به سرکردگی عبدالله ابن ابی

جریان نفاق در مدینه (2)

در سال ششم هجری و در جریان غزوه بنی مصطلق، بار دیگر نفاق و دشمنی بزرگی از عبدالله بن ابی ظاهر شد. خلاصه ی ماجرا چنین است که بعد از پیروزی سپاه اسلام در این غزوه و هنگام بازگشت رسول خدا به مدینه، بین یکی از
شنبه، 10 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جریان نفاق در مدینه (2)
 جریان نفاق در مدینه (2)

 






 

 به سرکردگی عبدالله ابن ابی

پسر عبدالله بن ابی، داوطلب اجرای قتل پدر!

در سال ششم هجری و در جریان غزوه بنی مصطلق، بار دیگر نفاق و دشمنی بزرگی از عبدالله بن ابی ظاهر شد. خلاصه ی ماجرا چنین است که بعد از پیروزی سپاه اسلام در این غزوه و هنگام بازگشت رسول خدا به مدینه، بین یکی از انصار، بر سر آب نزاعی درگرفت و فوراً هم با میانجیگری عقلای انصار و مهاجران پایان یافت. با این حال، عبدالله بن ابی این واقعه ی کوچک را بهانه قرار داد تا فتنه ی بزرگی پدید آورد. عبدالله بن ابی خطاب به انصار (مسلمانان مدینه) گفت: کار به جایی رسیده است که اینان (مهاجران) می خواهند در سرزمین خود ما و در شهر خود ما به ما زور بگویند و برتری جویند. تقصیر خود شما است که آنها را به شهر خود راه دادید و از پوشاک و مسکن و غذا، چیزی از آنها دریغ نکردند و هرچه داشتند در اختیارشان گذاشتید. اگر به مدینه بازگردیم، معلوم خواهیم کرد که ما عزیز و بزرگواریم و آنها زبون و بیچاره اند.
گرچه این ماجرا با تدبیر رسول اکرم حل شد، ولی بسیاری از مسلمانان نتوانستند فتنه گری و نفاق عبدالله بن ابی را تحمل کنند. بعضی نیز از رسول اکرم خواستند فرمان قتل عبدالله بن ابی را صادر کند و اجازه ندهد بیش از این وی فتنه گری نماید. بعضی نیز خواستار تبعید عبدالله بن ابی از مدینه شدند؛ حتی پسر عبدالله بن ابی با پدرش درشتی کرد و به رسول اکرم گفت: اگر قرار است فرمان قتل پدرم صادر شود، اجازه دهید تا خود من او را بکشم!
رسول اکرم هیچ یک از این پیشنهادهای تند و خونین را نپذیرفتند و فرمودند: با او مدارا خواهیم کرد و تا زمانی که در میان ما بماند، با وی به نیکی رفتار خواهیم نمود.

همراهی و همسویی کانونهای نفاق با کانونهای مسیحی و طاغوتی

بعد از این واقعه، هرگاه عبدالله بن ابی نفاق و فتنه گری می کرد، پیش از آن که دیگران به او تذکر دهند، بسیاری از افراد قبیله اش به کارهای ناصواب وی اعتراض می کردند. با این حال، عبدالله بن ابی تا پایان عمر از نفاق و فتنه گری دست برنداشت. او حتی در آخرین سال عمر خود، به همراه جمعی از منافقان دیگر، در برابر سیاستهای نظامی و غیر نظامی رسول اکرم ایستاد. به عنوان مثال، در سال نهم هجری (آخرین سال حیات عبدالله بن ابی) که رسول اکرم عازم جنگ با رومیان به نام غزوه تبوک شدند، عبدالله بن ابی و تعدادی از منافقان دیگر، تبلیغات گسترده ای به راه انداختند تا مانع شرکت مردم در جنگ شوند. شدّت تبلیغات و توطئه گری بعضی از منافقان چنان شدید و گسترده بود که رسول اکرم دستور دادند محل تجمع و توطئه ی آنها به آتش کشیده و تخریب شود.
عبدالله بن ابی در گرماگرم عزیمت مسلمانان به جنگ تبوک، تحرکات قابل تأمل و عجیبی داشت. او در آن زمان، نه تنها از میزان نفاق خود نکاست، بلکه در این زمینه موج تازه ای به وجود آورد. در همان زمان که رسول خدا و یاران راستین ایشان و به تجهیز قوا و تشویق مردم برای شرکت در غزوه ی تبوک مشغول بودند، عبدالله بن ابی از یک سو منافقان دیگر را به تبلیغ علیه جنگ تشویق می کرد و از سوی دیگر، خود او نیز وارد میدان شده بود تا مردم را از همراهی رسول خدا در غوزه ی تبوک باز دارد. علاوه بر این، عبدالله بن ابی یاران و هواداران خود را جمع کرد تا به اصطلاح همراه رسول خدا به جنگ بروند! البته روشن بود که نیّت باطنی او، به رخ کشیدن میزان قوا و طرفدارانش بود؛ زیرا بعد از آن که قوایش را آماده کرد، داخل سپاه رسول اکرم نشد، بلکه با فاصله های حساب شده از سپاه مسلمانان، حرکت می کرد. سرانجام نیز در حالی که هنوز مسافت زیادی از شهر دور نشده بودند، در رأس قوای خود به مدینه بازگشت؛ یعنی دقیقاً همان کاری را که در جنگ احد کرده بود، تکرار نمود. عبدالله بن ابی حدود سه ماه پس از این ماجرا، در ذیقعده ی سال نهم هجرت فوت کرد و فرصت نفاق و فتنه تا ابد از او گرفته شد. بدین ترتیب، اقدامات منافقانه ی عبدالله بن ابی در جریان عزیمت سپاه اسلام به جنگ رومیان، آخرین تحریکات گسترده ی او در عرصه ی نفاق است. چون غزوه ی تبوک، آخرین غزوه ی رسول اکرم محسوب می شد؛ بنابراین، نتیجه می گیریم که عبدالله بن ابی در آخرین سال و آخرین ماههای عمرش نیز از نفاق و دسیسه دست برنداشت و درصدد برآمد با آخرین غزوه ی رسول خدا نیز مقابله کند. از سوی دیگر، چون غزوه ی تبوک برای مقابله با توطئه ها و تهاجم احتمالی کانونهای بزرگ و کوچک مسیحیت امپراتوری روم و وابستگانش در منطقه ی شام و شمال شبه جزیره عربستان برای برهم زدن تصمیمهای دشمنانه ی آنها طراحی شده بود؛ می توان چنین نتیجه گرفت که اقدامات عبدالله بن ابی (و سایر منافقان) علیه غزوه ی تبوک، همراهی با کانونهای مسیحیت و کانونهای طاغوتی محسوب می شود.

گستردگی و پیچیدگی نفاق در عصر رسالت و دهه های بعد از آن

اکنون که بحث اجمالی پیرامون بزرگترین و مشهورترین منافقین مدینه و شاخص ترین چهره ی نفاق در عصر رسالت (عبدالله بن ابی) را به پایان می بریم، مناسب است اشاره ای هم به مفهوم نفاق در آن عصر بنماییم، هر چند باید اذعان کرد که بحث نفاق و منافق در عصر رسول خدا و پس از آن، بسیار گسترده و پیچیده می باشد. با این حال، عنوان و محور بعضی از بحثهای مربوط به نفاق در آن عصر را به شرح زیر می توان فهرست کرد: مفهوم نفاق؛ جریانهای نفاق و رابطه ی آن با سایر دشمنان اسلام (از جریانهای ساده و قابل فهم برای همه تا جریانهای بسیار پیچیده و عمیق که فقط خواص و صاحبان بصیرت الهی می توانستند آنها را در درون جامعه اسلامی مورد شناسایی قرار دهند)؛ همسویی های بنیادی و هدفدار جریانهای نفاق با جریان دیگری که خارج از جامعه و جغرافیای زیستی و حکومتی اسلام قرار داشتند؛ چگونگی سازش لایه های مختلف نفاق و حرکت هماهنگ آنها برای رسیدن به اوج قدرت سیاسی در جامعه ی اسلامی و تصاحب سررشته ی همه ی امور و همه ی عرصه ها؛ چگونگی به حاشیه راندن مؤمنان اصیل و دور کردن آنها از محور و رأس و هسته ی جامعه ی اسلامی و نشستن منافقان به جای آنها؛ چگونگی بازگرداندن مسیر اصیل جامعه ی اسلامی در عرصه ی فرهنگی، اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... به سمت فرهنگ جاهلی و ... از مباحث مهم و محوری نفاق در عصر رسالت و پس از آن می باشد که طی بازخوانی جریانهای نفاق و دروغ ساز، در فرصتهایی مناسب، به آنها اشاره خواهیم کرد؛ همچنهان که تاکنون اشاره هایی داشته ایم.

فرهنگ انحرافی دوره ی «جاهلیت» باور حقیقی منافقان

به هر حال، اکنون اندکی درباره مفهوم نفاق در عصر رسالت و پس از آن عصر سخن می گوییم. به طور کلی می توان گفت که در آن عصر، نفاق عبارت بود از اعتقاد ظاهری به اسلام و دشمنی باطنی و پنهانی با آن. بنابراین، منافق نیز کسی بود که در ظاهر ابراز و اعلام مسلمانی می کرد، ولی در باطن نه تنها اعتقادی به اسلام و فرهنگ وحی نداشت، بلکه با آن دشمنی هم می کرد. اکنون شاید این پرسش مطرح شود که اگر منافقان در باطن به اسلام و فرهنگ اعتقاد نداشتند، پس باورها و اعتقادات واقعی آنها چه بود؟ در این جا نیز به طور کلی می توان گفت که اعتقادات واقعی منافقان - که به آن وابستگی قلبی و روحی داشتند - همان اعتقادات و باورها و فرهنگی بود که قبل از تظاهر به اسلام، به آن باور داشتند. در نتیجه، اگر قبلاً در شرک و کفر و فرهنگ جاهلی به سر می بردند، بعد از قبول ظاهری اسلام و فرهنگ وحی، در باطن همچنان اصالت و محوریت را به فرهنگ جاهلی می دادند و اسلام و فرهنگ وحی را نمی پسندیدند؛ اگر قبلاً مسیحی و یهودی و ... بودند، بعد از پذیرش ظاهری اسلام، در باطن همچنان اصالت و محوریت و حقانیت را بر فرهنگ مسیحی و یهودی و ... می دادند و همواره (در باطن) علیه اسلام و به نفع مسیحیت و یهودیت کار می کردند.

تأثیر مسیحیان و یهودیان مسلمان نما بر جریان نفاق

پیش از ظهور و قدرت گرفتن اسلام در شبه جزیره ی عربستان، باورها و سنّتهای اکثر اعراب بر محور فرهنگ جاهلی بود؛ علاوه بر این، تعدادی یهودی و مسیحی نیز در این شبه جزیره زندگی می کردند. در ضمن، برخی از اعراب و برخی از قبایل عرب به مسیحیت گرویده بودند؛ همچنان که معدودی از اعراب به دین ایرانیان (زرتشتی) تمایل داشتند و به آیین زرتشتی عمل می کردند. چون باور اکثریت اعراب (در دوره ی پیش از اسلام) بر مبنای فرهنگ جاهلی بود، باور واقعی و نهانی اکثر منافقان نیز همان باورهای شرک آلود جاهلیت بود. بنابراین، منافقانی که در نهان، مسیحی، یهودی و ... محسوب می شدند، از نظر تعداد و کمیت، نسبت به منافقان گروه اوّل، در اقلیت قرار داشتند، ولی از نظر میزان تأثیرگذاری بر جریان نفاق و مدیریت عمومی و فرهنگی جریان مذکور دارای قدرت قابل تأمل بودند.

چرا فرهنگ جاهلی برای اعراب جاذبه داشت؟

اکنون لازم است بدانیم فرهنگ و آداب جاهلیت چه بود و چه جاذبه هایی داشت که سبب می شد بسیاری از اعراب آن را بر فرهنگ اسلامی و وحیانی ترجیح دهند و به بیان دیگر، فرهنگ جاهلیت چه بود و چه منفعتی برای بسیاری از اعراب داشتند که حتی بعد از گسترش و عمومی شدن اسلام، و همچنین بعد از آن که اسلام استقرار سیاسی یافت و فرهنگ غالب در شبه جزیره ی عربستان و کشورها و سرزمینهای دیگر - بعد از رحلت رسول اکرم - شد، باز هم عده ای که در ژرف ترین لایه های نفاق قرار داشتند، تحت عنوان مسلمانی، ولی با گرایش شدید و باطنی جاهلی درصدد برآمدند بار دیگر فرهنگ جاهلی را البته با تحریف فرهنگ اسلامی و ذیل نام آن، حاکم کنند.

تعریف و مصادیق فرهنگ جاهلی

«جاهلیت» یا «فرهنگ جاهلی» شامل مجموع باورها، آداب، اخلاق، اعتقادات دینی و اجتماعی و سیاسی و رفتارهای مبتنی بر عناصر مذکور اعراب پیش از ظهور اسلام است که مصادیق و عناوین فراوان دارد. مصادیق و عناوینی همچون؛ تبعیض، تفاخر، شرب خمر، زنا، بیزاری از دختران و زنده به گور کردن آنها، اصالت شهوت و لذت، تجاوز به نوامیس دیگران، استثمار، تجاوز به حقوق ضعیفان، تعصب، بت پرستی، خرافه پرستی، رباخواری، استثمار جنسی زنان و واداشتن کنیزان به فحشا برای سودجویی، عبادت کردن به وسیله سوت و کف زدن، قماربازی، معمول بودن فحشا برای زنان شوهردار و مجاز بودن آنها به بهره مندی از هر مردی که بخواهند، خوردن خون و مردار، رواج قتل و کشتار، آدم ربایی، رواج خوردن گوشت خوک، بی بند و باری نامحدود زنان، آزادی افراد در هر نوع فسق و فجور، جن پرستی، معمول بودن عریانی و بی حجابی زنان، کفر و شرک، قبیله محوری و نفس محوری به جای حق محوری، معمول بودن غارت اموال دیگران، اصالت دادن به قدرت و ثروت، مساوی دانستن قدرت با حقانیت، اصالت دادن به اباحیت و محور بودن نفس اماره ی انسان در ارتکاب هر عمل ناپسند، اصالت دادن به منفعت، طبیعت گرایی به جای خداگرایی و ...
به تعبیر علامه طباطبایی، قرآن کریم همه ی موارد مذکور را در مختصرترین کلمه ی ممکن که همان «جاهلیت» است، نام نهاده است. به عبارت دیگر، کلمه و اصطلاح «جاهلیت» واژه و اصطلاح قرآنی برای همه ی باطلهایی است که در برابر اسلام و فرهنگ وحیاتی قرار دارد و دوره ی پیش از اسلام، در میان اکثریت اعراب رواج داشته است. به همین سبب، دوره ی مذکور به عصر جاهلیت شهرت دارد. در قرآن مجید، واژه ی «جاهلیت» در چهار آیه به طور آشکار و مستقیم ذکر شده و در بسیاری از آیات نیز به طور غیرمستقیم به فرهنگ جاهلیت و آن عصر اشاره شده است؛ همچنان که در احادیث و روایات نیز به طور مکرّر به واژه مفهوم جاهلیت بر می خوریم.

همسویی و هماهنگی مسیحیت و یهودیت تحریف شده با جاهلیت

طبق بیان محققان، مفسران و مورخان و طبق آنچه از مظاهر و مصادیق فرهنگ جاهلی استنباط می شود، این فرهنگ طی سالها و قرنها، به اقتضای نفس اماره و خوی حیوانی انسانها، بتدریج در میان اعراب به وجود آمده و شکل فرهنگ و سنن غالب به خود گرفته بود. این فرهنگ، از مسیحیت تحریف شده و یهودیت تحریف شده و ... نیز چیز زیادی دریافت کرده بود. به همین سبب، فرهنگ جاهلیت برعکس تقابل و دشمنی شدیدی که با اسلام داشت، همسویی و هماهنگی حیرت انگیزی با مسیحیت و یهودیت نشان می داد و گویی مسیحیت و یهودیت وجاهلیت، هر کدام شاخه ای از یک فرهنگ کلی تر بودند. جالب این است که وابستگان و پیروان هر یک از این سه فرهنگ (یهودیت، مسیحیت و جاهلیت) در عمل نیز با هم متحد بودند و در جنگ با اسلام و توطئه علیه اسلام، همکاری شگفت انگیزی بروز می دادند. در نگاه اوّل، همسویی و همکاری فرهنگ جاهلی و مسیحی و یهودی، کمی تعجب برانگیز به نظر می آید، ولی اگر به این موضوع عنایت شود که فرهنگ یهودی و مسیحی در طول قرون، مطابق با نفس اماره ی بعضی از پیروان و دشمنان این دو فرهنگ و به اقتضای این دو فرهنگ، تحریف شد و از اصالت و حقانیت فاصله گرفت، دیگر در همسوییها و همکاریهای سه فرهنگ جاهلی و مسیحی و یهودی، تعجب نخواهیم کرد و متوجه خواهیم شد که در نهایت، این سه فرهنگ و پیروان آن ماهیّت واحد، اهداف واحد، جلوه ها و مصادیق واحد، رنگ واحد و علت اتحاد آنها علیه اسلام، همین یگانگی ماهیتها و ... بود.

رابطه ی جریان نفاق با پیروان سه فرهنگ جاهلی، مسیحی و یهودی

ارتباط و همرنگی ماهیتی و رفتاری و سیاسی جاهلیت با نفاق، مسیحیت و یهودیت تحریف شده در صدر اسلام، موضوعی است که در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است. مفسران بزرگ قرآن در تفسیر بعضی از آیات که در بردارنده ی واژه ی جاهلیت، نفاق، یهود و نصارا و ... است، به ارتباط و الحاق منافقان، یهودیان، مسیحیان و پیروان فرهنگ جاهلیت با یکدیگر اشاره کرده اند. به عنوان مثال، در تفسیر آیه ی 154 سوره ی آل عمران، دارندگان باور و تفکر جاهلی (آنهایی که به تعبیر قرآن، ظنّ جاهلی داشتند) را همان منافقان دانسته اند؛ همچنان که در تفسیر آیه ی 51 سوره ی مائده و ... نیز منافقان را بخشی از پیکر یهود و نصارا و ملحق به آنان دانسته و مجموع آنها را (منافقان، یهودیان، مسیحیان و پیروان فرهنگی جاهلی) جبهه ای متحد و واحد در برابر اسلام برشمرده اند. روشن است که این گزاره ها و حکمهای کلی که درباره ی همسویی و یگانگی ماهیتی و رفتاری گروههای مذکور بیان شد، همه ی آنها مستند به رفتار تاریخی و واقعیت مواضع و کارنامه ی منافقان، یهودیان، مسیحیان و پیروان فرهنگ جاهلیت در صدر اسلام است.

پیوند تاریخی نفاق با سه جریان جاهلی، مسیحی و یهودی

اگر به کل تاریخ اسلام نگاه دقیق و تأمل آمیز بیفکنیم، در می یابیم که اتحاد و همسویی جریان نفاق با سه جریان جاهلیت، مسیحیت و یهودیت علیه اسلام، منحصر به عصر رسول خدا و دهه های بعد از آن نیست. بلکه در همه روزها به نوعی وجود داشته است؛ بویژه در قرون اخیر و عصر حاضر، این همسویی خیلی ملموس تر و خطرناک تر بوده است.

همسانی واشتراکات فرهنگ جاهلی با فرهنگ لیبرالی

همان طور که اشاره شد، جاهلیت دارای ابعاد و سیماهای متعدد و مختلف بود. به همین سبب، فرهنگ جاهلیت را از جبهه های مختلف و زوایای متعدد می توان بررسی کرد. از یک نظر می توان گفت که یکی از ویژگیها و ابعاد مهم فرهنگ جاهلیت، اعتقاد به مباح بودن و به اباحه و اباحه گری هر امر جمعی و فردی است که با امیال حیوانی و شهوانی و دنیایی انسان و با نفس اماره انسان همراهی داشته باشد و یا زمینه را برای این پاسخگویی به این امیال فراهم کند. بنابراین، اگر بخواهیم فرهنگ جاهلیت را با فرهنگها و مکتبهای سیاسی، اجتماعی واقتصادی عصر حاضر مقایسه کنیم، باید بگوییم که جاهلیت روزگار قدیم، با مکتب و فرهنگ لیبرالیسم شباهت و همخوانی قابل تأملی دارد؛ زیرا همان طور که در فرهنگ و مکتب لیبرالیسم، اصل بر مباح بودن همه چیز برای انسان و نفس حیوانی و شهوانی و نفس دنیا پرستانه و مادّیگرانه ی انسان است، در فرهنگ جاهلیت نیز همین اصل حاکم است. اگر در فرهنگ لیبرالیسم، اصل بر قدرت و حق با قدرت است و صاحبان قدرت و کانونهای قدرت، اعم از صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی و فنی و علمی محلی یا منطقه ای و یا جهانی، حق دارند به حقوق مادّی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ضعیفان تجاوز کنند و ضمن چپاول اموال و ذخایر و دارایی آنان، مسیر سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فرهنگی آنها را نیز تعیین کنند ودر همه ی امور جهانی و منطقه ای و ... حق رد و قبول (حق و تو) داشته باشند، در فرهنگ جاهلیت نیز حق با شخص و یا قبیله ای بود که زور و قدرتش از همه بیشتر بود و توانش بر دیگران می چربید؛ می توانست با ضعیف ترها به هر شکلی که میل داشت، برخورد کند. اگر در مکتب لیبرالیسم، اصل بر سرمایه و تقدس سرمایه داری و اصل بر مادیت و سودجویی می باشد و هیچ مانعی نمی تواند و نباید در برابر این اصل بایستد؛ فرهنگ جاهلیت نیز اصل سودجویی ومال اندوزی، همه ی مناسبات و رفتارهای زشت را مباح می کرد و به افراد اجازه می داد در همه ی روابط و مناسبات اجتماعی و اقتصادی و ... اصل مذکور را لحاظ کنند. به همین سبب، نه تنها رباخواری، حرام خواری، غارت و چپاول اموال ضعیف ترها و بسیاری از امور دیگر مباح و آزاد بود، بلکه خود فروشی برای سودجویی، اجاره دادن روزانه و شبانه زنان و کنیزان (از سوی موکلان کنیزان و شوهران زنان) به مردان عیاش و پول دار برای دست یافتن به سود بیشتر نیز امری معمولی محسوب می شد.
اگر در مکتب لیبرالیسم، انسان یله و آزاد از هر نوع قید و بلند الهی و ارزشی می باشد و برای پاسخ دادن به خواهشهای نفس اماره و جواب دادن به همه ی درخواستهای حیوانی و شهوانی و لذت جوییهای شیطانی، می تواند هر فحشایی مرتکب شود؛ اگر می تواند از هر کس که بخواهد، با توافق کام جویی نماید؛ اگر می تواند با هر وضعیت ظاهری (نیمه عریان و ... و به هر شکل عجیب و غریب دیگر) در میان اجتماع ظاهر شود؛ اگر می تواند به هر شکل ممکن لذت جویی و شهوت پرستی کند و ...؛ در فرهنگ جاهلیت نیز همین یله گی و آزادی افسار گسیخته و به صورت حیوانی وجود داشت. اگر بخواهیم به همین ترتیب مقایسه را ادامه بدهیم متوجه خواهیم شد که بعد برجسته و سیمای بزرگ جاهلیت، در اباحه گری و مباح دانستن منکرات و زشتیها - که همان لیبرالیسم می باشد - خلاصه شده بود. همان طور که اشاره کردیم، در آن زمان فرهنگ یهودی و مسیحی نیز از سوی دنیادوستان و نفس پرستان تحریف شده و با فرهنگ جاهلیت همگنی زیاد پیدا کرده بود. به همین سبب، باید گفت که فرهنگ مسیحیت و یهودیت از همان زمانها به سمت لیبرالیسم درغلتید؛ غیر از بعضی جاها و بعضی حوزه ها و بجز بعضی افراد و گروههایی که هنوز تدیّن واقعی داشتند و به اصالت و ماهیّت الهی مسیحیت و یهودیت نظراً و عملاً دلبستگی نشان می دادند. از شگفتیهای تاریخ این است که اگر در صدر اسلام، پیروان جاهلیت اعم از مشرکان و منافقان و مسیحیت و یهودیت، همه با هم علیه اسلام فعالیت می کردند، در عصر حاضر نیز لیبرالیسم، مسیحیت و یهودیت، منافقان، لیبرالهای به ظاهر مسلمان و ... نیز در برابر اسلام اصیل ایستاده اند؛ یعنی، همانهایی که در آن زمان علیه اسلام جبهه ی واحد تشکیل داده بودند، اکنون نیز در جبهه ی واحد هستند؛ زیرا ماهیّت و اهداف مشابه دارند. در این عصر هم منافقان نام و نشان دار جوامع اسامی و دارندگان افکار لیبرالی و اباحی که با نام و عنوان اسلامی در میان مسلمانان زندگی می کنند، در مسیر ضدیّت با اسلام اصیل، با لیبرالیسم جهانی و مسیحیت تحریف شده و لیبرال زده، همسو می باشند.

جاهلیت دیرین و نوین از دیدگاه

به سبب تشابه فرهنگ جاهلیت با مکاتب و نظامهای نوظهور فکری و فرهنگی غرب در قرون اخیر و عصر حاضر است که تعدادی از متفکران و محققان جوامع اسلامی، این مکاتب نوپدید و نونام (1) را همان جاهلیتی که مورد نظر قرآن است، نامیده و توضیح داده اند که چون اساس و اهداف این مکاتب، خارج از محدوده ی هوا و هوس انسانها و خارج از محدوده ی پندارهای باطل وناحق و ستمگرانه و ... نیست و بشر را به سمت ضلالت و فساد و حیوانیت می برد و از خدا و تعالیم الهی و ارزشی دور می کند، بنابراین، عنوان جاهلیت درباره ی همه ی آنها صادق است. پیرامون این موضوع، بحثهای فراوان شده و مقالات زیادی نیز نگارش یافته است.

مفهوم جاهلیت در فرهنگ تشیّع

در فرهنگ تشیّع، جاهلیت مفهوم گسترده و ویژه ای دارد. شیعه زلال ترین و اصیل ترین مسیر اسلام را مسیری می داند که محور آن امامت و ولایت باشد. بنابراین، در فرهنگ تشیّع، هر باور و رفتاری که خارج از محور امامت و ولایت باشد، رنگ جاهلیت دارد. در منابع حدیثی و روایی شیعیان، حدیث بسیار مشهوری از رسول اکرم نقل شده است که هر کس در حالی بمیرد که امام زمان خود را نشناسد به حالت جاهلیت مرده است. اصل این روایت مشهور چنین می باشد: من مات و هو لا یعرف امامه (یا امام زمانه) مات میته جاهلیته.

سیماهای مختلف جاهلیت و دشمنی تاریخی آن با فرهنگ اسلامی

جاهلیت چه به مفهوم ویژه ای که در فرهنگ شیعه بدان اشاره می شود و چه به مفهومهای دیگری که نزدمسلمانان وجود دارد، یک بحث بسیار کلیدی و موضوع بسیار با اهمیت است و می توان گفت شامل همه ی باورها و رفتارهایی است که در برابر باور و رفتار اصیل اسلام صف آرایی می کنند. باورها و رفتارهای جاهلی نه تنها در زمان رسول اکرم، پدیده ای بوده است که با نفاق، یهودیت و مسیحیت تحریف شده، کفر شرک و ... . پیوند داشته است، بلکه در دوره های بعد نیز همواره در برابر اسلام قرار گرفته و حوادث فراوان به وجود آورده ا ست. اساساً در دهه ها و حتی سده های اوّلیه هجری، یکی از دشمنان اصلی فرهنگ اسلامی، فرهنگ جاهلی بود و انحراف از اسلام، تعریف و تعبیری غیر از بازگشت به جاهلیت نداشت؛ بازگشت به جاهلیتی که زمانی در قالب جریان نفاق، زمانی در قالب جریان ارتداد، زمانی در قالب خلافت اموی و ... حادثه آفرینی کرد که داستان مفصل دارد. جالب این است در بعضی از دوره های مذکور، جاهلیت با نام و عنوان اسلامی - که نفاق عجیبی بود - به جامعه بازگشت واسلام واقعی و اصیل را به حاشیه راند؛ یعنی این که نفاق و جاهلیت دست به دست هم دادند و به اسم اسلام با خود اسلام جنگیدند. به همین سبب، با یقین باید گفت که جاهلیت و نفاق همواره با هم بوده اند و با پوشیدن لباس اسلام، با اسلام جنگیده اند. بازگشت جاهلیت بویژه در سده ی اوّل و دوم هجری و برخی مقاطع دیگر تاریخ اسلام، روند بسیار پر محنت و پر فسادی در تاریخ اسلام است که بسیاری از بنیانهای اصیل را واژگون کرد و در اهداف و مسیر تاریخ جهان اسلام اختلال به وجود آورد.

نقش جهل در پدید آمدن فرهنگ جاهلیت

اکنون شاید این پرسش به وجود آید که جاذبه های جاهلیت چه بود که می توانست در برابر فرهنگ اصیل و ارزشی اسلام قد برافروزد و زیادی از قشرهای گوناگون را به خود جذب کند و در روند تاریخ اسلام نابسامانی و انحراف پدید آورد. مسلماً بحث پیرامون این موضوع، بسیار دشوار است؛ زیرا علل و عوامل آن چه در حوزه ی نفس و روح انسان، چه در حوزه ی مراتب درک و فهم انسانها، چه در قسمت سطوح امیال و درخواستها، چه در صحنه ی تأثیرپذیری انسان از اجتماع، چه در محدوده ی گرفتار شدن به فریبهای درونی و بیرونی، چه در بخش گرفتار شدن انسان به لذتهای نازل و دنیا گراییهای مهلک، چه در حوزه ی گرایش به راحت طلبی و تکلیف گریزی و یله گی از ضوابط و قیود متمایزکننده انسان متعالی از انسان نازل مرتبه و ... فراوان می باشد و توضیح پیرامون هر یک از علل و عوامل و زمینه های آنها، مجال وسیع می خواهد. با این حال، می توان اذعان کرد که چون «جهل» خمیرمایه ی جاهلیت است، بزرگترین عامل گرایش به جاهلیت نیز محسوب می شود و سایر عوامل را تحت شعاع خود قرار می دهد. جهل سبب می شود انسان نه تنها علیه دیگران، بلکه علیه خود نیز اقدام کند و با برداشتهای نادرست از هستی، حیات و ... به سوی سقوط برود و گمان کند در طریق سعادت است. اگر جهل نباشد، انسان فریب دنیا و جلوه های آن را نمی خورد. اگر نادانی نباشد، انسان می تواند محور و آفریننده و خالق هستی را بشناسد و به ضعف و یا عدم ایمان و به دنیادوستی - که منشأ بسیاری از آفات است - مبتلا نشود. اگر جهل نباشد، انسان فریب دروغ سازان و منافقان و فریبکاران و ... را نمی خورد و از مسیر حق به سمت باطل متمایل نمی شود. اگر جهل نباشد، انسان فریب نفس خود را نمی خورد و خواستها و لذتهای متعالی را در برابر خواستهای نفس، قربانی نمی کند.

جاذبه ها و ابزارهای مشترک جاهلیت و لیبرالیسم

اگر بخواهیم جاذبه های کاذب جاهلیت را بهتر و ملموس تر درک کنیم، می توانیم به جاذبه های کاذب و سطحی که لیبرالیسم در این عصر برای فریب مردم تعریف و بزرگ نمایی می کند و آنها را از اندیشیدن به جاذبه های متعالی و رفیع باز می دارد، نگاهی بیندازیم. می دانیم که لیبرالیسم برای افرادی که ذائقه و میل غالب آنها، سیطره و ثروت است، اجازه ی نامحدود می دهد تا به هر وسیله ای و با ارتکاب هر حرامی - اعم از فریب مردم با تبلیغات مهلک، تجاوز به زیردستان و ضعیفان، رسمیت دادن به انواع محرمات و ... به توسعه ی سیطره و ثروت خود مشغول شوند. لیبرالیسم، پیوسته به توسعه ی هوس بازی، لذت جوییهای نامشروع، سرکوب معنویات و تقاضاهای متعالی انسانها، آزادیهای مبتنی بر خواهشهای نفس اماره و ... می اندیشد. جالب این که لیبرالیسم برای توسعه باور و رفتار مورد نظر خود، نه تنها از جهل انسانها سود می جوید، بلکه جهالت و کشاندن انسانها به حواشی مبتذل حیات را تبلیغ می کند تا آنها به جای احساس حقارت و جهالت، به مبتذل بودن و حیوانی بودن زندگی خود افتخار کنند و این دریافت را داشته باشند که انسانهایی آزاد و آگاه هستند که در جهانی آزاد و با آزادگی زندگی می کنند و ... !

آنهایی که منافق تر از رئیس منافقان بودند

اکنون که مطالبی پیرامون نفاق و پیوند آن با جاهلیت و سایر جریانها شرح گردید. و به کارنامه ی شاخص ترین چهره ی نفاق - عبدالله بن ابی - نیز اشاره شد، لازم است درباره ی لایه ی دیگر از نفاق هم به اختصار سخن گفته شود؛ لایه ای که حتی از نفاق عبدالله بن ابی و یاران او خطرناکتر بود. عبدالله بن ابی و یارانش با همه توطئه چینی ها و حادثه آفرینی هایی که داشتند، با این حال، از لایه های آشکار نفاق محسوب می شدند؛ زیرا همان زمان به عنوان منافق شهرت داشتند و بتدریج برای همه، بجز افراد خیلی ساده لوح ثابت شده بود که عبدالله بن ابی و افراد نظیر او، ظاهر و باطن یکسان ندارند، یعنی در ظاهر اظهار مسلمانی می کردند، ولی در باطن به فرهنگ جاهلی گرایش داشتند. لایه های پنهان تر و پیچیده تر نفاق، افراد و جریانهایی بودند که اگرچه دلهایشان در گروی جاهلیت بود، ولی به زیرکی دریافته بودند که عصر جاهلیت پایان یافته است و اگر کسانی بخواهند در مرز جاهلیت و اسلام، چنان گام بزنند که جمع کثیری از مسلمانان متوجه نفاق آنها بشوند، هرگز نمی توانند به جایی برسند؛ بنابراین، باید سیمای جاهلیت خود را کاملاً بپوشانند تا در جامعه ی اسلامی به مناصب بالا دست یابند و سپس جاهلیت را در قالب اسلام احیا کنند.
گرچه آن لایه از نفاق شبیه نفاق عبداالله بن ابی و ... که برای خیلی از مسلمانان محسوس و معلوم و آشکار بود، در مدینه متولد شد، ولی تعدادی از مفسران و محققان معتقدند برخی از لایه های بسیار مخفی نفاق از همان سالهای اوّلیه بعثت در مکه شکل گرفت. مفسران و محققان مذکور می گویند: درست است که اسلام و مسلمانان در مکه چنان توانی نداشتند که کسی از ترس به نفاق روی بیاورد؛ همچنین، مسلمان بودن، منفعت دنیایی هم نداشت تا کسی به طمع دنیا، تظاهر به مسلمانی کند، ولی از همان زمان که رسول خدا دعوت به اسلام کرد و اعلام فرمود که اگر اعراب اسلام بیاورند، سرور جهانیان خواهند شد و سرزمینها به دستشان خواهد افتاد و ...، بعضی به طمع سروری بر جهان و دست یافتن به سرزمینهای آباد و ... مسلمان شدند. این نوع مسلمانی که انباشته از رنگ و بوی جاهلیت بود و نشانه های آشکاری از نفاق هم در آن یافت نمی شد، بعداً فجایع فراوان به بار آورد و اکثر عناصر اصلی جاهلیت را در ظرفی که نام آن اسلام بود، جای داد و بسیاری از مسلمانان نیز به این روند گردن نهادند، زیرا مشاهده کردند که جلوداران این جریان، از کسانی می باشند که نه تنها در مسلمانی سابقه ی دیرینه دارند، بلکه در مقاطع مختلف، به اسلام یاری رسانده اند. البته مسلمانهایی که فریب سابقه و یاریهای لایه های بسیار مخفی نفاق را خوردند، متوجه اهداف و نیات پشت پرده ی منافقان چند لایه نشدند و نتوانستند این معنا را درک کنند که تا اسلام به نفع این گروهها و این افراد است، نه تنها با آن هستند، بلکه آن را یاری هم می کنند تا از تنوری که داغ شده است، بهره دنیایی ببرند. با نردبان اسلام به اهداف جاهلی برسند، ولی اگر اسلام بخواهد در برابر اهداف جاهلی آنان بایستد، کاملاً با آن مخالفت می کنند.

خیزش نفاق در روزگار سختی و التهاب

همان طور که جریانها و گروههای نفاق متعدد بودند، مقاطع زمانی خیزش موج نفاق نیز متعدد بود. البته خط نفاق در تمام سالهایی که رسول اکرم در مدینه حضور داشت، به طور واضح دیده می شد و حوادثی می آفرید، ولی در مقاطعی که سختیها و دشمنان به مسلمانان فشار می آوردند و یا این که در ظاهر چنین تصور می شد که مسلمانان اوضاع خطرناک و پر دردسری پیش روی خود دارند، موج نفاق نیز خیزش و جهش خطرناک از خود بروز می داد. می توان گفت که سال نهم هجری، مسلمانان و رسول اکرم با گسترده ترین و خطرناکترین موج نفاق مواجه شدند. البته پیش از سال نهم نیز در بعضی مقاطع خیزشهایی از جبهه ی نفاق ظاهر شد که به یک نمونه ی آن در جریان جنگ احد اشاره کردیم.
یکی از خیزهای قابل توجهی که پیش از خیز بزرگ سال نهم هجری پدید آمد، در سال پنجم هجری و در گرماگرم جنگ خندق نمایان شد.

منافقین، وعده های رسول خدا را تکذیب و تمسخر می کردند!

در جریان جنگ خندق و در حالی که مسلمانان تحت فشار روانی و نظامی دشمنان بودند و شهر مدینه نیز کاملاً در محاصره قرار داشت، تعدادی از منافقان، چهره ی واقعی خود را آشکار کردند و به طور مستقیم و غیرمستقیم، رسول اکرم را دروغگو و کسی که برنامه ها و سخنانش اساسی ندارد، معرفی نمودند! آنها با این کار بر فشار روحی مسلمانان می افزودند و بعضیها را نیز دچار یأس می کردند. منافقان هر جا می نشستند، به طعنه می گفتند: محمّد به ما وعده می داد که در آینده ی نزدیک، به کاخهای روم و ایران دست خواهیم یافت و قدرت اسلام به سرزمین کسرا و قیصر خواهد رسید، ولی اکنون در وضعی هستیم که از ترس دشمن، در شهر و خانه ی خودمان جرأت نداریم به دستشویی و قضای حاجت برویم و خود را از فشار خلاص کنیم!
منافقان، این سخنان طعنه آمیز را به این سبب می گفتند که در زمان حفر خندق، برای جلوگیری از ورود دشمن به شهر، ماجرایی اتفاق افتاد که ذکر آن جالب است. حضرت سلمان ماجرای مذکور را چنین نقل می کند: هنگامی که مشغول حفر خندق بودیم، من با سنگ بسیار سخت و بزرگی رو به رو شدم. هر قدر کلنگ و تیشه بر آن سنگ زدم، اثر نکرد، حتی چنان شد که تیشه و کلنگ من شکست، ولی در آن سنگ خراش هم پیدا نشد. رسول خدا از این ماجرا آگاه شد و نزدم آمد. آن حضرت کلنگی گرفت و ضربه هایی بر آن سنگ فرود آورد. چون ضربه ی اوّل وارد شد، برقی از سنگ جهید و شراره ای پیدا شد که در روشنی مثل آفتاب بود. در این لحظه، رسول اکرم تکبیر گفت و ما هم تکبیر گفتیم. در ضربه ی دوم و سوم نیز برقی جهید و شراره ای پدید آمد روشن تر از شراره ی ضربه اول بود. در هر سه بار نیز رسول خدا و مسلمانان تکبیر گفتند و شگفت زده شدند. بعد از آن که رسول اکرم آن سنگ سخت را خرد کرد، از آن حضرت پرسیدم: یا رسول الله آن برقها که جهید چه بود؟
حضرت فرمود: یا سلمان! برق اوّل نشان از آن داشت که یمن به دست مسملانان فتح خواهد شد. برق دوم نشان آن بود که شام و روم به دست مسلمانها گشوده خواهد شد.
برق سوم، نشان از آن داشت که مشرق و سرزمین ایرانیان به دست مسلمین فتح خواهد شد. همه اینها را جبرئیل امین به من گفت و از جانب خدا خبر آورد.
به هر حال، منافقان نادان این بشارت های رسول خدا را که در سالهای بعد، به وقوع پیوست، در جریان جنگ خندق، با حالت تمسخر و طعنه آمیز می گفتند و چنین وانمود می کردند که رسول اکرم دروغ سازی کرده است!

پی نوشت :

1- منظور از این نونام این است که بعضی از این مکاتب در قرون گذشته نیز بوده اند، ولی در قرون اخیر و در عصر حاضر نام جدید به آنها داده اند؛ و فقط نامشان نو شده است.

منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط