داستان پیامبران دروغین معاصر پیامبر اسلام (4)

شرح سرگذشت و کارنامه ی مسیلمه ی کذاب، زمانی کامل می شودکه به ماجرای دروغگوییهای زنی به نام «سجاح» نیز اشاره شود؛ زیرا این دو پس از رقابتها و دشمنیهای اوّلیه، هر دو تشخیص دادند که اگر با هم سازش کنند، راحت تر
شنبه، 10 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستان پیامبران دروغین معاصر پیامبر اسلام (4)
 داستان پیامبران دروغین معاصر پیامبر اسلام (4)

 






 

 

داستان زن دروغگویی که هوس پیامبری بر سرش زده بود

شرح سرگذشت و کارنامه ی مسیلمه ی کذاب، زمانی کامل می شودکه به ماجرای دروغگوییهای زنی به نام «سجاح» نیز اشاره شود؛ زیرا این دو پس از رقابتها و دشمنیهای اوّلیه، هر دو تشخیص دادند که اگر با هم سازش کنند، راحت تر به اهداف خود می رسند. سازشی که به یک معاشقه و ازدواج خنده دار منتهی شد و داستانی جالب و خواندنی در تاریخ پدید آورد. البته پیش از ورود به بحث ارتباط مسیلمه و سجاح و نقل داستان ازدواج خنده دار آنها، باید اندکی درباره سجاح و ادعاهای دروغین او بدانیم.
در میان چند مرد دروغگویی که از ماههای پایانی حیات رسول اکرم ادعای پیامبری کردند و بعد از رحلت آن حضرت، به این روند شدّت بخشیدند، زنی هم بود که هوس پیامبری و هوس قدرت و ثروت و شهرت و حکومت به سرش آمده بود وگمان می کرد اگر خود را پیامبر بنامد، نه تنها به قدرت و ثروت و شهرت و حکومت خواهد رسید و حداقل، نیمی از جهان را تصاحب خواهد کرد، بلکه در تاریخ نیز نامش به عنوان اوّلین پیامبر زن تا ابد باقی خواهد ماند. اما به سبب این که همه ی سخنان و همه ی رفتارهای این زن بر پایه ی دروغ بود، نه تنها به عنوان اوّلین پیامبر زن در تاریخ مطرح نشد، بلکه نام او در تاریخ به زناکاری و دروغگویی شهرت یافت و ضرب المثل هایی همچون: اکذب من سجاح (دروغگوتر از سجاح) و ازنی من سجاح (زناکارتر از سجاح) درباره اش ساخته شد.

این زن مسیحی با ادعای پیامبری، علیه اسلام به پا خاست!

جالب است که طبق نظر مورخان، خاستگاه فکری و اعتقادی سجاح نیز در مسیحیت قرار داشت، به گفته ی مورخان، نه تنها سجاح مسیحی بود، بلکه دستورات این دین را نیز بخوبی فرا گرفته و در تعالیم مسیحیت بسیار ثابت قدم وصاحب نظر شده بود. او از هر کس که درباره ی مسیحیت چیزی می دانست، بویژه از تعلیم گران مسیحی و متولیان معابد مسیحیت، مسائل و تعالیمی فرا گرفته بود. علاوه بر این، سجاح بانویی بود که در سرودن شعر استاد بود و تا حدود زیادی در امر کاهنی و جادوگری تبحّر داشت. او بسیار شیوا و فصیح سخن می گفت و کلامش جاذبه ای شدید داشت. همه این امور (از استادی در تعالیم مسیحی تا مهارت در شعر و سخنوری و کاهنی و ...) سبب شده بود که براحتی بتواند مردم را فریب بدهد و خود را به عنوان پیامبر بر آنان بنمایاند. سجاح موفق شده بود مجموعه ای از تعالیم و دستورات مسیحیت را به عنوان تعالیم و دستورات دین خود مطرح کند. البته اندکی از تعالیم اسلامی و برخی دستاوردهای شعری خودش را نیز بر آن افزوده بود.

قائم مقام و فرمانده کل این پیامبر دروغین نیز مسیحی بود

علاوه بر این که سجاح در یک محیط مسیحی پرورش یافته و به این دین ثبات قدم خاص نشان داده و استاد تعالیم مسیحیت شده بود، فرمانده اصلی سپاه و دستیار ارشد و قائم مقام وی نیز مسیحی بود و ضمن پرورش در محیط مسیحیت، با تعالیم این دین آشنایی داشت. بعد از آن که سجاح مسیحی ادعای پیامبری کرد و از افراد و قبایلی که با وی ارتباط داشتند، دعوت به عمل آورد، طایفه ی «هذیل» که «هذیل بن عمران» رئیس آن بود، از پیشگامان پذیرش دعوت سجاح مسیحی شد. طایفه ی هذیل همچون رئیس خود هذیل بن عمران پیرو مسیحیت محسوب می شدند. نقل شده است که با مطرح شدن ادعای پیامبری سجاح، هذیل بن عمران که از قبیله ی بنی تغلب بود، به همراه طایفه ی هذیل از مسیحیت دست کشید و پیامبری سجاح را پذیرفت. به همین سبب، سجاح او را به فرماندهی سپاه خود برگزید. بدین ترتیب، دو عرب مسیحی (سجاح و هذیل) به ظاهر از مسیحیت دست کشیدند و به همراه جمعی از پیروان مسیحی خود - اعراب مسیحی - هسته ی اوّلیه ی شورش علیه اسلام را با ادعاهای دروغین پیامبری بنیان نهادند.
درباره ی نام «سجاح»، بین مورخان اتفاق نظر وجود دارد، ولی درباره ی پدر او، با گزارشهای متفاوتی برخورد می کنیم. تعدادی از مورخان، پدر او را حارث بن سوید از بنی عقفان (از شاخه های بنی تغلب) دانسته اند و نام شوهرش را نیز «ابوکحیله» ذکر کرده اند. بعضی نیز سجاح را دختر منذر تیمیمی دانسته اند.

