نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري
مترجم: منوچهر صبوري
همه ي انسانها به نظامهاي توليد وابسته اند. اگر خوراک، آب و سرپناه به طور منظم فراهم نمي شد ما نمي توانستيم زنده بمانيم. حتي در جوامعي که هيچ گونه محصولات غذايي کشت نمي شود- مانند فرهنگهاي شکار و گردآوري خوراک- ترتيبات منظمي براي تهيه و توزيع منابع مادي لازم وجود دارد. در همه ي جوامع، فعاليت توليدي يا کار، بيش از هر نوع فعاليت ديگري بخش عمده ي زندگي اکثر مردم را اشغال مي کند. در جوامع امروزي براي ما عادي است که افراد در انواع مشاغل گوناگون و فراواني کار کنند، اما اين امر فقط با توسعه ي صنعتي پديد آمده است. در فرهنگهاي سنتي اکثريت مردم به يک فعاليت اصلي اشتغال داشتند- گردآوري خوراک يا توليد خوراک. پيشه هاي گوناگوني، مانند نجاري، سنگتراشي يا کشتي سازي، در جوامع بزرگتر معمول گرديده؛ اما تنها اقليت کوچکي از جمعيت به طور تمام وقت به اين کارها اشتغال داشتند.
کار مي تواند به عنوان انجام وظايفي تعريف شود که متضمن صرف کوششهاي فکري و جسمي بوده و هدفشان توليد کالاها و خدماتي است که نيازهاي انساني را برآورده مي سازد. شغل يا پيشه کاري است که در مقابل مزد يا حقوق منظمي انجام مي شود. کار در همه ي فرهنگها اساس نظام اقتصادي يا اقتصاد است، که شامل نهادهايي است که با توليد و توزيع کالاها و خدمات سر و کار دارند.
مطالعه ي نهادهاي اقتصادي در جامعه شناسي داراي اهميت زيادي است، زيرا اقتصاد کم يا بيش بر همه ي بخشهاي ديگر جامعه تأثير مي گذارد. فعاليت اقتصادي داراي آن اندازه نفوذ کنترل کننده اي نيست که مارکس به آن نسبت داده است، اما تأثير فعاليتهاي اقتصادي در هر جامعه اي، قابل ملاحظه است. شکار و گردآوري خوراک شيوه ي زندگي شباني، کشاورزي، توليد صنعتي- اين شيوه هاي مختلف تأمين معيشت تأثيري بنيادي بر زندگي مردم دارند. توزيع کالاها و تغييرات در موقعيت اقتصادي کساني که آنها را توليد مي کنند نيز به شدت بر همه ي انواع نابرابريهاي اجتماعي تأثير مي گذارند. ثروت و قدرت به طور اجتناب ناپذير همراه با همديگر نيستند، اما به طورکلي ثروتمندترين افراد از جمله گروههاي قدرتمندتر در جامعه اند.
در اين فصل ماهيت کار در جوامع صنعتي امروزي را تحليل خواهيم کرد و تغييرات عمده اي را که در حال حاضر نظم اقتصادي را تحت تأثير قرار مي دهد مورد بحث قرار مي دهيم. ريشه هاي ستيزه ي صنعتي و ساخت مالکيت و اهميت شرکتهاي بزرگ سوداگري را بررسي خواهيم کرد. آن گاه برخي از مهمترين مسائل مربوط به کار را در عصر حاضر- کار بي مزد، اقتصاد غيررسمي، بيکاري پردامنه و اين امکان که کار ممکن است کمتر از هميشه براي زندگي اجتماعي اهميت اساسي داشته باشد- مطرح مي کنيم.
تقسيم کار
يکي از مشخص ترين ويژگيهاي نظام اقتصادي جوامع امروزي توسعه ي تقسيم کار بسيار پيچيده و گوناگون است. به سخن ديگر، کار به تعداد بي شماري مشاغل مختلف که افراد در آن تخصص دارند، تقسيم مي شود. در جوامع سنتي کار غير کشاورزي مبتني بر کسب مهارتها و استادي در پيشه ها بود و اين گونه مهارتها از طريق يک دوره ي طولاني شاگردي فرا گرفته مي شد. کارگر معمولاً همه ي جنبه هاي فرايند توليد را از آغاز تا پايان انجام مي داد. براي مثال، فلزکاري که خيش مي ساخت آهن را حرارت مي داد، به آن شکل مي داد و ابزار را جفت و جور مي کرد. با ظهور توليد صنعتي امروزي، بسياري از صنايع سنتي به طور کلي از ميان رفتند، در حالي که آنها که باقي ماندند اکثراً به صورت بخشي از فرايندهاي توليد در مقياس بزرگتر در آمدند. براي مثال، يک برقکار که امروز در محيطي صنعتي کار مي کند، ممکن است تنها چند قسمت از نوع خاصي از ماشين را بازرسي و تعمير کند؛ افراد مختلف ديگري به کارها و ماشينهاي ديگر رسيدگي مي کنند.اختلاف ميان تقسيم کار در جوامع سنتي و امروزي حقيقتاً فوق العاده زياد است. حتي در بزرگترين جوامع سنتي، معمولاً بيش از بيست يا سي پيشه ي عمده، همراه با معدودي حرفه هاي تخصصي ديگر، مانند مشاغل بازرگان، سرباز يا کشيش وجود نداشت. در يک نظام صنعتي امروزي هزاران شغل مشخص وجود دارد. آمار سرشماري انگلستان حدود 20.000 شغل مجزا را در اقتصاد انگلستان فهرست مي کند. در اجتماعات سنتي بيشتر جمعيت ( که به کار کشاورزي مي پرداختند. ) از لحاظ اقتصادي خودکفا بودند، و خوراک، پوشاک و ضروريات ديگر زندگي را براي خودشان توليد مي کردند. برعکس، يکي از ويژگيهاي اصلي جوامع امروزي گسترش زياد وابستگي متقابل اقتصادي است. همه ي ما براي تأمين محصولات و خدماتي که براي ادامه ي زندگي ضروري است به تعداد بي شماري از کارگران ديگر وابسته ايم. بجز استثناهايي اندک، اکثريت عظيم مردم در جوامع امروزي خوراکي را که مي خورند، مسکني را که در آن زندگي مي کنند، يا کالاهاي مادي اي را که مصرف مي کنند توليد نمي کنند.
بخشهاي يکم، دوم و سوم
در يک اقتصاد صنعتي تقسيم کار در سه بخش اصلي، يعني بخشهاي يکم، دوم و سوم صورت گرفته است. نسبت نيروي کار در اين سه بخش معمولاً در مراحل مختلف صنعتي شدن فرق مي کند. صنايع بخش يکم صنايعي اند که شامل گردآوري يا استخراج منابع طبيعي مي شوند. بخش يکم اقتصاد از جمله شامل کشاورزي، معدن، جنگل و ماهي گيري است. در مراحل نخست توسعه ي صنعتي، بيشتر کارگران را مي توان در بخش يکم يافت. با افزايش استفاده از ماشين آلات و احداث کارخانه ها، نسبت زيادتري از کارگران به بخش دوم کشانده مي شوند. صنايع بخش دوم صنايعي اند که مواد خام را به کالاهاي ساخته شده تبديل مي کنند. بخش سوم به صنايع خدماتي اطلاق مي شود- به مشاغلي که به جاي توليد مستقيم کالا، خدمات به ديگران ارائه مي کند. پزشکي، آموزش، مشاغل اداري و دفتري نمونه هاي انواع کاري است که معمولاً به عنوان مشاغل خدماتي منظور مي شود.تمايز ميان بخشهاي يکم، دوم و سوم، اگرچه شاخص نسبتاً غيردقيقي است، به ما امکان مي دهد که ميان انواع مختلف جامعه فرق قايل شويم. در اکثر کشورهاي جهان سوم، حدود سه چهارم نيروي کار به کشاورزي اشتغال دارد و بقيه تقريباً به طور مساوي ميان صنعت و خدمات توزيع شده اند. از طرف ديگر، در کشورهاي صنعتي، تنها نسبت اندکي از جميع به توليد کشاورزي اشتغال دارد. براي مثال، کمتر از 2 درصد نيروي کار بريتانيا اکنون در بخش کشاورزي کار مي کند- در مقايسه با 22 درصد در سال 1851. يک روند مهم ديگر در جوامع صنعتي گسترش بخش خدمات است. در بريتانيا در سال 1911، تنها 19 درصد نيروي کار در بخش سوم کار مي کرد. امروز، اين نسبت بيش از نيمي از نيروي کار را در بر مي گيرد.
تقسيم کار صنعتي: تيلوريسم و فورديسم
در اواخر سده هجدهم آدام اسميت، يکي از بنيادگذاران اقتصاد نوين، مزاياي گوناگوني را که تقسيم کار از لحاظ افزايش قابليت توليد پديد مي آورد تشخيص داد. مشهورترين اثر او، ثروت ملل،(1) با توصيف تقسيم کار در يک کارخانه ي سنجاق سازي آغاز مي شود. شخصي که به تنهايي کار مي کند شايد بتواند روزانه بيست سنجاق بسازد. اما با تقسيم اين کار به تعدادي عمليات ساده، ده کارگر که وظايف تخصصي شده را با همکاري يکديگر انجام مي دهند مي توانند هر روز 48.000 سنجاق توليد کنند. به سخن ديگر، ميزان توليد هر کارگر از 20 سنجاق به 4800 سنجاق افزايش مي يابد، يعني هر کارگر متخصص، 240 برابر ميزان توليد خود در صورتي که به تنهايي کار مي کرد، توليد مي کند. ( Smith, 1976 )چارلز ببج ( که يکي از شکلهاي اوليه کامپيوتر را نيز اختراع کرد. ) بعدها تحليل اسميت را بسط داد. ( Babbage, 1835 ) بنابر "اصل ببج" (2) پيشرفت تکنولوژيکي در توليد مي تواند از طريق ميزان ساده شدن وظايف هر کارگر و هماهنگي آن با وظايف کارگران ديگر اندازه گيري شود. اين فرايند قيمتي را که کارفرمايان ناچارند براي اجير کردن کارگران بپردازند و زمان مورد نياز براي يادگيري هر پيشه را کاهش مي دهد و همچنين قدرت چانه زدن کارگران را تضعيف کرده و بدين سان هزينه هاي دستمزد را پايين نگه مي دارد.
شصت سال بعد، اين انديشه ها در کارهاي متخصص آمريکايي، فردريک وينسلو تيلور (3)، که مشاور امور مديريت بود به کامل ترين صورت بيان گرديد ( Braverman, 1974 ). رويکرد تيلور در مورد آنچه آن را مديريت علمي(4) ناميد متضمن مطالعه ي تفصيلي فرايندهاي صنعتي بود، به منظور تجزيه ي آنها به عمليات ساده اي که بتوان آنها را دقيقاً زمانبندي و سازماندهي کرد. تيلوريسم تأثير فراگيري بر سازماندهي توليد صنعتي و تکنولوژي در بسياري از کشورها داشت، اگرچه تأثير آن متفاوت بود. ژاپن به ويژه در برابر آن ايستادگي کرد و صنعتي شدن در اين کشور راهي اساساً متفاوت با راه اکثر کشورهاي غربي را دنبال کرد. در صنايع ژاپن، از آغاز استفاده از تيمهاي کار و گروههاي کار، که فاقد تقسيمات شغلي دقيق بوده و انعطاف پذيري شغلي قابل ملاحظه اي داشت، عنصر عمده اي بود.
تيلور به بهبود کارآيي صنعتي توجه داشت، اما چندان توجهي به اين که محصولات چگونه بايد به فروش برسد نمي کرد. توليد انبوه به بازارهاي وسيع نياز دارد، و هنري فورد، يکي از صاحبان صنايع، از جمله نخستين کساني بود که به اين واقعيت پي برد و از آن بهره برداري کرد. فورديسم نامي است که براي مشخص کردن اين نظام توليد انبوه، و در ارتباط با توسعه ي بازارهاي وسيع که او به وجود آورد به کار برده شده است. ( Hounshell, 1984 ) فورد نخستين کارخانه ي خود را در هايلند پارک، در ايالت ميشيگان، در 1913 ايجاد کرد. اين کارخانه فقط يک محصول توليد مي کرد- اتومبيل فورد مدل تي- و به اين ترتيب به کارگيري ابزار و ماشين آلات تخصصي طرح شده براي افزايش سرعت، دقت و سادگي عمليات، امکان پذير شد. ( Sabel, 1982 ) يکي از مهمترين نوآوريهاي فورد ساختن يک خط توليد زنجيره اي متحرک بود- که گفته مي شد از کشتارگاههاي شيکاگو الهام گرفته شده، که در آن حيوانات روي يک خط متحرک قطعه به قطعه "پياده مي شدند". هر کارگر در خط توليد زنجيره اي فورد وظيفه ي معيني داشت، مانند سوار کردن دستگيره هاي درِ سمت چپ در حالي که بدنه هاي اتومبيل در امتداد خط حرکت مي کرد. پيش از سال 1929، که توليد اتومبيل فورد مدل تي متوقف گرديد، پانزده ميليون اتومبيل ساخته شده بود. در آن زمان، 80 درصد اتومبيلهاي دنيا در آمريکا ثبت مي گرديد.
کار در خط توليد زنجيره اي
فورد که کارآيي توليد را ظاهراً به حداکثر رسانده بود، کم کم مشکلات مربوط به توليد خط زنجيره اي را نيز کشف کرد. ميزان غيبت از کار و جابه جايي کارکنان به زودي فوق العاده زياد شد. به گفته ي رئيس قسمت پرسنلي فورد، در سال 1913 آموزش يک کارگر جديد فقط 38 دلار تمام مي شد، چرا که وظايف مورد نياز بسيار ساده و يکنواخت بود. با وجود اين چون جابه جاييِ سالانه بيش از 50.000 کارگر را شامل مي شد، کل هزينه ي آموزش به 2.000.000 دلار در سال بالغ مي گرديد. ( Meyr, 1981 ). فورد کوشيد با گسترش نفوذ خود به بيرون از درهاي کارخانه انضباط را در کارگران توسعه دهد. برنامه ي "روزانه پنج دلار" او به کارگران براي تغيير عادات شخصي و کاري آنها، انگيزه ي دستمزد ارائه مي کرد. پاداشها و امکانات گرفتن وام از شرکت بستگي داشت به اين که کارکنان هشيارانه و آبرومندانه رفتار کرده و مصرف الکل و سيگارشان را محدود کنند. شرکت حتي يک بخش مطالعات اجتماعي به وجود آورد تا درباره ي زندگي خصوصي کارگران تحقيق کرده و گزارش تهيه کند.فورديسم- توليد در کارخانه هاي بزرگ، براي بازارهاي وسيع با استفاده از فرايندهاي خط توليد زنجيره اي- براي صنايع اتومبيل در سراسر جهان اهميت اساسي پيدا کرد و در مراکز صنعتي ديگر اقتباس گرديد. فورد و رقيب اصلي اش، جنرال موتورز، شرکتهاي تابع در انگلستان، آلمان، ژاپن و کشورهاي ديگر تأسيس کردند. سيتروئن در فرانسه توليد خط زنجيره اي را از سال 1919، با استخدام مهندسان آمريکايي به عنوان مشاور معمول کرد. سپس رنو در فرانسه، فيات در ايتاليا و بعداً آستين موريس در انگلستان از آن پيروي کردند. فورديسم به ژاپن نيز وارد شد و پيش از همه تويوتا آن را اقتباس کرد.
تصوير گويايي که از کار در خط توليد زنجيره اي توسط يکي از کارکنان در کارخانه ي سيتروئن در دهه ي 1970 ارائه گرديده است:
هر فرد حوزه ي کاملاً مشخصي براي عملياتي که بايد انجام دهد دارد، اگرچه مرزها نامرئي هستند: به محض اين که يک اتومبيل به قلمرو يک کارگر وارد مي شود، او چراغ جوشکاريش را پايين مي آورد، هويه اش را در دست مي گيرد، چکش يا سوهانش را برمي دارد و مشغول کار مي شود. چند ضربه، چند جرقه، و آنگاه جوشکاري تمام شده و اتومبيل در راه خود به فاصله ي 3 يا 4 يارد از اين محل در حرکت است. و اتومبيل بعدي وارد حوزه ي کار مي شود و کارگر دوباره شروع مي کند. گاهي، اگر خيلي سريع کار کرده باشد، قبل از اين که يک اتومبيل تازه وارد شود چند ثانيه مهلت دارد؛ يا از اين مهلت براي يک لحظه نفس کشيدن استفاده مي کند يا اينکه تلاش خود را تشديد کرده و "از خط پيشي مي گيرد" تا بتواند اندکي وقت به دست آورد.... از طرف ديگر، اگر کارگر خيلي کند کار کند، "عقب مي افتد"، يعني به تدريج خود را عقب تر از موقعيت خود مي يابد، و در حالي که کارگر بعدي کار خود را شروع کرده است او هنوز به کار خود ادامه مي دهد. آنگاه مجبور است خيلي سريع کار کرده و سعي کند خود را به ديگران برساند. و حرکت نرم و کند اتومبيلها که به نظر من تقريباً چنان مي نمايد که اصلاً حرکت نمي کنند، همچون سيلاب تندي که نمي توانيد جلوي آن را سد کنيد بي رحمانه به نظر مي رسد...، گاهي درست مانند غرق شدن، ترسناک است. ( Linhart, 1981, pp. 15-16 )
محدوديتهاي فورديسم و تيلوريسم
زماني به نظر مي آمد فورديسم نمايانگر آينده ي احتمالي نواحي بزرگ توليد صنعتي است. اما اين امر به دلايل متعددي اتفاق نيفتاده و "دوران اوج" فورديسم مدتهاست که سپري شده است. ( Sabel, 1982 ) در واقع، فورديسم فقط در بعضي بخشهاي صنعتي رواج پيدا کرد- برجسته تر از همه، در خور صنعت اتومبيل. اين سيستم فقط مي تواند در صنايعي توسعه يابد که محصولات استاندارد شده براي بازاراهاي بزرگ توليد مي کنند؛ چرا که ايجاد خطوط توليد مکانيزه بي اندازه گران است. همين که يک سيستم فوردي ايجاد گرديد، ديگر کاملاً انعطاف ناپذير است- براي مثال، براي تغيير يک محصول معمولاً سرمايه گذاري مجدد قابل توجهي مورد نياز است. اگر منابع کافي براي تأسيس کارخانه موجود باشد، تقليد از سيستم توليد فورد نسبتاً آسان است، اما براي شرکتهايي که در کشورهايي هستند که نيروي کار در آن گران است رقابت با شرکتهاي مناطقي که در آنجا دستمزدها ارزان تر است دشوار است. اين عاملي بود که در نخستين موفقيتهاي صنايع اتومبيل ژاپن دخالت داشت ( اگرچه سطح دستمزد در ژاپن امروز ديگر پايين نيست ) و اخيراً در موفقيت صنعت اتومبيل کره جنوبي.تکنيکهاي مديريت تيلور لزوماً متضمن سرمايه گذاريهاي پرخرج نيست. محدوديتهاي تيلوريسم بيشتر به اين واقعيت مربوط مي شود که انسانها مانند ماشين نيستند، و اگر با آنها مانند ماشين رفتار گردد خشمگين مي شوند. هنگامي که مشاغل به وظايف يکنواخت تقسيم مي شوند، مجالي براي فعاليت خلاق کارگر باقي نمي ماند. ( Salaman, 1986 ) در چنين شرايطي ايجاد انگيزه در کارگران براي انجام دادن کار، بيش از حداقلي که لازم است تا مورد توبيخ قرار بگيرند، دشوار است و ميزان عدم رضايت شغلي بالاست. ( Wood, 1982 ) مديريت علمي، در شکل افراطي آن، آن گونه که خود تيلور ارائه کرد نفوذ گسترده اي پيدا نکرد. اما برخي جنبه هاي صنايع امروزي که تيلور توجه را به آن جلب کرد در واقع گسترش زيادي يافته اند. زيرا او صرفاً تا اندازه اي ويژگيهاي تقسيم کار را تشديد کرد که ماشيني شدن توليد به طور طبيعي به سوي آن گرايش دارد.
پي نوشت ها :
1. The Wealth of Nations
2. Babbage Principle
3. Frederick Winslow Taylor
4. scientific management
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391