نویسنده: دُمینیک اوروُی
مترجم: فریدون فاطمی
مترجم: فریدون فاطمی
با این که رصدهای نجومی ابن رشد نخستین نکته ی مهم در زمان نگاری ما هستند به آنها نباید اهمیت بیش از اندازه داد.
این که از کوهی نزدیک مراکش ستاره ای پیشتر رصد نشده را کشف کرد صرفاً دستاورد آماتور هوشمندی بود که از احوال راحت مالی و جابجاییهای محل اقامت خود در اثر موقعیت شغلی بهره می گرفت و چندان به اندیشه ی خود او ربط نداشت که برعکس قویاً پیشینی اندیش (aprioristic) بود.
از زمان ابن باجه در اسپانیا بین منجمان و فیلسوفان اصطکاکهایی وجود داشت. این چندان به صلاحیت علمی ربط نداشت، که از آن حیث دو گروه، گرچه در زمینه هایی متفاوت کار می کردند، کم و بیش برابر بودند. از تفاوت میزان تأکید آنان بر جستجوی یک نظریه ی فراگیر نیز ناشی نمی شد. مخالفتی بود بین گروهی فنْ آشنا که با پذیرش طرح توضیحی بطلمیوس، به تکمیل آن از حیث ریاضی و تشریح عمیق تر آن اکتفا می کردند، و در سوی دیگر گروهی از اندیشمندان که عادت به تأمل بر فرضیه ها و اصول داشتند. (1)
در حالی که ابن باجه گاه توانایی به میان کشیدن فرضیه های نو از خود نشان می دهد، او و تا حدی حتا بیشتر دیگر فیلسوفان، در جاهای دیگر مطیع فرمانروایی مراجع متقدمند تا تجربه.
انتقادهای علیه نظام بطلمیوس بالاتر از هر چیز متوجه نظریه ی خارج از مرکز بودن مدار افلاک حامل سیاره ها نسبت به زمین و نظریه ی فلک تدویر بود که برای توضیح حرکت ظاهراً پسروی در مسیر ستارگان طرح شده بود. به گفته ی ارستو همه ی اجرام سماوی به طور طبیعی و گریزناپذیر در مسیر دایره ای حرکت می کنند. بنابراین نقطه ی مرکزی یی که این حرکت حول آن انجام می شود باید یک جسم غیر سماوی باشد - و این فقط زمین می تواند باشد.
ابن رشد به این اصل، اثبات وجود عناصر چارگانه را می افزاید و بدینسان می خواهد بگوید آسمانها برای در برداشتن آنها باید تهی باشند. ساختگی بودن پنداره ی یک «فلک محیط» به مرکز زمین، که افلاک خارج از مرکز و تدویر را احاطه کند، بیش از آن واضح است که بتواند نظام بطلمیوسی را با دید ارستویی آشتی دهد.
به گفته ی ابن میمون، ابن باجه بود که در متنی که اکنون در دست نیست به نظریه ی افلاک تدویر تاخت. او استدلال خویش را بر سه اصل که از طبیعت ارستو اخذ شده پایه می نهد: ضرورت وجود یک مرکز ثابت برای همه ی حرکات سماوی، که فقط می تواند زمین بی حرکت باشد. نیاز به این که این نقطه ی مرکزی مرکز جهان نیز باشد؛ هر فلک حامل سیارات فقط می تواند روی محور خود بگردد و نمی تواند به اسلوب فلک تدویر بچرخد. ابن باجه کوشیده بود دشواریهای مشهود را برحسب بازی افلاک خارج از مرکز توضیح دهد. اما جانشینانش این فرضیه را به تمامی مخالف اصول ارستویی دیدند.
ابن طفیل هم به نوبه ی خود نظریه ی افلاک خارج از مرکز را نکوهید. گرچه او اثری در نجوم نیافرید، اصولی را تدوین کرد که از سویی ابن رشد و از سوی دیگر بطروجی ریاضیدان آن را برگرفتند.
اندیشمند یهودی اندلسی ابن میمون که در مصر تبعید بود و مستقل از این دو اما بر پایه ی ایدئولوژیک مشترکی که کیش موحدان شکل داده بود کار می کرد نیز می کوشید بر تناقضهای ابن باجه غلبه کند. او با مجموعه ای از محاسبات نشان داد که مرکز مدار خارج از مرکز سیاره های گوناگون آن سوی فلک قمر قرار دارد که بخش نسبتاً ثابتی از کائنات است و بنابراین در وسط افلاک متحرک جای داشت.
اما از این که بگذریم، تحلیل او فلسفی ناب بود و او نظریه ای علمی که با آن تحلیل خویش را پشتیبانی کند از کار درنیاورد. در دلاله الحائرین صرفاً یادآور می شود که باستانیان این پنداره به ذهنشان نرسیده بود که اگر افلاک حامل سیارات دارای محورهای مایلی روی سطح دایره البروج و سطح استوای ستارگان ثابت باشند این باعث می شود به نظر رسد حرکات معینی رخ می دهد - طولی، نزولی یا تغییرات ظاهری در کمانی که اجسام سماوی هنگام طلوع و غروب روی دایره ی افق رسم می کنند. اما این هنوز نمی تواند پدیده هایی را که زیر ساز نظریه ی افلاک تدویر و افلاک خارج از مرکز بودند یعنی تغییرات سرعت و حرکت پسروی سیاره ها را توضیح دهد.
روش ابن رشد پیچیده تر است. او گرچه خود منجم نبود با ارصاد تفننی آسمانها طی دو سفر رسمی نخست خود به مراکش برای بهره جستن از آسمان صاف منطقه و رصد ستاره هایی که در آندلس دیدنی نبودند و نیز برای همسنجی مشهودات واحد از جاهای مختلف آغاز به کارکرد. آنجا که بین آنچه مفسران از متن ارستو می فهمیدند ناهمرایی هست ابن رشد برای شناسایی منظور دقیق ارستو رصد کردن را توصیه می کند. اینسان است که برداشت اسکندر افرودیسی از راه شیری را در می کند. افزون بر این، شرح کوتاه ابن رشد در 554/1159 بر السماء نسبتاً مستقل از متن اصلی ارستو است نه فقط چون چنان که یاد شد فقط به ساختار پایه ای وفادار است و نظم تشریح را گاه تغییر می دهد، بلکه نیز چون ادامه می دهد و استدلالهایی را که با استدلالهای ارستو متفاوتند، و دقت کمتری هم دارند، پیش می نهد.
اما کشفهای آزمایشی خود او در این ترتیب تازه گنجانده نشده اند و، دست کم در عرصه ی هیأت، ابن رشد رصدهای خود را، که وظایف فراوانش هر دم دشوارترش می کردند، ادامه نداد. در این نقطه به متن ارستو نزدیکتر شد و کوشید به آن ظاهر یک برهان را بدهد که لزوماً چنین نیست.
ابن رشد در شرح متوسطی که در اشبیلیه در 567/1171 نوشت پیش از هر چیز اثر را به گزاره های جداگانه بخش می کند و فرضیه ها را از نتیجه ها تمایز می بخشد و آنها را به صورت یک رد و ابطال سه گانه باز سازمان می دهد که در متن اصلی وجود ندارد. شرح بزرگ که دوروبر 584/1188 نوشته شده این سازماندهی قیاسی را تا تراز جزییات متن می رساند و گاه به نتایجی جزیی می رسد که از نتیجه های نویسنده فراتر می رود و حتا با آن متناقض است. با این همه اثر در کل خیلی بیش از شرح کوتاه به روح اثر ارستو نزدیک است.
دلیلش تأکید فزاینده ی ابن رشد بر اثبات است که او را وامی دارد بیشتر و بیشتر به سخنمایه های جز آنچه در اثر ارستو هست روی آورد، - به سخن دیگر به «نظام» تقدم دهد و حتا آن را به طور ساختگی بیافریند.
ابن رشد در جریان این تکامل موضع خود را باز بررسی می کند و می بیند که بر رغم آرزوهای جوانیش که می خواسته کسی شود که عالم نجوم را زیرورو کند از اینجا به بعد فقط می تواند اصول را مطرح کند. او یادآور می شود که ابداع افلاک تدویر (در سده ی سوم ق.م. به دست آپولونیوس پرگایی) بعد از زمان ارستو رخ داد و فقط بطلموس آن را به خاطر ساده تر بودنش تأیید کرد. اما برای او این هنوز فقط بطلمیوس آن را به خاطر ساده تر بودنش تأیید کرد. اما برای او این هنوز فقط یک نماد بسیار قراردادی [و ساختی ریاضی برای توجیه پدیده های نجومی] بود و مسأله ی اصلی این بود که آیا ساختکاری که توصیف می کرد به واقع نیز ممکن است یا نه. لازم بود نمایش هندسی ساختار و حرکتهای کیهانی جای خود را به ترسیمی دقیق از واقعیت دهد.
به نظر ابن رشد باید امکان پذیر باشد که همه ی پدیده های آسمانی از جمله وردشهای (variation) ظاهری سرعت را با فرضیه ی حرکت مارپیچی (لولب) که ارستو در چندین موضع از آن سخن می گوید توضیح داد. اما ارستو در این باره چندان توضیح بیشتری نمی دهد و ابن رشد ناچار به این پیشنهاد تا حدی آزمایشی شد که این فرضیه عبارت است از حرکت قطب یک فلک حول محور قطبی فلک دیگر. به هر رو، حرکت مارپیچی مثلاً در حرکت روزانه در سراسر سال مشهود است.
الگوی ریاضی این فرضیه را بعدها بطروجی ریاضیدان فراهم کرد و با الگوی ابن رشد تنها این تفاوت را دارد که ابن رشد فقط وجود هشت فلک را می پذیرد حال آن که بطروجی فلک نهمی را در بالای فلک ستارگان ثابت متصور می شود که خود تهی از ستاره است و صرفاً سبب حرکت دیگر افلاک می شود. این حرکت بر حسب میزان فاصله از فلک محیط با تفاوت منتقل می شود و این تفاوت توضیح دهنده ی شتاب گرفتن ها و کندی گرفتن های ظاهری نقاطی است که همزمان رصد شده اند. افزون بر این، قطبهای فلکهای مختلف با قطب مربوطه در فلک محیط منطبق نیستند و این تفاوتی بین دایره البروج ستارگان ثابت و دایره البروج فلک هشتم - و ازینرو حرکت مارپیچی (حرکه لولبیه) یا به شکل حلزون (حرکت حلزونی) را - پدید می آورد که ابن رشد آن را وصف می کند.
باری دیگر، این الگو طرحی صرف ماند و بطروجی به ارائه ی آنچه نه از راه ارصاد بلکه از راه «نوعی الهام الاهی» (2) تصور کرده بود اکتفا کرد چرا که می فهمید نمی تواند تمامی نظام ستارگان را بر این پایه ی نو به طور ریاضی بازسازی کند. بر رغم این، از 1217 مایکل اسکات، ستاره بین فردریک دوم هوهنشتاؤفن و نیز مترجم شرح کبیر ابن رشد بر السماء، اثر بطروجی را ترجمه کرد.
تا سده ی شانزدهم فرضیه ی حرکت مارپیچی روبروی نظام بطلمیوسی نهاده می شد و فراخیز دوباره ی فیزیک ارستویی (ویلیام اؤرنیی، رابرت گروستست) را، در زمانی که انتقادها علیه آن بالا می گرفت، ممکن می ساخت.
آثار این کاملاً منفی نبود چرا که اثر بطروجی، این بار برخلاف ابن رشد، پژواکی از پنداره های ابن باجه درباره ی دینامیک نیز داشت. این ما را با خصلت دیگری از کاوشهای علمی ابن رشد آشنا می کند - این که او تنوع واکنشهای ممکن به اندیشه ارستویی را با روشنی بسیار نشان می دهد.
پینوشتها:
1. این دسته، که مهمترینشان ابن باجه بود با منجمان در پذیرش طرح توضیحی بطلمیوس که در اصل از آپولونیوس پرگایی بود اختلاف داشتند. (مترجم)
2. B. R. Goldstein, Al-Bitrûji: On the Principles of Astronomy. An Edition of the Arabic and Hebrew Versions with Translation... (2 vols, New Haven and London, 1971).
/م