اتحادیه ای علیه اسلام، با محوریت این زن مسیحی و دروغگو

علاوه بر این که خود سجاح مسیحی بود، قبیله ی او و قبایلی که از او حمایت میکردند نیز سابقه ی مسیحیت داشتند. در مجموع می توان گفت که قبایل و طوایفی که حامی سجاح بودند و یا با او نوعی پیوستگی نسبی و سببی داشتند، از قبایل و طوایفی محسوب می شدند که یا سابقه ی مسیحیت در میان آنها به چشم می خورد، با همچنان در مسیحیت ثابت قدم مانده بودند ویا این که حداقل بخشهای بزرگی از قبایل و طوایف مذکور چنین حالتی داشتند. قبایل، طوایف وتیره هایی همچون تمیم، بنی تغلب و ... که سجاح از نظر نسبی وابسته به آنها و تحت حمایت آنها بود. بنی تغلب از قبایلی بودکه بعد از مذاکره با رسول اکرم، حاضر به پذیرش اسلام و ترک مسیحیت نشد. آن قبیله فقط متعهد شد نوزادان و فرزندانشان را به مسیحیت دعوت نکنند. اگر به مدت مذاکره بنی تغلب و رسول اکرم که در سال نهم هجری انجام گرفت، دقّت کنیم، متوجه می شویم که در زمان شورش و ادعاهای دروغین سجاح، هنوز ترکیب مذهبی آن قبیله به نفع اسلام دگرگون نشده است؛ زیرا در آن مدت کوتاه نزدیک دو سال، قطعاً نسل جدیدی که قرار بود به مسیحیت دعوت نشوند، نمی توانسته اند تعداد قابل توجهی باشند. نقل کرده اند که یکی از علل عدم پذیرش اسلام از سوی قبیله بنی تغلب و اصرار بر ماندن در مسیحیت، این بوده است که آنها (تغلبیان) می خواسته اند از نوشیدن شراب و برخی آداب جاهلیت، دست برندارند، ولی اسلام این اجازه را به آنها نمی داده است؛ در حالی که مسیحیت با شراب خواری و برخی دیگر از آداب جاهلیت - که اعراب به آن علاقه داشتند - مشکلی نداشته است. گویا اساساً مسیحیت با فرهنگ جاهلی اعراب راحت تر کنار می آمده است. طبق گزارش مورخان، قبیله ی تمیم چنان علاقه ای به مسیحیت داشته است که به سبب داشتن کلیساهای متعدد، بر سایر اعراب اظهار فخر می کرده است.
در سال یازدهم هجری و بعد از رحلت رسول اکرم، سجاح بنت حارث بن سوید تمیمی موصلی که خویشان مادری اش از بنی تغلب بودند، در سرزمین جزیره (1) ادعای پیامبری کرد و با لشکری انبوه راه مدینه را در پیش گرفت تا آنجا را اشغال کند و دولت اسلامی مدینه را از میان بردارد. هنگامی که به سجاح خبر رسید که در هر منطقه ی شبه جزیره ی عربستان، کسی برخاسته و ادعای پیامبری کرده است، او نیز برخاست تا از قافله عقب نماند. شاید هم خود سجاح چندان به این فکر نبوده است و کانونهای توطئه گری که قبلاً به آنها اشاره شد، او را مستعد یافته و تحریک کرده تا در یک زمان خاص، ادعاها و فتنه ها و شورش ها علیه اسلام زیاد شود و از این طریق به اسلام ضربه سهمگین وارد آید.
اکنون شاید این پرسش به ذهن بیاید که چرا سجاح از جزیره (شمال عراق) برخاست؟ مگر در آن زمان، شمال عراق عرب نشین بود؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت بعضی از قبایل عرب از مدتها قبل، آرام آرام به سمت عراق وشام و ... مهاجرت کرده و در آن جا مستقر شده بودند. این مناطق از نظر مذهبی متأثر از مذهب امپراتوری روم (مسیحیت) بودند. به همین سبب، قبایل و طوایفی که به آن سمت مهاجرت کرده بودند، یا به مسیحیت درآمده بودند و یا این که گرایش به آن داشتند. بدین ترتیب، روشن می شود که سجاح نیز همچون اسود عنسی از محیط مسیحی نشین و از کنار مرزهای امپراتوری مسیحی روم برخاسته بود.

وحشت پیامبری دروغین از انبوهی لشکر پیامبر دروغین دیگر!

پس از آن که سجاح مسیحی، مدعی پیامبری شد و از کنار مرزهای روم به سمت مرکز شبه جزیره ی عربستان حرکت کرد، در بین راه، لشکر انبوه او انبوه تر شد و برخی قبایل و طوایف یا به میل و یا به سبب ترس به او پیوستند. البته ضمن آن که حرکت او، حمایت تعدادی از قبایل و طوایف را در پی داشت، سبب اختلاف و درگیریهای هم شد؛ زیرا اعضای بعضی از قبایل و طوایف به علت رقابتهای دنیایی و تعصبات قبیله ای، و یا به این دلیل که مایل به ارتداد نبودند، نمی خواستند به سجاح کمک کنند. سجاح پس از ورود به شبه جزیره ی عربستان، ابتدا راه یمامه (سرزمینی که مسیلمه در آن مستقر بود) را در پیش گرفت. مسیلمه با شنیدن این خبر، گرفتار نگرانی و ترس شد، چون می دانست که لشکر انبوهی از سجاح حمایت می کند. به همین سبب، مسیلمه با زیرکی درصدد برآمد راهی در پیش بگیرد که با سپاه سجاح درگیر نشود. فزونی لشکر سجاح نسبت به لشکر مسیلمه در حدی بود که حتی مشاوران و یاران نزدیک مسیلمه نیز درگیری با سجاح را صلاح ندانستند و به مسیلمه پیشنهاد دادند به سجاح بپیوندند و با سپاه او متحد شود. گرچه ظاهراً پیشنهاد اتحاد، به سبب فزونی سپاه سجاح بوده است؛ ولی به نظر می رسد که هدف واحد داشتن یعنی مخالفت با اسلام و دولت مدینه، مسیلمه و سجاح، زمینه ی اتحاد این دو مدعی دروغگو را تسهیل کرده باشد.

به من وحی شده است فوراً به یمامه بروم ودر آن جا غارت کنم!

هنگام حرکت سجاح به سمت یمامه، بعضی از یاران و پیروانش از او سؤال کردند: با این که مسیلمه در یمامه است و نیروی فراوان دارد، چرا باید به آن جا برویم و با آنها درگیر شویم؟
سجاح که معلوم نبود از رفتن به یمامه چه هدفی را دنبال می کند، ادعا کرد که در این باره برایش وحی شده و از سوی خدا دستور یافته است به سمت یمامه برود. سپس او وحی مورد ادعایش را برای یاران و پیروانش خواند و گفت: بر شما رفتن به یمامه واجب شده است. پس مانند کبوتران صف بکشید وبال بگشایید. جنگ در یمامه، جنگی قاطع و سودمند است و غارتی قاطع در انتظار شما می باشد. بعد از این جنگ، دیگر سرزنش نمی شوید.
البته «حمله و غارت» یک دستور عمومی و اصلی از سوی سجاح برای پیروانش بود. وی پیش از ا ین نیز در مسیر حرکت خود از شمال عراق به یمامه، به هر قبیله و طایفه ای که به او نمی پیوست، یا با او سازش نمی کرد، و یا از برابر سپاه او می گریخت، حمله می کرد و کشتار و غارت فراوان به راه می انداخت. سجاح این کشتارها و غارتها را دستور خدا وانمود می کرد و می گفت: آنچه به من وحی شده این است که سواران آماده ی حمله و غارت شوند و هر چه می خواهند غارت کنند که به آنان اجازه ی چنین کارهایی داده شده است.

رجزهای جنگی به اشعار عاشقانه و خون ریزی به شراب خواری بدل شد!

با فرمان غلیظ و شدیدی که سجاح پیرامون حمله و غارت صادر کرده و آن را به خدا نسبت داده بود، عده ای گمان می کردند با ورود سپاه سجاح به مناطق تحت سلطه مسیلمه (یمامه)، جنگ خونین و غارت مهیبی رخ خواهد داد و قیامتی به پا خواهد شد. ولی همه چیز به عکس خود تبدیل شد؛ یعنی، شعارها و رجزهای جنگی به اشعار و سخنان عاشقانه، خون ریزی به شراب خواری و سرمستی، گرد و خاک عرصه نبرد به دود برخاسته از سوزاندن عود و آتش زدن اسپند، غلتیدن مردان رزم در میدان نبرد به غلتیدن دو کذاب (مسیلمه و سجاح) در خوابگاه و بستر مشترک، نعره ی مردان جنگ و غرش شمشیرها و سپرها به هلهله وآوازخوانی مسیلمه و سجاح برای یکدیگر و ... تغییر یافت. خلاصه قیامتی که حتی نماز را هم فدا کرد؛ زیرا آن دو (مسیلمه و سجاح) پس از آن که طی چند روز، از یکدیگر لذت بردند، به اصطلاح بیانیه ی مشترک صادر کردند که نماز صبح و مغرب برداشته شد و ازدواج یک زن با دو مرد مباح شد تا پیروان آنها لذت بیشتری از دنیا ببرند و به اوج آزادی (لیبرالیسم) برسند.
ماجرای دیدار، ازدواج و اتحاد مسیلمه و سجاح بدین صورت آغاز شد که با ورود سجاح به یمامه، مسیلمه از کثرت سپاه او ترسید و درصدد برآمد با ارسال سفرا و هدایا، از راه دیگر وارد شود تا از یک سو خود سجاح را تصاحب کند و از شرش خلاص شود، و از سوی دیگر، با اتحاد او، توان رزمی اش را بالا ببرد. بعد از آن که مسیلمه هدایا و پیغامهایی به سجاح داد، کار به این جا رسید که آن دو با هم دیدار کنند. ابتدا قرار شد مسیلمه به ستاد سجاح و قرارگاه سپاه سجاح برود، ولی ترسید (و یا این که ترس را بهانه کرد) و از او دعوت کرد بدون سپاه فقط همراه عده ای معدود، مهمان او شود تا با هم مذاکره کنند. با این حال، مسیلمه از سجاح امان گرفت تا خودش و یارانش از هجوم سپاه سجاح در امان باشند.

چادر سرخ برپا کنید و عود بسوزانید

بعد از آن که قرار بر این شد سجاح به ستاد مسیلمه برود، مسیلمه دستور داد استقبال گرمی از سجاح بشود و امکانات مناسبی برای شادمانی، جذب و تحت تأثیر قرار دادن سجاح فراهم گردد. مسیلمه به مسؤولان تشریفات خود گفت: رنگ سرخ و بوی عود، غریزه جنسی زنان را تحریک می کند و آن را به همبستری با مردان بر می انگیزد. پس باید چادر بزرگی از چرم سرخ برپا کنید و عود بسوزانید تا هرگاه سجاح وارد شد، تمایل به همخوابگی با من پیدا کند.
دستور مسیلمه اجرا شد و کنار قرارگاه او چادر بزرگی که از چرم سرخ بود، نصب شد و سپس عود سوزها و عوددان های متعدد در محلی که قرار بود از سجاح پذیرایی شود، روشن کردند. بدین ترتیب، فضا به جای این که برای دیدار و مذاکرات سیاسی و مذهبی و نظامی آماده شود، برای گفتگوهای عاشقانه آماده شد. از سوی دیگر، در ذهن سجاح نیز چیزی غیر از این نبود و با ورود به قرارگاه مسیلمه، حالت رسمی و معمولی را کنار گذاشت و از ابتدا حالت تمکین و موافقت نسبت به مسیلمه در پیش گرفت. ابتدا آن دو کذّاب با یکدیگر پیرامون آنچه به اصطلاح برایشان وحی می شد و درباره ی چگونگی تقسیم کره ی زمین و ... با هم بحث کردند. جالب این که آنها بیشتر مباحث و جمله هایی که به عنوان وحی مطرح می کردند، چنان بود که گویا خدا ضمن تقسیم کره زمین بین این دو نفر دستورهای لازم برای همخوابگی آنها را هم داده است. مسیلمه زودتر از سجاح شروع به صحبت کرد و گفت: ابتدا خدا نصف کره زمین را به ما و نصف دیگر را به محمّد و قریش داد. قریش ستمگری کرد و خدا نیز اکنون سهم قریش را به تو و قبیله ات (تمیم) داده است. پس تکلیف کره زمین روشن شده است؛ نیمی از آن برای ما (بنی حنیفه) ونیم دیگر برای شماست.
بدین ترتیب، دو کذّاب با هم به خلوتگاه رفتند. آن دسته از طرفداران مسیلمه و سجاح که از ماجرا آگاهی چندانی نداشتند، گمان می کردند آنها طی آن سه روز مشغول مذاکره پیرامون اساسی ترین موضوعات بوده اند و برای رسیدن به توافق، سختیها کشیده و به طور مداوم با مشاوران خود در تماس بوده اند. به همین سبب، بعد از بازگشت سجاح و همراهانش به قرارگاه سپاه، همه انتظار داشتند خبرهای مهمی بشنوند. هنگامی که از سجاح درباره ی حوادث آن سه روز و نتایج مذاکرات پرسیدند، او گفت: من دریافتم که مسیلمه پیامبر است و برای او وحی می آید و همه ی سخنانش درست است؛ بنابراین، پیرو او شدم و با او ازدواج کردم تا جهان را بگیریم. اکنون مسیلمه شوهر من است.
پیروان سجاح و اعضای قبیله ی او (قبیله ی تمیم) از چگونگی ازدواج و خواستگاری و از میزان مهریه پرسیدند. در این هنگام، سجاح تازه به یادش آمد که به خاطر عجله ای که در همخوابگی با مسیلمه داشته و به خاطر سرمستی و شتاب طرفین برای رسیدن به یکدیگر، ا صلاً هیچ یک از سنتها، آداب و قوانین ازدواج رعایت نشده ا ست و هر دو همه چیز را فراموش کرده اند. به همین سبب، سجاح پاسخی برای یاران و اعضای قبیله اش نداشت. پیروان و اعضای قبیله سجاح به اوگفتند: برای کسی مثل تو، بسیار زشت است که مهریه نداشته باشد واز خواستگاری نیز خبری نباشد؛ پس بازگرد و به مسیلمه بگو عده ای نزد قبیله تمیم برای خواستگاری تو بفرستد و مهریه ای تعیین کند که شایسته تو باشد.

مهریه ی من آن است که مردم نماز نخوانند و راحت باشند!

سجاح توصیه ی یارانش را پذیرفت و بار دیگر نزد مسیلمه بازگشت. نوشته اند مسیلمه با دیدن افراد انبوهی که همراه سجاح بودند، ترسید و دروازه های دژها را به روی او بست و سپس از علت بازگشت سجاح پرسید. مسیلمه درخواستهای سجاح در مورد خواستگاری و تعیین مهریه را پذیرفت و ضمن اعزام چند نفر برای خواستگاری، مهریه ای نیز برایش تعیین کرد. مسیلمه به سجاح گفت، مقام تو بالاتر از این است که مهریه ات مال و ملک باشد، به مؤذن و سخنگوی خودت بگو، به میان یاران و پیروان تو و من برود و با صدای بلند اعلام کند که مهریه سجاح، برداشتن و حذف نماز صبح و مغرب از دوش پیروان است و تکلیفی را که محمّد (رسول اکرم) در این باره بر دوش مردم گذاشته است، ما آن را برداشتیم تا آسوده تر زندگی کنند.
سجاح نیز مؤذن و سخنگوی خود را که از یاران و مشاوران نزدیک او بود و «شبث بن ربعی ریاحی» نام داشت، فراخواند و به او دستور داد جار بزند و میان مردم با صدای بلند اعلام کند که نماز صبح و عشا مهریه سجاح شده و از دوش همه برداشته شده است. بدین ترتیب، مسیلمه کم هزینه ترین و پر هزینه ترین ازدواج را به نام خودش ثبت کرد. کم هزینه ترین بودن ازدواج مذکور به این است که عروس با پای خودش به خانه ی داماد رفت و برای آوردن عروس هزینه ای صرف نشد و مهریه ای هم داده نشد. پر هزینه بودنش نیز بدین علت است که داماد سنگین ترین مهریه را از جیب دین و مذهب پرداخت کرد و نماز صبح و عشا را برداشت. این خسارت معنوی چنان بزرگ و ادامه دار بود که مورخان نقل کرده اند با این که بنی تمیم و ... پس از شکست مسیلمه و سجاح بار دیگر به اسلام بازگشتند، ولی بسیاری از آنها تا چند قرن بعد، نماز صبح و شب (عشا) نمی خواندند و ساده لوحان گمان می کردند این دو نماز ابتدا واجب بوده و بعداً از وجوب افتاده است.
دقیقاً روشن نیست که هنگام ازدواج مسیلمه و سجاح، ابوکحیله شوهر سجاح بوده است یا نه. با این حال از جوازی که سجاح برای ازدواج زنان با مردان داده بود، چنین بر می آید در همان حال که ابوکحیله شوهر او بوده، با مسیلمه ازدواج کرده است؛ زیرا سجاح مدعی بود به او وحی شده است همان طور که یک مرد می تواند با چهار زن ازدواج کند، یک زن نیز در یک زمان می تواند دو شوهر داشته باشد.

آشنایی با سرگذشت شبث بن ربعی ریاحی، مرد هزار چهره

نوشتیم که مؤذن، جارچی و سخن گوی سجاح، مردی به نام «شبث بن ربعی ریاحی تمیمی» بود. او که از یاران و مشاوران نزدیک سجاح و از بزرگان سپاه او محسوب می شد، مرد شگفت انگیزی بودکه در تاریخ نظیرش کمتر پیدا می شود. شبث بن ربعی منافقی بود که پیوسته رنگ عوض می کرد و هیچ ثباتی در اعتقادات و رفتارهای سیاسی اش مشاهده نمی شد. وی نمونه ی کامل یک آدم مذبذب سیاسی و مذهبی در تاریخ است. همان طور که اشاره شد، تا زمانی که بازار ادعاهای سجاح گرم بود، شبث مشاور ارشد و یار نزدیک و مؤذن او بود و هر روز با صدای بلند در میان مردم فریاد «اشهدان سجاحاً رسول الله» سر می داد. بعد از سپری شدن بازار پیامبران دروغین و بازگشت شبث به اسلام، همواره درحال فتنه انگیزی بود. شبث در زمان قتل عثمان، از معترضان به معاویه بود و او را متهم کرد که عمداً به عثمان کمک نکرده است تا کشته شود و بعداً به بهانه خونخواهی، به اهداف خود برسد. شبث بن ربعی مدتی نیز خود را به امام علی (علیه السلام) نزدیک کرد و از فرماندهان سپاه امام در جنگ صفین شد. در جریان همین واقعه، ناگهان رنگ عوض کرد و موافق طرح عمروعاص و معاویه شد و از موضوع حکمیت دفاع کرد. شیث که از سران تحکیم (کسانی که طرح حکمیت عمروعاص و معاویه را برای نجات معاویه و جلوگیری از شکست سپاه شام پذیرفتند) بود، از سران و بزرگان خوارج شد و در برابر امام علی (علیه السلام) ایستاد. گرچه شیث در نخستین اجتماع دوازده هزار نفری خوارج، فرمانده آنها شد، ولی از آنها نیز کناره گیری کرد. شیث در برابر امام حسین (علیه السلام) به طرفداری از معاویه به پا خاست. وی در این موضوع نیز ثابت قدم نماند و بعدها به عنوان یکی از بزرگان کوفه به امام حسین (علیه السلام) نامه نوشت و از آن حضرت دعوت کرد به کوفه برود. شبث بن ربعی ریاحی تمیمی در نامه اش از امام حسین (علیه السلام) خواست هر چه زودتر به سوی کوفه بشتابد تا رهبری مسلمانان را در دست بگیرد و یزید را از تخت خلافت به زیر کشد. شبث در نامه اش تأکید کرد که مردم کسی غیر از امام حسین (علیه السلام) را قبول ندارند. شبث بر خلاف دعوت از امام و عقد پیمان با آن حضرت، با نماینده ی امام یعنی مسلم بن عقیل (علیه السلام) جنگید و بعداً نیز از فرماندهان اصلی سپاه ابن سعد در کربلا شد. بدین ترتیب، او در جنگ با امام حسین (علیه السلام) فعالانه شرکت کرد. امام حسین (علیه السلام) در کربلا شبث را طرف خطاب قرار داد و فرمود: ای شبث! مگر تو نبودی که برای من نامه نوشتی و از من خواستی به کوفه بیایم و رهبری مسلمین را در دست بگیرم. مگر ننوشتی که اکنون موقع چیدن میوه است و باغها سبز شده اند.
شبث با دروغگویی آشکار، نوشتن نامه را از اساس تکذیب کرد و گفت: من چنین نامه ای ننوشته ام!
شبث بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام)، به شکرانه ی پیروزی یزید بر امام (علیه السلام)، مسجدش را در کوفه تجدید بنا کرد. این مسجد، همان مسجدی بود که امام علی (علیه السلام) مردم را از خواندن نماز در آن منع کرده بود. بعد از آن که مختار به خونخواهی امام حسین (علیه السلام) قیام کرد، شبث بن ربعی از فرماندهان جنگ، علیه مختار شد و بارها با او جنگید. البته وی به سبب ترس و نفاق، مدتی نیز به مختار اظهار وفاداری کرد.
بالاخره، این مردهزار چهره در سال 70 هجری مُرد و در کارنامه ی ننگین خود، چیزی غیر از بدنامی، شرارت و نفاق باقی نگذاشت.
بر خلاف شبث بن ربعی تمیمی، حربن یزید ریاحی تمیمی که او نیز مثل شبث از بزرگان کوفه و از برجستگان تمیم بود، فرجامی بسیار نیک یافت و با حرکتی الهی و قهرمانانه رستگار شد.

به دستور معاویه بر جنازه ی پیامبر دروغین نماز خوانده شد!

گرچه بعضی نقل کرده اند سجاح تا مرگ و یا کشته شدن، در خانه ی مسیلمه اقامت کرد، ولی روایت روشن تر و صحیح تری که اغلب مورخان به آن اشاره می کنند، این است که سجاح بعد از آن که احساس کرد توان جنگ با مسلمانان را ندارد، از مسیلمه مالیات قابل توجهی اخذ کرد و آن گاه حاضر شد یمامه را ترک کند و به سرزمین جزیره باز گردد. او که بعد از شنیدن خبر کشته شدن مسیلمه، مسلمان شده بود، در جزیره و در میان قبیله ی بنی تغلب ماندگار شد. بعد از آن که امام علی (علیه السلام) به شهادت رسید و معاویه خلافت را غصب کرد، تصمیم گرفت در عراق و بویژه در کوفه و بصره ترکیب جمعیت و قبایل را بر هم بزند. بدین ترتیب که یاران و پیروان امام علی (علیه السلام) را از کوفه و بصره - و بویژه کوفه - بیرون کند وبه جای آنها، قبایل و طوایف طرفدار خود را جای دهد. در پی این تصمیم، بخشهایی از قبایل بنی تغلب به کوفه و بصره منتقل شدند. ناگزیر، سجاح نیز همراه بنی تغلب در کوفه و یا بصره ساکن شد. سجاح نیز نزد بنی امیه چنان جایگاهی یافت که بعد از فوت، فرمانروای بصره (سمره بن جندب) از طرف معاویه بر جنازه ی او نماز خواند. به عبارت دیگر، کار آن زنی که داستان رسواییها و ادعاهای دروغین او را خواندید، به جایی رسید که به جای یاران امام علی (علیه السلام) در کوفه و بصره ساکن شد و به نمایندگی از طرف بالاترین مقام سیاسی و مذهبی جهان اسلام یعنی خلیفه، بر جنازه اش نماز خواندند!

دو پیامبر از چهار پیامبر دروغین را ایرانیان کشتند

تا کنون از سرگذشت و کارنامه ی فاجعه آمیز سه تن از پیامبران دروغین به نامهای اسود عنسی مسیلمه و سجاح، مطلع شدیم. اکنون درباره ی یکی دیگر که نام او طلیحه بن خویلد است، مطالبی عرضه می داریم و آن گاه پرونده ی آن دروغگویان را می بندیم. البته نباید چنین پنداشت که مدعیان دروغین عصر رسالت فقط همینها بودند، بلکه در دورهی مذکور به افراد دیگری هم بر می خوریم که ادعاهای دروغین داشتند و می خواستند با فریب و دروغ، مردم را به سوی خود جذب کنند، ولی آنها اهمیت چندانی نداشتند و کار مهمی هم نتوانستند انجام بدهند. به همین سبب، از پرداختن به آنها در می گذریم.
طلیحه بن خویلد اسدی، همان طور که از نامش روشن است، از قبیله ی بنی اسد و از بزرگان و شیوخ این قبیله محسوب می شد. او یکی از چهار مدعی دروغین پیامبری بود که سرنوشتی متفاوت از دروغگویان دیگر پیدا کرد. خواندیم که اسود عنسی را ایرانیان مقیم یمن به دستور رسول اکرم کشتند و مسیلمه نیز در جریان نبرد به هلاکت رسید. از دو پیامبر دروغین دیگر، یکی از آنها سجاح در زمان معاویه به مرگ طبیعی مُرد و دیگری طلیحه نیز پس از مسلمان شدن مجدد، از فرماندهان رده پایین و حتی رده ی میانی و عملیاتی سپاه اسلام در جنگ با ارتش ساسانی شد و پس از شرکت بسیار فعال در جنگ قادسیه، سرانجام در جریان جنگ نهاوند - فتح الفتوح - به دست ایرانیان غیرمسلمان از میان رفت و یا به تعبیر تعدادی از مورخان، به شهادت رسید. به همین علت است که می گوییم سرنوشت طلیحه با سرنوشت سایر پیامبران دروغین آن عصر متفاوت است. جالب این است که اوّلین پیامبر دروغین به دست ایرانیان کشته شد و آخرین پیامبر دروغین مذکر نیز هدف تیر و شمشیر ایرانیان (البته ایرانیان غیر مسلمان) قرار گرفت و پرونده ی حیاتش بسته شد. گویا تقدیر این بود که دو نفر از سه پیامبر دروغینی که کشته شدند، به دست غیر عرب (ایرانیان) از میان بروند.

یا نصف کره زمین را به من بده یا آماده ی جنگ باش

گرچه تعدادی از مورخان به هنگام نقل سرگذشت پیامبران دروغین، ماجراهای مربوط به طلیحه را پیش از داستان سجاح و مسیلمه شرح می دهند و ابوبکر نیز به خالد دستور داد ابتدا طلیحه را سرکوب کند و بعداً به سراغ مسیلمه، سجاح و ... برود، ولی دقیقاً روشن نسیت کدام یک از این سه تن (طلیحه، مسیلمه و سجاح) زودتر ادعای پیامبری کردند. آنچه از روایتهای تاریخی دریافت می شود، این است که ادعاهای مذکور تقریباً همزمان بوده است و آنهایی که در سر هواهایی داشتند، به محض انتشار خبر بیماری رسول اکرم و احساس پدید آمدن ضعف دولت اسلامی، به جنبش افتادند تا اهداف خود را دنبال کنند. به هر حال، طبق نقل مورخان، طلیحه از کسانی است که در ماههای آخر حیات رسول خدا ادعای پیامبری کرد و به رسول اکرم پیغام داد: یا حاضر به صلح و سازش و تقسیم پیامبری شو و یا این که خودت را آماده ی نبرد کن.

حیا کنید و بر خدا منت منهید

طلیحه پیش از مسلمان شدن، بارها با رسول اکرم دشمنی و جنگ کرد. او که از سران بنی اسد بود، در سال چهارم هجری در میان قبیله ی خود به تحریک مردم علیه رسول خدا مشغول شد و در جنگ احزاب (خندق) فرماندهی بنی اسد را بر عهده گرفت و همراه سایر مشرکان در محاصره ی مدینه شرکت کرد. در سال نهم هجری پس از آن که از دشمنیها و جنگهای مکرر با اسلام نتیجه نگرفت، همراه نُه نفر دیگر از سران بنی اسد، به مدینه رفت وبا رسول اکرم دیدار کرد. گرچه طلیحه و سایر سران بنی اسد در جریان این دیدار مسلمان شدند، ولی بعضی از آنها اظهار منّت بر رسول اکرم نمودند که خداوند با نازل کردن آیه، آنان را سرزنش کرد و فرمود: ای رسول ما، بر تو منّت می نهند که مسلمان شده اند. به آنها بگو با اسلام آوردن خود بر من منّت منهید، بلکه خدا بر شما منّت می نهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرد، اگر راستگو باشید. (2)
مشاهده می کنیم که خداوند در این آیه درباره ی ایمان آوردن گروه بنی اسد و طلیحه، برای شنونده القای تردید می کند. یقیناً خداوند می دانست که طلیحه و یارانش بر عکس تظاهر به پذیرش اسلام، از ایمان واقعی تهی بودند؛ همچنان که بعداً درستی این موضوع آشکار شد. علاوه بر این، برخی مورخان و مفسران معتقدند آیه ی 14 سوره ی حجرات که از ایمان آوردن ظاهری و غیر قلبی اعراب سخن به میان می آورد، درباره ی بنی اسد و هیأت اعزامی آنها به مدینه است. خداوند در این آیه می فرماید: ای رسول ما، اعراب می گویند ایمان آوردیم، به آنها بگو شما ایمان نیاورده اید، بلکه بگویید اسلام آورده ایم و ایمان در قلب شما وارد نشده است. (3)
به نظر می رسد از این آیه و آیات شبیه آن که دلالت بر ایمان ظاهری و غیرقطعی اعراب دارد، می توان این نتیجه را گرفت که قرآن کریم جریان ارتداد و شورش پیامبران دروغین را از قبل پیشگویی کرده و در این باره هشدار داده است؛ زیرا همان طور که بعداً روشن شد، اعراب به دلیل ایمان ظاهری، به ارتداد گسترده و ادعاهای شگفت انگیز دست زند. طلیحه یکی از همین افراد بود که بین ایسلام آوردن ظاهری و ادعای پیامبریش فاصله زیادی نبود؛ زیرا در سال نهم به ظاهر مسلمان شد و در اواخر سال دهم نیز شورش کرد.

خیزش و شورش پیامبران دروغین، جنبشی برای بازگشت به جاهلیت

طلیحه همچون سایر پیامبران دروغین، اوّلین و مهمترین ادعایش این بودکه از سوی خداوند به او وحی می رسد و فرشتگانی (جبرئیل و ...) نزدش حاضر می شوند و دستورات خدا را می آورند. علاوه بر این، طلیحه که از کاهنان قبیله ی بنی اسد بود و در بیان سخنان هماهنگ و مسجّع، تبحّر داشت، اظهار می کرد ذوالنون (4) برایش وحی می آورد و با آن پیامبر در ارتباط است. طلیحه هر ادعا و هر سخن جدید که بر خلاف دستورات دین مبین اسلام مطرح می کرد، آن را دستور خدا و سخن فرشتگان اعلام می نمود تا مردم بپذیرند.
اگر به دستورات و بایدها و نبایدهایی که پیامبران دروغین بیان می کردند، توجه شود، در می یابیم که این بایدها و نبایدها، طوری سامان می یافت که احکام و فرهنگ اسلامی کنار نهاده و فرهنگ جاهلی احیا شود. البته در مواردی نیز بایدها و نبایدهایی مطرح می شد که مطابق با فرهنگ مسیحیت، یهودیت و ... بود. مثلاً سجاح و ... ، شراب نوشی، خوردن گوشت خوک و ... را مباح می دانستند. روش طلیحه نیز مثل روش دیگر پیامبران دروغین بود و بعد از ادعای دریافت وحی، احکام و دستورات اسلامی را هدف قرار داده و اعلام می کرد فرشته ی وحی دستور آورده است که نماز و روزه و ... دیگر ضرورت ندارد و مردم از پرداختن زکات نیز معاف هستند؛ همچنان که رباخواری، شراب نوشی و ... نیز حلال است. طلیحه برخی دیگر از احکام اسلامی را نیز فسخ کرد تا مردم را به فرهنگ جاهلیت نزدیکتر کند.
علاوه بر این، طلیحه نماز و سایر احکام اسلامی را مسخره می کرد و مکرّر می گفت: خدا به این نیاز ندارد که مردم به منظور عبادت، سرشان را به زمین بمالند و پشت و عورتشان را به طرف آسمان بالا ببرند. عبادت خدا، شیوه ی خاصی ندارد و هر کس می تواند در هر حالی - چه نشسته و چه ایستاده و چه خوابیده باشد - خدا را عبادت کند و شیوه ی محمّد (صل الله علیه و آله و سلم) را فراموش کند.

پیامدهای گرایش به جاهلیت، توسط پیامبران دروغین

بدین ترتیب، اگر دنیاخواهی، شهرت طلبی و عشق پیامبران دروغین به قدرت و اعتبار اجتماعی و ... را که انگیزه های شخصی آنها در ماجراهای مربوط به ادعای نبوّت محسوب می شود، کنار نهیم؛ مشاهده خواهیم کرد که بازگشت به آداب، عادات و فرهنگ گذشته اعم از فرهنگ و آداب و عادات جاهلی، مسیحی، یهودی و ... و فراموش کردن فرهنگ اسلامی، از آمال و اهداف آن دروغگویان بوده است؛ یعنی بازگشت به چیزهایی که در طول سالها و قرنها، بتدریج به فرهنگ اعراب تبدیل شده بود و آنها به سادگی نمی توانستند از آنها دست بردارند و به طور واقعی و بنیادی وارد حوزه ی فرهنگ پاک و ناب اسلامی شوند. همین دشواری دل کندن از فرهنگ و عادات و آداب گذشته بود که یکی از عوامل مهم گرایش بسیاری از اعراب به ادعاها و دعوتهای پیامبران دروغین شد. اساساً تمایل بسیاری از اعراب به فرهنگ قبل از رسالت رسول اکرم، چیزی نبودکه فقط در دوره ی پیامبران دروغین خود را نشان داده باشد، بلکه این تمایل، در دهه ها و سده های بعد نیز به طور آشکار و پنهان حضور و نمود داشت و همواره منشأ فجایع و انحرافات در میان مسلمانان می شد. این آفت بزرگ و ریشه دار، گاهی چنان می شد که خود را به عنوان فرهنگ اسلامی و الهی معرفی می کرد و فرهنگ اصیل وحی را به حاشیه می راند. در این حالت بود که تشخیص اصل از نااصل و تشخیص جریان نفاق از جریان حق، برای بسیاری دشوار می شد؛ یعنی بسیاری از مردم به سبب ناتوانی در شناخت و تمیز جریان اصل از نااصل، تحت مدیریت جریان نفاق قرار می گرفتند و ابزار جریانهای پیچیده ی نفاق می شدند. در همین حال، گمان می کردند در راه حق گام برداشته اند و جان و مال و عمر خود را وقف جریان حق کرده اند. به عنوان مثال، می توان گفت واقعه ی عاشورا در چنین فضایی رخ داد.

معجزات طلیحه، این مدعی پیامبری!

جالب است که طلیحه بارها به طور آشکار به پیروان خود توصیه می کرد که مثل دوره ی جاهلیت رفتار کنند. همین موضوع سبب می شد افراد ساده لوح و بی بصیرتی که توان دل کندن از فرهنگ مبتذل جاهلی و ظرفیت پذیرش فرهنگ عالی الهی را نداشتند، گرد طلیحه جمع شوند. این افراد ساده لوح که ابزار دست زیرکان شیطان صفت و منافقان دنیا طلب قرار گرفته بودند، سادگی و بلاهتشان درحدی بودکه نه تنها سخنان معمولی طلیحه را که حالت سجع داشت، وحی می دانستند، بلکه بعضی رفتار طلیحه راکه هیچ ویژگی غیرعادی نداشت، معجزه ی او تلقی می کردند و با داد و فریاد و با گریه و زاری اعلام می کردند که معجزه ای برتر از معجزه ی طلیحه وجود ندارد. به عنوان مثال، روزی جمعی از پیروان طلیحه که در صحرایی بودند، از تشنگی شدید و کمی آب نالیدند و گفتند: اگر وضع به همین حال بماند، ما و چهار پایان ما، از بین می روند. طلیحه به آنها گفت: باید سوار اسب شوید و فرسنگها راه بروید، باید کوهها و دره های متعدد را پشت سر بگذارید تا به آب دست یابید.
پیروان طلیحه چنین کردند و سرانجام، پس از پیمودن مسافتهای طولانی و جستجوی فراوان، چشمه ای یافتند. در این هنگام، آنها شادی وهلهله کردند و چنین واقعه ای را معجزه ی بزرگ طلیحه پنداشتند. در حالی که جستجو برای یافتن آب و پیدا کردن آن بعد از پیمودن فرسنگها، امری طبیعی بود. معجزه ی دیگر طلیحه در جریان ورود سپاه اسلام به منطقه ی تحت سلطه ی طلیحه جلوه گر شد. بدین شرح که چون یاران طلیحه از حرکت سپاه اسلام به آن سو آگاه شدند، به طلیحه گفتند: لازم است اطلاعاتی از چگونگی رسیدن سپاه به مدینه به دست آوریم.
طلیحه پاسخ داد: آری، اگر سواران نامدار بر اسبان راهوار سوار شوند و به سوی سپاه مدینه بروند، از تعداد آنها و تجهیزاتشان آگاه می شوند ودیدبان و جلودار آن سپاه را نیز می آورند.
عده ای این سخن طلیحه را پیشگویی و معجزه پنداشتند و گفتند: گواهی می دهیم که تو پیامبری و خدا تو را از آینده خبر داده است، وگرنه از کجا می دانی که اگر سوارانی بروند، چنین اتفاقی رخ می دهد!

چون قبیله ی قریش ما نیز باید پیامبر داشته باشیم

همه معجزات کذایی طلیحه از همین نوع بود، ولی تعصب، ساده لوحی و جهل، سبب پذیرش آنها به عنوان معجزه شده بود. همان طور که قبلاً نیز اشاره شد، اساساً تعصب را نیز باید از عوامل موثر در پدید آمدن جریان ارتداد و جریان پیامبران دروغین و از عوامل پذیرش ادعاهای دروغگویان از سوی قبایل عرب دانست. به همین سبب بود که قبیله ی بنی اسد و متحدان آنها به طور آشکار می گفتند: اگر پیامبری از میان ما و یا از میان قبایلی که در دوره ی جاهلیت با ما متحد و همپیمان بودند، باشد، بسیار بهتر از این است که از پیامبر قریش (رسول اکرم) اطاعت کنیم.
از چنین سخنان، این نتیجه به دست می آید که در میان اهل ارتداد که شامل بسیاری از قبایل عرب بود، و همچنین در میان قبایلی که پیرو پیامبران دروغین بودند، مناسبات و فرهنگ جاهلی بسیار قوی تر و غلیظ تر از مناسبات و فرهنگ اسلامی بوده است. اصولاً همین امر یکی از عوامل اصلی در گرایش به ارتداد و پیغمبرسازیهای کذایی محسوب می شده است. با عنایت به قدرت و قوّت فرهنگ جاهلی و تعصبات قبیله ای در میان اعراب آن روزگار، و با توجه به مجموع گزارشهایی که درباره ی اهل ارتداد و پیامبران درغین آن عصر وجود دارد، می توان این نتیجه را گرفت که چون متنفذین و بزرگان بسیاری از قبایل عرب، با چشم خود شاهد عزّت، محبوبیت و حشمت رسول اکرم شدند، درصدد برآمدند با تقلید از رسول اکرم و با الگوبردرای بسیار ناشیانه و غیراصیل از روشها و منشهای آن حضرت - که منبعث از ارتباط با مبدأ هستی و نبوّت بود - از طریق به راه انداختن رقابت و جنگ فرهنگی و با استفاده از تعصبهای قبیله ای، فرهنگ جاهلی و ... به اهداف شخصی و قبیله ای خود دست یابند. این همان چیزی است که ابن خلدون نیز بر آن تأکید دارد. البته چنان که پیش از این نیز ذکر شد، اهداف قبیله ای و شخصی و ... ، می توانست زمینه ی سیاسی هم برای بهره برداری دشمنان کلان تر اسلام همچون مسیحیت، امپراتوری روم، یهودیت و ... فراهم آورد و آنها با استفاده از چنین انگیزه هایی که در میان قبایل عرب وجود داشت، جبهه های متعددی علیه اسلام بگشاند و بهره اش را نیز ببرند.

پی نوشت ها :

1- بین النهرین شمالی در عراق و سرزمین وسیعی بین دو رود دجله و فرات که در قدیم به جزیره معروف بوده است و اکنون بخش بزرگی از آن در سرزمینهای شمالی عراق قرار دارد و بخشهایی از آن نیز در سوریه و ترکیه واقع است. شهرهایی همچون موصل، تکریت، دیاربکر، نصیبین، ماردین، سنجار، اورقه، ارزن، میافارقین و ... از شهرهای این ناحیه ی بزرگ محسوب می شده اند.
2- سوره ی حجرات: آیه ی 17.
3- سوره ی حجرات: آیه ی 14.
4- یکی از پیامبران بنی اسرائیل که نامش یونس بن متّی است و متوفی در هزاره ی قبل از میلاد.

منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.