(Nature)

طبيعت از ديدگاه روسو

از آن جا که وضعيت طبيعي قبل از آغاز تاريخ بشري تعيين شده، پس انساني را مي نماياند که درمعصوميت خالصانه ي خويش است، يعني قبل از آن که جامعه به تدريج او را پنهان کند تا « تقريباً غير قابل تشخيص » شود. بر پايه ي
يکشنبه، 6 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طبيعت از ديدگاه روسو
 طبيعت از ديدگاه روسو

 

نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو



 

(Nature)

*روسو نيز مانند تمامي فلاسفه ي عصر روشنگري، براي طبيعت نقش مرکزي قائل است و آن را بيش تر در رابطه با انسان بررسي مي کند. هدف طبيعت همواره ايجاد آسايش براي موجوداتي است که خود را با آن منطبق مي کنند حال چه آن ها بر مبناي غريزه، تابع طبيعت باشند، چه به مقصد اخلاقي خود رسيده و مانند اميل، انسان هاي « مطابق با طبيعت » شده باشند. در اين صورت تمام مسئله انطباق با نيکي ذاتي انساني است، حتي اگر جاي گرفتن فرد در روابط ساختگي راه اصلي شرارت باشد: « اين اصل مسلم را بپذيريم که اولين حرکات طبيعت هميشه درست هستند. هيچ گونه فساد ذاتي در قلب انسان وجود ندارد. هيچ رذيلتي در قلب انسان وجود ندارد. هيچ رذيلتي در قلب انسان نيست که نتوان گفت چگونه و از کجا وارد شده است ».(1)
** از آن جا که وضعيت طبيعي قبل از آغاز تاريخ بشري تعيين شده، پس انساني را مي نماياند که درمعصوميت خالصانه ي خويش است، يعني قبل از آن که جامعه به تدريج او را پنهان کند تا « تقريباً غير قابل تشخيص » شود. بر پايه ي مقايسه ي معروف در ابتداي گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، روح انسان « شبيه مجسمه ي گلوکوس است که سير زمان، آب دريا و طوفان ها آن را چنان تغيير داده بود که بيش از آن که شبيه خدايان باشد، شبيه حيوان درنده بود ».(2) توصيف وضعيت طبيعي ( و احتمالاً تخيلي ) انسان هاي منزوي امکان مي دهد شکل بدوي بشريت را باز يابيم. درهمان صفحه، روسو تصريح مي کند که ذات انساني نه بر اثر معصيت اوليه ي يأس آوري که روسو به طور قطع رد مي کند، چرا که هيچ چيز را روشن نمي سازد، بلکه « با برخورد با هزاران علل تجديد شونده، ظاهرش تغيير کرده است ». اين علل شامل تمام مواقعي ( فکري، تغييرات جسمي، شور و شوق ها ) مي شود که روابطي را که ذات انساني در آن قرار مي گيرد تغيير داده است: در وضعيت طبيعي، ذات انساني محدود به دنياي مادي است و فقط وابستگي هاي صرفاً خود محوري را مي شناسد ( حفظ خود و نوعي از ترحم ابتدايي که تخيل را گسترش نمي داد )، ولي به محض آن که جامعه آغاز مي شود، به مقايسه برمي خيزد و خود را در خارج از خويش جست و جو مي کند. درگذار از اين شرايط، ذات انساني درمحدوده ي استعدادهايي که پنهان مي کند و با کمال پذيري به فعل در مي آورد، لطمه مي خورد: خواننده ي دقيق گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري ها انسان ها مي تواند توضيح دهد که « چگونه روح و شور و شوق هاي بشري به تدريج تغيير مي کند و به عبارتي، ماهيت شان عوض مي شود »(3). روسو همان قدر به تعريف وضعيت طبيعي اهميت مي دهد که به روشن شدن تغييرات بنيادين که بر سرگذشت فرد و نوع بشر تأثير مي گذارند و ذات انساني را بر مبناي روابطي که با همنوعان خود برقرار مي کند، ويژه مي سازند. او در عبارت تکان دهنده اي ( که يادآور عقيده ي اسپينوزا در مورد قدرت جسمي است )، بر بي ثباتي ذات انسان مدرن تأکيد مي کند: « ما به آن چه ذات ما امکان مي دهد باشيم، واقف نيستيم. هيچ کس فاصله از يک انسان تا انسان ديگري را اندازه نگرفته است ».(4) با اين حال، نقاب هايي که جامعه بر ذات انساني مي کشد، هر چه باشند، باز هم ذات انسان نمي تواند کاملاً نابود شود و خصوصاً به عکس خود تغيير يابد. احساس مي تواند همواره دخالت کند و اين ذات را به روح مخدوش شده ي معاصران ياد آور شود. گياه شناسي تصويري عبرت انگيز از اين مقاومت ارائه مي دهد: « [....] هنري که مي تواند ظاهر طبيعت را عوض کند، آن را مطيع يا حتي خفه کند، نمي تواند آن را کاملاً تغيير دهد [....] شما مي توانيد گياهي، بوته اي را بکنيد و آن را از بين ببريد، ولي اگر آن را بر عکس بکاريد آيا مي توانيد زير زمين برگ و در هوا ريشه داشته باشيد؟ نه، اگر بوته نميرد، طرف برگ ها در زمين ريشه خواهد دوانيد و طرف ريشه ها برگ خواهد داد. قانون رويشِ گياه علي رغم خواست شما باقي خواهد ماند ».(5) ذات همواره در جامعه عمل مي کند، حتي اگر فرد با تحرکات درستي که ذات بر مي انگيزد، خود را منطبق نسازد.
*** همچنين انسان هاي مدرن قادر به ساختن انسان از وضعيت اوليه ي طبيعت نيستند، بدون آن که واقعاً درک کنند که شکاف موجود بين خلق و خويي که اتخاذ کرده اند و رفتار انسانِ « منطبق با طبيعت » را که استعدادهايش با نظم رشد يافته است، حس مي کنند: « [....] مي دانم که چون آن ها مصرانه فقط آن چه را مي بينند باور مي کنند، پس انسانِ جواني را که من مجسم مي کنم، تخيلي و شگفت انگيز مي پندارند. [...] اين انسانِ انسان نيست، انسانِ طبيعت است. واقعاً بايد هم به نظر آن ها غريب آيد ».(6)
اما اگر مسئله ايجاد فردي است که قادر است با همنوعان خود هماهنگ شود، پس بايد پذيرفت که روابط ساختگي بايد بر جهان شموليِ انتزاعيِ سرشت انساني چيره شود، به واقع هر کس بايد به جاي تحقق امکانات موجود در طبيعت، جايگاه معيني در روابط مشخص اجتماعي بيابد: « آن که مي خواهد در نظم مدني، اولويت احساسات طبيعي را حفظ کند، نمي داند چه مي خواهد و از آن جا که همواره در تضاد با خود است و بين تمايلات و وظايف خود در نوسان است، هرگز نه انسان مي شود و نه شهروند »(7). بنابراين اگر اميل نتواند شهروند شايسته اي در دولت هاي مدرن باشد، چه جايگاهي در بين معاصران خود مي تواند داشته باشد؟ اين که خود را با هيچ مرتبه ي خاصي يکي نبيند و ملاحظه کارانه به نفع بشريت نظر دهد، حال هر جايگاهي که داشته باشد. اين انسانِ منطبق با طبيعت طوري تربيت مي شود که « سرنوشت هر چند جايگاه او را عوض کند، او همواره در جايگاه خود خواهد بود ».(8) اين امر را اجتماعي شدن واقعي مرد جوان در کتاب چهارم رساله تصديق مي کند.

پي نوشت ها :

1. اميل، کتاب دوم، جلد IV، ص 322.
2. گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، مقدمه، جلد III، ص 122.
3. همان، بخش دوم، ص 192.
4. اميل، کتاب اول، جلدII، ص 281.
5. همان، دست نوشته ي فاور، جلد IV، ص 59.
6. همان، کتاب چهارم، جلد Iv، ص 549.
7. همان، کتاب اول، جلد IV، ص ص 250- 249.
8. همان، کتاب اول، جلد IV، ص 250.

منبع مقاله :
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط