اخلاقي عمل نگر

خصلت نماترين و خاص ترين داوري هاي اخلاقي اي كه هر آينه آدمي بايد به آن ها دست يازد، در مواردي بي سابقه و اوضاع و احوالي اضطراري و منحصر به فرد است، موارد و اوضاع و احوالي كه ضوابط همگانيِ پر از لفاظي به آن
دوشنبه، 17 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاقي عمل نگر
 اخلاقي عمل نگر

 

نويسنده: رابرت هولمز
مترجم: مسعود عليا



 

خصلت نماترين و خاص ترين داوري هاي اخلاقي اي كه هر آينه آدمي بايد به آن ها دست يازد، در مواردي بي سابقه و اوضاع و احوالي اضطراري و منحصر به فرد است، موارد و اوضاع و احوالي كه ضوابط همگانيِ پر از لفاظي به آن ها دسترسي نمي توانند داشت، و در آن ها تنها نداي درونيِ پنهان مي تواند صلا در دهد.
-ويليام جيمز

رويكردي ديويي وار به اخلاق

در اين مقاله مبادي نظريه اي را به اجمال توصيف مي كنم كه، به نظر من، در قياس با ساير نظريه هايي كه تا اين جا بررسي كرديم اميد بيش تري بر مي انگيزد. اين نظريه تا حدودي در نوشته هاي فيلسوف عمر نگر(1) آمريكايي، جان ديويي (1859-1952)، طرح شده، هر چند خود او هيچ گاه آن را به صورتي كه من عرضه مي دارم بيان نكرده است. ارسطو، رواقيون، آوگوستينِ قديس و كانت، در كنار رويكردهاي مشابه در قرن بيستم كه در شهودباوريِ راس و اخلاق مبتني بر وضعيت در اروپاي قاره اي جلوه كرده اند، اسلاف تاريخي اين نظريه اند. با آن كه اين نظريه وجوه مشترك فراواني با جزئي نگري اخلاقي دارد، راه ديگري هم است كه هم از راه جزئي نگري جداست هم از طريق قانون پرستي. من آن را اخلاقي عمل نگر به شمار مي آورم، و به تأسي از جهت گيري ديويي آن را « زمينه گرايي اخلاقي » (2) مي خوانم.

درستيِ شخصي، واقعي و قابل پيگيري

قليلي از مردم به طور جدي در اين باره شك دارند كه پاره اي اعمال از حيث اخلاقي درستند و پاره اي ديگر نادرست. به عبارت ديگر، شكاكان اخلاقي اندك شمارند. از اين نيز كم شمارتر نيست انگاران اخلاقي اند كه اصولاً منكر آنند كه چيزي به نام اخلاق وجود دارد. به علاوه، كمابيش همه ي نظريه هاي اخلاقي مي توانند آنچه را به واقع درست است از آنچه تنها تصور مي شود درست است متمايز كنند. قليلند كساني كه معتقدند صِرف درست دانستن عملي دليل درستي آن است. (3)
حال بگذاريد پاره اي تمايزات را مطرح كنم. بياييم آنچه را تصور مي شود درست است درستي شخصي (4) بناميم و آنچه را به واقع درست است ( خواه باور داشته باشيم چنين است خواه باور نداشته باشيم ) درستي واقعي (5) بخوانيم. (6)
صرف انجام دادن كاري كه تصور مي كنيد درست است مشخصاً درخور ستايش نيست؛ آدم ها گاهي اوقات با اين اعتقاد كه در طريق صواب قدم بر مي دارند هولناك ترين اعمال را مرتكب مي شوند. ستايش انگيز بودن آن بيش تر بستگي دارد به اين كه چرا تصور مي كنيد آن عمل درست است و اين كه‌ آيا براي اين تصور خود دليل محكمي در اختيار داريد ( اگر براي تعيين اين كه چه اعمالي درست است شير يا خط بيندازيد، آن چيزي كه انتخاب مي كنيد از حيث شخصي درست خواهد بود، ولي دليل محكمي براي اعتقاد به درستي آن در دست نداريد، زيرا دليل محكمي پشتوانه ي اين اعتقاد نيست كه شير يا خط انداختن رفتار را به صراط مستقيم اخلاقي هدايت مي كند ).
تنها آن دسته از اعمال كه اعتقاد به درستيشان دلايلي موجه دارد به شكلي قابل پيگيري (7) درستند؛ به عبارت ديگر، اعمالي كه به طرزي موجه صورت مي گيرند. (8)
ولي درست همان طور كه ممكن است آنچه به صورتي شخصي درست است عين آن چيزي نباشد كه واقعاً درست است، باب اين امكان هم گشوده است كه آنچه به شكلي قابل پيگيري درست است با اين دو فرق داشته باشد. چه بسا براي اعتقاد خويش به درستي عملي دليل محكمي داشته باشيد ولي در خطا باشيد. بياييد، با استفاده از سودنگري براي روشن ساختن مطلب، ببينيم چطور چنين چيزي ممكن است.
بر مبناي اغلب نظريه هاي قانون پرستانه، درستي واقعي چيزي است كه منطبق است با اصلي كه آن نظريه مدافع آن است. (9) بدين قرار بر اساس سودنگريِ ناظر به عمل، كردار آدمي به واقع درست است اگر و تنها اگر با اصل سودمندي انطباق داشته باشد (درست به همان نهج كه در مكتب كانت نيز كردار آدمي به واقع درست است اگر و تنها اگر بر وفق امر مطلق باشد، و در مورد ساير اصول هم اين مطلب صدق مي كند ). مسئله اين جاست كه ممكن است ندانيم چه هنگام عملي با آن اصل مربوط انطباق دارد. حتي اگر در داوري خويش نهايت دقت را به خرج دهيم، باز هم ممكن است اشتباه كنيم، و نيز حتي وقتي براي اعتقاد به اين كه تصميم درستي اختيار كرده ايم دليل محكم داريم. (10)
فرض كنيد كه در حلقه ي اصحاب سودنگري ناظر به عمل جاي داريد. شما نتايج شقوق مختلف را در وضعيتي مي سنجيد و در پرتو مجموع اطلاعاتي كه مي توانيد به دست آوريد ارزش آن ها را برآورد مي كنيد. آن وقت اگر عملي را انجام دهيد كه بيش از ساير اعمال احتمال دارد ارزش را به حداكثر برساند، انتخاب شما (از منظر سودنگري) به شكلي قابل پيگيري درست خواهد بود. اين انتخاب موجه است، زيرا شما بهترين داوري اي را كه مي شد در آن وضعيت صورت داد انجام داده ايد.
ولي باز هم امكان دارد اشتباه كرده باشيد. چه بسا عمل شما به سبب اوضاع و احوالي كه پيش بيني آن ها از آدمي ساخته نيست در قياس با اعمال ديگري كه مي توانستيد انجام دهيد خير كم تري به بار بنشاند. حتي ممكن است شر عظيمي را موجب شود. فارغ از اين كه چه مايه دقت و مواظبت به خرج مي دهيد، امكان دارد كه در اين قبيل برآوردها اشتباه كنيد ( زيرا علم شما به نتايج همواره محدود است ).
به اين ترتيب، ممكن است كرداري كه به نحوي قابل پيگيري درست است در مقام عمل درست از آب در نيايد. اغلبِ ( ولي نه همه ي) نظريه هاي اخلاقي اين امكان را از نظر دور نمي دارند و بر آن صحه مي گذارند، هر چند نشان دادن اين امكان در مورد هر كدام از آن ها خود محتاج بررسي جداگانه اي است. (در اين ميان نظريه ي كانت احتمالاً استثناست، از اين لحاظ كه او طوري حرف مي زند كه انگار با به خرج دادن دقت كافي در كاربرد امر مطلق مي توانيد به درستي تكليفي را كه به واقع برعهده ي شماست معلوم داريد. )
پس اگر بخواهيم خوب را از بد تشخيص بدهيم و درستكار باشيم، مساعي خود را به كار مي بنديم تا كاري را بكنيم كه واقعاً درست است و اين را تا جايي كه امكان دارد به نحوي انجام مي دهيم كه سازگاري دروني داشته باشد. اين امر نيز مستلزم تلاش براي معلوم كردن آن چيزي است كه به شكلي قابل پيگيري درست است و نيز مستلزم عمل كردن بر طبق آن ارزيابي است.
درست است كه باز هم احتمال دارد به خطا رفته باشيم، ولي اين بيش ترين و بهترين كاري است كه از ما بر مي آيد. اگر در عمل معلوم شود كاري كه انجام داده ايم واقعاً درست نبوده است، عقلاً نمي توانند ما را به قصور متهم كنند و مسئول آن ناكامي بدانند ( هر چند در عمل همواره امكان دارد ما را به لحاظ به كار نبستن تلاشِ بيش تر مسئول بدانند ). (11) اين مطلب به داوري هاي ما در مورد افراد ربط وثيق و مهمي دارد. داوري هاي ما در اين خصوص كه آيا افراد در خور ستايشند يا مستوجب نكوهش، تنها به اين بستگي ندارد كه آيا اعمال آن ها به واقع درست است يا نه، بلكه عمدتاً بستگي دارد به اين كه آيا اعمال به شكلي قابل پيگيري درست است يا خير - به عبارت ديگر، ( علاوه بر انگيزه ها و نياتشان ) بستگي دارد به اين كه آيا اعتقاد آن ها به اين كه رفتارشان درست است توجيهي دارد يا نه.
هر نظريه اي كه بين درستيِ قابل پيگيري و درستيِ واقعي فرق مي گذارد ممكن است اين مقدار را بپذيرد. راه زمينه گرايي وقتي از راه نظريه هاي ديگر جدا مي شود كه پايِ جزئيات آنچه در تعيين درستي قابل پيگيري دخيل است به ميان مي آيد.

گزينه يا راه حل زمينه گرايانه

زمينه گرايي، همانند جزئي نگري، بر وضعيت بي واسطه اي كه در آن داوري هاي اخلاقي صورت مي بندد تأكيد مي ورزد. و به مانند قانون پرستي براي قواعد و اصول نقشي قائل است. ولي قانون پرستي و جزئي نگري نظريه هايي هستند در باب درستيِ واقعي، حال آن كه زمينه گرايي نظريه اي است در خصوص درستيِ قابل پيگيري. نظريه ي اخير مدعي آن است كه در غالب اوقات شما نمي توانيد به سادگي دريابيد چه چيزي در واقع درست است، پس بايد از منظر معرفت و فهمي محدود بهترين داوري هايي را كه مي توانيد انجام دهيد. و اين دلالت بر آن دارد كه در باره ي هر وضعيت بر حسب مختصات خودش داوري كنيم.
اجازه دهيد دقيق تر بررسي كنيم كه اين داوري چه ها در بر دارد.
وقتي دست به عملي مي زنيد، هم و غم شما مصروف اين مي شود كه از جهاتي در عالم دگرگوني پديد آوريد. ولي مي توانيد جهان دروني افكار و احساس هايتان را از جهان بيروني مردمان ديگر، اشيا، حيوانات، محيط و كل عالم ( از جمله خداوند و موجودات فراطبيعي، به فرض وجود داشتن ها ) متمايز كنيد. در اين شرايط معمولاً سعي مي كنيد به هنگام عمل ابعادي از جهان خارج را به دست دگرگوني بسپاريد. (12) ولي اگر مطلبي كه من گفتم درست باشد، تنها چيزي كه مي توانيد از آن مطمئن باشيد سعي كردن براي دگرگون ساختن جهان به شيوه هاي مطلوب است. تضميني در اختيار نداريد، حتي در خصوص بسياري از اعمال ساده.
اگر به يكي از دوستانتان چيزي بگوييد، قاعدتاً ميل داريد حرف شما را باور كند؛ اين همان تغييري است كه مطلوب شماست. اما حادث شدن يا نشدنِ اين تغيير كاملاً در اختيار شما نيست. اگر كسي ديگر به او چيز ديگري بگويد، يا دوست شما گمان كند او را دست انداخته ايد- يا بدتر از اين، اگر تصور كند كه شما داريد او را فريب مي دهيد - چه بسا حرفتان را باور نكند. يا فرض كنيد مصمم هستيد كه در امتحان نمره ي عالي بگيريد، به همين خاطر سخت مطالعه مي كنيد، فوق العاده درس مي خوانيد و تا ديروقت بيدار مي مانيد و خودتان را براي امتحان آماده مي كنيد. موفقيت شما باز هم در گرو چيزهايي است نظير ذهني آماده و وقاد - كه اگر مريض باشيد يا به خاطر خوشگذراني همسايه هايتان در تمام شب نتوانيد پلك روي پلك بگذاريد چه بسا فاقد آن باشيد؛ و در نهايت اين موفقيت بستگي به اين هم دارد كه امتحان منصفانه برگزار شود.
بدين قرار پيشنهاد من اين است كه بگوييم وظيفه ي ما در اين يا آن وضعيت ايجاد دگرگوني در جهان خارج نيست، بلكه اين است كه بكوشيم اين كار را انجام دهيم - آن هم با صَرف حداكثر دقت و مسئوليتي كه در توان داريم - و نيز اين تلاش را از حيث اخلاقي به نحو احسن صورت دهيم. از اين لحاظ، زمينه گرايي در سنت ديرينه اي جاي دارد كه افراد گوناگوني را در بر مي گيرد: رواقيون، آوگوستينِ قديس و كانت - و نيز پيروان بهاگاواد-گيتا در تفكر شرقي.
ولي بُعد ديگري هم در هر وضعيتي كه با‌ آن مواجه مي شويد وجود دارد، يعني آن بخشِ وضعيت كه دروني است. خود شما - افكار، احساسات، خاطرات و منشي كه داريد - بخشي از چنين وضعيتي را تشكيل مي دهيد.
حتي اگر در پديد آوردن نتايج بيروني مورد نظرتان ناكام بمانيد ( يا، قبل از آن، نتوانيد عملي را كه در نظر داشته ايد انجام دهيد - چيزي كه گهگاه اتفاق مي افتد ) ممكن است افكار، احساسات، انگيزه ها و نيات شما سيماي آن وضعيت را دگرگون كنند. شما مي توانيد سعي كنيد در ميان اين امور آن هايي را پر و بال دهيد كه روي به جانب خودبيني، بي اعتمادي، خودخواهي، حرص، حسادت، بي عاطفگي و خشونت دارند. يا مي توانيد به آن هايي ميدان بدهيد كه متوجه احترام، رعايت حال ديگران، مراقبت، شفقت و عدم خشونت اند. تا اين مايه به دست شماست. مي توانيد در مورد خودتان همواره به اين نهج عمل كنيد، و همواره سعي كنيد اين روال را در ديگران نيز برانگيزيد. پس شما همواره مي توانيد در اين كار سهيم باشيد كه خودتان را در قالب نوعي شخصيت درآوريد و از نوع ديگري دوري كنيد؛ مهار اين بُعدِ هر وضعيتي در دست خود شماست.

اركان وضعيت اخلاقي

وضعيت هاي اخلاقي گاه به قدري پيچيده اند كه خود را به دست توصيف دقيق و مشروح نمي سپارند. با اين حال، مي توانيم چند ويژگي فراگير را در آن ها تشخيص دهيم.
در هر وضعيتِ عملي با قواعد، آداب و سنن و عرف جامعه مواجه مي شويم. آن ها، به تعبيري، بخشي از جهان خارج هستند. همان طور كه نسبي نگرها تأكيد مي كنند، اين امور حاصل قرن ها زندگي اجتماعي است، و هماهنگي در جامعه اي به هر ميزاني كه باشد تا اندازه اي مرهون آن هاست. به علاوه، ساير قواعد، و مسئوليت ها و تكاليف ملازم با آن ها غالباً از دل نقش هاي خاصي جوانه مي زنند كه ممكن است شما در آن هنگام ايفاگر آن ها باشيد. شما به عنوان افسر ارتش، يا صاحب منصبي رسمي، يا نگهبان شب مسئوليت هاي متفاوتي داريد؛ و نيز در مقام مادر، پدر يا همسر. جواني كه در مثال سارتر براي ماندن در كنار مادرش احساس تكليف مي كرد و در عين حال اين مسئوليت را متوجه خودش مي دانست كه به آزادي سرزمينش ياري برساند.
همچنين، اغلب اوقات مطالباتي هست كه بايد آن ها را به حساب آورد، و اين ها هم شامل مطالباتي مي شود كه شما از ديگران داريد و هم شامل مطالباتي كه ممكن است ديگران از شما داشته باشند. با اين كه مي توان اين مطالبات را همواره بر حسب نحوه هاي درست و غلطِ رفتار ديگران - يا بر حسب رفتاري كه ديگران با ما دارند بيان كرد، زبان حقوق در اين جا مناسبت دارد، و مي توانيم بگوييم كه در محاسبه ي اخلاقيمان بايد حقوقي را كه مناسبت دارند به حساب آوريم.
علاوه بر اين، چيزي در كار است كه مي توانيم ( به تأسي از كانت ) آن را ضوابط برخاسته از داوري هاي سابقي كه صورت داده ايم بخوانيم. دليل پديدار شدن آن ها [اصل] كليت پذيري است. زمينه گرايي مؤيد اين باور است كه وقتي حكم مي كنيم عملي درست يا واجب است در واقع خودمان را ملتزم كرده ايم به اين كه در خصوص هر عمل ديگري همان حكم را جاري بدانيم مگر اين كه بتوانيم ثابت كنيم بين آن دو تفاوت هاي بجايي وجود دارد. (13)
بنابراين، علاوه بر قواعد اجتماعي، و قواعدي كه معرّف تكاليف خاصي است كه در نقش هاي گوناگون شما وجود دارد، ضوابطي هم در كار است، نظير اين كه « من خودم را ملتزم مي دانم به اين كه حكم كنم تمامي اين قسم اعمال نادرست است مگر اين كه بتوانم وجود تفاوت هاي بجايي را بين آن ها به ثبوت برسانم. »
چه اهميتي براي اين ضوابط يا قواعد قائل مي شويد، و چه مي كنيد وقتي كه آن ها در تعارض با يكديگر قرار مي گيرند - حالتي كه غالب اوقات دور از انتظار نيست؟ براي اين سؤال پاسخ قطعي وجود ندارد، و به طور حتم فرمولي در كار نيست كه با استناد به آن جواب دهيم. دقيق تر بگوييم، هيچ قاعده يا اصلي نيست كه در همه حال راه حل باشد. در باب نقش قواعد و اصول در رويكرد زمينه گرايانه استناد به آراي ديويي سودمند است:
اصلي اخلاقي، نظير اصل پاكدامني، اصل عدالت يا قاعده ي زرين، مبنايي در اختيار عامل قرار مي دهد تا به استناد آن در مسئله اي كه پيش مي آيد نظر كند و آن را مورد بررسي قرار دهد. اين اصل جنبه هايي از عمل را در برابر او عيان مي سازد؛ او را بر حذر مي دارد از اين كه در آن عمل به صورت سرسري يا ناقص نظر كند. سرفصل هايي در اختيار او مي گذارد تا با ارجاع به آن ها نسبت هاي اميال و اغراضش را ملاحظه و بررسي كند و از اين رهگذر باعث مي شود كه عامل در تفكرش صرفه جويي كند؛ اين اصل مشير به عوامل مهمي است كه او بايد در مدنظر قرار دهد و از اين طريق تفكر او را هدايت مي كند.
پس، اصل اخلاقي، حكمي براي عمل كردن يا پرهيز از عملي معين نيست: وسيله اي است براي تجزيه و تحليل وضعيتي خاص. درستي يا نادرستيِ عمل را تماميت وضعيت معلوم مي كند، نه قواعد به خودي خود. (14)
گاهي اوقات آن كاري كه شما با در نظر گرفتن همه ي جوانب حكم به درستي اش مي دهيد متضمن پيروي از اصلي است، ولي غالباً عكس اين حالت برقرار است. و اگر عملي كه آن را درست دانسته ايد در يك سياق يا زمينه متضمن پيروي از قاعده اي باشد، چه بسا در سياق يا زمينه اي ديگر پيروي قاعده اي ديگر را ايجاب مي كند، ولو اين كه اين دو زمينه كمابيش نظير هم باشند. (15) ولي وقتي آن عمل متضمن پيروي از قاعده اي است، دليلش اين است كه تصور مي شود آن سياق يا زمينه پيروي از قاعده ي مزبور را اقتضا مي كند، نه اين كه قاعده اولي و مقدم باشد. هيچ قاعده يا اصلي به مثابه ي مرجع اخلاقي مطلق و نهايي، حكمفرما نيست.
زمينه گرايي، برخلاف خودمحوري و سودنگري، در زمره ي نظريه هاي نتيجه گرا جاي ندارد. اين نظريه منكر آن نيست كه نتايج مناسبت دارند؛ تنها مي گويد آن ها يگانه چيزي نيستند كه واجد مناسبت است. افزون بر نتايج، خير بودن خودِ برخي از اعمال، نظير خير بودن مهرباني، انصاف، مراقبت، شفقت و محبت؛ و نيز خير بودن افكار، انگيزه ها و نياتِ ملازم با آن ها نيز دخيل است و مناسبت دارد. اين خيري است كه ما قادريم در هر وضعيت عملي به آن تحقق ببخشيم.
نتايج بي واسطه را، تا جايي كه معلوم شدني هستند، بايد در ارزيابي كل موقعيت سنجيد؛ به هر روي، آن ها خصوصيات اعمالي هستند كه ما سرگرم داوري درباره ي آن هاييم. ولي همان طور كه ديديم، هيچ گاه نمي توانيم همه ي نتايج بي واسطه ي عملي را بدانيم و گاهي نيز نمي توانيم حتي براي آينده ي نزديك با اطمينان زياد آن ها را پيش بيني كنيم.
در مقابل، نتايج با واسطه صرفاً خصوصيات اعمال نيستند، دست كم با نتايج بي واسطه برابري نمي كنند. آن ها به جاي آن كه با پژوهش عيني معلوم شوند، به حكم من و شما بستگي دارند. در هر موردي بايد تصميم بگيريم كه آيا سبك و سنگينشان كنيم يا نه. به نظر من، اين تصميم خود نوعي تصميم اخلاقي است. اين كه ما برخي نتايج با واسطه را از بين نتايج عملي به حساب آوريم يا نه خودش نتايجي به بار مي نشاند؛ و عملي است كه بايد علاوه بر درستي عملي كه تأمل اوليه را موجب مي شود درستي آن را هم سنجيد. و براي اين كار قاعده يا فرمولي وجود ندارد (16).
در هر وضعيتي امكان دارد اغلبِ ملاحظاتي كه نظريه هاي اخلاقي سنتي بر آن ها تأكيد مي ورزند محلي از اعراب داشته باشند. (17) ولي نمي شود با اطمينان گفت كه آن ها در همه حال اهميت يكساني دارند. گاهي پيروي از قاعده اي اجتماعي ضرورت دارد، گاهي هم ندارد. بعضي اوقات اولويت دادن به حقوق، يا گذشتن از خير خويش به خاطر خير ديگران، درست به نظر مي رسد، گاهي هم درست به نظر نمي رسد.

خيرهاي پرورش دهنده

ما همان قدر كه نمي توانيم آدميان را غرق در سعادت كنيم، توان آن را هم نداريم كه آن ها را وادار كنيم به لحاظ اخلاقي خوب و درستكار شوند. با اين حال، قادريم گرايش هايي را در افراد پرورش دهيم كه مي توانند ايشان را راهنمايي كنند تا قابليت هاي اخلاقي خود را به فعل در آورند.
به نظر من، اخلاقي بودن عزمي است خلاقانه و مبتني بر تشريك مساعي كه غايت بخشيدن سيمايي بهتر به جهان است به گونه اي كه از اوضاع جهان بوي بهبود بشنويم. مشغله ي اخلاق در اصل اين نيست كه عليه يكديگر داعيه هايي بر زبان آوريم و راه هايي براي قوت بخشيدن به آن ها پيدا كنيم ( گو اين كه اين داعيه هاي موجه در زمره ي ابعاد اخلاقاً مربوطِ بسياري از وضعيت ها، به ويژه در اخلاق اجتماعي، است ). مشغله ي اخلاق در نهايت مشغله ي حقوق نيست. همين طور ربطي به اين ندارد كه تا حد امكان خيرهايي عاطفي نظير لذت را به دست آوريم. بلكه مشغله ي اخلاق اين است كه بكوشيم تا در خودمان و ديگران خيرهايي پرورش دهنده (18) نظير مراقبت، ملاحظه ي ديگران، شفقت، همدلي و عشق را به منصه ي ظهور درآوريم. زيرا، به اعتقاد من، اين خصايل بيش ترين امكان جاري شدن در كردار را دارند، به طوري كه در هر وضعيتي كه بايد تصميم بگيريم و عمل كنيم حداكثرِ خير بالقوه را به فعل در مي آورند.
به طور قطع، نمي توانيم بدانيم كه آيا از رهگذر آنچه انجام مي دهيم اين خيرها به واقع در ديگران پرورده مي شوند يا نه؛ اين امر بستگي به نتايج دارد، و بنابراين، عمدتاً از اختيار ما خارج است. ولي در همه حال اين كار از ما بر مي آيد كه در هر وضعيتي كه هستيم آن را دگرگون سازيم تا حدي كه تحقق آن خيرها را بيش از هر چيز ديگر وجهه ي نظر خويش قرار دهيم. اين كار، متناسب با ميزان انجام گرفتنش دور نمايي به دست مي دهد كه مي توانيم در چارچوب آن ويژگي هاي كثير و متنوع نظريه هاي سنتي را هنگامي كه به زعم ملا محلي از اعراب پيدا مي كنند ارزيابي كنيم. به تعبير ديگر، ما غالباً براي ملاحظات تكليف نگرانه اي كه وضعيت حي و حاضر اقتضا دارد ارزش و اهميت قائل مي شويم؛ ولي چنين كاري را از سر اين اعتقاد انجام مي دهيم كه با اين عمل كمك مي كنيم آنچه در آن وضعيت بهترين است تحقق پيدا كند. (19) آن گاه خودِ انتخاب به صورت بخشي از آن وضعيت در مي آيد و به انگيزه و نيتي كه در پس آن است ترتيب اثر مي دهد. اين مقدار در دست خود ماست.
اين شرح به مفهوم خير يا خيريت نقش محوري مي دهد، كه خود به زمينه گرايي، به لحاظ تبيينش از كردار، در اساس صبغه اي ارزش نگر مي بخشد. درستيِ قابل پيگيري همواره روي به اين جانب دارد كه خير را در وجود دارد. ولي اين درستي نه تنها به ربط و مناسبت قواعد و اصول بلكه به ربط و مناسبت ملاحظات تكليف نگرانه ي معمول، نظير انصاف، سازگاري دروني و حقوق نيز اعتنا دارد و پذيراي آن هاست.
بدين قرار، نظر من اين است كه وقتي تأمل مي كنيم چه كاري انجام دهيم كه از حيث اخلاقي درست باشد، در نهايت بر طبق آن چيزي تصميم مي گيريم كه به نظر ما وضعيتي كه در آنيم آن را اقتضا مي كند. اين اقتضاي اخلاقي ركن ركيني است و تابع ويژگي هاي گوناگون بافتاري يا زمينه اي در وضعيت هاي گوناگون است، كه شايد اين يا آن ملاحظات الهياتي و تكليف نگرانه ي متعارف را هم شامل شود. ارزيابي اين ويژگي ها بر اساس تحقق خيرهاي پرورش دهنده صورت مي گيرد. وقتي پس از به كار بستن جميع تلاش هاي خردمندانه براي فهم وضعيت با تمام پيچيدگي هاي آن، دست به انتخاب مي زنيم، انتخاب ما به گونه اي قابل پيگيري درست است.
آيا اين شرح زمينه گرايي را در رده ي اخلاق مبتني بر فضيلت جاي مي دهد يا در رده ي اخلاق مبتني بر كردار؟
در اين جا حال و هواي عمل نگري ربط و مناسبت دارد. بخشي از اين حال و هوا مخالفت با دوگانگي هاي قاطع است، حال و هوايي كه در اين شرح و بخش زيادي از نظريه هاي اخلاقي فمينيستي اخير مشترك است. رويكردهايي كه منحصراً بر كردار يا بر منش تأكيد مي كنند ممكن است تمايزي قاطع ميان اخلاق مبتني بر فضيلت و اخلاق مبتني بر كردار قائل شوند. ولي در هر نظريه اي كه براي هر دوي آن ها جايي در نظر مي گيرد - كاري كه به عقيده ي من هر نظريه ي كاملي بايد انجام دهد -تمايزي در كار نيست. آنچه هست تنها درجات متفاوت تأكيدي است كه بر هر كدام از آن ها نهاده مي شود. ديدگاهي كه سرگرم بيان آن هستم منش را محلّ تأكيد قرار مي دهد. در پس اين تأكيد اعتقادي نهفته است داير بر اين كه اگر ما افرادي شفيق، مراقب و دلواپس و سرشار از محبت شويم، در طول عمر خويش جهانيان را متوجه شيوه هايي مي كنيم كه بيش از شيوه هاي ديگر احتمال دارد ما را قادر سازد تا كارهايي را كه به واقع درست است انجام دهيم. اين امر، با آن كه هدف اصلي ديدگاه مزبور نيست، خود بيش ترين احتمال را دارد كه، اگر نه به سعادت، دست كم به آرامش خاطر مجال و ميدان دهد.
پس زمينه گرايي نوعي اخلاق مبتني بر فضيلت است. اين نظريه، اخلاقي مبتني بر كردار هم دارد (چنان كه، اگر درست بگويم، هر نظريه ي اخلاق مبتني بر فضيلت كه بخواهد از جامعيت حظّي ببرد بايد آن را داشته باشد). به علاوه، اين نظريه ارزش نگر است. ولي تأكيد عمده اش بر بزرگمنشي است كه، بر مبناي اين نظريه، از كرداري بر مي خيزد كه به شكلي قابل پيگيري درست است، و ، با اين كه في نفسه تا اندازه اي ارزش دارد، آن گاه خود به صورت وسيله اي براي كردار درست آتي به كار مي آيد. (20)

ايرادي كانتي

ولي آيا اين استدلال، اصلي را پيشفرض قرار نمي دهد ( اصلي نظير اين كه « همواره كاري را بكن كه بهترين است » يا « همواره در مورد هر موقعيتي بر اساس خصوصيات خودش داوري كن » )؟ و آيا اين موجب نمي شود كه زمينه گرايي در نهايت به صورت نوعي قانون پرستي درآيد؟
اين ايراد از آن قسم ايراداتي است كه قانون پرستي مثل كانت در نظر دارد آن گاه كه مي گويد
... هيچ رأي و توصيه اي در باره ي اخلاق به اندازه ي اين كه بكوشيم اخلاق را از مثال ها برگيريم بي مقدار نيست؛ زيرا هر مثالي كه از اين اخلاق به من عرضه مي شود خود بايد پيشاپيش بر طبق اصول اخلاق مورد داوري قرار گرفته باشد تا معلوم شود كه آيا قابليت دارد كه كار مثالي اصيل، يعني الگو، را كند يا نه. (21)
اين ايراد جدي است، و قلب بسياري از مهم ترين موضوعات را در فلسفه ي اخلاق معاصر آماج خود قرار مي دهد. به همين دليل نمي توانيم اميدوار باشيم كه در اين جا آن را قاطعانه حل و فصل كنيم.
با اين حال، مي خواهم دلايلي در تأييد اين انديشه به دست دهم كه كانت در اين بند از كتابش امور را وارونه نشان داده است. اين دلايل مربوط مي شوند به تأكيد بر تصميم شخصي.

اهميت تصميم شخصي

بار ديگر مثال كانت را در نظر بگيريد: آدمكشي كه در خانه تان را مي زند و از جا و مكان كسي سؤال مي كند كه شما او را پنهان كرده ايد. چه كاري بايد انجام دهيد؟ كانت مي گويد هرگز نبايد لب به دروغ باز كرد. از نظر او ( بر خلاف نظر كثيري از پيروانش ) امر مطلق بلا استثنا اقتضا دارد كه شما حقيقت را بر زبان جاري كنيد. با اين وصف، اگر نظر شما اين باشد كه در اين مورد خاص راستگويي اشتباه است، سه گزينه پيش رو خواهيد داشت.
مي توانيد
1. به امر مطلق اعتنايي نكنيد.
2. تصديق كنيد كه امر مطلق استثناهايي دارد، كه اين مورد يكي از آن هاست.
3. نشان دهيد كه در اين مورد امر مطلق به آن نتيجه اي رهنمون نمي شود كه كانت تصور مي كند.
هر كاري كه بكنيد شماييد كه بايد تصميم بگيريد، و نيز شماييد كه بايد در وهله ي اول مشخص كنيد آيا دروغ گفتن را در اين مورد خاص موجه مي دانيد يا نه ( البته اگر اين پرسش به ذهن شما قدم نگذارد، مسئله اي در كار نخواهد بود ).
اصلي نظير امر مطلق تنها مي تواند به شما نشان بدهد كه اگر آن را بپذيريد، (22) بايد نتايج اخلاقي اي را هم كه‌ آن اصل در پي مي آورد پذيرا باشيد. اين اصل نمي تواند براي شما تعيين كند كه چه كاري انجام دهيد.
مثال سارتر را به خاطر بياوريد: جواني كه ميان پيوستن به نيروي فرانسه ي آزاد براي نبرد با نازي ها و ماندن در كنار مادرش به منظور مراقبت از او مردد مانده بود. سارتر مي گويد:
چه كسي مي تواند او را در انتخابش ياري كند؟ آيين مسيح؟ خير. آيين مسيح مي گويد: « مشفق باش، به همنوعت محبت كن، در راهي قدم گذار كه صعب تر است و ... و ... و ... » ولي كدام راه صعب تر است؟ به چه كسي بايد مثل برادر خود محبت كرد؟ رزمندگان يا مادر؟ كدام يك خير بيش تري به بار مي نشاند: عمل نامشخصِ نبرد كردن در يك گروه، يا عمل ملموس و عينيِ ياري كردن به انساني تا آن كه رشته ي حياتش گسسته نشود؟ چه كسي مي تواند از پيش آن را مشخص كند؟ هيچ اخلاق نامه اي نمي تواند به او بگويد كه چه راهي را اختيار كند. (23)
علاوه بر اين، موردِ سودنگري را هم در نظر بگيريد. حتي اگر فرض را بر اين بگذاريم كه به نتايج پيروي از اين نظريه واقفيم، ممكن است در خصوص پذيرش پاره اي از نتايجي كه سودنگري به وضوح در پي مي آورد احساس ترديد و تشويش كنيم. موقعيتي فرضي را كه ويليام جيمز مطرح كرده است در نظر آوريد. اگر مقرر مي بود
... ميليون ها نفر پيوسته در سعادت روزگار گذرانند مشروط به اين شرط ساده كه روحي سرگردان در دورافتاده ترين گوشه ي عالم خاك حياتي را سپري كند كه يكسره قرين رنج و عذاب است، چه چيز الا عاطفه اي خاص و آزادانه باعث مي شود كه ما، به رغم انگيزه اي كه براي چنگ انداختن به سعادتي كه به اين نحو حاصل مي آيد در وجودمان مي بالد، بي درنگ احساس كنيم كه محظوظ شدن از چنين سعادتي، آن گاه كه آگاهانه آن را به منزله ي ثمره ي چنين معامله اي پذيرفته باشيم، بسيار نفرت انگيز است. (24)
جيمز ما را دعوت مي كند به اين كه از خود بپرسيم آيا مي توانيم چنين معامله اي را قبول كنيم: سعادت جاودانه در ازاي وانهادن شخصي در چنگال « حياتي ... كه يكسره قرين رنج و عذاب است. » البته اين انتخابي نيست كه همگان بالاجبار با آن سر و كار پيدا كنند؛ ولي اين قبيل موارد فرضي مي تواند به ما كمك كند تا جميع پيامدهاي اين يا آن اصل را دريابيم.
جان كلام اين است كه حتي اگر بدانيم اصلي به كار مي آيد و نيز بدانيم كه آن اصل چه عملي را اقتضا مي كند، باز هم ناگزيريم در نهايت پيش خودمان تصميم بگيريم آيا چيزي كه آن اصل اقتضا دارد به طرزي قابل پيگيري درست است يا نه. اين مطلب در مورد هر اصلي صدق مي كند. در مثال پيشين، چه بسا احساس كنيم دور از انصاف است ميليون ها انسان به بهاي شوربختي يك نفر از نعمت سعادت برخوردار شوند؛ در اين جا به نظر مي رسد كه سودمندي با انصاف در تعارض قرار گرفته است. مي توانستيم بگوييم كه اين امر نشان مي دهد آن اصل نادرست است، و مي شد از سودمندي دست بشوييم. يا اين كه مي توانستيم بر دو اصل صحه بگذاريم -سودمندي و عدالت - و بگوييم كه گاهي اوقات اين دو با هم تعارض پيدا مي كنند. ديگر اين كه مي توانستيم به اصل سودمندي وفادار بمانيم ولي بگوييم كه اين اصل استثناهايي دارد كه اين مورد يكي از آن هاست. البته اين هم ممكن بود كه بدون هيچ قيد و شرطي به اين اصل وفادار بمانيم و بگوييم كه بله، خريدن سعادت ميليون ها نفر به بهايي تا اين مايه سنگين كار درستي است. ولي به هر روي، ماييم كه بايد تصميم بگيريم - آن هم نه تنها در خصوص اين كه چه كاري كنيم بلكه همچنين در اين باره كه انجام دادن چه كاري درست است.
اگر تأمل كنيم، مي بينيم كه اين مطلب روشن است، ولي نسبت آن با مسئله اي كه در دست بررسي داريم شايد چندان روشن نباشد. به نظر من، اين امر دلالت بر آن دارد كه ما در نهايت ناگزيريم در باره ي موارد جزئي و مشخص با لحاظ كردن تماميت جزئيت آن ها تصميم بگيريم. (25)
ماييم كه بايد تعيين كنيم 1) آيا اصلي معين كاربرد دارد، 2) آن اصل در اين مورد جزئي چه كاري را اقتضا مي كند، 3) اگر آن اصل با اصلي ديگر در تعارض قرار بگيرد، كدام يك از آن ها مقدم است، 4) آيا اين مورد استثنايي است بر آن اصل، يا 5) آيا اين مورد حاكي از اين است كه آن اصل كافي و وافي است. تصميم گيري در اين خصوص خود نوعي عمل كردن است. و مثل هر عمل ديگري، ممكن است اين تصميم گيري درست يا نادرست باشد. ولي نمي توان آن را با توسل به اين يا آن اصل انجام داد، زيرا وضعيتي كه چنين تصميمي را اقتضا مي كند وضعيتي است كه در آن ربط و مناسبت اصول، خودش محل ترديد است.
با استناد به همين دلايل، به نظر من كانت در اين گفتارِ خود بر خطاست كه ما بايد قبل از داوري در خصوص موارد جزئي ( به تعبير کانت، « مثال ها » ) اصلي را مسلم بگيريم. اين را تا اندازه اي به دليل دشواري توجيه اصول مي گويم، ولي تا اندازه اي هم به اين دليل كه، به اعتقاد من، در نهايت توجيه نهايي داوري هاي ما - از جمله آن هايي كه بيان كننده ي اصولند - لزوماً خودش تجربه اي اخلاقي است. اگر صرفاً نبينيم كه در پاره اي وضعيت ها برخي اعمال درستند و برخي ديگر نادرست، بعيد است استدلال عقلي- به هر مقدار كه باشد - ما را در خصوص اعتبار و درستي اصولي كه آن اعمال را تجويز يا ممنوع مي كنند قانع سازد. (26)
در واقع مي خواهم بگويم كه ماجرا برعكس است. در تحليل نهايي، اصول اخلاقي را تنها مي توانيم به اين طريق توجيه كنيم كه در آن كاري كه اين اصول در موارد واقعي و فرضي ما را به آن ملتزم مي كنند به دقت نظر كنيم و آن گاه مشخص كنيم آيا آن كار درست است يا نادرست. اين توجيه با آن كه تجربي (27) نيست - به اين معنا كه نمي توان آن را به نحو علمي آزمون كرد - تجربه انديشانه (28) است از اين لحاظ كه توجه ما را به مقتضيات محسوس وضعيت هاي عيني و ملموس جلب مي كند. به نظر من، نمي توانيم در باره ي [درستي] هيچ اصلي بيش از درستي اعمال مشخصي كه آن اصل آن ها را مقرر مي دارد اطمينان حاصل كنيم.

شهود يا عاطفه؟

ماهيت اين تجربه ي اخلاقي چيست؟ جزئي نگرها تمايل دارند بگويند كه ماهيت آن يا شهود كيفيتي عيني است يا احساس و عاطفه ي خوش داشتن يا خوش نداشتني است كه منشأ آن برداشت يا اعتقاد شخص در خصوص آن وضعيت است. (29)
به اعتقاد من، اين مسئله به همان اندازه كه از حيث نظري اهميت دارد، حل ناشدني است. چنان كه عمل نگرها مي توانند بگويند، اين مسئله محل اختلافي است كه اهميتي ندارد و فرقي به وجود نمي آورد. خوب است اين مطلب را با ذكر مثالي روشن كنم.
ويليام جيمز بحثي را توصيف كرده است كه زماني در اردويي در گرفته بود. (30) اين بحث در باره ي مردي بود كه رو به تنه ي درختي ايستاده و مي كوشد به سنجابي كه در آن طرف تنه ي درخت است نظر بيندازد. در همان حال كه مرد دور درخت حركت مي كند، سنجاب نيز همين كار را انجام مي دهد، و به اين ترتيب همواره در طرف مخالف او قرار مي گيرد. مناقشه بر سر اين بود كه آيا مرد به دور سنجاب مي چرخد يا نه. جيمز مي گويد اگر منظور شما اين باشد كه آن مرد اول روبروي سنجاب و سپس در كنار او، آن گاه پشت او و در نهايت بار ديگر روبروي سنجاب قرار مي گيرد، پاسخ سؤال مسلماً منفي است؛ زيرا سنجاب كاري مي كند كه مرد هيچ وقت پشت سر او قرار نمي گيرد. ولي اگر منظورمان اين باشد كه مرد ابتدا در طرف شمال سنجاب، سپس در طرف شرق، آن گاه در طرف جنوب و دست آخر در طرف غرب قرار مي گيرد، بايد گفت جواب سؤال مثبت است. وقتي منظور خودمان را از « دور كسي يا چيزي چرخيدن » وضوح ببخشيم حرف و حديثي باقي نمي ماند و ادامه ي بحث كاري بيهوده است. عمل نگرها مي گويند كثيري از مباحث و مناقشات فيلسوفان از اين قبيل است.
به نظر من، اين مطلب در مورد مسئله اي هم كه در دست بررسي داريم صدق مي كند. چه بسا آنچه كسي شهود درستي (31) [ از حيث اخلاقي] توصيفش مي كند دقيقاً هماني باشد كه ديگري آن را نوعي عاطفه ي خوش داشتن بر مي شمارد.
ريچارد پرايس، شهودباور قرن هجدهم، در زمره ي كساني است كه به دشواري تميز دادن آن ها از يكديگر اذعان كرده است:
شايد عاطفه اي يا چيز ديگري با تمام ادراكات ما همراه باشد؛ به ويژه ادراك درست و نادرست [از حيث اخلاقي] و اين ... همان چيزي است كه منجر شده است به اين كه آن ها را به خطا تنها دال بر تأثرات بدانيم، خطايي كه عده اي آن را به همه ي موضوعات معرفت تعميم داده اند؛ و بدين قرار به جانب شكاكيتي گزاف و هولناك سوق يافته اند. (32)
در قرن بيستم اِي. جي. اِير، [فيلسوف] عاطفه انگار (33) كه معتقد است داوري هاي اخلاقي ما بيانگر احساسات و عواطف ماست، با بلندنظري بيش تري به اين معنا اذعان كرده است:
چه مي توان گفت در باره ي آن هايي كه مدعي هستند خصايل اخلاقي را ... في الواقع نه از طريق حواس خود، بلكه با شهود عقلاني رؤيت مي كنند؟... يقيناً حق ندارم فرض كنم كه همه ي اين افراد شريف و خردمند طعم تجاربي را كه از آن سخن مي گويند نچشيده اند. ولي چه بسا واقعيت اين باشد كه اختلاف هاي ما نه در ماهيت تجربه هايمان بلكه در نحوه ي توصيف آن ها باشد. در واقع من تصور مي كنم تجاربي كه شماري از فيلسوفان مايلند آن ها را شهودات يا ادراكات شبه حسيِ خير توصيف كنند با تجاربي كه من مايلم آن ها را احساسات خوش داشتن وصف كنم، تفاوت معناداري ندارد. (34)
اين گفتار دلالت بر آن دارد كه تجارب ياد شده را مي توان خواه بر حسب شناخت خواه بر حسب عاطفه توصيف كرد و چه بسا اين دو به يكسان موجه و پذيرفتني باشد. ولي شايد نتوان يك بار براي هميشه قاطعانه معلوم كرد كدام توصيف قرين صواب است. و اصلاً شايد چنين كاري، جز براي مقاصد نظريِ محض، اهميتي نداشته باشد. چيزي كه از حيث عملي اعلي درجه ي اهميت را داراست اين است كه به شكلي سازگار و منسجم داوري هاي صائب اخلاقي كنيم، نه اين كه معلوم داريم آيا آنچه آدمي تجربه مي كند كيفيتي شهودي است يا نوعي احساس و عاطفه است.

وجدان و طبيعت بشر

آنچه اهميت دارد نحوه ي توصيف اين تجارب نيست، بلكه مهم آن است كه بدانيم سرشت يا طبيعت ما به گونه اي قوام يافته است كه [كيفيت] اخلاقي بودن را به طريقي بي واسطه - كه در توصيف هاي شهودباورانه و عاطفه انگارانه مشترك است- تجربه مي كنيم. اسقف باتلر اين معنا را استشمام كرده بود آن گاه كه مي گفت:
... ما از روي طبع و به ناگزير پاره اي اعمال را از اين جهتِ خاص كه فضيلت مندانه و پسنديده اند تأييد مي كنيم؛ و پاره اي ديگر را شريرانه و ناپسند مي دانيم و رد مي كنيم. ما اين حالت را در خودمان تجربه مي كنيم و در يكديگر تشخيص مي دهيم و بر اين اساس ترديدي به جاي نمي ماند كه از اين قوه ي رد و قبول اخلاقي برخورداريم... مثل روز روشن است كه بخش زيادي از زبان ما و رفتار مشترك ما در تمام عالم، بر مبناي فرض وجود اين قوه ي اخلاقي شكل گرفته است؛ خواه آن را وجدان، عقل اخلاقي، حس اخلاقي، يا عقل الهي بناميم؛ خواه آن را احساسي از جنس فهم به شمار آوريم يا ادراكي برخاسته از دل، يا چيزي كه مشتمل بر هر دوي آن هاست- كه اين تلقي اخير به نظر مي رسد مقرون به حقيقت است. (35)
باتلر در اين جا بخشي از آن چيزي را توصيف مي كند كه، به زعم او، قوام و ساخت اخلاقي وجود ما ( طبيعتِ ما موجودات اخلاقي‌ ) است. البته به نظر مي رسد كه او مي خواهد هر دو امكان را با هم داشته باشد؛ از اين جهت كه به « احساسي از جنس فهم » و « ادراكي برخاسته از دل » اشاره اي وسوسه انگيز مي كند كه به نظر مي رسد بر موضوعيت و مناسبت عناصر شناختي و عاطفي به يكسان مهر تأييد مي زند. ولي جان كلام اين است كه در وجود ما قوه اي هست كه پاره اي چيزها را درست و پاره اي ديگر را نادرست مي يابد.
با اين حال، من، همانند باتلر، به جاي لفظ شهود يا عاطفه در اين جا عبارت قوه ي تشخيص اخلاقي(36) را به كار مي برم. (37) با اين كه معمولاً فيلسوفان اخلاق در روزگار ما از كنار مفهوم وجدان بي اعتنا مي گذرند، به نظر من، اين مفهوم براي اطلاق بر اين قوه - يعني قوه ي تشخيص اخلاقي- مناسب است. (38)
اگر سرشت ما به گونه اي قوام يافته باشد كه صاحب وجدان باشيم - [به تعبير ديگر] اگر، به قول باتلر، ما « از روي طبع و به ناگزير » پاره اي اعمال را تأييد كنيم و پاره اي ديگر را مردود بشماريم - در اين صورت وجدان مبنايي است عام و جهانگستر براي اخلاق. اين مبنا صبغه ي مطلق انگارانه اي به اخلاق نمي بخشد، زيرا مؤيد اصل اخلاقي جاودانه و ثابتي نيست. زمينه گرايي منكر آن است كه اصلي، اعم از مطلق انگارانه يا نسبي نگرانه، در همه حال و به شكلي تغيير ناپذير حتي در فرهنگي واحد تعيين كننده ي درستيِ قابل پيگيري باشد. حتي در خصوص سرچشمه هاي وجدان هم كه ممكن است در گذر قرن ها، در كنار مفهوم اخلاق يا اخلاقي بودن، دستخوش تغيير شده باشد، چيزي را به قطع و يقين نمي گويد. بلكه دلالت بر آن دارد كه در طبيعت بشر مبنايي براي اخلاق وجود دارد. در اخلاق مبتني بر قانون طبيعي رگه اي از حقيقت وجود دارد و آن رگه چيزي جز همين معنا نيست.

زمينه گرايي و نسبي نگري

آيا اين مبناي عام و جهانگستر اخلاق به يكدستيِ داوري هاي اخلاقي پايه در خصوص درستيِ قابل پيگيري منجر مي شود؟ بدون بررسي جامع و مستوفاي تجربه ي اخلاقي عموم مردم، هم در جامعه ي خودمان و هم در جوامع ديگر، نمي توانيم به پاسخ اين سؤال راه ببريم. براي به منزل رساندن بار اين بررسي لازم است داوري هاي نسنجيده، به دور از تأمل و غرض ورزانه را غربال كنيم تا ببينيم كه آيا در ژرفاي آن ها هسته اي قابل تشخيص از داوري هاي موجه وجود دارد كه جميع مردمان بر سر آن اتفاق نظر داشته باشند. اگر اين طور باشد، كه به نظر من هيچ بعيد نيست، ( بر خلاف نظر نسبي نگرها ) دليل درستي اين داوري ها به شكلي قابل پيگيري، اين نخواهد بود كه همگان در باره ي آن ها همداستانند. حكم وجدانِ تأمل ورز و انتقادي در بي شمار وضعيت هاي گوناگوني كه افراد در آن ها ارزيابي اخلاقي مي كنند دليل درستي اين داوري هاي به شكلي قابل پيگيري است. ولي اين هم امكان دارد كه به واقع چنين اتفاق نظري وجود نداشته باشد. زمينه گرايي منكر اين امكان نيست كه جميع افراد يا گروه ها اعمالي واحد را به طرزي قابل پيگيري درست ندانند. شايد افراد و گروه هاي مختلف چنان قوام يافته باشند كه امور واقع مختلف در دسترس آن ها باشد يا، همان طور كه انتظار مي رود و چه بسا حتي به گونه اي موجه، دريافت هايي خاص خودشان از امور واقع داشته باشند - دريافت هايي متأثر از اوضاع و احوال فرهنگيِ متفاوت - و شايد به يك اندازه موجه (يا ناموجه) . به تعبير ديگر، زمينه گرايي اذعان دارد كه آنچه به طرزي قابل پيگيري درست است شايد از شخصي به شخص ديگر يا از جامعه اي به جامعه ي دايگر فرق كند. تا اين اندازه ميان زمينه گرايي و نسبي نگري اشتراك نظر هست. ###
اما اين امر به زمينه گرايي رنگ و بوي نسبي نگري نمي بخشد. حتي در نظريه هاي مطلق انگارانه هم چنين تنوعي متصور است. اگر جهان را خدايي باشد و فرمان هاي خداوند درست [ و نادرست از حيث اخلاقي] را مشخص كند، در آن صورت هم افراد و گروه هاي مختلف درباره ي اين كه چه چيز از حيث اخلاقي درست است و چه چيز نادرست به داوري مغاير با هم - و در عين حال چه بسا به يك اندازه موجه - مي رسند. به هر صورت، يادمان باشد كه نسبي نگري نظريه اي است در باره ي درستيِ واقعي.
اين نظريه به اندازه ي نظريه ي عام نگري، فرض را بر اين مي گذارد كه آنچه به واقع درست است چه بسا بر همگان معلوم باشد - يا، دست كم، در باره ي درستي واقعي آن مايه مي توان شناخت حاصل كرد كه مطمئن شويم درستيِ واقعي از شخصي به شخص ديگر و از فرهنگي به فرهنگ ديگر فرق مي كند به همان شكل كه نسبي نگري مدعي است. براي اين كه ادعاي نسبي نگرانه بودنِ زمينه گرايي را به كرسي بنشانيم لازم است نشان دهيم كه، بر طبق زمينه گرايي، داوري هاي مغاير با هم در باره ي درستي واقعي اعمال يا آدابي واحد ممكن است هر دو صائب باشند.
نسبي نگري بر اين موضع تأكيد مي ورزد كه داوري هاي متفاوت اخلاقي در باره ي كرداري واحد ممكن است به يك اندازه صادق ( يا صحيح يا معتبر‌) باشند. معقول است كه يك نوع عمل را در آنِ واحد هم درست بدانيم ( زيرا، مثلا، در جامعه اي رايج است ) هم نادرست ( زيرا در جامعه اي ديگر ممنوع است ). در خصوص عملي هم كه شخصي آن را تأييد مي كند و شخصي ديگر مردود مي شمارد همين مطلب در نسبي نگري افراطي صادق است. اين احتمال ناقض اصل كليت پذيري است، و به واقع مي توان چنين نقضي را شرط لازم و كافي براي نسبي نگرانه بودنِ نظريه اي دانست. (39)
با اين حال، بر طبق زمينه گرايي، وقتي عملي را درست يا واجب مي دانيم بايد حاضر باشيم در باره ي هر عمل ديگري همين داوري را كنيم مگر اين كه بتوانيم تفاوت هاي بجا و مربوطي را ميان اين دو عمل پيدا كنيم. غالباً ميان بسياري اعمال تفاوت هاي بجا و مربوطي وجود ندارد، و ما در خصوص همه ي آن ها به نحوي يكسان داوري مي كنيم. ولي گاهي نيز - در « مواردي بي سابقه و اوضاع و احوالي اضطراري و منحصر به فرد » كه ويليام جيمز در سرلوحه ي اين فصل از آن ها سخن مي گويد - چنين اعمالي در كار نيست. گاه ممكن است وضعيتي كه در آن قرار مي گيريم تا آن مايه منحصر به فرد باشد كه هيچ گاه با وضعيتي نظير آن مواجه نشويم. اين مهم نيست. اصل كليت پذيري تنها ما را ملزم مي دارد به اين كه در باره ي موارد گوناگون به يكسان حكم كنيم مشروط به اين كه تفاوت هاي بجا و مربوطي ميان آنها وجود نداشته باشد. اين اصل سرنخي به دست نمي دهد كه آيا به واقع چنين تفاوت هايي در موردي مشخص وجود دارد يا نه.
غالباً تفاوت هاي روشني ميان وضعيت هاي گوناگون وجود دارد. ولي گاهي نيز چنين تفاوت هايي در كار نيست، با اين حال اختلاف هاي ظريف ممكن است داوري هاي اخلاقي متفاوتي ايجاب كند- درست همان طور كه در ارزيابيمان از آثار هنري غالباً ممكن است چنين اختلاف هايي داوري هاي زيبايي شناختي متفاوتي اقتضا كند. (40) در واقع دبليو. دي. راس، متفكري كه در خصوص وظايف واقعي ( و نه در خصوص وظايفِ در بادي نظر‌ ) به مشرب جزئي نگري پاي بند است، در اين باره مي گويد كه « داوري كردن در خصوص درستيِ اين يا آن عمل، درست مثل داوري كردن در باره ي زيبايي شيئي طبيعي يا اثري هنري است. » (41)
يقيناً تضميني وجود ندارد كه دو نفر عملي واحد را به طرزي قابل پيگيري درست بدانند. ولي اصولاً در هيچ نظريه اي، خواه نسبي نگرانه باشد خواه عام نگرانه، تضميني از اين دست در كار نيست.
براي ترسيم اين طرح موجز و مختصر از زمينه گرايي هنوز كار زيادي مانده است كه بايد انجام دهيم؛ علي الخصوص بايد در اين باره بيش تر سخن بگوييم كه، در تلقي زمينه گرايانه، اعتقاد موجه به درستي اعمال چه معنايي دارد، زيرا اين همان چيزي است كه موجب مي شود اعمال به طرزي قابل پيگيري درست باشند، و اين توجيه را اصول فراهم نمي آورند. اين نيز باقي مي ماند كه به طرزي كامل تر عملكرد و نقش وجدان را تبيين كنيم و مبيّن سازيم كه وجدان چگونه طبيعت بشر را به نحوي باز مي نمايد كه به صورت مبناي عام و جهانگستر اخلاق در مي آيد. ولي ما طرح كلي - يا اگر ميل داريد، بگوييم برنامه ي - نظريه اي را در اختيار داريم كه بديل و رقيب نظريه هاي متعارف سنتي است. به هر روي، اين مقال را با انديشه اي واپسين ختم مي كنم - انديشه اي كه شايد كمك كند آن دور نماي وسيع تري را پديدار سازيم كه زمينه گرايي بخشي از آن است.

عام نگري و اصل موضوعي اخلاقي

همان طور كه گفتم، زمينه گرايي به تنوع و اختلاف باورها و آداب و اعمال اخلاقي اذعان دارد. بر طبق اين مشرب، اگر چنانچه فرهنگ هاي ديگر در قياس با فرهنگ ما بصيرت ژرف تري در باره ي اخلاق حاصل كرده باشند، بايد جهد بليغ بورزيم تا به فهم چند و چون اين فرهنگ ها نايل شويم. ما بايد در برابر اين امكان گشاده نظر و پذيرا باشيم، نه تنها به اين خاطر كه ممكن است از رهگذر اين وسعت بخشيدن به افق ديدمان غناي بيش تري حاصل كنيم، بلكه علاوه بر اين از آن رو كه ممكن است اين كار در فرجام از حيث اخلاقي آگاه كننده و بصيرت بخش باشد.
فرض كنيد همه ي مردم اين كار را در پيش بگيرند. آيا تضميني هست كه از اين رهگذر به هم نزديك تر شوند؟ تضميني وجود ندارد، ولي من اعتقاد دارم كه همين طور خواهد شد.
فيلسوف عمل نگر ديگري به نام چارلز سندرز پِرس، حقيقت را عقيده اي توصيف مي كند كه اگر پژوهش در مدتي به قدر كفايت طولاني نزد پژوهندگان رقيب ادامه پيدا كند، سرانجام مورد توافق قرار گيرد. او مي گويد موضوع آن عقيده، واقعي خواهد بود. (42)
اگر چه سخن پرس عمدتاً در باب حقيقت علمي است، من چيزي را در اين جا پيشنهاد مي كنم كه مشابه آن است، الاّ اين كه آن را اصل موضوعي اخلاقي (43) مي نامم. اين اصل بدين قرار است كه اگر نوع بشر جهد بليغ بورزد تا وضعيت بشري را با همه ي پيچيدگي هاي آن فهم كند، و با همان ثبات قدمي كه از علم متابعت مي كند از راهنمايي اخلاق پيروي كند، داوري هاي اخلاقي سرانجام با هم تلاقي خواهند كرد. باورها و اعمال و آداب اخلاقيِ حاصل از اين روال به طرزي قابل پيگيري درست خواهد بود؛ آن هم نه به زعم جميع موجودات متعقل قابل تصور- چيزي كه مد نظر كانت است - بلكه به زعم انسان هايي كه در كره ي خاك به سر مي برند و با يكديگر و نيز با موجوداتِ زنده و محيط زيست مراوده و تعامل دارند. نمي توانيم به طور قطع و يقين بگوييم كه آن باورها در عين حال باورهايي خواهد بود كه به واقع درست است. اگر نتوانيم از « است » « بايد » را نتيجه بگيريم، قطعاً جايز نيست بگوييم كه آنچه حتي جميع مردمان بر سرش توافق كرده اند درست است. ولي اين بيش ترين كاري است كه از ما بر مي آيد. و مي توانيم با همان اندازه اطمينان خاطر كه در اين باره حاصل شدني است، اين را اصل موضوع قرار دهيم كه آن باورها به طرزي قابل پيگيري درست است.
آن باورهاي اخلاقي چه خواهد بود؟ مسلماً بايد منتظر باشيم و ببينيم كه داوري هاي اخلاقي در جهت كدام ارزيابي ها با هم تلاقي مي كنند. حدس من اين است كه در قلب آن ها چيزي خواهد بود نزديك به عقيده اي كه ويليام جيمز در سر داشت: « تنها يك فرمان بي قيد و شرط وجود دارد، و آن اين كه بايد پيوسته، با ترس و لرز، در پي آن باشيم كه چنان انتخاب و عمل كنيم كه گسترده ترين عالَم مطلقاً خير را كه در مخيّله مان مي گنجد در وجود آوريم. » (44)

پي نوشت ها :

1. pragmatist
2. moral contextualism
3. يك استثنا نظريه اي اساساً ذهني انگارانه است كه مي گويد درست و نادرست تنها مبين احساسات خوش داشتن و خوش نداشتن است، و اين كه هرگونه احساساتي از اين دست مبين آن چيزي است كه به واقع درست يا نادرست است.
4. subjective rightness
5. actual rightness
6. درستي شخصي و واقعي را، آن طور كه در اين جا توصيف كرديم، بايد از ذهني انگاري و عيني انگاري متمايز كرد. ذهني انگاري و عيني انگاري نظريه هايي هستند در باب ماهيت درستي واقعي. از سوي ديگر، عملي را به لحاظ شخصي درست خواندن، خبري در باره ي گوينده مي دهد: اين كه او اعتقاد دارد آن عمل درست است. در واقع عملي را به واقع درست خواندن دلالت بر آن دارد كه آن عمل درست است و صفت « درست » را به دليلي غير از ( يا به جاي ) اين واقعيت كه آن عمل درست پنداشته مي شود توجيه مي كند. ولي خبري در اين باره نمي دهد كه آن توجيه چيست. توصيف نهايي ماهيت درستي واقعي ممكن است عيني انگارانه باشد، يا نباشد.
7. actionably
8. بنا به تعبيري كه من از مفهوم درستي قابل پيگيري در ذهن دارم، كافي نيست كه شخصي قادر باشد براي اعتقاد به اين كه عمل مورد بررسي درست است توجيهي به دست دهد؛ عاملي كه در باب انجام دادن آن عمل تأمل مي كند بايد به آن باور اعتقادي موجه داشته باشد. اين بدان معنا نيست كه هر بار كه دست به عملي مي زنيم بايد همه ي پيامدهاي محتمل اخلاقي آن را به تمام و كمال حلاجي كنيم. گاهي اوقات ( مثل زماني كه، بنا به عادتِ سال هاي سال، از طرف راست تختخواب پا روي كف اتاق مي گذاريم ) نداشتن دليلي براي اعتقاد به اين كه آن عمل نادرست است كفايت مي كند.
9. در خصوص نظريه هاي قانون پرستانه اي كه چندين قاعده يا اصل به دست مي دهند، آن هم قواعد يا اصولي كه هيچ كدام پيوسته بر مابقي تقدم ندارد، مسئله پيچيده تر از اين هاست.
10. آنچه مي گويم علي الخصوص در مورد ارزيابي ما از اعمال خودمان صدق مي كند. وقتي در باره ي اعمال گذشته ي خودمان يا ديگران داوري مي كنيم، مسلماً مواردي ممكن است باشد كه در آن ها احتمال خطاكار بودنمان به كم ترين ميزان است.
11. من همواره قيد « در عمل » را به كار مي برم، زيرا سعي كردن براي انجام دادن كاري خودش انجام دادن كاري است، گو اين كه فرق دارد با انجام دادن عمليِ آن كاري كه فرد سعي مي كند به فعل در آورد. (سعي كردن براي بلند كردن يك تخته سنگ يا نواختن والس منوئه شوپن در كم تر از يك دقيقه، فرق دارد با انجام دادن واقعي هر كدام از اين دو كار‌). حتي سعي توأم با موفقيت در انجام دادن كاري در گرو اوضاع و احوالي است كه از اختيار ما خارج است، نظير اين كه قبل از سعي كردن نميريم.
12. گاهي ممكن است از طريق انجام ندادن برخي اعمال سعي داشته باشيم نگذاريم كه جهان از جهاتي دستخوش تغيير شود. در هر حال، دغدغه ي ما اين است كه بكوشيم كاري كنيم كه جهان به صورتي متفاوت با آن صورتي در آيد كه اگر عمل نمي كرديم چنان بود.
13. آر. ام. هِر اين ها را تصميم هاي ناظر به اصول اخلاقي مي نامد، ولي به نظر من مفهوم ضابطه مناسب تر است.
14. John Dewey: The Later Works, 1925-1953, vol. 7: 1932, Ethics, ed. Jo Ann Boydston (Carbondale: Southern Illinois University Press, 1985 ), P. 280.
15. با اين حال، اين سخن دلالت بر آن ندارد كه اين امر ناقض اصل كليت پذيري است، زيرا با اين كه اين دو وضعيت به طور كلي مشابهند ممكن است تفاوت يا تفاوت هايي بجا داشته باشند.
16. در جايي كه آن نتايج هم با واسطه باشد هم بي واسطه، كه قابل تصور هم هست، مسئله مضاعف مي شود: بايد دشواري هايي را هم كه در توجيه عقلاني نظريه هاي اخلاقي كاملاً نتيجه گرا وجود دارد برطرف كرد.
17. منظور ملاحظات يا اموري است نظير منفعت شخصي، سعادت ديگران، سازگاري دروني و انصاف؛ اگر خدايي وجود داشته باشد، و او را واضع فرمان هايي بدانند، آن فرمان ها همواره ربط و مناسبت خواهد داشت، مشروط به اين كه خداوند دلايلي براي آن ها به دست دهد.
18. nurturing goods
19. در اين جا مشابهتي با ديدگاه باتلر وجود دارد - ديدگاهي داير بر اين كه در حالي كه آدميان تكليف نگرند خداوند سودنگر است؛ از اين جهت كه امور عالم را به نحوي سامان بخشيده است كه اين امر كه وجود آدميان چنان قوام يافته كه گاهي اوقات بر مبناي ملاحظات تكليف نگرانه عمل كنند بيش ترين خير را در بر دارد. منظور من اين است كه ما گاهي بر اساس ملاحظات تكليف نگرانه عمل مي كنيم، ولي نه به اين دليل كه خداوند اين را بر ما مقرر كرده است ( هر چند در صورت وجود خداوند هم چنين چيزي ممكن است، ولي آنچه من مي گويم در گرو اين فرض نيست )، بلكه از آن جهت كه احساس مي كنيم اين كار بهترين كاري خواهد بود كه در آن وضعيت امكان پذير است - در اين جا استنتاجي از اصلي صورت نمي گيرد بلكه آنچه وضعيت اقتضا دارد ارزيابي مي شود.
20. بدين قرار دستورالعملي براي فضيلت مندي وجود دارد، ولي اين دستورالعمل مقدم بر داوري هاي ناظر به درستي ‍[ از حيث اخلاقي ] در موارد جزئي نيست؛ بلكه از اين فرضِ منبعث از تجربه ي اخلاقي بر مي خيزد كه پرورش بزرگمنشي نيكوترين راه براي حيات اخلاقيِ باثبات است.
21. Immanuel Kant, Critique of Practical Reason and Other Writings in Moral Philosophy, tr. Lewis White Beck (Chicago: University of Chicago Press, 1949 ), p. 68.
22. و البته اگر در پذيرش خود صادق باشيد و بكوشيد از آن در داوري ها و اعمال خود متابعت كنيد.
23. Jean - Paul Sartre, Existentialism and Human Emotions (New York: Philosophical Library, 1957), p. 25.
24. William James, "The Moral Philosopher and the Moral Life, " in William James: The Essential Writings, ed. Bruce Wilshre (New York: Harper Torchbooks, 1971), p. 297 Originally published 1891.
25. البته مگر اين كه تسلسلي از اصول در كار باشد.
26. گاهي ممكن است متعاقباً به اين نتيجه برسيم كه در كاري كه آن را درست مي دانستيم مرتكب خطا شده ايم. در اين جا تلاش نكرده ام به حل و فصل اين مسئله بپردازم كه آيا ممكن است همواره در اشتباه باشيم، يا اين كه آيا در اخلاق داوري هاي پايه ي ترديدناپذيري ( شبيه گزاره هاي پايه در معرفت شناسي ) هست كه پيوسته دلالت بر چيزي داشته باشد كه به واقع درست است.
27. شهودباوراني از اين دست مي گويند ما كيفيتي از وضعيت يا عمل احتماليِ مورد بحث را به شهود در مي يابيم، نه صدق گزاره اي را، آن طور كه شهودباوري فلسفي ادعا مي كند.
28. experiential
29. empirical
30. William James, Essays in Pragmation (New York: Hafner, 1954), p. 141. From Pragmatism. A New Name for Some Old Ways of Thinking. 1907.
31. intuition of rightness
32. Richard Price, A Review of the Principle Questions of Morals, in L. A. Selby - Bigge, ed. British Moralists, vol. 4 (Indianapolis: Bobbs-Merrill, 1964). Chap. 1, Sect. III, p. 124.
33. عاطفه انگاران معتقدند كه داوري هاي اخلاقي بيانگر احساسات يا عواطف خوش داشتن يا خوش نداشتن است و اين وجه مميز آن ها به عنوان داوري هاي اخلاقي است.
34. A. J. Ayer, Philosophical Essays (London: Macmillan, 1963), p. 239.
35. Joseph Butler, The Analogy of Religion, Natural and Revealed, to the Constitution and Course of Nature (London: Society for Promotion of Christian Knowledge), pp. 325-26.
36. moral discernment
37. شايد درست همان طور كه اندام هاي حسي ما در ادراك حسي نسبت به جهان خارج واكنش نشان مي دهند، عواطف ما نيز به همين نحو در قبال اقسامي از كردار در خودمان و ديگران عكس العمل نشان دهند؛ و نيز شايد درست به همان نحو كه اندام هاي حسي براي سازگاري با محيط پيرامونمان لازم است، عواطف نيز براي هماهنگي با ديگران در ساحت اخلاقي وجودمان ضرورت داشته باشد. به نظر من، اين مطلب راهي به سوي تحليلي شايسته از مفهوم وجدان باز مي كند.
38. به عبارت ديگر، در صورتي كه اين مفهوم تا آن مايه گسترش پيدا كند كه قابليت ما را براي تشخيص اخلاقي به طور كلي، شامل شود، و نه فقط در خصوص كردارمان- تصوري كه معمولاً عامه مردم از وجدان دارند.
39. نسبي نگري را غالباً ناقض اصل كليت پذيري مي دانند. بنگريد به اظهارنظر ويليام كي. فرانكنا در
William K. Frankena, Ethics, 2d ed. (Englewood Cliffs, N. Y. : Prentice-Hall, 1973), p. 109.
با اين حال، ممكن است نسبي نگرها به اصل كليت پذيري پاي بند بمانند از اين طريق كه به تأكيد بگويند مقبول بودنِ عملي در نظر گوينده يا جامعه، جنبه ي مربوطي از آن عمل است، به طوري كه هر وقت داوري هاي آشكارا متضاد صورت ببندد، همواره تفاوت هاي مربوطي ميان اين دو مورد وجود خواهد داشت. البته به نظر من، اين پاي بندي توجيه ناپذير است.
40. تابلويي را تصور كنيد كه عين تابلوي « موناليزا » است الا اين كه چشم ها نيم سانتيمتر به هم نزديك ترند. يقيناً اين تفاوتِ كوچكي است، ولي كمابيش مسلم است كه بر ارزشگذاري زيبايي شناسانه ي ما تأثير مي گذارد.
41. W. D. Ross, The Right and the Good, p. 31.
32. Collected Papers of Charles Sanders Peirce, vol. 5: Pragmatism and Pragmaticism, ed. Charles Hartshorne and Paul Weiss (Cambridge, Mass. : Belnap Press of Harvard University Press, 1960), p. 268.
42. William James, "The Moral Philosopher and the Moral Life, "in William James: The Essential Writings, ed. Bruce Wilshire (New York: Harper Torchbooks, 1971), p. 297.
43. moral postulate
با آن كه اين نقل قول را مي شود بيانگر اصلي دانست كه بر مبناي آن مي توان آنچه را در موارد جزئي درست است استنتاج كرد، تعبير ديگري هم از آن افاده مي شود - تعبيري كه در اين جا مراد من است: اين سخن اشاره دارد به آنچه در موارد جزئي خود را ملزم به انجام دادنش مي دانيم پيش از آن كه اصلي را پذيرفته باشيم و بي آن كه از چنين اصلي چيزي را استنتاج كرده باشيم. اين تعبير، تعبيري جزئي نگرانه از سخن جيمز است كه در مقابل تعبير قانون پرستانه از آن قرار مي گيرد.

منبع مقاله :
هولمز، رابرت، (1391) مباني فلسفه اخلاق، ترجمه مسعود عليا، تهران: ققنوس، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.