مترجم: باقرصدري نيا
عشق به جنگ، که در جان و روح عرب عصر جاهلي ريشه دوانيده بود، به اشتياق بر سلطه و سيطره از راه ستم و تجاوز و حمله و ستيزه جويي مبدل گرديد. در اين عصر دستيابي به حق و تفوق و سيطره تنها از اين طريق امکان پذير بود. عمروبن کلثوم ضمن شعر خود اين واقعيت را چنين تعبير کرده است:
اِذا ما الملک سام النّاس خسفاً *** أبينا أن نقر الذل فينا
لنا الدنيا و من أمسي عليها *** و نبطش حين نبطش قادرينا
بغاة ظالمين و ما ظلمنا *** و لکنا سنبداً ظالمينا (1)
«هنگامي که پادشاه با زور و اکراه مردمان را خوار دارد، ما به ذلت و خواري تن در نمي دهيم؛ دنيا و هر چه در آن است از آن ماست، آنگاه که ما بر سرکشان ستمگر حمله کنيم، قدرتمندانه يورش مي بريم؛ ما ستم نکرده ايم، اما به زودي به عنوان ظالم شروع خواهيم کرد.»
در عصر جاهليت، عرب ستم و تجاوز را تنها راه دستيابي به حق مي شمرد. حق نيز چيزي جز زور و قدرت نبود يا همواره در کنار قدرت قرار داشت. زهيربن أبي سلمي ضمن معلقه ي خود درباره ي اين مفهوم عميق فلسفي مي گويد:
وَ مَن لا يَذُد عَن حَوضِهِ به سلاحِهِ *** يُهدَّم و من لا يَظلِم النَّاسَ يُظلم (2)
«آن کس که با شمشير خود حريم خويش را پاس ندارد، نابود مي شود و آن کس که بر مردم ستم نکند مورد ستم قرار مي گيرد.»
در جهت رسيدن به چنين حقي، عرب، مرگ در ميدان کارزار را خوش مي داشت و مرگ در بستر را عيب مي شمرد و از آن نفرت داشت. مرده اي بزرگوار شمرده مي شد که در ميدان نبرد بميرد. عمروبن معديکرب در شعر خود اين معني را چنين بيان کرده است:
و قرب للنطاع الکبش يمشي *** و طالب الموت من شرع و ورد (3)
« در کنار دلاوران و جنگجويان راه مي سپارد، و وارد شدن به آبشخور مرگ براي او خوشايند است.»
همچنين شعر عمرو بن کلثوم از اين فرد نمونه ي عرب چنين تصويري ارائه مي دهد:
مَعاذَ اَلإ له أن تَنُوخَ نِساؤُنا *** عَلي هالِکٍ أو تَضجَّ مِنَ القَتلِ
قِراع السّيُوفِ بِالسُّيوفِ أحلَّنا *** بِأرضٍ بِراحٍ ذي أراکٍ و ذي أثلِ (4)
«پناه مي برم به خدا از اينکه زنان ما بر کشته ي خود نوحه گري کنند و يا از قتل ضجه سر دهند؛ چکاچک شمشيرها در زمين گسترده و داراي درختان اراک و أثل (شورگز) براي ما شيرين است.»
و سموأل بن عادياء صاحب قعله ي تيماء مي گويد:
و إنّا لَقَومٌ ما نَريَ القَتلَ سُبَّةً *** اِذا ما رَأَتهُ عامِرُ وَ سَلُولُ
يُقَرِّبُ حُبُّ المَوتِ آجالَنا لَنا *** وَ تَکرَههُ آجالُهُم فَتَطُولُ
وَ ما ماتَ مِنّا سَيِّدٌ حَتفَ أَنفِهِ *** وَ لا طُلَّ مِنّا حَيثُ کانَ قَتِيلُ
تَسيلُ عَلي حَدِّ الظُّباتِ نُفُوسُنا *** وَ لَيسَت عَلي غَيرِ الظُّباةِ تَسييلُ (5)
« ما مردمي هستيم که کشته شدن را عار نمي دانيم آنچنانکه عامر و سلول آن را ننگ مي شمردند؛ دوست داشتن مرگ اجل ما را نزديک مي سازد و ما با سرفرازي کشته مي شويم، اما آنان به سبب ترس از مرگ عمر درازي مي يابند؛
هيچ يک از بزرگان ما در بستر نمرده است، و خون هيچ يک از آنان که کشته شده اند به هدر نرفته است؛
خون ما تنها با لبه ي شمشير بر ميدان رزم مي ريزد، و جز با شمشير نمي ريزد.»
دريدبن صمه از زندگي عرب، که همواره در حال تدارک جنگ جهت گرفتن انتقام يا در انتظار انتقامجويي ديگران از وي سپرده مي شد، اين گونه تعبير آورده است:
أبي القتل اِلّا آل صمة أنهم *** أبو اغيره و القدر يجري اِلي القدر
فإما ترينا لا تزال دماؤنا *** لدي واتر يسعي بها آخر الدهر
فإنّا للحم السيف غير نکيرة *** و نلحمه أحياناً و ليس بذي نکر
يغار علينا واترين فيشتفي *** منا إن أصبنا أو نغير علي وتر
قسمنا بذاک الدهر شطرين بيننا *** فما ينقضي اِلا و نحن علي شطر (6)
«همگان از کشته شدن اجتناب مي ورزند جز آل صمه که از کشتن و کشته شدن نمي هراسند؛ زيرا آنان که مي کشند، خود نيز کشته خواهند شد؛ خونهاي ما را پيوسته در جوشش و جريان مي بيني، و خونخواهان تا پايان روزگار در گرفتن انتقام خون ما مي کوشند؛
ما از اينکه طعمه ي شمشيرها شويم ابايي نداريم و آن را ناخوش نمي شماريم همچنانکه خود نيز گاهي ديگران را طعمه ي شمشيرهايمان مي کنيم و آن را خوش مي داريم؛
يا ديگران بر ما حمله مي کنند و اگر بر ما دست يابند خونمان را مي ريزند و تسکين مي يابند، يا ما با آنان چنين مي کنيم؛
بدين سان ما روزگار را ميان خود قسمت کرده ايم و همواره يک قسمت آن از آن ماست.»
اين روح جاهلي همچنان در دل عرب عصر جاهليت پابرجا بود تا اينکه اسلام ظهور کرد و شعله هاي سرکش عصبيت اندکي فرو نشست. ولي دوباره در مدتي کمتر از نيم قرن، هنگامي که دو عصبيت مضري و يمني به ستيزه برخاستند، اين آتش از نو شعله ور گرديد. قطري بن فجائة در اين باره مي گويد:
و لسنا کمن يبکي آخاه بِعَبرَة *** يعصرها من ماء مقلته عصرا
و انا إناس ما تفيض دموعنا *** علي هالک و إن قصم الظهرا
و لکني أَشفي الفؤاد بغارة *** ألهب في قطري کتائبها جمرا
«ما چون کساني نيستيم که بر مرگ برادر خويش مي گريند و از ديده اشک مي بارند؛
ما مردمي هستيم که بر کشته ي خويش اشک نمي ريزيم، گر چه مرگ او پشت ما را شکسته باشد؛ اما من دلم را با حمله بر دشمن تسکين مي دهم، و در هنگامه ي حمله در دو سوي سپاهيان آتش بر مي افروزم.»
نظام جنگي در عصر جاهليت
عربهاي باديه نشين فاقد سپاهيان منظم بودند. اما همه ي افراد قبيله، اعم از پير و جوان، وقتي رئيس قبيله از آنها درخواست شرکت در جنگ مي کرد به نداي او لبيک مي گفتند. همچنانکه پيش از اين ديديم آنان در چنين مواقعي بر اساس عصبيت عمل مي کردند و هراسي به خود راه نمي دادند. زنان نيز به همراه مردان در جنگ شرکت مي جستند تا آتش غيرت و شهامت را در دل آنان مشتعل گردانند. همان گونه که زنان شيبان و بکربن وائل و عِجِل در روز جنگ ذوقار چنين کردند، يکي از اين زنان در آن روز چنين گفت:إن يظفَروا يُحّرزوا فينا الغُرَل *** ايهاً فِداءُ لَکُم بني عِجِل (7)
«جانم فداي شما باد اي بني عِجِل، بجنگيد که اگر آنان چيره شوند، ناموس ما مورد تعدي آنان قرار خواهد گرفت.»
و دختر قرين شيباني در حالي که قوم خود را به پايداري در جنگ فرا مي خواند آواز داد:
إيها بني شيبان صفاً بعد صف *** أن تهزموا يصبغوا فينا القلف (8)
« اي بني شيبان صف به صف بجنگيد، اگر شکست خوريد و به هزيمت رويد آنان دوشيزگي ما را از بين خواهند برد.»
در روز فيف الريح نيز که ميان عامربن صعصعه و حارث بن کعب (9) جنگ در گرفت، افراد قبيله مذحج همين گونه عمل کردند و زنان و کودکان را به همراه خود آوردند تا مردان از ميدان جنگ نگريزند. ابن کلثوم اين واقعه را چنين تعبير کرده است:
عَلي آثارِنا بَيضٌ حِسانٌ *** نُحاذِرُ أن تُقَسَّمُ أن تَهُونا
أَخَذنَ عَلي بُعُولَتِهِنَّ عَهداً *** اِذا لاقوا کِتائبَ مُعلَمِينا
لَيَستَلُبِّنَّ اَفراساً وَ بَيضاً *** وَ أسري في الحَديدِ مُقَرَّنِينا
يَقُتنَ جِيادَنا وَ يَقُلنَ لَستُم *** بَعُولَتُنا اِذا لَم تَمنَعُونا (10)
« در ميدان رزم زنان زيباروي ما در پشت سرهايمان قرار مي گيرند، ما از بيم اسارت و اهانت به آنان چنين پايداري از خود نشان مي دهيم؛
آنان از شوهران خود پيمان گرفته اند که چون با سپاهيان دشمن روياروي شوند، نشانه هايي براي شناسايي خود قرار دهند؛
اسبها و شمشيرها و کلاهخودهاي دشمن را به غارت برند، و مردان زره پوشيده ي آنان را به اسارت درآورند؛
اين زنان براي سپاهيان ما غذا مي آورند و مي گويند اگر نتوانيد از ما محافظت کنيد شوهران ما نيستيد.»
در جنگ احد، زنهايِ بت پرستان قريش جهت تشجيع مشرکان شرکت داشتند. ابوسفيان به همراه دو زن، هند دختر عتبه واميه دختر سعد بن وهب بن أشيم از قبيله کنانه. صفوان بن اميه با دو زن، بر زه دختر مسعود ثقفي ونعوم دختر معذل از کنانه. طلحة بن أبي طلحه به همراه زنِ خود، سلافه دختر سعد بن شهيد اوسيه. عکرمة بن أبي جهل با زن خود، ام جهيم دختر حارث بن هشام. حارث بن هشام با زن خود، فاطمه دختر وليد بن مغيره. عمرو بن عاص به همراه زنش، هند دختر منبه بن حجاج. خناس دختر مالک بن مضرب به همراه پسرش ابوعزيزبن عمير عبد ربي. حارث بن سفيان بن عبدالأسد با زن خود، رمله دختر طارق بن علقمه. سفيان بن عويف به همراه زنش، قتيله دختر عمروبن هلال. غراب بن سفيان بن عويف با زن خود، عمره دختر حارث بن علقمه، و اين زن همان کسي است که چون پرچم قريش از دست حبشي غلام ابي طلحه، پس از بريده شدن دستان او و بعد از آنکه مدتي با سينه و گردنش پرچم را نگه داشت تا کشته شد، بر زمين افتاد آن را برافراشت و تا هنگام بازگشت قريش همچنان برافراشته نگاه داشت.(11)
زنهاي مشرکان قبل از آغاز نبرد در پيشاپيش صفوف سپاهيان خود، طبل و دف و دايره مي زدند، در حالي که سرمه دان و ميل سرمه به همراه خود داشتند. سپس به عقب صفوف سپاهيان بر مي گشتند، و هر جا کسي را مي ديدند که از جنگ روي برگردانده او را به جنگ ترغيب مي کردند و کشتگان خود را در روز بدر به وي يادآور مي شدند.(12) هند دختر عتبه و همراهانش مردان را به پايداري دعوت مي کردند و چنين مي خواندند:
نحن بنات طارق *** نمشي علي النمارق
اِن تقبلوا نعانق *** أو تدبروا نفارق
فراق غير وامق (13)
«ما دختران طارقيم، که بر روي تُشکچه ها راه مي رويم؛
اگر رو به سوي دشمن کنيد، با شما هم آغوش خواهيم شد، و اگر پشت بر ميدان جنگ کنيد از شما دوري خواهيم کرد، دوري کسي که دوستدار نيست.»
اين شعر نيز از جمله ي اشعاري است که هند در آن روز مي خواند:
ويها بني عبدالدار *** ويها حماة الأدبار
ضربا بکل بتار (14)
«اي بني عبدالدار، بجنگيد، اي پشتيبانان تيره بختان، بجنگيد، با شمشيرهاي برنده ي خود بجنگيد و ضربت بزنيد.»
در لشکرگاه مسلمانان نيز زنان مسلمان، و در رأس آنها فاصله دختر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حضور داشتند، و بر پشت خود آب و غذا حمل مي کردند و مجروحان را سيراب و مداوا مي نمودند. ام سليم دختر ملحان، و عايشه همسر پيامبر بر پشت خود مشک حمل مي کردند و خمينه دختر جحش، به تشنگان آب مي داد و زخميان را مداوا مي کرد و ام ايمن به مجروحان آب مي رساند.(15) هنگامي که نشانه ضعف و درماندگي در جبهه ي مسلمانان نمودار گرديد؛ ام عماره، نسيبه دختر کعب، همانند مردان به همراه مسلمانان جنگيد. او لباس خود را محکم بر کمر بست و با شمشير از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دفاع کرد و با کمان خود به سوي مشرکان تير انداخت و در روز احد امتحان نيکي داد. پيکار او يکي از افتخارات اسلام بود. نوشته اند که در آن روز 12 زخم نيزه و شمشير بر وي اصابت کرد.(16)
اما تکيه گاه کشورها و حکومتهاي محلي پيوسته بر سپاهيان بود. اين علاوه بر نيروهايي بود که قبيله هاي وابسته به هنگام جنگ در اختيار پادشاه و امير قرار مي دادند. به عنوان مثال پادشاه حيره دو لشکر داشت؛ يکي از آنها متشکل از نيروهاي ايراني بود که بدان «شهبا» مي گفتند، و دومي عربي بود و «دوسر» ناميده مي شد. (17) عربهاي حيره نحوه ي آرايش سپاه و شيوه ي کمين کردن را از ايرانيان آموخته بودند. بني شيبان به يُمن مهارت در تنظيم و آرايش فوجهاي سپاه خود توانستند در روز ذوقار بر ايرانيان غلبه يابند.(18)
همچنين عربها با نظام ميمنه و ميسره و تقسيم سپاه و استقرار آن در سمت راست و چپ ميدان جنگ آشنا بودند. (19) در جنگ احد مشرکان سپاهيان خود را به صف کرده و فرماندهي جناح راست سپاه را به خالدبن وليد سپردند و در رأس سپاهيان سمت چپ ميدان نيز عکرمة بن ابي جهل را قرار دادند. آنها دو دسته سوارکار در اختيار داشتند که متشکل از 200 جنگجو بود. (20) آنان در اين جنگ فرماندهي سواران را به صفوان بن اميه، و بنا بر قول ديگر به عمروبن عاص واگذار کرده، و عبدالله بن ابي ربيعه را به فرماندهي تيراندازان گماشتند که تعداد آنها 200 تن بود. مسؤوليت حمل پرچم نيز به عهده طلحة بن أبي طلحه بود. از سوي ديگر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز صف ياران خود را منظم کرده و فرماندهي دسته ي تيرانداز را به عبدالله بن جبير و به قولي سعد وقاص سپرده بود و موضعي را براي استقرار نيرو برگزيده بود که کوه احد در پشت سر و شهر در پيش روي آنها قرار داشت. در اين جنگ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرماندهي جناح راست و چپ سپاه را خود بر عهده گرفته بود و پرچم بزرگ را به مصعب بن عمير، پرچم اوس را به اسيد بن حضير، و پرچم خزرج را به سعد بن عباده سپرده بود.(21)
عربها جهت کمين دشمن و آگاهي از وضع آن ديده بانان و جاسوساني را به خدمت مي گرفتند. از جمله هنگامي که امرؤالقيس ديده بانان خود را به سوي قبيله ي بني اسد گسيل داشت از همين شيوه استفاده کرده بود.(22) عربها در جنگ، ابزار و ادوات مختلفي به کار مي بردند که از جمله ي آنها عبارت بود از:
1.انواع شمشير:
يکي از انواع شمشير که مورد استفاده قرار مي گرفت شمشير مشرفي بود. اين نوع شمشير منسوب به مشارف شام، يکي از روستاهاي نزديک حوران، بود.(23) درباره ي اين شمشير مشرفي شاعر مي گويد:نجيد الطعن بالسمر العوالي*** و نضرب بالسيوف المشرفيه (24)
«با نيزه هاي بلند خوب مي جنگيم و با شمشيرهاي مشرفي ضربه مي زنيم.»
يکي ديگر از اين شمشيرها، شمشير هندي با «مهنده» بود که به هند نسبت داده مي شد، عنتره در اين باره مي گويد:
أقحمت مهري تحت ظل عجاجة *** بسنان رمح ذابل و مهند (25)
«اسبم را به ميان گرد و غبار ميدان جنگ وارد مي کنم، و با سر نيزه ي باريک و شمشير هندي مي جنگم».
و نيز مي گويد:
و تطربني سيوف الهند حتي *** أهيم اِلي مضاربها اشتياقاً (26)
«شمشيرهاي هند چنان مرا به طرب وا مي دارد که با اشتياق به محل چکاچک شمشيرها مي شتابم.»
و نوع ديگر شمشيرها، شمشير سريجي، منسوب به سريج نامي از بني معرض بن عمروبن اسد بن خزيمه بود. اين طايفه پيشه ي آهنگري و شمشيرسازي داشتند.(27) شمشيرهاي يمني نيز يکي ديگر از انواع شمشيرهايي بود که عربها از آن استفاده مي کردند. عنتره درباره ي آن گفته است:
بأسمر من رماح الخط لدن *** و أبيض صارم ذکر يمان (28)
«با نيزه اي از نيزه هاي نرم خطي و شمشير برنده ي يماني [ نبرد مي کنم ]».
2. انواع نيزه:
نيزه يکي ديگر از ابزارهاي جنگي عرب بود. بهترين نوع آن «آزينه » يا «يزنيه» نام داشت که منسوب به ذي يزن پادشاه بود.(29) نيزه ي خطي نيز که منسوب به محلي در بحرين به نام «خط » بود از جمله نيزه هاي مورد استفاده ي عرب به شمار مي آمد. نيزه هاي موسوم به «قنا» از هند به خط آورده شده و در آنجا آنها را راست کرده و به عربها مي فروختند. (30) عمروبن کلثوم درباري اين نيزه ها مي گويد:بِسُمرٍ من قَنَا الخَطيَّ لُدنٍ *** ذَوَابِلَ اَو بِبَيضٍ يَختَلِينا (31)
«با نيزه هاي نرم و باريک و نيمه خشک خطي و شمشيرهاي درخشان خود سينه ي آنان را مي دريم و سرهايشان را از بدن جدا مي کنيم.»
و عنترة بن شداد مي گويد:
بأسمر من رماح الخط لدن *** و أبيض صارم ذکر يمان
«با نيزه اي از نيزه هاي نرم و باريک خطي و شمشير برنده ي يماني [ نبرد مي کنم ]».
يکي ديگر از انواع نيزه ها، نيزه «رديني » بود که به زني موسوم به «ردينه» که اين نوع نيزه ها را مي ساخت نسبت داده مي شد. عنتره در اين باره مي گويد:
اِذا خصمي تقاضاني بديني *** قضيت الدين بالرمح الرديني (32)
«چون دشمن وام خود را از من طلب کرد، من با نيزه رديني وام او را پرداختم.»
نيره سمهري نيز که منسوب به شوهر ردينه بود از انواع ديگر نيزه محسوب مي شد. عنتره درباره ي اين نيزه مي گويد:
و أطعن في الهيجا اِذالخيل صدها *** غداة الصباح السمهري المقصد (33)
«هنگام صبح، که سواران ميدان کارزار را سدّ مي کردند، نيزه هاي سمهري آنان را نشانه گرفته، در بدنشان فرو مي رفت.»
اگر نيزه بلند بوده و پيکان آن باريک باشد، «نيزک» و «مطرد» ناميده مي شود. اما اگر پيکان عريض در سر آن تعبيه شده باشد بدان «حربه» گويند. يکي از انواع سرنيزه «قعضبي» نام دارد که منسوب به سازنده آن موسوم به قعضب قشير است. نوع ديگري از سر نيزه هم وجود دارد که «شرعبي» ناميده مي شود.
3.تير و کمان:
از ديگر ابزارهاي مورد استفاده ي عربها بود و بهترين نوع آن «عصفوري» و «ماسخي» نام داشت.(34) يکي ديگر از اين ابزارها ترکش بود که تيرهاي «نبال» در آن نگهداري مي شد، و نبال نوعي «تير پردار» بود که در نوک آن پيکان تعبيه شده بود.4. زره:
زره نيز يکي ديگر از ابزارهاي جنگي بود و آن جامه ي بافته شده از آهن بود که حلقه هاي به هم پيوسته ي آهني اجزاي آن را به يکديگر متصل مي ساخت و پشت و سينه را مي پوشاند. انواع آن عبارت بود از: فرعوني، حطمي، و سلوکي.(35)5. کلاهخود:
که آن را جهت محافظت از ضربه هاي شمشير بر سر مي نهادند. عمروبن کلثوم درباره ي کلاهخود مي گويد:عَلَينَا البَيضُ و اليَلَبُ اليَماني*** وَ أَسيافٌ يَقُمنَ وَ يَنحَنينا (36)
«ما داراي کلاهخودها و زره هاي يماني هستيم و شمشيرهايي که بالا مي روند و با انحنا فرود مي آيند [ از شدّت و کثرت ضربه ها ] کج و راست مي شوند.»
6. سپر:
که از پوست ساخته مي شد بي آنکه در ساختن آن چوب به کار رفته باشد. (37)7.منجنيق و عراده:
اين دو ابزار جنگي جهت پرتاب سنگ به کار مي رفتند.(38)پس از پايان گرفتن جنگ اسيران را به زنجير مي کشيدند. عمروبن کلثوم در اين زمينه چنين مي گويد:
فَآبُوا باِلِنهابِ وَ بِالسَّبايا *** وَ اُبناء بِالمُلوکِ مُصَفَّدِينا (39)
«آنان دست به غارت گشودند و با غنائم و کنيزان بازگشتند و ما با پادشاهاني که آنها را به زنجير کشيده بوديم بازگشتيم.»
و نيز از کلام اوست:
لِتَستَلِبَنَّ أفراساً وَ بَيضاً *** وَ أسريَ فِي الحَديدِ مُقَرَّنينا (40)
«تا اسبها و شمشيرها را غارت کنند و مردان جوشن پوش را به اسيري گيرند.»
اسيران به عنوان بنده به خدمت فاتحان نبرد در مي آمدند و تا زمان پرداخت فديه از جانب خانواده ي آنها، به خدمتگزاري فاتحان مي پرداختند. فديه معمولاً عبارت بود از دادن تعداد زيادي شتر به عنوان سربهاي اسيران، و بر حسب امکانات و توانايي خانواده ي اسير مقدار آن تغيير مي يافت. گاهي نيز اسيران به قتل مي رسيدند؛ همچنانکه منذربن امرؤالقيس، پادشاه حيره، با اسيران بني حجربن عمرو چنين کرد.(41) نيز اسيران قبيله بکربن وائل را در قله ي کوه أوارة سر بريد.(42)
کشتن اسيران در ميان عربها از جمله ي اعمال زشت محسوب مي گرديد. (43) آنان اغلب به چيدن موي جلوي سر اسيران اکتفا مي کردند و سپس به عنوان تحقير آنان را آزاد مي کردند، و از چنين عفوي که از موضع قدرت صورت گرفته بود به خود مي باليدند. بدين ترتيب کساني که در جنگ پيروز شده بودند، غلبه ي خود را به صورت رمز در جلو سر اينان باقي مي گذاشتند. (44)
خنسا در شعر خود از اين عمل چنين تعبير آورده است:
جززنا نواصي فرسانهم *** و کانوا يظنون أن لا تجزا
و من ظن ممن يلاقي الحروب *** بأن لا يصاب فقد ظن عجزا
نضيف و نعرف حق القري *** و نتخذ الحمد ذخراً و کنزاً
و نلبس في الحرب سرد الحديد *** و في السلم خزا و عصبا و قزاً (45)
«موي جلوي سر جنگجويان آنها را بريديم، در حالي که آنان گمان مي کردند، موي آنها بريده نخواهد شد؛
آن کس که مي پندارد در نبرد شرکت مي جويد و آسيبي به وي نمي رسد پندارش ياوه و بيهوده است؛
ما مردم را مهمان مي کنيم و حق مهمان خويش را مي شناسيم، و حمد و سپاس را براي خود ذخيره مي کنيم؛
در جنگ زره آهنين بر تن مي کنيم و در صلح خز و دستارِ حرير و ابريشم مي پوشيم.»
در برخي مواقع چون عربها شاعري را به اسارت مي گرفتند، زبانش را به تسمه اي مي بستند تا نتواند به هجو آنان بپردازد؛ زيرا در دوره ي جاهليت، هجو دشمنان گزنده تر و تحقيرآميزتر از زدن آنها با نيزه بود. عبدقيس بن خفاف برجمي در اين باره مي گويد:
و أصبحت أعددت للنا *** ئبات بريئا و عضباً صقيلاً
و وقع لسان کحد السنان *** و رمحاً طويل القناة عسولا (46)
« براي مقابله با مصيبتها تير تيز و شمشير رخشاني آماده کردم؛
ضربه و آسيب زبان همانند تيزيِ سر نيزه، و نيزه ي بلند دسته ي جنبان است.»
عبد يغوث بن وقاص حارثي هنگامي که توسط بني تيم در يوم الکلاب به اسارت درآمده بود ضمن قصيده اي درباره ي بستن زبان شاعر چنين سروده است:
أقول و قد شدّوا لساني بتسعة *** أمعشر تيم أطلقوا عن لسانيا (47)
«در حالي که زبانم را با دوالي بسته اند، مي گويم اي گروه تيم زبان مرا باز کنيد».
اما اسيران زن يا به همسري گرفته مي شدند، يا به عنوان کنيز به خدمت گماشته مي شدند. هنگامي که يکي از افراد قبيله اي، مردي از قبيله ي ديگر را مي کشت، قبيله ي مقتول ملزم به خونخواهي و انتقام از قاتل بودند. از اين رو، از قبيله قاتل درخواست مي کردند تا او را جهت قصاص به آنان تحويل دهد. اما تسليم قاتل براي قبيله ننگ محسوب مي شد، و از سوي ديگر پذيرش خونبها نيز براي قبيله ي مقتول، که در صدد دست يافتن به قاتل بود، ننگ شمرده مي شد. چون قبيله ي قاتل از تسليم او امتناع مي ورزيد و به حمايت و دفاع از وي بر مي خاست، ناگزير ميان دو قبيله آتش جنگ شعله مي کشيد و گاهي جنگ سالها ادامه مي يافت؛ تا اينکه افراد خيرخواه از قبايل ديگر جهت فيصله ي جنگ به ميانجيگري مي پرداختند. گاهي نيز برخي قبيله ها پرداخت ديه را به عهده مي گرفتند. خونبهاي هر فرد در ميان همه ي قبيله ها 100 شتر بود. اما ديه ي پادشاهان و اشراف به حدود 1000 شتر بالغ مي گرديد. (48)
خانواده مقتول طبق رسم رايج، تا هنگام گرفتن انتقام، خود را چون بيماران رواني مي شمردند و خود را ملزم به انجام اعمالي مي دانستند که طبق رسوم بدوي براي خانواده ي مقتول لازم بود. موي بريدن، گريبان چاک زدن، چهره خراشيدن، و بيرون آمدن دختران و پرده نشينان جهت عزاداري از جمله ي اين اعمال بود. (49) همچنانکه فرزندان کليب هنگامي که او کشته شد، چنين کردند. مهلهل در اين باره مي گويد:
کُنّا نَغارُ عَليَ العَواتِقِ أَن تُرَي *** بِالأَمسِ خارِجَةً مِنَ الأَوطانِ
فَخَرَجنَ حينَ ثَوَي کليبٌ حُسَّراً *** مُستَيقِناتٍ بَعدَهُ بِهَوانِ
يَخمُشنَ مِن أَدَمِ الوُجُوهِ حَواسِراً *** مِن بَعدِهِ وَ يَعِدنَ بِالأزمانِ
«ديروز از اينکه دختران جوان و نورسيده از خانه هاي خود بيرون آيند و در انظار ديده شوند آتش غيرت ما شعله مي کشيد؛
چون کليب به خاک سپرده شد آنان سر برهنه بيرون آمدند، مطمئن بودند که پس از او در خواري خواهند زيست؛
آنان پس از کشته شدن وي چهره هاي خود را مي خراشند و به خود نويد مي دهند تا مگر گذشت زمان کار آنان را سامان بخشد.»
همچنين افراد خاندان مقتول لباس کوتاه بر تن مي کردند و از خوردن گوشت، شراب، آميزش با زنان، و قمار پرهيز مي کردند. همان گونه که امرؤالقيس هنگامي که خبر کشته شدن پدرش به وي رسيد، تا گرفتن انتقام از خوردن گوشت و شراب، استفاده از عطر، و نزديکي با زنان خودداري ورزيد. (50)
پي نوشت ها :
1-تراجم اصحاب المعلقات العشر، قاهره، 1329هـ، «معلقه عمروبن کثلوم»، ص 56. بيت مورد اختلاف و مخدوش است. در پاره اي از نسخه ها به صورت زير ضبط شده است که صحيح به نظر مي رسد، براي ديدن روايت هاي مختلف از اين بيت، نک: الشنقيطي، احمد الامين: شرح المعلقات العشرو اخبار شعرائهاي، تحقيق، محمد الفاضلي، المکتبة العصريه، بيروت، 2004، ص 141- مدرسي، کمال الدين: شرح معلقات دهگانه، نشر حسيني اروميه، چاپ اول، 1378، ص 211:
نسَمّي ظالمين و ماظلمنا *** و لکنّا نبيدالظالمينا.م
2- ابوالعباس احمد بن يحيي شيباني، شرح ديوان زهير بن أبي سلمي، قاهره، 1944، ص 30؛ تراجم اصحاب المعلقات العشر، ص 33.
3-بحتري، ابوعباده وليدبن عبيد، کتاب الحماسة، به کوشش کشيش لوييس شيخو يسوعي، بيروت، 1910، ص39.
4-آلوسي، منبع پيشين، ج1، ص 113.
5-ديوان السموال، به کوشش عيسي سابا، بيروت، 1951، ص 46.
6-حوفي، الحياة العربيه من الشعر الجاهلي، قاهره، 1956، ص 258؛ شوقي ضيف، العصر الجاهلي، قاهره، 1960، ص 64.
7-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 290.
8-منبع پيشين، ص 291.
9-منبع پيشين، ج1، ص 387؛ محمد احمد جادالمولي و ديگران ، ايام العرب، قاهره، 1942، ص132.
10-حوفي، منبع پيشين، ص260.
11-واقدي، مغازي رسول الله، ص 159؛ ابن هشام، السيرة، ج3، ص 66، 84.
12-واقدي، منبع پيشين، ص 174 .
13-منبع پيشين، ص 176؛ ابن هشام، منبع پيشين، ج3، ص 72.
14-منبع پيشين.
15-واقدي، منبع پيشين، ص 195.
16-واقدي، منبع پيشين، ص 210-211؛ ابن هشام ، منبع پيشين، ج3، ص 87.
17-درباره ي اين دو لشکر به بخش مربوط به آل منذر (منذريان) مراجعه کنيد. آنجا که در مورد نعمان اول پسر امرؤالقيس دوم سخن گفته ايم.
18-درباره ي اين جنگ به بخش مربوط به منذريان مراجعه کنيد، و نيز نک: حوفي، منبع پيشين، ص 168؛ احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص78.
19-عمروبن کلثوم در اين مورد مي گويد:
و کنا الا يمنين اِذا التقينا *** و کان الايسرين بنو ابينا
«وقتي با سپاه دشمن وارد جنگ شديم ما در ميمنه مي جنگيديم و برادران ما در ميسره» (نک: کتاب تراجم اصحاب المعلقات العشر، ص 56).
20-ابن هشام، منبع پيشين، ج3، ص70.
21-منبع پيشين، ص 70 و ادامه ي آن؛ حوفي، منبع پيشين، ص 168 -169.
22-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 307.
23- ياقوت، معجم البلدان، ج5، «ماده ي مشارف»، ص 131.
24-حوفي، منبع پيشين، ص 178.
25-شرح ديوان عنترة بن شداد، به کوشش و شرح عبدالمنعم عبدالرؤف شبلي، بدون تاريخ، ص 71.
26-منبع پيشين، ص 114.
27-آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 63.
28-شرح ديوان عنتره، ص 179.
29-آلوسي، منبع پيشين، ص 64.
30-ياقوت، منبع پيشين، ج2،«ماده ي خط»، ص 378.
31-کتاب تراجم اصحاب المعلقات العشر، ص 47.
32-شرح ديوان عنتره، ص 172.
33-منبع پيشين، ص47.
34-آلوسي، منبع پيشين، ج3، ص 64.
35-منبع پيشين، ص 66.
36-کتاب تراجم اصحاب المعلقات العشر، ص53.
37-آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 66.
38-منبع پيشين، ص 68؛ حوفي، منبع پيشين، ص 182-188.
39-کتاب تراجم اصحاب المعلقات العشر، ص 53.
40-منبع پيشين، ص 54.
41-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 256 ، 305؛ ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي دير بني مرينا»، ص 501.
امرؤالقيس شاعر درباره ي آنان مي گويد:
ملوک من بني حجربن عمرو *** يساقون العشية يقتلونا
« شاهان خاندان حجربن عمرو شامگاهان بر ما مي تازند تا ما را بکشند».-و.
42-ابن اثير، منبع پيشين، ص 334.
43-حوفي، منبع پيشين، ص 197.
44-آلوسي، منبع پيشين، ج3، ص 15؛ حوفي، منبع پيشين.
45-منبع پيشين، ج3، ص 17.
46-محمد محمد حسين، الهجاء و الهجاؤون في الجاهلية، بيروت، 1960، ص73.
47-آلوسي، منبع پيشين، ج3، ص 17؛ حوفي، منبع پيشين، ص199.
48-آلوسي، منبع پيشين، ص24.
49-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 316.
50-ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 318؛ ماجد، منبع پيشين، ج1، ص 52؛ شوقي ضيف، منبع پيشين، ص 237.
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم