نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو
مترجم: ياسمن مَنو
(Amour de soi- Amour propre )
* عشق به خود تمايل ابتدايي فرد است که به موجب آن، هر کس مراقب حفظ خود است. عشق به خود مستقل از به کارگيري توانايي هاي عالي انسان است ( تفکر را به کار نمي گيرد ) و در حالت طبيعي، ارتباط با ديگري را شامل نمي شود ( پس در برگيرنده ي هيچ اخلاقياتي نيست ). بي رحميِ عشق به خود با ترحم که حيوان انساني را نسبت به سرنوشت ديگر موجودات حساس مي کند، جبران مي شود. بر عکس، عزت نفس، با مقايسه هايي که عقل انجام مي دهد، دغدغه ي خود را به گونه اي افراطي، به مجموعه اي از روابط ساختگي بسط مي دهد: « عشق به خود احساسي طبيعي است که باعث مي شود هر حيواني مراقب حفظ خود باشد، و از آن جا که عقل انسان را هدايت مي کند و حسّ ِ ترحم تعديل اش مي کند، موجب انسانيت و فضيلت مي شود. عزت نفس حسي است نسبي، ساختگي و مولود جامعه که باعث مي شود هر فرد خود را بيش از ديگران در نظر بگيرد و همچنين الهام بخش تمامي بدي هايي است که انسان ها متقابلاً نسبت به هم روا مي دارند و سرچشمه ي واقعي حيثيت است ».(1)** عشق به خود در وضعيت طبيعي از نظر اخلاقي خنثا است: بدون آن که پيوندي خاص با ديگري ايجاد کند، براي فرد مفيد است. ولي هم زمان با رشد روابط متقابل انساني، عقل به انسان امکان مي دهد که خود را با همنوعان خود مقايسه کند، و در نتيجه، عقل عشق به خود را در روابط کاملاً اخلاقي جا مي دهد: « تنها شيفتگي طبيعي در انسان، عشق به خود يا عزت نفس به معناي وسيع آن است. عزت نفس في النفسه يا نسبت به خود ما خوب و مفيد است، و از آن جا که هيچ رابطه ي ضروري با ديگري ندارد، طبيعتاً دراين مورد بي تفاوت است؛ عزت نفس فقط بسته به استفاده اي که از آن مي کنيم و روابطي که در اختيارش مي گذاريم، خوب يا بد مي شود ».(2) در جامعه، مقايسه هايي که جهت گيري عزت نفس را تعيين مي کند، صرفاً روابط رقابتي را شکل مي دهند، روابطي که در آن ديگر مسئله صرفاً حفظ خود نيست، بلکه ترجيح خود بر ديگران است به خصوص، طلب ارجحيتي از ديگران که هر کس براي خود مي خواهد. به اين ترتيب عزت نفس شکل مي گيرد که هرگز ارضاء نمي شود و موتور هستي شورمند انسان است: « عزت نفس هميشه خشمگين يا ناراضي است چرا که مي خواهد ديگران ما را بر همه چيز و بر خود ترجيح دهند، امري که غير ممکن است ».(3)
*** حتي اگر عزت نفس منشاء احساسات مصيبت باري باشد که مشخصه ي نظم اجتماعي است، به طور کلي ( و به خصوص از سال 1762) تمامي ابعاد گسترده ي عشق به خود را که لزوماً فاجعه آميز نيستند، در بر مي گيرد. به واقع ممکن است که به جاي محصور کردن همه چيز در دايره ي تنگ دغدغه هاي خود خواهانه ي خود، اين محبت اخلاقي را به نزديکان خود ( از اين زوايه، در اميل ترحم از عشق به خود ناشي مي شود ) و سپس به همنوعان خود ( منظور عشق به بشريت است ) بسط دهيم. در اين صورت موضوع رساله ي تعليم و تربيتي ايجاد موقعيتي است که در آن نوجوان بتواند سرنوشت خود را در سرنوشت تمامي انسانها باز شناسد: « اگر عزت نفس را به ديگر موجودات بسط دهيم، تبديل به فضيلت مي شود. هيچ قلب انساني نيست که اين فضيلت در آن ريشه نداشته باشد. هر قدر کم تر و غير مستقيم تر متوجه خودمان باشيم، توهمي که از نفع شخصي داريم کم خطرتر مي شود. هر قدر اين منافع عمومي تر شود، عادلانه تر مي شود. عشق به نوع بشر در وجود ما چيزي نيست مگر عشق به عدالت »(4). پس رشد عادلانه ي عشق به خود که سرنوشت اخلاقي انسان را رقم مي زند، مبتني بر مقايسه هايي است که به درستي هدايت شده اند در نتيجه، روسو مي تواند از « عقل به منزله ي راهنماي عزت نفس »(5) صحبت کند- ، مقايسه هايي که در چار چوب آن ها خطر ارجحيت تا بي نهايت به تأخير مي افتد. اين تحول منطبق با خصلت اساساً مثبت عشق به خود است که به طور طبيعي گرايش دارد گسترش يابد: « [....] من بيش از آن خود را دوست دارم که بتوانم از کسي منزجر باشم؛ و گر نه حيات من تنگ و محدود مي شود، حال آن که مي خواهم آن را به کل جهان گسترش دهم ».(6)
پي نوشت ها :
1. گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، يادداشت 14، جلد III ، ص 219.
2. اميل، کتاب دوم، جلد IV، ص 322.
3. داوري روسو در باره ي ژان ژاک، گفت وگوي دوم، جلد I، ص 806.
4. اميل ، کتاب چهارم، جلد Iv، ص 547.
5. همان، کتاب دوم، ص 322.
6. خيال پردازي هاي تفرجگر منزوي، پنجمين گردش، جلد I، ص 1056.
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول