دعوت به خوبيها و نهي از زشتيها در سيره ي شهدا (1)

شهيد محمود سعيدي نسب نقل مي کرد: «در فرصتي سوار تاکسي بودم، راننده بدون ملاحظه ي سرنشينان نوار موسيقي مبتذل گذاشت.» به او تذکر دادم، گفت: «آقا جوان هستيم، عيبي ندارد.»
يکشنبه، 9 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دعوت به خوبيها و نهي از زشتيها در سيره ي شهدا (1)
 دعوت به خوبيها و نهي از زشتيها در سيره ي شهدا (1)

 






 

موسيقي مبتذل

شهيد محمود سعيدي نسب
نقل مي کرد: «در فرصتي سوار تاکسي بودم، راننده بدون ملاحظه ي سرنشينان نوار موسيقي مبتذل گذاشت.» به او تذکر دادم، گفت: «آقا جوان هستيم، عيبي ندارد.»
برايش مثال زدم گفتم: «بله! جوان هستيد آتش شهوت در درون شما شعله ور است، ولي آيا مي توان بنزين يا مواد محترقه را به آتش نزديک کرد؟»
پاسخ داد: «نزديک کردن اين دو به هم موجب انفجار مي گردد» اضافه کردم: «گوش دادن به موسيقي تند براي شما که جوان هستيد آتش شهوت را خاموش نمي کند، بلکه مانند بنزين آن را شعله ور خواهد نمود. بايد آينده نگر و عاقبت انديش باشي! اين نمونه کارها دين و غيرت را مي سوزاند...» (1)

تصميم گرفتم آدم بشوم!

شهيد مهدي باکري
چشم به چشم مي دوزد و مي گويد: «من اگر در عمر خود مردي ديده باشم، بي گمان او هم آقا مهدي است، به هر چه اعتقاد دارد عمل مي کند. سلمان يعني او، هر اعتقادي که دارد من هم بر آن اعتقادم. من قبلاً نماز هم نمي خواندم اما طرز برخورد او چنان مرا منقلب کرد که تصميم گرفتم آدم بشوم!» (2)

ساز و دهل

شهيد محمدرضا فتاحي
روزي که عروسي «فرنگيس» خواهرش، صداي ساز و دهلِ خانواده ي داماد، در خانه پيچيد، سرش را از پنجره بيرون آورد و فرياد کشيد، «اين همه جوان براي مبارزه با ظلم به خاک و خون نشستن آنوقت شما ساز و نقّاره مي زنين؟» که يک باره انگار آب سردي روي سر همه ريخته باشند، ساکت شدند. (3)

بچه ها را خدائي تربيت کنيد

شهيد رسول هلالي
فرزند کوچکي داشتم که به او علاقه ي زيادي نشان دادم. يک روز که نسبت به فرزندم به طور مفرط اظهار علاقه نمودم، رسول گفت: «در اظهار محبت نسبت به بچه ها افراط نکنيد، آنها را لوس بار نياوريد. اين ها امانت هاي خدا هستند. آنها را خدائي بار بياوريد و امانت را به صاحب آن برگردانيد!»
متوجه شدم با وجود اين که هنوز ازدواج نکرده ولي نگرش عميقي نسبت به تربيت اسلامي دارد. (4)

مبارزه با ضد انقلاب

شهيد مولوي فيض محمدحسين بُر
شهيد درباره ي جنگ مي گفت: «بايد با دشمن مبارزه کرد و آنها را شکست داد و از آب و خاک ميهن اسلامي دفاع کرد. بايد با دشمني که به کشور ما تجاوز کرده و هموطنان ما را بي خانمان کرده بجنگيد.»
پيش از اينکه به شهادت برسد براي حضور در جبهه ي حق عليه باطل، برنامه ريزيهايي کرده بودند، تقريباً 2 روز ديگر مانده بود که به جبهه سفري داشته باشد، اما به دست اشرار سنگدل به شهادت رسيد. توصيه ي ايشان در مورد جنگ اين بود که: «هرچه از دستتان برمي آيد براي جبهه و جنگ انجام دهيد. چه از لحاظ جاني و چه از لحاظ مالي بايد به جبهه ها کمک کنيد. براي حفظ آبروي مردم مملکت ايران، دفاع لازم است.»
***
از طاغوتيان و خوي ارباب منشانه ي آنان بشدت بيزار بود و مردم را نسبت به آنها آگاه مي کرد و در تمامي محافل، بويژه در مساجد، آنها را به مردم مي شناساند. در دوراني که فرياد انقلاب رساتر و پرطنين تر شده بود، همه را به گسترش تبليغات براي اسلام و بر ضد طاغوت هماهنگ مي کرد. ايشان همراه با ديگر دوستانش شعارهاي ضد انقلابي را از روي ديوار پاک مي کرد و شعارهاي، «زنده باد اسلام» و «زنده باد انقلاب» را مي نوشت. (5)

خدمات زنان

شهيد سيدمحسن جنگجويان
تازه از بلوچستان آمده بود. يک روز به ايشان گفتم: «خوشا به سعادتت محسن جان!»
گفت: «چي شده خواهر؟»
گفتم: «شما پسر هستيد و آزاد و آنطور که اسلام از شما جوانان خواسته مي توانيد خدمت کنيد ولي ما دخترها نمي توانيم و براي ما محدوديت هست.»
گفت: «نه خواهرم! هرکس به اندازه ي توان و قدرت خود و موقعيتي که دارد مي تواند خدمت کند.»
گفتم: «مثلاً ما دخترها به چه صورت مي توانيم دينمان را ادا کنيم؟»
با لحني بسيار متين و آرام جواب داد: «اسلام تبعيض بين زن و مرد قائل نشده است. بين زن و مرد در زمينه ي فعّاليّت اجتماعي تفاوت نيست و زنان مي توانند به فعاليت اجتماعي بپردازند. خودت مي داني که حجاب و زن بودن فعاليت اجتماعي را محدود نمي کند. چه بسيار زناني مؤمن و محجبه که در رده هاي بالاي مسئوليت هاي مهم ... اقتصادي- سياسي ضمن حفظ حجاب و عفاف خود آزادانه چون مردان به فعاليت خويش مشغولند.»
من که محو حرفهاي او شده بودم لبخند شوق بر لبانم نشست. دست آخر سيدمحسن گفت: «تو مي تواني هجرت کني خواهر! ولي به کجا؟ به جايي که به تو نياز دارند. چه بسيار دختران پاک و معصومي که بر اثر بي سوادي در چنگ اعتياد و فساد دست و پا مي زنند تو مي تواني معلم شوي خواهرم! معلم!» (6)

حذر از دروغ

شهيد محمّد بروجردي
سردار شهيد «محمد بروجردي» حساسيت زيادي به دروغ گفتن داشت و بچه ها را به شدت از آن برحذر مي داشت. يک روز در سپاه مهاباد، بعد از اقامه ي نماز جماعت، همه ي بچه ها دعاي «الهي عظم البلاء» را مي خواندند. دعا که تمام شد محمد برخاست. رو به برادران کرد و گفت: «برادران! آيا ما واقعاً رسيده ايم به اينکه دچار بلا شده ايم؟ آيا واقعاً اميدمان از همه جا قطع شده و فقط از خدا کمک مي خواهيم؟ برادران مواظب باشيد که حتي يک دروغ هم نگوييم. پناه بر خدا.» (7)

هدايتِ سازنده

شهيد محمدرضا قدمي
يکي از خصوصيات با ارزش آن بزرگوار که اکثر همکارانش به آن اشاره داشته اند اين بود که اگر مي خواست فردي را ارشاد و راهنمايي کند و يا از کار اشتباهي که کرده بود برحذر دارد، يا با اعمال خود الگوي او مي شد و يا در حين رفت و آمدهايي که به منزل آن فرد داشت و يا در حين مأموريتهايي که پيش مي آمد موضوع را به نحو سازنده اي با او در ميان مي گذاشت.
در جهت ارشاد و هدايت پرسنل زيرمجموعه اش، روش مطلوبي داشت. و آن اينکه: هر وقت همکاري نياز به تذکّر داشت، آن فرد را سوار ماشين خودش مي نمود و به بهانه ي بازديد از پروژه ها، با خودش مي برد. بين راه، به او موضوع را تذکّر مي داد و هدايتش مي نمود. و اين کارش مؤثّر واقع مي شد. طوري که آن فرد، بعد از تذکّر ايشان، اصلاً اشتباهات گذشته را تکرار نمي کرد. (8)

سفره هاي مجلل

شهيد محمود اخلاقي
سيد احمد مهدوي يکي از همکاران شهيد بزرگوار محمود اخلاقي نقل مي کند: در اوايل، سپاه برنامه غذايي خاصي نداشت. بيشتر وقت ها غذا حاضري بود و معمولاً بچه ها غذا همراه خود مي آوردند و يا با همکاري يکديگر از بيرون تهيه مي کردند.
ماه مبارک رمضان بود. يک شب براي افطاري منزل يکي از بزرگان کرمان دعوت شديم. به اتفاق شهيد به اين مهماني رفتيم. وارد که شديم، سفره ي مجللي چيده بودند، چند نفر از کساني که مسئوليت داشتند و هم چنين تعدادي از متدينين در سر سفره حضور داشتند. سفره پر بود از غذاهاي متنوع که انسان حيران مي شد کدام را بخورد. بقيه شروع کرده بودند. من هم آمدم شروع کنم که با صحبت شهيد متوقف شدم...
مضمون صحبت ايشان خطاب به حضار و ميزبان اين بود: «آيا مي دانيد بسياري از مردم توان تهيه ي چنين سفره اي را ندارند.» و شروع کرد به صحبت کردن...
صريح و بي پرده. يکي از آقايان که ديد ايشان خيلي تند است، مسأله ي حلال و حرام را پيش کشيد و مسايلي از قبيل وجوهات شرعي و اينکه صاحبخانه ديشب هم به افراد مستضعف افطاري داده است. شهيد اخلاقي که گويا فقراي شهر و آن محله را مي شناخت، شروع کرد به نام بردن ده، دوازده نفر از آنها و گفت: «آيا اين ها بودند؟»
صاحبخانه در جواب گفت: «من اين ها را نمي شناسم.»
آن شب يادم نيست که خودش هم افطار کرد يا نه، ولي بقيه در حد نان و پنيري خورديم و آمديم و تا دو سه روز بعد آثار ناراحتي در چهره ي ايشان نمايان بود. (9)

ادامه دارد...

پي نوشت ها :
 

1. فصل طواف، ص 68.
2. بر ستيغ صبح، ص 89.
3. غريب آشنا، ص 8.
4. کجايند مردان مرد، ص 52.
5. ترمه نور، ص 98-97.
6. ترمه نور، ص 92.
7. سرودهاي سرخ، ص 114.
8. رجعت سبز، ص 66.
9. راز گل هاي شقايق، صص 69-68.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (20) دعوت به خوبيها، نهي از زشتيها، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط