نهضت دروغ سازی علیه امام علی (علیه السلام) (2)

می توان گفت که همواره دروغهای بزرگ و توفانزا با مقاطع بحرانی و غیرمعمول تاریخ همزادند و اما این که آیا دروغهای توفانی، مقاطع بحرانی را پدید می آورند و یا مقاطع بحرانی و غیرمعمول تاریخ، زمینه ساز دروغهای بزرگ
شنبه، 10 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نهضت دروغ سازی علیه امام علی (علیه السلام) (2)
 نهضت دروغ سازی علیه امام علی (علیه السلام) (2)

 






 

همزادی دروغهای توفانزا با مقاطع بحرانی

می توان گفت که همواره دروغهای بزرگ و توفانزا با مقاطع بحرانی و غیرمعمول تاریخ همزادند و اما این که آیا دروغهای توفانی، مقاطع بحرانی را پدید می آورند و یا مقاطع بحرانی و غیرمعمول تاریخ، زمینه ساز دروغهای بزرگ می شوند، بحث دیگری را می طلبد. به طور خلاصه باید گفت که بعضی مواقع، دروغهای بزرگ و توفانزا، آشوب و بحران می آفرینند؛ بعضی مواقع نیز اوضاع بحرانی و آشوب زده، زمینه ساز دروغهای بزرگ می شوند. گاهی کانونها و افراد و جریانهایی به منظور رسیدن به اهداف مورد نظر خود، عمداً دروغهای بزرگ می سازند تا از طریق ایجاد آشوب و توفان، به اهداف خود دست یابند؛ گاهی نیز افراد و جریانها و کانونهایی به منظور استفاده از اوضاع بحرانی و غیرمعمول جامعه، دروغهای بزرگ می سازند و آشوبها و بحرانها را به سمت اهداف مورد نظر خود می کشانند.

این کار، بیعت نبود، زلزله ای برای این جماعت بود

در زمان خلافت امام علی (علیه السلام)، به طور عمده دو حادثه زمینه را برای دروغ سازیهای بزرگ آماده کرد؛ دروغهای بزرگی که خود منشأ حوادث بزرگ و تاریخی شدند و مسیر تاریخ اسلام را تغییر دادند. همان طور که اشاره شد، اوّلین واقعه، مجموعه رویدادهایی بود که در پی اعتراض بخش بزرگی از جامعه ی اسلامی به روشهای عثمان پدید آمد و در نهایت نیز به قتل او منجر شد. حادثه ی دیگر، بیعت مردم با امام علی (علیه السلام) و آغاز خلافت آن حضرت بود. البته حادثه ی اخیر عامل اصلی محسوب می شد؛ زیرا اگر بعد از کشته شدن عثمان، زمام خلافت در دست کسی می افتاد که رفتار و پندار او و کردار و تفکر سیاسی و مذهبی و اجتماعی او با خواستها و اهداف خونخواهان دروغین، هماهنگی داشت، هیچ نیازی به دروغ سازیهای بزرگ نبود و قتل عثمان برایشان چنان مهم نمی شد که به خاطر آن، خود را به دردسر و حتی زحمتهای جزئی بیندازند. بنابراین، آنچه مهم بود، قرار گرفتن زمام خلافت در دست امام علی (علیه السلام) بود. در واقع، بیعت مردم با امام علی (علیه السلام)، زلزله ای مهیب و فاجعه ای بزرگ برای زراندوزان، دنیاپرستان، شهرت طلبان و شیفتگان جاهلیت بود. گرچه خلافت امام علی (علیه السلام)، بشارتی برای عدالت خواهان و طرفداران رفتار و پندار ناب اسلامی بود، ولی برای همه ی آنهایی که مسیر ناب اسلامی را نمی پسندیدند، فاجعه و زلزله ای بسیار خطرناک محسوب می شد؛ حتی آنهایی که خارج از حوزه ی اسلامی بودند، خلافت امام علی (علیه السلام) را برای خود فاجعه می دانستند. به همین سبب بود که در آن زمان، امپراتوری روم نیز هماهنگ با مخالفان خلافت امام علی (علیه السلام) به تکاپو افتاد و سربازان و تجهیزات جنگی فراوان فراهم آورد تا به حوزه های مرکزی اسلام حمله کند.
بنابراین، امواج زلزله ای که در پی بیعت مردم با امام علی (علیه السلام) پدید آمده بود، تا مرزهای روم نیز رسید. بلافاصله بعد از بیعت مردم با آن حضرت، گروهها و جریانهایی که از آنها نام بردیم، در سراسر سرزمینهای اسلامی به جنبش افتادند. از یمن تا سرزمینهای مرکزی شبه جزیره ی عربستان، و از آن جا تا شام و مصر و ایران و همه ی نقاط دور و نزدیک سرزمین اسلامی، به کانون خیزش و فتنه ی مخالفان مسیر ناب اسلامی تبدیل شد و آنها تمام اموال و امکانات حیرت انگیزی را که در طول سالهای گذشته از طریق غارت بیت المال به دست آورده بودند، برای مخالفت با امام علی (علیه السلام) بسیج کردند. این جنبش فتنه آمیز، زمانی گسترده تر شد که افراد و جریانهایی که در ابتدای کار، با انگیزه های دنیایی و نفسانی با خلافت امام علی (علیه السلام) موافقت کرده بودند، با مشاهده ی صلابت و قاطعیت امام در اجرای عدالت و پیمودن مسیر راستین دین، به ستیز با آن حضرت برخاستند و همه ی میثاقها را زیر پا نهادند.

به 50 نفر پول دادند تا به همسر رسول خدا دروغ بگویند!

همان طور که اشاره شد، چون مجموعه ی مذکور سخن تازه ای برای گفتن نداشتند و سخن و هدف اصلی خود را نیز نمی توانستند بیان کنند؛ و از سوی دیگر، جایگاه، اهداف، روش و سیمای درخشان امام علی (علیه السلام) نیز چنان بود که نمی توانستند ایراد و نقصی بر آن حضرت وارد آورند، دروغ بزرگی به نام خونخواهی عثمان ساختند و فتنه ها و حوادث ناگوار و مستمر پدید آوردند. البته در بطن این دروغ بزرگ، دهها دروغ کوچک و بزرگ دیگر نیز ساخته شد؛ که توضیح آن از حوصله و ظرفیت این مقاله خارج است. بنابراین، فقط به دو نمونه اشاره می کنیم.
نمونه ی اوّل مربوط به جنگ جمل است. روزی رسول اکرم به زنان خود سخنی بدین مضمون فرمودند: بعد از من، یکی از زنانم همراه گروهی از ستمکاران به سمت عراق حرکت خواهد کرد. این گروه در بین راه عراق، به محلی (کنار چاه آبی) خواهند رسید. سگان حوأب با دیدن زن من، بر او پارس می کنند.
بسیاری از یاران رسول خدا، بویژه زنان آن حضرت، پیشگویی مذکور را بخوبی به یاد داشتند و کسی منکر آن نبود؛ حتی عایشه نیز آن را بخوبی به خاطر سپرده بود و با قاطعیت قبول داشت. هنگامی که عایشه تصمیم گرفت طلحه و زبیر و ... را در ستیز با امام علی (علیه السلام) همراهی کند و به سمت عراق برود، بعضی از زنان و بعضی از یاران رسول خدا، موضوع پارس سگهای حوأب را به یاد او آوردند. با این حال، او همراه اصحاب جمل رهسپار عراق شد. اصحاب جمل به منظور رو به رو نشدن با سپاه امام علی (علیه السلام)، راه اصلی عراق را ترک کردند و از بیراهه رهسپار بصره شدند. در شامگاه و یا سحرگاه یکی از روزها، سپاه اصحاب جمل به کنار چاه آب حوأب رسید. سگان حوأب با دیدن عایشه، پارس کنان به سمت او حرکت کردند. عایشه با دیدن این صحنه، بر خود لرزید و سخنان رسول اکرم را به یاد آورد. عایشه که با مسیر عبور سپاه جمل ناآشنا بود و نام مکانها، آبها و آبادانیهای آن مسیر را نمی دانست، از کسانی که در اطراف شترش بودند، پرسید: نام این سرزمین چیست؟
به عایشه پاسخ دادند: این جا حوأب است و اکنون در کنار چاه حوأب قرار گرفته ایم. عایشه با شنیدن این پاسخ، فوراً شترش را متوقف کرد و فریاد زد: مرا بازگردانید، من دیگر شما را همراهی نخواهم کرد. به خدا قسم داستان سگان حوأب مربوط به من است و اکنون که سگان حوأب بر من پارس کردند، باید هر چه زودتر بازگردم.
تعدادی از سران سپاه جمل با مشاهده ی این واقعه ی غیرمنتظره، گرفتار اضطراب و بحران شدند و دانستند که اگر عایشه به عنوان همسر رسول خدا آنان را همراهی نکند و به مکه و مدینه بازگردد، تمام آرزوهایشان بر باد خواهد رفت و هرگز به پیروزی نخواهند رسید. بنابراین، چاره را در آن دیدند که دروغ دیگری بسازند و به عایشه بگویند که اشتباه شده است و آن جا حوأب نیست. بدین ترتیب، برخی از سران سپاه جمل نزد عایشه رفتند و گفتند: به شما دروغ گفته اند و اشتباهی رخ داده است. این جا حوأب نیست و ما حوأب را پشت سر گذاشته ایم و چندین فرسنگ از حوأب دور شده ایم. هنگامی هم که از حوأب گذشتیم، هیچ حادثه ای رخ نداد و خودت دیدی که تاکنون هیچ سگی بر تو پارس نکرده است.
چون موضوع بسیار حساس بود، عایشه نپذیرفت و از آنها شاهد خواست. سران سپاه جمل نیز پس از یک شبانه روز، حدود پنجاه یا هفتاد نفر از صحرانشینان و بومیان آن منطقه را جمع کردند و به آنها مبلغی دادند تا نزد عایشه به دروغ گواهی بدهند که محل مورد نظر حوأب نیست. بعضی نیز نقل کرده اند که گواهی دهندگان از میان سپاه اصحاب جمل برگزیده شده بودند تا به دروغ شهادت بدهند. به هر حال، این اوّلین شهادت دروغین در تاریخ اسلام بود و پنجاه نفر به طور جمعی شهادت دروغ دادند تا عایشه را از تصمیمی که گرفته بود، بازدارند و او را به سمت بصره حرکت دهند.

نام این شتر تأمل برانگیز است و من سوار آن نمی شوم

البته پیش از این نیز بعضی از سران اصحاب جمل به عایشه دروغ دیگری گفته بودند. نقل شده است که چون سران فتنه خواستند از مکه به سمت عراق (بصره) حرکت کنند، برای عایشه بهترین و قوی ترین و تنومندترین شتر را که صاحبش آن را «عسکر» می نامید، خریدند تا بتوانند کجاوه ی عایشه را بخوبی حمل کند. عایشه از دیدن عسکر شادمان شد و آن را پسندید. ساربان شتر که شادمانی عایشه را مشاهده کرد، درباره ی ویژگیهای عسکر توضیحات بیشتری داد و ضمن صحبتهای خود، نام شتر را نیز به زبان آورد. عایشه که تا آن لحظه، از نام شتر بی اطلاع بود، با شنیدن نام عسکر ناگهان شگفت زده شد و لرزه بر اندامش افتاد. سپس از سوار شدن بر آن شتر خودداری کرد. اطرافیان عایشه و سران فتنه از واکنش او نسبت به نام شتر، در شگفت شدند و از عایشه در این باره سوال کردند. عایشه ابتدا آیه ی «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ‌ » را به زبان آورد و ناراحتی و تعجب خود را از این حادثه نشان داد. آن گاه چنین توضیح داد: روزی رسول خدا نام شتر عسکر را به زبان آورد و مرا از سوار شدن بر آن منع کرد؛ بنابراین، هرگز سوار این شتر نمی شوم.
سران فتنه و دروغ سازانی که عایشه را تحریک کرده بودند تا در پناه موقعیت او به عنوان همسر پیامبر، به اهداف خود برسند، فوراً در پی تهیه ی شتر دیگری برآمدند، ولی شتر مناسبی نیافتند و دوباره همان شتر را نزد عایشه بردند. منتها، این بار پالان و روانداز شتر را عوض کردند تا عایشه گمان کند شتر را عوض کرده اند. عایشه که بی خبر از دروغ سازان فتنه بود، به گمان این که شتر عوض شده است، بر آن سوار شد و دیگر چیزی نگفت.
به هر حال، همه ی آنهایی که گذشته ی متفاوت، امیال و اهداف متفاوت، باورها و اعتقادات متفاوت، شخصیت متفاوت، وضعیت متفاوت و نسبت متفاوت با عثمان و قتل عثمان داشتند، در دروغ سازی علیه امام علی (علیه السلام) متحد شدند و اوّلین جنگ داخلی اسلام (جنگ جمل) را به وجود آوردند. یقیناً اگر در این زمان، دروغ سازیهایی نمی شد، معاویه و یاران او نیز بعداً نمی توانستند به موج دروغ سازی علیه امام علی (علیه السلام)، اوج و شتاب بیشتر بدهند و جنگ صفین را به وجود آورند؛ زیرا هنگامی که سران اصحاب جمل با آن جایگاه و سابقه ای که در میان مردم داشتند، آن رفتارهای تأمل برانگیز را بروز دادند، در واقع راه را برای دیگران باز و هموار کردند و به آنها جرأت و جسارت و مشروعیت دادند تا کار و روش آنان را تکرار کنند. به عبارت دیگر، هنگامی که افراد همچون سران جمل علیه امام طغیان کردند، افرادی همچون معاویه، عمروعاص، مروان بن حکم و ... که از اساس دل به جاهلیت بسته بودند، جسارت یافتند تا به طور آشکار و با تبلیغات سهمگین علیه امام علی (علیه السلام) دروغ سازی کنند و به عده زیادی از مردم چنین القا کنند که قاتل عثمان کسی غیر از علی (علیه السلام) نیست.

من گرفتار مکّارترین، مطّاع ترین، ثروتمندترین و شجاع ترین ها شده ام

امام علی (علیه السلام) همواره تأکید می فرمود که در ماجرای فتنه ی جمل، گرفتار دردسر کسانی شده است که از ثروتمندترین، توطئه گرترین، زیرک ترین، مکّارترین، زبان دارترین، شجاع ترین و مطّاع ترین چهره های آن عصر بوده اند. منظور آن حضرت از مطّاع ترین، عایشه است که به سبب وابستگی به رسول خدا، نزد مردم جایگاه بسیار بالا داشت و بسیاری از مردم از وی اطاعت می کردند. به همین سبب بود که سران فتنه به هر کاری دست زدند و هر دروغی بافتند تا عایشه را همراه خود کنند؛ زیرا آنها می دانستند که بدون حضور عایشه، نمی توانند مردم را آن طور که لازم است فریب دهند و دروغهایی را بر مردم تحمیل کنند. با این که عایشه از مخالفان سرسخت عثمان بود؛ باز هم با این که عایشه این سخن رسول خدا را که امام علی علیه السلام در هر حال، ولیّ و خلیفه است، تأیید کرده بود، با این حال علیه امام علی (علیه السلام) اقدام کرد!
منظور امام علی (علیه السلام) از جسورترین و شجاع ترین، زبیرین عوام است. زبیر چهارمین یا پنجمین مسلمان بود و در پانزده سالگی مسلمان شد. زبیر که بسیار جسور و شجاع بود و در غزوات متعدد شرکت داشت، به فارس (جنگاور) اسلام لقب یافت. زبیر بعد از رحلت رسول اکرم در کنار امام علی (علیه السلام) و وفادار به آن حضرت باقی ماند و در ماجرای انتخاب اوّلین خلیفه (ماجرای سقیفه) که منجر به خلافت ابوبکر شد، در حمایت از امام علی (علیه السلام) شمشیر کشید.## زبیر از اوّلین کسانی بودکه با امام علی (علیه السلام) بیعت کرد. زبیر با آن همه سوابق درخشان و جایگاه والا، بعد از رحلت رسول اکرم، ثروت افسانه ای به دست آورد. اگر بخواهیم ثروتی که زبیر بعد از رحلت رسول اکرم به آن دست یافت، بهتر در ذهن مجسم کنیم باید بگوییم ثروت زبیر به صدها میلیارد تومان و دهها هزار کیلو طلا می رسید. علاوه بر این که زبیر گرفتار مال دنیا شده بود، عشق جاه و مقام نیز وی را آرام نمی گذاشت. او که خود را همطراز امام علی (علیه السلام) می دانست، هوس خلافت داشت. البته تحریکات و وسوسه های پسرش (عبدالله بن زبیر) در این زمینه بسیار مؤثر بود؛ به طوری که امام علی (علیه السلام) می فرماید: زبیر تا زمان بزرگ شدن پسرش، همراه اهل بیت بود، ولی از وقتی که پسر او بزرگ شد، این پسر نامبارک بین زبیر و اهل بیت فاصله انداخت.
زمانی که امام علی (علیه السلام) به خلافت رسید، زبیر از نظر ثروت و حشمت چنان بود که اگر غلامان خود را بسیج می کرد و اسبان و شتران خود را از طویله ها و جایگاهشان بیرون می آورد، به تنهایی می توانست لشکری با هزار سوار و هزار اسب و شتر به حرکت درآورد. حدود چهار ماه بعد از انتخاب امام علی (علیه السلام) به خلافت، زبیر از امام علی (علیه السلام) فاصله گرفت. در آغاز نبرد جمل، امام علی (علیه السلام) زبیر را فراخواند و سخنی از رسول خدا را به یاد او آورد. بدین ترتیب، زبیر از میدان جنگ کنار رفت و از نبرد با امام علی (علیه السلام) منصرف شد، ولی در خارج میدان جنگ، به دست فردی کشته شد. امام علی (علیه السلام) از کشته شدن زبیر اظهار ناراحتی کرد.
منظور امام علی از مکارترین و زبان دار ترین و خطیب ترین، طلحه بن عبدالله است. وی از پیشگامان مسلمانی بود و در ردیف هشت نفری است که پیش از د یگران به دعوت رسول خدا پاسخ مثبت دادند و مسلمان شدند. طلحه از شجاعان و جنگاوران مشهور دوره ی رسول اکرم محسوب می شود. وی در جنگ احد، از معدود افرادی بودکه با زبیر، همراه امام علی (علیه السلام) در میدان نبرد ماندند و از رسول اکرم دفاع کردند. طلحه نیز مانند زبیر سابقه ی درخشانی داشت و از اوّلین کسانی بود که بعد از کشته شدن عثمان با امام علی (علیه السلام) بیعت کرد. طلحه از زمین داران و سرمایه داران و بازرگانان بسیار بزرگ عصر خود بود و مثل زبیر صدها میلیارد تومان برابر با هزاران کیلو طلا مال و ثروت اندوخته بود. فقط درآمد روزانه ی طلحه از املاکی که در عراق داشت، معادل درآمد سالانه ی افراد متوسط جامعه بود. او در شهرهای مختلف جهان اسلام، خانه و زمین و باغ و غلام داشت. بخش قابل توجهی از اموال طلحه را، عثمان به او بخشیده بود؛ با این حال، زبیر از سرسخت ترین دشمنان عثمان محسوب می شد و همواره مردم را علیه او تحریک می کرد. در جریان محاصره ی خانه ی عثمان از سوی معترضان، امام علی (علیه السلام) از طلحه خواست از تحریک مردم علیه عثمان و دشمنی با او دست بردارد تا بحرانی که پیش آمده بود از طریق عقل و منطق و مسالمت حل شود، ولی طلحه دست بردار نبود و بر مجازات عثمان تأکید می کرد. گرچه عثمان اموال زیادی به طلحه داده بود ولی از سپردن مناصب مهم به او خودداری کرد. این امر می توانست از عوامل خشم مطلحه علیه عثمان محسوب شود. نقل شده است که طلحه از زمان ابوبکر مدعی خلافت بود و خود را شایسته ی خلافت می دید. او می پنداشت بعد از کشته شدن عثمان، خلافت به او می رسد، ولی مردم امام علی (علیه السلام) را برگزیدند. با این که طلحه نقش زیادی در تحریک مردم علیه عثمان داشت، ولی خونخواهی را بهانه قرار داد و علیه امام علی (علیه السلام) طغیان کرد.
در آغاز نبرد جمل، امام علی (علیه السلام) همان طورکه با زبیر اتمام حجت کرد و مسائلی را به یاد او آورد، با طلحه نیز همین کار را کرد و حدیث غدیر و سایر احادیثی را که بر جانشینی و ولایت و خلافت امام علی (علیه السلام) دلالت می نمود، به یاد او آورد. طلحه آن احادیث را تأیید کرد. امام به او فرمود: حال که این احادیث رسول خدا را قبول داری، پس چرا با من می جنگی؟
طلحه که پاسخی نداشت، بدون آنکه چیزی بگوید، از امام دور شد و همچنان در جایگاه فرماندهی قلب لشکر، به جنگ با امام علی (علیه السلام) ادامه داد. در گرما گرم جنگ، مروان بن حکم - که از چهره های شاخص امویان و اصحاب جمل بود و موقتاً با طلحه و زبیر متحد شده بود - با پرتاب تیر، طلحه را کشت؛ زیرا معتقد بود که او از محرکان اصلی علیه عثمان است. مروان بن حکم که از شیفتگان جاهلیت بود و در اداره دستگاه عثمان نیز نقش بسیار بالا داشت، می گفت: در شگفت هستم که هیچ کس بیش از طلحه در کشتن عثمان سعی نکرد، ولی امروز به طلب خون او برخاسته است!
درباره ی کشته شدن طلحه، این نقل نیز وجود دارد که چون مروان بن حکم متوجه شد طلحه پشیمان شده است و می خواهد از جنگ با امام علی (علیه السلام) دست بردارد و میدان را ترک کند، او را کشت تا سایرین گرفتار تزلزل نشوند. گرچه در جنگ جمل، مروان با طلحه و زبیر در یک جبهه قرار داشت، ولی تفاوت او (مروان) با آنها زیاد بود. مروان که پدرش مطرود رسول خدا محسوب می شد، در دستگاه عثمان، موقعیت ممتازی داشت. مروان در انجام دادن کارهای ناشایست، حد و مرز نمی شناخت و نماد طرفداری از جاهلیت بود. یکی از اعتراضات مردم به عثمان، میدان دادن به همین شخص بود و کسانی همچون طلحه از عثمان می خواستند مروان را برای مجازات تحویل بدهد. امام علی (علیه السلام) نیز مروان را کسی می دانست که دستش همچون دست یهود است؛ یعنی که او مثل یهودی میباشد. مروان بعد از یزیدبن معاویه، به خلافت رسید و شاخه ی مروانیان سلسله ی امویان را بنیان نهاد.
بالاخره، منظور امام علی (علیه السلام) از توطئه گرترین ها، ثروتمندترین ها و ....، اشخاصی همچون یعلی بن منیه، عبدالله بن عامر و ... بودند. این افراد با ثروت انبوهی که از غارت بیت المال به دست آورده بودند و به جاهلیت گرایش شدید داشتند، همگی با هم علیه امام علی (علیه السلام) به ستیز برخاستند.

آنهایی که با اطلاع رسانی نادرست خواص را تحریک می کردند

در پایان مبحث مربوط به جنگ جمل، به نکاتی اشاره می کنیم و به این مبحث پایان می دهیم. نکته ی اوّل این است که گرچه در جریان این جنگ و در ماجراهایی که پس از بیعت مردم با امام علی (علیه السلام) اتفاق افتاد، جمعی از خواص و بزرگانی که جامعه ی اسلامی از آنها انتظارات ویژه داشت، لغزیدند و به سمت خطاهای خطرناک رفتند، ولی با نگرشی دقیق و تأمل برانگیز به برخی گزارشهای تاریخی، این نگاه و این پندار در ذهن انسان تقویت می شود که از آن روزگار، افراد و نیروهای مرموزی بودند که به بعضی از خواص و بزرگان، اطلاعات نادرست می دادند و یا این که آنها را به بهانه هایی تحریک می کردند تا در برابر امام علی (علیه السلام) بایستند و جامعه ی اسلامی را گرفتار تفرقه، ضعف و آشوب کنند. البته منظور این نیست که همه ی علل لغزش خواص آن دوره را در تحریکات واطلاع رسانی نادرست و مغرضانه ی افراد و نیروهای مرموزی بودند که همواره سعی می کردند از راههای مختلف علیه اسلام اقدام کنند و با ایجاد تفرقه و آشوب درمیان مسلمانان، به اهدفا خود برسند. در فصول و صفحات پیشین به برخی از اقدامات نیروهای مرموز اشاره کردیم و بازگونمودیم که جبهه ی متحد اهل نفاق، اهل جاهلیت و اهل کتاب (مسیحیان و یهودیان منحرف) که بدنه ی اصلی نیروهای مرموز را تشکیل می دادند، هیچ گاه دست از توطئه علیه اسلام بر نداشتند و در هر جا ضعف و رخنه ای مشاهده می کردند، از همان جا وارد می شدند تا ضربه ی مورد نظر را وارد کنند، هرگاه نیز کوچک ترین فرصتی را می دیدند، فوراً از آن فرصت برای دست یافتن به هدف استفاده می کردند.

من از حق خود می گذرم تا مسلمانان گرفتار اختلاف نشوند

گرچه این نیروهای مرموز درزمان رسول اکرم نیز به طور جدّی فعال بودند، ولی با تدابیر پیامبرانه ی رسول خدا و یاریهای خداوند، نیروها و افراد مذکور، توفیق چندانی در توطئه های خود نیافتند. بعد از رحلت رسول اکرم و پدید آمدن اختلاف بر سر جانشینی آن حضرت، بار دیگر نیروهای مرموز درصدد برآمدند از اختلافی که بین یاران شاخص رسول پدید آمده بود، سوء استفاده کنند و جامعه ی اسلامی را به آشوب بکشانند. به همین سبب، نزد امام علی (علیه السلام) رفتند و به آن حضرت پیشنهادی مبنی بر مقابله ی مسلحانه با اهل سقیفه و ستاندن حق از طریق زور و شمشیر ارائه دادند، ولی امام علی (علیه السلام) بشدّت با این پیشنهاد مخالفت کرد و درب خانه اش را به روی افراد و کسانی مثل ابوسفیان که چنین پیشنهادی اراده داده بودند، بست. در آن روزهایی که امام علی (علیه السلام) حق خود را از دست رفته می دید، افراد زیادی به خانه ی آن حضرت می رفتند و با امام گفتگو و مشورت می کردند و ضمن بحث، پیشنهادهای متفاوتی برای اخذ حق ارائه می دادند. در میان این افراد، کسانی هم بودند که به سبب خیرخواهی، نادانی و ساده لوحی و یا شیطنت و توطئه گری، به امام پیشنهاد مقابله ی مسلحانه با اهل سقیفه بنی ساعده (کسانی که در سقیفه ی بنی ساعده گرد آمدند و ابوبکر را به خلافت برگزیدند) را ارائه دادند، ولی با این که امام قاطعانه بر حق خود تأکید داشت، به مقابله ی مسلحانه دست نزد و پیشنهادهای مربوط به این موضوع را نیز با جدّیت رد کرد.
یقیناً آنچه امام علی (علیه السلام) را از مقابله ی مسلحانه برای احقاق حق باز می داشت، چیزی غیر از این نبود که آن بزرگوار به اصل اسلام می اندیشید و می دانست که اگر روشی خلاف آنچه اتخاذ کرده بود، در پیش می گرفت، اصل اسلام در گرداب خطر می افتاد، وحدت جامعه ی اسلامی بر هم می خورد و دو دستگی ها به ضعف هولناک جامعه ی اسلامی منجر میشد، امواج ارتداد و بازگشت از اصل اسلام بسیار گسترش می یافت، و دشمنان بیرونی و درونی جامعه ی اسلامی یعنی مسیحیان و یهودیان منحرف، امپراتور روم، ا هل نفاق، شیفتگان جاهلیت و ... از اختلاف و جنگ داخلی جامعه ی اسلامی و از درگیری یاران شاخص رسول خدا، برای از میان برداشتن اصل اسلام نهایت بهره را می بردند.
گرچه امام علی (علیه السلام) برای بازیافتن حق خود تلاش زیاد کرد و حضرت فاطمه (سلام اله علیها) هم در یاری امام برای احقاق حق، همّت شورانگیز نشان داد، ولی پس از آن که اصل اسلام و وحدت اسلامی را در خطر دید، از هر اقدامی که بهانه ای به دست دشمنان دین می داد تا جامعه ی نوپای اسلامی را هدف قرار دهند، دست برداشت و روزگار خود را با سکوت معنادار گذراند؛ سکوتی که در همه ی عصرها می تواند الگویی برای د یگران باشد. امام تحلیل بسیار دقیق از روحیه ی اعراب آن روزگار داشت. دیدگاه امام علی (علیه السلام) این بودکه بسیاری از اعراب صرفاً به این خاطر که اسلام زمینه ای برای بسط سلطه و ترقی احوال معیشتی و اقتصادی آنها فراهم کرده بود، در لباس مسلمانی مانهده بودند و اگر غیر از این بود، پس از رحلت رسول اکرم، حتی یک روز هم خدا را نمی پرستیدند. مسلماً در چنین وضعیتی، امام هرگز حاضر نمی شد دست به کارهایی بزند که اعراب احساس کنند از دین اسلام نیز چیزی نصیبشان نمی شود و باید از آن دست بردارند. امام می دانست کوبیدن بر طبل اختلاف و درگیری، نتیجه اش چیزی غیر از پراکنده شدن اعراب از محور اسلام نخواهد بود واگر روزگرای چنین وضعی پیش بیاید، نه حقی برای امام باقی می ماند و نه برای دیگران؛ زیرا اصل اسلام از میان می رود. امام علی (علیه السلام) بارها به طور مستقیم و غیرمستقیم ابراز کرده بودند که از بیم پدید آمدن اختلاف بین مسلمانان، از بیم ارتداد اعراب و از بیم ناامن شدن مرزهای اسلامی به بعضی اقدامات دست نزدند تا اگر قرار بود زبانی پدید آید، این زیان متوجه امام شود نه این که دین و وحدت مسلمانان و ناامنی مرزها را هدف قرار بدهد.

تدبیر امام، وقوع جنگ را 25 سال به تأخیر انداخت

علاوه بر اینها، گرچه امام علی (علیه السلام) حق خود را از دست رفته می دید و مشاهده می کرد مسیر رهبری جامعه ی اسلامی به گونه ای دیگر شده است، ولی این احساس را هم داشت که با همه ی کاستیها و نواقصی که وجود دارد، اوضاع چنان حاد نیست که دست به اقداماتی زده شودکه نتیجه ی نهایی و کلّی آن قطعاً به زیان اسلام و جامعه ی اسلامی تمام خواهد شد. بنابراین، امام ضمن حفظ مواضع و ضمن عدم چشم پوشی نظری از حق خود، نه تنها جامعه ی اسلامی را گرفتار آشوب و خطر نکرد، بلکه در همان حال که خود را به کنار کشیده و به امور دیگر (جمع آوری قران، کشت و زرع و حفر قنات و ...) پرداخته بود؛ از ارائه رهنمود و مشورت به جامعه و حکومت نیز دریغ نمی کرد.
اگر امام علی (علیه السلام) می خواست سیاست و رفتار دیگری در پیش بگیرد مو به تحریک و به پشتیبانیهای مغرضانه ی افراد توطئه گر و یا به توصیه ها و پیشنهادهای یاران و خیرخواهانی که ژرف نگری نداشتند، به مقابله ی مسلحانه دست بزند، اوّلین جنگ داخلی در جامعه ی اسلامی و اوّلین درگیری مسلحانه بین یاران شاخص رسول اکرم، در همان سال یازدهم هجری واقع می شد و تا سال 36 هجری و زمان وقوع جنگ جمل - که آن را نخستین جنگ داخلی در جامعه ی اسلامی دانسته اند - به تأخیر نمی افتاد. بنابراین، می توان گفت که رفتار ویژه وسیاست حکیمانه و الهی امام علی (علیه السلام)، وقوع جنگ داخلی در اسلام را 25 سال به تأخیر انداخت. اگر دیگران نیز مثل امام علی (علیه السلام) رفتار می کردند و تحت تأثیر و تحریک عوامل و انگیزه های درون خود و تحت القائات عوامل مرموزی که به ماهیّت آنها اشاره شد، قرار نمی گرفتند، در سال 31 هجری نیز نخستین جنگ داخلی در جامعه ی اسلامی رخ نمی داد و اساساً مسیر تاریخ اسلام به گونه ای دیگر می شد.

همیشه مواظب نیروهای مرموز باشید

سخن گفتن از القائات، تحریکات و زمینه سازیهای عوامل مرموز در جنگ جمل به این دلیل است که از برخی گزارشهای تاریخی چنین دریافت می شود که سران ظاهری جنگ جمل از ابتدا در حرکت به سمت بصره و جنگ با امام علی (علیه السلام) تردید داشتند. به عنوان مثال، نقل شده است عایشه چند بار به دلایلی خواست از تصمیم خود باز گردد و به سمت بصره حرکت نکند، ولی افراد و جریانهایی مانع این کار شدند. بعد از پایان جنگ نیز که امام علی (علیه السلام) او را با احترام به مدینه باز گرداند، دیگر حرکت قابل توجهی از او مشاهده نشد و اگر هم مخالفتهایی با امام علی (علیه السلام) و ... داشت، این مخالفتها، جنبه ی جبهه گیری عمومی و دردسر ساز پیدا نکرد. درباره ی طلحه و زبیر نیز نقل شده است که آنها هم از همان زمان که می خواستند به سمت بصره حرکت کنند و جنگ جمل را آغاز نمایند، گرفتار تردیدها و سرگردانیها و حیرتهایی شدند. می دانیم که زبیر در ابتدای نبرد اصلی جمل، پس از آن که امام علی (علیه السلام) در میدان جنگ با او گفتگو کرد و حدیث و خاطره ای را به یاد آورد، از جنگ با امام علی (علیه السلام) دست کشید و میدان را ترک کرد، ولی در خارج میدان به طور مرموز کشته شد. همچنان که اشاره کردیم، درباره ی کشته شدن طلحه، این نقل وجود دارد که چون او می خواست صحنه ی نبرد را ترک کند، مروان بن حکم وی را با پرتاب تیر کشت.
به هر حال، از این گزارشها نکه از تردیدهای سران ظاهری جمل حکایت می کند، این مطلب استشمام می شود که در ورای سران و تصمیم گیرندگان ظاهری اصحاب جمل، افراد و جریانهای مرموزی هم بوده اند که به طور مداوم دست به تحریک، القاء و دروغ سازی می زده اند تا به هر نحو ممکن، سران و تصمیم گیرندگان ظاهری اصحاب جمل را در مقابل امام علی (علیه السلام) قرار بدهند، جنگ و درگیری شدید بین جامعه ی اسلامی ایجاد نمایند، یاران و نزدیکان شاخص رسول اکرم را با یکدیگر درگیر کنند تا در پناه این درگیریها و دشمنیها، خودشان به اهداف مورد نظر دست یابند؛ همان طور که این افراد و جریانهای مرموز، در سال یازدهم هجری نیز می خواستند به گمان خود امام علی (علیه السلام) را تحریک به ایجاد جنگ داخلی کنند، ولی توطئه ی آنها با تدبیرهای مناسب امام خنثی شد. البته سخن گفتن از نقش افراد و جریانهای مرموز و پشت پرده، بدین معنا نیست که سران جمل نقش کمرنگ داشتند، بلکه طبق آنچه که در گزارشهای تاریخی و دستاوردهای پژوهشی مورخان و محققان وجود دارد آنان نیز در طول زمان گرفتار دگرگونیها و پدید آمدن گرایشها و انگیزه های شخصی و عمومی جدیدی - که گاه متضاد با گرایشها و منشها و انگیزه های قبلی آنان بود - دخالتهای زیادی در پدید آمدن واقعه ی جمل داشت. به این موضوع، در کتابها و پژوهشهای اهل تاریخ و تحقیق به طور مفصل و مکرّر پرداخته شده است. به همین سبب، بیش از این به موضوع مذکور نمی پردازیم، بلکه می خواهیم نقش افراد و جریانهای مرموز را که در تاریخ بخوبی برجسته نشده است، برجسته نماییم؛ یعنی، همان افراد و جریانهایی که در دشمنی با اسلام، کاملاً آگاه و خالص بودند و زمان و مکان و تحولاتی نمی توانست از جدّیت و خالص بودن دشمنی آنها با اسلام بکاهد! همانهایی که هرگاه فرصت می یافتند، خیز بر می داشتند؛ همانهایی که هرگاه اشخاصی موجه و با اعتبار و یا اصحاب شاخص رسول خدا را در وضعیت قابل بهره برداری می یافتند، می خواستند پشت سر آنها پناه بگیرند و با سپر قرار دادن آنها، به اهداف مورد نظر خود برسند؛ همانهایی که از یک سو با گستاخی از امام علی (علیه السلام) می خواستند با اهل سقیفه مقابله ی مسلحانه کند و اوّلین جنگ داخلی را در اسلام به راه اندازد، و از سوی دیگر به سبب غرق بودن محض در جاهلیت، یا بی پروایی تمام از خلیفه ی سوم می خواستند در امور خلافت، با معیارهای جاهلی رفتار کند، بالاخره، همان اهل جاهلیت و اهل نفاق و اهل کتابی (مسیحیان و یهودیان و عوامل آنها) که در همه ی فتنه ها و دروغ سازیهای دوره ی رسول اکرم و دوره های بعد با هم متحد و همدل بودند. بی سبب نیست که امام علی (علیه السلام) بعضی از همین افراد را که در جنگ جمل حضور داشتند و به طور مداوم در حال توطئه و تحریک بودند، به یهود تشبیه می کند و پیشگویی بسیار حیرت انگیزی درباره ی آنها می نماید، در حالی که از سرنوشت ناگوار بعضی از سران ظاهری جمل که گذشته ی درخشانی داشتند، اظهار ناراحتی می کند.
در روزگاری که جنگ جمل رخ داد، جامعه ای که در شبه جزیره ی عربستان و سرزمینهای پیرامون آن و در ذیل حکومت اسلامی استقرار داشت، از نگاه ظاهری، یکرنگی ویژه ای در آن دیده می شد؛ در حالی که باطناً یکرنگ نبود. همین موضوع، پیچیدگیها و دشواریهایی را در حوزه ی شناخت واقعی افراد و جریانها پدید آورده بود. اگر بخواهیم روشن تر بیان کنیم، باید این طور بگوییم که در آن زمان، اسلام در ابعاد مختلف قدرت گرفته بود. اگر در گذشته، قدرت وحیانی، قدرت معنوی و فرهنگی و بعد غیر دنیایی اسلام قوی بود و جاذبه های معنوی و فرادنیایی است؛ در آن زمان، قدرت نظامی، قدرت اقتصادی و جاذبه های دنیایی آن نیز در پی فتوحات افزایش یافته بود. قدرت عمومی ونظامی جامعه ی اسلامی از یک سو، و جاذبه های دنیایی و اقتصادی آن از سوی دیگر، سبب شده بود همه ی آنهایی که قبلاً با اسلام و مسلمانی مشکل داشتند، در ظاهر عنوان مسلمانی بر خود بنهند؛ در حالی که واقعیت این بود که جمعی از آنها به خاطر ترس از قدرت عمومی اسلام، و جمعی نیز به خاطر جاذبه های دنیایی و اقتصادی که در مسلمانی مشاهده می کردند، عنوان مسلمانی را بر خود نهاده بودند و در باطن به همان باورهای قبلی (جاهلیت و ...) اعتقاد داشتند. در چنین جامعه ای که در ظاهر، هم ادعای مسلمانی داشتند و وحی هم نبود تا به طور مستقیم و غیرمستقیم نفاق و ماهیّت واقعی منافقان و دروغگویان را آشکار کند، اهل نفاق و اهل جاهلیت به بهترین نحو می توانستند فعالیت کنند؛ به بهترین نحو می توانستند خود را در جایگاه حق قرار دهند و حتی مؤمنان واقعی را متهم کنند؛ به بهترین نحومی توانستند با دروغ سازی و اظهار دلسوزی به اسلام و مسلمانان، حتی بعضی از افراد موجه و بعضی از بزرگان را به سمت و سویی که مورد نظرشان بود، سوق بدهند و از اعتبار آنها سوء استفاده کنند. در چنین برهه، فقط آنهایی که بصیرتهای عمیق و درخشان داشتند، می توانستند حق و باطل را تشخیص بدهند و فریب دشمنان پنهان را نخورند. به هر حال، اوضاع و احوالی که از آن یاد شد، در وقوع فتنه ی جمل تأثیر قابل توجه داشت و سبب لغزش افرادی شد که از آنها انتظار لغزش نبود. یقیناً اگر این لغزشها نبود و کسی به تحریکات و القائات افراد و جریانهای مرموز توجهی نمی کرد و وحدت جامعه ی اسلامی حفظ می شد، با توجه به مسیر مناسبی که رهبری جامعه پیدا کرده بود، اهداف عالی اسلامی در سطوحی برتر و گسترده تر محقق می شد و تاریخ اسلام روند دیگری پیدا می کرد.
منبع مقاله :
(1390)، دروغ پردازی و دجال گری علیه دولت نبوی و علوی(از هیاهوی ملحدانه در شرق مکه تا غوغای منافقانه در غرب رقه)، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.