طراحی بن مایه نظام شخصیتی انسان در نظامنامه فرهنگ فاطمی

انسان ها برای تربیت ابعاد شخصیتی خودشان همواره نیازمند به ملاک های حقیقی هستند. انبیاء و اولیاء نقش آفرین ترین افراد در سرنوشت اجتماعی بشر هستند و لذا در حرکات آنها و موضع گیری های آنها همواره باید به این مسئله
شنبه، 17 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
طراحی بن مایه نظام شخصیتی انسان در نظامنامه فرهنگ فاطمی
طراحی بن مایه نظام شخصیتی انسان در نظامنامه فرهنگ فاطمی سلام الله علیها
 

نویسنده: علی متقیان منش
منبع: راسخون




 

چکیده:

السَّلامُ عَلَیْکِ یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ الَّذِی خَلَقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً (1)
انسان ها برای تربیت ابعاد شخصیتی خودشان همواره نیازمند به ملاک های حقیقی هستند. انبیاء و اولیاء نقش آفرین ترین افراد در سرنوشت اجتماعی بشر هستند و لذا در حرکات آنها و موضع گیری های آنها همواره باید به این مسئله توجه داشت و از این مسئله غفلت نکرد از جمله حرکات آنها حرکت و موضع گیری حضرت زهرا سلام الله علیها در مقابل جریان حاکم بر جامعه‌ی زمان خود است که در این موضع گیری بسیاری از مسائل و ملاک های تحلیلی شخصیتی اجتماعی و فردی را به ما عرضه می‌فرمایند و لذا در این مختصر به دنبال تبیین بن مایه تربیتی در فرهنگ فاطمی سلام الله علیها هستیم.

کلید واژه:

* نیهلیست: پوچ انگاری یا به تعبیری احساس اضطراب شدید در زندگی اجتماعی و فردی که نتیجتا منجر به پوچ دیدن تمامی مناسبات فردی و اجتماعی می‌شود تا جایی که فرد قادر به ادامه‌ی یک زندگی پویا نیست.
* بی ثمری: نتیجه نیهلیست است و به نوعی از درک فردی گفته می‌شود که فرد در زندگی به این نتیجه می‌رسد که ملاک های شخصیتی و تئوری نظری او توانایی تغذیه‌ی جان و طراحی شخصیت او را ندارد.
* راسیونالیزم: به جریان تعقل گرایی بشر گفته می‌شود که در این جریان بشر برای شناخت، از ابزار عقل استفاده می‌کند و تقسیم به راسیونالیزم مرحله‌ی اول و راسیونالیزم مرحله دوم می‌شود که هر دو مرحله تفاوت بنیادین با هم دارند ولی در استفاده‌ی از عقل مشترک می‌باشند.
* اجتهاد در مقابل نص: تفکری که در روند آن افراد در مقابل و خلاف نظر صریح خداوند و پیامبر و ائمه علیهم السلام به صواب دید فکری خود عمل می‌کنند.

پیشگفتار:

در نظام اجتماعی انسانها، همواره تربیت جامعه دغدغه اصلی متفکران جامعه بوده است تا جایی که پیشرفت و تکامل جامعه در گرو تربیت صحیح جامعه می‌باشد و این تربیت صحیح است که می‌تواند مایه‌ی تکامل تمدنی شود به عبارتی تربیت و ارتقاء سطح کیفی فرهنگ در جامعه عاملی اصلی برای ارتقاء سطح کیفی تمدنی می‌باشد که البته ذاتیات این فرهنگ در شناخت آن نهفته است تا جایی که در صورت ارتقاء کیفیت شناخت باعث ارتقاء فرهنگ به صورت مستقیم می‌شود. (2)
از آنجا که این رابطه مستقیم است و همواره با ارتقاء کیفی شناخت ارتقاء کیفی فرهنگ، موضوعیت پیدا می‌کند، واضح است که منظور از این شناخت صرفا اطلاعات و افزایش کمی اطلاعات نیست چرا که بررسی ها نشان می‌دهد که افزایش اطلاعات افراد نه تنها عامل افزایش ارتقاء کیفی فرهنگ نیست بلکه در بسیاری از موارد باعث سرخوردگی افراد از فرهنگ مربوطه می‌شود چرا که اطلاعات هرگز برای ما زندگی نمی‌سازد بلکه آنچه که زندگی ما را می‌سازد شخصیت ما است به عبارتی ما بیش از آنکه بر مبنای اطلاعاتمان به طراحی زندگی خود بپردازیم، با شخصیت خود به طراحی زندگی خود می‌پردازیم؛ چرا که اطلاعات ما، تا زمانی که به شخصیت رفتاری ما تبدیل نشوند در زندگی نقشی ندارند بلکه اطلاعاتی در زندگی مؤثر هستند که به عنوان یک شخصیت فردی در ابعاد شخصیتی ما نقش بسته باشد. به همین سبب است که طراحی نوع زندگی ما بر اساس شخصیت ما شکل می‌گیرد و این شخصیت نیز بر مدار نوع تفکرات و شناخت ما از عالم هستی صورت می‌پذیرد به گونه ای که شخصیت افراد متناسب با نوع تلقی آنها از پیرامون خودشان و عالم هستی با یکدیگر متفاوت است و در نتیجه تمدن حاصله نیز تفاوت چشمگیری می‌کند. و البته باید توجه داشت که در بسیاری از موارد جو و جریان غالب بر جامعه شخصیت افراد را به صورت قهری و غیر ارادی شکل می‌دهد به عبارتی افراد بدون آنکه متوجه باشند در برهه از زمان تغییر شخصیت می‌دهندکه این تغییر شخصیت غیر ارادی خیلی نمی‌تواند مبنای یک حرکت عمیق و پایدار تمدنی باشد چرا که این تغییرات شخصیتی بسیار سطحی بوده است و بدون اراده‌ی فردی و شناخت می‌باشد و بلکه برای طراحی شخصیتی پایدار و ثابت نیازمند اراده و شناخت عمیق هستیم و برای این شناخت نیازمند ملاک های تحلیلی تربیتی می‌باشیم. و به همین سبب است که تعیین این ملاک ها در سرنوشت آینده‌ی اجتماعی و فردی بشر بسیار تأثیر گذار است و لذا نمی‌توان بر مبنای هر ملاکی بدون شناخت دقیق ابعاد آن شخصیت خود را بنا کنیم. پس شناخت ملاک های تربیت فردی و اجتماعی امری ضروری است که در این مقاله انشاء الله به دنبال آن خواهیم بود.

شرح موضوع:

انبیاء و اولیاء محور های اصلی سیاستهای سالم بشری هستند. به گونه ای که،که اگر سیاست مداری را به عنوان ایجاد نقش مفید در سرنوشت اجتماعی انسانها ترجمه کنیم و سیاست بازی را در یک تحلیل دقیق از سیاست مداری جدا کنیم در چنین حالتی انبیاء و اولیاء به جهت مسئولیت بزرگ رسالت و استراتژی مهم هدایت که گره خورده با سرنوشت اجتماعی - فردی انسانها است؛ در ایجاد نقش مفید در جامعه بسیار نقش آفرین خواهند بود و بلکه محور خلق جریانهای مفید سرنوشت ساز اجتماعی بشری می‌باشند، تا جایی که هر گونه حرکت اجتماعی سیاسی فرهنگی ایشان و هر گونه فعالیت و جهت گیری سیاسی ایشان دارای پیامهای اجتماعی شخصیتی در مسیر هدایت و تربیت جامعه می‌باشد و لذا در تحلیل و تبیین نوع موضع گیری های ایشان نباید از این منظر غفلت کرد.(3) تا جایی که حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه فدکیه نیز انسان های تاریخ را به توجه به این منظر دعوت می‌کنند و می‌فرمایند:
«الا قَدْ أری انْ قَدْ اخْلَدْتُمْ الَی الْخَفْض‏ وَ ابْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ احَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْض ‏وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَة وَ نجَوْتُمْ مِنَ الضَّیْقِ بِالسِّعَة فَمَجَجْتُمْ ما وَعَیْتُم‏ وَ دَسَعْتُمُ الَّذی تَسَوَّغْتُم‏ فَان تَکْفُرُوا انْتُمْ وَ مَنْ فِی‏الْارْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِیٌّ حَمید ألا قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ عَلی مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالْخَذْلَةِ الَّتی خامَرَتْکُمْ وَالْغَدْرَةِ الَّتی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُکُم ‏بِالْخُذْلَةِ الَّتی خامَرَتْکُم ‏وَ الْغَدْرَةِ الَّتی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُکُم‏ وَ لکِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَیْظِ، وَ خَوَرُ الْقَنا، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّة»(4)
به این مضمون که من همه این مطالب را برای اتمام حجت گفتم تا چراغ هدایت و عامل تغذیه انسان های هوشیار تاریخ باشد. من روانکاوی شما را می‌دانم و خود من هم گفتم که شما نمی‌توانید به پا خیزید و از این نهضت دفاع کنید. این دین با نشانه های خاصی به نتیجه می‌رسد و یارانی را طلب می‌کند که هوشیاری و تقوا را همراه با دوری از رفاه زدگی داشته باشند و شما مطمئن باشید با روحیه رفاه زدگی و ثروت اندوزی که پیشه کرده اید نه دیگر می‌توانید از اسلام دفاع کنید و نه در این راهی که پیشه کرده اید به نتیجه می‌رسید. و همان گونه که مشخص است حضرت در پی ایجاد نقشی مؤثر برای اصلاح انحراف ایجاد شده در تاریخ هستند و لذا می‌فرمایند که اگر شما همه کافر شوید به خداوند ضرری وارد نمی‌شود بلکه دین خداوند راهی برای ثمردهی زندگی و شخصیت شما بود حال که به آن پشت می‌کنید به بی ثمری زندگی مبتلا خواهید شد و پوچی تمامی زندگی شما را فرا خواهد گرفت.
همانگونه که مشاهده می‌کنید حضرت زهرا سلام الله علیها در این فراز می‌فرمایند که حرکت اعتراضی و موضع گیری ایشان در قبال جربان غصب خلافت نه تنها برای عصر حاضر خود صرفا نمی‌باشد بلکه طرحی برای ایجاد شخصیت اجتماعی مفید در آینده است، نظامنامه ای برای برون رفت از بحران های اجتماعی آینده آیندگان می‌باشد به عبارتی حضرت می‌فرمایند مخاطب من شما انصار و مهاجرین نیستید چرا که در جریان انحراف شخصیتی - اجتماعی عصر حاضر هضم شده اید و بلکه مخاطب من آیندگان هستند و کلام من خبری از بحران های پیش روی آیندگان است و من در مقام فردی هستم که وظیفه تغذیه آیندگان را به دوش دارد. من به دنبال ارائه راه حل بحران های اجتماعی شخصیتی ایجاد شده در آینده هستم و به همین دلیل هم کسانی مخاطب من هستند که بسیار هوشیار عمل می‌کنند و در جریان های اجتماعی هضم نشده اند و بلکه با من همفکر بوده و در جریان فرهنگی فاطمی قدم برمی دارند.
از جمله حرکات نقش آفرین در تاریخ نقش حضرت زهرا سلام الله علیها می‌باشد و ایشان همواره در تمامی حرکات و گفتارهایشان و در تمامی موضع گیری های سیاسی -اجتماعی خود به دنبال ایجاد نقش مفید در سرنوشت اجتماعی انسانها بودند و به همین جهت فعالیتهای ایشان اساس فرهنگ توحیدی ائمه علیهم السلام بوده است به گونه ای که امام حسن عسگری علیه السلام می‌فرمایند: «نحن حجة الله على خلقه و جدتنا فاطمة حجة علینا» (5)
و حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در اولین سخنان خود بعد از ظهور می‌فرمایند: «و فی إبنة رسول الله لی أسوة حسنة» (6) یعنی نظام نامه حکومت جهانی مهدوی بر مدار فرهنگ فاطمی طراحی شده است و در جامعه مهدوی تربیت فردی و اجتماعی افراد بر مدار توحید فاطمی و شخصیت فاطمی می‌باشد.
ارزش و اهمیت رجوع به فرهنگ فاطمی در تربیت ابعاد شخصیتی فرد و جامعه زمانی مشخص می‌شود که تحلیلی دقیق از وضعیت موجود جامعه خود داشته باشیم. امروز متأسفانه در شرایطی هستیم که ملاکهای تحلیلی تربیتی جهان روشنفری و فرهنگ ژورنالیستی چنان بر تفکر بشری تحمیل شده است و فضای فکری بشر را پر کرده است، که گویی دیگر هیچ ملاکی برای تحلیل وقایع و تحلیل ابعاد روحی روانی افراد،به منظور تربیت روح جمعی و فردی، به جز ملاکهای جهان روشنفکری و ژورنالیستی وجود ندارد تا جایی که شاهد هستیم حتی حوزویان و دانشگاهیان عزیز نیز در تحلیلهای خود پا را فراتر از ملاکهای ارائه شده جهان مدرنیته نمی‌گذارند و تماما درگیر تفکر تحمیلی تحلیلی سکولار هستند.
شاید در برهه ای از زمان وظیفه شیعه تلاش برای جلوگیری از هضم شدن تفکر شیعه در فضای فکری اسلام اهل تسنن بود و این امر با انتشار کتابهای منطقی انتقادی نسبت به گزاره های اسلامی برادران اهل تسنن دنبال می‌شد ولی امروزه در شرایطی هستیم که وظیفه شیعه و همچنین برادران اهل تسنن ایجاد جریانی به منظور جلوگیری از خطر هضم شدن اسلام در فضای سکولار مدرنیته است و برای ایجاد چنین جریانی داشتن قدرت تحلیل درست از مسائل اجتماعی بسیار مهم و ضروری است و تزریق این ملاک ها در تفکر بشری بخشی از همان فعالیت سیاسی انبیاء و اولیاء و به ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها در ایجاد نقش مفید در سرنوشت اجتماعی انسانها می‌باشد.

اجتهاد در مقابل نص و راسیونالیزم ثانویه

از آنجا که بن مایه‌ی نظام شخصیتی افراد بر پایه‌ی نوع تفکر آنها شکل می‌گیرد و ارزش و آرمان های انسان ها است که شخصیت انسان ها را می‌سازد باید در طراحی این آرمان ها حساس بود و باید دقت کرد که این آرمان ها و ارزش ها بر پایه‌ی چه نوع تلقی از عالم هستی است. باید توجه داشت که این عقلی که به عنوان ذات و هسته‌ی مرکزی تمدن و شخصیت افراد است بر چه مداری به تحلیل مسائل می‌پردازد و به همین سبب است که طراحی ملاک های و جهت های تعقل در مسیر شخصت سازی فرد و جامعه بسیار مهم است و از طرف دیگر باید توجه داشت که گاهی نوع تلقی و ملاک ها و ارزش های تعقلی که در یک برهه‌ی زمانی در مسیر جامعه تزریق می‌شود و جامعه را به سمت و سوی خاصی شکل می‌دهد، به مرور به عنوان فرهنگ عمومی در جامعه تداوم پیدا می‌کند لذا اگر در برخورد با آن جریان ارزشی برخورد مناسب نشود فرهنگ متناسب با آن جریان هم در جامعه رخنه خواهد کرد و به همین دلیل است که علت بسیاری از مشکلات شخصیتی فردی و جمعی را باید در ملاک های تزریقی دوران و اعصار گذشته جست و جو کرد. از جمله این موارد، ملاک ها و ارزش های تفکری بود، که در صدر اسلام در جریان غصب خلافت به جامعه‌ی مسلمانان وارد شد و علی رغم تلاش بسیار زیاد ائمه علیهم السلام تأثیرات فرهنگی بسیاری بر ابعاد شخصیتی فردی و همچنین ابعاد شخصیتی جامعه‌ی مسلمانان گذاشت تا جایی که باید ریشه‌ی اصلی بسیاری از مشکلات روانی و تربیتی افراد امروز را در آنجا جست و جو کنیم تا بتوانیم راه حل صحیح بسیاری از مشکلات فرهنگی شخصیتی عصر حاضر بیابیم. اساس و پایه‌ی تفکری جریان غصب خلافت در زمان حضرت زهرا سلام الله علیها جریان فکری خاصی، موسوم به اجتهاد در مقابل نص می‌باشد. جریان فکری که به سبب آن مردم در مقابل کلام صریح پیغمبر و خواسته‌ی خداوند ایستادگی می‌کنند.
نص در اصطلاح دینی به کلام صریح خداوند و پبامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم گفته می‌شود که البته در فرهنگ تشیع کلام ائمه معصومین هم به آن اضافه می‌شود. و اجتهاد در مقابل نص به عملکرد متناسب با صواب دید شخصی و نظر شخصی در مقابل نظر صریح خداوند و پیامبرش صلی الله علیه وآله وسلم و ائمه معصومین علیهم السلام گفته می‌شود. (8)
فضای فکری اجتهاد در مقابل نص به این صورت است که، با این که انسان اعتقاد به حکمت خداوند دارد و خداوند را عقل محض و بلکه عین عقل می‌داند و به همین مناسبت رسولان و ائمه علیهم السلام را نیز به سبب انتساب به خداوند و به سبب انسان کامل بودن متصل به عین عقل بداند باز در چنین شرایطی در زمان تزاحم حکم عقل خود و حکم خداوند، بخواهد به صواب دید شخصی خود عمل کند و بگوید که با این که خدا می‌داند و حکم به فلان کار کرده است من هم می‌دانم و حکم بر خلاف آن می‌کند به عبارتی حکم و دستور و معرفتی که خداوند به واسطه‌ی وحی گفته است را می‌داند ولی باز می‌گوید که عقل من خلاف این حکم می‌کند و لذا به صواب دید خود عمل می‌کنم و به حکمی عمل می‌کنم که سود من در آن است، نه حکم خداوند حکیم. البته توجه داشته باشید که در ادامه روشن خواهد شد که این مسئله منافات با ضرورت تعقل گرایی ندارد و بلکه تعقل گرایی بن مایه‌ی تمدن اسلامی است و دین بسیار به آن سفارش می‌کند که در ادامه خواهد آمد. (9)
همان گونه که توجه دارید تمامی رفتار های فردی و اجتماعی ما بازتاب و رفلکس یک نوع شخصیت درونی ما است به گونه ای که آن شخصیت درونی ما در حکم باطن برای آن رفتار بیرونی است و به همین سبب است که رفتار های ما دائما در حال تغذیه شدن توسط شخصیت باطنی ما هستند لذا به محض ایجاد تغییر حقیقی در شخصیت درونی خودمان شاهد تغییرات جدی در رفتار فردی و اجتماعی خود خواهیم بود. و به همین سبب است که تصمیمات آنی و جدید ما تا زمانی که به شخصیت ما تبدیل نشوند، هرگز برای ما نوعی از رفتار با دوام خارجی را نمی‌سازند و مسئله‌ی اجتهاد در مقابل نص و فضای فکری حاصل از آن نیز از این قاعده مستثنی نیست.
مسئله‌ی اجتهاد در مقابل نص و فضای فکری حاصل از آن، محصول پیش زمنیه خاصی است که به عنوان باطن به تغذیه‌ی این ظاهر می‌پردازد به عبارتی عملکرد اجتهاد در مقابل نص،ظاهر نوعی تفکر خاص است که این ظاهر رفلکس و بازتاب رفتاری آن باطن می‌باشد. در حقیقت شخصیت خاصی در درون افراد باید ایجاد شود که بازتاب خارجی آن در قالب اجتهاد در مقابل نص ظهور می‌کند به همین علت است که برای روشن شدن و شناخت آثار خارجی این رفتار نیاز به شناخت بن مایه‌ی آن و باطن آن داریم و تا آن باطن شناخته نشود هرگز متوجه نخواهیم بود که این نوع رفتار و رفلکس اجتماعی چه تأثیری در زندگی فردی و نتیجتا در زندگی اجتماعی و نهایتا در تمدن ما خواهد گذاشت. جالب توجه است که در ادوار تمدنی بشری (منظور از ادوار تمدنی جربانهای عمومی فرهنگی است و به صورت کلی جریان حاکم را مد نظر دارد نه این که به صورد مشخص و شامل تمامی افراد جامعه باشد.) بارها و بارها این نوع رفتار در فضاهای مختلف در شرق و غرب اتفاق افتاده است و متناسب با آن نتیجه‌ی منفی و اثر وضعی آن را هم دریافت کرده اند و حال که تاریخ به وضوع برای ما روشن است با بررسی این ادوار به راحتی می‌توانیم به باطن این رفتار فردی – اجتماعی پی ببریم.
باید توجه داشت که ذاتیات فرهنگ در مقوله ای است به نام شناخت و هر جا بحث از پیشرفت تمدنی باشد بحث از پیشرفت مقوله شناخت و پیشرفت در سطح شناخت و آگاهی موضوعیت دارد و هر جا نیز که بحث از انحطاط تمدنی موضوعیت دارد، بحث از انحطاط در شناخت موضوعیت دارد و لذا هر چه بشر در شناختش نسبت به عالم هستی چه در حوزه محسوس و چه عالم مجردات پیشرفت کند از حیث تمدنی نیز پیشرفت کرده است. البته یکی از مؤلفه های اساسی در پیشرفت شناخت و آگاهی، مسئله ابزار شناخت یا به عبارتی اپیستمولوژی است، اپیستمن ابزار شناخت است که متناسب با ظرفیت شناختی که حاصل می‌کند رتبه بندی می‌شوند و باعث شناخت از عالم هستی در عرصه‌ی خاصی می‌شوند و از جمله‌ی این اپیستمن ها می‌توان به وحی، عقل، تجربه‌ی شهودی و تجربه‌ی پزیتویستی حسی اشاره کرد. لذا در بسیاری از ادوار تمدنی شاهد هستیم که با تغییر ابزار شناخت بشر پا به عرصه‌ی جدیدی از شناخت می‌گذارد و متناسب با آن اپیستمن، و متناسب با شناخت حاصله‌ی از آن تمدن خاصی را رقم می‌زند که امثال آن را می‌توان در تمدنهای مبتنی بر شناخت حاصل از وحی و تمدنهای غیر آن مشاهده کرد. (10)
ادوار تمدنی بشر از حیث فرهنگی عبارتند از:
دوره‌ی اول دوره ای است که بشر در مسیر شناخت خود از عالم هستی همه چیز را مبتنی بر خرافات جادو تعبیر و تفسیر می‌کند که این دوره موسوم به دوره‌ی شمن گرایی است.
دوره دوم دوره ای است که بشر دست به پلورالیزم در ابعاد شناخت شناسی خودش می‌زند و عالم را مبتنی بر وجود خدایان متکثر و اهریمن های متکثر می‌بیند و لذا صحنه عالم در تفکر او صحنه‌ی نبرد بین دیوان و پهلوانان است به این دوره دوره‌ی میتولوژیستیک یا همان عصر اسطوره ها اطلاق میشود.
دوره سوم دوره طبیعت گرایی ویا ناتورالیستیک است که بشر در مسیر شناخت خود به شناخت پیرامون خود با ابزار تجربه‌ی پزیتویستی می‌پردازد و در این مرحله بشر به دلیل تکامل در شناخت خود از عرصه خرافات و اسطوره سازی خارج شده و به تبیین قواعد حاکم بر طبیعت می‌پردازد. لازم به ذکر است که در این دوره زمزمه‌ی شناخت مبدأ عالم هستی البته نه مبدأ فراتر از ماده شروع می‌شود و افرادی همچون تالس و آناکییمندر و آناکسیمنس به دنبال تبیین آرخه یا همان مادة المواد هستند.
دوره چهارم، دوره‌ی موسوم به راسیونالیزم اولیه است. دوره راسیونالیزم اولیه یا همان تعقل گرایی مرحله اول، دوره ای است که بشر در ابزار شناخت خود یک تحولی ایجاد می‌کند و از شناخت مبتنی بر ابزار پزیتویستی (تجربه حسی) به شناخت مبتنی بر عقل رجوع می‌کند. تا به آن زمان اگر بشر برای شناخت عالم پیرامون خود به تجربه حسی می‌پرداخت که ظهور آن تجربه در بروز علمهایی هم چون فیزیک و زیست و ... بود حال بشر به حوزه‌ی تعقل هجرت کرده و عالم را از دریچه عقل و با ابزار عقل می‌شناسد. آنچه که باید به آن توجه داشت این نکته است که رویکرد به تعقل گرایی در این دوره یک رویکرد آلی برای کشف حقیقت است به عبارتی در این دوره بشر به تعقل و اندیشه می‌پردازد تا حقیقت عالم هستی را کشف کند و به دنبال آن بتواند متناسب با حقایق عالم هستی زندگی کند، به عبارتی شأن عقل در این دوره کشف حقیقت است. در این دوره بشر، عالم هستی را أعم از مادی و غیر مادی به عنوان حقیقتی می‌داند که باید ابعاد شخصیتی خود و زندگی خود را متناسب با آن حقیقت بسازد و لذا نمی‌تواند به تمامی تمایلات خود صرف نظر از حق و باطل بودن جامعه عمل بپوشاند و بلکه تمایلاتی در این تفکر توجیه عقلانی می‌شود که حق باشند و با حقیقت این عالم تناسب دارند. همان گونه که مشخص است روح تعقل گرایی در این دوره بر مدار حق و حقیقت است و این در آثار فیلسوفان این دوره از جمله سقراط و افلاطون و ارسطو و حتی بغراط نیز به وضوح مشخص است.
و به دلیل وجود چنین روح حقیقت گرایی در ذات این تعقل گرایی است که نتیجه این دوره ورود به عصر دین گرایی می‌شود. به عبارتی بشر در این دوره در مسیر تحقیقات خود به نتایجی درباره‌ی بعد غیر مادی عالم به خصوص در رابطه‌ی با مبدأ عالم هستی رسید که به وضوح، نیاز به وحی و ابزاری کامل تر در کنار عقل برای شناخت و ارتباط با عالم هستی را برای او نمایان می‌کرد و سبب شد تا بشر وارد دوره پنجم تمدنی خود یعنی عصر دین گرایی شود و علت چنین رشدی در تمدن بشری همان روحیه‌ی حقیقت گرایی بشر،روحیه‌ی راسیونالیزم اولیه بود که ذات آن تعقل برای کشف حقیقت بود.
دوره‌ی ششم، دوره راسیونالیزم ثانویه است دوره ای که بعد از دین گرایی بشر به آن پا می‌گذارد. راسیونالیزم ثانویه یا همان تعقل گرایی مرحله دوم روحیه ای است که بشر در جریان آن تعقل می‌کند ولی نه برای کشف حقیقت بلکه برای رسیدن به منافع و سود بیشتر حتی اگر آن منافع،حق نباشند. در این مرحله آن چا که موضوعیت دارد عقل شمارشگر و تعین گرا است عقلی است که می‌خواهد همه چیز را محسوس و در غالب آزمایشگاه ببیند و می‌خواهد به همه چیز تعین بدهد و عینیت دهد. اگر کمی تأمل بر اپیستمن و ابزار این دوره و مقایسه ای با دوره های قبل داشته باشیم متوجه خواهیم شد که در این دوره بشر یک سیر نزولی را طی کرده است به عبارتی در دوره های قبلی ابتدا بشر عالم هستی را بر اساس تجربه حسی و پزیتویستی می‌شناخت و بعد به نقص آن و عدم توانایی این ابزار در برخی از حوزه های هستی پی برد لذا رجوع به عقل کرد و نهایتا نیز به نقص عقل در تبیین بعضی از گزاره ها و حقایق عالم پی برد لذا به وحی متمسک شد یعنی یک سیر صعودی ولی در دوره ششم بشر دوباره پا به عرصه شناخت با اپیستمولوژی مبتنی بر تجربه گرایی حسی پزیتویستی می‌گذارد. و لذا دوباره در شناخت خود از عالم هستی با محدودیت مواجه می‌شود. (11)
علت این سقوط تمدنی را باید در روحیه‌ی جمعی پشت این جریان جست و جو کرد. در تفکر راسیونالیزم ثانویه عقل شمارشگر، عقل محسوس گرا و عینیت گرا موضوعیت دارد، عقلی که در آن تعقل و تفلسف برای بدست آوردن سود شخصی و منفعت شخصی می‌باشد. برخلاف دوره‌ی راسیونالیزم اولیه. در تفکر راسیونالیزم ثانویه، فرد تعقل نمی‌کند تا بتواند حقیقت عالم هستی را بشناسد و نهایتا خود را متناسب با آن حقیقت شکل دهد، بلکه بشر تعقل می‌کند تا راهی برای تحمیل خواسته های خود بر طبیعت پیدا کند. به عبارتی در دوره‌ی راسیونالیزم اولیه از آنجا که بشر حق گرا بود و نظام واحد عالم هستی را قبول داشت، به دنبال تغییر خود بود تا شایسته‌ی قرب به عالم هستی شود ولی در دوره‌ی راسیونالیزم ثانویه بشر می‌خواهد طبیعت را تغییر دهد تا بتواند به همه‌ی امیال حق و باطل خود برسد و این به جهت آن است که حقیقت عالم هستی را انکار می‌کند و بلکه خود را اساس و اصل در نظام هستی می‌بیند همانگونه که در جریان رونسانس پیش آمد. به همین دلیل است که می‌بینیم نتیجه راسیونالیزم اولیه حقیقت گرایی و نهایتا به مونوتئیسم و خدا محوری رجوع می‌کند همانگونه که در عصر دین گرایی می‌بینیم ولی نتیجه راسیونالیزم ثانویه اومانیست و انسان محوری می‌باشد و به صورت خلاصه می‌توان گفت که راسیونالیزم اولیه یا همان تعقل گرایی برای کشف حقیقت، تفکری خدا محور است و تفکر راسیونالیزم ثانویه یا همان تعقل گرایی برای بدست آوردن منافع شخصی ولو اینکه این منافع حق نباشند،تفکری انسان محور است و به همین سبب نتیجه‌ی اولی ایمان و نتیجه‌ی دومی نفاق خواهد بود چنان که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه ویژگی های نفاق را بیان می‌کنند می‌توان گفت: که نفاق به معنای عدم پذیرش نظام وحدانی الهی است که محور زندگی فرد هوای نفس و امیال او می‌شود لذا به خروج از دین محوری منجر می‌شود. چرا که ذات ایمان در خدا محوری است به عبارتی انسانی مؤمن می‌باشد و ایمان در ابعاد شخصیتی او شکل می‌گیرد که، خداوندو حق و حقیقت گرایی را در تمامی ابعاد زندگی خود محور قرار دهد. و نفاق و دو رویی از آن جهت شکل می‌گیرد که افراد به دنبال محوریت خودشان می‌باشند حال این محور بودن گاهی با لباس دین و گاهی بر عکس و در لوای کفر است (12)،همان گونه که قرآن می‌فرمایند: «وَ إِذا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» (13)
بنابر این فرهنگ راسیونالیزم اولیه انسان ها را به مرز ایمان و مونوتئیسم و خدامحوری می‌کشاند در حالی که فرهنگ راسیونالیزم ثانویه انسان را به مرز خودمحوری و در ادامه نفاق می‌رساند.
آنچه که توجه به آن مهم است این مطلب است که توجه داشته باشیم نمی‌توان در کنار جریان نفاق به دین داری پرداخت چه در ابعاد اجتماعی و چه در ابعاد شخصیتی فرد. (14) به عبارتی اگر در ابعاد شخصیتیمان تفکر راسیونالیزم ثانویه و انسان محور موضوعیت پیدا کرد و منافع و مصالح شخصی اعم از حق یا باطل موضوعیت پیدا کرد خدا محوری به حاشیه رانده خواهد شد و لذا نفاق در ابعاد شخصیتیمان رشد خواهد کرد و از دین داری چیزی جز پوسته ای بیش باقی نخواهد ماند و لذا در چنین شرایطی با یک دین خشک سرد بی روح مواجه هستیم که شدیدا بی ثمر است و بی محتوا است و به باطن راهی ندارد به همین سبب رفلکس طبیعی چنین دینی یا نفاق است و یا کفر. به عبارتی رفلکس طبیعی انسان در چنین شرایطی قطعا کنار گذاشتن آن دین است حال این کنار گذاشتن خدا و دین از مسیر زندگی یا در لوای کفر ظهور می‌کند یا در لوای نفاق که فرد در ظاهر دین دار است ولی از باطن و روح دین چیزی برداشت نمی‌کند، قرآن می‌فرماید: «وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ»(15) و لذا توانایی تغذیه جان خود و زندگی دنیوی و اخروی خود را نخواهد داشت به همین سبب است که خداوند در قرآن جریان نفاق را جریان دین کش معرفی می‌کند و می‌فرماید: «اِتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(16) به عبارتی این ها در ظاهر قسم می‌خورند که به خدا ما مؤمن هستیم و ما مصلحت ملت و امت اسلامی را می‌خواهیم و از این قسم ها سپر می‌سازند و پشت آنها پنهان می‌شوند و از راه خدا مردم را باز می‌دارند، جناب علامه صد را به اعراض ترجمه می‌کنند. (17) یعنی جریان نفاق کاری می‌کنند که در سطح جامعه مردم به صورت عمومی و در ابعاد شخصیتی افراد، انسانها به صورت خصوصی از دین روی برگرداند. لذا جریان تفکر راسیونالیزم ثانویه و نفاق جریان دین کش است که شما در ادوار تمدنی غرب نیز این مطلب را به خوبی می‌بینید که در انتهای قرون هشتم و نهم و دهم قرون وسطی مردم به عرصه راسیونالیزم ثانویه پا می‌گذارند لذا نتیجه آن دین گریزی عمومی مردم در جریان رونسانس می‌شود که یا در قالب اومانیست و نهایتا لیبرالیزم تجلی می‌کند یا در قالب جریان نفاق گونه کلیسای پروتستان ظهور می‌کند به عبارتی یا کفر سکولار مدرن می‌شود و یا نفاق دینی پروتستانیزم رقم می‌خورد که هر دو رفلکس این جا موجود است.
با عنایت به این توضیحات روشن است که اجتهاد در مقابل نص از قبیل تفکر راسیونالیزم اولیه نیست چرا که در چنین فرهنگی بشر به نقص عقل و اپیستمولوژی مبتنی بر آن برای شناخت تمامی ابعاد هستی اذعان دارد و لذا به دنبال کشف حقیقت، هم به عقل احترام می‌گذارد و هم به وحی، هم چشم به عقل می‌دوزد و هم امید به وحی دارد. بلکه تفکر اجتهاد در مقابل نص تفکری است که برمبنای فرهنگ راسیونالیزم ثانویه و محوریت انسان شکل می‌گیرد به عبارتی ابتدا باید خواسته ها و تمایلات نفسانی انسانها محور و مدار تصمیمات فردی و اجتماعی افراد شود و اساس زندگی را بسازد تا بشر برای رسیدن به آنها و توجیه آنها دست به تفکر بزند آن هم به واسطه‌ی عقل تعین گرای شمارشگر و لذا در مواردی که نص و نظر صریح خدا و پیامبر را مخالف خود دید آن نظر را کنار گذارد و به نظر شخصی خود عمل کند که چنین حرکتی به سرعت دین کش است. لذا حضرت زهرا سلام الله علیها به محض ورود و تزریق جریان اجتهاد در مقابل نص در بدنه‌ی اجتماع سریعا موضع می‌گیرند چرا که نتیجه چنین جریانی کنار گذاشتن دین از جریان زندگی افراد می‌باشد.
جریان نفاق که مبتنی بر خود محوری انسان شکل می‌گیرد برای کنار گذاشتن خدا محوری از عرصه‌ی جامعه و عرصه‌ی شخصیتی افراد ابتدا راه ارتباط با خداوند را بسته شده معرفی می‌کند و سپس در ادامه به ناچار به تفکر برای بدست آوردن سود شخصی می‌پردازد چرا که در این صحنه تنها سود و منفعت شخصی افراد اعم از موقعیت اجتماعی و شغل و .... موضوعیت دارد و لذا ابتدا برای خروج از خدا محوری راه ارتباط با آسمان را می‌بندد و به گفته‌ی قرآن «فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اَللّهِ» (18) می‌کند و بعد خودش را در جریان بر سر کار می‌آورد همچون جریاناتی که در رونسانس اتفاق افتاد که ابتدا گفتند که انجیل را هر کسی هر چه فهمید همان حق است و ما نمی‌توانیم به آنچه که خداوند و عیسی علیه السلام می‌گوید را واقعا بفهمیم و بعد هم دست مارتین لوتر حکم کرد که آنچه که من از انجیل می‌فهمم حق است تا نهایتا در زمان کانت رسما اعلام کرد که خداوند وجود دارد و لذا آن را دقیق اثبات کرد ولی در عرصه‌ی اجتماع جایی برای آن قائل نشد و بیان کرد که راهی برای ارتباط با او نداریم لذا باید با اندیشه‌ی منفعت گرای خودمان و به صواب دید خودمان جامعه و زندگی فردی را اداره کنیم. (19) همین جریان نیز در صدر اسلام اتفاق می‌افتد به این شرح که در منابع شیعه و برادران اهل سنت جریانی نقل شده است به این مضمون که بعد از جریانات فوت حضرت رسول اکرم صل الله علیه وآله وسلم ابابکر در مسجد پیامبر بر بالای منبر می‌رود و چنین می‌گوید: «پیامبر اکرم در اتخاذ تصمیمات و اداره امور مستظهر به وحی بود ولی اکنون که وحی آسمانی با رحلت نبی اکرم قطع شده است ناگزیریم در اتخاذ تصمیمات لازمه به اجتهاد و صواب دید فکری خود عمل کنیم»(20)
به عبارتی ابابکر می‌گوید که شرایط در دوره‌ی کنونی عوض شده است و آن این که اولا با رحلت پیامبر راه ارتباط با آسمان و وحی و معارف حقیقی دین قطع شده است لذا با خدا هیچ راه ارتباطی نداریم پس در اداره‌ی امور نمی‌توانیم از وحی و تعقلی که مبتنی بر وحی و حقیقت گرایی است، تعقلی که راسیونالیزم اولیه است استفاده کرد. ثانیا باید گفت که حال که راه ارتباط با خداوند وجود ندارد برای اداره‌ی امور دست به تفکر شمارشگر و سود جو منفعت طلب خود، دست به تفکر انسان محور و اومانیست خود که همان تعقل راسیونالیزم ثانویه است می‌زنیم. و و لذا از همین جا است که تفکر نفاق در سطح عمومی در رگهای جامعه و ابعاد شخصیتی مردم تزریق می‌شود و به همین سبب است که ما شاهد هستیم مردم با این که علم به حقیقت و حق دارند ولی باز در دفاع از علی علیه السلام و به عبارتی دردفاع از خدامحوری در جامعه و حقیقت مداری در جامعه می‌ترسند و ساکت می‌نشینند چرا که منافع شخصی آنها به خطر می‌اندازد و به اندازه ای این تفکر در شخصیت انصار و مهاجرین رخنه کرده است که حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی صریح به همین نکته اشاره می‌کنند «أ تقولون مات محمد صلی الله علیه و آله و سلم؟.....» (21) که اگر پیامبر فوت کرده است خدای محمد که نمرده است و دین که هنوز نمرده است به عبارتی پیامبر فوت کرده ولی خدای محمد که راه ارتباط انسانها با خود را از طریق وحی به انسان نشان داد هنوز زنده است و راه دیگری را برای ارتباط با او شناخت حقیقت عالم و معارف زندگی نشان داده است پس چرا آنگونه که ابابکر می‌گوید فکر می‌کنید که راه ارتباط با آسمان قطع شده است و چرا به صواب دید شخصی خود عمل می‌کنید آن هم در موردی که خداوند اراده صریح و نظر صریح خود را بیان کرده است. به همین سبب است که شاهد هستیم حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیه به محض دیدن چنین انحراف بزرگی که نتیجه‌ی آن دقیقا به دین کشی ختم می‌شود، قیام می‌کنند و آن خطبه‌ی فدکیه را منطوق می‌فرمایند تا آیندگان به محض دیدن چنین شرایطی با بصیرت با آن برخورد کرده و نگذارند تا زندگی با نشاط و طراوت و پیشرونده‌ی دینی به واسطه‌ی از بین رفتن باطن دین در ابعاد تفکری آنها از بین برود و تا نگذارند که دین آنها به یک عامل سرد و خشک و بی روح که به هیچ وجه صلاحیت تغذیه‌ی جان و شخصیت فردی و اجتماعی آنها را ندارد تبدیل شود.
در جریان فاطمی و حرکات حضرت در اعتراض به جریان غصب خلافت نکته ای که توجه به آن بسیار مهم است این است که آیا در جریانی که در آن زمان در جامعه‌ی اسلامی اتفاق افتاد می‌شد دین داری کرد یا خیر؟ به عبارتی سوال اساسی این است که اسلام چیست؟ و در چنین شرایطی که تفکر نفاق و راسیونالیزم ثانویه در اذهان مردم رسوخ کرده و ابعاد شخصیتی مردم را پر کرده آیا در این شرایط باز اسلام حاکم است؟ یا خیلی ساده تر آیا اسلام فقط نماز خواندن و روزه گرفتن و امثال این رفتارهای مذهبی است که خب اگر این طور باشد که در زمان ابابکر هم می‌شد این کارها را کرد و این فعالیت های مذهبی را انجام داد پس چرا حضرت زهرا سلام الله علیها خود شان را به سختی انداختند و این چنین اعتراض کردند بلکه از ظاهر کلمات و حرکات حضرت بر می‌آید که این جریان نه تنها اسلام نیست بلکه اسلام کش است ودر چنین جریانی نمیتوان اسلام را پیاده کرد ولذا نتیجه ای هم از اعمال عبادی آن نخواهیم گرفت تا جایی که حضرت در خطبه فدکیه می‌فرمایند: «ابتدارا زعمتم خوف الفتنه، الا فی الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحیطه بالکافرین، فهیهات منکم و کیف بکم؟ و انی توفکون ؟ و کتاب الله اظهرکم . اموره ظاهره و احکامه زاهره .... أ رغبه عنه تدبرون أم بغیره تحکمون»(22)
یعنی حضرت می‌فرمایند شما بهانه کردید که می‌خواهید اسلام را نجات بدهید ولی خودتان در فتنه افتادید تا جایی که به مرزهای کفر رسیدید و با این تفکر و فرهنگی که برای خود ساخته اید تا مرزهای کفر پیش رفته اید وحتی اگر نماز هم بخوانید باز ان جهنم لمحیطه علی الکافرین و در آخر هم می‌فرمایند که این عملکرد شما به خاطر این است که از فضای تفکری قرآن خارج شده اید و ملاک های تحلیلی شما بر مبنای ملاک های اسلام و قرآن و خدا محوری نیست بلکه در فضایی خارج از فضای خدا محور تدبر می‌کنید و مسائل را تحلیل می‌کنید.پس از کلام حضرت بر می‌آید که در فضای تفکری جدید که مبتنی بر عقل راسیونالیزم ثانویه است مبتنی بر منیتهای من است و عقل شمارشگر و سود جو موضوعیت دارد و حق و حقیقت به حاشیه رانده شده در چنین فضایی اسلام رشد نمیکند و مومن تربیت نمی‌شود ولو اینکه افراد نماز بخوانند و روزه بگیرند و... . به عبارتی حضرت زهرا سلام الله علیها می‌فرمایند ای مردم مسلمان هواستان باشد که اگر چیزی غیر از خدا، غیر از حق و حقیقت ابهاد شخصیتی شما را پر کرد اطمینان داشته باشید که فعالیتهای فرهنگی و مذهبی شما پوچ و بی معنی خواهد شد و دیگر اثری از دین داری خود نخواهید برد و نتیجه ای نخواهید گرفت اگر رفاه زدگی و سود شخصی و منفعت فردی برای شما محوریت شخصیتی پیدا کرد. دیگر اثری از دین داری خود نخواهید برد و نتیجه ای نخواهید گرفت.
و به همین دلیل است که حضرت زهراء سلام الله علیها خطر رشد چنین تفکری را احساس می‌کنند و در مقابل آن موضع گیری می‌کنند و این جریان را در مقابل دینگرایی معرفی می‌کنند.
هر کسی با کمی تفکر و تدبر متوجه خواهد شد که غم فاطمه سلام الله علیها غم از دست دادن فدک نیست، غم از دست دادن پدر هم نیست با اینکه غم بسیار جانگدازی است ولی این غم غم از دست دادن ایشان هم نیست، غم غصب حق شوهر هم نیست بلکه غم فاطمه غم از دست رفتن اسلام است غم بی اثر شدن زندگی مسلمانان در چنین جریان تفکری است، غم عدم بیداری بشری و خواب آلودگی بشر است، غم از بین رفتن راه رشد و تعالی انسانها است، غم از بین رفتن فضای آزاد اندیشی و حق تفکر است. فاطمه نگران این مسائل است.
فاطمه نگران این است که بشر نتواند بین مدیریت ابعاد شخصیتی افراد و اجتماع توسط یک فرد مسلمان با مدیریت ابعاد شخصیتی افراد و اجتماع توسط دین واسلام تفاوتی قائل شود و به همین سبب و برای تبیین این تفاوت قیام می‌کند که در مدیریت یک فرد مسلمان بر مبنای تفکر راسیونالیزم خواسته ها و هوای نفس این فرد حاکم است در حالی که در مدیریت جامعه توسط دین خواسته‌ی خدا و حقیقت حاکم است که اجرای آن خواسته یا به واسطه‌ی امام یا جانشین او یعنی کسی که به دین احاطه دارد و در پی ایجاد خواسته های خود در جامعه نیست بلکه برای اجرای احکام خدا آمده است، که نتیجه حالت اول نفاق و کفر و نتیجه حالت دوم ایمان در اجتماع اول دین از صحنه به مرور کنار می‌رود و در اجتماع دوم دین داری و تعالی انسانی و رشد فرهنگ فردی و اجتماعی حاصل می‌شود.
به همین دلیل است که من و شما باید شدیدا مراقب باشیم که محور تربیت ابعاد شخصیتی خودمان را خدا و حقیقت قرار دادیم یا محور، من و خواسته های من است؟ اطمینان داشته باشید که در حالت دوم هیچ اثر ونتیجه ای از زندگی معنوی خود نمی‌بریم و لذا به اضطراب و پوچی از دین داری و نیهلیست در حوزه های دین داری و نهایتا رها سازی زندگی دینی دست خواهیم زد به همین دلیل است که می‌بینیم افراد بعد از این که کمی در زندگی بر مسائل مذهبی فرهنگی تمرکز می‌کنند بعد از سپری شدن مدتی از آن سرخورده می‌شوند.

آفت تحلیل مسائل برمدار سود و مصلحت، نه حق و حقیقت

باید توجه داشت که در تفکری که فرد (چه فرد بی دین و چه فردی که به ظاهر دین دار است ولی به حقایق دین دسترسی ندارد) حاکم مدیریتی است چه در مدیریت اجتماعی و سطوح کلان و چه در مدیریت فردی و تربیت شخصیت فردی در چنین تفکری پایه و اساس حرکات و فعالیتها مفید بودن و مصلحت داشتن و مضر نبودن است و همه چیز بر مبنای چنین ملاکی طراحی می‌شود خواه حق باشد یا باطل لذا این اراده‌ی انسانها است که اجرا می‌شود نه اراده‌ی خداوند و به همین جهت است که ملاک تحلیلی افراد از محوریت خدا و به محوریت انسان و حوزه های اومانیستی تغییر می‌کند. برادرم، خواهرم اگر در زندگی شخصی بر سر دو راهی هایی قرار گرفتی که در اجتماع یکی مقتضای خدا محوری بود و دیگری مقتضای خواسته‌ی شخصی و نفع شخصی بود ببین کدام را انتخاب می‌کنی اگر با تفکر راسیونالیزم ثانویه به دنبال سود مطلق شخصی بودی چه آن سود شرعی باشد چه شرعی نباشد بدان که در همان جبهه تفکری ابابکر هستی. جبهه تفکری فاطمی فقط و فقط خواست خدا و حقیقت را می‌بیند و تمامی مسیر زندگی خود را بر مدار آن طراحی می‌کند و کاری به مفاهیم عرفی ساختگی ما هم ندارد کاری به مفاهیم وهمی مثل موقعیت اجتماعی، آبروی اجتماعی، خواسته ها و سنتهای اجتماعی غلط ندارد ودر موقعیت های مختلف صرفا به دنبال انجام وظیفه است و فرقی هم بین روحانی و دکتر و مهندس و... نمی‌گذارد و از منیت ها و من، من کردنها فراری است. (23)

علت عدم نقش آفرینی اسلام در برنامه های فردی و اجتماعی

وقتی رای خداوند در جامعه حاکم نباشد از اسلام و دین یک قالب بدون روح، در حرکات و رفتارهای مردم می‌ماند و این دین دیگر توانایی تغذیه جانهای مردم در حوزه های تفکری عقلی را ندارد و لذا کنار گذاشته می‌شود و در چنین حالتی هرگونه مدیریتی صرفا باعث افزایش بحران می‌شود، همانگونه که چنین اتفاقی در بدنه‌ی فرهنگی اجتماعی غرب نیز رخ داده است تا جایی که آقای آلوین تافلر در کتاب شوک آینده می‌نویسد:
«ما در آمریکا برنامه ای میریزیم تا مشکلاتمان را حل کنیم بعد از اجرای برنامه می‌بینیم هم مشکلات قبلی را داریم و هم با مشکلاتی که برنامه ی جدید درست کرده است روبه روییم حالا باید یک برنامه دیگری بریزیم تا مشکلات قبلی و جدید را با هم حل کنیم.»(24)
و لذا است که علامه طباطبایی (ره) در کتاب معنویت تشیع می‌فرمایند: «عمده ی انحراف، در فکری بود که می‌گفت خودم برای اداره ی جامعه کافی هستم» و به تعبیر امروز خودم برای تربیت فرزندم و تنظیم امور اجتماعی و اقتصادی جامعه کافی هستم. (25)
اما در فرهنگ فاطمی سلام الله علیها سر این بی ثمری کارها و این نابسامانی را به ما نشان می‌دهند ایشان به ما نشان می‌دهند که راز این نابسامانی و بی ثمری در کم بودن تلاشتان نیست بلکه باید نگاهتان را عوض کنید و با تفکری خدا محور فرهنگ اهل البیت یعنی رجوع همه جانبه به توحید را در زندگی هایتان در تربیتها و شخصیت سازی های فردی و اجتماعی در دولت و کشورتان وارد کنید. (26)

سر احساس بی ثمری در زدگی های دینی

متأسفانه امروزه ما شاهد بی ثمری خاصی در زندگی افراد دین دار هستیم تا جایی که افراد به این نتیجه می‌رسند که دین توانایی تغذیه‌ی ابعاد شخصیتی آنها و تربیت شخصیتی آنها را ندارد و یک نحوه سر خوردگی دینی در آنها ایجاد می‌شود که دین برایشان یک برنامه‌ی خشک و بی روح است که شدیدا دستور العملی برخورد می‌کند و اجازه‌ی رسیدن به خواسته هایشان را به آنها نمی‌دهد. و همچنین شاهد هستیم که افراد در چنین شرایط نیهلیستی و پوچ انگاری نسبت به دین به دنبال حل مشکلات شخصیتی خود درهر جایی به غیر از دین می‌گردند و لذا در مسیر زندگی نه تنها یک زندگی دینی پویا ندارند بلکه همواره در یک کسالت دینی هستند که جان و شخصیت آنها هرگز به اهداف شعار داده شده توسط دین نمی‌رسید.
این درحالی است که باید سر این بی ثمری دینی و این بی نتیجه بودن زندگی دینی را در درون حوزه‌ی تفکری خود بسنجیم. همان گونه که مشخص شد در تفکر راسیونالیزم ثانویه از دین چیزی جز پوسته‌ی ظاهری باقی نمی‌ماند و آن هم پوسته ای که هیچ اتصالی به باطن دین ندارد بلکه صرفا شکل و شمایل دینی دارد و خب طبیعی است که چنین دینی هرگز توانایی تغذیه‌ی زندگی من و همچنین تربیت شخصیتی من را ندارد بلکه راه کار اساسی تغییر نگاه است. به عبارتی انسان باید در مسیر زندگی خود ابتدا وارد عرصه‌ی تفکر خدا محور شود و تعقل کند ولی تعقلی که برای کشف حقیقت است این دین خدا محور هر لحظه‌ی آن رشد خواهد بد لذا دیگر دستور العمل های دینی نه تنها صرفا یک سری اعمال اجباری نیست بلکه هر کدام به فراخور تأثیری که دارد مسیری است برای تکامل و رشد شخصیتی افراد. در چنین شرایطی دین بستری می‌شود که به تربیت جامعه می‌پردازد و لذا نه دین بی ثمر است و نه زندگی دینی.البته در چنین زندگی دینی افرادی که خدا را محور تمامی زندگی خود کرده اند به حکم وظیفه رفتار اجتماعی از خود بروز می‌دهند و لذا در هیچ یک از رفتار های اجتماعی خود احساس توقف در مسیر زندگی نمی‌کنند به عنوان مثال من جوان به هنگام کار کردن در محل کار به دنبال فرهنگ توحیدی و خدا محوری که برای خود ایجاد کرده ام در محل کار خود وظایفی دارم از جمله خوشرویی در تمامی لحظات با افراد چرا که از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم حدیث داریم مؤمن خوش برخورد و خوش رو است ولی منافق عبوس و بد اخلاق است لذا در محیط کار نیز در تک تک برخورد های اجتماعی خود وظیفه دارم که با دیگران خوش برخورد باشم و این خوش برخوردی در کار را به عنوان مسیری برای ارتقاء خود می‌دانم به عبارتی این التزام به خوش برخوردی را به عنوان تمرینی برای شخصیت سازی خود می‌دانم و لذا در چنین حالتی در تک تک معاملات رفتاری با دیگران دائما در حال رشد شخصیتی هستم. بر خلاف موقعی که این دستور العمل های دینی را دستور های اجباری مخالف خواسته های خود بدانم. و یا در تفکر خدا محور وظیفه مدار به حکم عقل و دین وظیفه‌ی من در محل کار این است که بسیار پر کار و پر تلاش باشم و در چنین شرایطی تک تک لحظات کاری برای من مسیری است برای تربیت شخصیت خود و فرار از تنبلی و لذا شدیدا در تک تک لحظات همواره در شور و زندگی با نشاط خواهد بود و از رشد شخصیتی خود لذت می‌برد.
پس همان گونه که مشاهده می‌فرمایید آنچه که اهمیت دارد تغییر نگاه است و در صورت تغییر نگاه بسیاری از مشکلات روانی و تربیتی حل خواهد شد.
حضرت زهرا سلام الله علیها در خطبه ای که در بین زنان مهاجرین و انصار ایراد فرمودند: «فَقُبْحا...وَ خَطَلِ الْآراءِ، وَ زَلَلِ الْأَهْواء» (27) یعنی چه زشت است فساد آراء و انحراف انگیزه ها. به عبارتی حضرت می‌فرمایند که شرایط کنونی که در آن قرار داریم به گونه این است که دو چیز بسیار زشت و دو عامل انحراف به وجود آمده است یکی عقاید و اندیشه ها فاسد و دیگری میل های منحرف، به عبارتی در نظامنامه‌ی فرهنگی فاطمی سلام الله علیها یک عامل برای ثمر دهی دین که نتیجتا به رشد و تعالی انسانی است وجود دارد و آن رجوع به مونوتئیسم و خدا محوری در تمام ابعاد شخصیتی است که دو چیز سبب فاصله گرفتن از این عامل است یکی عقاید و اندیشه های فاسد و دیگری میل های منحرف است که هر دو مجموعا علت تامه ای است برای پا گذاشتن به اومانیست و انسان محوری و دوری از خدا محوری و لذا نتیجه‌ی آن، بی ثمری دینی و احساس سرخوردگی از دین است به عبارتی حضرت می‌فرمایند که در تربیت ابعاد شخصیتی خود دو اساس را باید همواره به آن توجه داشته باشید. یکی اعتقادات صحیح و اندیشه‌ی صحیح و دیگری مدیریت میل ها.
عقیده‌ی سالم و صحیح واقعیت مراتب عالم هستی را می‌شناسد لذا هم به حس و تجربه‌ی حسی و هم به عقل و هم به وحی متمسک می‌شود، امکانات زمین را می‌شناسد و از آسمان هم غافل نیست ولذا خود را متناسب با زمین مدیریت می‌کند و از کمک های معنوی و توجهات معنوی نیز غافل نیست بلکه دائما در حال تغییر خود است تا بتواند شایسته‌ی قرب با عالم هستی و مبدأ آن عالم شود لذا مدیریت می‌کند زندگی و ابعاد شخصیتی خودش را ولی دائما متوجه ضرورت هماهنگی مدیریت و تعقل او با نظام وحدانی هست ولذا به مدیریت خواسته ها و میل های خود می‌پردازد و آنها را سازماندهی شده اعمال می‌کند و در چنین شرایطی چنین افرادی دائما در حال طراحی شخصیت خود بر اساس این بن مایه های شخصیتی هستند.
این است آن زندگی پر نشاط و شور زندگی که سبب ثمر دهی دین و تغذیه‌ی شخصیت جان انسان و جامعه می‌شود و لذا حضرت در ادامه‌ی همین خطبه می‌فرمایند که دوری از این تفکر و ورود به حوزه‌ی تفکری راسیونالیزم ثانویه که تفکری خود محور است و فساد در اعتقادات و توجه به میل های منحرف سبب شده است که جامعه و در ابعاد کوچکتر شخصیت فردی انسان ها در یک خسران مبین بیفتد می‌فرمایند: «وَیْحَهُم! أَنّى زَحْزَحُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَة؟ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّة وَ الدِّلالَة وَ مَهْبِطَ الرُّوحِ الْأَمینِ وَ الطِبین بِأُمُورِ الدُّنْیا وَ الدّین‏ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین»(28)
این خسران مبین همان بی ثمری است که تمام زندگی و حیات شما را فرا می‌گیرد چرا که قالب اسلام می‌ماند ولی قلب و حیات آن از بین می‌رود به گونه ای که انسان احساس نمی‌کند که از دین بی بهره است درحالی که هیچ بهره ای از اسلام ندارد و لذا هر چه تلاش کند نمی‌تواند خود را با این دین تغذیه کند.

نتیجه گیری

با توجه به مطالب گذشته روشن است که بن مایه‌ی نظام شخصیتی تربیتی افراد در نظامنامه‌ی فرهنگی فاطمی سلام الله علیها بر خروج از انسان محوری و خود محوری و ورود به عرصه‌ی خدا محوری و جریان اراده‌ی خداوند در تمامی زندگی می‌باشد تا جایی که انسان ها بر مدار شناخت صحیح از عالم هستی و با مدیریت امیال و خواسته های خود به واسطه‌ی سه ابزار وحی، عقل و تجربه به تربیت ابعاد شخصیتی خود بپردازند و در نتیجه از بی ثمری حاصل در قرن جدید نجات یابد و لذا به ورطه‌ی نیهلیست سقوط نکند و لذا حضرت راه برون رفت از بحران زندگی های بی ثمر اخیر را رجوع به خدا محوری می‌دانند وبه همین سبب است که طراحی بن مایه‌ی نظام شخصیتی انسان در نظامنامه‌ی فرهنگی فاطمی سلام الله علیه همواره بر این مدار می‌چرخد و لذا به میزان خروج از این تفکر مطمئنا از تفکر و تربیت دینی خارج هستیم و به همان میزان به سرخوردگی دینی مبتلا خواهیم شد. به همین علت است که باید راز بی ثمری و بی سامانی زندگانی هایمان را در نوع رویکرد و تفکر خود جست و جو کنیم و بدانیم همانگونه که حضرت زهرا سلام الله علیها معرفی کردند راز خروج از این بی سامانی و درمان این بی ثمری تربیتی تنها و تنها تغییر فکر و رویکرد به عالم است و باید از نوع تفکر و شخصیتی بر مدار خدا محوری بنا نهیم. انشاء الله.

پی‌نوشت‌ها:

1- کلیات مفاتیج الجنان، ص 100، زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها در روز یکشنبه
2- دوره‌ی صوتی غرب شناسی دکتر عباسی، جلسه اول
3- بصیرت حضرت فاطمه سلام الله علیها، ص 17
4- خطبه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها،ص 46
5- تفسیر اطیب البیان، ج 13، ص 223
6- بحارالانوار، ج 53، ص 180
7- بصیرت حضرت فاطمه سلام الله علیها، ص 26
8-خطر مادی شدن دین، ص 97
9-کربلا مبارزه با پوچی ها، ص 313
10- دوره‌ی صوتی غرب شناسی دکتر عباسی، جلسه اول و دوم
11- دوره‌ی صوتی غرب شناسی دکتر عباسی، جلسه جهارم و پنجم
12- دوره‌ی صوتی شرح خطبه‌ی نهج البلاغه طاهر زاده، خطبه 194 نهج البلاغه (خطبه‌ی منافقون)، جلسه اول و دوم
13-سوره بقره، آیه ۱۴
14- دوره‌ی صوتی شرح خطبه‌ی نهج البلاغه طاهر زاده، خطبه 194 نهج البلاغه (خطبه‌ی منافقون)، جلسه چهارم
15- سوره بقره، آیه 8
16- سوره منافقون، آیه 2
17-ترجمه المیزان،ج 19، ص 471
18- سوره منافقون، آیه 2
19- دوره صوتی غرب شناسی دکتر رجبی، جلسه دوازدهم
20-ترجمه الغدیر، ج 13، صفحه 24- الإمامة و السیاسة، ج 1، ص 16 - مسند احمد، ج 1، ص 14
21- خطبه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها، ص 40
22- خطبه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها، ص 30
23- ریشه اصلی غم فاطمه سلام الله علیها، ص 6
24- شوک آینده، آلوین تافلر
25- معنویت تشیع، علامه طباطبایی،محمد حسین،
26- ریشه اصلی غم فاطمه سلام الله علیها، ص 13
27- بصیرت حضرت فاطمه سلام الله علیها، ص 364
28-بصیرت حضرت فاطمه سلام الله علیها، ص 375

منبع مقاله:

- قرآن کریم
- مرحوم حاج شیخ عباس قمی، کلیات مفاتیج الجنان،چاپ اول، قم، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بهار 1368
- طاهر زاده، اصغر، بصیرت حضرت فاطمه سلام الله علیها، چاپ چهارم، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1390
- طاهر زاده، اصغر، خطر مادی شدن دین، چاپ اول، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1390
- طاهر زاده، اصغر، کربلا مبارزه با پوچی ها، چاپ هفتم، اصفهان، انتشارات لب المیزان، 1390
- طاهر زاده، اصغر، دوره‌ی صوتی شرح خطبه‌ی 194 نهج البلاغه (خطبه‌ی منافقون)، انتشار گروه المیزان
- طاهر زاده، اصغر، ریشه اصلی غم فاطمه سلام الله علیها، چاپ اول، اصفهان، انتشارات لب المیزان،1390
- روحی، محمد، خطبه‌ی حضرت زهرا سلام الله علیها،چاپ اول، قم، انتشارات پیام مهدی عج، 1384
- طیب، سید عبد الحسین، تفسیر اطیب البیان، چاپ دوم، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ اسلامی کوشان پور، 1378
- علامه مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بی چا، بیروت- لبنان، مؤسسه الوفاء، سال 1404 هجری قمری
- علامه طباطبایی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، موسوی همدانی سید محمد باقر، چاپ پنچم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم، 1374
- علامه طباطبایی،محمد حسین، معنویت تشیع، بی چا، قم،انتشارات تشیع، 1387
- عباسی، حسن، دوره‌ی صوتی غرب شناسی، انتشار گروه فرهنگی آرمان، میدلاین
- رجبی، محمد، دوره صوتی غرب شناسی،انتشار دانشگاه امام صادق
- علامه امینی،جمعی از نویسندگان، ترجمه الغدیر،بی چا، تهران، بنیاد بعثت
- ابن قتیبه، عبد الله بن مسلم، الإمامة و السیاسة، بی چا، بیروت – لبنان، دار الاضواء
- تافلر، آلوین، کامرانی، حشمت اله، شوک آینده، بی چا،تهران، انتشارات علم



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط