آذين عشقي (2)
بررسي روند شکل گيري «خود» در روايت اورلاندو (به عنوان يک زندگي نامه) اثر وولف
چکيده
در خوانش اورلاندو اثر ويرجينيا وولف، خواننده با شبه زندگي نامه اي رو به رو مي شود که شخصيت داستان در تلاش نااميدانه اي، خودِ حقيقي را جست و جو مي کند. تصوير وولف از اورلاندو، شخصيت داستان، خودهاي متعددي را به نمايش مي گذارد. اين هويت هاي بدون جنسيتِ نه مرد نه زن به يکي شدن و به هم پيوستن گرايش دارند و در نهايت، خودي بي هيچ برچسبِ جنسيتي را مي سازند؛ چيزي که اورلاندو خودِ حقيقي مي نامد. در طول 350 سال جست و جوي شخصيت براي يافتن خود، خواننده روند شکل گيري شخصيت را در حوزه ي زبان از نظر مي گذراند. اين روند در نوشته ها و شعرهاي اورلاندو ديده مي شود.هدف اين مقاله، بررسي شکل گيري «من» اورلاندو از طريق و در چارچوب ساختار زباني داستان است. بنابراين، نويسندگان اين مقاله اورلاندو را به مثابه ي بيوگرافي يا زندگي نامه بررسي مي کنند. تلاش براي شرح زندگي قهرمان داستان توسط خود او، از ديدگاه جوديت باتلر، با عنوان نظريه ي روايت اجرايي بررسي مي شود. ساخته شدن هويت و هويت جنسي با پس زمينه ي پساساختار گرايانه بازکاوي مي شود. اين مقاله تلاش مي کند چالش اورلاندو را در شرح ساخت خودِ زن/ مرد شخصيت به تصوير کشد و «من» داستان را در روايتي بي پايان و اجرايي، در حالي که بارها اجرا شده است و دوباره ساخته مي شود، بررسي کند. به منظور پاسخ به مسائل هويت فردي و جنسيتي با زبان، تلاش شده به جنبه هاي زبان شناختي هويت انساني پرداخته شود که در اورلاندو شامل روند شکل گيري «من» در روايت داستان است. در نهايت، اين مقاله نشان مي دهد در روايتي اجرايي، داستاني كه «من» درصدد شرح خود به وسيله ي آن است، از خود «من» پيشي مي گيرد و خود را در روندي مدام و بي پايان وا خواهد گذاشت. در نتيجه، در طول زندگي نامه، روايت خودِ حقيقي و تلاش براي شرح آن با بي معنايي و شکست روبه رو خواهد شد.
کليدواژه ها: سوژه، اورلاندو، زندگي نامه، وولف، باتلر، روايت اجرايي.
1- مقدمه
1-1- سوژه: يک تعريف
باتلر در کتاب ارائه ي شرحي از خود (2005) مي نويسد:پس من قصه اي درباره ي خودم آغاز مي کنم، از جايي شروع مي کنم، زماني مي سازم، پيرفتي شکل مي دهم، چيزي که شايد اسمش روايت باشد، من روايت مي کنم و «خود» را چنان که روايت مي کنم در خود مي پيچم. به ديگري تکه اي از خود در قالب داستاني مي دهم که شايد خلاصه اي از آنچه هستم و چرا هستم باشد.
در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادي، منتقدان ادبي از «شخص» يا «فرد» حرف مي زدند؛ اگرچه در چند سال اخير گرايش به سمت کلمه ي «سوژه ي انساني» بيشتر شد. منتقد پساساختار گرا، ميشل فوکو، اعتقاد دارد دو تعريف براي کلمه ي سوژه وجود دارد: يکي سوژه نسبت به کس ديگري با کنترل و وابستگي و دوم سوژه که با هويت خود شخص با آگاهي به دانش فرد گره خورده است. بنت و رويل (3) (1999) معتقدند کلمه ي «شخص» در مقابلِ به سادگي و بدون وابستگي به چيزي، معناي ضمني «من» فاعلي (i) و «من» مفعولي (me) را در خود دارد و «من» را به عنوان عاملي آزاد تعريف مي کند. به علاوه، واژه ي «فرد» به طور گمراه کننده اي حسي از «من» آزاد ارائه مي دهد که شامل خودمختاري و خودمحوري است. اما فرديت (4) در دايره المعارف پست مدرنيسم چنين تعريف شده است: «واژه اي کاربردي تعدادي از سخن ها در علوم اجتماعي براي توصيف فرد ساخته و پرداخته شده در ساختارهاي زبان شناسيک- اجتماعي و تاريخي». مفهوم پسامدرن «فرديت» در تقابل با متضاد خود که مفهوم دکارتي «فرديت» است مي ايستد. در فلسفه ي دکارتي، سوژه به عنوان عاملي آزاد به شدت گره خورده است با خودِ قانونيِ عقلاني مفهوم يافته در شناخت شناسي سنتي و زير مجموعه اي از مفعول است. (Taylor & Winquist, 2001)
با وجود فرمول هاي مختلف و گاه ضد و نقيض منتقدان پسامدرنيست و پساساختار گرايان، در شالوده شکني سوژه ي انساني به عنوان منبع قرارداديِ دانش و معنا رويکرد يکساني وجود دارد. چنين تعريف هايي نه تنها خويشتن انساني را موجوديتي ساخته و پرداخته ي سخن هاي اجتماعي و فرهنگي مي داند؛ بلکه آن را ساخته و پرداخته ساختارهاي زباني و آداب و رسوم نمادين برمي شمرد. نظريه هاي پسامدرن به همه ي اين تعريف ها چيزي به نام زبان اضافه مي کنند. اين رويکرد زبان شناسيک مديون فردينان دو سوسور است. سوسور ادعا کرد که معنا از رابطه ي تفاوت در نظام زبان شناختي- اجتماعي به وجود مي آيد. او به تعريف جديدي از ساختار زبان پرداخت و دو واژه ي «زبان» و «گفتار» را ابداع کرد. بر پايه ي تعريف برسلر، زبان (5) قوانيني است که زبان يا ساختار زباني را که به وسيله گوينده هاي آن زبان ياد گرفته و صحبت مي شود، در برمي گيرد. گفتار (6) هم سخن يا گفتاري است که فرد در مقابل زبان مي سازد. فرد مثال هاي بي شماري از گفتار را توليد مي کند؛ اما همه اين گفتارها توسط زبان کنترل مي شود. براساس نظريه سوسور و بررسي فوکو از تناسب بين سوژه هاي ساخته شده اجتماع و توزيع سياسي قدرت، سوژه هاي اجتماعي خود را در شماري از جوامع کنترل شده توسط فرهنگ جاي مي دهند. اين جوامع شامل پروتکل هاي از پيش تعيين شده براي ارتباط و همچنين پتانسيل براي تغيير اجتماعي هستند. (Bressler, 2007)
نظريه روايت اجرايي و حتي جنسيت سيال باتلر جدا از اين نظريه هاي زبان شناختي اجتماعي نيست. باتلر معتقد است هيچ مني از شرايط اجتماعي اي که در آن زاده شده، جدا نيست. اين من که در دسته اي از هنجارهاي اجتماعي شکل گرفته (و از آنجايي که هنجار هستند خواه ناخواه خصيصه هاي اجتماعي دارند) از معناي شخصي و وابسته به خود دور مي ماند. «من» باتلري به مثابه ي «گفتار» سوسور در زبان است که همسو با شرايط فرهنگي و اجتماعي- تاريخي حرکت مي کند. (Butler, 2005).
باتلر با تأکيد بر نقش زبان در پيدايش هويت در کتاب مشکل جنسيت مي گويد: «زبان واسطه اي بيروني يا وسيله نيست که من خود را در آن ريخته و بيان کنم يا تصويري از خود در آن ببينم». باتلر مدل مفعولي «من» را رد مي کند و به دنبال دوگانگي فاعل/ مفعول، سوژه/ديگري مي گردد که به گفته او، مسئله ي هويت از همين جا مطرح مي شود.
2- زبان و روايت من
سؤال اين است که آيا مشکلات شخصي و هويت فردي به زبان وابسته است. به گفته ي بنت و رويل (1999):شايد مايل باشيم فرض کنيم «مني بيرون زبان وجود دارد يا نوعي تفکر در مورد خودمان هست که شامل «من غير زباني شود. اما اين «من» غيرزباني بايد خود را در زبان بيابد. پس هرگز قادر به فرار از اين واقعيت نيستيم که سوژه زبان هستي.
بنت و رويل به تفکر دکارتي «من فکر مي کنم پس هستم در رابطه با زبان مي نگرند. آنها اعتقاد دارند اين زبان است که «من» و «من فکر مي کنم» را مشخص مي کند و دکارت هم سوژه ي پروتکل هاي پژوهشگرانه اي زمان خود بود که لازمه ي نوشتار و تفکر به زبان لاتين بودند. بنابراين سوژه ي زبان بودن مفهومي از زبان است که آن را مانند باتلر، فقط وسيله يا چيزي براي استفاده نمي دانند. «زبان چيزي که مي گوييم (يا قادر به گفتنش هستيم) را کنترل مي کند به همان اندازه که ما زبان را استفاده يا کنترل مي کنيم. زبان فقط يک سيستم نيست. ما به طور اجتناب ناپذيري عامل زبان هستيم». باتلر (2005) چالش «من» براي ارائه «خود» را به تصوير مي کشد؛ در حالي که «من» در روايت اسير شده است؛ زبان روايتي که از آن زاده شد. او معتقد است وقتي «من- که در خط اول روايت به عنوان صداي روايت معرفي مي شود- قادر به شرح وجود خود يا روند شکل گيري قصه ي روايت شده نيست، تلاش براي ارائه خلاصه اي از خويشتن با شکست روبه رو مي شود.
روايت «من» در هر لحظه اي که در قصه خوانده مي شود، از نو ساخته مي شود؛ پس اين حضور به طور متناقض گونه اي اجرايي و غيرروايي است، حتي زماني که به عنوان تکيه گاه داستان به کار برده شود. باتلر (2005) در ادامه مي نويسد:
من به زبان ديگر در حال انجام کاري با «من» هستم. «من» را با دقت شرح داده و در مقابل شنونده يا تماشاگر خيالي يا حقيقي که شرح خواهد داد. که در واقع عملي است جدا از قصه گفتن. هرچند روايت بخشي از چيزي که انجام مي دهم باقي مي ماند.
پس به نظر باتلر، گفتن يا روايت کردن اجرايي براي ديگري و توليدي از «من» است.
ليندا اندرسون در کتاب زندگي نامه و سوژه ي فمنيست، خودِ زنانه را بررسي مي کند و معقتد است مفهوم خويشتن زن که پيروزمندانه از غفلت و سرکوب مردسالارانه رها شده و با نوشتن مورد توجه قرار گرفته، توسط روان شناسي و تفکر پساساختارگرايانه مورد ترديد واقع شده است. او مي گويد: «سوژه در روند شکل گيري خود در زبان از قبل وجود نداشته و تمام هويت ها از جمله هويت جنسي هرگز به منتهاي درک يا مدلول نهايي دست نيافته اند؛ بلکه داستان هايي هستند از شکست هاي مکرر براي دست يافتن به بستار يا پايان». (Anderson, 2006)
3- زندگي نامه
آنچه خواننده در خوانش اورلاندو با آن روبه رو مي شود، همان است که وولف آن را بيوگرافي مي نامد؛ داستان زندگي فردي که در طول آن مي کوشد شرحي از خود به ديگران به دست دهد و در واقع «خود» را بشناساند. وولف نيز روايتي را به تصوير مي کشد که در آن زندگي اورلاندو توسط زندگي نامه نويسي بي نام و البته توسط خود وولف نگاشته مي شود.انتخاب زندگي نامه به عنوان ژانر داستان وولف مورد توجه منتقدان زيادي قرار گرفت. جام گراهام در مقاله اي به نام «تقليد مسخره آميز در اورلاندو» معتقد است هدف وولف از انتخاب ژانر زندگي نامه، به سخره گرفتن اين ژانر بود. عنوان کتاب يک زندگي نامه نشان دهنده هدف کنايه آميز تند زمان است. به نظر مي رسد علاقه زياد وولف به خواندن زندگي نامه او را به نوشتن يکي از برجسته ترين زندگي نامه هاي تاريخ ادبيات واداشته است. اين عشق، وولف را به سفرهاي کسل کننده زيادي ميان سنگ قبرهايي واداشت که بيشتر براي نوشته هاي متظاهرانه و فضل فروشانه شان چشمگير بودند تا درون بيني دقيق زندگي که با آن سر و کار داشتند. برنز (7) (2005) نيز رابطه بين ژانري که وولف برگزيده است و موضوعي که اصرار دارد آن را از طريق اين ژانر انتقال دهد حس مي کند. او معتقد است رابطه تنگاتنگ بين روايت «خود» و بيوگرافي که ساخته و پرداخته زبان است، تأکيدي است بر سؤال بي پاسخ اورلاندو که «او کيست» و ژانر مورد نظر وولف.
اورلاندو يک بيوگرافي است. وولف بيوگرافي مي نويسد تا شرحي از بيوگرافي اش و البته اورلاندو ارائه دهد. اگرچه هر سه سير زباني هستند که از طريق آن خود را بيان مي کنند؛ زباني که هر دوره نيز از طريق سخن حاکم آن را القا مي کند. در اين ميان، اورلاندو به شعر پناه مي برد تا «من» را بيابد.
وولف هر دوره اي را که اورلاندو از آن مي گذرد، به گونه متفاوتي توصيف مي کند. هولتبي (8) (2007) اظهار مي کند: «وولف قصه اش را با سوژه وفق مي دهد». او دوره اليزابت را مثال مي زند و معتقد است افراط گويي اين دوره با اغراق وولف هماهنگ است. وولف مي گويد:
«دوره اليزابتي بود، نه اشعار و نه اخلاقياتشان متعلق به ما نبود». اما در تمام دوران نکته مشترک ناتواني اورلاندو از بيان خود با زبان روايت است. مشخصه اي که روايت را از هر چيز ديگر جدا مي کند و آن را در برابر دنياي واقعي قرار مي دهد. همين محدوديت روايت و منش بسته روايت است (احمدي، 1371). «من» از اولين کلماتي که از خود مي نويسد، در نظام نشانه ها مانند هزارتويي بي پايان گم مي شود و با ناتواني در نقل داستان خود روبه رو مي شود. زندگي نامه به قلم راوي درباره ي خود او يا ديگري نوشته مي شود. سؤال اينجاست که آيا بيوگرافي به روايت «من» يا راوي جايگاه امني براي ارائه تصويري از من حقيقي است.
3-1- «من» نويسنده
در خوانش اورلاندو مي بينيم که مفاهيمي مثل «خود» به طور پيچيده اي با نوشتن پيوند يافته است. ماهيت هر کلمه دقيقاً مثل ماهيت يک شخص عمل مي کند: پوشيده از عرف هاي اجتماعي و سرشار از نامعلومي. اگرچه روايت باتلر روايتي اول شخص است، در مورد اورلاندو نيز صدق مي کند که قصه هايش توسط يک زندگي نامه نويس نقل مي شود؛ البته در اورلاندو موقعيت بسيار پيچيده است. باتلر مي نويسد:من شرحي از خود مي دهم؛ اما در واقع شرحي وجود ندارد وقتي موضوع به شکل گيري «من» قصه گو که زندگي خود را نقل مي کند مي رسد. هرچه بيشتر روايت مي کنم، از شرح خود بيشتر دور مي شوم. «من» داستان خود را فرو مي پاشد که برخلاف قصد و نيتش است. همان طور که «گفتار» هميشه اسير در «زبان» است، اگرچه مي کوشد خود را از نو خلق کند «من» در زبان گرفتار است که اين زبان مي تواند متن ادبي نيز باشد. هيچ کس لزوماً نمي داند از لحظه اي به لحظه ي ديگر چگونه مورد استفاده ي زبان قرار مي گيرد تا به کجا کشيده مي شود. از آنجايي که ادبيات انعکاسي از هويت فردي است. «فضايي است براي روح بخشيدن، آزادي و حتي هرج و مرج و دگرگوني». به زبان دريدا، ادبيات نهادي است که امکان گفتن هر چيزي در هر جايي را به شخص مي دهد. (Bennet & Royle, 1999)
نويسنده ي اثر ادبي هر «من»ي که مي خواهد مي تواند باشد (Ibid). وولف از ابتداي رمان تا اکتبر 1928 اورلاندو را شاعر- نويسنده معرفي مي کند. در تمام اين سالها، اورلاندو را مي بينيم که مشغول نوشتن متون ادبي مطابق با دوره ي زماني خود است. در واقع، اورلاندوي شاعر همه اين «من»ها را که آروزي شناساندنشان را داشت، چه مرد چه زن، تجربه کرده است و در روايت همه ي آنها با تولد «خودي» نو، اما آشنا روبه رو مي شود. هولتبي در کتاب ويرجينيا وولف: يادداشت هاي منتقدانه (2007) به تأکيد وولف بر اورلاندوي شاعر توجه مي کند و معتقد است وولف کوشيد اورلاندو را از طريق آثار ادبي مختلف براي خواننده به تصوير کشد. براي مثال در عصر اليزابت، اورلاندو تراژدي هاي بزرگ نوشت که در آن شر، جنايت، بدبختي و ديگر شخصيت هاي انتزاعي فراوان ديده مي شود. شاهان و ملکه ها قلمروهاي ناممکني را فرمان روايي کردند، نقشه هاي هولناکي برملا شد و اشراف زاده هاي زيادي در آن ها نقش داشتند.
وولف سوژه اش را با قصه انطباق مي دهد و کوچک ترين جزئيات را براساس سخن و حال و هواي دوره هماهنگ مي کند. کريستينا فرولا (9) اورلاندو را به عنوان زندگي نامه روياي خويشتن، نويسنده اي مي داند که در جست و جوي شعر است. فرولا (2005) مي نويسد:
اورلاندو در قرن 16 در دوره ي اليزابت قلم به دست مي گيرد و آرزو مي کند اولين شاعر نسل خود باشد و قرن ها بعد در 36 سالگي اورلاندوي زن تاج ملک الشعرا را بر سر مي نهد. آواتار يوتوپيايي يک «زن» شاعر که سالها بعد متولد مي شود.
اگر قصه زندگي نامه نويس يک روايت است، شعر اورلاندو تجلي «خويشتن» زن/مرد او به نظر مي رسد که او را به نوشتن شعرهايش وا مي دارد. اورلاندو ژانرهاي مختلف ادبي را محک مي زند. او حتي با شخصيت هاي ادبي برجسته دوره هاي مختلف ديدار مي کند. اشخاصي مثل نيک گردين اما سرانجام تصميم مي گيرد شعري براي «خود» بنويسد. پس اورلاندو شروع به نوشتن درخت بلوط کرد که در اين مقاله بيشتر بررسي مي شود.
هرميون لي (10) اورلاندو را کتابي در مورد نويسنده اي مي داند که مثل همه کتاب ها در مورد نويسنده ها، انعکاسي از «خويشتن» هستند. همچنين، لي معتقد است زندگي نامه نويس و اورلاندو هر دو پيوسته درگير آنچه نوشتن مي پنداريم هستند. خواننده اورلاندو را در تلاش براي نوشتن مي بيند. در حالي که اورلاندو از طبيعت الهام مي گيرد، زندگي نامه نويس مي نويسد: «مثل همه شعرا که هميشه در حال توصيف طبيعت هستند» و سپس اورلاندو با خود مي انديشد: «و ديگر هيچ» (Woolf, 1992). سبز مانند دالي که در ادبيات هزاران مدلول دارد، چيزي غير از خودش است. طبيعت و حروف به ظاهر، تضاد طبيعي دارند که آنها را به هم مي رساند، همان طور که همديگر را در هم مي درند.
3-2- ديگري و «من»
باتلر درباره ي روند شکل گيري سوژه معتقد است هيچ «مني» وجود نخواهد داشت، اگر ديگري نباشد. او مي گويد «من» زماني خوانده مي شود و به زبان مي آيد که توسط ديگري خوانده يا صدا شود و اين قانون استدلالي از «من» پيشي مي گيرد و قبل از آن قرار دارد. باتلر (2005) مي گويد:به طور قطع، من فقط زماني قادر به گفتن «من» هستم که مورد خطاب قرار گيرم و اين خطابه جايگاه مرا در گفتمان متناقضانه تغيير خواهد داد. پس وضعيت استدلالي بازشناخت اجتماعي از روند شکل گيري سوژه پيشي گرفته، به آن حالت مي دهد.
غرق در احساس عزلت و تنهايي، اورلاندو نور اميدي در نوشتن مي بيند و البته در طول رمان هرگاه اورلاندو در حال نوشتن است، تنهاست و به خود مي انديشد؛ اما زماني که اورلاندو در تلاش براي برقراري ارتباط با ديگري و يافتن گيرنده اي مناسب است نيز محدوديت «من دستوري» در زبان او را مي آزارد.
مثال واضح اين مسئله تلاش اورلاندو براي ارتباط با ساشا دختر روسي است. اورلاندو احساس مي کند در زبان گرفتار شده است؛ در حالي که زندگي نامه نويس مي نويسد: «کلمات اورلاندو را رد کردند». اورلاندو با خود مي پندارد انگليسي زباني بيش از حد صادق و رک است و در عين حال بسيار لوس براي ساشا (woolf, 1992). از سوي ديگر، ساشاي شهوت ران اگرچه بي آلايش به نظر مي رسيد، چيزي رمز آلود و پنهان در او بود. «من» اورلاندو در اينجا براي بيان خود، فهم سوژه و شکل دهي به «خود»، از زبان مدد مي گيرد تا شايد اين بيانگري «من» را بيشتر به من بشناساند؛ اما وقتي يک سوي «من» «ديگري» است که براي من ناشناخته است، اين روايت نيز محدود و تيره است. در واقع، من روايتي مي گويد که به لحاظ ماهيت و به تمامي گفتني نيست.
باتلر در بررسي نظريات کاوررو در مورد «خود» اين گونه نتيجه گيري مي کند: «من در ادراکي از تو هست مي يابم. اگر شرايط خطابه به تو را از دست دهم و اگر ديگر "تويي" براي خطاب نداشته باشم، خود را گم مي کنم». باتلر در اينجا اظهار مي کند شخص زماني قادر به نوشتن زندگي نامه است که خطاب به ديگري باشد و اينکه شخص مرجع «من» را تنها در رابطه با «تو» مي يابد. اورلاندو نااميدانه در تلاش براي انتقال احساس خود به ساشا مي انديشد: «کلمات با شور شاعري که شعرش با درد از سينه بيرون مي زند و به نفس هاي او مي رسند»؛ «اما ساشا ساکت بود» که نشان دهنده فقدان درک او از اورلاندوست. خواننده مي بيند که چطور «من» در فقدان «تو» يا عدم درک «تو» از «من» شکست مي خورد و البته، اورلاندو محدوديت هاي زبان براي بيان احساساتش را به خوبي درک مي کند.
از افراط و ريخت و پاش دوره اليزابت، سرانجام اورلاندو به اواخر قرن هفده و بعد هجده مي رسد. هولتبي مي گويد زياده روي اورلاندو با ريزبيني کلاسيک عصر منطق جايگزين مي شود. سپس اورلاندو تراژدي اي به نام «مرگ آژاکس» و «تولد پيراموس» را مي نويسد. در اوج زندگي اورلاندو کمتر کشويي ديده مي شود که پر از اسامي پرسوناژهاي اساطيري نباشد. پس از آن بود که اورلاندو شروع به نوشتن «درخت بلوط» کرد. حالا اگرچه نيمه هاي شب بود و اورلاندو تنها بود، پرونده قطوري به نام زينوفيلد، يک تراژدي يا چيزي شبيه آن، و به همراهش برگه اي نازک به نام «درخت بلوط» را بيرون کشيد. (Ibid)
4- درخت بلوط: روايت «من» در زمان
درخت بلوط روايت عزلت و تنهايي اورلاندوست. چيزي که وولف در ظاهر بر آن تأکيد زيادي دارد. اورلاندوي هفده ساله نوعي دستپاچگي همگون با عشق به تنها بودن در خود حس مي کند: «از آنجايي که لکنت داشت، مکان هاي خلوت، منظره هاي پهناور را ترجيح مي داد و خود را هميشه و هميشه تنها مي پنداشت». اورلاندو مي گويد: «من تنها هستم». در واقع، اين اولين «مني» است که خواننده مي بيند و مي شنود (Ibdi). از اين صحنه به بعد، اورلاندو را در حال نوشتن درخت بلوط مي بينيم که در تنهايي و خلوت خود بازگشتي به گذشته دارد تا گذشته، حال و آينده را بجويد به اميد اينکه «من» جديدي در زبان بيابد. بنابراين، اورلاندو شغلي انتخاب مي کند؛ راه و روش زندگي اي نه مثل يک نجيب زاده؛ در حالي که با خود مي انديشد: «تولد يک نجيب زاده چه تأثيري روي ذهن خواهد داشت. ضمناً شاعر شدن يک نجيب زاده بسيار دور از ذهن است». اورلاندو در موقعيتي براي يافتن «خود» و بيان آن در زبان، آب در هاون مي کوبد. او به رؤياي خود مي انديشد که جاودانگي در مقابل زبان است و البته، اين کار را حتي دشوارتر از «نبرد سر مايلز و يارانش در مقابل شواليه ها در فتح يک قلمرو مي پندارد». (Ibid)باتلر در مورد اين محدوديت مي نويسد:
از آنجا که «من» عملي اجرايي (نمايشي) و خطابي انجام مي دهد، در آنچه باز مي گويد محدود است. اين «من» گفته و خطاب مي شود؛ اگرچه به نظر مي رسد در روايتي که ارائه مي دهد ريشه داشته باشد، اين بي ريشه ترين و منفصل ترين لحظه در روايت است.
همچنين، باتلر مي گويد تنها داستاني که «من» قادر به روايتش نيست، داستان تولد خود «من» است که نه تنها حرف مي زند؛ بلکه در تلاش براي بيان خود است.
زماني که اورلاندو به روياي کودکي خود باز مي گردد تا به «درخت بلوط» چند خطي اضافه کند، مي بيند روند نوشتن شعر تقريباً نانوشتني است. در اين قسمت اورلاندو نوشتن را رها مي کند و به شرق سفر مي کند؛ جايي که جنسيت او نيز تغيير مي يابد. از آن روز به بعد، بانو ارولاندو که در قرن هجده زندگي مي کرد، نوشتن را از سر مي گيرد. اما همان طور که هولتبي مي گويد: «اورلاندو سوژه توقف و تعليق نيز هست». زماني که اورلاندو زن مي شود و به دنبال کولي مي رود تا مدت کوتاهي را با آنها زندگي کند، يک روز غروب «وقتي همه آنها دور آتش کمپ نشسته بودند و غروب خورشيدي روي تپه هاي تسالين مي درخشيد، ارولاندو با هيجان گفت: چه خوب است براي خوردن و بيوگرافي مي نويسد کولي ها کلمه اي براي "زيبا" ندارند. اين جمله نزديک ترين مفهوم به اين واژه است». (Ibdi).
اين ناکامل بودن زبان يا دريافت کننده زبان در نظريه باتلر نيز ديده مي شود. «من» قصد رابطه برقرار کردن دارد و کسي که دريافت کننده است، شايد اصلاً در حال دريافت نباشد، شايد مشغول انجام کاري باشد که تحت هيچ شرايطي نتوان آن را «دريافت» دانست؛ شايد کسي که دريافت کننده است، مشغول کار بيشتري جز ساختن مکاني- شرايطي- ساختاري که رابطه دريافتي محتمل بر آن استوار است، نباشد. (Butler, 2005)
در صحنه اي ديگر اورلاندو که از زيبايي طبيعت سرشار و هيجان زده است فرياد مي زند چه خوب است براي خوردن و زندگي نامه نويس توضيح مي دهد و مي گويد: «جالب است که انسان ها با داشتن چنين ابزار ارتباطي ناقصي که آن ها را به گفتن "چه خوب براي خوردن" به جاي "زيبا" وا مي دارد، همچنان مضحکه و سوء تفاهم را تحمل مي کنند به جاي اينکه از آن درس بگيرند». «من» اورلاندو ناتوان از بيان «خود» حتي در حضور «تو» همچنان درک نمي شود و توسط ديگري به سخره گرفته مي شود.
باتلر (2005) ادامه مي دهد: «پس اگر ديگري نباشد که عمل دريافت صورت گيرد، از آنجايي که مکاني براي دريافت وجود دارد، «وجود» از بيان خود عاجز مي ماند». حتي باتلر مثال هاي واکنش هاي ممکن را مي آورد و مي نويسد:
انواع اين ارتباط با دريافت هاي احتمالي مختلف است و در موقعيت هاي متعدد اتفاق مي افتد. مثلاً جايي هست که هيچ کس آن را نمي شنود، اين يکي حتماً مي فهمد، من اينجا ديده نخواهم شد، آنجا فهميده نخواهم شد، قضاوت مي شوم، رد مي شوم، پذيرفته مي شوم يا مرا در برمي گيرند.
اورلاندو نااميد از سخن گفتن، به دنبال قلمي براي نوشتن مي گردد؛ در حالي که مي گويد: «آه اگر فقط مي توانستم بنويسم». او با پناه بردن به زبان نوشتاري ا حساس بهتري پيدا مي کند و به حريم دروني خويش باز مي گردد يا بهتر بگوييم «منِ» خود را آرام مي کند.
در قرن هجده ميلادي، اورلاندو شخصيت هاي ادبي برجسته ي زيادي از جمله پاپ و درايدن را به خود جلب کرد. اگرچه شاعران دريافت کننده هاي خوبي براي اورلاندو نبودند، او چند شب را با آن ها سپري کرد. در طول داستان، بيوگرافي به طرز جالبي اين شخصيت ها را از طريق نوشته هايشان به خواننده مي شناساند با اعتقاد به اينکه «راز و رمز روح هر شاعري، هر تجربه اي از زندگي اش، و شمه اي از ذهنش در کارهايشان آشکار است». پس خواننده با خواندن آثارشان «من»هاي آنها را مي بيند؛ اما در پايان همه ي اين جنب و جوش ها و ارتباط ها، اورلاندو با خود مي انديشد: «چقدر از تنها بودنش احساس رهايي مي کند». (woolf, 1992).
در سراسر رمان، وابستگي اورلاندو به تنهايي و خلوت را مي بينيم؛ در حالي که آنچه ديگري مي انديشد، بي اهميت است. او مي گويد: «من مي نويسم، من از نوشتن لذت مي برم». «اورلاندو قلم زد و بيست و شش جلد نوشت». براساس نظريه ي روايت اجرايي باتلر که مدعي است «خود» به صورت يک «درونيت انعکاسي» پديدار مي شود و «خويشتن» روند خلاقانه اي است که مي بايست مانند اثر هنري درک و دريافت شود؛ بنابراين «خود» چيز يا ضرورتي ابتدايي نيست؛ بلكه روند شکل گيري و سبک سازي است. در حالي که اورلاندو درخت بلوط را مي نويسد، مي انديشد: «من در حال رشد کردن هستم». او سپس شخص را برمي دارد و مي گويد: «شايد من در خيال داشتن "ديگري" را از دست مي دهم».
اورلاندو در دوره هاي مختلف عاشق ادبيات بوده است. وقتي پسر بچه اي اليزابتي بود، تراژدي هايي مثل گربودوک مي نوشت؛ در قرن هفده سفيري بود که به خواندن توماس براون علاقه داشت، در قرن هجده عاشق پيکاسک شد؛ در قرن نوزده نيز همراه با حال و هواي آن دوره پيش رفت که البته او را به نوشتن بي معناترين شعري که در عمرش خوانده بود وا داشت. اورلاندو وارد قرن نوزدهم مي شود که به روايت زندگي نامه نويس: «رطوبت نم نم به هر خانه اي راه مي يافت».
با وجود تمام تغييراتي که اورلاندو طي اين سالها به خود ديده بود، همچنان درخت بلوط را با خود داشت. وولف مي نويسد:
او اين شعر را از سالهاي پيش تا الان با خود دارد، خطرات و اتفاقات زيادي از سرش گذشته بود و چندين صفحه اش پاره شده بود. از آنجايي که زماني با کولي ها زندگي کرده بود و کمبود کاغذ براي نوشتن داشت، تمام حاشيه ها را چندين بار نوشته بود و خط زده بود؛ طوري که نوشته هايش شبيه پارچه اي بود که انگار به عمد رفو شده است.
زماني در اتاق شلوغش وقتي تنهايي اش را نمي يابد، «قلمش را در جوهر مي برد اما هيچ کلمه اي نيامد». ناگهان «قلم اورلاندو به آرام ترين شکل ممکن شروع به چرخش و حرکت کرد». او مي نويسد و خواننده اولين خط نوشته هاي اورلاندو را مي بيند. اين خطوط «من» اورلاندو را به ما نشان مي دهند و مي شناسانند. اورلاندو مي نويسد «من خودم هستم نه جوهري فرومايه، ميان زنجير کسل کننده ي زندگي، اما من کلماتي مقدس مي گويم آه چرند نگو!» (Ibid).
در اين خطوط وولف هنرمندانه نااميدي و سرگرداني اورلاندو را به تصوير مي کشد؛ در حالي که اورلاندو قادر به روايت «من»، حتي در نوشته هايش نيست؛ زيرا حالا اورلاندو با نگاه کردن به انگشت سوم دست چپش احساس شرمندگي مي کرد بدون اينکه بفهمد چرا. فقدان حلقه ي ازدواج در دست اورلاندو نشانه اي از سخن قرن نوزده است و البته دال خوبي که در نهايت او را به نبود «تو» واقف مي کند.
باتلر معتقد است: «اگر من سعي در شرح خود دارم، اين شرح هميشه نسبت و خطاب به کسي است، به کسي که جوري کلمات مرا دريافت مي کند؛ اگرچه ندانم و قادر به دانستن نباشم». روش فکري باتلر تنها راه درک احساس اورلاندو و فقدان دريافت کننده اي مناسب در قرن نوزده است که چيزي جز همسر نيست. نگرش وولف به جامعه ي ويکتوريايي بسيار منتقدانه است. او سخن اين دوره را با نشانه ها در زندگي اورلاندو به سادگي به تصوير مي کشد که البته اين سخن، ازدواج، وابستگي و همسر است. پس در قرن نوزده «من» تنها زماني قادر به شرح «خود» است که با «ديگري» ازدواج کند.
اورلاندو مي انديشد: «هر کسي زوجي دارد به جز خود من» و در حالي که از حياط مي گذرد، به اين فکر مي کند که «با اينکه بانوي همه اينها من هستم، اما مجردم، بي زوجم، تنها هستم». اما دقايقي بعد اورلاندو با شلمردين نامزد شده، اورلاندو «ديگري» خود را يافته است و سرانجام با او احساس يک زن واقعي را دارد. به ظاهر، شلمردين دريافت کننده مناسبي براي اورلاندوست؛ اما صحنه هايي در رمان هست و هنوز اورلاندو را در تلاش براي يافتن چيزي که شايد «من» باشد مي بينيم. در حالي که احساس تنهايي همچنان با اورلاندو همراه بود او «خود و همسرش را همچون دو نقطه در صحرا مي پنداشت که در انتظار ديدار با مرگ هستند». باتلر معتقد است در مقابل ديگري «من» که در تلاش براي شرح خود بود، قادر به بيان «خود» نيست.
حقارت عجيبي در اين روند به وجود مي آيد که شايد نتيجه دانستن محدوديت دانش است و هر تفسيري اينجا به نوعي کانتي مي شود. اما چيز ديگري هم هست و آن چيز زبان و ارتباط آن با تاريخ است. روند شکل گيري سوژه ي مشابه روندي نيست که روايت ساختار اين نظام را شکل مي دهد. زندگي نامه نويس، اورلاندو و البته وولف هر سه محبوس در زبان و در تلاش براي بيان خود هستند، در حالي که در هر دوره زماني سخن حاکم بر آن دوره نيز آنها را از تصورشان دور مي کند. در اين ميان پناهي جز زبان نيست. در اين روايت سوژه به دنبال هدف با هوسي ساختار روايت را شکل مي دهد؛ اما اين هوس است که ادامه داستان را در دست مي گيرد؛ در حالي که نشاني از هدف نيست. به اعتقاد اميل بنونيست:
زبان يگانه نظام نشانه شناسيکي است که قادر به تفسير نظام نشانه شناسيک ديگري است؛ اما اگر هدف از اين بحث دست يابي به گوهر معنايي آن نشانه ها باشد، از همان آغاز کار، کارمان محکوم به شکست خواهد بود. به نظر مي رسد اگر مي شد معنا را با زبان بيان کرد، نيازي به بيان آن در سخن روايي نبود. (احمدي، 1371)
«من» محدوديت زبان گفتار و نوشتار را مي بيند. بنابراين، براي باتلر «من» دستوري همين سوژه تيره است. سوژه اي که براي ارائه روايتي از خود بر پايه ي از تناقض ها شکل مي گيرد. دو گانه هايي مثل قيد/ آزادي، من/ تو، خود/ ديگري در اينجا قابل ملاحظه اند. از يک سو «خود» مي کوشد تا خود را بشناسد تا رها شود. از سوي ديگر، اين ادراک در چارچوب «ديگري» (جامعه و هنجارهايش) که هم ناشناخته است و هم از کنترل خود بيرون است صورت مي گيرد، پس قيد است اين بستر قيد/آزادي درک «خود» از خود را ناقص و تيره (11) مي کند.
5- نتيجه گيري
در پايان، اورلاندو مانند تکواژي نقش نما در زبان محبوس است؛ در حالي که هويت خود را در ارتباط با ديگري مي يابد؛ پس هرگز خودش به معناي لفظي و تمام کلمه نيست و همواره درکي تيره و مات دارد. مي بينم که وضعيت تناقض آميزي حاکم است و تمام ظرفيت خودشناس و «خويشتن» در حين همين تناقض است؛ زيرا من با فرض ناگزيريِ محدوديت شناخت خود، به ناچار هرچه بيشتر «ديگري» را- يعني هر آنچه جز «من» است- مي کاود تا مرزهاي اين ناگزيري را هرچه دقيق تر دريابد. به بيان بهتر «من» وقتي به ناگزيري «تيرگي» خود مي رسد که به اين واکاوي دست زده باشد. در نهايت، خواننده با گفتماني روبه روست که سوژه در جهت فهم حقيقت «خود» در شبکه ي ارتباطي و نقّادانه مدام به گفت و گو با جامعه، تاريخ و فرهنگ مي پردازد و روشن است که اين گفت و گويي است ناتمام و بي پايان.پي نوشت ها :
1- دانشيار گروه زبان انگليسي، دانشگاه گيلان.
2-کارشناس ارشد ادبيات انگليسي، دانشگاه آزاد تبريز.
-Semiology .
4- .Saussure
5- Piers.
6- Jakobson.
7- .Barthes
8- Kristeva.
9- .Morise
10- .Signifier
11- .Signified
12- representment.
13- interpretant.
14- object.
15- Signification.
16- plot.
17- code.
18- خطوط تيره در اين جدول نشانه شباهت بخش روايي در روايت بعدي است. ضمن اينکه لفظ حکيم هند در روايت هاي مثنوي و دقايق الطريق به بازرگان تبديل شده است.
19- Flickers of meaning.
20- نگاه کنيد به: محسن غرويان «معاني حکمت»، مجله ي کيهان انديشه، ش 69.
21- homogenizing.
3-historiography.
4- historiographic metafiction.
5- new-historicism.
6- documents.
7- historical. knowledge.
8- original/ originary.
9- Fredric Jameson.
10- ahistorical.
11- intertextuality.
12- unrepresentational.
13- emplotment.
14- context.
15- simulate.
16- signifying system.
17- truth.
18- extratextual.
19- textualize.
20- subjectivity.
21- reference.
22- representation
23- paradoxical.
24- parody.
25- Bakhtin.
26- ironic rethinking.
27- critical revisiting.
28- the semiotic signs.
29- empty pastiche.
30- icons.
31- fragmented.
32- inscription.
33- images.
34- iconically.
35- iconic.
36- iconicity.
37-simulacrum.
38- iconic sign.
39- connotation.
40- iconography.
41- semioclasm.
42- modern myths.
43- A poetics of. postmodernism
44- problematic.
45- The Formal. Method
46- pre-existent codes.
47- a system of communication.
48- ideas-in-form.
49- tri-dimensional.
50- semiological chain.
51- situation.
52- de-mythify.
53- re-mythify.
54- deformation.
55- linguistic meaning.
56- semioclastic.
57- literal.
58- ideographic.
59- language robbery.
60- connotated.
61- denotated.
62- passive heroism.
63- depoliticized speech.
64- critical. sociosemiotics
65- high/elite culture.
66- Beats
67- frontier.
68- myth of the artist.
69- myth of origin
70- nuclear family.
71- formulation.
72- problematized.
- Allen, Graham (2003). Roland Barthes. London: Routledge.
- Ankersmith, F. R. (2010). "Historiography and postmodernism". History and theory 28. 2 (May, 1989): 137153. Retrieved 13Oct.2010, from: http<://www.jstor.org/stable/2505032>
- Bakhtin, Mikhail (1981). The Dialogic Imagination: Four Essays by M. M. Bakhtin. Ed. Michael Holquist. Trans. Caryl Emerson and Michael Holquist. Texas: University of Texas Press.
- Barthes, Roland (1957). Mythologies. New York: Noonday press.
- ____ (1968). Elements of semiology. Trs. Annette Lavers and Colin smith. New York: Hill and Wang.
____ (1975). The pleasure of the Text. Trs. Richard Miller. New York: Hill & Wang.
____ (1977). Image Music Text. Tr. Stephen Heath. New York: Hill & Wang.
Calefato, Patrizia (2008). "On Myths and Fashion: Barthes and Cultural Studies" Sign Systems Studies. 36.1. Pp. 71-81.
-Chandler, Daniel (1995). Semiotics for Beginners. London: Routledge.
_____ (2002). Semiotics: The Basics. London: Routledge.
Danesi, Marcel (2004). Messages, signs and Meanings. Toronto: Canadian Scholars Press Inc.
Dekoven, Marianne (1998). "Modern Mass to postmodern popular in barthes Mythologies". Raritan. 18.2. Pp. 81-98.
Fischer, Olga & Wolfgong Muller (2003). Introduction. From Sign to Signing. Amsterdam: John Benjamins.
Hutcheon, Linda (1988). A poetics of postmodernism. New York: Routledge.
_____ (1989). The politics of postmodernism. New York: Routledge.
Jameson, Fredric (1981). The political Unconscious: Narrative as a Socially Symbolic Act. New York: Cornell University press.
______ (1984). "Postmodernism or, The cultural logic of late capitalism" New Left Review. 146. Pp. 53-92.
Johansen, Jorgen Dines (2003). "Iconizing Literature" in Olga Fischer and wolfgong muller (Ed.). From sign to signing. Amsterdam: John Benjamins.
Kooijman, Jaap (2004). Fabricating the Absolute Fake: American in Contemporary Pop Culture. Amsterdam: Amsterdom University Press.
Lakoff, George & Mark Jhnson (1980). Metaphors we live By. Chicago: University of Chicago Press.
- Roudane, Matthew (2002). "Shepard on Shepard: an Interview" in Matthew Roudane (Ed.). Cambridge Companion to Sam Shepard. Cambridge: Cambridge University Press. Pp. 64-80.
- Shirvani, Hamid (1994). "Postmodernism: Decentering, Simulacrum, and Parody". American Quarterly. 46. 2(1994): 290-296. Retrieved 16 Oct. 2010, from.
http://www.jstor.org/search.
- Tager, Michael (1986). "Myths and Politics in the works of sorel and Barthes". Journal of the History of Ideas. 47. 4(1986): 625-639. Retrieved 27 Oct. 2010, from:
http://www.jstor.org/stable/2709722.
- White, Hayden (1978). Tropics of Discourse: Essays in Cultural Criticism. Baltimore, Md: Johns Hopkins University Press.
منبع مقاله :
شعیری، حمیدرضا؛ (1391) نامه ی نقد: مجموعه ی مقالات دومين همايش ملّي نقد ادبي با رويكرد نشانه شناسي ادبیات، تهران: خانه ی كتاب، چاپ نخست