تحریک اعراب به فرهنگ جاهلی و تعصبات قبیله ای، از سوی مسیحیان و یهودیان
میتوان گفت در آن زمان که موج بزرگی از ارتداد و ادعاهای دروغین، شبه جزیره ی عربستان و قبایل عرب را فرا گرفت، آن دسته از قبایلی که احساس می کردند ظرفیت و توان فرهنگی مناسبی برای رقابت با آورده های فرهنگی رسول اکرم را دارند، در مسیر ادعاهای دروغین افتادند و چهره های شاخص فرهنگی و معنوی آنها به دروغ ادعای دریافت وحی و ... کردند. در این میان، آن قبایلی هم که در خود چنین توانی نمی دیدند، یا به قبایل صاحب توان می پیوستند و یا این که ارتداد آنها در قالب نپرداختن زکات و نپذیرفتن برخی احکام و دستورات اسلامی جلوه می یافت. نماد توان فرهنگی قبایل نیز در این بود که آیا اصولاً در میان آنها کاهن و یا کاهنانی وجود دارند یا نه، و اگر هم وجود دارند، سطح و مرتبه ی معنوی و اجتماعی آن کاهنان در چه حدی می باشد؟!ارتباط با مسیحیت و یهودیت و میزان اخذ فرهنگ مسیحی و یهودی نیز از دیگر نمادهای توان فرهنگی یک قبیله محسوب می شد. به همین سبب در بعضی متون تاریخی، گزارشهایی مشاهده می کنیم که در آنها، بعضی قبایل به داشتن عناصر فرهنگی مسیحیت و ... در میان خود، افتخار می کردند. از سوی دیگر، چنانچه سرگذشت پیامبران دروغین را مرور کنیم، در می یابیم که همه ی آنها سابقه کاهنی داشتند و از کاهنان قبیله و منطقه ی خود محسوب می شدند و یا این که با فرهنگ مسیحیت و ... پیوند عمیق یافته بودند.
نیاز پیچیدگی بیشتر منافقان در برابر اسلام
بدون تردید، شکست پیامبران دروغین با این صبغه و پیشینه ی فرهنگی، نماد غلبه فرهنگ وحی و آورده های فرهنگی و معنوی رسول اکرم بر فرهنگ جاهلی، فرهنگ کاهنان، فرهنگ مسیحیت، فرهنگ یهودیت و ... در شبه جزیره ی عربستان محسوب می شد. این امر، برای دشمنان زیرک اسلام در میان اعراب، همچنین برای منافقان و همه ی آنهایی که نمی خواستند اسلام را بپذیرند، این پیام غیرمستقیم را داشت که برای استمرار حیات، باید ظاهر دیگری به خود بگیرند و میزان نفاق را پیچیده تر و عمیق تر کنند تا شناخته نشوند. البته انبوهی از مردم عادی و تعدادی خواص هم بودند که بعد از بازگشت به اسلام، واقعاً مسلمان شدند و در راه مسلمانی استوار ماندند.دروغ سازیها، به خاطر دروغ پنداشتن نبوّت رسول خدا
سخن دیگریکه درباره ی پیامبران دروغین می توان گفت، این است که آنها علاوه بر همه ی معایب و انگیزه های ناشایسته ای که داشتند، این ضعف نیز در آنها دیده می شد که شناخت و تحلیل درستی از خود و روزگار خود و همچنین از رسول اکرم و فرهنگ وحی و ...، نداشتند؛ زیرا اگر به ضعف شناخت و ضعف تحلیل گرفتار نبودند. براحتی می توانستند دریابند که بین فرهنگ وحی و امر نبوّت از یک سو، و فرهنگ کاهنی و جاهلی از سوی دیگر، زمین تا آسمان تفاوت است و با پیش زمینه ی کاهنی و جاهلی و با وام ستاندن از عناصر حریف شده ی مسیحیت و یهودیت، نمی توان با فرهنگ اصیل وحی و نبوّت راستین رقابت کرد. آنها گمان کرده بودند رسول اکرم نیز شخصی مثل خود آنها می باشد و مجموعه ای از عناصر فرهنگ جاهلی وکاهنی را با بخشهایی از فرهنگ مسیحی و یهودی در هم آمیخته و توانسته است به پیروزیهای بزرگ و باور نکردنی دست یابد. به همین علت بود که به تعبیر ابن خلدون، شعله های حرص و آز آنها (پیامبران دروغین) زبانه کشید و در امر نبوّت طمع کردند. البته این ذهنیت ناصواب یعنی داشتن این تصور که رسول خدا مجموعه ای از عناصر فرهنگ جاهلی وکاهنی و مسیحی را در هم آمیخته است از همان سالهای نخستین دعوت رسول اکرم، به وجود آمده بود و همان طور که درفصول اوّلیه اشاره شد، دروغ سازان آن سالها، رسول خدا را متهم می کردند که آنچه می گوید، از فلان شخص مسیحی آموخته است و یا این که همان سخن کاهنان و ... را بازگو می کند. از همین جا می توان به چگونگی پیوند دروغ سازان اوّلیه و پیامبران دروغین پی برد.
نبرد امام علی (علیه السلام) با مهاجمان برای حفظ مدینه
طلیحه از دروغگویانی بود که نبرد با وی از زمان رسول اکرم آغاز شد. پیامبر خدا در حالی که آخرین ماهها و آخرین هفته های حیات خود را سپری می کرد، سپاهی به فرماندهی «ضراربن ازور» به جنگ صلیحه فرستاد. این سپاه در آستانه ی پیروزی بود که خبر رحلت رسول اکرم را دریافت کرد. گرچه سپاه ضرار می توانست با قدرت به نبرد ادامه دهد، ولی چنین نشد و لشکریان سست شدند و به سوی مدینه بازگشتند. بعد از آن که سپاه ضرار به مدینه بازگشت و پراکنده شد، بار دیگر طلیحه قدرت گرفت؛ زیرا علاوه بر قبیله ی بنی اسد، بخشهایی از قبایل و تیره های بنی غطفان، بنی عامی، بنی فرازه، بنی عبس، هوازن، بنی طی، بنی ذیبان، بنی غوث، بنی کناله، بنی لیث و ... نیز به طلیحه پیوسته بودند. در همین جنگ ضرار با طلیحه بود که لبه ی غیر تیز شمشیر یکی از مجاهدان مسلمان به پیکر طلیحه اصابت کرد ولی او توانست از مرگ نجات یابد. طلیحه و یارانش این واقعه را چنین تفسیر و تبلیغ کردند که چون طلیحه پیامبر است، شمشیر بر اوکارگر نشده است. عوام نیز این سخن را باور کردند و در طرفداری از طلیحه، شور و شوق بیشتر نشان دادند.بعد از رحلت رسول اکرم، نمایندگان برخی قبایل و تیره هایی که با طلیحه همراه و هماهنگ بودند، به مدینه رفتند و در پذیرش مجدد اسلام، شرطهایی را مطرح کردند که خلیفه (ابوبکر) نپذیرفت. این نمایندگان بعد از بازگشت از مدینه، گزارش دادند که به سبب همراه شدن بسیاری از مسلمانان با سپاه اسامه و عزیمت آنها به سوی روم، همچنین به بعضی علل دیگر، مدینه دفاع مناسبی ندارد و براحتی قابل تسخیر است. در پی این گزارش، قبایل و تیره های مرتدی که اکثر با طلیحه هدف واحد داشتند، به مدینه حمله کردند. در این زمان، اوضاع دفاعی مدینه به حدّی بحرانی شده بود که حتی امام علی (علیه السلام) که به چگونگی انتخاب خلیفه اعتراض داشت و این منصب را حق قطعی و الهی خویش می دانست، فرماندهی جمعی را بر عهده گرفت و از مدینه دفاع کرد. گرچه مهاجمان نیرنگهایی به کار بردند و شتران مسلمین را با پرتاب کردن مشکهای زیاد که خشک شده و انباشته از شن و سنگ بود به سوی شهر رَم دادند، ولی نتوانستند مدینه را اشغال کنند. روز دیگر، مهاجمان و مسلمانان با آمادگی بیشتر در مقابل هم قرار گرفتند. بدین ترتیب، جنگ نسبتاً سختی شروع شد، ولی مسلمانان موفق شدند دشمن را شکست دهند و غنیمت قابل توجهی به دست آورند. این جنگ که منجر به کشته شدن تعدادی از مهاجمان شد، اوّلین پیروزی مسلمانان بعد از رحلت رسول اکرم محسوب می شد.
من قاتل نیستم، بلکه آنها به دست من عزیز و شهید شدند!
گرچه نبرد اصلی و سرنوشت ساز سپاه اسلام با سپاه طلیحه در بُزاحه، محلی در سرزمین نجد که چاه آبی در آن جا قرار داشت و سپاه طلیحه آن جا را قرارگاه اصلی خود کرده بود وقوع یافت، ولی پیش از رسیدن سپاه اسلام به فرماندهی خالد بن ولید به آن سرزمین، جلو داران سپاه اسلام به فرماندهی «عکاشه بن محصن» و «ثابت بن ارقم» با لشکریان طلیحه درگیریهایی پیدا کردند. در این درگیریها، گذشته از آن که برادر طلیحه هلاک شد، عکاشه و ثابت هم به شهادت رسیدند. بعد از آن که سپاهیان اسلام به محل شهادت عکاشه و ثابت رسیدند و پیکر آنها را غرق خون دیدند، زاریها کردند و بسیار خشمگین و ناراحت شدند؛ زیرا آن دو نفر از یاران مشهور رسول خدا بودند و در مسلمانی سابقه ی درخشانی داشتند، بویژه عکاشه بن محصن اسدی که در یکی از جنگهای صدر اسلام، چنان شدید جنگید که شمشیرش شکست و رسول خدا چوب خشکی به او داد تا با آن جنگ کند. بعد از آن که عکاشه چوب خشک را از رسول خدا گرفت و بالای سر خود چرخاند، به شمشیر بسیار تیز تبدیل شد. این واقعه به عنوان یکی از معجزات رسول اکرم، همواره در خاطره ی مسلمانان بود و به همین سبب، عکاشه را پیوسته دوست داشتند و نسبت به قاتل او یعنی طلیحه کنیه ای سخت به دل گرفتند. این کینه حتی بعد از مسلمان شدن مجدد طلیحه، همچنان در دل بسیاری از مسلمانان وجود داشت. نقل شده است که طلیحه بعد از خلیفه شدن عمر، نزد او رفت تا بیعت کند. عمر ابتدا به او گفت: در حالی که قاتل عکاشه و ثابت هستی، چگونه بیعتت را بپذیرم؟طلیحه پاسخ داد: ای خلیفه! از کشته شدن آن دو مردی که خداوند آنها را به دست من عزیز و شهید کرد و مرا به دست آنها خوار نکرد، باکی نداشته باش.
عمر پس از شنیدن سخنان مذکور، بیعت طلیحه را پذیرفت و سپس به او گفت: ای فریبنده ی دروغگو، آیا از پیشگوییها و دروغهایت درباره ی پیامبری چیزی مانده است؟
طلیحه پاسخ داد: آری، دم و بازدم باطل و بیهوده ای هنوز باقی است.
ای دروغگوی بدبخت، تو از زن هم کمتری و ما را نیز بدبخت کردی
پیش از آغاز نبرد اصلی در بزاحه، طلیحه پی در پی به یارانش می گفت: شما از سپاه خالد (سپاه اسلام) هیچ خوفی نداشته باشید، مردانه بجنگید و تمام توان خود را در میدان نبرد نمایان کنید تا خدا فرشتگان را به یاری بفرستد. بعد از آن که جنگ شروع شد، یاران طلیحه با سرسختی جنگیدند، ولی نشانی از کمک خدا و آمدن فرشتگان ندیدند. در آن بحبوحه که هر لحظه جنگ شدیدتر و کشته شدگان سپاه طلیحه بیشتر می شد، یاران آن پیامبر دروغین پی در پی نزد او می رفتند و می گفتند: پس چرا فرشتگان به کمک ما نمی آیند، یاران ما یکی پس از دیگری به زمین می افتند. آیا جبرئیل خبر جدیدی نیاورده است؟طلیحه به آنها پاسخ می داد: به رزم بی امان خود ادامه دهید، بزودی فرشتگان می آیند، من اکنون منتظر جبرئیل هستم. هرگاه جبرئیل فرود آمد، فوراً خبرش را به شما می دهم.
در همان حال که یاران طلیحه مشغول نبرد بودند و یکی پس از دیگری هلاک می شدند، خود او به این بهانه که منتظر دریافت وحی و گفتگو با جبرئیل است، در کنار خیمه اش گلیمی روی سرش انداخته بود و عملاً از میدان جنگ دوری می کرد. بعد از آن که یاران طلیحه چند بار نزد او رفتند و از علت نیامدن فرشتگان پرسیدند، سرانجام، او مجبور شد جوابی مبهم بدهد و به طور غیرمستقیم به آنها بگوید که هیچ امیدی به کمک فرشتگان نداشته باشند. آخرین باری که از طلیحه درباره ی فرود جبرئیل و سایر فرشتگان، پرسیدند، او پاسخ داد: هم اکنون جبرئیل فرود آمد و به من خبر داد که من هم آسیابی مثل آسیاب او (پیامبر) دارم و داستانی دارم که فراموش نمی شود.
یاران طلیحه با شنیدن این پاسخ، دریافتند که از یاری فرشتگان خبری نیست و آنچه طلیحه در این زمینه گفته است، دروغ می باشد. بدین ترتیب، ابتدا یاران نزدیک طلیحه و آن گاه عموم پیروان او سست شدند و یکی پس از دیگری از میدان نبرد گریختند. در حالی که سپاهیان طلیحه، گروه گروه بر اسب و شتر سوار می شدند و با شتاب میدان جنگ را ترک می کردند، طلیحه خطاب به آنها می گفت: شرم و غیرت داشته باشید و پیامبرتان را تنها مگذارید. شما نباید از دشمن بترسید. از یاران محمّد (صل الله علیه و آله و سلم) درس وفاداری نسبت به پیامبر و بزرگ خود را بیاموزید.
یاران فراری طلیحه نیز به هنگام فرار، چنین پاسخ می دادند: تو دروغگوی بدبختی هستی که ما را نیز بدبخت کردی...؛ تو از زن هم کمتری ...؛ اگر راست می گویی، به فرشتگان بگو تو را یاری کنند ...؛ تا این ساعت، ما تو را یاری کردیم و از این پس به فرشتگانت بگو برایت بجنگند ...؛ تو آن قدر ارزش نداری که در راه تو جانمان را از دست بدهیم ...؛ ما دوست داریم به جای این که خودمان کشته شویم، پیامبر دروغگوی ما کشته شود.
زن طلیحه نیز با فریاد خطاب به فراریان می گفت: اگر شما دین و غیرت داشتید، پیامبرتان را در میان انبوه دشمن رها نمی کردید. بازگردید و غیرت نشان بدهید.
فراریان در پاسخ زن طلیحه می گفتند: شوهر تو دروغگو است و با دروغهایش برای ما مصیبت آورد. اگر شوهرت دروغگو نبود، خدا به او عنایت می کرد تا چنین رسوا نشود.
مسلمانها برای خدا می جنگند ولی ما نه !
واقعیت این است که چون بسیاری از پیروان پیامبران دروغین، در نهان وجود خود احساس می کردند که تعصب، منافع دنیایی و قبیله ای و ... آنها را از اسلام دور کرده است و باور واقعی به راه و سخنان پیامبران دروغین ندارند، آن طور که مسلمانها با تمام وجود می جنگیدند، آنها چنین روحیه ای نداشتند. همین موضوع، یکی از اساسی ترین عوامل پیروزی مسلمانان بر لشکریان انبوه پیامبران دروغین بود. به عبارت دیگر، چون اکثر آنها - غیر از آنان که واقعاً فریب خورده بودند و به سبب سادگی، پیامبران دروغین را، پیامبران واقعی می پنداشتند - اهداف دنیایی داشتند، فقط تا مرزی که دنیا و حیاتشان در خطر نیفتد، می جنگیدند. این واقعیت را بعضی از پیروان طلیحه به هنگام فرار و به هنگامی که طلیحه از علت فرارشان می پرسید، به طور آشکار به زبان می آوردند و در پاسخ طلیحه می گفتند: ما با کسانی می جنگیم که در راه ایمان خود چنان می جنگند که گویی مرگ را بیشتر از زندگی دوست دارند. آنها (مسلمانان) به مرگ چنان شیفته و حریص هستند که ما به زندگی و کامروایی حریص هستیم.بعد از آن که طلیحه نتوانست از فرار پیروان خود جلوگیری کند، شتر (یا اسب) بسیار تندرویی سوار شد و زنش (نوار) را هم ترک خود سوار کرد، سپس مثل باد از عرصه ی نبرد گریخت. او به هنگام فرار، باقی مانده ی سپاهیانش را مخاطب قرار داد و با فریاد گفت: هر کس می خواهد خودش را نجات بدهد، به من اقتدا کند و مثل من از میدان نبرد بگریزد. اکنون هر کس به نجات خود و خانواده اش بیندیشد.
پناهندگی طلیحه به رومیان و مسیحیان
گرچه سپاه اسلام، طلیحه را تعقیب کرد، ولی او توانست به سوی شام فرار کند و به فرمانروایان غسانی آن منطقه پناهنده شود. غسانیان، فرمانروایانی از عرب بودند که از عوامل رومیان محسوب می شدند و با پذیرش مسیحیت، تحت نظر امپراتور روم، در شام و ... فرمانروایی داشتند. فرار طلیحه به شام و پناهنده شدن به غسانیان، می تواند حکایت از این امر داشته باشد که آن پیامبر دروغین به نوعی تحت حمایت امپراتوری روم و مسیحیت قرار داشته و یا این که حداقل، طلیحه آنها را حامی و پناه روزهای سخت خود می دانسته است.خالد بن ولید انواع شیوه های کشتن را در دشت بزاخه تجربه کرد
مورخان نقل کرده اند بعد از شکست و فرار طلیحه، یاران و پیروان او که از چندین قبیله و تیره بودند، خیلی زود به اسلام بازگشتند؛ زیرا از یک سو دروغگوییهای طلیحه برایشان آشکار شد و آنها متوجه خطا و اشتباه خود شدند؛ و از سوی دیگر، خالدبن ولید در تنبیه پیروان طلیحه، شدّت عمل بسیار زیاد و خارج از حد شرعی نشان داد. خالد حدود یک ماه در بزاخه ماند و در طول این مدت، تعداد قابل توجهی از یاران و پیروان طلیحه را به شکلهای مختلف (مثله کردن، از کوه پرتاب کردن، آتش زدن و سوزاندن، به چاه انداختن، تیرباران کردن، سنگسار کردن، با شمشیر کشتن و ...) هلاک کرد. توجیه خالدبن ولید در انجام دادن چنین کارهای هولناک این بود که در دوره ی ارتداد، یاران طلیحه با مسلمانان همین کارها را کرده اند. یاران و پیروان طلیحه پیش از آغاز جنگ بزاخه، زنان و کودکان خود را در جایی که دور از میدان جنگ بود، مستقر کرده بودند تا از اسارت و اذیت مصون بمانند. به همین سبب، در جریان جنگ مذکور، هیچ زنی اسیر نشد، ولی پیروان طلیحه بعد از آن که شدّت عمل خالد را مشاهده کردند، از ترس اسارت زنانشان، در مسلمان شدن شتاب نشان دادند.عیینه، متحد باوفای یهودیان!
خالدبن ولید پس از یک ماه تاخت و تاز در بزاخه و کشتار هولناک، فقط چند نفر از یاران طلیحه را که از سران فتنه و ارتداد بودند، به مدینه فرستاد تا درباره ی آنان تصمیم گرفته شود. یکی از این افراد، عیینه بن حصن نام داشت که داستان جالبی دارد. عیینه از بزرگان و نامداران و شجاعان عرب در دوره ی جاهلیت بود و ریاست قبیله ی بنی فزاره و غطفان را بر عهده داشت. وی که در امر فرماندهی و رزم توانا بود، به فرهنگ و سنّت دوره ی جاهلیت علاقه ی شدید نشان می داد؛ به طوری که بعد از پذیرش ظاهری اسلام نیز فرهنگ جاهلی را بر فرهنگ اسلامی ترجیح می داد. وی تا زمان پذیرش اسلام، دشمنیها و جنگهای زیادی با رسول اکرم و اسلام کرد و شرارتهای فجیع به بار آورد. در جنگ خندق یا احزاب (سال پنجم هجری) که مدینه از سوی مجموع دشمنان اسلام محاصره شد، عیینه و نیروهای تحت فرمان او (از قبیله ی بنی فراز و عطفان و ...) از ارکان اصلی سپاه مهاجمان بودند و کاروان نظامی آنها بیش از هزار شتر داشت. به همین سبب، رسول اکرم معتقد بود اگر تدبیری به کار برده شود که عیینه و نیروهای تحت فرمان او از سپاه قریش و متحدینش جدا شود و اطراف مدینه را ترک کنند، قدرت و شوکت محاصره کنندگان مدینه در هم شکسته می شود و آنها نیز مجبور به ترک محاصره خواهند شد. از سوی دیگر، رسول خدا می دانست که عیینه شخصی دنیاپرست و مال دوست است؛ بنابراین، نمایندگانی نزد عیینه فرستاد و به او پیغام داد اگر از متحدین جدا شود و از جنگ و محاصره ی مدینه دست بردارد، یک سوم میوه های آن سال مدینه را به او خواهد داد. رسول اکرم با این پیشنهاد می خواست فشار بر انصار (اهالی مدینه) را کم کند، ولی بعد از مشورت با سران انصار، آنها از رسول خدا خواستند به خاطر رعایت حال انصار، مجبور به عقد قرارداد با عیینه نشود. بدین ترتیب، با این که عیینه مشتاق چنین قراردادی شده بود، ولی این روند به سرانجام نرسید و مدتی بعد، همه ی مشرکان و محاصره کنندگان مدینه بدون آن که امتیازی به دست آورند، به اجبار دست از محاصره برداشتند و به شهرها و مساکن خود بازگشتند.عیینه در سال بعد (سال ششم هجری) نیز علیه مسلمانان جنگی به راه انداخت. علت جنگ مذکور (غزوه ی ذی قرد یا غزوه ی فزع) این بودکه عیینه در اطراف مدینه دست به غارت و چپاول زد و ضمن سرقت تعدادی از شتران شهر مدینه، یک نفر از شترچرانان را کشت و همسرش را نیز به اسارت برد. این خبر فوراً به وسیله ی فریاد یکی از مسلمانان دربالای کوه سلح (کوهی در اطراف مدینه) به اطلاع اهل شهر رسید. رسول خدا بلافاصله پس از شنیدن فریاد آن مسلمان که از وقوع واقعه ی مهمی حکایت داشت، ندای الفزع، الفزع (فریاد، فریاد) در مدینه سر داد و اوّلین بار جمله ی مشهور «یا خلیل الله ارکبی = ای سواران خدا سوار و آماده ی جنگ شوید» را با صدای بلند بر زبان آورد. بدین ترتیب، رسول خدا و مسلمانان فوراً آماده ی جنگ با عیینه و سایر غارتگران تحت فرمان او شدند که داستان مفصل دارد. به طور خلاصه در پی این ماجرا، رسول اکرم و حدود 700 نفر از مسلمانان سفر جنگی پنج روزه ای را آغاز کردند که نتیجه اش این بود که دشمن را از اطراف مدینه دور کردند، تعدادی از شتران را پس گرفتند، زن مسلمان اسیر شده را نجات دادند، در جنگی که واقع شد، چند نفر از یاران و نزدیکان عیینه را هلاک کردند و ...، البته سه نفر از مسلمانان نیز در جریان جنگ ذی قرد به شهادت رسریدند.
عیینه با یهودیان رابطه ی صیمیمی و محکم داشت. عیینه از دوره ی جاهلیت با یهودیان خیبر همپیمان و متحد بود و هرگاه خطری آنها را تهدید می کرد، به یاری آنان بر می خاست. در سال هفتم هجری که رسول اکرم و مسلمانان به سمت خیبر حرکت کردند، عیینه نیز در رأس چهار هزار مرد جنگی به سمت خیبر پیش رفت تا همراه یهودیان خیبر با سپاه اسلام بجنگد. به همین سبب، سپاه اسلام به دستور رسول اکرم در محلی مستقر شد که سپاه عیینه نتواند وارد خیبر شود و یهودیان را کمک کند. با این حال، رسول اکرم نمایندگانی را نزد عیینه فرستاد و به او پیشنهاد کرد نصف میوه ی خیبر را در آن سال بگیرد و به یهودیان کمک جنگی نکند. صمیمیت و مناسبات عیینه با یهودیان چنان عمیق بود که این پیشنهاد را نپذیرفت و به رسول چنین پیغام داد: ما هرگز از یهودیان خیبر جدا نمی شویم و از یاری رساندن به آنها دست بر نمی داریم.
صداهای غیبی، لشکر شروران را فراری داد
عیینه در حالی به رسول اکرم چنین پاسخ داد که در جنگ خندق، مشابه این پیشنهاد را پذیرفته بود تا قریش را به میوه های مدینه بفروشد و آنها را تنها بگذارد، ولی درباره ی یهودیان حاضر به چنین کاری نشد. این موضع گیری عیینه در جنگ خیبر، می تواند نشان دیگری بر صمیمیت و ارتباطات محکم عیینه با یهود به حساب آید. گرچه عیینه هرگز حاضر نشد دست از یاری یهودیان بردارد، ولی خداوند چنان ترسی بر دل او و یارانش انداخت که بدون اخذ هیچ امتیازی، از میانه ی راه بازگشتند و در کمک به متحدان خود توفیقی به دست نیاوردند. مورخان نوشته اند عیینه و یارانش در حالی که با شتاب به سوی خیبر می رفتند، ناگهان صداهای مبهم و خفیفی از پشت سر خود شنیدند، این صداها که برای آنها منشأ و علتی پیدا نشد، سبب گردید عیینه و یارانش تصور کنند که عقبه ی سپاه آنها و همچنین محل استقرار خانواده ی آنها در کمین نیروهای ناشناس و یا نیروهای مسلمان قرار گرفته است. همین تصور بود که آنان را گرفتار ترس کرد.چندان روشن نیست که عیینه پیش از فتح مکه (در سال هشتم هجری) و یا پس از آن، به ظاهر مسلمان شد یا نه؛ ولی این امر مسلم است که بعد از پایان یافتن نبرد مهیب حنین این نبرد پس از فتح مکه بین مسلمانان و قبیله ی هوازن ثقیف و ... وقوع یافت)، رسول اکرم از غنایم فراوان جنگی، صد شتر تحت عنوان مؤلفه ی قلوبهم (دلجویی شدگان) به عیینه بخشید. مولفه قلوبهم کسانی بودند که رسول اکرم طبق دستور خداوند، حق داشت از زکات و غنایم جنگی سهمی برای آنان در نظر بگیرد تا دلشان به اسلام مایل شود و یا مسلمانان را کمک کنند و یا از دشمنی با اسلام دست بردارند. بنابراین، از همین موضوع روشن می شود که اگر عیینه در آن زمان مسلمان شده، ولی اسلام او ظاهری بوده ا ست و علاوه بر این، نقل شده است که عیینه از کسانی است که مورد اشاره ی آیه 101 سوره ی توبه می باشد. خداوند در این آیه به رسول اکرم می فرماید: بعضی از اعراب که پیرامون تو جمع شده اند، منافق می باشند. همچنین بعضی از اهل مدینه نیز منافق هستند.
از سوی دیگر، نقل شده است که چون رسول اکرم، غنایم و شتران زیادی به عیینه و ... بخشید، بعضی از مسلمانان گله کردند که چرا به کسانی همچون عیینه و ... صدها شتر داده شده است، ولی به کسانی مثل جعیل بن سراقه و ... چیزی داده نشده است. رسول اکرم در پاسخ افراد مذکور چنین فرمود: به خدایی که جان محمّد در دست اوست، اگر همه ی روی زمین از عیینه و ... پر شود، جعیل بن سراقه بهتر از آنها باشد. از بهر جعیل مسلمانی بس است، ولی ایشان هنوز به اسلام درنیامده اند. به آنها اشتر دادم تا به اسلام رغبت کنند.
این مرد، احمقی است که از او اطاعت می شود
رسول اکرم درباره ی عیینه این سخن را هم گفته اند: عیینه احمق و نادانی است که قبیله اش در عین حماقت، از او اطاعت می کنند.نقل شده ا ست رسول اکرم هنگامی این سخن را فرمودند که عیینه با حالت گستاخی و بی ادبی نزد رسول خدا رفت. هنگام ورود عیینه نزد رسول اکرم، یکی از زنان آن حضرت نیز حضور داشت، عیینه با حالت بی ادبی، سخن ناپسندی درباره ی همسر حضرت رسول مطرح کرد. همسر رسول اکرم نیز از آن حضرت درباره ی عیینه سوال کرد و رسول خدا نیز پاسخ دادند: او (عیینه) احمقی است که قبیله اش در عین حماقت از وی پیروی می کنند.
چون سلمان فقیر است، نباید در کنار من بنشیند!
سراسر وجود عیینه انباشته از خوی جاهلیت و اشرافیت بود. او چنان گستاخ بود که از رسول خدا نیز می خواست به خلق و خوی اشرافیت و جاهلیت درآید تا مقبول طبقه ی اشراف شود. عیینه به رسول اکرم می گفت: اگر می خواهی اشراف و بزرگان نزدت بیایند، باید فقرا و مسکینان را از خودت دور کنی!مورخان و قرآن شناسان نقل کرده اند که آیه ی 56 سوره ی انعام در پاسخ به همین درخواست عیینه و درخواستهای مشابه از سوی سایر اشراف است. علاوه بر این، در گزارشهای تاریخی چنین می خوانیم که روزی سلمان فارسی در کنار رسول اکرم نشسته بود. در همین زمان، عیینه نیز وارد شد. او با دیدن سلمان فارسی که از قشر تنگ دست و فقرای مدینه بود، خشمگین شد و به حضرت رسول گفت: هرگاه من به دیدار شما می آیم، باید این مرد (سلمان فارسی) را بیرون کنی. من که از اشراف عرب هستم، نمی توانم در کنار این مرد فقیر بنشینم.
رسول اکرم به سبب رسالتی که در هدایت عموم مردم داشت، تلاش زیاد کرد تا عیینه به راه راست کشیده شود و طریق مسلمانی در پیش بگیرد. همچنان که حضرت رسول بعد از مسلمان شدن ظاهری و منفعت طلبانه ی عیینه، به او شترانی بخشید، در سالهای پیش از آن نیز که عیینه هنوز با اسلام و مسلمانی به طور آشکار در نبرد و دشمنی به سر می برد، رسول خدا به او و قبیله اش یاری رساند و اجازه داد دامهایشان را در بعضی چراگاههایی که در مالکیت حکومت اسلامی مدینه بود، بچرانند. صدور چنین اجازه ای، کمک بزرگی به عیینه و قبیله اش محسوب می شد؛ زیرا آنها در مرز و بوم خود گرفتار قحطی و بی آب و علفی شدید شده بودند و همه ی دامهایشان در معرض نابودی قرار داشت. دلجوییها و تدابیر رسول خدا برای جذب و هدایت عیینه، منحصر به ا مور مادّی و مالی نبود وبعد از مسلمان شدن مظاهری عیینه، حضرت رسول بعضی مأموریتهای جنگی - البته مأمویتهای کم اهمیت - را نیز بر عهده ی او نهادند تا احساس حضور و احترام در جامعه ی اسلامی بنماید.
یکی از علل دلجوییهای رسول خدا از عیینه این بود که به تعبیر آن حضرت او (عیینه) احمقی محسوب می شد که قبیله اش چشم و گوش بسته تحت فرمانش بودند و عیینه می توانست آنها را به هر سمتی که می خواست، بکشاند. بنابراین، اگر عیینه به اسلام و مسلمانی جذب می شد، گروه کثیری به پیروی از او مسلمان می شدند؛ و اگر عیینه به راه دیگری می رفت، آنها نیز به همان راه می رفتند؛ همچنان که بعد از پیوستن ظاهری عیینه به اسلام، پیروان او نیز در همین راه افتادند. پس از آن که عیینه از اسلام جدا شد و به طلیحه پیوست، اعضای قبیله و پیروانش نیز بدون لحظه ای تأمل، از اسلام بازگشتند و سرباز طلیحه شدند. به همین ترتیب، بعد از جدا شدن عیینه از طلیحه در میدان نبرد، پیروان عیینه نیز از میدان رزم فرار کردند، اساساً باید گفت که پیروی چشم و گوش بسته ی انبوهی نادان و ساده لوح از نادانی دیگر، از مشکلات عصر رسالت و پس از آن بود. همین موضوع، کار را بر رهبران و رهروان حق دشوار می کرد و زمینه را برای میدان داری کسانی همچون عیینه به وجود می آورد؛ عیینه ای که از یک سو سر دسته ی انبوهی نادان بود، و از سوی دیگر، خود از نادان دیگری به نام طلیحه پیروی می کرد و به بازار کار او رونق می داد.
ما جاهلیت را بر اسلام ترجیح می دهیم و قبیله ی ما نیز باید پیامبری داشته باشد!
طبق گزارش مآخذ تاریخی، پیوستن عیینه بن حصن به طلیحه، بیش از هر عامل دیگری سبب رونق و تقویت طلیحه شد. عیینه انبوهی از افراد قبیله و تیره ی خود یعنی بنی فزاره و غطفان و ... را به خدمت طلیحه درآورد و خودش نیز فرمانده کل سپاه طلیحه و قائم مقام او شد. علاوه بر این، عیینه همه ی قبایل و تیره ها را تحریک می کرد به طلیحه بپیوندند. مهمترین توجیه عیینه برای تحریک و تشویق قبایل این بود که «باید پیامبری داشته باشیم که از قبیله ی خودمان و یا از متحدان ما در دوره ی جاهلیت باشد؛ چنین پیامبری برای ما بسیار سودمندتر و بهتر از این است که از پیامبر قریش واز محمّد فرمان ببریم. علاوه بر این، ما باید پیمانها و قراردادهای دوره ی جاهلیت را دوباره زنده کنیم و محمّد را که از دنیا رفته است، به فراموشی بسپاریم و از طلیحه که پیامبری زنده است، پیروی کنیم».چون جبرئیل به کمک ما نیامده، پس باید فرار کنیم
همان طور که رسول اکرم فرمود، عیینه واقعاً نادان و بی خرد بود و گمان می کرد پیامبری چنان آسان است که هر دروغگو و هر کاهنی می تواند با گرد آوردن عده ای پیرامون خود، ادعای رسالت کند و آنچه دلش می خواهد به عنوان وحی طرح نماید. نادانی عیینه چنان بود که سخنان نیرنگ آمیز و دروغهای طلیحه را به طور جدّی باور کرده بود و می پنداشت با درخواست طلیحه از خدا، فرشتگان فوراً در میدان نبرد بزاحه حاضر خواهند شد و سپاه مدینه را هلاک خواهند کرد! به همین سبب، بعد از آن که جنگ شروع شد، لشکر تحت فرمان عیینه ابتدا با سرسختی جنگید، ولی بعد از مواجه شدن با شکستهای پی در پی، عیینه نزد طلیحه رفت و گفت: سپاه ما به حال بدی گرفتار شده و در آستانه ی نابودی است، پس کی فرشتگان به کمک ما می آیند.طلیحه به او پاسخ داد: هم اکنون من به انتظار فرود فرشتگان نشسته ام، ساعتی دیگر جنگ کنید تا جبرئیل بیاید و با او در این باره گفتگو کنیم!
عیینه در مجموع سه باز نزد طلیحه رفت و همین پرسش را مطرح کرد. بار سوم که طلیحه ضمن اعلام خبر فرود جبرئیل پاسخ مبهم داد و به طور غیرمستقیم از نیامدن فرشتگان و قطع امید از کمک آنها سخن گفت، عیینه متوجه شد که همه ی حرفها و وعده های طلیحه دروغ بوده است. بنابراین، پس از جدال با طلیحه، خطاب به سپاهیان تحت فرمانش گفت: ای بنی فزاره ! ای بنی غطفان! ای ...، طلیحه دروغگویی بیش نیست. او بدبختی می باشد که از زن هم کمتر است. طلیحه به همه ی ما دروغ گفته است؛ نه طلیحه پیامبر است و نه قرار است فرشته ای به یاری ما بیاید. بنابراین، از جنگ دست بردارید و فرار کنید.
بدین ترتیب، یاران و پیروان عیینه صحنه ی نبرد را ترک کردند و سایر یاران طلیحه نیز نتوانستند کاری از پیش ببرند و مجبور به فرار شدند. البته همان طور که اشاره شد، رزمندگان اسلام عیینه را دستگیر کردند و خالد او را به مدینه فرستاد. عیینه در مدینه سخنان جالب و قابل تأملی بر زبان آورد. هنگامی که عیینه را با دستان بسته وارد مدینه کردند، هر کس او را می دید، سرزنش می کرد. حتی کودکان و نوجوانان مدینه نیز با دیدن عیینه، سخن بزرگان و مردمان عادی مدینه را تکرار می کردند و به او می گفتند: ای دشمن خدا، آیا از خدا و رسول او شرم نکردی که بعد از مسلمان شدن و قرار گرفتن در کنار رسول خدا، بار دیگر از دین برگشتی و آن پیامبر دروغین را یاری کردی؟
به من تهمت مسلمانی نزنید، یک لحظه نیز مسلمان نبوده ام!
عیینه برای همه یک پاسخ داشت و می گفت: سوگند یاد می کنم که من به اندازه ی یک پلک زدن و به اندازه ی لحظه ای هم مسلمان نشدم. مپندارید که من مسلمان شدم و بعداً از مسلمانی درآمدم، بلکه هرگز به اسلام ایمان نیاوردم و هر چه بود، نفاق و ظاهرسازی بود.بعد از آن که خواستند عیینه را در مدینه مجازات کنند، او منافق بودنش را وسیله ی نجات خود قرار داد و به خلیفه ابوبکر گفت: من منافق بودم و رسول خدا نیز می دانست منافق هستم. با این حال، به من کاری نداشت و مرا با همان حال نفاقی که داشتم، پذیرفته بود. بنابراین، شما نیز باید به سیره ی رسول خدا رفتار کنید و مرا با همین حال بپذیرید. علاوه بر این، اکنون واقعاً به اسلام ایمان آورده ام و حال گذشته را ندارم، پس مرا عفو کنید. به هر حال، عیینه بخشیده شد و تا آخر خلافت عثمان زنده بود. مطلب آخر این که عثمان با یکی از دختران عیینه ازدواج کرد و داماد او شد.
این پیامبر دروغین به اسلام بازگشت و از فرماندهان جنگ با ایرانیان شد
اکنون که از پایان کار عیینه سخن به میان آوردیم، به پایان کار طلیحه نیز اشاره می کنیم و فصل حاضر را به پایان می بریم. نقل شد که طلیحه پس از فرار از بزاخه، به شام و سرزمینهای تحت نفوذ روم گریخت و در آن جا اقامت کرد. طلیحه پس از آن که مدتی در سرزمین شام به سر برد، متوجه شد که حکومت اسلامی مدینه توانسته است همه ی مدعیان نبوّت، همه ی مرتدان و همه ی دشمنان را در شبه جزیره ی عربستان سرکوب کند و بار دیگر قدرت بالایی به دست آورد. به همین سبب بودکه تصمیم گرفت به اسلام باز گردد. او پس از بازگشت به اسلام، به سوی مکه عزیمت کرد تا عمره به جا آورد. در این زمان، ابوبکر حیات داشت، ولی مراحل پایانی زندگی خود را می گذارند. چون به ابوبکر خبر رسیدکه طلیحه در حال سفر به مکه است و بزودی از نزدیک مدینه عبور خواهد کرد، پاسخ داد: اکنون که به اسلام بازگشته و هدایت شده است، کاری به کار او نداشته باشید.هنگامی که طلیحه از عمره باز می گشت، ابوبکر از دنیا رفته و عمر به خلافت رسیده بود. طلیحه به مدینه رفت تا با عمر بیعت کند. در جریان دیدار طلیحه با عمر، گفتگوهایی انجام شد که قبلاً به آنها اشاره کردیم. به هر حال، عمر طلیحه را عفو کرد و بیعت او را پذیرفت؛ سپس اجازه داد برای جهاد و جنگ سپاه اسلام با سپاه ساسانی به عراق برود. نقل شده است که گرچه عمر به طلیحه اجازه داد در فتوحات شرکت کند، ولی سفارش کرد از سپردن مأموریتهای حساس نظامی و فرماندهی به طلیحه خودداری شود. با این حال، طبق گزارش برخی منابع تاریخی، طلیحه در جریان جنگهای متعدد سپاه اسلام با سپاه ساسانی و در نبردهای قادسیه، نهاوند و ... فرماندهی قبیله ی بنی اسد را عهده دار بود. در برخی از نبردهای قادسیه، نهاوند و ... فرماندهی قبیله ی بنی اسد را عهده دار بود. در برخی از نبردهای مذکور، سعد وقاص فرماندهی 800 سوار را به طلیحه سپرد و یک بار نیز او را سالار پیادگان جنگ کرد. علاوه بر اینها، نقل شده است که طلیحه از بزرگان لشکر سعد وقاص یعنی فرمانده کل سپاه اسلام در جنگ با سپاه ساسانی و از مشاوران او محسوب می شد. نوشته اند بعد از آن که مسلمانان در جنگ نهاوند (فتح الفتوح) با مشکل مواجه شدند وعملیات نظامی به بن بست رسید، طلیحه پیشنهادی به فرمانده کل جنگ ارائه داد که به آن عمل شد و سپاه اسلام به پیروزی دست یافت. پیشنهاد طلیحه این بودکه عده ی کمی از سواران مسلمان به جنگ ایرانیان بروند و سپس عقب نشینی کنند تا ایرانیان از دژها و سنگرها خارج شوند. به این پیشنهاد عمل شد و بعد از آن که ایرانیان به منظور تعقیب دشمن، از سنگرها و دژها دور شدند، ناگهان سپاه اصلی اسلام به آنها هجوم برد و جنگ را به نفع مسلمانان به پایان رساند.
من هرگز ایرانیان را بر عربها ترجیح نمی دهم
گرچه درباره ی رشادتها و تلاشهای طلیحه در نبرد قادسیه و نهاوند، حکایتهایی وجود دارد که برخی از آنها شبیه افسانه است (و گویا بعضی خواسته اند با پر و بال دادن به کارهای طلیکه و بازگو کردن سخنان اغراق آمیز پیرامون مجاهدتهای او درجنگهای مذکور، گذشته ی زشت و جنایت آمیز وی را بپوشاند)، ولی گزارشهایی نیز وجود دارد که نشان می دهد بسیاری از مسلمانان همچنان با دیده تردید به او می نگریسته و احساس می کرده اند طلیحه هنوز استعداد خیانت دارد. نقل شده است که طلیحه یک بار در جنگ قادسیه و یک بار نیز در جنگ نهاوند، مأموریت یافت همراه عده ای به طور مخفیانه به مناطق تحت نفوذ سپاه ساسانی برود و از تعداد نیروها و امکانات جنگی ایرانیان اطلاعاتی به دست آورد. طلیحه در هر دو مأموریت مذکور، از سایر همراهانش جدا شد و بیش از آنچه انتظار می رفت، به مناطق تحت نفوذ سپاه ساسانی و رفت و حتی شبانه به درون قرارگاه سپاه ایرانیان نفوذ کرد. این موضوع و بازگشت دیر هنگام طلیحه از مأموریت، این گمان را در میان مسلمانان به وجود آورد که طلیحه بار دیگر خیانت کرده و چه بسا تصمیم گرفته است با دشمنان (ایرانیان) همکاری کند. به همین سبب بود که چون طلیحه بر خلاف انتظار مسلمانان، بار دیگر به قرارگاه لشکر اسلام بازگشت، همه ندای «الله اکبر» سر دادند. طلیحه که با این عمل مواجه شد، علت را پرسید. چون علت تکبیر را برایش بازگو کردند، ناراحت شد وگفت: شما هنوز نسبت به من گمان بد دارید، من هرگز قوم عرب و نژاد عرب را رها نمی کنم و هرگز عجم (ایرانیان) را بر عرب ترجیح نمی دهم.روزگار پیامبری طلیحه !
مشاهده می کنیم که نژاد عرب بودن و تعصب قومی در آن زمان نیز برای طلیحه یک اصل بوده است وبه جای آن که بگوید فلان چیز را بر اسلام ترجیح نمی دهم، موضوع تعصب قومی را پیش کشیده است. نقل شده است که طلیحه در جریان جنگ قادسیه و نهاوند نیز گاهی از دوره ی پیامبری خود - البته به مزاح - یاد می کرد و مسلمانان به حالت تمسخر به او می گفتند: ای پیامبر، چیز تازه ای از آسمان برایت آمده و خدا وحی به تو فرستاده است1او نیز به مزاح و برای خنده، جملات مسجع و آهنگین بر زبان می آورد و بدین ترتیب از دوره ی کذابی خود یاد می کرد.
سرانجام، طلیحه در جنگ نهاوند به دست ایرانیان کشته شد و همان طور که قبلاً اشاره کردیم، سرنوشتی متفاوت پیدا کرد. بنابراین، طلیحه در زمان عمر و قائم مقام او (عیینه) در دوره ی عثمان با دنیا وداع کردند.
منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول