از اسينان تا کاباليسم
قوم يهود به شهادت تاريخ، مهاجرتها و تبعيد هاي زيادي را متحمل شده و گاه و بيگاه در معرض ستمهاي فراوان قرار گرفته اند. به همين سبب مقدسين و مذهبيون اين قوم بر آن شدند تا واقع بينانه تر به دنياي اطراف خويش نگريسته و سبب اينهمه ظلم را دريابند. گرچه برخي از آنها، تنها پاداش پارسايان را عمر طولاني در روي زمين دانسته و از سرنوشت مردگان اظهار بي اطلاعي مي کردند، ولي کم کم و مخصوصاً در سه قرن اول ميلادي، در اثر تماس با پيروان عقايد و مذاهب و مکاتب مختلف آن روزگار، اعتقاد به فرشته - روح - عالم رستاخيز و دنياي برزخ در بين آنها پديد آمد. گرايش به اين عقايد فريسيان را در مقابل صدوقيان قرار داد. فريسيان درمورد سرنوشت و زندگي روح در عالم برزخ که در فرهنگ مسيحيت از اهميت خاصي برخوردار بود، از عهد جديد پيروي کردند. ترک دنيا و دوري از لذايذ و نخوردن گوشت و گوشه نشيني و رهبانيت، زندگي مقدسين مسيحي را تشکيل مي داد (1). درمقابل مسيحيان اوليه، مقدسين يهودي يا دنيا و آخرت را باهم برگزيده و يا اينکه مانند راهبان مسيحي تارک دنيا شدند و اعتقاد به عالم برزخ و دوزخ و بهشت، رستاخيز مردگان و ابديت روح، موضوع بحث فلاسفه و عرفاي يهود شد. اما در هيچ حالي، يهوديان بطور مطلق امور دنيايي را بکلي رها نکردند، زيرا معتقد بودند که خدا روزي حکومت جهاني را از آن آنها خواهد کرد و حکومت مسيحائي (2) در عالم روحاني و عليايي نخواهد بود، بلکه اين حکومت در عالم سفلي و مادي و با اجراي عدالت، صلح، برادري و حقيقت بدست خواهد آمد.
رهبانيت يهود، همان اندازه قدمت دارد که خود آيين يهود. اين رهبانيت از ثنويت آيين زردشتي، از جايگزيني افاضات رباني، از تئوسوفيهاي گنوستيک سوريه و مصر، از آپوکريفهاي (3) صدر مسيحيت و از شاعران و رهبانان هند و جهان اسلام و کليساي قرون وسطي تأثيراتي پذيرفت. لکن سرچشمه اصلي آن، سنت و ذهنيت خود يهوديان بوده است و حتي قبل از ظهور مسيح بين يهوديان تفاسير رمزي از داستان آفرينش در سفر پيدايش و بابهاي اول و دهم صحيفه حزقل نبي رواج داشت. دانش آموختگان نيز به جادوي سياه يا سفيد مي پرداختند و معتقد بودند که از راه يکي شدن روح با فرشتگان يا اهريمنان مي توان به استعدادهاي شگفت انگيزي نايل شد. (4) پيشگويي از راه احضار مردگان، استخاره از کتاب مقدس، جن گيري، افسونها، جادوها، تفال و کشيدن قرعه، همان نقشي را که در زندگاني مسيحيان داشت، در زندگي يهود نيز دارا بود، ولي در نزد اقوام مختلف يهود، فرقه اسنيان (5) به مسائل رهباني بيشتر اهميت مي دادند.
افکار مذهبي فرقه اسنيان
اسارت و حقارت که مدام بالهاي شوم خود را بر سر بني اسرائيل مي گسترد، موجب گرديد که يک نوع مسلک عرفاني در ميان اين ملّت بوجود آيد. بطوريکه مقارن قرن دوم قبل از ميلاد، فرقه عجيبي در بين يهود ظهور کرد که آن را فرقه اسنيان مي گويند. آنان افراطي ترين فرقه درميان قوم خود بودند. نام اين فرقه شايد مشتق از لغت کلداني « آشايي » (6) به معني استحمام کننده باشد. آيين و اعمال مذهبي آنها مشتق از نظريه هاي پرهيزگاري است که در قرن اول ق. م. در سراسر جهان جريان داشت. ممکن است که بعضي از افکار برهمني، بودايي، پارسي، فيثاغورثي و کلبي که به چهار راه تجارتي اورشليم مي رسيد در آنها نفوذ کرده باشد. آنان در اغلب نقاط فلسطين وجود گسترده اي داشتند. شريعت مکتوب و شفاهي را با دقت پرشوري رعايت کرده و باهم به صورت اشخاص مجرد و تقريباً راهب گونه زندگي مي کردند (7). آنها در بيابانها و در غرب بحرالميت به کشت وکار مي پرداختند و معتقد بودند که بايد از فساد جهان واهل آن دوري کرد و زهد و ترک دنيا، پيشه ساخت و با عبادت و انزوا و روزه و نماز، روز را گذرانيد به انتظار مسيحا نشست. اسنيان عدالت مطلق يهود را در نظر داشتند و دستورالعمل زندگي قرار داده بودند. از مالکيت خصوصي صرفنظر مي کردند. جمع آوري طلا و نقره را بر خود حرام نموده و معتقد بودند که هيچ يک نبايد مالک خانه و زمين باشد و در خانه هاي متعلّق به جماعتشان سکونت داشتند. مغازه ها به صورت اجتماعي و متعلّق به همه بود و تحت نظارت جامعه نگهداري مي شد (8). البسه و اغذيه و اطعمه و امتعه که در مخازن مشترک آنها موجود بود، به جمع تعلّق داشت. در نزد اين فرقه کار فقط تا آن درجه ضرورت داشت که حداقل مخارج را براي افراد فراهم سازد. کشاورزي و صيد ماهي و تربيت احشام را تجويز مي کردند، اما تجارت را که به عقيده آنها موجب تعلّق خاطر به تجمل و سبب اضرار به غير است روا نمي دانستند. غذا را دور هم و بطور اشتراکي و درحال سکوت مي خوردند. سران خود را بوسيله اخذ رأي عمومي برمي گزيدند. اموال و درآمدهاي خود را در انبار مشترکي جمع مي کردند. آنها پيرو اين شعار بودند که: « مال من و مال تو آن تواست ». يوسيفوس (9) مي گويد: « بسياري از ايشان بيش از يک قرن عمر مي کردند، زيرا غذاي آنان ساده و زندگيشان منظم بود ». آنها لباس کتان سفيد مي پوشيدند. کج بيل ( بيلچه ) کوچکي همراه داشتند تا بوسيله آن مدفوعات خود را در خاک دفن نمايند، سپس خود را مانند يک برهمن مي شستند و تخليه شکم را در روز سبت کفر مي دانستند. اندکي از اسنيان ازدواج مي کردند و زندگي شهري داشتند و اين کار فقط ازجهت حفظ نسل انجام مي شد (10). غسل تعميد نزد ايشان به علامت توبه از گناه رواج داشت و به کفاره نيز سخت معتقد بودند. اسنيان را مي توان پيش کسوتان رهبانان مسيحي در قرن بعد بحساب آورد (11). اعضاء اين فرقه از هرگونه لذت نفساني اجتناب مي ورزيدند و « فناء في الله » را در تفکر و دعا مي جستند. آنها اميدوار بودند که با زهد و خويشتن داري و مشاهده بتوانند به قدرتهاي سحرآميز دست يافته و آينده را پيش بيني کنند. اين گروه مانند بسياري از فرقه هاي ديني ديگر، به وجود فرشتگان و شياطين معتقد بودند. بيماريها را به تسلط ارواح خبيثه بر انسانها، منسوب مي دانستند و مي کوشيدند با جمله ها و اورادي اين ارواح خبيثه را دور نمايند. برخي از افکار قبالا از آيينهاي سري آنها گرفته شده بود. آنان صلح جويان با حرارتي بودند که حتي از ساختن ابزار جنگي ابا داشتند. با وصف اين، همين گروه زمانيکه « تيتوس » به اورشليم و هيکل مقدس حمله کرد، به ساير يهوديان پيوستند و تقريباً تا آخرين نفر جنگيدند (12). اين قوم درعين اينکه پاي بند به شريعت موسي بودند، به خورشيد از آن جهت که نور مظهر خداست توجه داشتند. به معاد جسماني عقيده نداشته و تصور مي کردند که روح پس از رها شدن از بند بدن، به آزادي واقعي خواهد رسيد. آنها ازلي بودن روح را پذيرفته و سخت به سرنوشت پايبند بودند. يحيي تعميد دهنده از ميان اين فرقه برخاسته است (13). بالأخره اسنيان در اثر قتل عام يهوديان بوسيله روميها در سال 68 ميلادي ازميان رفته و نابود شدند.مکتب مرکاواه يا ارابه الهي (14)
يهوديت نوعي عرفان را در خود رشد داده که هيچگونه شباهتي با ساير اديان آسماني ندارد. « جرشوم شولم »، محور عرفان يهودي را بحث در آخرت مي داند (15) اين عقيده در قرون اوليه ميلادي پديد آمد و درحقيقت بينش ابتدائي حزقل نبي بود که ايده ارابه الهي يا مرکاواه را عنوان کرد. براساس اين نظريه ارابه وسيله و تلاشي براي صعود و رسيدن به « تخت الهي » يا « فناء في الله » و « هيخالوت » (16) است. اين واژه را حزقل بدان سبب بکار برد، تا پيچيدگي تصاوير و حوادثي که در بالا رفتن ارابه باشکوه پيش مي آيد، بيان کند. به رغم شروع اين نظريه، با الهام گرفتن از تورات « خنوخ نبي » (17) کم کم تخت الهي جاي خود را به « پله روما » (18) داد. اما اثر سحر و جادو و ارتباط با فلسفه يوناني را نمي توان در آن ناديده گرفت. در قرن دوم ميلادي يهودياني که مسيحي شده بودند، قسمتهاي مختلفي از عرفان مرکاواه را در عرفان گنوستيک بکار گرفتند و سپس فيلسوفان و عرفاي قباليست يهود معاني متفاوتي از آن استنباط کردند. فلاسفه به عنوان مابعدالطبيعه و قباليستها به عنوان نوعي عرفان از آن سخن گفتند.عرفان مرکاواه گرچه در قرن هفتم ميلادي ازبين رفت، ولي تا سه قرن بعد، يعني تا قرن دهم ميلادي، در ايتاليا نشو و نمو داشته است. اين نوع عرفان به نوبه خود در عقايد فرقه هسيديم آلمان نيز اثر گذاشت (19).
هسيديم (20)
درحاليکه عرفان مرکاواه حالت رمزي داشت، هسيديم به عنوان يک حرکت عمومي و مرتبط با قانون « هالاخاه » (21) در بين مردم قرن سيزدهم ميلادي رواج پيدا کرد. فلسفه آن در کتاب « سفر هسيديم » (22) به معني « کتاب زهد » توسط زاهدي به نام « يهودا » و دو نويسنده ديگر گردآوري شد (23) در کتاب « ميشنا » از آنان به عنوان « مرد عمل » ياد شده است. شعارشان عبارت بود از: « حضور خدا در همه جا » شعاري که سبب پشت گرمي آنها در تمام مراحل زندگي مي شد (24). بيشتر اين گروه کساني بودند که در مصاحبت يهوداي مکابي براي حصول استقلال بر ضد سلاطين سلوکيه قيام کردند. اين جماعت بکلي مخالف هلنيزم يعني منکر عقايد بيگانه شده و منحصراً همت آنها متوجه توسعه ديانت يهود بود. ازميان آنان گروه نيرومندي بوجود آمد بنام « فريسيان » (25) که غالب کاتبان و ربانيون و بسياري از کاهنان فقير و زيردستان آنها در سلک ايشان درآمدند. هسيديمهاي اوليه داراي سازمان و يا فرقه بخصوصي نبودند و فردي عمل مي کردند. به رغم گفته « فيلون » (26) آنان بانيان « هالاخاه » نبودند، بلکه تنها داراي زندگي بسيار ساده و لباس مندرس بودند و در حداقل معيشت بسر مي بردند. آنان از هر عملي که به گناه حتي بسيار کوچک منجر مي شد، پرهيز مي کردند. قبل از خواندن نماز مدت نيم ساعت براي آمادگي حضور در مقابل خدا صرف مي کردند. به هنگام نماز جدي ترين خطرات آنها را از توجه به خداوند باز نمي داشت. آنان تيغ و خار و خرده شيشه را در عمق زمين دفن مي کردند تا سبب آزار ديگران نشود و همه روزه اقرار به گناه مي کردند. بعدها در بين اين گروه کلمه هسيديم به نحوه زندگي آنان اطلاق گرديد و به معني شعار « هرچه من دارم مال تو نيز هست » درآمد. پس از اينکه « هيکل » براي دومين بار خراب شد، اين طريقه زندگي کم کم از بين مي رفت، تا اينکه با قيام شخصي بنام « بار کوخبا » (27) در قرن دوم ميلادي دوباره اين روش بر سر زبانها افتاد. باز کوخيا مي گفت: « دنيا را بديگران واگذاريد » . در عمل نيز تحمل رنج را شعار خود ساخت تا به هستي مطلق يعني خدا برسد. اين طريقه تا قرن / 14 ميلادي بيشتر دوام نيافت و کم کم طريقه قبالا جاي آن را گرفت.درحاليکه « عرفان مرکاواه » ازطريق تفکر به هدف خود نايل مي شد، هسيديم با نيايش و اعمال مذهبي، به مقصود خويش راه پيدا مي کرد. خداشناسي هسيديم به هنگام گسترش مسيحيت در يونان، با فلسفه نوافلاطوني (28) آميخته شد، بطوريکه عظمت خدا (29) برطبق عقايد آنان از « وجود خدا » جدا بحساب آمد، زيرا معتقد بودند که آن اولين تجلي « بودن » اوست و به عنوان واسطه اي بين « وجود پنهان » و تجلي مي باشد.
فيلون و عقايد او (30)
قبل از پرداختن به مکتب عرفاني قبالا (31) که درحقيقت بزرگترين مکتب عرفاني يهود بشمار مي رود، لازم است عقايد و نظرات فيلون را که از فلاسفه بزرگ يهود بشمار مي رود و افکار او در اعتقاد قباليستها مؤثر بوده است، مورد بررسي قرار دهيم. فيلون، چند سال پيش از حضرت عيسي ( عَلَيهِ السَّلام ) در اسکندريه و در يک خانواده روحاني چشم به جهان گشود ( 30 ق. م. ) او با آنکه عميقاً به قوم خود وفادار بود، شيفته فلسفه يونان شد و تصميم گرفت که کتب مقدس و آداب و رسوم يهوديان را با افکار يوناني و مقدم بر همه، با فلسفه افلاطون سازش دهد. بدين منظور اين اصل را اختيار کرد که تمام وقايع اشخاص، آيينها و شرايع مذکور در عهد قديم، علاوه بر معناي ظاهري، يک معناي تمثيلي هم دارند و مظهر برخي از حقايق اخلاقي يا روانشناسي هستند. درحقيقت فلسفه او تلاشي بود براي وفق دادن مأثورات يا سنتهاي يهود با تفکر يونان. فيلون احساس کرد که پاره اي از عناصر هنري و زيبا شناسي در فرهنگ يونان از لحاظ دين يهود خوش آيند نيست، لذا به منظور رفع اين اختلاف و همچنين براي نشان دادن هماهنگي و توافق ميان دو مکتب فکري و عملي، به تفسير کتاب تورات مبادرت ورزيد. به عنوان مثال « ختنه » از نظر او علامت و رمزي بود براي قطع شهوات و عقايد فاسد (32). درحقيقت روش او يک روش رمزي متعارف در آن عصر بود. او بيشتر يک متأله بود تا يک فيلسوف، او راهبي بود که زهد افراطيش به پيشباز زهد فلوطين و روحيه قرون وسطي مي رفت. خدايي که فيلون به آن معتقد بود، خدايي بود قديم لايتغير، خالي از هوي و هوس و متعالي از عالم شهادت و علةالعلل همه موجودات. البته عليت مستلزم تغيير است و لذا خداوند را نمي توان خالق مستقيم جهان دانست. بنابراين براي تدبير عالم و قوام آن و همه موجودات آن وجود قواي واسطه لازم است. اين قوا را فيلون با ابهام توصيف کرده است: گاه از قواي متعدد سخن مي گويد، زماني از دو قوه و گاهي از يک قوه ( مثل، ملائکه، شياطين ). از نظر او عالي ترين نيروهاي الهي « لوگوس » (33)، است و عالي ترين جزء از اجزاء لوگوس « حکمت » يا سوفيا (34) مي باشد. لوگوس ماهيتي دوگانه دارد و لوگوس در انسان همان عقل يا کلمه ملفوظ است. در کل لوگوس خود را به صورتهاي جسماني و معقول تقسيم مي کند و رونوشتهاي اين صور مجرد ادراک جهان را مي سازد. لوگوس به عنوان واسطه وسيله اي است که خداوند با آن عالم را مي آفريند و واسطه اي است که با آن عقل انسان پس از تزکيه به آسمان صعود مي کند. لوگوس بر انسان آشکار کرد که چون روح جزئي از خداست به وسيله عقل مي توان به يک شهود عرفاني از خدا، بلکه از لوگوس نايل آمد (35). و اگر مي توانستيم خود را از اسارت ماده و حواس رها سازيم و با رياضت شديد و تأمل طولاني لحظه اي روح خالص شويم، امکان آن را مي يافتيم که در يک لحظه خلسه خود خدا را ببينيم.قبالا
بعد از قرون اوليه مسيحي، رفته رفته عقيده به معاني مستور عهد عتيق و حقايق مرموز الهي، بصورت ديگري مطرح گرديد و يک نوع افکار و اوهامات عجيب و غريب در فلسفه و کلام يهود پديد آمد. جماعتي پيدا شدند که مي گفتند: اعداد و حروف نيز داراي معاني عرفاني مخفي است و کم کم کتابهايي در اين باب به رشته تحرير درآوردند که نظر خوانندگان را جلب کرده و در پي کشف حکمت مرموز و دانش مستور در پرده ي اعداد و حروف کتب مقدسه ( تورات ) برآمدند. از قرن دهم ميلادي به بعد اين عقايد به صورت يک طريقه خاص جلوه گر شد که در نزد يهود و نصاري هردو رواج يافت و در قرن سيزدهم ميلادي اين افکار در اسپانيا به اوج خود رسيد. اين عقايد باعث پيدايش طريقه اي شد که آن را به عبري « کابالا » يا « قبالا » (36) گويند. گو اينکه اين کلمه پيش از اين براي اشاره به زندگي انبياء و اولياء يهود مورد استفاده قرار مي گرفت و عمدتاً در بخش دوم عهد عتيق « ايهاجيو گرافا » (37) به چشم مي خورد. قبالا پديده اي منحصر به فرد است که نمي توان آن را با ساير فرقه هاي عرفاني اديان آسماني بزرگ دنيا مقايسه کرد. اين مکتب گرچه يک نوع عرفان مي باشد، اما در عين حال رازوري و علم شناخت خدا و خلائق و کاينات نيز در آن نهفته است. درمورد تاريخ پيدايش دقيق چنين افکار فلسفي به نتيجه واحدي نرسيده اند. شايد دو نوشته « خنوخ » يا ادريس به معني تقديس شده و نيز مراسم مربوط به جشني که هر پنجاه سال يکبار به يادبود آزادي اسراي بني اسرائيل و پس دادن زمين هاي آنهاست و به نام جشن « ژوبيلي » (38) معروف است، بيانگر پيدايش قبالا باشد.نفوذ دو عنصر « گنوستيک » و « ثنويت زردشتي » در شکل گيري افکار قبالا به روشني در دو کتاب « سفر يسيرا » (39) و « زهر » (40) ديده مي شود. يهوديان از ديرباز با عرفان گنوستيکي و آيين زردشتي و فلسفه نوافلاطوني آشنا بودند. بندر اسکندريه که محل تلاقي فرهنگ شرق و غرب بود، عناصر محکم و استواري را در عرفان آن ديار پايه گذاري کرد که از آن جمله اعتقاد به فرشتگان، جهان بيني فيلون، عقايد افلاطوني و رواقيون مي باشد. (41) قبالا درجهت تحکيم قانون کهن يهود قدم برميداشت، با اين حال در دوره نفوذ فرهنگ يوناني رسم بر اين بود که پيروان قبالا را تقبيح مي کردند و آنان را به سبب شرمساري يهوديان مي دانستند. در زمان موسي بن ميمون (42) که عقايد يهود به سمت منطق گرايش پيدا مي کرد، پيروان قبالا بيشتر در مظان اتهام بودند و از اين جهت بر آن شدند که قدمت کتاب مقدس خويش ( زهر ) را به دوران بسيار قديم يعني دوران ابراهيم خليل برسانند (43). قبالا در قرون وسطي پايه اي براي آيين يهودي معاصر و زائده اي براي تعاليم ربانيون يهودي بشمار مي رفت.
انتشار طريقه قبالا در قرون وسطي
اولين کسي که سبب انتشار طريقه قبالا در اروپا شد، فيلسوف بزرگ يهودي، « سعديا » اهل « فايوم » (44)، مترجم کتاب مقدس بود. وي با نوشت شرحي بر « سفر يسيرا »، باعث گسترش اين طريقه از ايتاليا به فرانسه و اسپانيا گرديد. اما چون عرفاي اوليه قبالائي در ايتاليا آن را شفاهاً نقل مي کردند، مکتوبي از آنها بجاي نمانده، لذا نمي توان دقيقاً به عقايد و گفته هاي آنها پي برد.قبالا در آلمان توسط « کالوني ميدها » (45) به رهبري « يهودا ساموئل » (46) مشهور به « قديس » (47) انتشار يافت. او صاحب کرامات و شاگردان زيادي بود و تعليماتش سرشار از عرفان و اسرار مي نمود. او نه تنها در ميان پيروانش شهرت داشت، بلکه اسقف « سالزبورگ » (48) نيز بود و مورد احترام ساير کليساهاي آن منطقه بشمار مي رفت. گرچه محور کار او تورات بود، ولي شرحي نيز بر « سفر هسيديم » نيز نگاشت. شهرت عظيم او در آلمان، علاوه بر آثار فراوانش، به جهت شاگردان متعدد و ارزش خاصي که براي قبالا در نظر مي گرفتند، بود. از مهمترين مريدان او شخصي به نام « اِل آزار » (49) ( 1238-1176ميلادي ) از مردمان شهر « ورمز » است. او پايه گذار مکتب « هسيديم نو »، منشعب از عرفان قبالا در کشور لهستان بود. پيروان او با تغيير شکل ظاهري، خود را از ساير يهوديان متمايز مي ساختند و به جاي تفسير تورات، داستانهاي جالب و آموزنده مذهبي نقل مي کردند. هسيديم جديد که توسط « اِل آزار » تدوين و ارائه شد، ازنظر علمي و اجتماعي موفق تر از مکاتب عرفاني قبل از آن بود. او تأکيد زيادي بر زندگي اخلاقي و روان شاد داشت (50). اعمال عبادي پيروان اين طريقه نه محرمانه و سري و نه بي پرده و آشکار بود. آنها بيشتر تابع احساسات بودند تا عقل و درعين حال اين گروه به تمامي سنتهاي يهود متعصب باقي ماندند (51).
گسترش قبالا درميان يهوديان عرب زبان قرون وسطي به گونه اي ديگر بود. آنان بسيار تحت تأثير فرهنگ يوناني واقع شدند. در بصره فرقه اي از اينان بنام « برادران پاک » (52) بوجود آمد که احياء اخلاقيات را در رأس امور خود قرار داده و اين شيوه در افکار يهوديان آن ديار بخصوص « بحيي بن پاکودا » (53) به خوبي مشهود است. مهم ترين اثر فرقه برادران پاک، کتابي است بنام « بشر و حيوانات » که در آن آراء خود را نسبت به ملائکه، جهان شناسي، روح و خدا و رابطه انسان و خدا و تجلي خداوند و عدد مقدس بيان کرده اند.
شعبه ديگري از قبالا به رهبري « ابراهيم بن شموئيل ابولافيا » ( 1291-1240ميلادي ) (54) که از نظر فلسفه موسي بن ميمون الهام گرفته بود، در سيسيل انتشار پيدا کرد، او اسامي آسماني را با ديد عرفاني مي نگريست و هدفش آزادي روح از قيد وبندهاي دنيايي و ياري نمودن براي بازگشت به منشأ اوليه و وحدت وجود بود. به عقيده وي اتحاد ممکن است حتي از طريق تفکر و تأمل روي يک شيء و يا هرچيز ديگري بدست آيد و اين چيز مي تواند حتي حروف الفباء عبري باشد. هرنوع امتزاج حروف با يکديگر، به نوعي نشان دهنده ي رمزي مقدس از نام آسماني « يهوه » (55) مي باشد و با تکرار اين الفاظ آگاهي فرد به بالاترين مرحله يعني اتحاد (56) مي رسيد.
گسترش قبالا تا زمان پيدايش « زهر » در هاله اي از ابهام و تيرگي قرار داشت ولي از زمان قبول زهر به عنوان کتاب مقدس وضع به گونه اي ديگر جاوه گر شد. چنين به نظر مي رسد که تاريخ تدوين زهر درحدود قرن چهاردهم ميلادي باشد و آخرين پله ترقي قبالا مديون زهر و دو فرد بنام « اسحاق لوريا » (57) و « حيم ويتال » (58) است (59).
فلسفه قبالا
قبالا را به دو جزء نظري (60) و عملي (61) تقسيم مي کنند که بين آنها به زحمت مي توان مرزي قائل شد. جزء نظري آن به دو اصل « افاضه » (62) و « تئوسوفيا » (63) يا حکمت الهي تقسيم مي شود. در اصل افاضه معتقدند که همه چيز نشئه اي از خدا است، و حکمت الهي تلاش مي کند تا اسرار نهان وجود خدا و رابطه زندگي آسماني را با زندگي بشر از يک طرف و ازطرف ديگر با خلقت بيان کند. اکثر معتقدين به قبالا منکر تحول تاريخي در عقايد خود هستند و آن را وحي مستقيمي مي دانند بر آدم ابوالبشر که تا به امروز باقي مانده است (64).اصول کلي فلسفه قبالا
فلسفه قبالا بر کليات زير مبتني است:الف- استفاده از اعداد و حروف: در تلفيق اعداد و حروف تماماً از فلسفه فيثاغورثي کمک گرفته نشده است. زبان عبري خود فاقد نشانه هاي عددي است و استفاده از الفباء براي عدد، به دوره « مکابيها » برمي گردد. کاربرد اين فن منجر به ايجاد علم « جماتريا » (65) ( يا تفسير کتب مذهبي يهود برطبق اصول حروفيون و ارزش عددي و معنوي اعداد ) شد. کسي که اسرار اين اعداد زنجيروار را مي دانست، توانائي داشت که برطبيعت و قدرت عظيم آن حکومت کند. در عهد قديم براي قباليستها عدد هفت و در سالهاي اخير عدد ده از اهميت خاصي برخوردار بوده است. آنها از ترکيب حروف و جمع و تفريق اعداد، اسرار و رازهاي نهاني را به زعم خود کشف مي کردند و از اعداد عشره عبري و حروف « ا » « ب » « ج » « د » و تغيير و تبديل در آنها يک سلسله مطالب و معاني استخراج مي نمودند که به نامحرم گفته نمي شد و اسرار آن نزد علماء آنها مستور مي ماند. از اين رو طلسمات و نقوش و رسوم عجيب و غريب به ظهور رسيد (66).
ب- طبقات فرشتگان و اهريمنان: اعتقاد به « الهه » بالطبع اعتقاد به واسطه هايي را در خلق عالم پيش کشيده که به نظر مي رسد فلسفه گنوستيک کمک زيادي به اين موضوع کرده باشد. در کتب متعددي که از لحاظ مذهبي از اعتبار چنداني برخوردار نيست به اين مسئله توجه شده است. در تلمود راجع به ملائکه و نيروهاي مقدس، که آنها کارگزاران خداوند هستند و نه شريک او در خلقت، ازقبيل: ميکائيل و « متاترون » (67) بسيار سخن به ميان آمده است.
ج- « خلي فوت » (68) يا جلدها: اين مرحله راست و چپ دنيا را تعيين مي کند. طريق راست، سبب رهايي و خير و روشنايي، و طريق چپ، سبب گمراهي، تاريکي و ظلمت است. خلي فوت همچنين در ارتباط نزديک با خدا مي باشد.
د- « سي زي جي » (69) يا دوقلوها: نوعي ثنويت است که سبب ايجاد تعادل در طبيعت مي شود. هرچيزي داراي زوجي است. اين نظريه ( تکامل جهان ) به خوبي در « تلمود » و « مدراش » (70) بيان گرديده است.
هـ- ارابه حزقل (71): رانندگان ارابه ( متقيان ) مي توانستند بوسيله آن خود را به خدا برسانند. براي رسيدن به اين هدف مي بايستي از فرشتگان، دعاهاي اسرارآميز، جادو، تزکيه و برخي اوقات با گوشه نشيني کمک گرفت. اين آرمان قابل دست يابي مي باشد، زيرا روح بشر آن قدر، قدرتمند است که مي تواند با کمک روح جهاني آسماني بر اتحاد جهاني اثر بگذارد. او بايستي بر نفسانيات خود با فرمول هاي خاص غلبه کند.
و- اتحاد جهاني (72): در قياس ارميا موسوم به اتصالات بازو (73)، تمثيلي وجود دارد، که عبارتست از: ارتباط ميان خالق و جهان. با اين اتصالات يک نفر مؤمن مي تواند حتي بر کائنات اثر بگذارد. قبالا پيدايش از عدم (74) و امکان شناخت خدا را منکر است. درعين حال بر حضور الهي در اين جهان اصرار مي ورزد و درحقيقت با ابراز اين عقيده از تأکيد بيش از حد، بر برتري خداوند پرهيز مي کند. در نظر آنها، خدا در همه جا هست و هيچ چيز از او جدا نيست. خلق مخلوقات مانند چشمه اي از خالق تراوش مي کند لذا تمامي مخلوقات با او بستگي دارند. در حدود قرن چهاردهم ميلادي اين تئوري به گونه اي ديگر تغيير شکل يافت. بدين صورت که سه عنصر ازلي، آب و هوا و آتش، سبب سه اصل تاريکي، روشنائي و عقل مي شوند که مجموعاً دنيا را بوجود مي آورند. آنان غالباً نور را تجلي مستقيم از خدا مي دانند و معتقدند که اتحاد جهاني خواست خداست، بدون اينکه هيچ خللي در ماهيت او وارد شود.
ز- محدوديت (75): لازمه آن کناره گيري و انفصال خدا از مخلوقات است تا امکان خلق را به آنان بدهد. و درست مثل آينه هاي مقعر و محدبي مي ماند که سبب تغييرشکل لايتغير در خارج مي شوند.
ح- فناناپذيري يا بي پاياني (76): اين نظريه توسط فردي بنام « عزرائيل بن منوحيم » (77) ارائه گرديد. او مي گويد: چون خالق غير قابل شناسائي است، پس نسبت دادن صفتهاي مثبت به او غيرممکن است او لايتغير است و عمل خلق لازمه اش تغيير است. پس تغيير بي نهايت به محدوديت وجود « ده سفيروت » منتهي مي شود.
ط- ده سفيروت: سفيروت در اصل سه معني در برداشت:
1- از ريشه سفر (78) به معني شمارش؛
2- از ريشه سپير (79) به معني روشن؛
3- از ريشه يوناني (80) به معني امکان زياد. کلمه سفيروت براي نشان دادن وسعت تجلي خدا در کائنات بکار مي رفت و اين عقيده درجهت وفق دادن خلقت از هيچ با فلسفه ي نئوافلاطونيان بود. در کتاب زهر آمده است که: ذات الهي داراي دو وجه است: وجه عدمي که نامحدود و بسيط و ناشناختني مي باشد و نهان ترين نهانها است و از آن به عنوان « اين سوف » (81) يعني نامتناهي تعبير کرده اند. وجه وجودي شامل صفات، اسما و افعال بي شمار و بي نهايت اوست. وجه وجودي در ده اصل روحاني يا ده جلوه نور ( که سفيروت ناميده مي شود ) از وجه عدمي « اين سوف » صادر مي گردد. مجموعه اين جلوه ها ( سفيروت ) در ترتيب عمودي به سه گروه: عمود يمين، عمود وسطي، عمود شمال و در ترتيب افقي به سه گروه: عقلي، حسي و طبعي تقسيم مي شوند (82).
ک- تناسخ: برعکس فلاسفه يهود، قباليستها تناسخ را قبول داشتند. اسحاق لوريا معتقد بود که تمام ارواح در يک زمان اما به عنوان بدن آدم آفريده شدند. تفاوت ارواح از تفاوت قسمت هاي مختلف بدن او ناشي مي شود. ارواح پس از مرگ بر روي زمين سرگردان هستند تا به تکميل وظايف محوله بپردازند.
ل- شيطان: از نظر قباليستها، شيطان فناناپذير است. او با جنبه ي منفي از درون خدا درست شد، اما جدا از ديگر خلائق بود. بعدها در سمت چپ و درست مقابل خوبي ( که در سمت راست بود ) قرار گرفت. شيطان نمود است و نه يک اصل. تقصير بشر سبب جدايي او از الوهيت شد و اين هبوط به او قدرت گناه کردن داد، درحاليکه قبلاً فاقد آن بود. تنها، تزکيه و رياضت است که انسان مي تواند همراه با رانندگان « مرکاواه » به کمال وجود به پيوندد.
م- طلسمات: گرچه ميموندي و طرفدارانش صريحاً بکار بستن طلسمات را رد کرده و آن را فاقد اثر مي دانستند، اما عده اي از قباليستها توان مقاومت در برابر اين موهومات را نداشته و براي دورکردن شيطان و امراض و کمک نمودن به زنان کارگر و يا ارضاء خواسته هايشان از اوراد و طلسمات ياري مي جستند. اغلب وسائل طلسم را درون پارچه اي ضخيم پيچيده و در زير لباس آويزان مي کردند.
ن- فال بيني: رسمي بود که با مراجعه به تورات و تلمود انجام مي شد.
س- تعويض نام: به هنگام بروز امراض جدي و يا بلاهاي ناگهاني، نام کوچک خود را عوض مي کردند.
صرف نظر از اصول کلي فوق الذکر، آنها در طريق رهايي و نجات، تئوري عرفاني « لوريا » را به اوج رسانده و با ايده مسيح موعود تطبيق مي دادند. « تيخون » (86) به معني دوباره سازي، مفهوم تبعيد را براي آنان تغيير داد و با انتظار مسيح موعود و پيش بيني آن آميخته شد. الهيات عرفاني لوريا زمينه را براي مسيحهاي دروغي و نهضت « آنتي نومين » (87) يا مخالفين اصول اخلاقي در قرن 17 و 18 ميلادي فراهم کرد. فردي بنام « شابتي تسوي » ( 1676-1625 ميلادي ) (88) خود را مسيح موعود اعلام کرد و پيروان زيادي جمع نمود و بالأخره هم به آيين اسلام درآمد (89). در طي سالهاي اسارت و تا قرنها، عرفان قبالا از خون يهودياني که تن به ظلم و ستم دنيا داده بودند، سيراب مي شد و به آنها نويد آينده اي بهتر توأم با صلح و آرامش مي داد و انسان را در حد خدا بالا و يا خدا را در حد بشر پايين مي آورد و زندگي مظلومان و فقرا را با نزديک بودن و حضور خدا در جمع آنان پر مي کرد. در گفته هاي قبالا عقايدي کودکانه و مضحک و کفرآميز به چشم نمي خورد، درعين حال اين مکتب کمتر به بي اهميت شمردن طلا و ثروت پرداخته است و همين اثر باعث گرديده که بسياري در امر ذخيره کردن طلا تلاش نمايند.
کتب مقدس قبالا
1- سفريسيرا (90): قديمي ترين کتاب قبالائي است که منسوب است به حضرت ابراهيم ( عَلَيهِ السَّلام ) و همچنين « اَخيبا » (91) که احتمالاً در قرن ششم ميلادي در مورد تجلي سفيروتها نوشته شده است. اين کتاب اساس کتاب زهر را تشکيل مي داد.
2- سفر « هب- باحير » (92): که تفسير عرفاني از سفر پيدايش در تورات مي باشد و منسوبست به « نهونياناخانو » (93). که درباره ابديت ماده بحث مي کند (94).
3- « هخالوث » ( به معني محراب ها ) (95): به نظر مي رسد که اين کتاب بي ارتباط با کتاب ادريس نبي نيست و گويا هردو اثر توسط فردي بنام « سليمان ابن اليشا » (96) و درباره مراکاواه و هفت دالان مقدس به تحرير درآمده باشد.
4- زهر (97): مهم ترين اثر قبالاست. اين کتاب توسط « موسي بن شم توپ » (98) نگارش يافته است. وي اصل اين اثر را به « سيمون ابن يوهائي » (99) مي رساند. امروزه مشخص شده که زهر توسط افراد مختلفي نوشته شده است. اين کتاب به زبان آرامي و از بخشهاي متعددي تشکيل مي شود. بعد از تلمود و تورات سومين کتابي است که توسط هر يهودي خوانده مي شود. اين کتاب حتي براي مسيحيان نيز مقدس است.
5- کتاب رازيل (100): گفته شده که مفروضات اين کتاب توسط فرشته اي بنام « رازيل » بر آدم از بهشت فرود آمده و سپس به نوح وحي شده است. اما چنين به نظر مي رسد که رازيل اثر فردي بنام « اِل آزار » (101) باشد.
6- کتاب « شورخوما » (102): درباره عظمت و تعداد کارگزاران خداوند است و شخصي بنام « سليمان ابن جروهام » (103) آن را به تحرير درآورده است.
7- « گيل گوليم » (104): فهرستي از ارواح بازگشته است که توسط پيروان « لوريا » تعليم داده مي شد (105).
8- کتب « هيخاله » (106): اين کتاب به شرح تصاوير اسرارآميز قديمي مي پردازد و شيوه هاي جادويي را براساس ايده ارابه حزقل بيان مي کند (107).
اختصاصات کتاب زهر يا سومين کتاب مقدس يهود
در حدود سال 1295 ميلادي، « موسي بن شم توب »، اهل لئون اسپانيا، سومين کتاب کلاسيک درباره احاديث شفاهي بني اسرائيل را تحت عنوان سفر « ها - زهر » (108) يا « کتاب فروغ » تدوين و منتشر کرد، ولي تصنيف اين کتاب را به « سيمون بن يوهائي » از مدرسين يهودي قرن دوم ميلادي نسبت داد. به عقيده موسي اين کتاب از جانب فرشتگان و سفيروت دهگانه به سيمون الهام شده تا رازي را که براي ايام ظهور مسيح محفوظ شده، براي خوانندگان محرم خويش فاش سازد. زهر نه تنها از فلسفه ميموندي، بلکه از عقايد و افکار نئوافلاطوني و گنوستيکي نيز بهره گرفته است. هسته مرکزي زهر را « ده سفيروت » تشکيل مي دهد و به زبان آرامي و با نثري ساده و روشن و تعابير عرفاني بيان مي کند که حقيقت علوي داراي جنسيت و شمايل انساني است. بطور کلي زهر را مي توان به سه بخش تقسيم کرد:بخش اول - مدارش پنهاني (109): که به نظر مي رسد، قديم ترين بخش اين اثر باشد که به دو زبان عبري و آرامي نوشته شده و شامل آياتي رمزي و پنهاني است.
بخش دوم - تفسير پنج سفر تورات: اين بخش قسمت اعظم زهر را شامل مي شود.
بخش سوم - دو مقاله طويل، بنام هاي « تيگاني زهر » (110) که مشتمل بر هفتاد تفسير بر کلمه « بري شيت » (111) ( يا کلمه کليدي پيدايش ) و ديگري « رايامهيم نا » (112) ( يا چوپان وفادار ) که تفسير عقلي احکام است.
در کتاب زهر کليه عناصر متشکله قبالا گردآوري شده است. ازقبيل: جامعيت خداوندي، کلمه چهار حرفي « يهوه » ، « دميورگوس ها » (113) و فيضانات آفريننده، قياس افلاطوني عالم اکبر و عالم اصغر، موعد و کيفيت ظهور مسيح، حيات پيشين و تناسخ روح، معاني رازورانه شعاير اعداد، حروف، نقاط و حرکات آيين بکاربردن حروف رمزي، اشعار موشح و وارونه خواندن کلمات، تفسير نمادين متون کتاب مقدس، تصور زن به عنوان گناه.
مدتها کتاب زهر توجه خوانندگان يهودي را به خود جلب کرد و اين کتاب با تلمود کوس برابري مي زد (114)، حتي عده اي از هواخواهان قبالا به تلمود به عنوان کتاب کهنه و منسوخ حمله کردند و برخي از علماء تلمودي ازجمله « موسي بن نحمن » سخت تحت نفوذ مکتب طرفداران قبالا واقع شدند. اعتقاد به اصالت و وحي منزل بودن قبالا، همه جا درميان يهوديان اروپايي رواج يافت و به همان نسبت تحقيقات آنها در حکمت و علم لطمه ديد و عصر طلايي ابن ميمون با اراجيف مشعشع سفر « ها - زهر » به پايان آمد. قبالا حتي متفکران عالم مسيحيت را نيز تا حدودي فريفته خود ساخت. « رامون لول » ( 1315 - 1235 ) (115) معاني رازورانه ي اعداد و حروف را از قبالا اقتباس کرد و در کتاب « هنر کبير » (116) خويش گنجاند. جمعي از رازوران ديگر مسيحي نيز مانند « پاراسلوس » (117)، « کورنليوس آگريپا » (118)، « رابرت فلاد » (119)، « هنري مور » (120) و ديگر رازوران مسيحي از چشمه تحقيقات علماي قبالا اذهان خود را سيراب ساختند. « يوهان رويشلين » ( 1522 - 1455 ميلادي ) (121) اذعان کرد که براي الهيات خويش دست به سوي قبالا دراز کرده است و احتمالاً نظريه هاي طرفداران قبالا بود که ذهن « ياکوب بومه » ( 1624 - 1575 ميلادي ) (122) را مشوب کرد. اگر در قياس با مسلمانان و مسيحيان، يهوديان بيشترين تشفي را در مکاشفات سري ديدند، علت آن بود که اين جهان کريه ترين روي خود را به ايشان نمود و آنها را مجبور ساخت که به خاطر بقا، واقعيت را در تار به هم تنيده اي از تصورات و اميال بپوشانند (123).
عرفان يهود در قرون اخير
در قرن هفدهم ميلادي دو گروه يهودي از پيروان قبالا و تلمود، روبروي هم قرار گرفتند، پيروان قبالا که مشهورترينشان در اين دوره « اسحاق لوريا » بود، شروع به تبليغ کاذب براي فرقه خود کرده و حتي به معجزات و جادوگري با ارزشهاي دروغي متوسل شدند. آنها در اين تبليغ به وجود روح بيشتر از ساير موضوعات تکيه مي کردند. عقايد آنها در اين مورد تاحدودي در ممالک اسلامي نيز نفوذ کرده و علوم غريبه، مانند: رمل و سيميا و ليميا بوجود آمد. در قرون اخير نيز فرقي مانند « نقطويه » و « حروفيه » از همين مبدأ ناشي شده اند. در نزد يهوديان جماعتي شياد به اين رويه و طريقه متمسک شده و مانند « زبي » (124) دعوي مسيحيت کاذب کردند. در قرن هيجدهم ميلادي، نوعي عرفان توسط فردي بنام « شالوم ميزرائي شرابي » متوفي به 1777 ميلادي (125) که يکي از طرفداران بزرگ قبالا بود، در اورشليم ارائه شد. وي معتقد بود که مستقيماً توسط اسحاق لوريا تعليم داده مي شود. همچنين در اين قرن مراکز زيادي در لهستان براي پيروان قبالا درست شد. (126)يهوديت در قرن حاضر به هيچ وجه ظهور عيسي مسيح را قبول ندارند. آنان روش اشتراکي اسني ها و پليد شمردن ثروت را کنار گذاشته و حتي ربانيون يهودي نيز گوشه نشيني و تجرد را پيشه خود نمي سازند. اين مسئله از زمانهاي گذشته شروع شد و حتي در قرون وسطي نيز برخلاف کشيشان مسيحي، ربانيون يهودي داراي زن و فرزند بودند. چنانکه ثروتمندان افتخار مي کردند که دختران خود را به ربانيون بدهند تا از اين طريق نبوغ ذاتي رباني به اولاد آنان منتقل، و دانشمنداني به عرصه ي تاريخ يهود قدم گذارند. به همين لحاظ اکثر نوابغ و بزرگ مردان يهود از ربانيون بودند. حتي شاگرداني که دوره ي رباني را مي گذراندند، زودتر از ديگر يهوديان ازدواج مي کردند. آنان به هنگام ازدواج به خواسته ي دل و زيبائي دختر نمي انديشيدند، بلکه به ثروت و مقام و شأن و سلامت جسماني او فکر مي کردند و پس از ازدواج تا آنجا که مي توانستند بچه دار مي شدند و به لحاظ دانستن علم پزشکي، کودکانشان از سلامت و طول عمر بيشتري برخوردار بودند. (127)
پينوشتها:
1- E. J. Jurji, The great Religion of Modern World, New jersey, 1946, p. 248.
2- در افکار ربانيون، « مسيحا » پادشاهي است که دولت اسرائيل را دوباره در تاريخ ظاهر مي کند و حکومت خدايي را در زمين مي گستراند. گرچه انبياء اسرائيل در کتب خود به شخص مسيحا اشاره مستقيم نکرده اند، ولي ربانيون معتقدند که او از نسل داود نبي است ( ارميا باب 30 آيه 9 و يوشع باب 3 آيه 5 ) در قرن سيزدهم ميلادي بخصوص پس از چاپ زهر، اعتقاد به مسيح متمرکز در ادبيات قبالائي شد و درنهايت سبب جنبش بزرگ قبالائي مسيحي که بعداً توضيح داده خواهد شد، گشت. ر. ج. به:
Encylopedia Judaica. ( E. J ) , Jerusalem, 1974, Vol. 2. P. 1411.
3- Apocriph.
4- ويل دورانت، تاريخ تمدن، عصر ايمان، ج4، بخش اول، ص532 طهران 1368.
5- Essenes.
6- Ashai.
7- ويل دورانت، عصر ايمان، ص631.
8- فيليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه دکتر محبي، ص320، تهران 1355.
9- Joseph.
10- ويل دورانت، تاريخ تمدن - عصر ايمان، ص631.
11- جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حکمت، ص366، تهران 1345.
12- ويل دورانت، عصر ايمان، ص632.
13- ژدشمن، زردشت و جهان غرب، ترجمه مسعود رجب نيا، ص156 - تهران 1363.
14- Merkavah.
15- Gershom Scholem, narrated, Encyclopedia of Religion ( E. R ) ed, M. Eliade, Vol. 10. P. 258.
16- Heikaloth ( محراب ها )
17- Enoch احتمالاً همان ادريس نبي است.
18- Pleroma ( مترادف کمال وجود در فارسي )
19-The Encyclopedia of Religion and Ethics ( E. R. E ) , James Hastings ( ed ). Vol. 10. P. 258. and, Robert Aron, Le Judaisme, p. 121-122. Paris. 1977.
20- Hasidim.
21- Halakhah از ريشه Halah به معني « رفتن يکي از قوانيني است که در کوه سينا به موسي نازل شد. بکار بستن آن جزء واجبات دين يهود است. مطالعه آن در دوره ربانيون وظيفه اصلي يک يهودي بود. ر. ج به E. J. vol. 7. p. 1158
22- Safer Hsidim.
23- Margaret Smith, The Way of the Mystics, p. 259. London, 1976.
24- Encyclopedia Judaica ( E. J ) , Vol. 7. p. 1387. Jerusalem 1974.
25- Phrrisees.
26- Philon.
27- Bar-Kokhba.
28- براي شناخت فلسفه نوافلاطوني و بنيانگذار آن « آمونيوس ساکاس » ر. ج کنيد به محمدعلي فروغي - سير حکمت در اروپا - جلد1 - ص67 - تهران، 1344 و حناالفاخوري، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتي - ص28 - تهران 1355.
29- Glory يا Karod.
30- ر. ج. به ويل دورانت، عصر ايمان، ص591 و علي اصغر حکمت، تاريخ اديان، ص194، تهران 1345 و حناالفاخوري، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص82 و Encyclopedie des Mystiques ( E. ,M ) , Tome 1. p. 251 Paris 1977.
31- Qabbalah.
32- م. م. شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، جلد1 - ص65 - تهران1362.
33- Logos ( کلمه ).
34- Sophia.
35- « لوگوس » که سبب تماس موجودات با واجب الوجود مي شود، همان مسأله اي است که در مقدمه انجيل يوحنا آمده و مبناي دين مسيح است.
36- « قبالا » يا « کابالا » به زبان عبري، به معني اخذ تعاليم رمزي مي باشد. ر. ج. به علي اصغر حکمت، تاريخ اديان، ص 206 و جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص374 و ( E. M. ) , Tome 1. p. 263-276.
37- Hagiographa نام کتاب سوم عهد عتيق که به زبان عربي « کتوبيم » ( Ketubim ) خوانده شده و شامل بخش مربوط به انبياء بني اسرائيل و شريعت موسي نمي باشد، بلکه شرح زندگي مقدسين و اولياء يهود است. ر. ج. به: The Encyclopedia of Religion ( E. R. E ) Vol. 7, p. 622.
38- Jubilees.
39- Sefer Yesira.
40- Zohar.
41- دکتر شرف الدين خراساني، نخستين فيلسوفان يوناني - ص 329 - 310 - تهران1350 و فروغي، سير حکمت در اروپا، جلد1- ص12 و شهرستاني ( عبدالکريم ) - الملل والنحل، ترجمه صدرترکه اصفهاني - ص290، تهران1350 و برتراندراسل - تاريخ فلسفه غرب، ج1 - ص470 به بعد - طهران - 1354.
42- موسي بن ميمون ( 1204-1135م )، بيست و شش مقاله براي اثبات هستي، وحدت وجود و غيرجسماني بودن خدا نوشت و عقايد او اساس چند مکتب عرفاني شد که مهمترين آنها عرفان قبالا بود.
43- Haistings, E. R. E. Vol 7. p. 623.
44- Saidya of Fayyum.
45- Kalonymids.
46- Judah ben Samuel.
47- Pious.
48- Salzburg.
49- Eleazar of Worms.
50- Eliade, E. R. Vol. 10. P. 260.
51- سفر هسيديم ( يا کتاب خداشناسي ) اثر بزرگ اين فرقه در الهيات و تعاليم اخلاقي است که در قرن 12 و اوائل قرن 13ميلادي نوشته شده است. ر. ج به:
Encyclopedia Judaica, E. J. Vol. 7. p. 1387
52- Brothers of Purity.
53- Bahya Ibn Pakuda.
54- Abraham ben shemvel Abulafia.
55- Yhveh.
56- Unity.
57- Isaac Iuria.
58- Hayyim vital.
59- Haistings, E. R. E. Vol. 7. p. 624.
60- Iyyunith.
61- Maasith.
62- Emanation.
63- Theosophy.
64- Encyclopedia Judaica ( E. J. ) , Vol. 10. p. 490.
65- Gematria.
66- حکمت، تاريخ اديان، ص206. و جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص 374.
67- Metotran.
68- Keliphoth.
69- Syzygies.
70- Talmud and Midrash.
71- Chariot of Ezk.
72- Emanation.
73- Arm - Joints.
74- Creatio ex nihila.
75- Limitation.
76- The Endlessor Infinite.
77- Ezriel b. Manabeim.
78- Safer.
79- Sappir.
80- Spaipa.
81- Einsof.
82- براي اطلاع کامل از چگونگي تقسيمات و ترتيبات اين جلوه ها به مقاله دکتر فتح الله مجتبايي در دائرة المعارف بزرگ اسلامي جلد1 - ص 176 - تهران 1368 و همچنين به: Eliade’,E. R. vol. 10. p. 259.
83- Adam kadmon.
84- Shevirat ha Kalim.
85- ر. ج. به مقاله آقاي دکتر مجتبائي در اين مورد، دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص177 و
Elidae’ E. R. vol. 10. p. 260.
86- Tikkun.
87- Antinomian اين فرقه در سال 1535 ميلادي در آلمان تأسيس شد و چون فيض خداوند را شامل حال مسيحيان مي دانستند، لذا رعايت اصول اخلاقي را نمي کردند.
88- Shabbetai Tsevi.
89- Eliade’. E. R. vol. 10. p. 260.
90- Sefer yesira.
91- Akiba.
92- Hab Bahir.
93- Nehurya - Nak - Kano.
94- Geoffrey parrinder, Mysticism in the World’s Religions, p. 117. London. 1976.
95- Hekaloth.
96- Solomon b. Elisha.
97- Zohad.
98- Mosesb. shemtob de Ieon.
99- Simon b. Johai.
100- Razil.
101- El Azar.
102- Shorkoma.
103- Solomon b. Jeroham.
104- Gilgulim.
105- Haistings, E. R. E. vol. 7. p. 627.
106- Heikalet.
107- E. J. vol. 10. p. 496.
108- Ha - Zohar.
109- Midrash han e Elam.
110- Tigguanet Zohar.
111- bere shit.
112- Reza mehimne.
113- Demiurgous.
114- E. M. Tome. 1. p. 278-290. et. H. Riggren et…, Les Religions du Monde, p. 82-83. Paris. 1966.
115- Ramon - loel.
116- Ares Magna.
117- Paracellos.
118- Corne lius, Agripa.
119- Robert - Felad.
120- Hanry - Moor.
121- Yohan Royshelien.
122- Yokob - Bomeh.
123- ر. ج. به ويل دورانت - عصر ايمان، ص533 و فيليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ص322، و Eliade E. R. vol. 15. p. 578. Haistings, E. R. E. vol. 7. p. 602.
124- Zebi.
125- Shalon Mizrahi sharabi.
126- E. J. vol. p. 555.
127- Ernest. Van Denhaag, Jewish Mystique, p. 17. New York, 1977
1- برتراندراسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه دريابندري، تهران 1354.
2- جان ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حکمت، تهران 1354.
3- حکمت ( علي اصغر )، تاريخ اديان، تهران 1345.
4- حناالفاخوري و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتي - تهران 1355.
5- خراساني ( دکتر شرف الدين )، نخستين فيلسوفان يونان، تهران 1350.
6- دائرة المعارف بزرگ اسلامي، جلد اول - تهران 1368.
7- ژدوشمن کيمن، زردتشت و جهان غرب، ترجمه مسعود رجب نيا، تهران 1363.
8- شريف ( م. م. )، تاريخ فلسفه در اسلام، مرکز نشر دانشگاهي، تهران 1362.
9- شهرستاني ( عبدالکريم )، الملل والنحل، ترجمه افضل الدين صدر ترکه اصفهاني، تهران 1350.
10- فاطمي ( سعيد )، اساطير يونان و روم، جلد اول - تهران 1347.
11- فروغي ( محمدعلي )، سير حکمت در اروپا، تهران 1344.
12- فيليسين شاله، تاريخ مختصر اديان بزرگ، ترجمه دکتر محيي، تهران 1355.
13- ويل دورانت، تاريخ تمدن، عصر ايمان، تهران 1368.
14- Edward, J. Jurji, The Great Religions of Modern world, Newjercey, 1946.
15- Ernest Van Denhaag, Jewish Mystique, stein, New York, 1977.
16- Geoffrey Parrinder, Mysticism in the World’s Religions, London. 1976.
17- H. Ringgren et A. V. strom, : Les Religions du Monde, Paris. 1966.
18- Robert Aron, …, Le Judaisme Hier-demain, Paris. 1977.
19- Encyclopedia, Judaica, Jerusalem. 1974.
20- The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade ( ed ) , 1987.
21- The Encyclopedia of Religion and Ethics, James Hastings ( ed ) , 1980.
22- Encyclopedie des Mystique, Marien Berlewi ( ed ) , Paris, 1977.
اختصارات:
1- Encyclopedia of Religion and Ethics ( E. R. E. ).
2- Encyclopedia of Religion ( E. R. ).
3- Encyclopedia des Mystique ( E. M. ).
4- Encyclopedia Judaica ( E. J. ).
منبع مقاله:
نشريه ي مقالات و بررسي ها، زمستان 1370 و بهار 1371، شماره 51 و52 ( از ص161 تا 186 ).
/م