حج و تجارت به شر ما می آیند. علاوه بر این، قریش نیز مردمی اند که نسب والا و عقل و خرد فرازمند دارند و توجه اعراب به آنها زیاد است. اکنون که محمّد با ما درافتاده است و به همه ی باورهای ما می تازد و مسائل و موضوعات جدید مطرح می کند، باید در برابر او موضع واحد داشته باشیم و سخن واحد بگوییم. اگر این کار را نکنیم، بزودی محمّد همه ی اعراب و همه ی کاروانهایی را که وارد مکه می شوند، می فریبد و به سوی خود جذب می کند. پس نظر دهید که به اعراب و کاروانهایی که وارد مکه می شوند چه بگوییم تا سخنان محمّد را نپذیرند و به دین او نگروند.

هر دروغی بسازیم، آبرویمان می رود

کفار که به ولید بن مغیره لقب ریحانه ی قریش (گل سرسبد قریش) داده بودند، گفتند: ای ولید! تو بزرگ قوم ما و در میان قریش صاحب رأی و تدبیر بی نظیر هستی و در امور بزرگ با تو مشورت می کنند، پس تو سخنی بگو و راهی پیش پای ما بگذار تا همه بپذیریم.
ولید گفت: نه، من ساکت می مانم و نظر شما را می شنوم. هر کس هر چیزی که در ذهن دارد، در همین جا و در همین ساعت بگوید تا بتوانیم موضع واحد و سخن واحد داشته باشیم.
بدین ترتیب، به پیشنهاد ولید هر کس هر چیزی در ذهن داشت مطرح کرد. بعضی گفتند: بهتر است به همه بگوییم محمّد کاهن است و به دروغ ادعای پیامبری می کند، پس نزد او نروید و به سخنش گوش ندهید. ولید گفت: نه، این سخن، راه گشا نیست. سوگند یاد می کنم که محمّد کاهن نیست و سخنش شباهتی به سخن کاهنان ندارد. اگر بگوییم محمّد کاهن است، چون مردم و کاروانیان او را ببینند و سخنش را بشنوند، بسادگی متوجه می شوند که محمّد کاهن نیست. چون این واقعه رخ دهد، آبرویمان می رود و همه ی سران قریش به دروغگویی متهم خواهند شد.
بعضی گفتند: بهتر است بگوییم محمّد دیوانه است و سخن او ارزش شنیدن ندارد.
ولید خندید و گفت: بسیار روشن است که هیچ کس این سخن را باور نخواهد کرد؛ زیرا در وجود وی هیچ نشانی از دیوانگی نیست و سخنش نیز با سخن دیوانگان، زمین تا آسمان تفاوت دارد؛ همچنان که رفتارش نیز متین تر و حساب شده تر از آن است که به رفتار دیوانگان شباهت داشته باشد. این سخن نیز نتیجه ای جز این ندارد که چون مردم با محمّد دیدار کنند و سخنش را بشنوند، دروغگویی ما آشکار خواهد شد.
عده ای دیگر چنین گفتند: سزاوار است بگوییم محمّد شاعر است و آنچه می گوید چیزی جز اشعار غلوآمیز نیست.
ولید پاسخ داد: محمّد شاعر نیست و اعراب بخوبی می توانند سخن شعر را از دیگر سخنان بازشناسند؛ بنابراین، اگر بگوییم شاعر است، بسادگی می فهمند که شاعر نیست و ما به دروغگویی متهم خواهیم شد.
گروهی گفتند: اگر بگوییم محمّد ساحر است، مردم باور خواهند کرد.
ولید گفت، سوگند می خورم که محمّد ساحر نیست و رفتار و گفتار او اصلاً به رفتار و گفتار ساحران شباهت ندارد. اگر به محمّد نسبت ساحری بدهیم، دانایان و حتی مردم عادی پس از شنیدن سخنان محمّد و مشاهده ی رفتار او، متوجه خواهند شد که او ساحر نیست. بدین ترتیب، باز هم ما به دروغگویی متهم خواهیم شد.
در این هنگام، همه ی سران قریش خطاب به ولید گفتند: پس خودت بگو چه بگوییم.

بهترین دروغ آن است که مردم را از محمّد فراری دهد

ولید پس از اندکی تأمل، چنین گفت: سخن گفتن درباره ی محمّد، واقعاً دشوار است. به او هر یک از نسبتهایی که مطرح شد، بدهیم، قطعاً دروغ گفته ایم و مردم دروغ بودن آنها را درک خواهند کرد. محمّد نه از خاندانی مجهول و نه از قومی مجهول است. او نسبی شریف و عالی دارد و در سخن گفتن نیز توانا و فصیح است. محمّد هیچ نسبتی با سحر، جادو، کهانت، شاعری، دیوانگی، دروغگویی و ... ندارد، با این حال، چاره ای غیر از این نیست که همگی یک سخن شویم و بگوییم محمّد ساحر و جادوگر است. البته باید به همه بگوییم که محمّد ساحر عادی نیست، بلکه سحر او به شکلی است که هر کس اوّلین کلامی که از دهان او بیرون می آید، بشنود، گرفتار سحری می شود که فرار از آن ممکن نخواهد بود. باید به مردمی که به مکه می آیند بگوییم اگر می خواهند از سحر شدید و حیرت انگیز و گریزناپذیر محمّد دور باشند؛ اصلاً نباید نزد او بروند و اگر هم او نزدیک آنها رفت، یا بگریزند و یا اجازه ندهند محمّد نزدیکشان برود. باید به کاروانیانی که وارد مکه می شوند بگوییم به محض شنیدن سخن محمّد، زن و شوهر از هم جدا می شوند؛ خویشان با یکدیگر جدال می کنند؛ دوستان از دوستان دور می شوند؛ فرزند از پدر و مادر و آنان از فرزند فرار می کنند. یقیناً اگر چنین بگوییم و بدین شدّت مردم را از محمّد بترسانیم، هرگز کسی نزد او نمی رود و اجازه ی نزدیک شدن محمّد را نیز نمی دهد!

دروغ بزرگ، رسوایی بزرگ

همه ی سران قریش پیشنهاد ولید بن مغیره را پذیرفتند و با هم متحد شدند تا این دروغ بزرگ را در میان مردم رواج دهند؛ دروغ بزرگی که دو هدف عمده برای آن در نظر گرفته بودند. از یک سوی می خواستند مردم را از رسول خدا چنان بترسانند که اساساً اصل نزدیک شدن به آن حضرت را یک خطر بزرگ و هلاکت بار و مصیبت زای چاره ناپذیر معرفی کنند؛ از سوی دیگر، دروغگویی خود را نیز پنهان کنند. با این حال، این توطئه بزرگ، موفقیتی برای مشرکان نداشت؛ زیرا بسیاری از کاروانهایی که در آن سال برای حج و تجارت وارد مکه می شدند، نه تنها اعتنایی به دروغ سازی سران کفر نکردند، بلکه به سخنان رسول اکرم گوشِ جان سپردند! همین امر سبب شد انبوهی از حاجیان و تاجران، شیفته ی سخنها و پیامهای رسول اکرم شوند و حقیقت را نزد آن حضرت بیابند. در واقع، توطئه ی کفار نتیجه ی عکس داد؛ زیرا حاجیان و کاروانیان متوجه شدند که آنچه سران کفر درباره ی رسول اکرم می گویند، دروغ است و حسادت آنها به رسول خدا، سبب چنین دروغهای بزرگ شده است.
در آن سال، توطئه ی بزرگ و دروغ بزرگ کفار به یک رسوایی بزرگ علیه خود آنها تبدیل شد و هنگامی که کاروانها به شهر و وطنهای خود بازگشتند، از یک سو دعوت رسول اکرم و ویژگیهای آن حضرت را به خویشان و همشهریهای خود گفتند، و از سوی دیگر، داستان دروغ سازیهای سران قریش را بازگو کردند، به طوری که اعتبار سران قریش تا حد زیادی نزد اعراب خدشه دار شد و به جای آن، آوازه اعتبار الهی رسول مهربان به گوش کثیری از مردم رسید.

چون من پیامبر نشده ام، پس محمّد دروغ می گوید!

ولید بن مغیره که از عوامل محوری آن دروغ سازی بزرگ بود، به قدری خودش را مهم و بزرگ می دانست که بارها می گفت: محمّد چه کاره است که باید به او وحی برسد. اگر قرار باشد از آسمان وحی بیاید، قطعاً من شایسته تر از همه برای دریافت سخن خدا هستم؛ زیرا بزرگ مکه منم، صاحب عقل و تدبیر قریش منم، پس محمّد دروغ می گوید!

خاری خرد، قاتل دروغ سازی بزرگ

البته همان طور که اشاره شد، ولید بن مغیره (پدر خالد بن ولید) از نگاه کفار قریش واقعاً مهم بود و جایگاه ویژه ای نزد آنها داشت. قریش، فقط عقل و تدبیر او را نمی ستودند، بلکه بسیاری به ثروت و مال او نیز غبطه می خوردند. ثروت ولید طوری بود که به تنهایی، پرده ها و پوشش (جامه) کعبه را با اموال خویش تهیه می کرد. در صورتی که اگر قریش می خواست چنین کاری کند، باید همه ی سران و ثروتمندان قریش جمع می شدند و پولهایشان را روی هم می گذاشتند تا بتوانند پرده ها و پوشش کعبه را تأمین و تعویض کنند. به همین دلیل بود که ولید بن مغیره به همسنگ قریش مشهور شده بود. سرانجام ولید بن مغیره نیز همانند بسیاری از دروغ سازان دیگر، عبرت انگیز است. نوشته اند حدود سه ماه بعد از هجرت رسول اکرم، در حالی که ولید نود ساله بود، به طور ناگهانی در مکه درگذشت. علت مرگ او را چنین نقل کرده اند که روزی ولید بن مغیره از کنار بساط مردی که تیر و پیکان مردم را تیز می کرد، می گذشت که ناگهان پای او به تراشه ی پیکانی خورد. در پی این واقعه، خراش کوچکی در پای ولید ایجاد شد، ولی همین خراش ناچیز، چنان مهلک شد که آن کهن سال دروغ ساز را با بدترین حال به آن جهان برد. به عبارت دیگر، کسی که به گمان خود، بهترین و مؤثرترین دروغ را علیه رسول خدا ساخته بود و نماد عقل و تدبیر و همچنین ثروتمندترین فرد قریش محسوب می شد، زورش به خاری خرد نرسید؛ زیرا آن خار نیز مأمور خدا بود تا آن مدعی پیر و آن دروغ ساز بزرگ را از میان بردارد.

لوده ها و اوباش، ابزار دست اشراف کینه توز

بیشتر هنر کسانی مثل ولیدبن مغیره این بود که برنامه های دروغ سازی را تدوین و مدیریت کنند؛ از اعتبار فرهنگی و اجتماعی و مالی خود برای این مقصود مایه بگذارند؛ سران قریش را در این زمینه تحت تأثیر قرار دهند و کارهای بسیاری از این نوع انجام دهند. طبیعتاً کفار قریش به کسانی هم نیاز داشتند که عملیات میدانی دروغ سازی را در کوچه ها و محله ها ساماندهی کنند؛ در میان مردم کوچه و بازار، جار و جنجال و مسخرگی راه بیندازند تا از یک سو روحیه ی مسلمانان را تضعیف کنند و از سوی دیگر، به توده ی مردم چنین القا نمایند که رسول اکرم دروغگو است. این کار از دست کسانی همچون اسودبن عبد یغوث و ... ساخته بود. اسود و کسانی مثل او که روحیه ی انجام چنین کارهایی را داشتند، هرگاه رسول اکرم و یا مسلمانان را در محله ها و کوچه های مکه مشاهده می کردند، با مسخره کردن و به اصطلاح با دست انداختن اهل حق، سعی می کردند ضمن ناامن نمودن کوچه و بازار مکه برای آنها، به مردم نیز بگویند که ادعای رسول خدا و مسلمانان - معاذالله - بسیار مسخره آمیز است و هیچ کس نباید این ادعاها را راست بپندارد. حتی اگر رسول خدا معجزه ای هم نشان می داد، اوباش و لوده های مکه در میان مردم جنجال می کردند و می گفتند: ای مردم! فریب مخورید و سحر و جادوی محمّد را معجزه مدانید.
این افراد هر بار رسول خدا را می دیدند، در جلوی مردم و با گستاخی و مسخرگی می گفتند: ای محمّد! به تازگی از آسمان چیزی برایت نرسیده است. به ما از خوردنیها و نوشیدنیها و پوشیدنیهایی که به تازگی از آسمان رسیده است. بگو. به ما از آینده بگو که چند سال دیگر روم و ایران در دست تو خواهد افتاد!
همین افراد، هرگاه مسلمانهای ضعیف و فقیر را هم می دیدند، با انگشت به همدیگر نشان می دادند و می گفتند: این فقیران بدبخت، شاهان آینده هستند؛ اینها می خواهند وارث شاهان ایران و امپراتوران روم شوند. آیا دروغی به این بزرگی که اینان (مسلمانان) و پیامبرشان می گوید شنیده اید؟
به هر حال، لوده ها و لجّاره های مکه نیز این گونه به موج دروغ سازی کمک می کردند.

یا باید او را بکشیم، یا پنبه به گوش مردم بگذاریم!

گرچه دروغ سازیهای مشرکان و کفار بسیار شدید و گسترده بود و در تمام دوره ی سیزده ساله ی بعثت رسول اکرم در مکه، این موج پی در پی تولید می شد، ولی بتدریج از تأثیر آن بر ساکنان مکه و بر افراد و قبایلی که به این شهر سفر می کردند، کاسته شد. این موضوع که نتیجه ای غیر از پیروزی تدریجی رسول خدا، گسترش اسلام و افزایش تعداد مسلمانان نداشت، از یک سو حاصل کمکهای خدا (از طریق رساندن اخبار غیبی به رسول اکرم، رسوا کردن دروغ سازان با فرو فرستادن آیات، اعطای توان ابراز معجزه به پیامبر و ...) به رسول مهربان بود، از سوی دیگر، نتیجه ی تلاشها و مقاومتهای شخص آن حضرت محسوب می شد. نکته این است که به موازات کم شدن تأثیر دروغ سازیهای قریش، برخوردهای خشن با رسول خدا و مسلمانان، غلظت و شدّت بیشتر پیدا می کرد و به اصطلاح امروزیها، هنگامی که قریش مشاهده کرد که با عملیات نرم و با جنگ روانی و تبلیغاتی و انواع دروغ سازیها، نمی تواند از گسترش دعوت رسول خدا جلوگیری کند، عملیات خشن و کشتن رسول خدا را در برنامه قرار داد. سران قریش چندین بار نزد ابوطالب رفتند و از او خواستند برادرزاده اش (رسول اکرم) را تحویل آنها دهد و در مقابل این کار، هر چه می خواهد بگیرد و یا هر کسی را که می خواهد به جای رسول خدا بپذیرد. هدف کفار قریش این بود که با قطع حمایت ابوطالب و بنی هاشم از رسول خدا وتحویل گرفتن آن حضرت، با خیال آسوده پیامبر خدا را بکشند و به گمان خود به همه ی ماجراها خاتمه دهند. چون ابوطالب بااین پیشنهاد قریش بشدّت مخالفت می کرد، عملیات خشن و حیات برانداز قریش تا زمان رحلت ابوطالب به تأخیر افتاد، ولی پس از درگذشت ابوطالب در سال دهم بعثت، کفار قریش به طور جدّی درصدد کشتن رسول خدا برآمدند؛ بویژه زمانی که دیدند حتی دوستان و همپیمانان آنها که در خارج مکه بودند، دروغ سازی آنها را چندان باور نمی کردند. به عنوان مثال، در سال دهم بعثت دو تن از خزرجیان مدینه به نام اسعد بن زراه و ذکوان بن عبدالقیس برای کاری به مکه رفتند و در منزل عتبه بن ربیعه که دوست دیرین آنها بود، اقامت گزیدند. عتبه به آن دو نفر گفت: تا زمانی که در مکه هستید، مواظب باشید با محمّد تماس نگیرید. اگر به طور اتفاقی او را دیدید، فوراً به گوشهایتان پنبه بگذارید تا سخن و صدایش را نشنوید؛ زیرا او ساحری زرنگ و دروغگو است و فوراً شما را به سحر مبتلا می کند، سحری که د یگر نجاتی برای آن نیست.
سعد و ذکوان ابتدا به توصیه ی عتبه کردند، ولی بعداً به نادانی خود خندیدند و پس از دیدار با رسول خدا و شنیدن سخنان حق آن حضرت، مسلمان شدند.

قتل مشارکتی و مُشاعی

خلاصه این که چون سران قریش هر روز خبر جدیدی از بی تأثیری دروغ سازیهایشان و رسوایی کارهایشان را می شنیدند، تصمیم بر کشتن رسول خدا را به مرحله ی عمل نزدیک تر کردند؛ بویژه زمانیکه با هجرت جمعی از مسلمانان به مدینه، پایگاه قوی و جدیدی در حال شکل گرفتن علیه کفار بود، سران کفر در دارالندوه گرد آمدند و پیرامون چگونگی قتل رسول خدا به گفتگو پرداختند. چگونگی شکل گیری شورای سران کفر برای کشتن رسول خدا و شیوه ها و راههایی که پیشنهاد شد، داستان بلندی دارد که برای بازگویی آنها مجالی نیست. همین قدر باید گفت که در آن شورا تصمیم قطعی گرفته شد که در شب معینی، به خانه ی پیامبر حمله شود و آن حضرت به صورت مشاعی و مشارکتی به قتل برسد؛ یعنی از هر تیره و طایفه ی قریش، جوان زبده ای برگزیده شود و همه ی آنها در یک تهاجم واحد ودر یک ساعت و یک لحظه ی واحد، به خوابگاه پیامبر حمله کنند و او را بکشند. علت اتخاذ این شیوه برای گریز از انتقام بنی هاشم بود. سران قریش می دانستند اگر قاتل پیامبر از میان یک یا دو تیره قریش برگزیده شود، حتماً بنی هاشم (تیره ای که رسول اکرم به آن منسوب است) انتقام خواهد گرفت و درگیریهای خونین رخ می دهد، ولی اگر همه ی تیره های قریش در قتل شریک شوند، بنی هاشم قدرت مقابله با آنها را نخواهد داشت و به گرفتن خون بها راضی خواهد شد. البته سران قریش برای اطمینان بیشتر، ابولهب را - که از بنی هاشم وعموی رسول خدا بود - در این قتل شریک کردند تا خود بنی هاشم نیز شریک قتل شود. زمان قتل نیز شب انتخاب شد تا معلوم نشود ضربه ی اصلی را چه کسی زده است.
همان طور که می دانیم، خداوند رسول اکرم را از توطئه قریش آگاه کرد و به آن حضرت دستور داد در همان شب حمله، مهاجرت کند و رهسپار مدینه شود. رسول خدا نیز به امام علی (علیه السلام) دستور داد در بستر آن حضرت بخوابد تا مهاجمان گمان کنند رسول اکرم در بستر است. امام علی (علیه السلام) در آن شب هولناک که هر لحظه خطر حمله ای وجود داشت، در بستر سول اکرم خوابید. این فداکاری امام علی (علیه السلام) در حالی بود که حدود صد نفر مسلح و شمشیر به دست (یا چهل نفر) پیرامون خانه رسول اکرم حلقه زده و آماده ی صدور فرمان حمله بودند. در همان ساعتی که توطئه در حال انجام بود، بدون آن که مهاجمان متوجه شوند، رسول اکرم هجرت کرد. از سوی دیگر، به مهاجمان نیز دستور رسید برای گریز از رسوایی، حمله را تا سحرگاه به تعویق بیندازند، ولی مراقب خروج رسول اکرم از منزل باشند. به هر حال، رسول اکرم هجرت کرد وتوطته ی قتل خنثی شد. بدین ترتیب، مشرکان نه در دروغ سازیهای دراز مدت موفق شدند و نه در توطئه ی قتل.

پی نوشت ها :

1- سوره ی نحل، آیه ی 103.

منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط