بنيانگذاران فراماسونري (1)

اولين مجمع ماسوني جهان، که اسناد و مدارک تاريخي مؤيد وجود آن است، تجمعي است که در 24 ژوئن سال 1717 در لندن برگزار شد، موجوديت سازماني به نام گراندلژ انگلستان را اعلام کرد و فردي به نام آنتوني ساير (1) را به
چهارشنبه، 25 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنيانگذاران فراماسونري (1)
 بنيانگذاران فراماسونري (1)

 

نويسنده: عبدالله شهبازي




 

اولين مجمع ماسوني جهان، که اسناد و مدارک تاريخي مؤيد وجود آن است، تجمعي است که در 24 ژوئن سال 1717 در لندن برگزار شد، موجوديت سازماني به نام گراندلژ انگلستان را اعلام کرد و فردي به نام آنتوني ساير (1) را به عنوان «استاد اعظم» اين نهاد نوپا برگزيد. از ميان بنيانگذاران فراماسونري در سال 1717 تنها نام سه تن را مي دانيم: آنتوني ساير، ياکوب لامبال (2) و کاپيتان جوزف اليوت (3). نام ديگران در منابع ماسوني مندرج نيست. درباره اين سه تن نيز اطلاع زيادي در دست نداريم و حتي زمان تولد و مرگشان ناشناخته است. از ميان کساني که طي دوران پنج ساله بعدي، يعني سالهاي 1718-1723، در اين سازمان فعال بودند تنها نام 16 نفر را مي دانيم. از ميان اين 16 نفر چهار تن از اشراف بلندپايه بودند: دوک مونتاگ، دوک وارتون، ارل دالکيت (دوک باکلو بعدي)، لرد استانهوپ (ارل چسترفيلد بعدي). در ميان اين 16 نفر دو کشيش مي شناسيم (دکتر جيمز اندرسون و دکتر جان دزاگوليه) و شش نفر تاجر. (4)
اسامي استادان اعظم گراندلژ انگلستان، از آغاز تا سال 1951 ميلادي به شرح زير است:
1- آنتوني ساير (1717)
2- جرج پاين (1718)
3- دکتر جان دزاگوليه (1719)
4- جرج پاين (1720)
5- جان مونتاگ، دوک مونتاگ (1721)
6- فيليپ وارتون، دوک وارتون (1722)
7- فرانسيس اسکات، ارل دالکيت [دوک دوم باکلو] (1723)
8- چارلز لنوکس، دوک دوم ريچموند (1724)
9- جيمز هاميلتون، لرد پايسلي [ارل ابرکورن بعدي] (1725)
10- ويليام، ارل اينچيکويين (5) (1726)
11- هنري، لرد کالرين (6) (1727)
12- جيمز، لرد کينگزتون (7) (1728)
13- توماس هوارد، دوک نورفولک (1729)
14- توماس، لرد لاول (8) (1731)
15- آنتوني مونتاگ، ويسکونت مونتاگ (1732)
16- جيمز، ارل استراتمور (9) (1733)
17- جان ليندسي، ارل کراوفورد (10) (1734)
18- توماس، ويسکونت ويموث (11) (1735)
19- جان، ارل لودون (12) (1736)
20- ادوارد، ارل دارنلي (13) (1737)
21- هنري بريجس، مارکيز کارناروان [دوک دوم شاندوس] (1738)
22- رابرت، لرد رايموند (14) (1739)
23- جان کيت، ارل کنتور (15) (1740)
24- جيمز داگلاس، ارل مورتون (16) (1741)
25- جانف ويسکونت دادلي (17) (1742)
26- توماس، ارل استراتمور (18) (1744)
27- جيمز، لرد کرانستون (19) (1745)
28- ويليام، لرد بايرون (20) (1747)
29- جان، لرد کاريسفورت (21) (1752)
30- جيمز بريجس، مارکيز کارناروان [دوک سوم شاندوس] (1754)
31- چارلز داگلاس، لرد ابردور (22) (1757)
32- واشنگتن شرلي، ارل فررز (23) (1762)
33- کادوالار، لرد بلاني (24) (1764)
34- هنري سامرست، دوک بوفورت (25) (1767)
35- رابرت ادوارد، لرد پتر (26) (1772)
36- جرج مونتاگ، دوک منچستر (27) (1777)
37- هنري، دوک کمبرلند (28) [کوچکترين پسر جرج دوم] (1782)
38- جرج، پرنس ولز [وليعهد، جرج چهارم بعدي] (1790)
39- اگوست فردريک، دوک ساسکس (29) [برادر جرج چهارم] (1813)
40- توماس دانداس، ارل زتلند (30) (1844)
41- جرج فردريک ساموئل رابينسون، مارکيز ريپون (31) (1870)
42- آلبرت ادوارد، پرنس ولز [وليعهد، ادوارد هفتم بعدي] (1874)
43- دوک کانات [برادر ادوارد هفتم] (32) (1901)
44- دوک کنت [پسر جرج پنجم] (33) (1939)
45- ارل هاروود (34) (1942)
46- دوک دونشاير (1947)
47- ارل اسکاربرو (35) (1951) (36)

دزاگوليه و اليگارشي لندن

مورخين ماسون به رغم اينکه در آثار خود صفحات متعدد به زندگينامه شخصيت هاي اسطوره اي ماسون- مانند سليمان شاه يهود، حيرام شاه صور، حيرام ابيف معمار "معبد سليمان" و غيره و غيره- اختصاص داده و بدينسان اوراق فراواني از تواريخ و دائرة المعارف هاي ماسوني را با افسانه ها انباشته اند، درباره زندگي بنيانگذاران واقعي فراماسونري اطلاعات بسيار ناچيزي به دست مي دهند. براي نمونه، در دائرة المعارف سه جلدي ماکي و دائرة المعارف يک جلدي کويل نه تنها مدخل مستقلي به نام "مارکيز کارناروان"، استاد اعظم گراندلژ انگلستان در سال 1738، وجود ندارد بلکه در سراسر اين چهار مجلد قطور جز يکي دو مورد نامي از او مندرج نيست. حال آنکه ابتدايي ترين اصول تدوين دائرة المعارف مي طلبد که زندگينامه مفصل تمامي بنيانگذاران و استادان اعظم فراماسونري و جزييات تکاپوي ايشان درج گردد. بررسي ما نشان مي دهد که تعمدي در اين امر نهفته است و نويسندگان ماسون به دلايل معين و کاملاً روشن، کوشيده اند چهره ي تاريخي بنيانگذاران واقعي فراماسونري را پوشيده دارند.
درباره ي آنتوني ساير، اولين استاد اعظم فراماسونري، تقريباً هيچ اطلاع مفيدي در دست نيست جز اينکه از مقام اجتماعي محترمانه اي برخوردار بود و در اواخر سال 1741 يا اوايل سال 1742 درگذشت. (37)
براي شناخت جرج پاين (38) (متوفي 1757)، دومين و چهارمين استاد اعظم فراماسونري، نيز مطلب زيادي در دست نداريم. مي دانيم که بسيار ثروتمند و از موقع اجتماعي ممتاز برخوردار بود. ظاهراً حرفه اصلي اش پيمانکاري مالياتي بود. وارثين او دو خواهرزاده يا برادرزاده اش بودند که با خاندان هاي کمپتون و سيمور وصلت کردند. اولي به کنتس نورثمپتون (39) ملقب شد و دومي به ليدي سيمور. (40) گفته مي شود جرج پاين ميراث مفصلي براي اين دو برجاي گذارد. (41) درباره ي خاندان هاي کمپتون و سيمور سخن گفته ايم. مي دانيم که هنري کمپتون، اسقف لندن، از اعضاي گروه هفت نفره توطئه گري بود که ويليام اورانژ را به تهاجم به انگليس دعوت کردند و اسپنسر کمپتون، ارل ولمينگتون، درباري مقرب هانوورها و مدتي وزير اعظم جرج دوم بود. چارلز سيمور، دوک ششم سامرست، نيز از توطئه گراني بود که هانوورها را در انگلستان به قدرت رسانيدند.
صرفنظر از افراد فوق، بايد از دکتر جان تئوفيلوس دزاگوليه (42) به عنوان نخستين چهره شاخص فراماسونري و بنيانگذار واقعي اين فرقه ياد کرد. دزاگوليه در سال 1719 استاد اعظم گراندلژ انگلستان بود. در دوران استاد اعظمي دوک مونتاگ و دوک وارتون قائم مقام و معاون ايشان بود و خلاصه در نخستين سال هاي تأسيس فراماسونري گرداننده واقعي آن به شمار مي رفت. اين جايگاه دزاگوليه در تاريخنگاري ماسوني به رسميت شناخته شده و لذاست که از او به عنوان «پدر فراماسونري نظري جديد» ياد مي شود. (43) ماکي مي نويسد:
از ميان تمامي کساني که در احياي فراماسونري در نيمه اول سده هيجدهم مؤثر بودند، هيچ يک نقش مهمتر از دزاگوليه ايفا نکردند تا بدانجا که وي به پدر فراماسونري جديد نظري شهرت دارد. گراندلژ کنوني انگلستان شايد بيش از هر کس ديگر مديون اوست. (44)
بنظر ماکي، مؤلف واقعي قانون اساسي فراماسونري دزاگوليه است؛ جيمز اندرسون زير نظر دزاگوليه اين کار را به پايان برد و مستندات و انديشه مندرج در آن در واقع به دزاگوليه تعلق دارد. (45) به رغم اين اهميت، به نوشته ماکي، درباره ي زندگي دزاگوليه اسناد کافي در دست نيست. (46) معهذا همين اطلاعات اندک از زندگي دزاگوليه به روشن ترين شکل نشان مي دهد که سازمان فراماسونري از آغاز ابزار سياسي اليگارشي بريتانيا و متحدين آن بوده است.
دزاگوليه به خانواده اي تعلق داشت که در حوالي سال 1685 از فرانسه به انگلستان مهاجرت کردند. زمان اين مهاجرت مصادف با مرگ چارلز دوم و صعود جيمز دوم به سلطنت انگلستان است. درباره ي پيشينه اين خانواده چيزي نمي دانيم. مي گويند پدر دزاگوليه يک کشيش پروتستان فرانسوي بود. دزاگوليه در فرانسه به دنيا آمد و دو ساله بود که پدرش به انگلستان مهاجرت کرد. او در کالج کريست چرچ آکسفورد به تحصيل پرداخت و از سال 1712، يعني از 29 سالگي، در اين کالج به تدريس فلسفه مشغول شد. در سال 1713 با سر اسحاق نيوتون دوست شد و سال بعد به عضويت انجمن سلطنتي درآمد که در سالهاي 1703-1727 نيوتون رئيس آن بود. دوستي دزاگوليه با نيوتون عميق و ديرپا بود و لذاست که کمي بعد وي دبير اين انجمن شد. هايوود در پيوست هاي خود بر دائرة المعارف ماکي مي نويسد «دزاگوليه، معمار نخستين لژ ماسوني، دبير انجمن سلطنتي بود و براي سال هاي متمادي با اسحاق نيوتون رابطه دوستانه داشت تا بدانجا که نيوتون پدر تعميدي دختر او شد». (47) دزاگوليه از سال 1717 سخنراني هايي در حضور جرج اول، وليعهد (جرج دوم بعدي) و ساير اعضاي خاندان سلطنتي هانوور ارائه مي داد و در سال 1718 درجه دکتراي دانشگاه آکسفورد به وي اعطا شد. (48) گولد مي نويسد اعطاي درجه دکتراي آکسفورد به دزاگوليه با حمايت و اعمال نفوذ ارل ساندرلند صورت گرفت. سپس دزاگوليه به عنوان کشيش در خدمت دوک شاندوس درآمد. جرج دوم به دزاگوليه علاقمند بود و پس از صعود به سلطنت او را در سمت کشيش پسر ارشد و وليعهدش، فردريک لويي، منصوب کرد. (49) از سال 1737 دزاگوليه در کاخ فردريک لويي وليعهد حضور داشت، استاد لژ ماسوني مستقر در کاخ او بود و وليعهد گاه در جلسات اين لژ شرکت مي کرد. (50) پيوند عميق دزاگوليه با دربار هانوور بعدها نيز تداوم يافت و وي سرانجام در 29 فوريه 1744 در 61 سالگي درگذشت.
دزاگوليه در سال 1713 با دختر ويليام پادسي (51) ازدواج کرد. يکي از پسران او به نام آلکساندر کشيش شد و ديگري به نام توماس افسر ارتش بريتانيا و از درباريان جرج سوم، پسر فردريک لويي وليعهد متوفي بود. توماس دزاگوليه ابتدا در درجه سرهنگي ميرآخور جرج سوم بود. او بعدها به درجه نايب ژنرالي رسيد و در توپخانه سلطنتي خدمت مي کرد. ژنرال دزاگوليه در سال 1780 در 77 سالگي درگذشت. (52)
در سطور فوق با نام برخي افراد مواجهيم که نقش اساسي در تأسيس و گسترش اوليه فراماسونري داشتند:
فردريک لويي وليعهد جرج دوم.
ارل ساندرلند، که درجه دکتراي آکسفورد را براي دزاگوليه فراهم آورد، کسي نيست جز چارلز اسپنسر، ارل ساندرلند سوم و نياي خاندان اسپنسر- چرچيل. اين ارل ساندرلند همان داماد جان چرچيل، دوک اول مارلبورو، است که در سالهاي 1718-1721، يعني نخستين سالهاي تأسيس و تکاپوي فراماسونري، وزير اعظم بريتانيا بود. ميراث پيوند با فراماسونري در خاندان اسپنسر- چرچيل تداوم يافت و ارل ساندرلند پنجم، پسر ارل سوم، نيز از گردانندگان گراندلژ انگلستان بود. (53) ارل پنجم نياي مستقيم سر وينستون چرچيل است و همان کسي است که در سال 1733 به دوک سوم مارلبورو ملقب شد. دوک مونتاگ، داماد ديگر جان چرچيل، و ساير اعضاي خاندان چرچيل با فراماسونري پيوند دارند و اين نهاد از بدو تأسيس با کانوني که خاندان اسپنسر- چرچيل در قلب آن جاي دارد پيوند ناگسستني داشته است.
دوک شاندوس عنواني است که در طول سالهاي 1719-1789 اعضاي خاندان بريجس به آن ملقب بودند. اعضاي اين خاندان در دوران فوق با عناوين "ارل کارناروان" و "مارکيز کارناروان" نيز شناخته مي شدند. (54) تبار اين خاندان به فردي به نام جان بريجس، (55) از شهسواران دوران هنري هشتم، مي رسد که در سال 1513 شهسوار شد و در سال 1554 به "بارون شاندوس سادلي" ملقب گرديد. او در زمان سلطنت ماري تودور رياست برج لندن را به دست داشت و در اين سمت زندانبان ليدي جين گري و مدت کوتاهي پرنسس اليزابت (ملکه اليزابت بعدي) بود. گري بريجس، بارون شاندوس پنجم، (56) به دليل زندگي مسرفانه و پرتجملش به "پادشاه چراگاه ها" (57) شهرت داشت. او در سال 1602 وارث پدر شد و از آن پس کاخ خانوادگي ايشان (سادلي هاوس) (58) به مقر ميهماني هاي پرخرج و جنجالي بدل گرديد.
جيمز بريجس (59)، بارون شاندوس نهم که دوک شاندوس شد، به عنوان حامي هندل (60)، آهنگساز نامدار، شهرت دارد. بريجس به مدت هشت سال (1705-1713)، در دوران جنگ وراثت اسپانيا، سررشته دار کل ارتش بريتانيا بود و از اين طريق ثروتي انبوه به جيب زد. جيمز بريجس در سال 1714 ويسکونت ويلتون و ارل کارناروان و در سال 1719 مارکيز کارناروان و دوک شاندوس شد. او کاخي باشکوه در منطقه کانونز، واقع در ميدل سکس، (61) احداث کرد. بيش از دو سال هندل در خدمت او در اين کاخ زيست و قطعه معروف خود به نام "استر" را براساس اسطوره استر و مردخاي ساخت. (62) دوک اول شاندوس همان کسي است که دزاگوليه کشيش او بود.
هنري بريجس، دوک دوم شاندوس، (63) پسر دوک اول است. هنري بريجس در دوران حيات پدر مارکيز کارناروان لقب داشت. او همان کسي است که در سال 1738 استاد اعظم گراندلژ انگلستان بود و در اواخر اين سال جيمز اندرسون را به فردريک لويي وليعهد معرفي کرد و چاپ جديد قانون اساسي فراماسونري را تقديم نمود. دزاگوليه 25 سال از هنري بريجس بزرگتر بود و مي توان تصور کرد که در دوران اقامت در کاخ دوک اول شاندوس بر مارکيز جوان از نظر فکري تأثير عميق گذارده است.
عنوان دوک شاندوس در سال 1771 به جيمز بريجس (64)، پسر دوک دوم رسيد. دوک سوم شاندوس در سپتامبر 1789 درگذشت و عناوين اشرافي فوق تداوم نيافت. دوک سوم شاندوس همان مارکيز کارنارواني است که در سال 1754 استاد اعظم گراندلژ انگلستان بود. (65) دوک سوم تنها يک دختر داشت که پس از مرگ پدر به بارونس کينلاس (66) ملقب شد. اين دختر در سال 1796 با ريچارد گرنويل ازدواج کرد. اين ريچارد گرنويل همان کسي است که بعدها دوک باکينگهام و شاندوس شد.
بدينسان، خاندان بريجس نيز در سده هيجدهم در رديف بنيانگذاران و گردانندگان فراماسونري جاي مي گيرد. با تعمق بيشتر درخواهيم يافت که اين خاندان به همان کانوني تعلق دارد که در کوران جنگ وراثت اسپانيا از طريق فساد مالي و مشارکت با سوداگران و دلالان يهودي به ثروت انبوه رسيدند. دوک اول شاندوس سررشته دار کل ارتش بريتانيا در جنگ فوق بود و مي دانيم که در اين دوران جان چرچيل، دوک اول مارلبورو، فرماندهي کل ارتش بريتانيا را به دست داشت. پيمانکاران و دلالان اين جنگ زرسالاران يهودي آشکار و مخفي بودند که در همه جبهه ها حضور فعال داشتند. سر سولومون مدينا، بانکدار شخصي ويليام سوم و اولين شهسوار يهودي تاريخ بريتانيا، پيمانکار جان چرچيل و قاعدتاً دوک شاندوس بود و ياکوب ورمز يهودي و ساموئل برنارد به ظاهر "پروتستان" پيمانکاران و بانکداران لويي چهاردهم بودند. شاهزاده اوگن ساوئي، فرمانده ارتش هابسبورگ، نيز "به شدت بر دلالان و پيمانکاران يهودي متکي بود". و گفتيم که غارتگري گردانندگان ارتش و دولت بريتانيا در اين جنگ چنان افسار گسيخته بود که سرانجام به افتضاح کشيد و سقوط جان چرچيل و سيدني گودولفين را سبب شد. اين همان کانوني است که در سال 1714 جرج لويي هانوور را به سلطنت انگلستان رسانيد و در سومين سال سلطنت او براي تحقق اهداف دسيسه گرانه خويش فرقه فراماسونري را تأسيس کرد. چنانکه مي بينيم، زندگينامه دزاگوليه از آغاز از طريق حلقه هاي مختلف با اين کانون پيوند مي يابد: او هم برکشيده ارل ساندرلند، داماد جان چرچيل، و دوک شاندوس، دوست و شريک دزدي هاي جان چرچيل و پسرش مارکيز کارناروان است و هم دوست اسحاق نيوتون؛ و از اين طريق قاعدتاً با چارلز مونتاگ (ارل هاليفاکس)، رئيس پيشين انجمن سلطنتي و دوست نزديک و حامي نيوتون، نيز پيوند مي خورد.
از اعضاي خاندان مونتاگ دو تن در زمره نخستين استادان اعظم فراماسونري جاي مي گيرند: جان دوک مونتاگ (1721) و آنتوني ويسکونت مونتاگ (1732). درباره ي زندگينامه آنتوني، ويسکونت مونتاگ، چيزي نيافتيم و درباره ي دوک مونتاگ نيز منابع در دسترس ما اطلاع چنداني به دست نمي دهند. جان مونتاگ دومين دوک مونتاگ و پسر رالف مونتاگ، دوک اولي است که درباره اش اطلاع کافي داريم. گفتيم که رالف مونتاگ از دوستان جان چرچيل بود و در زمره گروه توطئه گري جاي داشت که ويليام اورانژ را به سلطنت رسانيدند. او همان کسي است که جاناتان سويفت وي را "بيشرم ترين رذل زمان خود" ناميده است. پسر او، جان مونتاگ، با ماري دختر جان چرچيل (دوک اول مارلبورو) ازدواج کرد و از اين طريق بخش مهمي از ارثيه سه ميليون پوندي دوشس مارلبورو به اين خاندان انتقال يافت. بدينسان، نام اين دامان جان چرچيل نيز چون داماد ديگرش، ارل ساندرلند، در نخستين صفحات تاريخ فراماسونري جاي مي گيرد.
دوک دوم مونتاگ در سال 1717، مقارن با تأسيس گراندلژ انگلستان، به عضويت انجمن سلطنتي درآمد (67) و در 24 ژوئن 1721 به جاي جرج پاين استاد اعظم گراندلژ انگلستان شد. او اولين فرد از طبقه اشراف بريتانياست که در اين مقام جاي گرفت و از آن پس اين سنت ادامه يافت. (68)
استاد اعظم بعدي گراندلژ انگلستان، پس از دوک مونتاگ، دوک وارتون (69) (1722) است. نام او فيليپ وارتون و اولين و آخرين دوک وارتون است. او نيز، چون ارل ساندرلند، دوک شاندوس و دوک مونتاگ نزديکترين روابط را با دکتر جان دزاگوليه داشت و او نيز به همان کانون آشنايي تعلق داشت که ويليام اورانژ و سپس جرج لويي هانوور را به سلطنت انگليس رسانيدند.
فيليپ، دوک وارتون، نوه فيليپ وارتون، بارون وارتون چهارم (70) است. بارون وارتون از درباريان چارلز اول استوارت بود. او در سال 1642 نايب الحکومه و فرمانده قشون لانکشاير و باکينگهام شاير شد. در اين سمت به چارلز اول خيانت کرد و در زمره رهبران "پارلمان" جاي گرفت. در زمان حکومت کومنولث از دوستان نزديک اوليور کرومول بود. معهذا به حکومت کومنولث نيز خيانت کرد و از اعاده حکومت سلطنتي و صعود چارلز دوم حمايت نمود. لرد وارتون از مخالفان سرسخت جيمز دوم بود و به گروه توطئه گري تعلق داشت که ويليام اورانژ را به سلطنت رسانيدند. با صعود ويليام سوم، در سال 1689 لرد وارتون به عضويت شوراي مشاورين خصوصي پادشاه منصوب شد. بارون وارتون چهارم بسيار ثروتمند بود و مجموعه نفيسي از نقاشي هاي وان دايک (71) و للي (72) را در تملک داشت.
با مرگ فيليپ وارتون، عناوين اشرافي و ثروت او به پسرش، توماس وارتون (73) رسيد. دائرة المعارف بريتانيکا از توماس وارتون به عنوان "يکي از سياستمداران اصلي ويگ در دوران پس از انقلاب 1688" ياد مي کند. او از سال 1673 عضو مجلس عوام بود و در سال 1696 با مرگ پدر بارون وارتون پنجم شد و به مجلس لردها راه يافت. وي در مجلس عوام از هواداران سرسخت برکناري جيمز کاتوليک از مقام وليعهدي انگليس بود. به نوشته بريتانيکا، مخفيانه با ويليام اورانژ مکاتبه داشت و يکي از اولين لردهاي انگليسي بود که پس از ورود ويليام به خاک انگليس در نوامبر 1688 به وي پيوستند. به پاس خدماتش در صعود ويليام سوم به سلطنت در سال هاي 1689-1702 در سمت سرپرست کاخ هاي سلطنتي جاي گرفت و در اين دوران رابط اصلي ميان ويليام و اعضاي مجلس عوام بود. با صعود ملکه آن (1702)، وارتون از مناصبش برکنار شد زيرا ملکه اخلاق او را نمي پسنديد. معهذا، در سال 1706 به عنوان ارلي دست يافت و کمي بعد در سمت نايب الحکومه ايرلند منصوب شد. ارل وارتون در صعود جرج هانوور به سلطنت بريتانيا سهيم بود و به پاس اين خدمت در سال 1715 به "مارکيز وارتون" ملقب شد و کمي بعد درگذشت. مارکيز وارتون زندگي خصوصي به شدت ناستوده اي داشت و به عنوان "هرزه ترين عضو شوراي سلطنتي" معروف بود. (74) آلبرت کالورت، نويسنده ماسون، توماس وارتون را به عنوان "سياستمدار سرشناس و خدمتگزار وفادار هانوورها" معرفي مي کند و مي افزايد جاناتان سويفت از او چنين ياد کرده است: "شريرترين موجودي که تاکنون شناخته ام". (75)
فيليپ وارتون، دوک وارتون، پسر اين توماس وارتون است. زماني که جرج هانوور به سلطنت رسيد، فيليپ وارتون 16 ساله بود. کمي بعد، با مرگ پدر ثروتي انبوه در اختيار فيليپ قرار گرفت و به "توانايي او در زمينه دسيسه گري و اسراف" ميداني گسترده داد. زياده روي هاي وي چنان خطرناک مي نمود که سرپرستانش وي را به زور براي تحصيل علوم ديني به جنوا فرستادند. مارکيز جوان، که درآمد ساليانه اي حدود 15 هزار پوند در اختيار داشت، به جاي درس خواندن به همراه خيل کثيري از اطرافيان و خدمه به سياحت در اروپا و ريخت و پاش پرداخت. کنتس کوپر، (76) که او را در هانوور ديده بود، مي نويسد: "مطمئنم اگر دو سال زنده بماند تا آخرين ذره ثروتش را خرج خواهد کرد".
وارتون در اوت 1716 به جرگه اطرافيان جيمز ادوارد استوارت، مدعي تاج و تخت بريتانيا، پيوست و تا بدانجا به "شاه تبعيدي" نزديک شد که از سوي او به "دوک نورثامبرلند" ملقب گرديد. او در نامه اي به "مدعي پير" سوگند خورد که "تا زنده است و نفس مي کشد هيچ کس را به جز جيمز سوم به عنوان پادشاه انگلستان به رسميت نشناسد." در سال 1717 به انگلستان بازگشت، به سرعت در رديف درباريان مقرب و هوادارن سرسخت سلطنت هانوور جاي گرفت و کمي بعد (1718) از سوي جرج اول به "دوک وارتون" ملقب گرديد. اعطاي عالي ترين رتبه اشرافي انگليس به اين جوان بيست ساله، که اندکي پيش از نزديکترين ياران دشمن سرسخت هانوورها بود، بکلي غيرعادي است. اين حادثه تنها از اين طريق قابل توضيح است که وارتون را جاسوس حکومت هانوور در دربار جيمز ادوارد تبعيدي بدانيم. دوک 24 ساله در سال 1722 استاد اعظم گراندلژ انگستان شد. او همچنان به زندگي مسرفانه خود ادامه مي داد. به نوشته کالورت، وارتون به سه چيز تا حد افراط عشق مي ورزيد: شراب، زن و اسب. در همين زمان با ليدي ماري ورتلي مونتاگ رابطه عاشقانه برقرار کرد که فرجام آن نزاع اين دو بود. وارتون در ماجراي "کمپاني درياي جنوب" 120 هزار پوند از دست داد و به دليل اين حادثه و ولخرجي هاي فراوان ديگر ورشکسته شد. در نتيجه، در سال 1724 از بريتانيا خارج شد و در اسپانيا اقامت گزيد. او در اين دوران راه نزديکي با دربار بوربن را پيش گرفت و اندکي بعد، در 15 فوريه 1728، اولين لژ ماسوني اسپانيا را شخصاً در شهر مادريد تأسيس نمود. شروع تکاپوهاي ماسوني در اسپانيا قطعاً بخشي از دسيسه هاي مرموزي بود که در اين زمان عليه حکومت بوربن اسپانيا و به منظور تصاحب مستملکات ماوراء بحار آن در قاره آمريکا جريان يافت. دوک وارتون چهار سال پس از تأسيس "لژ مادريد" در اسپانيا درگذشت و وارثي برجاي ننهاد. (77)
از دکتر ادوارد يانگ (78) به عنوان دوست صميمي و مداح دوک وارتون ياد مي کنند. اين دکتر يانگ از نوجواني هم درس و دوست وارتون بود و پس از بازگشت دوک جوان به انگلستان اين رابطه ادامه داشت. اين دوستي البته براي دکتر يانگ بدون منفعت نبود. در يک مورد دوک وارتون مبلغ 2000 پوند به يانگ اهدا کرد و در مورد ديگر 1183 پوند به عنوان کمک به تعمير ديوار يکي از کالج هاي آکسفورد (79) به يانگ داد با اميد دريافت درجه دکترا از اين دانشگاه. (80) اين به جز مقرري ساليانه يکصد پوندي است که وارتون به يانگ مي پرداخت. (81)
سومين لرد انگليسي، پس از دوک مونتاگ و دوک وارتون، که در سمت استاد اعظم گراندلژ انگلستان (1723) جاي گرفت. فرانسيس اسکات، ارل دالکيت، است که بعدها دوک دوم باکلو شد. درباره ي خاندان اسکات نيز پيشتر سخن گفته ايم. گفتيم که تبار اين خاندان به جيمز اسکات، اولين پسر نامشروع چارلز دوم، مي رسد که از سوي پدر به "دوک مونماوث" و "دوک باکلو" ملقب شد و از طريق ازدواج با آن اسکات وارث ثروت و عناوين خاندان کهن فوق گرديد. و گفتيم که مورخين از جميز اسکات به عنوان "دست نشانده ارل شافتسبوري" ياد کرده اند؛ وي نامزد اليگارشي توطئه گر بريتانيا براي تصاحب تاج و تخت بود و در کوران اين دسيسه ها جان باخت. عنوان دوکي فوق پس از مرگ آن اسکات، دوشس باکلو، در سال 1732 به نوه ايشان، فرانسيس اسکات، رسيد.
درباره ي زندگينامه دوک دوم باکلو و استاد اعظم گراندلژ انگلستان نيز منابع در دسترس ما، حتي دائرة المعارف هاي ماسوني، سکوت کامل کرده اند. در دائرة المعارف ماکي نامي از وي نيست و در دائرة المعارف کويل تنها در يک مورد فقط نام او ذکر شده است. بهروري، زندگينامه هنري اسکات، دوک سوم باکلو، روشن مي کند که دوک دوم نيز از اعضاي دار و دسته جان چرچيل بود زيرا دوک سوم با دختر دوک دوم مونتاگ و ليدي ماري چرچيل ازدواج کرد و از اين طريق بخشي از ميراث جان چرچيل و دوشس مارلبورو به وي انتقال يافت. اين رابطه قاعدتاً بيانگر دوستي نزديک دوک دوم مونتاگ و دوک دوم باکلوست که تقريباً هم سن و سال بودند؛ مونتاگ متوفي سال 1749 است و باکلو متوفي 1751.
پس از دوک دوم باکلو، دوک دوم ريچموند در سال 1724 استاد اعظم گراندلژ انگلستان شد. درباره ي اين لرد بلندپايه نيز چون ديگر لردهاي بنيانگذار فراماسونري در منابع موجود مطلب قابلي نمي يابيم در حالي که درباره ي نسل قبل و نسل بعد ايشان به تفصيل سخن گفته اند. اين رويه حتي در بريتانيکا و آمريکانا نيز مشاهده مي شود. اين دوک ريچموند آقاي چارلز لنوکس است که در سال 1723 با مرگ پدر به عنوان فوق دست يافت. دوک اول ريچموند پسر نامشروع چارلز دوم از معشوقه فرانسوي اش، دوشس پورتزموث، بود و مي دانيم که اين زن از مقربان لويي چهاردهم، پادشاه فرانسه بود و به اين دليل اعقاب او داراي عنوان دوکي فرانسه نيز هستند. دوک اول ريچموند به کانون توطئه گري تعلق داشت که ويليام اورانژ و جرج لويي هانوور را به سلطنت انگلستان رسانيدند و در دوران سلطنت جرج اول از درباريان متنفذ او به شمار مي رفت. به نوشته هايوود، دوک دوم ريچموند از فرماندهان نظامي دربار هانوور بود که قيام جاکوبيتي را در اسکاتلند سرکوب کردند. (82) او در سال 1750 در گذشت.
يکي ديگر از اشراف ماسون در نخستين سال هاي تکاپوي گراندلژ انگلستان لرد استانهوپ بود. خاندان استانهوپ نيز به کانون فوق الذکر تعلق دارد و از پايه هاي صعود خاندان هانوور و از بنيانگذاران و گردانندگان سازمانهاي ماسوني اروپا به شمار مي رود.
اعضاي اين خاندان از سده هيجدهم با عناوين "ارل چسترفيلد" ، "ارل استانهوپ" و "ارل هارينگتون" شناخته مي شوند.
از ارل چسترفيلد دوم، مانند جان چرچيل به عنوان معشوق باربارا وليرز ياد مي کنند و محتمل مي دانند که نخستين فرزند نامشروع اين زن (دختري به نام آن) نه از چارلز دوم بلکه از ارل چسترفيلد باشد. مي گويند اولين بار در کاخ چسترفيلد بود که چارلز دوم با باربارا وليرز همخوابه شد.
جيمز استانهوپ، (83) نوه ارل چسترفيلد اول، از سال 1701 نماينده مجلس عوام و از سران جناح ويگ بود. او در زمان جنگ وراثت اسپانيا، از سال 1708 فرمانده قشون انگليس در اسپانيا بود. در دسامبر 1710 از قشون فرانسه شکست خورد، تسليم شد و به اسارت درآمد. در اوت 1712 آزاد شد و به انگلستان بازگشت. در سالهاي 1714-1721 وزير مقتدر جرج اول هانوور بود و در تحکيم پايه هاي سلطنت هانوور نقش جدي داشت. در سال 1717 به "ويسکونت استانهوپ ماهون" و در سال 1718 به ارل استانهوپ ملقب گرديد. رويستون پايک مي نويسد در سالهاي اوليه سلطنت جرج اول هانوور، گردانندگان واقعي دولت انگليس ارل استانهوپ و ويسکونت تاونزهند، (84) شوهر خواهر والپول، بودند. (85) و البته ميان اين دو رقابت و ستيز وجود داشت. ارل استانهوپ نيز در ماجراي "کمپاني درياي جنوب" مشارکت داشت و کارش به بدنامي کشيد. (86)
چارلز استانهوپ، ارل استانهوپ سوم، (87) نوه ارل استانهوپ اول، از هوادارن ويليام پيت کوچک بود و با خواهر پيت ازدواج کرد. حاصل اين وصلت دختري است به نام ليدي هستر لوسي استانهوپ (88) که منشي دايي اش، ويليام پيت، بود. او در سال 1814 به سوريه رفت، مدتي در ميان قبايل دروزي اقامت گزيد و سپس به سياحت در ميان قبايل عرب پرداخت. دائرة المعارف آمريکانا مدعي است که بدوهاي عرب او را به عنوان "پيغمبر" محترم مي شمردند! کاترين استانهوپ، دختر ارل استانهوپ چهارم، مادر لرد روزبري (داماد روچيلدها) است فيليپ هنري استانهوپ، ارل استانهوپ پنجم، (89) نوه ارل سوم است و بيشتر به نام "لرد ماهون" شهرت دارد. از او به عنوان مورخي برجسته ياد مي شود. لرد ماهون در دولت رابرت پيل معاون وزارت خارجه بود و در اين سمت در زمره بنيانگذاران "کميسيون اسناد تاريخي"بريتانيا جاي گرفت. وي مؤلف زندگينامه ويليام پيت است. (90) ادوارد استانهوپ، (91) پسر ارل پنجم، از 6 آوريل 1878 تا 29 آوريل 1880، يعني در دوران مهم جنگ افغان و بخشي از دوران نيابت سلطنت لرد ليتون در هند، معاون وزارت امور هندوستان بود. وي سپس رئيس اتاق بازرگاني بريتانيا شد و در سال هاي 1887-1892، در دولت ساليسبوري، وزير مستعمرات و جنگ بود. (92)
ويليام استانهوپ، (93) بنيانگذار شاخه ارل هاي هارينگتون در خاندان فوق، ابتدا "بارون هارينگتون" لقب داشت. او از سال 1715 عضو مجلس عوام بود و در سالهاي 1720-1727 سفير انگليس در اسپانيا. در همين زمان بود که دوک وارتون نخستين لژ ماسوني اسپانيا را تأسيس نمود. استانهوپ در مه 1730 به عنوان وزير به دولت والپول راه يافت. اين سمت در دولت پلهام نيز تداوم يافت و سرانجام نايب الحکومه ايرلند شد و تا سال 1751 در اين مقام بود. (94) ويليام استانهوپ در سال 1742 به "ارل هارينگتون" ملقب گرديد. امروزه، ارل هارينگتون يازدهم (95) رئيس اين شاخه از خاندان استانهوپ و وارث عناوين اشرافي فوق است. (96)
شخصيت مورد بحث ما و آن لرد استانهوپي که به عنوان يکي از بنياگذاران فراماسونري شناخته مي شود، فيليپ دورمر استانهوپ، ارل چسترفيلد چهارم، (97)است و به شاخه بزرگ خاندان استانهوپ، يعني ارل هاي چسترفيلد، تعلق دارد.
فيليپ استانهوپ، پسر ارل چسترفيلد سوم، از 18 سالگي در کالج ترينيتي کمبريج به تحصيل پرداخت و يک سال بعد (1714) عازم سير و سياحت در اروپاي قاره گرديد. آغاز اين سفر مقارن با صعود جرج لويي هانوور به سلطنت انگلستان است. لرد استانهوپ جوان مدتي در پاريس بود و شيفته و ستايشگر فرهنگ و آداب و رسوم فرانسوي شد و در لاهه مبالغ هنگفتي قمار کرد. (98) در سال 1716 به انگلستان بازگشت؛ رئيس خوابگاه وليعهد (جرج دوم بعدي) شد و به عضويت مجلس عوام درآمد. در همين زمان است که به تکاپو در سازمان نوپديد ماسوني پرداخت و در زمره فعالين درجه اول آن جاي گرفت.
لرد استانهوپ در سال 1722 با کنتس والسينگهام، (99) دختر نامشروع جرج اول، ازدواج کرد. مادر اين زن کنتس فن در شولنبرگ (100) آلماني است که از سال 1690 معشوقه جرج بود. پس از صعود جرج به سلطنت انگلستان، وي نيز به اين کشور مهاجرت کرد و به "دوشس کندال" و عناوين ديگر ملقب شد. دوشس کندال دوست نزديک رابرت والپول بود و بر سياست بريتانيا نفوذ فراون داشت. او در ميان مردم لندن بسيار نامحبوب بود و از طريق مشارکت در معامله سهام "کمپاني درياي جنوب" و فروش القاب اشرافي و مناصب دولتي به ثروت فراوان رسيد. (101) به نوشته بريتانيکا، گردانندگان کمپاني فوق رشوه هاي کلاني به چارلز اسپنسر (ارل ساندرلند سوم)، جيمز استانهوپ (ارل استانهوپ) و دوشس کندال دادند. دوشس کندال از جرج اول داراي دو دختر نامشروع شد. اولي کنتس والسينگهام است که با فيليپ استانهوپ ازدواج کرد؛ دومي مارگارت گرترود (102) است که به علت ازدواج با کنت ليپ (103) به کنتس ليپ ملقب شد. به نوشته دورانت، استانهوپ از ازدواج با دختر نامشروع پادشاه جهيزيه اي شاهانه را انتظار داشت و چون فراهم نشد "زناشويي آنان به تلخکامي انجاميد" (104).
در سال 1726 ارل سوم درگذشت و استانهوپ 32 ساله به عنوان چهارمين ارل چسترفيلد به مجلس لردها راه يافت. او در سال 1728 به عنوان سفير دربار بريتانيا عازم هلند شد و تا سال 1732 در اين سرزمين بود. ارل چسترفيلد در اين مأموريت موفقيت هاي درخشاني کسب کرد و به پاس آن از سوي جرج دوم به عنوان پيشکار کل دربار منصوب گرديد و نشان "شهسوار بند جوراب" (گارتر) به وي اعطا شد. پس از بازگشت به لندن، در کنار کساني چون ريچارد تمپل (لرد کوبهام) و آرچيبالد کمپبل (دوک سوم آرگيل)، در گروهبندي درباري که در پيرامون فردريک لويي وليعهد عليه سر رابرت والپول شکل گرفت نقش درجه اول ايفا نمود. يادآوري مي کنيم که ويليام پيت (بزرگ) جنجالي ترين نماينده اين کانون بود. به نوشته دورانت، چسترفيلد در سال 1741 بار ديگر به سياحت در اروپا پرداخت و پس از بازگشت به انگليس با نام مستعار "جفري برودباتم" در مجله تازه تأسيس انگلستان کهن (105) مقالاتي عليه والپول منتشر نمود. سارا، دوشس مارلبورو، چنان از اين مقالات خشنود شد که ارثيه اي به مبلغ 20 هزار پوند براي چسترفيلد تعيين کرد. (106) دوشس مارلبورو ارثيه اي 10 هزار پوندي نيز به ويليام پيت تخصيص داده بود. پس از سقوط والپول، در سال 1745 ارل چسترفيلد بار ديگر به عنوان سفير در هلند منصوب و پس از انجام موفقيت آميز اين مأموريت در همين سال نايب الحکومه ايرلند شد. او در سال 1746 در مقام وزير خارجه جاي گرفت ولي دو سال بعد، به نوشته بريتانيکا، به علت بيماري شديد از مشاغل دولتي استعفا داد. در اين دوران دو سه ساله وي يکي از دو وزير اصلي دولت بريتانيا بود. دورانت علت کناره گيري چسترفيلد را چيز ديگر ذکر مي کند و مي نويسد او "مرتکب اشتباهي شد که به نابوديش انجاميد؛ به جاي ملکه، با معشوقه شاه نرد عشق باخت و موجبات سقوط خويش را به دست [ملکه] کارولين (107) فراهم ساخت". (108)
از ارل چسترفيلد به عنوان دوست ولتر و منتسکيو و برخي چهره هاي برجسته ادبي انگليس، مانند جاناتان سويفت و آلکساندر پاپ، ياد مي کنند. خود وي نيز به عنوان اديب شهرت دارد و اثر نامدارش نامه هايي است که به پسر نامشروعش، فيليپ دورمر استانهوپ، نگاشته است. اين پسر، که حاصل آميزش چسترفيلد و مادموازل دو بوشه فرانسوي است، در سال 1732 در هلند به دنيا آمد و اين در زماني است که چسترفيلد به انگلستان بازگشت. چسترفيلد از سال 1733 نگارش نامه هايي اندرزگونه به فرزندش را آغاز کرد. در 14 سالگي فيليپ براي تکميل آموزش به پاريس اعزام شد و در 36 سالگي (1768) در اين شهر درگذشت بي آنکه از تعاليم پدر درسي بگيرد. مي نويسند: "هرگاه ارزش نوشته اي را با ثمرات فوري آن بسنجيم، بايد بگوييم که نامه ها توفيقي نيافت. فيليپ استانهوپ جوان هرگز نتوانست از کاهلي، بي بند و باري، آداب ناهنجار و دودلي به هنگام سخن گفتن دوري جويد". (109) اين نامه ها يک سال پس از مرگ چسترفيلد در 800 صفحه منتشر شد (110) و نام او را در زمره "برجسته ترين استادان نثر انگليسي" (111) جاي داد. به خاطر اين کتاب برخي مورخين چسترفيلد را "ارل فرزانه" خوانده اند (112) ولي همگان او را "خردمند" و "با اخلاق" نشمرده اند.
آنان چسترفيلد را مي ديدند که چون هرزگان و ابلهان قمار مي کند و مي دانستند که او همانگونه که به فرزندش اعتراف کرده است، چندان در بند عفت و پاکدامني نيست. [ساموئل] جانسون، به هنگام خشم، نامه ها را مروج "اخلاق روسپيان و آداب معلمان رقص" خواند. (113)
جرج امرسون چسترفيلد را "بي عاطفه و هرزه" خوانده و افزوده است: زماني که در هلند بود با دوستانش شرط بندي کرد که دو زن غريبه را بي عفت کند. در اين شرط بندي پيروز شد و به اين دليل يکي از اين دو زن به تيره ورزي افتاد و در مابقي عمر ناسعادتمند زيست. شايد علت اصلي اشتهار چسترفليد به "اديب" و "خردمند" پيوند او با کانوني باشد که از طريق نهاد ماسوني سيطره خويش را بر فرهنگ جديد اروپايي برقرار مي کرد. هايوود درباره ي ارل چسترفيلد در مقاله "معاريف ماسون" سخن گفته و مي نويسد وي، "به سان بيشتر اعضاي خاندان استانهوپ"، ماسون بود و زماني به او پيشنهاد شد استاد اعظم "گراندلژ باستاني" (گراندلژ اثول) شود ولي نپذيرفت. هايوود در جاي ديگر از ارل چسترفيلد به عنوان "ميسيونر خستگي ناپذير فراماسونري" ياد کرده است. (114)
دزاگوليه در سال 1726به هلند رفت و در شهر هاگ اقامت گزيد. کمي بعد ارل چسترفيلد به او ملحق شد و اين دو اولين سازمان ماسوني را در هلند بنا نهادند. اين کانون، قطعاً به دليل حمايت شبکه يهوديان مخفي، که قاعدتاً دزاگوليه يکي از ايشان بود و با حمايت خاندان اورانژ و اشراف منطقه (115) نقش مهمي در پيدايش و توسعه نخستين هسته هاي ماسوني در غرب و مرکز اروپا ايفا نمود. يکي از مهمترين اقدامات اين دو، جذب فرانتس استفن (دوک لورن) (116) به فراماسونري است. (117) گولد مي نويسد دزاگوليه در سال 1731 در هاگ استاد لژي بود که دوک لورن را به عضويت فراماسونري درآورد. ساير مديران اين جلسه عبارت بودند از جان استانهوپ، جان هولتزندورف (118) و ارل چسترفيلد (سفير بريتانيا در هلند) (119). عضويت دوک 23 ساله لورن (120) در سازمان سري نوپايي که دزاگوليه و چسترفيلد بنياد نهادند، واجد اهميت تاريخي فوق العاده است و سرآغاز پيوند حکمرانان اروپاي قاره با فراماسونري محسوب مي شود.
خاندان دوک هاي لورن با خاندان هابسبورگ رابطه نزديک داشت و فرانتس استفن، دوک نوجوان لورن، از 15 سالگي در دربار کارل ششم، امپراتور روم مقدس، مي زيست. او در فوريه 1736 پنج سال پس از عضويت در لژ ماسوني فوق، با ماري ترز، وارث تاج و تخت هابسبورگ، ازدواج کرد. او در سال بعد با فرانسه وارد معامله شد، منطقه لورن را به اين دولت تفويض کرد و در مقابل دوک نشين توسکاني در شبه جزيره ايتاليا را به دست آورد و به گراند دوک توسکاني ملقب گرديد. در 20 اکتبر 1740 ماري ترز تاجگذاري کرد و بلافاصله شوهرش را شريک مقام سلطنت نمود. فرانتس استفن در 13 سپتامبر 1745 به عنوان امپراتور روم مقدس تاجگذاري کرد و تا زمان مرگ (1765) در اين مقام بود. بدينسان، اولين لژ ماسوني وين در اوايل سلطنت ماري ترز و همسرش، در 17 سپتامبر 1742، تأسيس شد. ماري ترز ماسون نبود ولي به تبع شوهر ماسونش به فراماسونري نگرش مثبت داشت. جوزف دوم و لئوپولد دوم، پسران ماري ترز و فرانتس اول و امپراتوران بعدي هابسبورگ، نيز ماسون نبودند ولي نسبت به ماسون ها رويه مثبت داشتند. گولد سال هاي سلطنت جوزف دوم را دوران شکوفايي فراماسونري در قلمرو امپراتوري هابسبورگ توصيف کرده است. (121)
دوران سلطنت ماري ترز نقطه عطفي در پيوند حکمرانان و يهوديان در اروپاي مرکزي است و در اين زمان "يک سوم درآمد ساليانه دربار اتريش وام هايي بود که از يهوديان دريافت مي داشت". يادآوري مي کنيم که در سال 1726، درست همان زمان که دزاگوليه به هلند رفت، به ديه گو داگوئيلار عنوان باروني دربار هابسبورگ اعطا شد و به عضويت شوراي مشاورين سلطنتي درآمد. اين ديه گو داگوئيلا در اوايل سده هيجدهم با نام مسيحي "موسس لوپز پريرا" در لندن مي زيست. او در سال 1722 به وين کوچيد و يکي از ارکان مهم مالي دربار هابسبورگ گرديد. بدينسان، دربار ماري ترز و فرانتس اول به عنوان کانون شکوفاي تکاپوي زرسالاران يهودي در نيمه اول سده هيجدهم جلوه گر مي شود و قاعدتاً اين عامل نمي تواند در پيدايش و گسترش شبکه هاي ماسوني در قلمور امپراتوري هابسبورگ بي تأثير باشد.
قريب به يک دهه پس از آغاز تکاپوي دکتر دزاگوليه و ارل چسترفيلد در هلند، فراماسونري تا بدان حد گسترش يافت که در آوريل 1738 پاپ کلمنت دوازدهم (122) بيانيه اي عليه آن صادر نمود. اين اولين بيانيه کليسا عليه فراماسونري است. (123) کلمنت دوازدهم به عنوان يکي از پاپ هاي مخالف اليگارشي يهودي نيز شناخته مي شود و بدينسان از همان آغاز نام فراماسونري با اليگارشي يهودي پيوند مي يابد. کلمنت دوازدهم در اين فرمان اعلام کرد: "دلايلي در دست است دال بر وجود توطئه عليه تمامي مذاهب و دولت هاي اروپايي که در جلسات پنهاني فراماسون ها طراحي مي شود". (124) هايوود مي نويسد: فرانتس استفن، گراند دوک توسکاني، اولين لژهاي ماسوني را در توسکاني تأسيس کرد که نخستين هسته هاي ماسوني در شبه جزيره ايتاليا به شمار مي روند. عليه فعاليت اين لژها بود که پاپ کلمنت دوازدهم فرمان سال 1738 خود را صادر نمود. (125)

پي نوشت ها :

1. Anthony Sayer
2. Jacob Lamball
3. Joseph Elliott
4. Coil, ibid, p. 141; Gould, ibid, vol. IV. P.280.
5. William, Earl of Inchiquin
6. Henry, Lord Coleraine
7. James, Lord Kingston
8. Tomas, Lord Lovel
9. James Bowes Lyon, Earl of Strathmore
10. John Lindsay, Earl of Crawford and Balcarres
11. Thomas Thynn, Viscount Weymouth
12. John Abney-Hastings, Earl of Loudoun
13. Edward Bligh, Earl of Darnley
14. Robert, Lord Raymond
15. John Keith, Earl of Kintore
16. James Douglas, Earl of Morton
17. John Ward, Viscount Dudley and Ward
18. Thomas Bowes Lyon, Earl of Strathmore
19. James, Lord Cranstoun
20. William Byron, Lord Byron
21. John, Lord Carysfort
22. Charles Douglas, Lord Aberdour
در سالهاي 1755-1756 استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند بود.
23. Washington Shirley, Earl of Ferrers
24. Cadwallader, Lord Blaney
25. Henry Somerset, Duke of Beaufort
26. Robert Edward Petre, 9th Lord Petre (1742-1801)
27. George Montagu, Duke of Manchester
28. Prince Henry, Duke of Cumberland (d. 1790)
29. Prince Augustus, Duke of Sussex (1773-1843)
30. Thomas Dundas, Earl of Zetland
31. George Frederick Samuel Robinson, 1 st Marquess and 2nd Earl of Ripon
32. Prince Arthur, Duke of Connaught (1850-1942)
33. Prince George Edward Alexander Edmund, Duke of Kent (1902-1942)
34. Earl of Harewood
35. Earl of Scarbrough
36. Coil, ibid, pp. 237-238.
نام خانوادگي برخي از افراد فوق با استفاده از Who's Who و ساير منابع استخراج و افزوده شد.
37. Mackey, ibid, vol. 2, p. 906; Coil, ibid, pp. 593-594.
38. George Payne
39. Frances, Countess of Northampton
40. Catherine, Lady Frances Seymour
41. Mackey, ibid, vol. 2, p. 757; Coil, ibid, p. 466; Gould, ibid, vol. IV, pp. 347-348.
42. John Theophilus Desaguliers (1683-1744)
43. Coil, ibid, p. 204.
44. Mackey, ibid, vol. 1, p. 276.
45. ibid, p. 277.
46. ibid, p. 276.
47. ibid, vol. 3, p. 1199
48. Gould, ibid, vol. IV, p.348; Mackey, ibid, vol. 1, p. 276.
49. Gould, ibid, vol. IV, p. 349.
50. ibid, p. 353.
51. William Pudsey
52. Mackey, ibid, vol. 1, p. 277; Gould, ibid, vol. IV, p. 349.
53. Gould, ibid, vol. IV. P. 387.
54- عنوان ارل کارناروان از سال 1793 به اعضاي خاندان هربرت انتقال يافت و ارل هاي کنوني کارناروان از اين خاندان اند.
55. John Brydges, 1 st Baron Chandos of Sudeley (1490?-1557)
56. Grey Brydges, 5th Baron Chandos of Sudeley (c. 1579/80-1621)
57. King of the Cotswolds
کاستولدز به تپه هاي گلوسسترشاير انگليس اطلاق مي شود که به دليل مراتع غني آن شهرت دارد. کاخ سادلي، مقر لردهاي شاندوس، در اين منطقه واقع بود.
58. Sudeley House
59. James Brydges, 1st Duke of Chandos, Marquess of Carnarvon, Earl of Carnarvon, Viscount Wilton, 9th Baron Chandos of Sudeley (1673-1744)
60. George Frideric Handel
61. Canons near Edgware in Middlesex
62. Britannica CD 1998.
63. Henry Brydges, 2nd Duke of Chandos (1708-1771)
64. James Brydges, 3rd Duke of Chandos (1731-1789)
65. Gould, ibid, vol. IV. P. 396.
66. Anna Elizabeth Brydges, Baroness Kinloss
67. Gould, ibid, vol. IV, p. 284.
68. Mackey, ibid, vol. 2, p. 675; Coil, ibid, p. 421.
69. Philip Wharton, Duke of Wharton (1698-1731)
70. Philip Wharton, 4th Baron Wharton of Wharton (1613-1696)
71. Sir Anthony Van Dyck (1599-1641) نقاش معروف فلاندرزي ساکن انگلستان
72. Sir Peter Lely [Pieter Van Der Faes] (1618-1680)
نقاش معروف هلندي ساکن انگلستان
73. Thomas Wharton, 1st Marquess Wharton of Wharton (1648-1715)
74. Brittannica CD 1998.
75. Albert F. Calvert, "The First and Last Duke of Wharton", Albert F. Calvert [ed.], Authors' Lodge No. 3456 Transactions, London: Kenning & Son, 1919, vol, III, pp. 140-141.
76. Mary, Countess Cowper
همسر لرد ويليام کوپر (ارل کوپر اول). نام Cowper مشابه Cooper تلفظ مي شود.
77. Gould, ibid, vol. IV, p.289; Calvert, ibid, pp. 140-153.
با مرگ دوک وارتون، گراندلژ انگلستان در سال 1732 کاپيتان جيمز کامرسفورد (James Cummersford) انگليسي را در سمت "استاد اعظم ناحيه اي اندلس و جبل الطارق" منصوب کرد. موقعيت فراماسونري در اسپانيا در اواخر سلطنت فيليپ پنجم، بنيانگذار سلطنت بوربن اسپانيا، به مخاطره افتاد و اين قاعدتاً به دليل دسيسه هاي مرموز سياسي- اطلاعاتي اين سازمان بود. فيليپ در سال 1740 دستور انحلال لژهاي ماسوني اسپانيا را صادر کرد و تمامي اعضاي "لژ مادريد" را دستگير و زنداني نمود. (Coil, ibid, p.630) توجه کنيم که در سال 1740 جان کيت (ارل کنتور) در رأس گراندلژ انگلستان قرار داشت و در همين سال بود که وي ژنرال جيمز کيت را به عنوان استاد اعظم فراماسونري روسيه منصوب نمود. ژنرال کيت نيز دسيسه گري نامدار است و چون دوک وارتون، در دوران اقامت در اسپانيا خود را هوادار سلطنت بوربن و خاندان مخلوع استوارت و دشمن هانوورها جلوه مي داد.
78. Edward Young (1683-1765)
ادوارد يانگ تحصيلات خود را در سال 1719 در آکسفورد به پايان برد و به محافل ادبي لندن راه يافت. در اين دوران وي اشعار فراواني را به چاپ رسانيد که در مدح افراد سرشناس سروده بود. سپس به نگارش و انتشار نمايشنامه هايي با مضامين شرقي- مانندن بوسيريس شاه مصر (1719)، انتقام (1721)، برادران (1753)- و طنزهاي اجتماعي پرداخت. در اين اثناء با هدف ارتقاء در هرم طبقاتي جامعه انگليس به عضويت کليسا درآمد و در سال 1728 به عنوان کشيش پادشاه (جرج دوم) منصوب شد. در سال 1731 با ليدي اليزابت لي (Lee) ازدواج کرد، زندگي مرفهي را آغاز نمود و اوقات خود را صرف سرودن شعر و معاشرت با دوستان منتقدش کرد. معروف ترين سروده يانگ انديشه هاي شبانه است که در سال هاي 1742-1745 منتشر شد.
79. All Souls' College
80. Calvert, ibid, pp. 141, 145.
81. Americana, 1985, vol. 29, p. 696.
82. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1313.
83. James Stanhope, 1 st Earl Stanhope, Viscount Stanhope of Mahon, Baron Stanhope of Elvaston (1673-1721).
84. Charles Townshend, 2nd Viscount Townshend of Rainham (1675-1738)
چارلز تاونزهند پسر هوراتيو تاونزهند، ويسکونت اول، است که در سال 1687 با مرگ پدر جانشين او شد. در سال 1714 جرج اول وي را در سمت وزير خارجه خود گمارد و او تا سال 1730 گرداننده ديپلماسي بريتانيا بود. چارلز تاونزهند (1725 -1767)، پسر ويسکونت سوم، در سال هاي 1761-1762 وزير جنگ و از مه 1765 تا ژويه 1766 در دولت ويليام پيت بزرگ وزير دارايي بود و با بيماري پيت به نفر اول دولت بدل شد. وي در اين سمت، در ادامه اقدامات جرج گرنويل، ماليات هاي سنگيني بر مستعمرات آمريکايي وضع کرد که به انقلاب آمريکا انجاميد. جرج تاونزهند (1724-1807)، ويسکونت چهارم، برادر بزرگ چارلز تاونزهند فوق الذکر است. او در سال هاي 1767-1772 نايب الحکومه ايرلند بود و در سال 1787 به "مارکيز تاونزهند" ملقب شد. ژنرال سر چارلز تاونزهند (1861-1924)، پسرعموي مارکيز ششم، از افسران عاليرتبه ارتش بريتانيا در جنگ هاي سودان، جنوب آفريقا و جنگ اول جهاني بود. او همان کسي است که، دو سال پيش از اشغال بغداد، در سپتامبر 1915 کوت العماره را (در 500 مايلي بصره) اشغال کرد ولي در 29 آوريل 1916 از قشون عثماني شکست خورد و به همراه ده هزار نفر افرادش تسليم شد و به اسارت درآمد. امروزه، آقاي جرج تاونزهند، مارکيز تاونزهند هفتم، وارث اين خاندان است. وي در سال 1971-1986 رياست "کمپاني تلويزيون آنجليا" (Anglia Television Group plc) را به دست داشت.
(Britannica, 1977, vol.11, p 995, vol. 19, p. 953; C. E. Buckland, Dictionary of Indian Biography, London: Swan Sonnenschein & Co., 1906, p. 427; Who's Who 1993. p. 1893)
85. E. Royston Pike, Britain's Prime Ministers, from Walpole to Wilson, London: Odhams Books, 1968, p.21.
86. Britannica CD 1998.
87. Charles Stanhope, 3rd Earl Stanhope (1753-1816)
88. Lady Hester Lucy Lucy Stanhope (1776-1839)
89. Philip Henry Stanhope, 5th Earl Stanhope (1805-1875)
90. Americana, 1985, vol. 25, p. 588.
91. Edward Stanhope (1840-1893)
92. Buckland, ibid, p. 399.
93. William Stanhope, 1 st Earl of Harrington, Viscount Petersham of Petersham, Baron Harrington (c. 1690-1756)
94. Britannica CD 1998.
95. William Henry Leicester Stanhope, 11th Earl of Harrington (b.1922)
96. Who's Who 1993, p.819.
97. Philip Dormer Stanhope, 4th Earl of Chesterfield (1694-1773)
98- ويل و آريل دورانت، تاريخ تمدن، جلد نهم: عصر ولتر، ترجمه سهيل آذري، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1369، ص 91.
99. Petronilla Melusina, Countess of Walsingham (c.1693-1778)
100. Ehrengarde Melusina, Grafin (countess) Von der Schulenburg, Duchess of Kendal, Duchess of Munster, Countess and Marchioness of Dungannon, Countess of Feversham, Baroness of Dundalk, Baroness of Glastonbury (1667-1743)
101- جرج هانوور معشوقه آلماني ديگري نيز داشت که به کنتس دارلينگتون (Countess of Darlington) ملقب شد. سر چارلز پتري، مورخ انگليسي و نويسنده زندگينامه جرج اول، از اين دو زن به عنوان "معشوقه هاي نفرت انگيز و نامطبوع جرج" ياد مي کند. (Americana, 1985, vol. 12, p.509)
102. Margaret Gertrude, Countess of Lippe (1703-1773).
103- ليپ يکي از کوچکترين حکومت هاي محلي آلمان تا اوايل سده بيستم است. خاندان لردهاي ليپ از سده يازدهم ميلادي بر اين سرزمين فرمان مي راندند. در سال 1528، سيمون پنجم، لرد ليپ، به "کنت" ملقب شد. در دوران رفورماسيون، لردهاي ليپ پيرو لوتر (1538) و سپس کالون (1605) شدند. در سده هفدهم خاندان کنت هاي ليپ به دو شاخه تقسيم شدند. شاخه ليپ- دتمولد (Lippe-Detmold) در سال 1720 به "پرنس" ملقب شدند و سلطه خود را بر بخش عمده کنت نشين ليپ، به جز قلمرو شومبرگ- ليپ (Schaumburg-Lippe)، برقرار کردند. بخشي از سرزمين ليپ نيز به تصرف دوک هاي هسه کاسل و برونسويک درآمد. در زمان ناپلئون، تمامي حکمرانان ليپ عضو کنفدراسيون آلمان (1815) شدند و در سال 1871 به امپراتوري آلمان منضم گرديدند. سرانجام، در سال 1947 حزب نازي به خودمختاري اين منطقه پايان داد.
104- دورانت، همان مأخذ، ج 9، ص 92.
105. Old England
106- دورانت، همان مأخذ، ج 9، ص 92.
107. Caroline of Brandenburg-Ansbach (1683-1737)
کارولين به خاندان هوهن زولرن تعلق داشت و دختر حاکم مرزبان براندنبورگ- آنزباخ بود. چهار ساله بود که پدرش را از دست داد و نه ساله بود که مادرش با حاکم برگزيننده کاسل ازدواج کرد و به درسدن کوچيد. با مرگ مادر (1694)، تحت تکفل فردريک سوم براندنبورگ (فردريک اول پادشاه بعدي پروس) و همسرش، سوفيا شارلوت (خواهر جرج لويي هانوور) قرار گرفت. در سال 1705 به همسري جرج اگوستوس، تنها پسر جرج لويي هانوور، درآمد؛ از آن پس به مدت نه سال در هانوور اقامت گزيد و در نزد لايب نيتس تحصيل کرد. با آغاز سلطنت خاندان هانوور در بريتانيا، وي به عنوان همسر وليعهد اين کشور به "پرنسس ولز" ملقب شد و به لندن کوچيد. در سال 1727، با صعود جرج دوم، در مقام ملکه بريتانيا جاي گرفت. نام کارولين به عنوان زني دسيسه گر و مقتدر به ثبت رسيده که در تحکيم سلطنت هانوور نقش جدي داشت. حمايت او از سر رابرت والپول به عنوان يکي از عوامل اصلي اقتدار و ثبات سياسي اين وزير اعظم بريتانيا شناخته مي شود. به نوشته آمريکانا، سياستمداران انگليسي به زودي فهميدند که اين زن را بايد به عنوان "متحدي مقتدر و رقيبي خطرناک" بشناسند. (Americana, 1985, vol. 5, p.695) کارولين براندنبورگ- آنزباخ مادر فردريک لويي وليعهد و مادربزرگ جرج سوم است.
108- دورانت، همان مأخذ، ص 98.
109- همان مأخذ، ص 98.
110. Letters to His Son, London: [1774] ed. By Bonamy Dobree, 1932, 6 vols.
111- همان مأخذ، ص 99.
112- همان مأخذ، ص 91.
113- همان مأخذ، ص 97.
114. Britannica CD 1998; ibid, 1977, vol. III, pp. 814-815; ibid, vol. 3, p.254; Americana, 1985, vol. 6, pp. 410-411; George R. Emerson, The Dictionary of Geography, Biography, and History, London/New York: Ward, Lock, and Co., n.d. [1882?], vol. 1, p. 449; Mackey, ibid, vol. 3, pp. 1227, 1312.
115- درباره ي پيوند خاندان اورانژ و اليگارشي هلند با فراماسونري بنگريد به: Gould, ibid, vol. V, pp. 206-209
116. Francis Stephen (1708-1765)
117. Gould, ibid, IV, p. 353; Coil, ibid, p. 204; Mackey, ibid, vol. 2, p.703.
118. John Holtzendorff
119. Gould, ibid, vol. V, p.207.
120. Lorraine, Lothringen
لورن منطقه اي است در شمال شرقي فرانسه که از سده شانزدهم بر سر اداره آن ميان پادشاهان فرانسه و امپراتوران هابسبورگ اختلاف بود. اين منطقه در سده هيجدهم به تصرف فرانسه درآمد، پس از شکست ناپلئون سوم به امپراتوري آلمان منضم شد و بعد از جنگ اول جهاني باز به قلمرو فرانسه بازگشت.
121. ibid, vol. VI, pp. 286-287.
122. Clement XII [Lornzo Corsini] (1652-1740)
پاپ کلمنت دوازدهم از خاندان کورسيني فلورانس است. از 12 ژوئيه 1730 تا زمان مرگ در 6 فوريه 1740 پاپ بود. در سال 1732 کور شد.
123. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1313; Coil, ibid, p. 131.
124. Gould, ibid, vol. IV, p. 355.
125. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1313.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.