سخنران:
آية الله محيي الدين حائري شيرازيبِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم
قال الکاظم عَلَيهِ السَّلام: «... إنَّ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حُجَّتَينِ حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حجَّةً باطِنَةً فَأمّا الظاهِرَةُ فَالرُسُلُ و الأنبياءُ و الأئِمَةُ عَلَيهِمُ السَّلام و أمّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ... ؛ (1) خدا بر مردم داراي دو حجّت است: حجّتي نمايان و حجّتي پنهان. حجّت نمايان پيامبران و انبيا و ائمه عَلَيهِمُ السَّلام است و حجّت پنهان، خردها است... ».
رابطه ي حجّت ظاهري با حجّت باطني
عقل و خرد انسان، حجّت باطني است و آن چه که در انتظارش هستيم، حجّت ظاهري،. پس رابطه ي انسان با حجّت ظاهري مربوط مي شود به مسافت حجّت باطنيِ بين انسان و حجّت ظاهري. در اين رابطه، حجّت باطني پل ارتباطي بين انسان و حجّت ظاهري است. ميزان ارتباط انسان با حجّت ظاهري مربوط مي شود به شيوه ي ارتباط او با حجّت باطني خودش. هر چه انسان با حجّت باطني خودش صميمي تر باشد، زمينه ي صميميت او را با حجّت ظاهري فراهم تر مي کند. هر چه انسان نسبت به حجّت باطني خودش بي مهر و کم توجه تر باشد و احساس مسئوليت کم تري داشته باشد، آثار آن در رابطه با روح انسان و حجّت ظاهري آشکار مي شود. کساني که جرئت و گستاخي پيدا کردند که بر حجّت هاي ظاهري شورش کنند و به او اهانت و جسارت کنند، قبلاً با حجّت باطني خودشان اين کار را کرده بودند.حجّت باطني هيچ انساني با حجّت ظاهري مقاومت نمي کند و نکرده است. هر کس مي خواهد ارتباط خودش را با حجّت ظاهري خودش ببيند، در آينه ي حجّت باطني خويش نگاه کند؛ ببيند با حجّت باطني اش چه کرده است. آن هايي که خيلي ادعا مي کنند اگر آقا را ببينيم، خيلي مشتاقانه با او برخورد خواهيم کرد و سر و جان را فداي او خواهيم کرد، بايد ببينند با حجّت باطني خودشان چه کار کرده اند؛ وقتي آقا را ببينند، همان کار را خواهند کرد. انسان وقتي چيزي را مضرّ مي بيند و انجام مي دهد، با حجّت باطني خودش لج بازي مي کند. شخصي که کار بدي انجام مي دهد و با حجّت باطني خودش لج بازي مي کند، نمي تواند با حجّت ظاهري، صميمي و جدّي باشد. همه ي اين حُجج در يک ارتباط مساوي با يک ديگرند. هر کس با حجّت باطني، خوش ارتباط باشد، با حجّت ظاهري اش نيز خوش ارتباط است. اين جمله را جبرئيل عَلَيهِ السَّلام به پيامبرصَلَّي اللهُ عَلَيهِ وآله خبر داد: «... أنَّهُماُ لَن يَفتَرِقا... (2). مطلب بسيار جالبي است؛ يعني اين دو (قرآن و اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام) از هم جدا نمي شوند ؛ يعني هيچ کس گمان نکند که توانسته اهل بيت را رها کند و قرآن را محکم بگيرد. خير، در اين صورت، قرآن نيز از دست او خارج شده است. آن چه او بدان عمل مي کند، قرآن نيست؛ چرا که اين دو از هم جدايي ناپذيرند. حجّت باطني و حجّت ظاهري نيز چنين رابطه اي با هم دارند.
تفسير يک روايت
از روايت معروفِ «... و يَملأُ بِه الأرضَ قِسطَاً وعَدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً و جَوراً... » (3) چنين بر نمي آيد که پر شدن عالم از عدل و داد، مقطع آغاز ظهور آن حضرت باشد؛ بلکه اين گونه مي فهميم که نهايت ظلم و جور در هنگام ظهور آن حضرت است، نه مبادي شروعش. جريان پر شدن عالم از ظلم و پر شدن از عدل و داد، دو جريانِ موازي همند، نه در امتداد يک ديگر. اين طور نيست که وقتي عالم پر از ظلم و جور شد، آقا شروع به قلع و قمع مي کند. منتها اين دو جريان با هم ديگر درگيري مي شوند و به موازات هم حرکت مي کنند؛ مثل دو ابر که يکي بالا دست و ديگري زير آن حرکت مي کند. در حالي که عالم پر از ظلم و جور مي شود و اين ظلم و جور عالم را فرا مي گيرد، درزير اين ابر مسلط، ابر ديگري هست؛ يکي فرار مي کند و ديگري فراگير مي شود.(أنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَت أودِيَهُ بِقَدَرِها فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَداً رَّابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيهِ فِي النَّارِ ابتِغَاءَ حِليَةٍ أو مَتَعٍ زَبَدُ مِّثلُهُ کَذَلِکَ يَضرِب ُاللهُ الحَقَّ وَ البَطِلَ فَأمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفَاءً وَ أمَّا مَا يَنَفعُ النَّاسَ فَيَمکُثُ فِي الأرضِ کَذلِکَ يَضرِبُ اللهُ الأمثَالَ)؛ (4)
(خداوند) از آسمان آبي فرستاد؛ و از هر درّه و رودخانه اي به اندازه ي آن ها سيلابي جاري شد؛ سپس سيل بر روي خود کفي حمل کرد؛ و از آن چه (در کوره ها)براي به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگي، آتش روي آن روشن مي کنند نيز کف هايي مانند آن به وجود مي آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مي زند! امّا کف ها به بيرون پرتاب مي شوند، ولي آن چه به مردم سود مي رساند[=آب يا فلز خالض] در زمين مي ماند؛ خداوند اين چنين مثال مي زند.
اين آيه، جريان پرشدن عالم از عدل و داد است. جريان حرکت براي پر شدن از عدل و داد، يک جريان مستمر در طول تاريخ بوده است. در لحظه ي انفجار، بخش زيرين مي شکافد. آن وقتي مي بينيد که چگونه اين ابرها کنار مي روند و استيلا حاصل مي شود. اين گونه نيست که عدل و داد از يک نقطه آغاز شود؛ آن هم بعد از سيطره ي بزرگ.
(... لِيُظهِرَهُ عَلَي اَلدِّينِ کُلِّه... )؛ (5)
... تا آن را بر همه ي آيين ها غالب گرداند... .
آيه ي بالا نيز نمايان گر پر شدن عالم از عدل و داد است. رسول گرامي اسلام صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وآله براي اين کار آمده است. اين حرکت، دقيقاً ادامه ي نداي ابراهيم عَلَيهِ السَّلام است و نداي ابراهيم عَلَيهِ السَّلام، ادامه ي نداي آدم عَلَيهِ السَّلام است. حقيقيت اين است. ظلم و نور، در طول تاريخ هميشه با هم بوده اند و هميشه خواهند بود. عيناً همان جرياني که در خود انسان هست. در خود انسان نيز جريان ظلم و جور و جريان عدل و داد کاملاً در مقابل هم فعالند؛ فطرت و طبيعت. طبيعت انساني ميل به سرکشي دارد و فطرت انسان ميل به بندگي. اين دو هميشه با هم درگيرند و انسان بين اين دو کششِ عقل و جهل، هرگز ممکن نيست بتواند حجّت باطن را انتخاب کند. ظاهر را انتخاب کند قبل از اين که مراسم بيعتش با حجّت باطني يعني فطرت پايان يافته باشد و به جايي رسيده باشد.
(... لَم تَکُن آمَنَت مِن قَبلُ أو کَسَبَت في إيمانِها خَيراً... )؛ (6)
... ايمان آوردن افرادي که قبلاً ايمان نياورده اند، يا در ايمانشان عمل نيکي انجام نداده اند، سودي به حالشان نخواهد داشت... .
انسان بايد قبلاً با فطرتش کار کرده باشد. به او اقتدا کرده، سر سپرده ي او باشد.
(قُولُو ءَامَنَّا... وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُونَ)؛ (7)
بگوييد: ما به خدا ايمان آورديم؛ ... و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم.
ايمان به حجّت ظاهره بعيد است؛ ايمان به حجّت باطنه قريب است. کسي که به حجّت باطنيِ خودش وفادار نبوده، هرگز به حجّت ظاهري وفا نخواهد کرد. قبل از اين که مراسم بيعتش با فطرت پايان يافته باشد، ادّعاي ايمان او سؤال برانگيز است.
چرا مسئله ي انسانِ قبل از اديان، مهم تر از انسان بعد از اديان است؟
تمام سرنوشت انسان در رابطه با بعد از مطرح شدن حجّت ظاهري و ارتباط با او در گرو ارتباط انسان با حجّت باطني اش است.
(إنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَيِهِم أأنذَرتَهُم أم لَم تُنذِرهُم لايُؤمِنُونَ* خَتَمَ اللهُ عَلي قُلُوبِهِم وَ عَلي سَمعِهِم... )؛ (8)
کساني که کافر شدند، براي آنان تفاوت نمي کند که آنان را ( از عذاب الهي) بترساني يا نترساني؛ ايمان نخواهند آورد* خدا بر دل ها و گوش هاي آنان مهر نهاده... .
اين آيات درباره ي حجّت باطني انسان است. اين ها قبلاً روح و وجدان خودشان را ضايع کرده اند و نمي توانند با حجّت ظاهري ارتباط برقرار کنند.
(إنّا جَعَلنا فِي أعناقِهِم أغلالاً فَهِيَ إلَي الأذقانِ فَهُم مُقمَحُونَ)؛ (9)
ما در گردن هاي آنان غل هايي قرار داديم که تا چانه ها ادامه دارد و سرهاي آنان را به بالا نگاه داشته است.
(وَ جَعَلنا مِن بَينِ أيدِيهِم سَداًو َمِن خَلفِهِم سَدًّا... ). (10)
و در پيش روي آنان سدّي قرار داديم، و در پشت سرشان سدّي...
اين ها نسبت به حجّت باطني راه ارتباط را بسته اند و پل هاي ارتباطي را از بين برده اند. جاده ي بازگشت براي خودشان نگذاشته اند؛
(... فَهُم لايُؤمِنُونَ)؛ (11)
... به همين جهت ايمان نمي آورند.
پس آن هايي که به حجّت ظاهري ايمان مي آورند، کساني هستند که قبلاً با حجّت باطني شان خوب کار کرده اند.
حال، از کجا بفهميم که انسان به حجّت باطني اش وفادار بوده است؛
لا تَنظُروا إلي طُولِ رُکوعِ الرَّجُلِ و سُجُودِه... ولکِن أنظُروا إلي صِدقِ حَديثهِ وَ اداء أمانَتِه؛ (12)
به طولاني بودن يا نبودن رکوع و سجود طرف توجه نکنيد... بلکه به راستگويي و اداي امانت او توجه کنيد.
اين علامت ارتباط با حجّت باطني است. اگر ديديد در جهان، راست گويي فراگير شده، اين علامت ظهور است. حمران، برادر زُراره از حضرت موسي بن جعفرعَلَيهِ السَّلام سؤال کرد: زمان ظهور (فَرَج) شما کي واقع مي شود؟ حضرت فرمودند: هر وقت که در مردم وفاداري ببينيم. وفاداري علامت ارتباط و اتحاد با حجّت ظاهري است.
بسياري از انسان ها حتي نام آن حضرت را نشنيده اند؛ امّا انسان پيش بيني مي کند وقتي آن حضرت را ديدند، به او مشتاقند؛ و بسياري از انسان ها هستند که براي غيبت آن حضرت گريه مي کنند و... .
همين انتظاري که امروز ما نسبت به آن حضرت داريم، يهود نسبت به حضرت خاتم صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وآله داشتند. يهوديان براي همين انتظار، حرکت کردند و به مدينه آمدند. در خيبر و در اطراف مدينه ساکن شدند تا وقتي پيامبر آخرالزمان ظهور مي کند، با او بيعت کنند؛ امّا رابطه ي خوبي با حجّت باطني شان نداشتند. اين ها گمان کردند فاصله شان با حضرت، فاصله ي مکاني است؛در حالي که فاصله، فاصله ي معنوي بود. وقتي پيامبرصَلَّي اللهُ عَلَيهِ وآله مبعوث شدند، همين ها که اين فاصله ي مکاني را براي ايمان آوردن به او طي کرده بودند، با اوبيعت نکردند. چرا که با حجّت باطني خودشان مشکل داشتند.
(... وَ کانُوا مِن قَبلُ يَستَفتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ کَفَرُوا فَلَمّا جَاءَهُم ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعنَةُ اللهِ عَلَي الکافِرِينَ)؛ (13)
... و پيش از اين، به خود نويد پيروزي بر کافران مي دادند ( که با کمک آن، بر دشمنان پيروز گردند. ) با اين همه، هنگامي که اين (کتاب و پيامبري) را که (از قبل) شناخته بودند نزد آن ها آمد، به او کافر شدند؛ لعنت خدا بر کافران باد!
وقتي من در مدرسه ي حجّتيه (14) بودم، مسئله ي ظهور، تأثير زيادي بر من گذاشت با خود انديشيدم که امام را خدا برا ي ماخلق کرده و ما را براي امام؛ چه طور ممکن است ما او را در عمرمان نبينيم!
مدتي گذشت؛ در کنار خط آهن نشسته بودم که ديدم بنده ي خدايي با خداي خودش مناجات مي کند و همين طور روي خط آهن راه مي رود. سابقه ي آشنايي با او نداشتم. به او گفتم: ( سَلَامٌ عَلَيکُم بِمَا صَبَرتُم... )! (15) در حالي که اصلاً من اهل اين حرف ها نبودم و اين کلمات را به کار نمي بردم. نگاهي به من کرد و مرا برانداز کرد و گفت که کاري به کسي نداشته باش. کار خودت را بکن. تو چه کار به ديگران داري. سپس هفت صفت را براي من شمرد، حسود نباش؛ حسود مثل کسي است که دستش را در آتش کند و بسوزاند و بخواهد ديگري را بسوزاند؛ يعني قبل از اين که او داغ شود، تو سوختي؛ قبل از اين که محسود را آزرده کني، خودت آتش گرفتي. متکبّر نباش؛ نرمِ ديگران براي متکبر،خشن است وخشنِ خودش براي ديگران ،نرم. پنج صفت ديگر ذکر کرد. بعد يک بيت شعر در رابطه با اهميت رعايت حقوق پدر ومادر گفت و من نوشتم. خداحافظي کرد و رفت. يک سال گذشت. با خود انديشيدم: فاصله،فاصله ي اخلاقي است. فاصله ي صفات است. اين فاصله را بايد کم کرد.
بشريّت اگر به ظهور نزديک مي شود، معنايش اين است که فاصله ي اخلاقي اش با آن حضرت کم مي شود.
شما ممکن است در اروپا چندين سال ازکسي دروغ و خيانت وتکبّر و... نشنويد و نبينيد؛ در حالي که اينان بي خبران از ظهورند و از نظر ظاهري بسيار دورند.
امّا در معنا به دليل خودسازي و پاک بودن و آگاه بودن، ممکن است به حجّت ظاهري نزديک تر باشند.
يهوديان مدينه، به مشرکان هم چون محرومان و بي خبران نگاه مي کردند. مشرکان نزديکانِ دور بودند و يهود، دورانِ نزديک.
وَالسَّلامُ عَلَيکُم وَ رَحمَةُ الله وَبَرَکاتُه
پي نوشت ها :
1- کافي، ج1، ص 15.
2- همان، ج2، ص 414.
3- بحارالأنوار، ج98، ص264:... به وسيله ي او زمين را پر از داد و عدل مي کند همين طوري که از ظلم و ستم پر شده است... .
4- رعد (13) آيه ي 17.
5- توبه (9) آيه ي 33.
6- انعام (6) آيه ي 158.
7- بقره (2) آيه ي 136.
8- همان، آيه هاي 6 و 7.
9- يس (36) آيه ي 8.
10- همان، آيه ي 9.
11- همان، آيه ي 7.
12- کافي، ج2، ص 105.
13- بقره (2) آيه ي 89.
14- يکي از مدارس حوزه ي علميّه ي قم.
15- رعد (13) آيه ي 24: ( و به آنان مي گويند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامت تان!... .
سخنرانان علامه مرتضي عسکري... [و ديگران]، (1381)، گفتمان مهدويّت: سخنراني هاي گفتمان سوم، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم