کلیات فلسفه سیاسی روسو

ژان ژاک روسو هم برای تبیین نظم اجتماعی و حکومتی به این ایده قائل بود. او در پردازش این ایده از هابز و لاک و نظریه قراردادگرایی آن دو به شدت تأثیر می پذیرد و در آثار روسو کاملاً این تأثیرپذیری نمایان است. روسو معتقد بود
سه‌شنبه، 10 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کلیات فلسفه سیاسی روسو
کلیات فلسفه سیاسی روسو

 

نویسنده: محمود صابری
منبع:راسخون




 

چکیده

ژان ژاک روسو هم برای تبیین نظم اجتماعی و حکومتی به این ایده قائل بود. او در پردازش این ایده از هابز و لاک و نظریه قراردادگرایی آن دو به شدت تأثیر می پذیرد و در آثار روسو کاملاً این تأثیرپذیری نمایان است. روسو معتقد بود که آدمی طبیعتاً خوب است و خواهان خیر. انسان در حالت طبیعی دارای غریزه است و مادون اخلاق یعنی غیراخلاقی عمل می کند اما نه به معنای بد بودن. انسان پس از تشکیل اجتماع به حالت اخلاقی انتقال می یابد و عدالت جانشین غریزه می شود. اما از نظر روسو انسان در وضع طبیعی چگونه خواهد بود؟ بعد از اجتماعی شدن به چه نحو زندگی خواهد کرد؟ و اگر باید حاکمیتی را بر خویش بپذیرد، ارتباط او باحاکمیت چگونه خواهد بود؟ در این مقاله به تفصیل به این سوالات پاسخ خواهیم گفت.
کلید واژه ها
روسو، قرار داد اجتماعی، وضع طبیعی، طبیعت بشر، حکومت

الف. زندگی نامه و تألیفات

ژان ژاک روسو (1) در سال 1712 میلادی در شهر ژنو که آن زمان کشور مستقلی بود متولد شد. مادر خود را در کودکی از دست داد و کم و بیش عمه هایش از او پرستاری کردند. پدرش ساعت ساز بود و روسو را در کودکی با قرائت رمان ها پرورش داد. پدرش به واسطه‌ی پیش آمد سویی مجبور به ترک ژنو شد و سرپرستی روسو به عمویش سپرده شد. عمویش او را پیش کشیش لامبریسه فرستاد و از این جا بود که روحیات روسو به سمت عشق به درختان، صحرا و طبیعت رفت. پس از آنکه نزد چند نفر شاگردی کرد تصمیم به ترک ژنو گرفت. ابتدا به کشور ساووا رفت و مدتی در آنجا نزد مادام دووارنس ماند و به آیین کاتولیک گروید، سپس به شهر کورین عزیمت نمود. چندی بعد روح ناآرامش او را به لیون، لوزان، نوشاتل و پاریس سوق می دهد. هرازچند گاهی پیش مادام دووارنس بر می گشت، در همین بازگشت ها مدتی در مدرسه دینی به فراگیری علوم دینی پرداخت و مدتی هم به کار موسیقی مشغول می شود. در خانه ییلاقی که مادام برایش اجاره کرده بود به مطالعه‌ی علوم مختلف می پردازد. در سال 1741 روسو به پاریس نقل مکان می کند. در سن سی سالگی به امر دیدرو برای دائره المعارف فرانسه شروع به نوشتن مقالاتی راجع به موسیقی می کند. در سال 1749 در مسابقه فرهنگستان دیژن درباره موضوع رابطه پیشرفت علوم و فساد اخلاق عموم شرکت کرده و از این جاست که نام و آوازه ای برای خود دست و پا می کند. خطابه او مبنی بر منشأ و اساس عدم مساوات بین افراد بشر در سال 1754 بر شهرت او افزود. در این سالها روسو کم کم از اجتماعات اشراف و مجامع ادبی دوری می گزیند و به گوشه گیری نزدیک می شود. مدتی را در باغ مادام دپینی در تنهایی گذراند و سپس به نزد مارشال دولوکزامبورگ نقل مکان کرد. در این جا بود که در سایه آرامش و خوشی که دوک برای وی فراهم نموده بود، بسیاری از تألیفات مهم خود را به رشته تحریر درآورد. رمان ژولی را در سال 1759 تمام کرد، نامه ای درباره‌ی نمایش را به دالامبر در سال 1758 نوشت و در سال 1762 مهم ترین اثرهای خود یعنی امیل و قرارداد اجتماعی را به رشته‌ی تحریر درآورد. انتشار امیل آسایش او را به هم زد و کتابش از طرف دانشگاه سوربن محکوم و خودش تحت تعقیب قرار گرفت و به اجبار به پادشاه پروس پناه برد و در روستایی در نزدیکی شهر نوشاتل اقامت نمود. این اقامت چندان دوام نداشت و مجبور به ترک آنجا شد، مدتی را در جزیره سن پیر گذراند اما از آنجا هم فراری شد و به انگلستان رفت، مدتی را نزد دیوید هیوم گذراند اما با او هم به هم زد. در این سالها به بیماری روانی بدگمانی دچار گشته بود و نسبت به همه دچار توهم شده بود. در سال 1770 به پاریس بازگشت و به شغل پاک نویس کردن نت ها مشغول گشته بود. بیماری مالیخولیای او که همه کس را دشمن خود می دانست بسیار شدیدتر شده بود و سبب رنجش همه‌ی مردم از وی شده بود.
روسو در سال 1778 دعوت مارکی دو ژیراردن را قبول کرد و به ارمنو نویل رفت ولی اقامت او در این منزل چندان طول نکشید و در دوم ژوئیه 1778 زندگی را بدرود گفت. معلوم نیست شهرت خودکشی او صحت داشته باشد یا نه؟ این بود شرح زندگی نویسنده بزرگی که فقط چند سالی از عمر خود را صرف تألیف و تصنیف نموده است.
زیرا کلیه شاهکارهای او در مدتی کمتر از 13 سال نوشته شده است. در حقیقت روسو در 38 سال اول زندگی خود کتاب بزرگی تألیف نکرده است و در 16 سال آخر هم غیر از اعترافات فقط تفکرات را نوشته که آن هم دنباله اعرافات است. این دو کتاب را نمی توان تألیف به معنای واقعی دانست، بلکه رؤیای پیرمردی است که از یادآوری زندگی پرحادثه خود لذت می برد. روحیه روسو که از شرح زندگانی او کشف می گردد شخصی را نشان می دهد که در آن واحد هم ساده لوح است هم بی حیا، بی نهایت مهربان است و بی اندازه متکبر. قوه‌ی خیالش اشیاء را در نظرش به شکل دیگری در می آورد، گاهی آنها را زیباتر و گاهی زشت تر. روسو فطرتاً در وهله‌ی اول با حرارت و عاطفه به همه چیز و همه کس خوش بین است. لیکن بعد از تفکر، بدبین، زودرنج، عصبانی و محزون می شود، به حدی که عدم تعادل قوای عقلانی وی به سرحد جنون می رسد، روح لطیف و حساس او به وزش کم ترین نسیمی شکفته می شود یا خشک می گردد. کوچک ترین نور شادی یا کمترین ظلمت اندوه، فوراً توازن روحی وی را به هم می زند. به شدت حساسیت و توانایی رنج کشیدن او در کمترین کسی دیده شده است. (2)

ب.طبیعت بشر (3)

روسو اعتقاد داشت که طبیعت انسان را نیک و آزاد خلق کرده است. هیچ یک از افراد بشر بر دیگری برتری ندارد و هیچ کس حق ندارد بر همنوعان خود مسلط شود. او این امر را بدیهی می داند که هیچ انسانی از اقتدار طبیعی نسبت به همنوعان خود برخوردار نیست. (4)
وی هنگامی که از نیکی انسان سخن می گوید، بی گناهی ذاتی فرد فرد انسانها را مدنظر ندارد، بلکه قبل از هر چیز به احساسات طبیعی یا غریزی انسان اشاره می کند که در وجدان او تجلی می یابد. منظور وی از وجدان امری مربوط به احساسات و حتی غرایز است. به عقیده وی دو غریزه اصلی وجود دارد که طبیعت بشر را تشکیل می دهند. این غرایز عبارتند از خودخواهی یا غریزه صیانت نفس و دیگری همدردی یا غریزه نوع دوستی. بنابراین چنین بر می آید که انسان در اصل و بنیاد خوب و همدل است.(5)
انسان خودخواه است زیرا از غریزه صیانت ذات پیروی می کند و مانند حیوان بی گناه است. بد هیچ کس را نمی خواهد زیرا همین انسان دارای غریزه رحم و شفقتی است که او را به همنوعان خود متمایل می سازد، چنان که هروقت خودش سالم و بی نیاز باشد طبعاً برای نجات و آسایش دیگران اقدام می نماید. احساسات مطبوع یا دردناکی دارد که فعالیت وی را تحریک کرده و غریزه او را بیدار می نماید. (6)
طبیعت انسان حساس است و تحت تأثیر پدیده های گوناگون طبیعت است که ما را احاطه کرده اند. به محض اینکه احساساتی را که در ما پدید می آید شناختیم، آماده می شود به پدیده هایی که این احساسات را در ما تولید کرده اند نزدیک شویم یا از آنها دوری گزینیم. یا بر حسب مطبوعی و منفوری یا بر حسب یافتن رابطه بین خود و پدیده یا بر حسب مفهوم سعادت و کمال که عقل به ما آموخته این نزدیکی یا دور به پدیده ها را انجام می دهیم. این تمایل نسبت به پدیده ها که از غریزه‌ی حساس بودن انسان سرچشمه می گیرند را طبیعت می نامد. (7)
به صورت کلی روسو از برابری و آزادی یکسان طبیعت انسان سخن می گوید و طبیعت انسان را دارای دو غریزه صیانت نفس و همدردی می داند. از آن جایی که این دو غریزه بیشتر سودمند هستند تا زیان بار، بنابراین انسان طبعاً نیک است. محرک انسان نسبت به انجام اعمال توسط حس وجدان است و این وجدان برای عملکرد درست نیاز به راهنما دارد که همان عقل است. عقل می آموزد که چه کاری باید انجام دهد و وجدان او را به انجام آن کار بر می انگیزد. انسان طبیعی کسی است که بین این قوا و غرایزش هماهنگی وجود داشته باشد.(8)

ج. وضع طبیعی

روسو درباره‌ی طبیعت انسان نیک می اندیشید. او استدلال می کرد که همه افراد بشر، در وضع طبیعی یعنی همان وضع ماقبل تشکیل حکومت، آزاد و برابرند و میل بنیادی همانا میل به صیانت ذات خویش است. افراد بشر در این وضع از آن رو که مستقل هستند اساساً سعادتمند هستند. او وحشی نجیبی بود که با بندهای اقتدار زنجیر نشده بود و بدون مقیّد شدن به قوانین مصنوعی آزادانه زندگی می کرد. هرکس قادر بود سعادت خود را جستجو کند و آن را تأمین کند. وضع طبیعی کمال مطلوب بود. انسان درست و نادرست را نمی شناخت و هیچ تصوری از خیر و شر نداشت، از آزادی برابری کامل برخوردار بود و زندگی ساده و پر امنی داشت. (9) آزادی طبیعی که در این وضع حاکم بود عبارت است از اینکه انسان مختار است هرچه را که می خواهد و می تواند انجام دهد. این آزادی را ظاهراً حد و حدودی نیست اما در واقع به واسطه محدودیت طبیعی دامنه گسترده ای هم ندارد. (10)
روسو معتقد بود که انسان در وضع طبیعی در دوران معصومیت و برابری بود. انسان در وضع طبیعی به مانند سایر موجودات طبیعی مغلوب قوانین طبیعی حیات است و به طور غریزی نیازهای طبیعی خود را برآورده می کند. اما انسان برخلاف طبیعت بی رحم، تا آنجایی که در طبیعت در مرحله ماقبل اخلاقی زندگی می کند صلح طلب است و با دیگران براساس صیانت ذات و حس همدردی مراوده می کند. (11)
انسان در وضع طبیعی هماهنگ با طبیعت و قوی و سالم بود، می کوشید تنها چیزی را بدست آورد که به آن نیاز فوری داشت، مال و دارایی اندوخته نمی کرد و از تأثیرات فاسد کننده صنعت و بازرگانی رها بود. او یک حالت مطلوب بدوی را مجسم می کرد که در آن بیش تر مردم دارای عضلاتی قوی، پاهایی تند و چابک و چشمانی پرنور بودند و زندگی پرفعالیتی داشتند که در آن فکر، پیوسته یکی از ابزار و شرایط لازم را برای انجام فعالیت و اعمال بود.
روسو اذعان داشت که وضع طبیعی مطلوب شاید هیچ وقت وجود نداشته باشد و احتمالاً هم هرگز وجود نخواهد داشت و آن را نه به عنوان یک حقیقت تاریخی بلکه به عنوان یک معیار مقایسه ارائه می کرد، وقتی هم که پیشنهاد هراس آور خود را درباره‌ی وضع طبیعی مطرح می کرد منظور او همین بود. او توصیفی از یک واقعیت تاریخی ارائه نمی داد بلکه کار خود را با کنار گذاردن حقایق آغاز می کرد، زیرا در موضوع او تأثیر چندانی نداشتند. بررسی هایی که او به آنها دست زد را نباید به عنوان حقایق تاریخی تلقی کنیم، بلکه آنها را همچون استدلالات مشروط و فرضی مورد بررسی حدودی، از طریق مشاهده اوضاع و نحوه‌ی اداره‌ی کشورهای امروزی مجسم کرد. زیرا کشورها امروز به وضع طبیعی باقی مانده اند، هریک از آنها به طور انفرادی دارای حاکمیت است و عملاً هیچ قانونی جز قانون حیله و زور نمی شناسند.(12)
می توان تصور کرد که بشر قبل از تشکیل جامعه در شرایط مشابهی، یعنی حاکمیت انفرادی، ناامنی خشونت های متناوب زندگی می کرده است. کمال مطلوب روسو این گونه زندگی تخیلی قبل از تشکیل جامعه نبود؛ زیرا ممکن است جامعه به قدمت خود بشر باشد. بلکه یک مرحله تکامل بعدی بود که در ان افراد در خانواده های پدرسالاری و گروههای عشیره ای زندگی می کردند که هنوز مالکیت خصوصی برقرار نبود. قدیمی ترین جوامع و تنها جامعه طبیعی همان خانواده است. آن زمان دوران حد اعلای سعادت بشر بود. آن وضع دارای معایبی بود و دردها و مجازاتهایی به همراه داشت ولی قانونی ورای قدرت پدری و انضباط خانوادگی وجود نداشت. برروی هم بهترین وضعی بود که بشر می توانست داشته باشد و براثر یک حادثه مصیبت بار و دردناک از ان دور شد. (13)
خلاصه بحث روسو از وضع طبیعی آزادی، سلامت، سعادتمندی، صیانت ذات همراه با حس همدردی نسبت به همنوع است. اما چرا این وضع دوام چندانی نداشت و انسان از آن دور شد؟
وضع طبیعی مورد نظر روسو نه مانند هابز بدبینانه و نه مانند لاک معتدل و حساب شده است. مردم نه بر پایه حسابگری بلکه برای گذراندن زندگی خود تلاش می کنند. بنابراین توطئه و تدبیری وجود ندارد. انسانها ساده انگارند و نعمت هم برای همه هست ولی به دست آوردن آن و جداکردن سهم خانواده از طبیعت دشوار است و نیاز به تلاش دارد. زندگی هم غیرشبکه ای و مستقل است و انسان به پیروی از خواست ها و کشش درونی خود نیازهای طبیعی و ضروری اش را چون نیاز به غذا، پوشاک، سرپناه و جنس مخالف تأمین می کند و یک حس درونی به او هشدار می دهد که همنوع خود را نرنجاند و نکشد. بدین سان انسان ها اهداف و نیازهای خود را با کمترین زیان برای دیگری جستجو می کنند. در چنین شرایطی دیگر نه دزدی، نه کشتار و نه حتی انگیزه ای برای کارهای ناپسند پدید می آید.
اما به نظر می رسید که انسان تنها، در برابر پیشامدهای طبیعی، بلاها، جانوران و نیز حتی گروه های دیگر انسانی امنیت لازم را ندارد. انسان به این مسئله پی می برد که اگر برای غلبه بهتر بر طبیعت و مشکلات طبیعی زندگی خود، با دیگر همنوعان خود متحد شود، وابستگی او به طبیعت کاهش می یابد و وی از مرحله طبیعت به تمدن می رسد.
خروج از وضع طبیعی با توسعه‌ی بلندمدت جامعه ممکن است. از زندگی انفرادی به کوچ نشینی و سپس به یکجانشینی روی می آورد و شکل گیری جامعه‌ی کشاورزی باعث تقسیم کار، تقسیم زمین و پیدایش مالکیت می شود و از این طریق، نابرابری طبیعی استعدادهای فردی منجر به نابرابری در قدرت و ثروت می شود. در جامعه‌ی جدید حس همدردی به خودخواهی برای کسب بیشتر قدرت و منافع شخصی می شود. به نظر روسو، انسان برای حفظ جان و تأمین منافع شخصی خویش براساس عقل خود تصمیم می گیرد که با دیگر همنوعان خود گرد هم آید و به کمک آنها در حفظ بیش تر مالکیت و امنیت همدیگر بکوشند. بدین سان خروج انسان از وضع طبیعی آغاز می شود و وارد مرحله تمدن یا قرارداد اجتماعی می شود. (14)

د. قرارداد اجتماعی

توصیف روسو از وضع طبیعی اینگونه بود: انسانها در این وضع تک افتاده و جدا از یکدیگرند. انسان در وضع طبیعی مستقل و آزاد است و اصولاً مادون خوب و بد است چون خوبی و بدی در وضع اجتماعی پدید آمده است. در این وضع انسانهای تک افتاده و پراکنده برحسب اتفاق با یکدیگر برخورد دارند. اما همین برخوردهای اتفاقی به آنها فایده همکاری و در وضعیت جمعی، تخصص و تقسیم کار را به وجود می آورد. همراه با رشد تخصص و تقسیم کار، مالکیت خصوصی پیدا می شود و با بسط نهاد مالکیت خصوصیتی تسلط برخی انسان ها بر برخی دیگر آغاز می شود. برای حفظ این تسلط و نابرابری به حکومت نیازی می افتد و انسان از وضعیت طبیعی بیرون می آید و وضعیت مدنی آغاز می گردد. (15)
فرض می کنیم که مردم به جایی رسیده باشند که موانعی در راه بقای ایشان در حالت طبیعی و بدوی یافت می شود، بر قوایی که هر فرد برای باقی ماندن به همان حالت اولیه به کار می برد غلبه نمایند. آن وقت دیگر ممکن نیست این حالت اولیه برقرار بماند و اگر نوع بشر وضع زندگی خود را تغییر ندهد به زودی معدوم خواهد شد. ولی مردم قرار نیست نیروهای تازه ایجاد نمایند و فقط می توانند قوای موجود را متحد نموده و به کار برند. پس تنها وسیله ای که برای حفظ خود و غلبه بر موانع دارند این است که گرد هم آمده نیروهای خود را یکی کنند، آن گاه این نیروی واحد را به وسیله یک اهرم تنها به کار اندازد و متفقاً آن را بر علیه مقاومت ها استعمال نمایند. این نیرو که حاصل جمع نیروهای افراد است از اتحاد حاصل می شود. (16)
قدیمی ترین اجتماعات و تنها اجتماعی که طبیعی می باشد خانواده است، ولی در این اجتماع هم، فرزندان تا وقتی دور پدر هستند که برای بقای خویش به او محتاج اند. به محض اینکه این احتیاج رفع می گردد رشته طبیعی پاره می شود و همگی با استقلال به زندگی خود ادامه می دهند و اگر باز هم به اتحاد خود ادامه دهند و با یکدیگر زندگی کنند از روی اختیار است نه اجبار. بنابراین می توان گفت دوام و بقای خانواده نتیجه رضایت افراد و یک امر قراردادی است نه طبیعی.(17)
در پیش گفتیم تمام افراد بشر آزاد و مساوی خلق شده اند و هیچ یک از آنها بر دیگری برتری ندارد و حق ندارد بر همنوعان خود مسلط شود چون زور ایجاد حق نمی کند. بنابراین تنها چیزی که می تواند اساس قدرت مشروع و حکومت حق را تشکیل دهد قراردادهایی است که به رضایت بین افراد بسته می شود. مردم بر طبق این قرارداد به طور صریح و بدون هیچ استثنایی از کلیه حقوق طبیعی خود صرف نظر می کنند و متعهد می شوند که از این به بعد هیچ قدرتی غیر از آن چه که قرارداد اجتماعی و قوانین به آنها اعطا می کنند نداشته باشند. انسان تمام حقوق طبیعی خود را به جامعه می بخشد و در عوض برخی حقوق قراردادی دریافت می کند. (18)
تعریف روسو از قرارداد اجتماعی اینگونه است: هر یک از ما شخص خود و تمام توانایی های خود را تحت فرمان اراده‌ی عمومی به مشارکت می گذاریم و هر عضو شرکت را به عنوان جزء لاینفک کل در مجمع خود می پذیریم یعنی تمام امضاء کنندگان قرارداد دارای حقوق مساوی می باشند و هیأت اجتماعی هر یک از ایشان را عضو ملت می شناسد و به آنها حق می دهد در مجامع عمومی رأی خود را اظهار نمایند. (19)
به گمان روسو وقتی سعادت وضع طبیعی از بین رفت و انسان به یک جانور مکار انحطاط یافت نیاز به صیانت نفس، مردم را واداشت گرد هم بیایند و با توسل به یک قرار اجتماعی، انجمنی تشکیل داده که با همه نیرو و توان اجتماعی از شخص و از مالکیت هر انجمنی دفاع و حمایت کند، و از آن راه هر فردی همراه با همه، فقط از خود اطاعت کند تا مانند گذشته آزاد بماند.
گذر از وضع طبیعی به وضع مدنی موجب تغییرات عمده ای در انسان می شود: عدالت جای غریزه را می گیرد. اعمال انسانی در چارچوب قواعد اخلاقی درآیند، اگر آزادی طبیعی خود را از دست می دهد صاحب آزادی اجتماعی می شود و بالاخره انسان یاد می گیرد که به خاطر منافع جمعی از علایق شخصی خود بگذرد و تمام این تحولات در بستر جامعه مدنی که بر اساس اراده عمومی شکل گرفته به وقوع می پیوندد. بنابراین اگر مردم توانایی قانون گذاری و گذر از وضع طبیعی به وضع مدنی را نداشته باشند جامعه مدنی شکل نمی گیرد و حتی اگر چنین جامعه ای شکل بگیرد، بدون این توانایی سقوط خواهد کرد. منظور روسو از قانون، قانونی است که توسط همه مردم و به رضایت همه مردم تصویب شده باشد. پس مردم در پیوند و همبستگی با یکدیگر، یک جامعه سیاسی یا دولت را تأسیس می کنند تا حافظ جان و آزادی و دارایی های آن باشد.
روسو تمام مواد قرارداد اجتماعی را به شکل یک اصل بدین گونه صورت بندی کرده است: هر فرد شخص خود و تمام حقوق خود را به مشارکت تحت اراده‌ی عالیه عمومی قرار می دهد، هر عضوی چون بخش جدایی ناپذیر کل در هیئت اجتماعی پذیرفته می شود. منظور روسو از اراده‌ی عمومی همان حکومت است که نقش رابط بین هیئت حاکمه و ملت را ایفا می کند. بر این اساس قرارداد اجتماعی به مثابه شالوده تشکیل حکومت مدنی از اراده و اختیار همه افراد سرچشمه می گیرد همه مردم و نه تعدادی از آنها، همان طور که وضع قرارداد می کنند می توانند نسبت به فسخ آن و یا تغییرش اقدام نمایند.(20)
در نظر روسو قوانین زاییده‌ی اراده‌ی عمومی است. هیأت عمومی جامعه که حق حاکمیت از طرف اراده عمومی به آنان واگذار می شود را هیأت حاکمه و آن فرد یا عده ای که از طرف هیئت حاکمه مأمور اجرای قوانین می شود را حکومت می نامد. (21)
پس حکومت مأمور اجرای قوانینی است که از اراده عمومی برآمده اند بر طبق یک قرارداد اجتماعی و اقتدار حکومت هم از همین اراده عمومی نشأت می گیرد.

ز.حکومت و حقوق متقابل حاکم و مردم

انسان در وضع طبیعی، خویی نیک و خوش سرشت دارد. به محض اینکه مدنیت پیدا شد معصومیت انسان از میان می رود، بدبختی های انسان ناشی از هیئت اجتماعیه تمدن است. اما چون کاری نمی شود کرد و بازگشت از تمدن به حالت طبیعی بشر میسر نمی شود ناچاراً به وسیله دو عامل یعنی تنظیم اجتماعی و تربیت افراد تلاش می شود تا اندکی از وضعیت مطلوب اولیه اجتماعی حاصل شود.(22)
قرارداد اجتماعی روسو مستلزم آن است که هر عضو جامعه همه حقوق خود را تسلیم کند، تسلیم باید بی قید و شرط و کامل باشد، زیرا در جامعه سیاسی مشروع مردم به صورت کل حکمران هستند. روش وی برای هیئت اجتماعی اینگونه است که هر فردی همه‌ی اختیارات را نه به یک فرد بلکه به جماعت کل واگذار کند. همه افراد اجزاء لاینفک آن طبق قانون درآیند. منظور وی از جماعت کل همان اراده عمومی (23) است. این فکر از میان همگان بر می آید و در راستای خیر عمومی گام بر میدارد. اراده عمومی اراده جمعی شهروندانی است که منافع خصوصی خود را اداره نمی کنند بلکه منافع و خیر همگان را اراده می کنند. اگر ما عضو گروهی باشیم و تمام گروه هدف مشترکی داشته باشد برای شکوفا شدن این هدف هر یک از اعضا جدا از این که منافع شخصی دارند اما باید به منافع عمومی و همه افراد گروه توجه نماید. اگر همه افراد گروه به دنبال این منافع عمومی باشند شکوفا شدن اهداف رشد بیش تری پیدا می کند و در این صورت است که یک اراده جمعی پدید می آید. بنابراین قانونی که از این اراده جمعی بر می آید قانون کل است و همگان ملزم به اطاعت از آن. (24)
روسو می گوید که: «فقط یک قانون است که تصویب آن احتیاج به رضایت عموم را دارد و آن عبارت است از قرارداد اجتماعی. زیرا مشارکت افراد در تشکیل یک جامعه باید از روی کمال میل و رغبت باشد. بنابراین اگر هنگام بستن پیمان اجتماعی مخالفینی پیدا شد، ضدیت آنها پیمان را باطل نمی کند بلکه فقط آنها را از ورود در اجتماع مانع می گردد. بنابراین مخالفین نسبت به افراد ملت غریبه می شوند. بعد از آنکه دولت تشکیل شد اقامت در مملکت علامت راضی بودن از تشکیلات آن است و کسی که در کشوری به سر می برد باید به تمام، اوامر هیأت حاکم آن کشور را اطاعت نمایند». (25)
حاکمیت اراده عمومی این است که هرکس حقاً یک شهروند است یعنی هم حاکم، هم قانونگذار و هم مرجع اجرای قوانین است که به اتفاق سایر حاکمان که همان شهروندان دیگر است به صورت برابر از آن اطاعت می کند. قانون توسط همه به طور برابر وضع می شود و توسط همه به طور برابر به اجرا در می آید. به نظر روسو در قرارداد اجتماعی کل حاکمیت به مردم منتقل می شود و مردم هم حاکم و هم اتباع هستند. به این ترتیب حکومت چیزی نیست جز یک کمیسیون اجرایی. یعنی حکومت جایگاه انتقال حاکمیت نیست بلکه صرفاً یک هیأت اجرایی است. پس حکومت مقام حاکمیت ندارد، مردم حاکمیت خود را منتقل نمی کنند زیرا در این صورت آزادی، برابری و خودآیینی خود را از دست می دهند. مردم فقط یک کمیسیون اجرایی انتخاب می کنند. (26)
به تعبیر روسو هیأت عمومی جامعه که حق حاکمیت دارند را هیأت حاکم که قوانین از اراده آن ها زاییده می شود و آن فرد یا افرادی که از طرف هیئت حاکم مأمور اجرای قوانین می شود را حکومت می نامیم. بنابراین حکومت عضو دولت یا همان هیأت حاکمه است و تابع قوانینی است که از طرف این هیأت وضع شده است. حکومت نقش رابطی را دارد، بین هیأت حاکم و قوانین که صرفاً مسئول اجرای این قوانین است و تنها هدف از تشکیل حکومت فقط خیر و مصالح عمومی است. (27)
تا اینجا روسو آشکار می کند که حکومت فقط یک دستگاه اجرایی است و تابع اراده‌ی عمومی ملت. انواع حکومت و مطلوب ترین شکل حکومت را روسو باز هم به اراده و قانون هیأت حاکم برمی گرداند. وی می گوید هیأت حاکم می تواند حکومت را به تمام افراد ملت یا به اکثریت آنها واگذار نماید به طوری که عده رئیس ها بیشتر از عده زیردستان باشد این قسم حکومت را دموکراسی یا حکومت ملت می نامد. یا هیأت حاکم حکومت را به نفرات معدودی بسپارد به طوری که زیردستان بیشتر از رؤسا باشند، این نوع حکومت را حکومت آرسیتوکراسی یا حکومت اشراف می نامد و بالاخره هیأت حاکم تمام امور حکومت را به یک نفر بسپارد و دیگر زمامداران اختیارات خود را از او بگیرند. این نوع حکومت را مونارشی یا حکومت یک نفره پادشاهی می نامد. او می افزاید چون اراده عمومی به خیر و صلاح عمومی است حکومت در هر شکلی باشد چندان اهمیتی ندارد زیرا حکومت فقط باید در جهت منافع عمومی حرکت کند و هر یک از این اشکال حکومت در شرایط مناسب می تواند به اجرا در بیاید. پس چندان تفاوتی بین نوع حکومت نیست. (28)
طبق نظریات روسو حکومت اقتدار و قدرت خود را از اراده عمومی می گیرد پس هر قدر که قدرت ملتی که حکومت را انتخاب می کند زیاد باشد آن حکومت هم به تبع قدرتمند خواهد بود و بالعکس. اما درباره‌ی حقوق حاکم و اتباع روسو اظهار می کند که حکومت فقط نقش اجرایی دارد پس نباید حاکم خود را ارباب مردم بداند بلکه نوکری بیش برای مردم نیست و همچنین هدف حکومت خیر و صلاح عموم است پس هر گاه از این هدف تخطی کند مردم حق عزل و انتصاب حکومت جدید را دارد. ملت حق دارد هر وقت بخواهد آنها را عزل یا منصوب کند، زیرا آنها طرفین قرارداد نیستند بلکه فقط ملزم به اطاعت از قانون و اراده عمومی هستند. بنابراین روسو حکومت را محدود به قدرت اتباع می کند و داشتن قدرت حکومت را بر پایه اراده عمومی که قدرت خود را به حکومت واگذار می نماید می کند. اما حقوق اتباع که هرکدام به صورت جدا هم جزء لاینفک هیأت حاکم هستند. آنان حق قانون گذاری را دارند. هم وضع قوانین هم لغو آنها. هیچ قانون اساسی در کشور یافت نمی شود که ملت نتواند آن را لغو کند حتی قرارداد اجتماعی. همه‌ی اتباع حق دارند راجع به تصویب قوانین رأی و نظر دهند و در آن مشارکت داشته باشند. هرکس حق دارد هر عقیده ای داشته باشد بدون این که هیأت حاکم یا حکومت بتواند در آن دخالت کند و این عقاید شخصی و دینی فردی است. اما دینی که جنبه‌ی اجتماعی دارد به عهده هیأت حاکم است که می توان آن را همان عقاید اجتماعی تلقی کنیم که بدون آن غیرممکن است کسی عضو مفید جامعه و رعیت خوب باشد. تصویب اینگونه عقاید بر عهده‌ی هیأت حاکم است. پس هیأت حاکم موظف است فقط تا اندازه ای که موضوع نفع جامعه است در عقاید رعایا و اتباع دخالت کند و حق دست اندازی به عقاید شخصی را ندارد. (29)
همانطور که روشن شد روسو در بحث حکومت و حقوق اتباع و حاکم کاملاً به اتباع و اراده عموم آزادی انتخاب و قدرت می بخشد و حکومت را فقط مسئول اجرای قوانین می داند و از آن بیشتر مسئولیت و حقوقی نسبت به افراد و اتباع ندارد اما اتباع می توانند و حق دارند هرگونه قانون را وضع یا لغو و هرگونه حکومت را منصوب و یا عزل نماید پس محوریت قدرت با مردم و ملت است.

نتیجه گیری

نظم اجتماعی برای موجه و مشروع شدنش نیاز به یک توافق و قرارداد میان همه افراد جامعه دارد زیرا هدف از اجتماع و دولت تأمین نیازها و خواسته های تک تک افراد است بنابراین اجتماع و حکومت باید در پی خیر عمومی مردم باشند. روسو در بحث تعلیم و تربیت هم از قراردادگرایی تاثیر می پذیرد و آنجا که او زندگی را به دو قسمت تبدیل می کند یکی دوران کودکی و طبیعی انسان، که باید فقط احساسات کودک پرورش یابد و دوم دوران پس از بلوغ است که عقل، اخلاقیات، دین و ... به کودک در اجتماع عرضه می شود تا انسانی اجتماعی و مفید بار بیاید.
مبنای اصلی قراردادگرایی اجتماعی روسو را به این صورت بیان کرد که؛ دولت و حکومت محصول کوشش سنجیده انسان بوده و اقتدار خود را از رضایت مردمی می‌گیرد و وضع طبیعی، وضعی است که در آن انسان‌ها در حالت تنهایی و فردی و به دور از اجتماعات زندگی می‌کردند و از جمله مشکلات آن نبود یک قانون مشخص برای ممانعت از پایمان شدن حق طبیعی انسان‌ها بوده است که این مسئله همواره زندگی را در این وضع با مشکل مواجه می‌کرده است. به همین جهت مشکلات مذکور موجب آن شد تا انسان‌ها برای رفع این تعارضات به زیر پرچم قانون گرد هم آیند. با این حال باید توجه داشت که سرسپردگی انسان مدرن به قانون، او را از حقوق طبیعی بی‌بهره نساخته است بلکه در شرایطی جدید این حقوق برای او تأمین شده است. اگرچه بسیاری از متفکران قرارداد اجتماعی، وضع طبیعی را یک وضع فرضی تلقی می‌کنند اما هدف آنان از وصف این وضع، توجه به برابری، آزادی و مساوات انسان‌ها بوده است. هدف اصلی قراردادگرایان اجتماعی، از وضع مدنی برای انسان، نیل به سعادت و خیر برای بشریت می‌باشد که این خیر را باید تنها در زندگی شهروندی و اجتماعی جست. با توجه به این‌که هابز و لاک خیر را به لذت طلبی و دوری از الم تحویل می‌برند، پس می‌توان قراردادگرایی اخلاقی را در زمره‌ی پیامدگرایان لذت‌طلب جای داد. دلیل آن‌که آن‌ها انسان را برخوردار از حق طبیعی صیانت ذات می‌دانند و نیز بر این باورند که همه‌ی انسانها دارای این حق به صورت مساوی هستند، در نتیجه می‌توان گفت یک نوع خودمحوری اخلاقی در افکارشان هویداست و اگر همه‌ی انسان‌ها در اجتماع، در پی خیر شخصی خود باشند، پس در مجموع خیر عمومی حاصل خواهد شد.

پي‌نوشت‌ها:

1. Jean Jacques rousseau
2. برگرفته از کتاب تاریخ ادبیات فرانسه نوشته کوست و لانسون ترجمه دکتر غلامحسین زیرک زاده
3. Human nature
4. روسو ،قرارداد اجتماعی ، فصل 4 ،ص53
5. همان ، ص 24
6. ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، غلامحسین زیرک زاده، 1 (1391)، قاصدک صبا، ص25
7. ---------، امیل، غلامحسین زیرک زاده، 6 (1390)، ناهید، ص 39
8. روسو ، قرارداد اجتماعی ، ص 25
9. عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص 198
10. ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، ص 68
11. روسو ، گفتاری در منشا عدم تساوی ، محمد بقایی ، اقبال ،1(1383) ، ص47
12. لئو اشتراوس ، حقوق طبیعی و تاریخ ، باقر پرهام ،1(1373) ، اگه ، ص 281
13. ویل دورانت، تاریخ تمدن، روسو و انقلاب، کتاب اول، فصل اول، ص 26
14. محمد تقی سبزه ای، مقاله جامعه مدنی به مثابه قرارداد اجتماعی، سال نهم، مرکز تحقیقات اسلامی، تابستان 1386، ص86
15. کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، ص107
16. ژان ژاک رسو، قرارداد اجتماعی، ص61
17. همان ، ص49
18. همان، ص54
19. همان، ص62
20. لوفتوس رانالد ،شرح افکار روسو ، محمد بقایی ،اقبال ، 1(1373) ، ص69
21. همان، ص 94
22. عبدالرحمن عالم ، بنیادهای علم سیاست ، ص199
23. The public will
24. لوفتوس رانالد ،شرح افکار روسو ، محمد بقایی ،اقبال ، 1(1373) ، ص54
25. ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، ص188
26. کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، ص119
27. ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، ص94
28. همان، ص132
29. ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعی، ص228

کتابنامه
اشتراوس، لئو، حقوق طبیعی و تاریخ،ترجمه باقر پرهام، آگه 1373
پولادی، کمال، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، چاپ 8،1392
سبزه ای، محمد تقی،" جامعه مدنی به مثابه قرارداد اجتماعی" سال نهم، مرکز تحقیقات اسلامی، تابستان 1386،
رانالد، لوفتوس،شرح افکار روسو،ترجمه محمد بقایی،اقبال، چاپ 1(1373)
روسو،ژان زاک؛ گفتاری در منشا عدم تساوی، ترجمه محمد بقایی، اقبال،1(1383)
.................................، قرارداد اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، قاصدک صبا 1 (1391)
عالم؛عبدالرحمن، بنیادهای علم سیاست، نی (1391)،



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط