داستان پیامبران دروغین معاصر پیامبر اسلام (3)

در آن روزگار که به تعبیر مورخان بزرگ، ناگهان آتش بر همه ی شبه جزیره ی عربستان افتاد وشعله های فتنه، آشوب، دین گریزی، دین ستیزی و ... خیلی سریع همه جا را گرفت؛ در آن روزگار که بازار ادعاهای دروغین بسیار گرم
شنبه، 10 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستان پیامبران دروغین معاصر پیامبر اسلام (3)
 داستان پیامبران دروغین معاصر پیامبر اسلام (3)

 






 

روزگاری که آتش همه جا را فرا گرفت و خروج از دین رسم زمانه شد

در آن روزگار که به تعبیر مورخان بزرگ، ناگهان آتش بر همه ی شبه جزیره ی عربستان افتاد وشعله های فتنه، آشوب، دین گریزی، دین ستیزی و ... خیلی سریع همه جا را گرفت؛ در آن روزگار که بازار ادعاهای دروغین بسیار گرم شد و از میان هر قبیله ی عرب و از میان هر یک از مناطق شبه جزیره ی عربستان، دروغگو و نیرنگ بازی برخاست و ادعای پیامبری کرد؛ در آن روزگار که اهل ارتداد و مدعیان درغین پیامبری، غیر از مدینه و مکه بر همه جا سیطره یافتند و حتی درصدد برآمدند، مرکز دولت اسلامی در مدینه را نیز اشغال کنند؛ در آن روزگار که فقط دو قبیله ی قریش و ثقیف از قبایل عرب همراه اسلام ماندند و بقیه راه ارتداد و آشوب در پیش گرفتند؛ در آن روزگار که باورها سیال و لغزان شده بودند؛ بالاخره در آن روزگار که خروج از دین خدا، ناگهان به رسم زمان تبدیل شده بود؛ در منطقه ی مرکزی شبه جزیره ی عربستان نیز دروغگوی بسیار خطرناکی به نام مسیلمه بن حبیب (مسیلمه ی کذاب) به پا خاست که شعله های آشوب و دروغ او بلندتر و گسترده تر از همه ی شعله ها بود. اگر بشنوید یا بخوانید که مسیلمه ی کذاب، بیش از صد هزار نفر را فریب داد و آنها را گرد خود جمع کرد؛ چهل تا شصت هزار مرد جنگی را مسلح و آماده ی نبرد با اسلام و مسلمانان کرد؛ بیش از بیست بار در جریان نبردهای پی در پی بر لشکر اسلام غلبه یافت و چیزی نمانده بود که شکست کامل را بر لشکر اسلام تحمیل کند؛ بالاتر از همه ی اینها، اگر بشنوید یا بخوانید که در جریان جنگهایی که آن دروغگوی بزرگ به راه انداخت، حدود بیست هزار نفر - حدود هفده هزار نفر از پیروان مسیلمه ی کذاب و بیش از دو هزار نفر از مسلمانان که 700 نفر از آنان حافظ و قاری قرآن بودند - از میان رفتند و جمع کثیری زخمی شدند و اموال زیادی هم به تاراج رفت؛ در این صورت، متوجه خواهید شد که آتش فتنه ودروغ مسیلمه، از سایر آتشها و شعله هایی که در آن زمان برافروخته شد، خطرناک تر، زیان آورتر و سوزنده تر بوده است.
داستان دروغگوییها و فتنه های مسیلمه ی کذاب و ماجراهایی که در جریان آشوبهای او به وقوع پیوست، همانند سایر مواردی که تا کنون ذکر شد، بسیار مفصل است و برای بیان جزئیات آن، مجالی نیست؛ بنابراین، به اختصار مطالبی را پیرامون شورش آن پیامبر دروغین می نگاریم. شورش مسیلمه از اواخر سال دهم هجری بتدریج آغاز شد و تا اوایل سال دوازدهم ادامه یافت. وی در ماههای اوّلیه ی سال دوازدهم و در گرما گرم نبرد خونین کشته شد و شورش او به طورکامل سرکوب گردید. همان طور که اشاره شد، منطقه یمامه که در نجد و مرکز شبه جزیره ی عربستان واقع شده است، محل شورش مسیلمه بود. اگر مدینه مرکز دولت اسلامی را که در حجاز و حدوداً در سمت غربی شبه جز یره ی عربستان واقع است، مبنا قرار دهیم، می توانیم بگوییم که شورش مسیلمه در سرزمینهای شرقی مدینه رخ داد و با محل شورش اسود عنسی فاصله ی نسبتاً زیادی داشت؛ زیرا شورش اسود در شمال یمن ودر جنوب غربی شبه جزیره ی عربستان - سرزمینهای جنوبی مدینه - به وقوع پیوست.

این پیامبر دروغین، خاستگاه مسیحی داشت

قابل تأمل این است که طبق گزارش برخی مآخذ تاریخی، مسیلمه مسیحی بوده و به نصرانیت (مسیحیت) تعلق خاطر داشته است. علاوه بر این، در اطراف او، قبایلی حضور داشته اند که از نفوذ مسیحی گری بری نبوده اند. این هم نقل شده است که بعد از ورود نمایندگان قبیله ی بنی حنیفه (قبیله ای که مسیلمه کذاب منتسب به آن بود و از میان همین قبیله برخاست) به مدینه و مذاکره با رسول اکرم، آنها ضمن پذیرفتن اسلام، متعهد شدند معابد خود را تخریب کنند و به جای آن مساجد بسازند. شاید این معابد، دیرها و کلیساهایی بوده اند که مسیحیان قبیله ی بنی حنیفه (قبیله ی مسیلمه) بنا کرده بودند. همانطور که گزارشهایی درباره ی مسیلمه کذاب وجود دارد، درباره ی رئیس قبیله ی بنی حنیفه و فرمانرو.ای یمامه - که به او شاه یمامه نیز می گفتند - نیز چنین گزارشهایی موجود است. نوشته اند در زمانی که رسول اکرم به شاهان و فرمانروایان نامه می نوشت و آنها را دعوت به اسلام می کرد، رئیس قبیله ی بنی حنیفه و شاه یمامه، هوذه بن علی بود و پیرو مسیحیت محسوب می شد. هنگامی که سفیر رسول خدا - سلیط بن عمرو عامری - به یمامه رفت ونامه ی پیامبر را به او داد، هوذه بن علی به سفیر رسول اکرم گفت: اگر پیامبر شما مرا در کار نبوّت شریک کند و بپذیرد که بعد از او من پیامبر و جانشین بشوم، مسلمان می شوم و پیامبرتان را یاری می کنم. اگر پیامبر چنین شرطی را نپذیرد، نه تنها مسلمان نمی شوم و کمک نمی کنم بلکه با او می جنگم.
رسول اکرم پس از شنیدن گزارش سفیر و خواندن نامه ی هوذه بن علی، فرمود: هرگز! اگر از من قطعه زمینی هم می خواست، به وی نمی دادم.
البته هوذه بن علی نصرانی فرصت درگیری با اسلام و مسلمانان را پیدا نکرد و مُرد. اگر گزارشهایی که درباره ی مسیحی بودن، هوذه، مسیلمه و ... وجود دارد، درست باشد، باید پذیرفت که حداقل، جمع قابل توجهی از قبیله ی بنی حنیفه مسیحی بوده اند. بنابراین، مسیلمه علاوه بر اینکه خودش پیشینه ی مسیحی گری داشته است، از میان قبیله ای که تعداد قابل توجهی از آنها چنین پیشینه ای داشته اند، برخاسته است.

تو را در ترکه ی خرما نیز شریک نمی کنم، چه رسد به پیامبری!

درباره ی چگونگی آغاز شورش مسیلمه، روایتهایی را می بینیم که اندک تفاوتهایی با هم دارند. نقل شده است که مسیلمه در سال دهم هجری همراه نمایندگان قبیله ی بنی حنیفه از یمامه به مدینه رفت و با رسول خدا دیدار کرد. در جریان مذاکره و دیدار نمایندگان قبیله ی بنی حنیفه با رسول اکرم، مسیلمه شرطهایی را برای پذیرش اسلام مطرح کرد و گفت: اگر مرا هم در نبوّت شریک کنید و یمامه را به من بسپارید، مسلمان خواهم شد.
در این هنگام، رسول خدا با اشاره به ترکه ای از درخت خرما که در آن جا بر زمین افتاده بود، فرمودند: اگر این ترکه را هم بخوانی به تو نمی دهم تا چه رسد به شرکت دادن تو در کار نبوّت!

هدیه رسول خدا، برای پیرمرد نگهبان شتران

در روایت دیگر نقل شده است که با ورود نمایندگان قبیله ی بنی حنیفه به مدینه، مسیلمه به دلایلی نزد پیامبر نرفت و در مذاکره ی نمایندگان بنی حنیفه با رسول خدا شرکت نکرد؛ یا این که فقط در بعضی دیدارها و بعضی مراحل مذاکرات حاضر شد. نوشته اند او نزد بار شتران ماند و به نگهبانی از اموال نمایندگان بنی حنیفه مشغول شد. بعد از آن که مذاکرات نمایندگان بنی حنیفه با رسول خدا به پایان رسید وآنها مسلمان شدند، رسول خدا به آنها هدایایی مرحمت فرمودند. سپس رسول اکرم از نمایندگان بنی حنیفه پرسید: آیا همراه شما کس دیگری هم هست؟
پاسخ دادند: آری، پیرمرد 150 ساله ای نیز همراه آورده ایم که نام او مسیلمه بن حبیب است. او نصرانی (مسیحی) است و مخالفتها و سخنانی دارد. مسیلمه علاقه چندانی برای شرکت در مذاکرات ندارد، نزد بارها و شتران مانده و به نگهبانی مشغول است.
رسول خدا پس از شنیدن این مطلب، همان هدیه ای که برای دیگران داده بودند، برای مسیلمه نیز همان را در نظر گرفتند و فرمودند: او بدتر از شما نیست و این هدیه را هم برای او که نگهبان اموالتان است، ببرید.

ماجرای تبدیل شدن «رحمان یمامه» به «شیطان یمامه»

از برخی گزارشهای تاریخی چنین بر می آید که شرطها و درخواستهایی که مسیلمه برای اسلام آوردن داشت، به طور غیرمستقیم و از طریق سایر نمایندگان قبیله ی بنی حنیفه نزد رسول اکرم مطرح شد و آن حضرت پاسخ قاطعی دادند. با توجه به تفاوتهایی که در این گزارشها وجود دارد، این مطلب به ذهن می رسد که مذاکرات نمایندگان بنی حنیفه با رسول اکرم، بیش از یک دور بوده است و در بعضی مراحل مذاکرات، مسیلمه حضور داشته و در بعضی مراحل نیزحضور نداشته است. البته درباره ی ادعای پیامبری مسیلمه این مطلب نیز وجود دارد که اساساً او از سالها پیش ادعاهایی داشته ودر زمانی که رسول اکرم در مکه به سر می بردند، کسانی را به مکه می فرستاده است تا آیاتی از قرآن را فرا گیرند و آنها را برای مردم یمامه بخوانند. مسیلمه با این کارها می خواسته است این موضوع را به اذهان القا کند که فراتر از آدمهای معمولی است و به نوعی در نبوّت شریک می باشد. بدون تردید، مردم یمامه نیز به چنین موضع گیریهای مسیلمه بی توجه نبوده و او را «رحمان یمامه» می نامیده اند. بعدها، رحمان یمامه به سبب ادعاهای دروغین، به شیطان یمامه و کذاب یمامه مشهور شد. نقل شده است که مسیلمه در دوره ی جاهلیت نیز به رحمان یمامه معروف بوده و به سبب برخی ویژگیهایی که داشته است، در معنویت طرف توجه و احترام واقع می شده است. قبیله ی مسیلمه (بن حنیفه) نه تنها از اوّلین قبایلی بودند که از اسلام برگشتند، بلکه آن روزگاری هم که رسول خدا در مکه حضور داشت و برای دعوت به میان قبایل می رفت، بنی حنیفه از آن قبایلی بودند که دعوت رسول اکرم را با زشتی پاسخ دادند.

من در پیامبری شریک هستم و نصف زمین مال من است!

جالب این است که مسیلمه هرگز نبوّت رسول اکرم را انکار نکرد، بلکه ادعا کرد که شریک نبوّت است و جبرئیل به او نیز وحی می آورد. می توان گفت که بلافاصله بعد از بازگشت هیأت نمایندگان بنی حنیفه از مدینه، مسیلمه ادعای پیامبری کرد. در واقع، مسلمان شدن واز مسلمانی بیرون شدن قبیله ی بنی حنیفه، در یک زمان و یا حداقل خیلی به هم نزدیک بود. مسیلمه در ابتدای کار، نامه هایی به رسول اکرم فرستاد و ادعاهای دروغین خود را علنی کرد! او در نامه نگاری و سخن گویی، سعی می کرد از رسول اکرم و قرآن تقلید کند. در اوّلین نامه ای که به رسول خدا فرستاد، چنین نوشت: از مسیلمه رسول الله به محمّد رسول الله، سلام بر تو باد. همانا من در پیامبری شریک تو شده ام. بنابراین، باید نصف زمین و نصف جهان مال من و در سیطره ی من باشد و نصف دیگر مال تو و قبیله ی قریش. باید زمین و جهان بین من و تو و بین قبیله ی من و تو (بنی حنیفه و قریش) تقسیم شود.
بعد از آن که فرستادگان مسیلمه نامه را به مدینه بردند و به رسول اکرم تقدیم کردند، حضرت رسول پس از آگاهی از محتوای نامه، به فرستادگان مسیلمه که دو نفر بودند، فرمودند: نظر شما درباره ی این نامه چیست؟ آیا ادعای مسیلمه را قبول دارید؟

اگر کشتن سفیر ناپسند نبود، شما را می کشتم!

فرستادگان، محتوای نامه و ادعای مسیلمه را تأیید کردند و اظهار داشتند که مسیلمه نیز شریک نبوّت است. رسول اکرم با مشاهده ی ارتداد گستاخانه ی آن دو نفر، چنین فرمودند: اگر کشتن سفیر امر ناپسندی نبود، دستور کشتن شما را صادر می کردم. گرچه رسول اکرم ادعاهای مسیلمه را دروغ آشکار و انحراف و ارتداد بزر گ می دانستند، ولی نامه ی آن دروغگو را بی پاسخ نگذاشتند و نامه ای با مضمون ذیل فرستادند:
بسم الله الرحمن الرحیم - از محمّد رسول خدا به مسیلمه ی کذاب. سلام بر پیروان هدایت. زمین و جهان متعلق به خدا و در مالکیت خداوند است. به هر کس از بندگان صالح که بخواهد، آن را واگذار می کند. فرجام نیک برای کسی است که پرهیزکار باشد.

نه من از محمّد کمترم و نه قبیله ام از قبیله ی قریش کمتر!

جالب این است که مسیلمه با همدستی یارانش نامه ی رسول خدا را تحریف کرد و محتوای آن را تغییر داد و سپس به پیروانش اعلام کرد که رسول خدا، مسیلمه را در امر نبوّت شریک کرده ودر این باره نامه ای نیز فرستاده است. علاوه بر این، مسیلمه و یارانش نامه های دروغین تهیه کردند و سپس آن نامه ها را به اسم نامه ی رسول اکرم به مسیلمه مطرح نمودند. در همه ی این نامه ها، تأکید بر این می شد که رسول اکرم، مسیلمه را در نبوّت شریک کرده و اداره ی امور یمامه و نصف کرده ی زمین را به او سپرده است. مسیلمه از یک سو به چنین کارهایی دست می زد و از سوی دیگر، پیوسته به یاران و پیروانش تأکید می کرد حاضر به پذیرش سلطه ی دولت اسلامی مدینه نشوند و خودشان حکومت و دولت جداگانه و پیامبر جداگانه داشته باشند. مسیلمه در خطابه ها و سخنرانیهایش، همواره چنین می گفت: کسی به ما بگوید که قریش چه برتری نسبت به ما (بنی حنیفه و ...) دارد که باید امامت و نبوّت و حکومت را در دست داشته باشد و ما پیرو آنها شویم. نه عده ی قریش از ما بیشتر است، نه سلاح و تجهیزات آنها از ما بیشتر است، نه شهرهایشان آبادتر از شهرهای ما است، نه اموالشان بیشتر از اموال ما است. خلاصه این که قریش در هیچ امری از ما جلوتر و بهتر نیست تا هم پیامبری و هم سلطنت در دستش باشد. اگر به محمّد بن عبدالله (رسول اکرم) وحی می رسد، به من نیز می رسد. اگر جبرئیل نزد او می آید، نزد من هم می آید. علاوه بر این، چند نفر از بزرگان یمامه، همواره گواهی می دهند که محمّد بن عبدالله مرا در امر نبوّت شریک کرده است. اگر شک دارید، بروید از نهارالرجال بن عنفوه (رخال بن نهشل) و محکم بن طفیل و سایرین بپرسید.

دروغهای معلم قرآن به مردم!

یکی از مشهورترین و بزرگترین کسانی که دروغگوییهای مسیلمه را تأیید می کرد، شخصی به نام «نهارالرجال بن عنفوه» یا «رخال بن نهشل» بود. این شخص به میان هر جمعی که می رفت و یا هر کسی به دیدن او می شتافت، با شور و حرارت، دروغهای بسیار بزرگ و شگفت انگیز می گفت تا مردم با یقین و بدون هیچ تردیدی، مسیلمه را پیامبر و شریک رسول خدا در امر نبوّت بدانند. مردم به دو علت دروغهای بزرگ نهار الرجال را باور می کردند. اوّل به این سبب که او از اشراف و از بزرگان و از محترمین یمامه بود و سابقه ی خوبی در میان قبیله اش داشت. سبب دوم این بود که وی در مسلمانی هم سوابقی داشت و بسیاری از افراد می دانستند که نهارالرجال مدتی در مدینه اقامت داشته و با بزرگان مسلمان و حتی با رسول اکرم نشست و برخاست داشته است. مورخان نوشته اند که نهارالرجال مدتی پیش از آغاز ادعاهای دروغین مسیلمه، به مدینه مهاجرت کرد. البته زمان دقیق این مهاجرت چندان روشن نیست. از برخی گزارشهای تاریخی چنین فهمیده می شود که وی همراه هیأت نمایندگان بنی حنیفه به مدینه رفت و موفق به دیدار رسول اکرم شد. از بعضی گزارشها نیز چنین دریافت می شود که وی از مدتها قبل به مدینه رفته و در آن جا ضمن مسلمان شدن، به آموختن قرآن، فراگیری تعالیم اسلام و فقه و احکام دین مشغول شده بود. در هر حال، نهارالرجال که از بزرگان و محترمین یمامه محسوب می شد، در مدینه ودر نزد رسول اکرم و مسلمانان، به چنان جایگاهی رسید که آن هنگام آغاز فتنه ی مسیلمه، رسول اکرم به نهار الرجال دستور داد به یمامه سفر کند و ضمن تعلیم قرآن و احکام دین به مردم، در برابر دروغگوییها و فتنه های مسیلمه بایستد و نگذارد مردم فریب بخورند و گرد مسیلمه جمع شوند. وی حتی از طرف رسول اکرم مأمور شوراندن مردم علیه مسیلمه بود.

شهادت دروغین، به پیامبری کذاب یمامه!

بعد از آن که نهارالرجال به دستور رسول اکرم به یمامه و به میان قبیله اش رفت، دقیقاً بر خلاف مأموریتی که به او سپرده شده بود، رفتار کرد. معلوم نیست که نهارالرجال گرفتار تعصبات قبیله ای شد و یا این که از اوّل منافق بود. شاید هم شهرت طلبی و آرزوهای دنیایی (مثل دستیار اوّل یک پیامبر دروغین شدن و بعد جانشین او شدن و ...) او را از راه حق منحرف کرد. هر چه بود، نتیجه این شد که نهارالرجال با قاطعیت شیطانی و با شور و حرارت منافقانه، به طور مکرّر شهادت داد که با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده است که رسول اکرم، مسیلمه را در نبوّت شریک کرده و او را به عنوان شریک و جانشین به رسمیت شناخته و نامه هایی نیز در این باره نوشته است. این دروغ بسیار بزرگ نهارالرجال که همنشینی با رسول خدا و منصب نمایندگی و سفارت رسول خدا را نیز به یدک می کشید، غوغای بسیار بزرگ و فتنه ای عظیم به پا کرد. شهادت دروغ نهارالرجال سبب شد ادعاهای دروغین مسیلمه که در مرحله ی ابتدایی بود و شاید بزودی به سمت خاموشی می رفت، ناگهان رونق بگیرد و مردم ساده لوحی که از همه جا بی خبر بودند، گمان کنند مسیلمه واقعاً، شریک و جانشین رسول خدا شده است و جبرئیل نیز مرتب برایش وحی می آورد. چون دروغ بسیار بزرگ نهارالرجال و شهادت دروغین ا و سبب رونق صد برابری فتنه ی مسیلمه شد و ادعاهای او را از یک واقعه حاشیه ای و توهمات شخصی به یک فتنه ی عظیم و گسترده تبدیل کرد، اکثر مورخان، دروغگویی نهارالرجال را بسیار گسترده تر و فسادانگیزتر از دروغ بافی های خود مسیلمه می دانند. نهارالرجال به همین دروغ بزرگ و به همین شهادت دروغین اکتفا نکرد و کلاً زمام اختیار آن دروغگوی بسیار سالخورده (مسیلمه) را که ادعا می شد سنش به 150 سال می رسد، بر عهده گرفت، مورخان نوشته اند که نهارالرجال هر چه می گفت، مسیلمه به آن عمل می کرد و هر لحظه منتظر دستور و توصیه ی او بود؛ حتی به دستور نهارالرجال، مسیلمه حالت دریافت وحی به خود می گرفت و زمان ومکان دریافت وحی نیز به تشخیص نهارالرجال بود. نهارالرجال امور مربوط به مسیلمه را چنان در دست گرفته بود که گویی خود او (نهارالرجال) مدعی پیامبری است. نهارالرجال گمان می کرد مسیلمه به سبب کهولت سن، بزودی خواهد مُرد و او جانشین آن پیامبر دروغین خواهد شد و یا این که اساساً خود نهارالرجال پیامبر می شود و بر یمامه و حتی بر نیمی از کره زمین فرمانروایی خواهد کرد. علاوه بر اینها، کلمات و اصطلاحات اذان مسیلمه و شعارهای او نیز با نظر نهارالرجال به تصویب می رسید. نهارالرجال که از فرماندهان اصلی سپاه چهل یا شصت هزار نفری مسلیمه بود، در یکی از مهیب ترین و سخت ترین مراحل نبرد مسلمانان با سپاه مسیلمه، کشته شد و ضربه ی بسیار سنگینی بر سپاه دروغ پردازان وارد آمد.
مورخان از زمان حضور نهارالرجال در مدینه، این حکایت را نقل کرده اند که روزی رسول اکرم از محلی عبور می کرد. آن حضرت به هنگام عبور، چشمش به نهارالرجال و دو نفر دیگری که همراه او بودند، افتاد. در این لحظه، حضرت رسول به یارانش فرمود: یکی از این سه نفر، جایگاهش در جهنم است.

چون من بدتر از شما نیستم، پس پیامبرم!

اکنون بار دیگر، به داستان خود مسیلمه می پردازیم. نوشته اند یکی از دستاویزهای مسیلمه برای ادعای شرکت در نبوّت، سخنی بود که رسول اکرم درباره ی او گفته بودند. قبلاً ذکر شد که در پایان مذاکرات نمایندگان بنی حنیفه با رسول خدا، آن حضرت به هر یک از اعضای هیأت هدایایی مرحمت فرمودند و سپس برای این که مطمئن شوند از اعضای هیأت کسی فراموش نشده است، از نمایندگان سؤال کردند: آیا کس دیگری همراه شما نیست؟
نمایندگان بنی حنیفه پاسخ مثبت دادند و رسول خدا نیز برای این که عدالت رعایت شده باشد، برای مسیلمه هدیه ای در نظر گرفتند. در ضمن، رسول اکرم در پاسخ به سخنانی که نمایندگان بنی حنیفه درباره ی مسیلمه گفتند و او را نگهبان بارها و شتران خود معرفی کردند، فرمودند: او بدتر از شما نیست.
مسیلمه بعد از دریافت هدیه و شنیدن این سخن رسول اکرم ، به تفسیر بسیار جاهلانه، کودکانه و مزورانه از سخن مذکور پرداخت وگفت: معلوم می شود که رسول خدا مرا در کار نبوّت شریک خود کرده است!

ادعای پیامبری توسط شعبده بازی و دروغ پردازی

علاوه بر این که مسیلمه در دوره ی جاهلیت، نزد مردم یمامه و نزد قبیله ی بنی حنیفه جایگاه خوبی داشت، از ویژگی دیگری نیز برخوردار بود که همین ویژگیها به ادعاهای دروغین او کمک می کرد. مسیلمه کاهنی بود که در شعبده بازی تبحر ویژه داشت. او شعبده بازی هایش را به عنوان معجزه به خورد مردم ساده لوح می داد. مسیلمه با پر و بال پرندگان، کارهای شگفت انگیزی می کرد و در ظاهر، تخم مرغ را نیز درون شیشه قرار می داد. این امور که مورخان از چگونگی آن، سخن زیادی نگفته اند، سبب فریفته شدن مردم عادی می شد. نقل شده است که مسیلمه با شیطان و جنّ نیز در تماس بود و این موجودات کمکهایی به او می کردند. زبان بازیها و شیرین گوییهای مسیلمه و استفاده او از جمله ها و عبارتهای متوازن و هماهنگ، از دیگر اموری بودکه آن پیامبر دروغین را در فریب دادن مردم کمک می کرد.
مسیلمه ی کذاب، مانند همه ی دروغگویان و دروغ سازان، بدل سازی و بدل کاری را شیوه ی خود کرده بود تا اصل و حقیقت را بپوشاند و مردم را فریب دهد. یکی از بدل سازیهای او این بود که دریمامه مکانی به عنوان حرم و محل مقدس و پاک معرفی کرده بود تا به گمان خود، مکانی شبیه کعبه و یا شبیه مسجد رسول الله در مدینه باشد. البته این مکان فوراً تبدیل به کانون فساد شد و به جای آن که مردم برای عبادت و بر طرف کردن نیازهای معنوی و مذهبی به آن جا بروند، اشرار و غارتگران در آن مستقر شدند و حرم مسیلمه را پناهگاه خود کردند. همواره تعدادی از اشرار و غارتگران و برخی از قبایلی که به چپاول عادت کرده بودند، اموال مردم روستاها و قبایل اطراف را سرقت می کردند و سپس در حرم مسیلمه پناه می گرفتند تا هیچ کس نتواند به آنها دست یابد؛ زیرا به دستور مسیلمه، حرمی که او معیّن کرده بود، جای امن محسوب می شد و کسی حق نداشت در آن مکان به کسی آزار برساند و یا کسی را تحت تعقیب قرار دهد. غارت روستاها و قبایل اطراف یمامه به قدری زیاد شد که غارت شدگان و خسارت دیدگان نزد مسیلمه رفتند و شکایت کردند. مسیلمه به جای حمایت از غارت شدگان و آسیب دیدگان، از غارتگران حمایت کرد و به آنها گفت: من نمی توانم ادعاهای شما را باور کنم، منتظر باشید تا در این زمینه از سوی خدا وحی برسد و جبرئیل دستور بیاورد. بعد از اندکی، مسیلمه حالت خاصی به خود گرفت و ادعا کرد که در حال اخذ وحی از جبرئیل است. او پس از این حرکات مسخره آمیز، به غارت شدگان اعلام کرد که وحی به این شکل رسیده است: قسم به شب تاریک، قسم به گرگ سیاه، قسم به بچه شیری که گوشش بریده است، اسید (قبیله ی غارتگر) حرمت حرم را نشکسته و تر و خشکی را نبرده است!

خدای این پیامبر دروغین نیز حامی غارتگران و دزدان بود!

بدین ترتیب، مردم هر قدر شکایت کردند، کسی به دادشان نرسید؛ زیرا مسیلمه از غارتگران و دزدان حمایت می کرد. جالب این است که او با ادعای دریافت وحی، خدا را نیز حامیان غارتگران و دزدان معرفی می کرد و هر بار گروهی از غارت شدگان نزد مسیلمه می رفتند و از غارتگرانی که در حرم او پناهنده شده بودند، شکایت می کردند، آن پیامبر دروغین اعلام می کرد: شما حقی ندارید؛ زیرا هم اکنون به من وحی شد که غارتی صورت نگرفته وحرکت حرم نیز شکسته نشده است.
نه تنها مسیلمه از طوایف غارتگر حمایت می کرد و با جعل وحی، خدا را هم به حمایت از آنها متهم می نمود، بلکه نسبت به هر کس و هر قبیله ای که دست داشت، دروغ سازی می کرد و با ادعای دریافت وحی از سوی خداوند، پای خدا را هم به میان می کشید. به عنوان مثال، ادعا می کردکه خداوند با نزول وحی، از قبیله ی بنی تمیم حمایت کرده و فرموده است: بنی تمیم قبیله ای پاکیزه خو و پاکیزه رفتار است، باید با آنها به نیکویی رفتار شود و همسایه ی خوبی برایشان باشید.
ناگفته ماند که بنی تمیم قبیله ی بزرگی بود که تیره هایی از آن به دین مسیحیت درآمده بودند و افراد این قبیله از گرایش به مسیحیت و از این که کلیساهایی داشتند، احساس افتخار می کردند. همچنین ذکر خواهد شد که همسر مسیلمه (که او نیز ادعای پیامبری داشت وبا مسیلمه ازدواج کرد) از همین قبیله بود.

شنیدن و قبول یاوه ها، به علت فقر بصیرت

برخی از عبارتها و جمله های مسخره آمیزی که مسیلمه به عنوان وحی به زبان می آورد و آیه سازی می کرد، چنین است: سوگند به بُز و رنگهای آن، شگفت انگیزتر از همه بز سیاه است که شیر سپید می دهد. سزاوار نیست به شیر سپید آب افزوده شود ... سوگند به آنهایی که می کارند و آغازگر کشت هستند. سوگند به نان پزان، سوگند به دروکنندگان، سوگند به ترید کنندگان نان و نان خوران. سوگند به چادرنشینان که شهرنشینان از شما پیشی نگرفته اند. از روستاهای خود دفاع کنید ...؛ ای قورباغه فرزند قورباغه، بیهوده صدا مکن، چنان که همواره چنین می کنی. ای قورباغه، بالای تودر آب است و پایین تو در گل و لجن قرار دارد. ای قورباغه، تو آب را گل آلود نمی کنی و مانع آب خوردن کسی نمی شوی ... .
همه ی عبارتها و جمله هایی که مسیلمه به عنوان وحی و کلام خدا برای مردم می گفت، از همین نوع سخنان بی معنی و مسخره آمیز بود. او با این بدل سازیها می خواست با آیات قرآن - که بر رسول اکرم نازل شده بود - رقابت کند و مدعی شود برای او نیز آیاتی نازل می شود و همچون رسول خدا، پیامبری از جانب خدا می باشد. با این حال، بدل سازیهای مسیلمه بسیار ناشیانه و جاهلانه بود و هر کسی که عقل و هوشی داشت، نمی توانست بپذیرد که این سخنان یاوه، وحی است. به عنوان مثال، هنگامی که سپاه اسلام به یمامه رسید و ترس از شرارتها و خشونتهای مسیلمه و یارانش تا حدودی کاهش یافت، گروهی از بزرگان و عقلای بنی حنیفه نزد یکی از کسانی که در عقل و تدبیر و بصیرت، شاخص بین دیگران بود، رفتند و نظر او را درباره ی مسیلمه و فرق او با رسول اکرم جویا شدند. این شخص که نامش «ثمامه بن اثال» بود، به آنها چنین پاسخ داد: می دانم که ادعاهای این دروغگو (مسیلمه) بسیاری را سرگردان کرده است و بسیاری نیز فریفته شده اند. اکنون تشخیص حق و باطل برای آنهایی که در بصیرت و معرفت فقیر و دست خالی اند، مشکل شده است. من با قاطعیت به شما می گویم که محمّد بن عبدالله پیامبر راستین و به حقی است و دین او نیز حق است، ولی مسیلمه مردی بسیار دروغگو و اهل تزویر و دغل است. اگر هیچ سند و دلیلی هم برای دروغگویی مسیلمه نباشد، کافی است سخنان بیهوده و بی معنی که به عنوان وحی مطرح می کند، با آیات قرآن مقایسه گردد تا همه چیز روشن شود. اگر چنین مقایسه ای صورت بگیرد، عظمت و اهمیت معانی آیات قرآن و عظمت و اهمیت آورنده ی آن (رسول اکرم) عیان خواهد شد؛ همان طور که مبتذل بودن و بی پایه بودن سخنان مسیلمه نیز آشکار می شود.
ثمامه بعد از بیان این سخنان، آیاتی از قرآن کریم را خواند و آنها را با سخنان بی معنی و بی ربط مسیلمه مقایسه کرد، سپس گفت: کار خویش را به دست اهل جهل نسپارید و خرد را پیشوای خود قرار دهید تا گرفتار خطر و انحراف نشوید. خود من امشب با خویشان و یارانم به استقبال سپاه اسلام خواهم رفت و عذرها مطرح خواهم کرد و امان خواهم گرفت تا شعله های شرّ مسیلمه دامن مرا و دامن خویشان و یاران مرا نگیرد.

اوّل توهّم، بعداً رسوایی

یکی از مسخره آمیزترین و خنده دار ترین بدل سازیهای مسیلمه، تظاهر او به داشتن معجزه بود. همان طور که اشاره شد، او با برخی شعبده بازیها، مردم را فریب می داد و آنها نیز گمان می کردند مسیلمه واقعاً به اذن خداوند و با یاری خدا، همه کارهایی را که رسول اکرم انجام می داد، می تواند انجام بدهد. به همین سبب، پیروان مسیلمه انتظاراتی از او داشتند و بعضی مواقع برای برطرف شدن نیازها و مشکلات خود، نزدش می رفتند و طلب حل مشکل و رفع نیاز می کردند. مسیلمه هم که گرفتار نوعی توهّم شده بود، به تقلید از رسول ا کرم، دست به کارهایی می زد که چیزی غیر از رسوایی بیشتر برایش باقی نمی ماند. البته، او همین رسوایی را هم به طور زیرکانه توجیه می کرد. در این جا برای نمونه، بعضی از بدل سازیها و رفتارهای تقلیدی او را که به عنوان معجزه انجام می داد، نقل می کنیم.
نقل شده است که روزی یکی از زنان بنی حنیفه، خود را به مسیلمه رساند و گفت: چاههای ما بسیار کم آب شده است و نخلستان ما نیز درحال خشک شدن است. پس دعایی کن و معجزه ای نشان بده تا چاههایمان پر آب و پر برکت شوند؛ چنان که محمّد همین کار را برای مردم هزمان کرد و از بدبختی نجاتشان داد.
در این هنگام، مسیلمه نگاهی به نهارالرجال- مشاور ارشد مسیلمه که قبلاً به سرگذشت او اشاره شد - انداخت و گفت: این زن چه می گوید؟
نهارالرجال پاسخ داد: آری، روزی مردم هزمان نزد پیامبر رفتند و از کم آبی چاههایشان و پژمردگی نخلهایشان و از بدبختیهایشان سخن گفتند و از محمّد یاری خواستند. محمّد برایشان دعا کرد واز آب چاههایشان اندکی به دهان برد و سپس همان را پس از مضمضه، بار دیگر در چاه ریخت. چون چنین شد، آب از چاهها به وفور جوشید و نخلستانها خرم و پربار شد. علاوه بر این، نخلها زیاد شدند و از پای هر نخل، نخل دیگری رویید و اوضاع دگرگون شد.
مسیلمه هم به تقلید از رسول اکرم، همان کار را تکرار کرد، ولی نه تنها آبی از چاهها نجوشید، بلکه آب آن چاهها به طور کامل خشک شد و نخلها نیز از بین رفتند. با این حال، کسی جرأت اعتراض و آشکار کردن خبر این واقعه را نداشت. خبر واقعه ی مذکور زمانی که مسیلمه شکست خورد و خطر رفع شد، آشکار گردید و همه متوجه شدند که آب دهان دروغگو چه بلایی به بار آورده است.
دگر بار نیز یکی از پیروان مسیلمه، به تقلید از یاران رسول اکرم، آبی که از شست وشوی دست وصورت مسیلمه بر زمین ریخت، با جوی آبی که به نخلستان شان می رفت، مخلوط کرد تا آن نخلستان هم خرم و پربار شود. این کار، نتیجه ی عکس داد و کل آن نخلستان به زمین بایر و بی حاصلی تبدیل شد. شبیه این حوادث، چندین بار رخ داد و معجزه های خنده دار مسیلمه چیزی غیر از ویرانی و بدبختی به بار نیاورد. به همین سبب، بسیاری از پیروانش در نهان به او بدبین شدند ولی جرأت ابراز نداشتند.

معجزه ی این پیامبر، لال کردن کودکان و کچل نمودن شیرخواران بود!

یکی روز نیز مشاور ارشد و یار نزدیک مسیلمه (نهارالرجال) به او گفت: گاهی محمّد دست بر سر کودکان می کشید و آن کودکان شاد و خرم می شدند و اگر رنجور و بیمار بودند، بهبود می یافتند. گاهی نیز آب دهان خود را با آب دهان کودکان می آمیخت و آن کودکان، پر نشاط و سرزنده می شدند و از بیماری نجات می یافتند. پس تو نیز چنین کن تا مردم بهره ببرند و به پیامبری تو بیش از این ایمان بیاورند.
مسیلمه چنین کرد، ولی نتیجه ی عکس داد؛ زیرا او بر سر هر کودکی که دست می کشید، آن کودک کچل می شد. اگر به دهان کودکی نیز آب دهان می انداخت، آن کودک لال می شد.

دروغگوییهای این مرد از راستگوییهای محمّد لذیذتر است!

گرچه نیرنگها و دروغگوییهای مسیلمه برای بسیاری از مردم کاملاً ثابت شده بود، ولی بعضی جرأت ابراز نداشتند و بعضی نیز به سبب تعصبهای قبیله ای، به دروغگوییهای او اهمیت نمی دادند و بیشتر به دنبال منفعت دنیایی و افتخارات قبیله ای بودند تا دنبال حقیقت. به عبارت دیگر، از دروغگوییهای مسیلمه بیشتر از دست راستگوییهای رسول اکرم لذت می بردند و می گفتند: ما می دانیم مسیلمه دروغ می گوید و کذاب واقعی می باشد. ولی دروغگوی قبیله ی ما، عزیزتر و پسندیده تر از راستگوی قریش (رسول اکرم) است. دروغهای مسیلمه برای گوشها و روانهای ما لذت بخش تر از راستگوییهای محمّد است.

قبیله ی ما نیز چون قبیله ی قریش باید پیامبری داشته باشد

می بینیم که تعصبهای قبیله ای تا چه حد در عدم پذیرش حق نقش داشته است. البته این حالت صرفاً مربوط به آن دوره نیست و در کل تاریخ و کل زندگی بشر، همواره افراد، گروهها و جریانهایی بوده ا ند که جانب حق را بخوبی می شناخته اند، ولی تمایلات روحی وانگیزه های دنیاطلبانه و منفعت جویی آنها و یا انواع انگیزه ها و تعصبها، سبب شده ا ست که در عمل، کمک به باطل را به یاری حق ترجیح دهند.
تعصبهای قبیله ای جلوه های زیادی در ماجرای شورش مسیلمه ی کذاب داشت؛ همان طور که در ابتدا اشاره کردیم، مسیلمه به طور مکرّر اعلام می کرد که بنی حنیفه نیز باید مثل قریش پیامبری داشته باشند. یاران نزدیک او نیز همین مطلب را تکرار می کردند و می گفتند: خواست ما این است که یک پیامبر از ما و یک پیامبر از قریش باشد.

دروغ گفتم، پیغمبر نیستم و از کمک خدا نیز خبری نیست!

در جریان نبردها نیز مسیلمه و یارانش برای تحریک مردم یمامه به جنگ، از آنها می خواستند شرف و عزّت قبیله ی خود را فراموش نکنند و برای خدشه دار نشدن شرف قبیله ی خود، تا می توانند در نبرد با سپاه مدینه، مقاومت و مردانگی نشان بدهند. در مراحل پایانی نبرد بسیار خونین و سنگین سپاه اسلام با سپاه مسیلمه. جنگ به مرحله ی بسیار سخت و سرنوشت ساز رسید. در آن ساعتها و لحظه های دشوار، پی در پی گروههایی از یاران مسیلمه و گروههایی از قبیله و طوایفی که همراه مسیلمه بودند، نزد او می رفتند و می گفتند: شدّت جنگ بسیار زیاد شده است، لحظه به لحظه خونهای تازه ای از یاران و خویشان ما بر زمین می ریزد. بسیاری نابود شده اند، ما نبردی شدیدتر از این ندیده ایم، پس کی از سوی خدای تو به ما یاری می رسد. تو همواره به ما وعده می دادی که هرگاه کارها سخت شود، خدا ما را یاری خواهد کرد و خدا از دین خود دفاع خواهد نمود. پس یاری خدا کو و وعده های تو چه شد؟
مسیلمه به آنها پاسخ می داد: اکنون زمان چنین سخنانی و چنین بهانه هایی نیست. از دین و کمک غیبی خبری نیست. شما برای دفاع از شرافت خود و قبیله ی خود نبرد کنید. از دین و کمک خدا صحبت به میان نیاورید. شما راه خودتان را حق و راه دشمنان را باطل می دانستید. اگر چنین بود، کار شما تا این حد زار و خودتان تا این حد زبون و خوار نمی شدید. من با شما فرقی ندارم و مثل یکی از شماها هستم. پس جنگ کنید تا شکست نخورید.
بدین ترتیب، خود مسیلمه اعتراف کرد که دروغگو بوده و مردم را فریفته است. یاران مسیلمه با شنیدن سخنان پیامبر دروغین و اعتراف صریح او به فریب دادن مردم، از شدّت انفعال و احساس فریب خوردگی و از شدّت ناراحتی، نمی دانستند چه واکنشی نشان بدهند. آنها فقط می توانستند خودشان را نفرین کنند و سر خود را به دیوار و درخت و ... بکوبند. به نقل از مورخان، پیروان متحیر مسیلمه کوبیدن سر به دیوار را زمانی شروع کردند که همه چیز را باخته و عامل خون ریزیها و ویرانیهای بسیار زیاد شده بودند. درست است که جانفشانی های بی دریغ مسلمانان عامل اصلی و محوری شکست سپاه مسیلمه بود، ولی در لحظه ها و ساعتهای پایانی نبرد، اعتراف مسیلمه به دروغگویی بی تأثیر در سست شدن پیروانش نبود. پس از اعترافات مسیلمه بود که بعضی از یارانش به سرزنش او پرداختند و به او گفتند: ای دروغگوی بد ذات و بدبخت، تو با دروغگوییهایت، هم خودت را بدبخت کردی و هم خونهای زیادی به زمین ریختی. ما اکنون دانستیم که تو رحمان یمامه نبودی بلکه کذاب یمامه هستی.

این کوتوله دروغ گفت و همه را بدبخت کرد

سرزنش مسیلمه بعد از مرگ او نیز ادامه یافت و هر کس جسد او را در میدان نبرد می دید، می گفت: صاحب این جسد کوتوله و بینی فرورفته بود که ما را بدبخت کرد و این همه فجایع به بار آورد.
سرزنش مسیلمه نزد خلیفه نیز تکرار شد و چون ابوبکر از نمایندگان بنی حنیفه علت شورش قبیله ی آنها را پرسید، پاسخ دادند، مسیلمه به همه دروغ گفت و خود را شریک رسول اکرم اعلام کرد. به همین سبب، مردم فریب خوردند و ابزار دست آن دروغگو شدند. او معتقد بود که بنی حنیفه نیز باید پیامبری داشته باشد؛ یعنی یک پیامبر از قریش و یک پیامبر از ما.
مسیلمه در حالی خود را شریک رسول اکرم و پیامبر خدا می دانست که بزرگترین گناهان را برای خودش و پیروانش حلال کرده بود. او اعلام کرد که شراب خوردن و زنا کردن حلال است و نماز خواندن نیز واجب نیست. در واقع، او می خواست فرهنگ و آداب و عادتهای جاهلیت را دوباره زنده کند.

از دشت عقربا تا باغ مرگ

گرچه به نقل برخی مورخان، بین سپاه اسلام و سپاه مسیلمه دهها بار برخورد نظامی رخ داد و بیست و چند بار نیز سپاه اسلام شکست خورد، ولی اصلی ترین و سرنوشت سازترین نبردها در دشت عقربا و باغ مرگ (حدیقه الموت) اتفاق افتاد. در هر یک از این دو جنگ بزرگ، 7 تا 8 هزار نفر از یاران مسیلمه کشته شدند و مجموعاً حدود 15 هزار نفر از سپاه مسیلمه در این دو جنگ از بین رفتند. تعداد شهدای سپاه اسلام را نیز در مجموع (در کل نبردهای سپاه اسلام با سپاه مسیلمه) تا 2200 نفر نیز نوشته اند که 1200 نفر از آنها، صحابه ی بزرگ رسول اکرم محسوب می شدند و 700 نفر از این 1200 نفر، قاری و حافظ قرآن بودند. نبرد در باغ مرگ، آخرین و سرنوشت سازترین نبرد بود که منجر به کشته شدن مسیلمه و یاران مشهور و نزدیک او شد.
در یمامه باغ بزرگ و زیبایی بود که به باغ رحمان (حدیقه الرحمان) شهرت داشت واز مقرهای مهم مسیلمه محسوب می شد. چون مسیلمه به رحمان یمامه معروف بود، این باغ را نیز باغ رحمان می گفتند. در این باغ، دژهایی نیز وجود داشت. بعد از آن که سپاه مسیلمه در دشت عقربا شکست سختی خورد، به دستور مسیلمه و یارانش، همه ی سپاه او به درون باغ رحمان فرار کردند تا در آن جا سنگر بگیرند و با سپاه اسلام جنگ کنند. سپاه اسلام این باغ را محاصره کرد، ولی نفوذ به درون آن بسیار مشکل بود و دیوارهای بلند و استوار و تیراندازان ماهر مانع ورود به درون باغ بودند. آذوقه و امکانات دیگر نیز درون دژهای باغ به قدر کافی وجود داشت و سپاه مسیلمه مدتها می توانست در برابر محاصره ایستادگی کند. با این حال، با جانفشانی ها و رشادتهای حیرت انگیز سپاه اسلام، باغ رحمان گشوده شد و نبرد بسیار مهمی در آن جا رخ داد که منجر به پیروزی اسلام گردید. بعد از آن که هزاران نفر در این باغ از میان رفتند، نام این باغ را نیز عوض کردند و به باغ مرگ (حدیقه الموت) شهرت یافت. همان طور که اشاره شد، مسیلمه و اصلی ترین یارانش در نبرد باغ مرگ کشته شدند.

بهترین آدم و بدترین آدم به دست من کشته شد!

نقل شده است که مسیلمه را غلامی به نام «وحشی» کشت. وحشی همان کسی است که در جنگ احد، حضرت حمزه (عمومی رسول اکرم) را نیز به شهادت رساند و فاجعه ی بزرگی به بار آورد؛ فاجعه ای که رسول اکرم، بنی هاشم و همه ی مسلمانها را در اندوه و ماتم فرو برد. نوشته اند وحشی بعد از کشتن مسیلمه گفت: در آن زمان که به حال کفر بودم و در لشکر کافران حضور داشتم، بهترین انسان را کشتم و اکنون که در حال مسلمانی هستم، بدترین انسان (مسیلمه) را از پای درآوردم، اوّلی را به بهشت ودومی را به سفر دوزخ فرستادم.
البته نقل شده است که در کشتن مسیلمه، کسان دیگری همچون عبدالله بن زید، ابودجانه و ... نیز شرکت داشته اند و وحشی به تنهایی او را نکشته است.

باور نکردنی است، ولی این واقعه رخ داد و یک نفر بر هزاران نفر پیروز شد

شاید بتوان گفت که اگر رشادتها و جانبازیهای بسیار حیرت انگیز ابودجانه و کسانی مثل او نبود، سپاه اسلام در سرکوب سپاه مسیلمه گرفتار مصایب بسیار فراوان تر می شد و پیروزی خیلی دیر به دست می آمد و یا این که با تلفات و هزینه های فراوان تر نصیب می شد. اگر بگوییم پیروزی سپاه اسلام در گشوده شدن باغ مرگ، مدیون رشادتهای ابودجانه بوده است، سخن دور از واقعیتی نیست. ابودجانه از یاران بزرگ و بسیار شجاع رسول اکرم و از قبیله ی بنی ساعده محسوب می شد. وی از انصار (یاران مدنی یا مدینه ای رسول خدا) بود و در جنگ احد از معدود افرادی بود که مردانه در کنار رسول اکرم ایستاد و با رشادت بسیار شگفت انگیز نبرد کرد. فرار نکردن ابودجانه در احد و نبرد بی امان او درکنار رسول خدا، سبب شد که آن حضرت شمشیری به ابودجانه هدیه دهد. گرچه ابودجانه مرد فقیری بود، ولی در عرصه ی شجاعت، رزم و ایمان از ثروت کم نظیر برخوردار بود. در جریان محاصره ی باغ و دژ مسیلمه (باغ مرگ)، مسلمانان به این فکر افتادند که به هر نحو ممکن، به درون باغ نفوذ کنند، ولی هیچ راهی نمی یافتند. در این هنگام، ابودجانه از مسلمانان خواست او را روی سپری بنشانند ونیزه ها را نیز زیر سپر قرار دهند و از این طریق کمک کنند تا از دیوار باغ بالا رود و خود را به درون باغ بیندازد. مسلمانان از این پیشنهاد حیرت کردند؛ زیرا در آن سوی دیوار، هزاران مردم مسلح از سپاه مسیلمه آماده بودند تا اگر کسی درون باغ نفوذ کرد، او را قطعه قطعه کنند. مسلمانان می دانستند که اگر هم موفق شوند ابودجانه به بالای دیوار و به درون باغ بفرستند، یقیناً آنچه بعداً اتفاق می افتد، چیزی غیر از قطعه قطعه شدن ابودجانه نخواهد بود. با این حال، پس از اصرار فراوان ابودجانه و تأکید او بر راه گشا بودن این پیشنهاد، مسلمانان به درخواست او جامه ی عمل پوشاندند. بعد از آن که ابودجانه به تنهایی به درون باغی و به میان هزاران مرد شمشیر به دست رفت، با چالاکی باور نکردنی، نبردی سهمگین آغاز کرد. او که یک تن در میان هزاران تن بود، بر خلاف تصور همه، موفق شد دروازه ی باغ را به روی سپاه اسلام باز کند. با گشوده شدن دروازه ی باغ، مهیب ترین نبرد آغاز شد؛ نبردی که به نقل برخی مآخذ، بیش از ده هزار نفر تلفات داشت. طبق نقل برخی مآخذ تاریخی، واقعه و حکایتی که برای ابودجانه اتفاق افتاد، برای بَراء بن مالک نیز رخ داد و مسلمانان او را (به پیشنهاد خودش) از طریق سپر و نیزه به درون باغ مسیلمه فرستادند. احتمالاً هر یک از این دو نفر (ابودجانه و براء بن مالک) از سمتی جداگانه، ولی با شیوه ی یکسان وارد باغ مسیلمه شده اند؛ زیرا هر دوی آنها از سرداران بسیار بی باک و شجاع بودند. نقل شده است که ابودجانه در جریان نبرد باغ مرگ به شهادت رسید، ولی براء بن مالک تا زمان لشکرکشی مسلمانان به ایران زنده ماند و سرانجام، در جنگ شوشتر شهید شد. مقبره ی براء بن مالک در شوشتر است و بسیاری به زیارت آن می روند.

ریخته شدن خون 700 قاری بر زمین، محرک گردآوری قرآن شد

حوادثی که در جریان نبردهای متعدد سپاه اسلام و سپاه مسیلمه رخ داد، فراوان است و اگر بخواهیم به تک تک این حوادث اشاره کنیم و از جنایتها، رشادتها، خدعه ها، خون ریزیها و از همه ی خوبیها و بدیهای آن نبردها سخن بگوییم، صفحات فراوانی خواهد شد؛ بنابراین، از شرح ماجراهایی که در صحنه های متعدد نبرد اتفاق افتاد، در می گذریم وبا اشاره به دو موضوع مهم، بدین جریان پایان می دهیم. موضوع اوّل به خسارتهای انسانی نبردهای یمامه باز می گردد . اشاره شد که در جریان این نبردها، از نظر انسانی و از نظر نابود شدن نیروهای کیفی مسلمانان، خسارت سنگینی به جامعه ی اسلامی وارد آمد و 1200 نفر از یاران بزرگ رسول خدا که می توانستند در حوادث سالهای بعد نقش موثر داشته باشند، از عرصه ی حیات رخت بربستند. خبر شهادت 1200 نفر از یاران رسول اکرم و قاریان و حافظان قرآن، مردم مدینه را چنان در اندوه فرو برد که آنها نمی دانستند برای پیروزی سپاه اسلام شاد شوند و یا برای از دست رفتن نیروهای کیفی مسلمان گریه کنند. شهادت 700 قاری و حافظ قرآن در یک نبرد، جامعه ی اسلامی را چنان در اضطراب قرار داد که دستور جمع آوری قرآن داده شد؛ زیرا بسیاری گمان می کردند اگر بار دیگر حوادث از این نوع رخ دهد، چه بسا قرآن با کاستیهایی مواجه شود و برخی آیات در دل حافظان و قاریان شهید بماند.
ناگفته نماند که تا زمان نبردهای یمامه، قرآن کریم مکتوب بود، ولی هر بخش آن در جایی و یا نزدیکی از کاتبان وحی، و یا پیش یکی از حافظان و قاریان قرآن و ... قرار داشت. علاوه بر این، افراد زیادی بودند که بخشی از قرآن و یا کل آن را حفظ بودند. با توجه به این واقعیت، پس از شهادت جمع زیادی از قاریان و حافظان قرآن درنبردهای یمامه، ابوبکر دستور جمع آوری و تدوین قرآن کریم را صادر کرد تا اگر قاریان و حافظان دیگری هم که حیات داشتند، در اثر حوادثی از میان رفتند، در جمع آوری و تدوین قرآن و تطبیق آن مشکلی پیش نیاید.

اگر زن من زیبا نبود، هرگز کشته نمی شدم!

موضوع قابل ذکر دیگر، مربوط به صلح فرمانده سپاه اسلام با بنی حنیفه و ازدواج با دختر یکی از سران فتنه است. فرمانده کل سپاه اسلام در نبردهای یمامه، خالدبن ولید بود. خالدبن ولید سه سال پیش از رحلت رسول اکرم مسلمان شد. او تا پیش از این زمان، از فرماندهان و بزرگان سپاه کفر بود ودر جنگ احد نیز شکست سنگینی بر مسلمانان تحمیل کرد و سپاه کفر را به پیروزی رساند. گرچه وی در امر فرماندهی و رزم، ویژگیها و تواناییهایی از خود نشان می داد، ولی در امور اخلاقی و ارزشی، ضعفها و انحرافات شدید داشت. زن بارگی و گرایش خالدبن ولید به عشرت و خوش گذرانی، برای همه ی مسلمانان مسلم بود. خالدبن ولید پیش از آن که مأمور سرکوب مسیلمه شود، در مأموریت جنگی دیگری که با اهل ارتداد داشت، خطای بزرگی مرتکب شد. او به اسم جنگ با مرتدان، یکی از طوایف مسلمان را که به صراحت اعلام مسلمانی کرده بودند، سخت سرکوب کرد و در میان آن طایفه کشتار بزرگی به راه انداخت؛ سپس رئیس آن طایفه را که نامش مالک بن نویره بود، گردن زد. کشتار و سرکوب یک طایفه ی مسلمان به دست خالدبن ولید، غوغای بسیار بزرگی در مدینه و در میان همه مسلمانان به پا کرد؛ به طوری که حتی عمر خواستار محاکمه و مجازات سنگین خالد شد، ولی ابوبکر نپذیرفت. غوغا و اعتراض به خالدبن ولید زمانی فزونی یافت که حقایق و واقعیتهای دیگری نیز روشن شد. مسلمانان متوجه شدند که خالدبن ولید ابتدا قصدی برای کشتن رئیس طایفه یعنی مالک بن نویره نداشته است، ولی بعد از دیدن زن بسیار زیبا و جوان مالک بن نویره، عاشق آن زن شده و عمداً آن مسلمان - مالک بن نویره - را به اتهام ارتداد کشته تا زن او را تصاحب کند. البته این موضوع چیزی نبود که خالدبن ولید بتواند انکار کند؛ زیرا شواهد و قراین فراوان بر این امر دلالت داشت. حتی رفتار خود خالد نیز بر نیّت پلید او گواه بود؛ زیرا او بلافاصله پس از کشتن مالک بن نویره بدون رعایت احکام شرعی، با زن مالک همبستر شد ودر ظاهر ازدواج کرد. خود مالک بن نویره نیز پیش از کشته شدن گفته بود: من هیچ گناهی ندارم تا کشته شوم، گناه من داشتن زن زیبایی است که خالد عاشق او شده است؛ پس قاتل من زن من و زیباییهای او می باشد. اگر من این زن زیبا را نداشتم، خالد انگیزه ای برای کشتن من نداشت.
به همین سبب، همواره در تاریخ گفته می شود که خالد با زن مالک زنا کرد، و یا بیان می گردد که خالد زن مالک را دزدید و خالد به زن مالک تجاوز کرد. بنابراین، کسی از اصطلاح ازدواج سخن به میان نمی آورد. ماجرای کشتار اعضای یک طایفه ی مسلمان به دست خالد و تجاوز او به زن رئیس طایفه، نه تنها در آن روزگار غوغای بزرگی به پا کرد بلکه نزدیکترین یاران ابوبکر نیز خواستار سنگسار خالد شدند، بلکه در کل تاریخ اسلام نیز بحثهایی در پی داشته است.

خالدبن ولید، فرمانده و داماد جبهه ی نبرد!

هنگامی که خالدبن ولید مأمور سرکوب مسیلمه شد، همان زن (ام تمیم) را که با کشتن مالک بن نویره به دست آورده بود، همراه خود به یمامه برد تا از او دور نباشد، خالد را در این سفر جنگی، هرجا فرود می آمد، چادر اختصاصی که امکانات ویژه داشت، برای ام تمیم برپا می کرد. گرچه ام تمیم در سفر جنگی یمامه همراه خالد ابن ولید بود، ولی خالد در این سفر نیز عاشق دختری شد که موج دیگری از غوغاها و اعتراضها را در پی داشت. خالدبن ولید بعد از پدید آوردن فاجعه ی کشتار طایفه ی مالک بن نویره، تقریباً بدون درنگ مأمور سرکوب مسیلمه شد؛ بنابراین، خالدبن ولید حداکثر چند ماه بعد از عاشق شدن به زن مالک، عاشق دختر مجاعه بن مُرار (از فتنه گران و سران قبیله بنی حنیفه) شد و بار دیگر عموم مسلمانها و حتی ابوبکر را که خالد زیر نظر او کار می کرد، ناراحت کرد. البته کسی که به اصل ازدواج خالدبن ولید با دختر مجاعه اعتراضی نداشت؛ زیرا بر عکس ازدواج پیشین (تصاحب زن مالک بن نویره)، ظاهراً احکام شرعی رعایت شده بود. بنابراین، اعتراض به زمان و موقعیت این ازدواج بود و معترضان می گفتند: در حالی که هزاران نفر کشته شده اند؛ در حالی که مسلمانان به سبب از دست رفتن 1200 نفر از یاران رسول خدا و 700 نفر از قاریان و حافظان قرآن، عزادار می باشند؛ در حالی که انبوهی از رزمندگان مسلمان زخمی شده اند و شب و روز از شدّت درد ناله می کنند؛ خلاصه در حالی که همه ی مردم مسلمان مصیبت زده و زیان دیده اند، مایه شرمساری است که فرمانده سپاه اسلام به عشق و عشق بازی مشغول شود و بر روی خون هزاران نفر، حجله ی دامادی و اتاق عروسی به پا کند تا چه رسد به این که هزاران نفر خون بدهند و جان فشانی کنند، ولی فرمانده سپاه به فکر لذت و عیاشی بیشتر باشد.
اعتراضها و ناراحتیهای عمومی و فشار همگانی مسلمانان سبب شد ابوبکر نامه ی ملامت آمیزی به خالد بفرستد، ولی حاضر به برکناری خالد از فرماندهی سپاه اسلام نشد و در این زمینه حتی به درخواست نزدیک ترین دوستش - عمر که خواستار عزل و مجازات خالد بود - اعتنایی نکرد. به نقل برخی مورخان، در حالی که ابوبکر، عزل و مجازات خالد را به مصلحت نمی دانست، عمر خلاف این دیدگاه را داشت و حتی خالد را منافق می دانست. عمر بعد از رسیدن به خلافت، یکی از نخستین کارهایش عزل خالد از سمتهای نظامی و فرماندهی بود. در آن زمان، خالد فرمانده سپاه اسلام در شام بود.
مضمون نامه ی سرزنش آمیز ابوبکر به خالد چنین است: به مرگ من ای پسر مادر خالد، تو چنان فراغت داری که با زنان همخوابه شوی، در حالی که رو به روی خیمه ی تو خون 1200 مسلمان ریخته و این خونها هنوز خشک نشده است.
چون این نامه به خالدبن ولید رسید، چنین گفت: ابوبکر با من مشکلی ندارد، به خدا سوگند این کار به تحریک عمر صورت گرفته است.

با نیرنگ فرمانده اسیر: زنان لباس جنگی مردان را پوشیدند

همان طور که خواندید، پیش از آن که از چگونگی این ازدواج خالد با دختر مجاعه سخن بگوییم، به پیامدها و بازتابهای آن اشاره کردیم. اکنون درباره ی چگونگی این ازدواج، باید این توضیح را بدهیم که در ابتدای ورود سپاه اسلام به یمامه، این سپاه به هنگام شب، نزدیک منطقه ای رسید که لشکرگاه مسیلمه در آن جا بود. سپاه اسلام در آن جا به گروهی که تعداد آن بین بیست تا شصت نفر بود، برخورد کرد. فرماندهی این گروه رزمی با مجاعه بن مرار از بزرگان و سالاران بنی حنیفه و از کسانی که با مسیلمه همکاری داشت، بود واز یک مأموریت جنگی باز می گشت. سپاه اسلام زمانی به این گروه رسید که همه ی آنها به سبب خستگی فراوان، افسار اسبان خود را زیر سر گذاشته و به خواب عمیق فرو رفته بودند. بنابراین، مسلمانان براحتی و بدون هیچ درگیری آنها را دستگیر کردند. خالدبن ولید ابتدا گمان می کرد این گروه از طرف بنی حنیفه به استقبال سپاه اسلام آمده اند، ولی بعد از آن که خلاف آن را دید و متوجه شد که از هواداران مسیلمه هستند، دستور داد او و همه ی اسیران را بکشند و فقط مجاعه را به عنوان گروگان نگه دارند. بدین ترتیب، مجاعه در تمام طول جنگ سپاه اسلام با سپاه مسیلمه، در حالی که به دست و پایش بند زده بودند، اسیر بود. در مواقعی هم که مردان سپاه اسلام مشغول پیکار می شدند، خالد نگه داری از مجاعه را به همسرش (ام تمیم) می سپرد و ام تمیم هم مجاعه را در چادر خویش جا می داد.
همان طورکه قبلاً نقل شد، نبرد در باغ مسیلمه (باغ مرگ) که منجر به کشته شدن او و بسیاری از یارانش شد، آخرین و سرنوشت سازترین نبردهای یمامه بود. در پایان این نبرد، باقی مانده ی یاران مسیلمه گریختند و توان نظامی بنی حنیفه از میان رفت. با این حال مجاعه بن مرار که همچنان در دست خالد بن ولید اسیر بود، نیرنگی به کار برد تا به قبیله اش آسیب بیشتر نرسد و پیمان صلح بین خالد و بنی حنیفه منعقد شود. پیش از آن که مجاعه دست به نیرنگ بزند، خالد می خواست به دژهای مسیلمه و بنی حنیفه که در همان باغ بود، یورش ببرد و کار را تمام کند، ولی مجاعه به او گفت: ای خالد! دست نگه دار و بگذار من زمینه ی صلح بین تو و بنی حنیفه را فراهم کنم. یقیناً عقد پیمان صلح، هم به نفع تو خواهد بود وهم به نفع بنی حنیفه. فکر نکن که سپاه بنی حنیفه فقط همینهایی بودند که به جنگ تو آمدند. اینهایی که تو با آنها جنگ کردی، فقط بخش کوچکی از بنی حنیفه بودند که شتاب بیشتری برای جنگ داشتند. بدان که اصل سپاه بنی حنیفه در همین دژها مستقر شده اند و به انتظار خسته شدن و ضعیف شدن سپاه تو نشسته اند تا حمله ی اصلی را آغاز کنند و لشکر تو را از میان بردارند. پس بیا با من به عنوان نماینده و بزرگ قبیله ی بنی حنیفه پیمان صلح منعقد کن. مطمئن باش که اگر با من پیمان ببندی، هم به پیروزی دست یافته ای و بنی حنیفه را از راه عقد پیمان تسلیم خود کرده ای و هم این که لشکرت را از نبرد بی امان دیگری که سرنوشتی نامعلوم دارد، رها کرده ای. این را هم بدان که اگر من وارد میدان عقد قرارداد صلح شوم، می توانم بنی حنیفه را به صلح راضی کنم و مشکلی پیش نخواهد آمد.
با این سخنان مجاعه، خالد هم گرفتار ترس شد و هم این که احتمال دارد خدعه ای در پیش باشد. به همین سبب، سرگردان شد و نمی دانست کدامین راه را انتخاب کند. البته دو راه بیشتر نمانده بود، یا ادامه دادن به جنگ، و یا قبول پیشنهاد مجاعه. خالد و یارانش ابتدا تلاش کردند از درستی و یا نادرستی سخنان مجاعه درباره ی توان نظامی بنی حنیفه آگاه شوند. به همین سبب، اطراف دژهای بنی حنیفه گشت زدند، ولی چیزی متوجه نشدند. با این حال، خالد، مجاعه را آزاد کرد و اجازه داد بین ستاد خالد و دژهای بنی حنیفه رفت و آمد کند و زمینه ی صلح را فراهم نماید. بعد از آن که مجاعه به درون دژها رفت، به زنان دژها دستور داد همگی لباس مردانه بپوشند و ضمن به دست گرفتن صلاح، سر و صورت خود را نیز کاملاً بپوشانند تا فرماندهان سپاه خالد نتوانند زن یا مرد بودنشان را تشخیص دهند. علاوه بر این، مجاعه به این زنان گفت: همگی سلاح و شمشیر بردارید و در بام دژها و کنار دریچه ها و دروازه ها به حالت آماده مستقر شوید و کاملاً خودنمایی کنید.

اگر می خواهید پیروز شوید، به من فحش بدهید ... !

سپس مجاعه به تعداد اندکی از مردان بنی حنیفه که در دژها بودند گفت: اکنون که من از دژ خارج شدم و به سمت مقر لشکر خالدبن ولید حرکت کردم، شما با حرارت به من ناسزا بگویید و به سوی من سنگ پرتاب کنید و پی در پی شعارهای جنگی بدهید و بگویید که حاضر به صلح نیستید و بنی حنیفه می خواهد جنگ اصلی را شروع کند.
خلاصه، مجاعه با این زمینه چینی های نیرنگ آمیز، خالدبن ولید راکه از دور نظاره گر بود، ولی از پشت ماجرا خبر نداشت، به این باور رساند که اوضاع خطرناک است و باید هر چه زودتر، کار بنی حنیفه را با صلح تمام کند و آنها را با صلح به تسیلم وا دارد نه با ادامه ی جنگ. بعد از آن که مجاعه به ستاد خالد بازگشت، گفت، می بینی که اوضاع چگونه است. هزاران رزمنده تازه نفس از بنی حنیفه آماده ی نبرد شده اند و به من نیز به سبب مطرح کردن صلح، ناسزا می گویند و اعتراض می کنند. با این حال، باید تو امتیازات کمتری طلب کنی تا آنها به صلح رضایت بدهند.
بدین ترتیب، خالد سطح امتیازات را کمتر کرد و با مجاعه و برخی دیگر از بزرگان بنی حنیفه پیمان صلح منعقد کرد. طبق این پیمان، مقرر شد جنگ ادامه نیابد؛ بنی حنیفه هر چه طلا ونقره دارند و هر چه سلاح دارند، در اختیار سپاه اسلام قراردهند؛ خالد در هر منطقه و در هر دهکده ای یک باغ و یک مزرعه به دلخواه خود انتخاب وتصاحب کند و ... .
عقد چنین پیمانی در حالی صورت گرفت که نظر ابوبکر چیزی دیگری بود.

چون می خواهم دامادت شوم؛ خیانتت را نادیده می گیرم

بعد از عقد پیمان صلح، خالدبن ولید و یارانش تصمیم گرفتند از دژها بازدید کنند. در جریان این بازدید، متوجه شدند گرفتار نیرنگ مجاعه شده اند و هیچ رزمنده ای در دژها نیست، بلکه همه ی آنها، زنان و کودکان و پیرانی هستند که اصلاً توان جنگ ندارند. هنگامی که خالد چنین دید، به مجاعه گفت: تو به من دروغ گفتی و نیرنگ زدی. سزای نیرنگ چه است؟
مجاعه پاسخ داد: من برای حفظ قبیله ام از نابودی، چاره ای غیر از این نداشتم و گمان می کنم کار بدی انجام نداده ام. خالد نیز دیگر کاری نکرد و به پیمان صلح وفادار ماند. ابوبکر هم که دیدگاههای دیگر داشت، به پیمان خالد با بنی حنیفه احترام نهاد و مسأله پایان یافت.
از گزارش برخی مورخان چنین دریافت می شود که گویا خالدبن ولید اساساً مایل به اقامت موقت در یمامه بوده است. به همین سبب، راه سازش با بنی حنیفه را ترجیح داده است. از سوی دیگر، به نظر می رسد خالدبن ولید با توجه به روحیه ای که داشت، به راحتی می توانست مجاعه را به بهانه ی نیرنگی که به ا و زده بود، از میان بردارد. بنابراین، احتمال دارد نکشتن مجاعه به منظور ازدواج با دختر او بوده است. اگر خالدبن ولید، مجاعه را می کشت و بعداً با دختر او ازدواج می کرد، با توجه به سابقه ای که مسلمانان از کار خالد در جریان کشتن مالک بن نویره و ازدواج با زن او داشتند، هنگامه ای به مراتب وسیع تر پدید می آوردند. شاید خالد با پیش بینی این موضوع، مجاعه را نکشت تا درجریان ازدواج با دختر او و درست کردن پوشش شرعی مناسب، با جنجال کمتری مواجه شود. همچنان که این هدف خالد، جامه ی عمل پوشید و هنگامه و جنجال ازدواج خالد با دختر مجاعه، خیلی کمتر از ماجرای تصاحب زن مالک بن نویره شد. در حالی که طبق گزارش مورخانی همچون طبری و ... در ازدواج خالد با دختر مجاعه نیز نوعی اجبار و تصاحب وجود داشت؛ زیرا خالدبن ولید بلافاصله پس از پایان جنگ با مسیلمه و یا پس از پایان صلح با بنی حنیفه، مجاعه را فراخواند وگفت: دخترت را به من ده!
طبق نقل مورخان، مجاعه به ناچار و به اکراه پذیرفت و دخترش را با مهریه ای بسیار سنگین به خالد داد.
منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.