طائف در صدر اسلام

طائف شهر کوچک قديمي است که در نزديکي مکه واقع شده است. اين شهر از آن رو بدين نام خوانده شده است که مردي از قبيله ي صدف به نام دمون بن عبدالملک، که تاجر ثروتمندي بود، پسر عموي خود را در حضر موت به قتل
شنبه، 21 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طائف در صدر اسلام
طائف در صدر اسلام

 

نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

الف. جغرافياي طائف: موقعيت و آب و هوا

طائف شهر کوچک قديمي است که در نزديکي مکه واقع شده است. اين شهر از آن رو بدين نام خوانده شده است که مردي از قبيله ي صدف به نام دمون بن عبدالملک، که تاجر ثروتمندي بود، پسر عموي خود را در حضر موت به قتل رساند و سپس از آنجا گريخت و به سرزمين طائف آمد و با مسعود بن معتب ثقفي پيمان بست و از ثقيف زن گرفت. او در مقابل اين کار بر گرداگرد اقامتگاه آنان حصاري ساخت تا کسي از عربها نتواند به ثقيف دست يابد. اين حصار را که به منزله ي دژ ثقيف به شمار مي رفت با مال خود بنا کرد و به همين سبب اين محل به طائف موسوم شد.(1)
به اعتقاد من به علت طواف حول «بيت اللات» اين شهر به نام طائف خوانده شده است؛ و اين نامگذاري در نتيجه ي اهميت ديني طائف به عنوان دومين مرکز بت پرستي حجاز پس از مکه صورت گرفته است.
طائف در گذشته «وج» ناميده مي شد. وج اسم وادي وج بود که به وج بن عبدالحي از عمالقه نسبت داده مي شد. طائف در پشت کوه غزوان از سلسله کوههاي سراة واقع شده است. در غزوان قبايل هذيل سکونت داشتند.(2) طائف از دو محله تشکيل يافته است؛ يکي از اين محلات در کنار «وادي وج» قرار دارد که قبيله ي ثقيف در آن سکونت دارد، و ديگري در سمت مقابل آن واقع شده است که بدان «وهط» مي گويند.(3) اسم وج به محلي از طائف اطلاق مي گرديد که در دره واقع شده است. اين دره در عصر عباسيان «برد» ناميده مي شد. زبيده، زن هارون الرشيد دو بستان در آنجا بنا کرد که آنها را وج مي ناميدند.(4) در دره ي طائف که به «وادي وج» معروف است آبي روان است که با آن پوست را دباغي مي کنند.(5)
کوه غزوان، بزرگترين کوه سراة، مشرف به شهر است. سلسله جبال سراة به موازات درياي سرخ امتداد يافته است. مردم بر اين عقيده بودند که اين کوهها از يمن آغاز شده و تا شام امتداد مي يابد.(6). دامنه ي سراة شرقي مشرف به فلاتي است که از طريق شکافها و دره ها و واديهاي منتهي به دريا، به عربستان ميانه باز مي شود. اين دره ها ارتباط ميان قبايل ساکن در داخل وادي و شهرهاي تجاري حجاز را آسان مي کند. وادي نعمان ميان طائف و عرفه از جمله ي اين واديها است که کوتاهترين راه ارتباطي طائف به مکه از آن مي گذرد.(7) کوههاي سراة جنوبي طائف در امتداد کوههاي يمن کشيده شده است. اين کوهها نام قبيله هايي را که در آن سکونت دارند، به خود گرفته است. مانند سراه بني علي و فهم، و سراة بجيلة و ازدبن سلامان، و سراة ألمع و دوس و عازر (8) اطراف طائف را کشتزارها و بستانهايي فرا گرفته است که از مرکز شهر تا حدود 3 يا 4 کيلومتر امتداد مي يابند. کوه غزوان يک سوي اين کشتزارها را، در آن قسمت که دشت طائف به سمت مکه گشوده مي شود، در برگرفته است.(9)
روستاي عرج معروف به «عرج طائف»، روستاي آبادي است که در نزديکي طائف و در يکي از دره هاي اطراف شهر واقع شده است و عرجي شاعر، که نامش عبدالله بن عمربن عبدالله عمروبن عثمان بن عفان بود، منسوب به آنجاست. اين روستا در ابتداي تهامه قرار دارد. نوشته اند که عرجي، بستاني داشت که بدان «عرج» مي گفتند و اين عرج دره اي بود که به اندازه ي يک ساعت راه از طائف فاصله داشت.(10) در جنوب غربي طائف روستاي سلامه واقع شده است که مادر مقتدر، خليفه ي عباسي، باغي در آنجا داشت.(11). از جمله مناطق معروف طائف فتق و جلدان بود. اين جلدان دره اي بود که به طرف نجد منحرف مي شد و قبايل بني هلال در آن سکونت داشتند.(12)وهط يکي ديگر از روستاهاي طائف بود که در حدود 5 کيلومتري وج واقع شده و متعلق به عمروعاص بود. اين روستا به سبب فراواني انگورهايش بدين نام خوانده شده است. عمروعاص يک ميليون نهال تاک را در آنجا غرس کرده و به يک ميليون چوب بست زده بود.(13) در شرق طائف دره ي لية واقع شده است که طايفه بنونصر از قبيله ي هوازن در آن ساکن بودند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به هنگام بازگشت از حُنين به طائف از آنجا عبور کرد و در لية به ويران کردن قلعه ي مالک بن عوف رئيس غطفان فرمان داد. وادي لية بن «کرمه»(=تاکستان) نيز شهرت داشت. خفاف بن ندبه در اين باره مي گويد:
سرت کل واد دون رهوة دافع*** و جلدان أو کرم بلية محدق (14)
«جلدان و کرم را که در واديِ «لية» احاطه شده اند و هر درّه اي را بي مانع و رادعي گشتم.»
وادي رکبه ي و وادي مطار در نزديکي طائف واقع شده اند.(15) طائف به لحاظ اهميت اقتصادي، دومين شهر حجاز محسوب مي گرديد و معمولاً به همراه مکه از آن نام مي بردند و مي گفتند مکه از طائف است و طائف از مکه. اين دو شهر را «قريتين » مي ناميدند و به نام «مکتين» نيز معروف بودند.(16) همچنانکه در کلام ورقه بن نوفل از آنها بدين گونه نام برده شده است:
ببطن المکتين علي رجايي*** حديک أن أري منه خروجاً(17)
«اميدوارم در مکه و طائف به وسيله سخن تو شاهد نجات و رهايي باشم.»
گاهي مقصود از دو مکه، داخل شهر و اطراف آن است و يا مقصود صرف «لفظ تثنيه» است. همچنانکه مي گويند کوفان، رقتان، مروتان، مشرقان، مغربان، و نجدان.(18) مکه و طائف را دو راه به يکديگر متصل مي سازد. فاصله ي يکي سه منزل و ديگري، که کوتاه است، دو منزل است.(19) آب و هواي طائف معتدل است. معروف است که اين شهر داراي هواي پاکيزه ي شمالي است. (20)مقدسي مي نويسد که هواي آن شامي و آبش سرد است.(21) طائف ييلاق مردم مکه بود. در فصل تابستان به هنگام شدت گرماي مکه، مردم آن شهر به سوي طائف مي رفتند.(22) بي ترديد قرار گرفتن طائف در منطقه ي مرتفع و در معرض بادهاي شمالي، سبب تلطيف هوا و گوارايي آب آن در تابستان بود؛ اما در فصل زمستان هواي آن چنان سرد و سوزناک بود که آب را منجمد مي ساخت.(23)

ب. اوضاع اقتصادي طائف

هواي معتدل طائف، خاک حاصلخيز و آب فراوان و گواراي آن سبب گسترش فعاليتهاي کشاورزي در منطقه ي وسيعي از آن شده است. در ميان توليدات زراعي طائف، گندم از درجه ي اول اهميت برخوردار است. همه ي شهرهاي حجاز، بويژه مکه، وابسته به گندم طائف هستند. کاروانهايي که از سراة و طائف باز مي گشتند، با خود گندم، حبوبات، روغن و عسل به مکه حمل مي کردند.(24)همچنين طائف به داشتن انواع مختلف ميوه شهرت داشت. از جمله ميوه هايي که در آنجا بيشتر به عمل مي آمد عبارت بود از: خرما، انواع انگور، موز، انار، انجير، هلو، به، و خربزه.(25) اکثر ميوه هاي مکه از طائف بدين شهر حمل مي شد (26) که مهمترين آنها خرما و انگور بود.
خرماي طائف که شهرت بسياري نيز داشت، نرم و پرگوشت بود، به طوري که دندان در آن فرو مي رفت.(27) اما اقتصاد طائف عمدتاً متکي به انگور بود و توليد آن به حدي بود که مي گويند سليمان بن عبدالملک چون فريضه ي حج را به جا آورد، هنگام عبور از طائف خرمنهاي کشمش را ديد، پرسيد اين زمين سوخته چيست؟ گفتند که زمين سوخته نيست بلکه خرمنهاي کشمش است.(28) مقدسي مي نويسد در کوههاي اطراف طائف تاکستانهايي است و انگور آنها چنان شيرين و گوارا است که نظيرش در هيچ شهري يافت نمي شود، و به مرغوبيت کشمش آن مثل مي زنند.(29) در وهط طائف، عمروعاص تاک بسياري داشت که تعداد آن به يک ميليون مي رسيد که بر يک ميليون داربست تکيه داده شده بود.(30) نوشته اند که ابو محجن ثقفي شاعر طائف گفته است:
اِذا مت فادفنوني اِلي أصل کرمة*** توري عظامي بعد موتي عروقها
و لاتدفنوني بالفلاة فانني*** اخاف إذا مت ألا أذوقها
«چون بميرم مرا در زير درخت تاکي دفن کنيد تا ريشه هاي آن استخوانهايم را بپوشاند؛
مرا در صحراي بي آب و گياهي به خاک مسپاريد، بيم آن دارم که چون بميرم نتوانم شراب آن را بچشم.»
نوشته اند که چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جهت استمداد از ثقيف به طائف رفت، مردم شهر به ايشان ناسزا گفتند و تندي کردند و ايشان ناگزير به بستان عتبة بن ربيعه، و شيبة بن ربيعه پناه بردند و در سايه ي درخت انگوري نشستند.(31)
مردم طائف علاوه بر کشاورزي به سه کار ديگر نيز اشتغال مي ورزيدند که عبارت بودند از: شکار، پرورش زنبور و توليد عسل، و تجارت. شکار در جنگل هاي اطراف طائف و در دامنه ي کوه غزوان صورت مي گرفت. علاوه بر استفاده از درختان اين جنگلها جهت تهيه ي هيزم و زعال، و علاوه بر استخراج قطران، اين جنگلها شکارگاه بود و شکارچيان گروه گروه از مکه به همراه سگهاي شکاري و بازها جهت شکار انواع گوناگون حيوانات و پلنگ به آنجا مي آمدند.(32)
پرورش زنبور عسل نيز از مشاغل مهمي به شمار مي آمد که مردم طائف بدان شهرت داشتند و عسل يکي از منابع درآمد طائف بود. زنبورداران يک دهم عسل خود را در اختيار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار مي دادند. پس از وفات آن حضرت از دادن آن خودداري کردند. امير طائف نامه اي در اين مورد به عمربن خطاب نوشت و عمر دستور داد تا همان مقداري را که به پيامبر مي دادند، تحويل حاکم طائف دهند. معروف است که اگر عسل در زمين عشر (33) به عمل آيد بايد يک دهم آن پرداخت شود. اما اگر در زمين خراج يا در صحراي بي آب و در کوهها باشد، و يا در بالاي درختان و غارها به عمل آيد ده يک آن اخذ نمي شود؛ زيرا در اين صورت آن را به منزله ي ميوه تلقي مي کنند.(34)
عربها عسل را از خوشگواراترين غذاها مي شمردند، و عسل طائف از جمله چيزهايي بود که در مکه به عنوان هديه داده مي شد. بلاذري مي نويسد که ام سلمه، همسر پيامبر، در طائف خويشاوندي داشت که به وي عسل هديه مي کرد (35) و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خوردن عسل را در نزد همسران خويش دوست مي داشت، سپس اين کار را بر خود حرام کرد. (36) پس اين آيه نازل شد که: يا اَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکَ تَبتَغي مَرضاتَ اَزواجِکَ و اللّهُ غَفُورٌ رحيمٌ.(تحريم/1)
«اي پيامبر چرا آنچه را خداوند بر تو حلال کرده است تا خشنودي همسران خود را به دست آوري، بر خود حرام مي کني، و خداوند بخشنده و مهربان است.»
خداوند به مسلمانان وعده ي بهشتي را داده است که در آن جويباراني از آب زلال، و شير تازه اي که مزّه ي آن برنگشته و عسل پالوده جاري است.(37) از عسل به عنوان دارو جهت معالجه ي بيماران استفاده مي شد. در کلام خدا آمده است: يَخرُجُ من بُطُونِها شَرابٌ مُختَلفٌ اَلوانُه فيهِ شِفاءٌ لَلنّاسِ.(نحل/69)
«از شکمهاي آنها مايعهاي رنگارنگي بيرون مي آيد که در آن مايه ي بهبودي براي مردم است.»
به همين علت عسل در نزد عربها از غذاهاي ممتاز به شمار مي آمد، و آنان از کندوهايي، که در کوه ها، و بالاي درختان قرار داشت، عسل به دست مي آوردند. خداوند متعال در کلام خويش به اين موضوع اشاره کرده است: وَ اَوحي رَبُّکَ اِليَ النَّحلِ أَن اِتَّخذي مِنَ الجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعرِشوُنَ.(نحل/68)
«و پروردگار تو به زنبور عسل وحي کرد که از کوهها و درختها و از آنچه برافرازند خانه هايي براي خود بساز.»
عسل طائف در عصر جاهليت و دوره ي اسلامي در نقاط مختلف سرزمينهاي عرب مشتريان و طالباني داشت. اصمعي مي نويسد که يکي از خلفا به کارگزار خود در طائف نوشت: براي من عسلي بفرست که در مشک سبز نمايد و در ظرف، سفيد. از عسلي که زنبوران آن را از گياهان «ندغ» و »«سحاءِ» کوهستانهاي بني شبابه فراهم آورده باشند. بني شبابه در کوه سراة نزديک طائف سکونت داشتند.( 38)
اما تجارت نيز از جمله حرفه هاي مهم در طائف بود. مردم طائف به تجارت کشمش، گندم، عسل، و پوست مي پرداختند. هر روز کاروانهايي که حامل اين محصولات بود از طائف به سوي مکه به حرکت در مي آمد. از هنگامي که زيدبن حارثه به همراه گروهي از مسلمانان بيرون آمده و در نخلستاني در کمين کاروانهاي تجاري قريش، که از طائف عازم مکه مي شد، نشسته بود؛ مردم مکه گرفتار زحمت و رنج بسياري شدند.(39) غيلان بن سلمه ي ثقفي يکي از بزرگان و سرشناسان طائف به تجارت با عراق و ايران اشتغال داشت. پادشاه ايران در طائف کاخي از سنگ براي وي بنا کرده بود.(40)

ج. مردم طائف و ارتباط آنان با اهل مکه

ساکنان طائف از فرزندان ثقيف بودند. نام ثقيف، قسي بن منبه بکربن هوزان بن منصوربن عکرمه بن خصفة بن قيس عيلان بود. علت اقامت او در طائف آن بود که به اتفاق پسر خاله اش، نخع بن عمر، به همراه گوسفندان و بز شيردهي که شير آن را مي نوشيدند در پي يافتن چراگاه بيرون آمدند. در راه يکي از مأموران ماليات پادشاه يمن با آنان برخورد کرد و چشم طمع به يکي از گوسفندان آنان دوخت و خواست تا آن را بگيرد، آنان او را از اين کار بازداشتند و يکي از آنان تيري بر وي زد و او را کشت. پس از آن يکي به ديگري گفت: به خدا سوگند که يک سرزمين ما را بر نمي تابد. از اين رو، تصميم به جدايي از يکديگر گرفتند. نخع به سوي شرق رفت تا سرانجام در بيشه ي يمن فرود آمد. اما قسي رو به جانب غرب نهاد تا به وادي القري رسيد و نزدِ پيرزني يهودي فرود آمد. پيرزن که فرزند نداشت، او را به فرزندي پذيرفت. چون مرگش فرا رسيد مالي به وي داد و شاخه ي انگوري به وي سپرد و وصيت کرد در هر جايي که فرود آيد و آبي در آن باشد بکارد. قسي وصيت او را به جا آورد؛ و پس از مرگ وي مال و شاخه ي انگور را برداشت و به سير و سفر پرداخت. تا اينکه در نزديکي «وج» که بعداً طائف در همانجا ساخته شد، به يک کنيز حبشي، که صد گوسفند را مي چرانيد، برخورد کرد. به طمع گوسفندان در صدد کشتن وي برآمد. کنيز حبشي او را از اين کار باز داشت تا به خشم صاحب گوسفندان، که نامش عامربن ظرب عدواني بزرگ قيس بود، گرفتار نيايد. همچنين به او توصيه کرد که در همانجا اقامت گزيند. قسي نزد عامر عدواني آمد و از وي امان خواست و دخترش را به زني گرفت. سپس شاخه ي تاک را در وادي وج کاشت چون روييد و برگ و بار آورد گفتند: خدا او را بکشد! چگونه به عامر چيره شد و به هر چه مي خواست دست يافت و چگونه اين تاک را پرورش داد که اين گونه ميوه آورد و به بار نشست؟!. از اين رو او «ثقيف» يعني «زيرک و ماهر» ناميده شد، ثقيف همچنان نزد عدوان ماند تا اينکه فرزندانش بسيار شدند آنان نيرو گرفتند و جرئت و قوّت قلب يافتند، و ميان آنان و عدوان جنگهايي در گرفت و به اخراج عدوان از سرزمين طائف منتهي شد. بدين ترتيب فرزندان ثقيف طائف را از آن خود ساختند و تاکهاي خويش را در آنجا نشاندند، و صاحب شهري شدند که مستحکم تر، نيکوتر، و سرسبزتر از شهرهاي ديگر بود؛ و با اينکه آنان در ميانه ي حجاز قرار داشتند و قبيله هاي مضر، يمن، و قضاعه آنان را از هر سو احاطه کرده بودند، از شهر خود دفاع کردند و قبايل عرب را از دست اندازي به آن مانع شدند و باز گرداندند.(41) در حمايت و دفاع از شهر به ثقيف مثل مي زنند. ابوطالب بن عبدالمطلب گويد:
منعنا أرضنا من کل حي *** کما امتنعت بطائفها ثقيف
أتاهم معشرکي يسلبوهم*** فحالت دون ذلکم السيوف
«سرزمين خود را از دست اندازي هر قبيله اي دور داشتيم، همان سان که ثقيف، طائف را از تعرض مصون داشتند؛
گروهي براي غارت آنان هجوم آوردند، اما شمشيرها مانع غارت آنها شد.»
و يکي از انصار گفته است:
فکونوا دون بيضکم کقوم*** حموا أعنابهم من کل عادي (42)
«همانند کساني که تاکستانهاي خود را از دستبرد تجاوزگران پاس داشتند، زنان خود را پاس مي داريد.»
در طائف علاوه بر بني ثقيف گروهي از حميريان و جمعي از قريش نيز سکونت داشتند. حميريان از قبيله ازد سراة بودند و قريشيان از کنانه و عذره. همچنين گروهي از هوازن، اوس خزرج، مزينه، و جهينه، هم در آنجا ساکن بودند. در غزوان نيز قبايل هذيل اقامت داشتند.(43) مردم مکه به لحاظ اجتماعي و اقتصادي ارتباطات مستحکمي با مردم طائف داشتند. با توجه به پيوندهاي اجتماعي ميان مردم دو شهر، مي گفتند:« خود قرشي است و دامادهايش ثقيفي هستند، يا ثقيفي است و دامادهايش قرشي اند.»(44)
بسياري از قريشيان در طائف مزرعه و بستان داشتند و داراي سرمايه و تجارت در شهر بودند. عاصي بن وائل سهمي، پدر عمرو بن عاص، در وهط مزارع و اموالي داشت، و سرانجام نيز در يکي از دره هاي طائف مرد.(45) همچنين ابواحيحه سعيد بن عاص بن اميه در طائف درگذشت.(46) عمروعاص در وهط طائف تاکستانهاي بسياري داشت. همچنانکه عمروبن خطاب در «رکبه ي» طائف املاک زيادي داشت. عباس بن عبدالمطلب داراي تاکستاني در طائف بود که کشمش آن را به مکه حمل مي کرد و عصاره ي آن را با آب مي آميخت و حاجيان را سيراب مي کرد. اکثر افراد قبيله ي قريش اموالي در طائف داشتند که جهت رسيدگي به آنها از مکه بدان شهر مي آمدند.(47) در طائف گروهي از يهوديان نيز اقامت داشتند که در آن شهر به تجارت مي پرداختند. معاويه املاک خود را در طائف از يکي از همين يهوديان خريده بود. گروهي از روميان نيز در آن شهر ساکن بودند. بلاذري از ميان اين روميان از ازرق، پدر نافع بن ازرق خارجي که بنده ي رومي بود و شغل آهنگري داشت، نام برده است. همچنين از وجود يک بنده ي رومي به نام عبيد نيز خبر داده است که سميه، کنيز حارث بن کلده ثقفي، را به زني گرفت و پزشک عرب بود.(48) ابن هشام نام يکي از غلامان عتبه و شيبه، پسران ربيعه، را ذکر کرده است که بدو «عداس» مي گفتند و مسيحي و از اهل نينوا بود.(49)

د. طائف دومين مرکز ديني حجاز

طائف دومين مرکز ديني سرزمينهاي عرب، بعد از مکه، بود. ثقيف خانه اي در آن شهر داشتند که با پارچه آن را مي پوشاندند، و هداياي خود را تقديم آن مي کردند و در پيرامونش به طواف مي پرداختند. آنان اين خانه را «ربه» مي ناميدند و همچنانکه مردم مکه در تعظيم کعبه مي کوشيدند آنان نيز اين خانه را بزرگ و محترم مي داشتند.(50) خانه ي «ربه» صخره ي مربع شکلي معروف به «لات» را شامل مي شد. سدانت و پرده داري اين خانه را فرزندان عتاب بن مالک از قبيله ي ثقيف به عهده داشتند. قريش و عربهاي ديگر اين خانه را محترم مي شمردند و به تعظيم آن مي پرداختند.(51) هنگامي که در سال هشتم هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در بازگشت از حنين، عزم فتح طائف را کرد؛ مردم شهر به قلعه هاي خود پناه برده و از تسليم شهر سرباز زدند. مسلمانان منجنيقي را، که سلمان فارسي تدارک ديده بود، بر بام خانه ي ربه نصب کردند. مسلمانان در اين هنگام قلعه کوبي همراه خود داشتند که گفته مي شد خالدبن سعيدبن عاص آن را از جرش آورده است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پانزده روز (52) و به قولي يک ماه (53) مردم طائف را در محاصره قرار داد و چون هلال ذي الحجه در افق نمايان شد جهت حج عمره به مکه بازگشت، و بعد از سپري شدن ماههاي حرام، بار ديگر به تجهيز سپاه جهت محاصره ي مجدد طائف پرداخت. چون اين خبر به مردم طائف رسيد، هيئتي را جهت انجام مذاکرات صلح نزد پيامبر گسيل داشتند و با اين شرايط خواهان صلح شدند که: آنها را به جنگ نفرستند و از آنها ده يک نستانند و خراج نگيرند و تا يک سال بتوانند به پرستش لات ادامه دهند.(54) پيامبر از پذيرش شرايط آنها سرباز زد. سرانجام آنان پذيرفتند که لات را بشکنند. گفته اند که مغيرة بن شعبه مسؤوليت شکستن آن را به عهده گرفت، آن را شکست و در آتش سوزاند. شدادبن عارض جشمي به هنگام شکستن و سوزاندن لات، در اين باره ضمن نهي ثقيف از بازگشت مجدد به پرستش آن مي گويد:
لا تنصروا اللات اِنّ الله مهلکها *** و کيف نصرکم من ليس ينتصر
اِنّ التي حرقت بالنار فاشتعلت*** و لم تقاتل لدي أحجارها هدر
اِنّ الرسول متي ينزل بساحتکم *** يظعن، و ليس بها من أهلها بشر (55)
«به ياري لات برنخيزيد، زيرا که نابود کننده ي آن خداست، چگونه ياري مي کنيد کسي را که از ياري خود ناتوان است؛
بتي که در آتش سوخته و شعله ور شده است، و در نزد سنگهاي خود [انصاف ] نجنگيده بر باد است؛
چون پيامبر در ساحت شما فرود آيد، در حالي از آنجا کوچ مي کند که هيچ يک از پيروان لات در آنجا يافت نمي شود.»

پي نوشت ها :

1-بکري، معجم ما استعجم، ج1، ص 67؛ ياقوت، معجم البلدان، ج4، «ماده ي طائف»، ص 9.
2-مقدسي، أحسن التقاسيم، ص79؛ ياقوت، منبع پيشين.
3-ياقوت، منبع پيشين.
4-همدانِي، صفة جزيرة العرب، ص 120.
5-مقدسي، منبع پيشين، ص79؛ ياقوت، منبع پيشين.
6-همداني، منبع پيشين، ص48.
7-منبع پيشين، ص 121.
8-منبع پيشين، ص121.
9-Lammens,la cité Arabe de taif a la veille de L,Hégire,Beyrouth,1922,p.20.
10-ياقوت، منبع پيشين، ج4، «ماده ي عرج»، ص 99.
11-همداني، منبع پيشين، ص 121.
12-منبع پيشين.
13-ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي وهط»، ص 386.
14-ياقوت، منبع پيشين، ج5 «ماده ي ليه»، ص 30.
15-همداني، منبع پيشين، ص 120-124؛ ياقوت، منبع پيشين، ج3، «ماده ي رکبه»، ص 63؛ منبع پيشين، ج5، «ماده ي مطار»، ص 147.
16-از کلام خداي تعالي که فرمود: وَ قالوُا لَو لا نُزِّلَ هَذا القُرآن عَلي رَجُلٍ مِنَ القَريَتَيِنِ عَظيمٍ.(سوره ي زخرف/ آيه ي 31)«و گفتند چرا اين قرآن به مرد بزرگي از ساکنان دو شهر نازل نشد.».
17-ابن هشام، السيره، ج1، ص 203.
18-Lammens,op.cit.p.12
19- مقدسي، منبع پيشين، ص 112.
20-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي طائف»، ص 9.
21-مقدسي، منبع پيشين، ص 79.
22-منبع پيشين، ص 95؛ محمد بن عبدالله نميري ضمن شعر خود در اين زمينه از نعمت و رفاهي که زينب، دختر يوسف، خواهر حجاج در آنجا داشت سخن گفته است:
تشتو بمکة نعمة ***و مضيفها بالطائف
«او زمستان را در مکه با ناز و نعمت به سر مي برد و در تابستان ييلاق او طائف است.»
(نک: ياقوت، منبع پيشين، ص12).
23-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي طائف»؛ آلوسي، بلوغ الارب، ج1، ص 191.
24-ازرقي، اخبار مکه، ج2، ص 193.
Lammens,La cite de taif,p.32.
Lammens,Le berceau de L'Islam,t.I.p.83
25-بلاذري، فتوح البلدان، ج1، ص 69؛ مقدسي، منبع پيشين، ص79؛ ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي طائف»، ص9؛ ابن بطوطه، منبع پيشين، ص 132-154.
26-مقدسي، منبع پيشين؛ ياقوت، منبع پيشين؛ ازرقي، منبع پيشين.
27-Lammens,La cite de taif,p.33.
28-ابن قتيبه، عيون الأخبار، ج3، ص 227؛ ياقوت، منبع پيشين، ص 12.
29-مقدسي، منبع پيشين، ص 79.
30-ابن قتيبه، همداني، مختصر کتاب البلدان، ص22؛ ياقوت، منبع پيشين، ج5، «ماده ي وهط»، ص 386.
31-ابن هشام، منبع پيشين، ج2، ص 61.
32-Lammens,La cite de taif.p.32
33-زمينهاي عشر عبارت از زمينهايي است که صاحبان آن به ميل خود اسلام آورده باشند، و نيز زمينهايي که توسط مسلمانان احيا شده باشد.(نک: خوارزمي، محمد بن احمد، مفاتيح العلوم، طبع فان فلوتن [ افست تهران، بدون تاريخ و ناشر] ، 58-59). براي مطالعه ي تعاريف ديگر نک: مدرسي طباطبايي، زمين در فقه اسلامي ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ج1، ص88؛ سعدي بن ابوحبيب، القاموس الفقيهه، دارالفکر دمشق، چاپ دوم، ص 251؛ ذيل «ارض العشريه»، م.
34. ابويوسف، کتاب الخراج، ص 40؛ بلاذري، منبع پيشين، ج1، ص67 و دنباله ي آن.
35-بلاذري، أنساب الأَشراف، ص 427.
36-منبع پيشين، ص 424-425.
37-قرآن کريم، سوره ي محمد/ آيه ي 15.
38-ابن قتيبه، منبع پيشين، ج3، ص 205.
39-بلاذري، منبع پيشين، ص 237.
40-آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 321.
41-بلاذري، منبع پيشين، ص 27؛ بکري، منبع پيشين، ج1، ص 64-67؛ ياقوت، منبع پيشين، ج4، «ماده ي طائف»، ص 10.
42-ياقوت، منبع پيشين، ص11.
43-منبع پيشين، ص 9.
44-Lammens,la cite de taif,p.12
45-بلاذري، منبع پيشين، ص 139.
46-منبع پيشين، ص 142.
47-بلاذري، منبع پيشين، ص 57؛ بلاذري، فتوح البلدان، ج1، ص 66؛ ازرقي، ج2، ص 65.
48-بلاذري، أنساب الأَشراف، ص 489-490؛ فتوح البلدان، ج1، ص 65.
49-ابن هشام، منبع پيشين، ج2، ص 62.
50-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 49؛ محمد نعمان جارم، اديان العرب في الجاهلية، قاهره، 1923، ص 149.
51-ابن کلبي، کتاب الأصنام، ص 16.
52-بلاذري، انساب الأَشراف، ص 366.
53-واقدي، مغازي رسول الله، ص 338.
54-منبع پيشين، ص 339.
55-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 17.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط