مسائل ديني نزد احمد شوقي و ملك الشعراي بهار

بهار و شوقي هر دو، شاعر معاصرند؛ بهار در سال 1265 خورشيدي متولد شد و در سال 1330 خورشيدي درگذشت. تولد شوقي، در سال 1868 م. ( 1247 خورشيدي ) و وفات او در سال 1932 م. ( 1311 خورشيدي ) رخ داد.
دوشنبه، 14 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسائل ديني نزد احمد شوقي و ملك الشعراي بهار
 مسائل ديني نزد احمد شوقي و ملك الشعراي بهار

 

نويسنده: دکتر ابوالحسن امين مقدسي




 

تحليلي كلي بر شرايط مقارنه

از منظر ادب تطبيقي آنچه اين دو شاعر را در كنار هم قرار مي دهد، شرايط زير است:
1- بهار و شوقي هر دو، شاعر معاصرند؛ بهار در سال 1265 خورشيدي متولد شد و در سال 1330 خورشيدي درگذشت. تولد شوقي، در سال 1868 م. ( 1247 خورشيدي ) و وفات او در سال 1932 م. ( 1311 خورشيدي ) رخ داد.
2- هر دو در كشوري اسلامي زندگي كرده اند. مصر و ايران با اكثريت جمعيت مسلمان، بدون در نظر گرفتن اختلافات مذهبي ( شيعه و سني ) تقريباً از فرهنگ مشترك اسلامي برخوردارند.
3- دو كشور مصر و ايران، تمدني عميق و پيشينه اي پر افتخار دارند و مهد پرورش تمدن هاي بزرگ و فرهنگ هاي عظيم بشري بوده اند.
4- مسائل سياسي مبتلا به زمان دو شاعر، تقريباً يكي است. هر دو از استبداد سياسي به تنگ آمده اند. گرچه مصر، زير مجموعه ي امپراتوري عثماني بوده است و ايران به ظاهر، مستقل، ولي هر دو در رنج و ستم مي زيسته اند. اگر شوقي شاهد استقلال مصر از حكومت عثماني است، بهار، شاهد پيروزي مشروطيت است.
5- هر دو كشور با دشمن خارجي و حتي مشترك درگير بوده اند، مصر با انگليس و ايران با روس و انگليس. به همين دليل، هر دو شاعر را در ديوان خود متوجه اجانب و مسائل مربوط به آنها مي بينيم.
6- مسائل اجتماعي در دو فرهنگ، يكي است. مسائلي از قبيل عقب ماندگي علمي، فقر، كمبود رشد سياسي، مشكل جوانان و نيز موضوع زن، موضوع همه از موضوعات مشتركي است كه هر دو شاعر به آن پرداخته اند.
7- هر دو شاعر از شعراي طراز اول زمان خود محسوب مي شوند. بهار به " ملك الشعرا " معروف بوده و شوقي از سوي بيشتر شعراي عرب " اميرالشعرا " لقب گرفته است، گرچه در مقارنه ي تاريخ ادبيات، شوقي در رديف شعراي دست اول عرب و بهار در رديف شعراي درجه ي دوم فارسي جاي گرفته است.
8- هر دو شاعر، سياسي اند و راه مبارزه را طي كرده اند البته مبارزه ي آنان يكسان نيست. زندگي شوقي از دربار آغاز مي شود و سپس به ميان جامعه مي آيد و با مبارزه و تبعيد و بازگشت به پايان مي رسد. ولي زندگي بهار با فقر و مبارزه شروع شده و به مجلس و وزارت و عزلت و نويسندگي منتهي مي شود. گرچه دوران مجلس بهار هم پر از مبارزه است و دوران وزارت او بسيار كوتاه و در مقايسه با دوران دربار شوقي بسيار اندك است. در واقع بهار قسمت اعظم عمر خود را در مبارزه و تلاش و تبعيد گذرانده و شوقي قسمت اعظم عمر خود را در دربار سركرده است. وجه تشابه هر دو در ورود به مبارزه است نه در مدت حضور در عرصه ي جهاد. علاوه بر اينكه در ديد تاريخ نويسان شوقي مرد مبارزه شناخته نشده است، در حاليكه همه مورخان بهار را از آزاديخواهان مشروطيت و بعد از آن قلمداد كرده اند.
9- هر دو علاوه بر شاعري در زمينه ي مسائل ادبي و اجتماعي صاحب نظرند. شوقي تحصيلات خود را در فرانسه به پايان برد و بهار با پشت سرگذاردن از تحصيلات حوزوي و مطالعات فردي به اجتهاد ادبي تا حد استادي طراز اول سبك شناسي رسيد. با وجود اين، شوقي در تاريخ ادب عربي به عنوان شاعر شناخته مي شود، درحالي كه بهار در تاريخ ادب ايران به شاعر و مبدع سبك شناسي معروف است.
10- به نظر مي رسد بهار، اندكي عصباني و تندخوست، ولي شوقي، آرام و كم اضطراب است. اين دو ويژگي كه ممكن است ناشي از ويژگي هاي بيولوژيكي يا محصول دوران زندگي اين دو شاعر باشد، در اشعارشان كاملاً مشهود است. زندگي بهار پر از دغدغه و شور و رنج و زندگي شوقي آسوده و آرام است.
11- مخالفان دو شاعر از يك سنخ نيستند. بيشتر مخالفان بهار، سياسي - اجتماعي اند و بيشتر اديبان و ناقدان ادبي با همه ي اختلاف نظر با ديده ي احترام به او نگريسته اند، ولي بيشتر مخالفان شوقي، او را به پاي محاكمه ي ادبي كشيده اند، هر چند كه انگيزه ي بسياري از آنها كاملاً سياسي بوده است.
12- بهار در بسياري از مسائل سياسي و اجتماعي جسورانه تر از شوقي برخورد مي كند، در حالي كه شوقي در لفافه سخن مي گويد.
13- هر دو شاعر از گذشته ي خود با افتخار ياد مي كنند. بهار در طرح گذشته ي تاريخي ايران، هرگز به مسئله ي نژادي ايران و عرب نپرداخته است، ولي شوقي در دو جا - البته كوتاه - از دوران حمله ي كمبوجيه به مصر با ناراحتي ياد مي كند.
14- ممدوحان و مذمومان هر دو، تقريباً از وجوه مشتركي برخوردارند. هر دو پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را مدح مي كنند و اگر بهار حضرت زهرا ( سَلام الله عَلَيها ) را مي ستايد، شوقي نيز حضرت سكينه بنت الحسين را مدح مي كند. اگر شوقي سعد زغلول را تمجيد مي كند، بهار، ستارخان را مي ستايد و اگر شوقي جرجي زيدان را مدح گفته است، بهار نيز استاد همايي را مدح مي گويد. اگر شوقي به حاكم عثماني مي تازد، بهار نيز محمد علي شاه را به باد انتقاد مي گيرد.
15- بهار و شوقي هر دو به كودكان توجه داشته اند. البته شوقي در اين زمينه بيشتر شعر گفته و بخشي از ديوان او به ادب كودكان تخصيص يافته است.
16- هر دو به شيوه ي داستاني به بيان حكمت پرداخته اند، ولي داستان هاي بهار، در سطح عموم جذاب تر و غني تر است.
17- اگر شوقي بعد از يك دوره ي ركود ادبي 600 ساله متولد شده است، بهار نيز يكي از فرزندان دوران بازگشت ادبي است كه فترتي طولاني را پشت سر گذاشته است.
18- گرچه به ظاهر، دو شاعر از يكديگر بي خبرند و هيچ نام و نشاني از هم در ديوانشان به چشم نمي خورد، ولي روح مشتركشان، آنان را كاملاً آشنا جلوه مي دهد.
سند اين مقارنه ها و مقايسه ها، ديوان هاي شوقي و بهار است. بخش اعظم اين تطبيق به " موضوعات مشترك " در اشعار دو شاعر بر مي گردد و بخش ديگر آن به " صنايع ادبي " به ويژه تشبيه و عناصر آن مي پردازد.

تطبيق موضوعي شعر بهار و شوقي

1- دين

يكي از عوامل يگانگي مضامين اشعار شوقي و بهار دين است. هر دو از سرچشمه ي اسلام سيراب شده اند. احكام مشترك اسلام، پيام واحد قرآن و سنت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) بخشي از تاريخ فكري دو شاعر و هويت آنها را تشكيل داده است. به ويژه در شرايط زماني هر دو شاعر گرايش هاي ديني شدت مي يابد و بازگشت به مفاهيم ديني و استمداد از آن مضامين براي حركت جديد در دو كشور. وظيفه ي شاعري دو شاعر قرار گرفته است. اندك اختلاف مذهبي شيعه و سني بودن در شعر آنها منعكس نيست. شوقي به اهل بيت عشق مي ورزد و بهار براي وحدت مسلمين از آنان مي خواهد تا اختلاف ها را كنار بگذارند. حتي در بعضي از اشعار براي اينچنين اختلافاتي منشأ قابل اعتنايي ذكر نمي كند.
با مقايسه ي دين در شعر شوقي و بهار، نكته هاي زير به چشم مي خورد:
1- هر دو معتقد به اصول اعتقادي اسلام و به دنبال معرفت آن هستند. نيز شوقي مطالعه در طبيعت را يكي از راه هاي معرفت خداوند مي داند و نظر ماديون را نفي مي كند:
من شك فيه فنظرة في صنعه *** تمحو اثيم الشك و الانكار
يقول المتقي يدالله فيه *** و يقول الجحود قد خلقوه (1)

بهار قصيده ي بلندي در اثبات وجود خدا دارد و همان گونه كه شوقي مطالعه ي آيات هستي را افزاينده ي معرفت از مي داند، بهار نيز به طور دقيق تر به تشريح به اين مسئله مي پردازد.
اگر در قعر دريا ماهيي كور *** برون آرد سر از اين معدن نور،
بشر هم پي برد از سرّ بيچون؛ *** تَعالي (2) وَصفُهُ عَمّا يَقُولوُن (3)
بهار در قصيده ي پاسخ به مادي گرايان منكر وجود خدا، از اعتقادات توحيدي خويش دفاع مي كند. از اين نمونه در ديوان بهار بيش از ديوان شوقي به چشم مي خورد.
2- هر دو درباره ي پايان ماه رمضان شعر سروده اند و با اتمام ماه كه آن را به زيبايي توصيف مي كنند، هر دو تقاضاي شراب مي كنند. بهار مي گويد:
گفت: خيز! اكنون تا هر دو به ميخانه شويم *** كه حريفانش در قفل گشودند ز در (4)
و شوقي مي گويد:
رمضان ولّي هاتها يا ساقي *** مشتاقة تسعي الي مشتاق؛ (5)
رمضان رفت، اي ساقي! شراب پر شوقي بياور كه به مشتاق آن روي كند.
شوقي بيشتر به توصيف شراب مي پردازد و بهار به توصيف محبوب؛ بهار با زبان صوفيانه سخن مي گويد و شوقي با زبان متكلمين؛ بهار از محتسب شهر حذر مي كند، ولي شوقي خدا را « غفّار الذّنوب » مي داند در شعر بهار با پايان رمضان، ترك پسر بر او لبخند مي زند و دو سر زلف را به يكديگر گره مي زند؛
چون مرا ديد بخنديد و بيامد برِ من *** تا بداده دو سر زلف و زده يك به دگر (6)
در شعر شوقي، شراب به عنوان دخترکان خوش اصل و نسبِ تاک بر او لبخند مي زنند:
ضحكت اليّ من السرور و لم تزل *** بنت الكروم كريمة الاعراق (7)
متاسفانه در اين قصيده، تنها به درج تغزل اكتفا شده است، ولي شوقي به دنبال تغزل به مسائل اجتماعي نيز مي پردازد.
شوقي نكته ي لطيفي را در توصيف شراب بيان مي كند. او به ساقي تاكيد مي كند " مبادا اندكي از خون آن ( شراب ) بر زمين ريخته شود، اي قسيّ القلب! ريختن خون عشاق تو را كافي است ":
و حذار من دمها الزكي تريقه *** بكفيك يا قاسي دم العشاق (8)
3- شراب در شعر شوقي و بهار با ايهام به كار رفته است. آنچه از زندگي شخصي شوقي نقل كرده اند، اين است كه او از خوردن شراب، ابا نمي ورزيد. در عين حال، قرايني هم وجود دارد كه او در اواخر عمر، آيات توبه را قرائت مي كرده است. به همين دليل مي توان اشعار او را به ظاهر تفسير كرد. همچون بيشتر مفسران كه به شراب ظاهري تأويل كرده اند، ولي زندگي واقعي شاعر، غير از زندگي شاعرانه اوست. مضاميني را كه شوقي درباره ي شراب آورده است، مي توان در وجه صوفيانه يا عارفانه تأويل كرد، به ويژه اينكه او در نهي نوشيدن شراب سخن گفته است. اما توصيه هاي بهار در دوري از شراب آن قدر صريح است كه جايي براي تاويل باقي نمي گذارد. اندك اشعار و مطايبات او درباره ي منافع شراب نوشي از ارزش شعري چنداني برخوردار نيستند و مبناي تفسير قرار نمي گيرند. اكنون به نحوه ي تعابير اين دو مي پردازيم:
الف) روي زرد شده ي بهار از فراق يار، با شراب اصفهان سرخ مي شود و جان بي رمق او دوباره توان مي گيرد و قوت مي يابد:
« ليك به حكم حكيم و لطف تو شايد *** سرخ شود رويش از شراب صفاهان »
بيان شوقي به گونه اي ديگر است. او از اين جهان پرنفاق خسته شده و معتقد است كه شراب، او را از اين عالم خارج مي كند به او آرامش مي بخشد. هر دو شاعر براي رفع رنج دروني و بروني به شراب پناه مي برند.
در ديوان شوقي شعري صريح تر از اين درباره ي شراب به چشم نمي خورد، ولي در ديوان بهار اشعاري آمده است كه در بخش دين در شعر شوقي و بهار به آن پرداخته شد.
ب) بهار در همه جا اشعارش صريح تر از شوقي است. او در تأكيد و دعوت به شراب، نظر طبيبان را هم لحاظ مي كند. بيان شوقي گذراست و با گوشه ي كلامي خواننده را از نظر خود آگاه مي سازد. طبعاً در مقام شاعري روش شوقي قابل قبول تر است، زيرا به اعتقاد نقادان، شاعر نبايد صريح سخن بگويد. سخن صريح كار معلمان و خطيبان است.
بهار در نفي شراب مي گويد: هيچ مخلوقي شرانگيزتر از مي آفريده نشده است. مي، توان و هوش را مي زدايد و ضررهاي فراواني دارد.

مي از تن بزدايد توان و هوش *** فراوان ضرر است اندرين نبيد
خدايي که به خير آفريد خلق *** شر انگيزتر از مي نيافريد (9)
از سوي ديگر، شراب عامل باز ماندن كارگران و پيشه وران و پاسبانان از كار است و تيري است در ديده ي زندگي:
مخور تا تواني مي اندر جواني *** مي اندر جواني مخور تا تواني
كه يك جرعه مي در جواني، نشاند *** يكي تير در ديده ي زندگاني
حكيمانه مي نيز خوردن نشايد *** از اين اندك و گاه گاه و نهاني
هر آن پاسبان كو به مي گشت راغب *** نيايد از او شيوه ي پاسباني
شوقي در قصيده اي كارگران را نصيحت مي كند و از آنان مي خواهد تلاش كنند، دورانديش باشند و به تاريخ بنگرند، انصار و صحابه را به ياد آرند و از حق طلبي دست بر ندارند. در دنباله ي اين نصايح آنان را توصيه مي كند كه از شراب دوري كنند، زيرا شراب، رجس و پليد است. پس سزاوار است كه انسان از اين عمل دست بردارد و توبه كند. از طرفي شراب موجب لرزش دست مي شود و صنعتگراني كه لرزه ي دست داشته باشند، ضرر مي كنند.
اهجروا الخمر تطعيوا الا *** ه او ترضوا الكتابا
انها رجس فطوبي *** لإمري ءٍ كف و تابا
ترعش الايدي و من ير *** عش من الصناع خابا (10)

هر دو در نهي شرابخواري به بيان ضررهاي آن پرداخته اند و هر دو با تمسك به مفاهيم ديني، زشتي اين عمل را بازگو كرده اند. شوقي تعيبر قرآني رجس را آورده، و بهار از حرام بودن آن در « همانا حرام است مي، زي گروهي » ياد كرده است. در مجموع، بهار به صورت مفصل با زبان جوانان و شوقي به صورت كوتاه، با زبان كارگران به تبيين ضررهاي اجتماعي شراب و اثرات مخرب آن در توسعه ي مملكت پرداخته اند. از جمله بهار، اثرهاي شراب را در رشد جنايات جامعه بيان مي كند. او دوباره معلمي مي شود كه مي خواهد جوانان را نجات دهد، ولي شوقي فقط به اثرات مضر جسماني مي پردازد و البته در بيان اين مطلب اثر زيبايي ارائه نمي دهد. به نظر مي رسد فضاي اجتماعي هر دو شاعر، گرايش هاي مذهبي حاكم بر جريان مبارزه، و اعتقاد عامّه مردم و عقب ماندگي جامعه از كاروان علم و تحصيل هر دو شاعر را واداشته است تا در نفي شراب، شعر بسرايند. البته پيشينه ي بهار و تربيت خانوادگي او و گرايش هاي مذهبي شخصي او نيز در سرودن چنين اشعاري مؤثر است.

قرآن

هر دو شاعر قرآن را به عنوان كتاب هدايت و آيات آن را نجات دهنده ي امت اسلامي مي دانند. شوقي قرآن را مطلق مي بيند. او به وضعيت امروز آن كاري ندارد و به مهجوريت قرآن نمي پردازد، ولي بهار افول قرآن را يكي از عوامل عقب افتادگي و جهل ملت و جامعه مي داند:
قرآن اگر نماندي در پرده ي افول *** صد آفتاب، نور گرفتي ز ماه ما (11)
تلك آي الفرقان ارسلها الل *** ه ضياءً يهدي به من يشاء (12)

هر دو از آيات قرآن اقتباس كرده اند، ولي آيات مشترك در اشعار اين دو شاعر به چشم نمي خورد تا امكان مقارنه و مقايسه فراهم شود. ولي يك ويژگي در هر دو مشترك است و آن، اينكه هر دو با تكيه بر آيات، جوانان را به سوي رشد و تعالي دعوت مي كنند. بهار خطاب به ستارخان مي گويد:
دوران دوران تو هست شادي زي و لاتخف *** ان الله معك في اي وقت تكون
شادمان زندگي كن و مترس كه در هر جا باشي خداوند با توست.
شوقي خطاب به جوانان مي گويد:
فكلوا الي الله الجناح و ثابروا *** فالله خير كافلاً و وكيلاً (13)
به خدا توكل كنيد و در اين راه مقاومت كنيد كه خداوند بهترين وكيل وپشتيبان است.

پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )

هر دو شاعر در منقبت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مدايح زيبايي سروده اند، ولي از آنجا كه شوقي از اهل تسنن است و آنچنان كه اهل بيت و ائمه ي معصومين در نزد شيعه مورد توجه است، در ديدگاه آنان مورد توجه نيست، بيشترين مدايح ديني شوقي متمركز بر پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) است. همزيه نبويه ي او با 133 بيت و نهج البرده ي او با 192 بيت از شاهكارهاي زيباي شوقي است.
قصايد بهار در مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) كوتاه است. او در ديوانش پنج بار به مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) پرداخته و در مدح امام رضا، امام زمان، امام حسين، امام علي عليهم السلام و حضرت فاطمه ( سَلام الله عَلَيها ) قصايد خوبي از خود به يادگار گذاشته است. مدايح نبوي اين دو شاعر از حجم يكساني برخوردار نيست. بي گمان ميدان وصف و مدح شوقي و سيع تر است. به هر حال يكي از وجوه اشتراك نهج البرده ي شوقي با دو قصيده ي بهار، نحوه ي شروع آنهاست كه هر دو با تشبيب آغاز مي شود. با توجه به وسعت قصيده ي شوقي و تقليد از سبك بوصيري، شروع آن از يبايي خاصي برخوردار است، همان گونه كه وزن شورآفرين قصيده ي بهار نشاط ويژه اي دارد. اكنون هر دو را ذكر مي كنيم تا امكان قضاوت و سنجش فراهم شود، با اذعان به اينكه اصولاً ارزيابي، و مقارنه ي دو شعر با دو زبان و فرهنگ شعري مختلف اگر محال نباشد، بسيار دشوار است. راه حلي كه اندكي به ما در داوري كمك مي كند، ميزان استقبال مخاطبان است. به دور از تعصب بايد گفت كه آغاز قصيده ي نهج البرده ي شوقي در عرف عرب بر سر زبان هاست، ولي اين دو قصيده ي بهار، مردمي نيست. شايد دليل آن به زلالي شعر بازگردد. گويا قصايد بهار، متعلق به اوايل شاعري اوست و نقش تجربه در زلالي و نوپردازي اين قصيده، مشهود نيست. دلايل ديگر از جمله عدم تبليغ كافي نيز ممكن است عامل اين ضعف باشد.
بهار:
دي ديدم آن نگار سهي قد را *** بر رخ شكسته زلف مجعّد را
بگشود بهر بستن كار من *** بشكسته زلفكان معقّد را
شوقي:
ريم علي القاع بين البان و العلم *** احل سفك دمي في الاشهر الحرم
« آهويي در بين درختان بان و كوه علَم، ريختن خون مرا در ماه هاي حرام، حلال دانست ».
رمي القضاء بعيني جؤذر اسداً *** يا ساکن القاع ادرک ساکن الاجم
قضا و قدر با دو چشمان درشت و زيباي محبوب شيروش، مرا تير باران مي كرد. اين ساكنان صحرا! بيشه نشينان را دريابيد.
نكته ي ديگر نحوه ي ورود به مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) است. در قصيده ي بهار، معشوق، شاعر را با زلف و ابروي چون تيغ و درع مزرد اسير دام زلف خود كرده است و به او مي گويد: اگر از جان و دل، مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) گويي، دلت را رها مي كنم و بدين گونه وارد مدح آن بزرگوار مي شود، اما شوقي بعد از نسيب و تشبيب وارد مذمت دنيا و نفس مي شود. رنجور، از عشق ظاهري فاصله مي گيرد و دنيا را عروسي مي داند كه همه ي عالم خواستگار اويند و او لحظه اي بدون شوهر نبوده است شوقي پس از چهارده بيت به اظهار اميد خود مي پردازد و با تقاضاي شفاعت، خود را مصاحب باب اميرالانبياء مي كند.
بيان دو شاعر در برتري پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران اندكي مشابه است. در ديد شوقي، پيامبر اسلام ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) امير انبياست. او از همه ي ماه ها زيباتر و از همه ي پيامبران در خلق و خُلق و حسن و عظمت، برتر است:
فان البدور و فاق الانبياء فكم *** بالخُلق و الخَلق من حسن و من عظم
در نزد شوقي، معجزه ي همه پيامبران پايان پذيرفته است، ولي معجزه ي پيامبر ما هميشگي و پايان ناپذير است. او از قرآن با تعبير حكيم ياد كرده است:
جاء النبيّون بالآيات، فانصرمت *** وجئتنابحكيم غير منصرم
همان گونه كه شوقي تعبير امير انبيا را آورد، بهار، سرخيل انبيا را به كار برده است. شايد امير در زبان فارسي از نظر لفظي زيباتر از سرخيل باشد، به خصوص اينكه شوقي پس از رسيدن به در خانه پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) با تشبيهي زيبا مي گويد: « هر كس كليد خانه خدا را به دست آورد، موفق خواهد بود »، ولي بيت بهار، خالي از تصوير شاعرانه است. او با تعبيري كلامي مي گويد: « صفات پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) عقل مجرد را حيران كرده است ».
لزمت باب امير الانبياء و من *** يمسك بمفتاح باب الله يغتنم
سرخيل انبياء كه صفات او *** حيران نموده عقل مجرد را
بهار در مقايسه ي پيامبر خاتم ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) و ديگر پيامبران ( عَلَيه السَّلام ) و برتري آن حضرت به تشبيهي دست مي يازد كه اندكي با معناي پايان ناپذيري شوقي مشابهت دارد:
شاهي كه چون فراشت لواي پيمبري *** بگسسته شد ز خيمه ي پيغمبران طناب
بيان شوقي صريح و وجوه تمايز كاملاً مشخص است، ولي تشبيه بهار، دو پهلوست. گويي او خيمه ي پيامبر خاتم ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) را جداي از خيمه ي انبيا و مأموريت او را در عرض مأموريت ديگر پيامبران مي پندارد، گرچه ابياتي از قصيده اي ديگر، اين توهم را نفي مي كند. در آن قصيده، همه ي پيامبران با يك دل و يك زبان و يك تن ظهور كرده اند و همه ي اينها صد هزار ديدار از يك جلوه اند، ولي پيامبر ما به وجه احسن، حجاب از چهره ي دادار برداشته است:
گشتند پيمبران پديدار *** با يك دل و يك زبان و يك تن
يك جلوه و صد هزار ديدار *** يك پرتو و صد هزار روزن
در قصيده ي شوقي، اسامي همه ي پيامبران در صحيفه ي لوح محفوظ آمده است و اسم پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) بالاي آنهاست. اسم جلاله « الف » است و اسم پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) « باء ».
بهار در اين بعد زيباتر مي گويد: و معتقد است كه پيامبران در مكتب فضل او براي خواندن ابجد، حاضر مي شوند.
نظمت اسامي الرسل في صحيفة *** في اللوح و اسم محمد طغراء
اسم الجلالة في بديع حروفه *** الف هنالك و اسم ( طه ) الباء
پيغمبران به مدرس فضل او *** حاضر شوند خواندن ابجد را

توسل

هر دو در توسل به پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) از يك باب وارد شده اند. شوقي از گناه خويش سخن مي گويد و با تواضع، خود را در پناهگاهي مي يابد كه خداوند به او لطف كرده است و بهار با مبالغه، قانون شفاعت را بيان مي كند و غيرمستقيم به موضوع تولي و تبري مي پردازد:
ان جل ذنبي عن الغفران لي امل *** في الله يجعلني في خير معتصم
گناه من هر چند بزرگ باشد، اميدوارم خداوند مرا در بهترين پناهگاه قرار دهد.
با مهر او بود به گناه اندرون نويد *** با قهر او بود به صواب اندرون عقاب

امي بودن پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )

شوقي براي امي بودن پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) تعبير قبلي بهار را آورده است:
يا ايها الامي حسبك رتبة *** في العلم ان دانت بك العلماء
هر دو تعبير به بيان حافظ نزديك است:
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت، *** به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد
و بهار درباره ي امي بودن پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) گفته است:
نخواند درس مجازي ولي به مدرس حق *** هزار درس حقيقت، نخوانده، از بر كرد

خلقت و پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )

بهار حديث " لولاكَ لَما خَلَقتُ اَلاَفلاكَ " را در رابطه با ميلاد پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) به كار برده كه بيشتر مخصوص شعراي شيعه است، ولي شوقي بدون اشاره به اين حديث، همين مفهوم را در همزيه خود زيباتر آورده است.
امروز شنيد گوش خاتم *** لولاكَ لَما خَلَقتُ الاَفلاكَ
خداي را غرض از خلقت جهان، او بود *** وگرنه بهر چه آورد، انس و جن و پري
خداوند بشارت ورود تو را به آسمان داد. آسمان زينت گرفت و بوي خوش تو زمين را فرا گرفت و روزيكه صبحش سرگردان بود شب تاريك آن با نام محمد ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) روشن شد.
بك بشر الله السماء فزينت *** و تضوعت مسكاً بك الغبراء
يوم يتيه علي الزمان صباحه *** و مساؤه ( بمحمد ) و ضاءُ

اخلاق پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله )

بهار در توصيف اخلاق پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيه و آله ) مفهوم آيه ي " وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ‌ " (14) را به نظم مي كشد و شوقي علاوه بر مضمون بالا به حديث " اِنَّما بُعثتُ لاتُمَّمَ مَكارمَ اَلاَخلاقِ " (15) و نيز به آيه ي " لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ " (16) اشاره مي كند.
بهار:
خدايگان رسولان، رسول بار خداي *** كه مر خدايش بستوده از نكو سِيَري
شوقي:
با من له الاخلاق ما تهوي العلا *** منها و ما يتعشق الكبراء
زانتك في الخلق العظيم شمائل *** يغري بمنّ ويولع الكرماء
تخير الاخلاق احسنها لهم *** و مكارم الاخلاق منه تعالي
شوقي تعبير بالا را در ديوان خود زيادتر به كار برده است و در جاي ديگر مسلمين را با عنوان كتاب مكارم الاخلاق معرفي مي كند:
اذا االمكارم في الدنيا اشيد بها *** كانت كتابا و كنا نحن عنوانا
بهار و شوقي هر دو بعثت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) را موجب بيداري عقول و تربيت هستي مي دانند.
شوقي:
واتته العقول منقادة الل *** ب، و لبّي الاعوان و النصراء
بهار:
اي حكمت تو مربي كون *** وي از تو وجود هر چه كائن

نشانه هاي ميلاد پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله )

با توجه به مفصل تر بودن شوقي، نشانه هاي ميلاد پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) كامل تر از بهار ذكر شده است. بهار فقط به شكاف كاخ كسري اشاره مي كند، ولي شوقي دو بار به طور مستقيم و غيرمستقيم از شكستن كاخ كسري و يك بار به طور مستقيم از خاموش شدن آتشكده ي آذرگشسب و خشكيدن درياچه ي ساوه سخن مي گويد:
شوقي:
و خلِّ كسري و ايوانا يدل به *** هوي علي اثر النيران و الايم
پادشاهان ساساني و طاق كسري را واگذار، ايواني كه در پي آتش و دود فرو ريخت.
ذعرت عروش الظالمين فزلزلت *** و علت علي تيجانهم اصداء
تخت ستمگران از خوف به لرزه درآمد، در حالي كه تاج هاي آنان زنگار گرفته بود.
و النار خاوية الجوانب حولهم *** خمدت ذوائبها و غاض الماء
شراره هاي آتش آتشكده فرو نشسته بود و آب درياچه ساوه فرو رفته بود.
فرّ قدوم فرّح او بشكست *** آن كسروي بناي مشيّد را
در مقايسه ي توصيف شكستن طاق كسري، مصرع اول شعر بهار از قدرت خيال انگيزي بيشتري برخوردار است، زيرا در آن، شكوه قدوم حضرت، موجب شكستن طاق كسري مي شود، ولي در قصيده ي شوقي ايوان كسري بر اثر آتش و دود فرو مي ريزد.

اسلام و شمشير

وانكس كه سر زطاعت او برتافت *** گردن نهاد تيغ مهنّد را
قالوا غزوت و رسل الله ما بعثوا *** لقتل نفس و لاجاؤوا بسفك دم
جهل و تضليل احلام و سفسطة *** فتحت بالسيف بعد الفتح بالقلم
ديدگاه بهار در اين بيت، نظر بعضي مشتشرقان را تأييد مي كند كه اسلام به ضرب شمشير پيش رفت و مخالفان جز با شمشير پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) روبه رو نبودند. البته اين قضاوت عجولانه درباره ي بهار صحيح نيست، زيرا روح كلي حاكم بر ديوان بهار از قلم و فرهنگ حكايت مي كند، ولي صراحت شوقي در اين زمينه بيشتر است. شوقي بر عكس بهار، فتوح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) را فرهنگي مي داند. آنجا كه قلم، كارساز نيست و آنجا كه جهل و گمراهي و سفسطه حاكم است، ماموريت شمشير آغاز مي شود. شوقي در ابياتي ديگر، اين مطلب را به شكل ديگري بيان مي كند و مي گويد:
شجاعت بدون رأفت، سنگدلي محسوب مي شود. لشكر پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) رضاي خدا را مي خواستند و در شدت و غضب آنها آرامش و آسودگي جهانيان پنهان بود:
ان الشجاعة في الرجال غلاظة *** مالم تزنها رافة و سخاء
كانت لجند الله فيها شدة *** في اثرها للعالمين رخاء
او در عين حال براي رفع ظلم، شمشير را ضروري مي داند و مي گويد كه اگرشمشير نبود، سپاه مسيحيت با رفق و نرمي پيروز نمي شدند.
مسمط مولوديه ي بهار و نهج البرده ي شوقي با يك روش پايان مي پذيرد. شوقي از خدا مي خواهد به خاطر پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) بر امت اسلام لطف كند و آنها را خوار نگرداند:
فالطف لاجل رسول رب العالمين فيها *** ولاتزد قومه خسفاًَ و لاتسم
بهار وضعيت امت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) را ترسيم مي كند. او اختلافات و تشتت مسلمين را كه به يقين، انحراف از راه پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) است، همراه با ذلتي كه بر آنها رفته است باز مي گويد و با گزارشي از بي حرمت شدن مساجد به دست معاندان و نشستن گرد جهل و غفلت بر چهره ي معابد و جا به جايي اوهام با ادراك و دربند بودن به زنجيرهاي ابليس مسمط را پايان مي برد.
بي روي تو، گشته حق به صد لون *** اي ظل تو بر زمانه ممتد
بر ملت توست ذلت و هون *** با شرع تو، گشته دين مباين
شوقي در اين قصيده خواسته اش را به طور اجمالي بيان مي كند، ولي در قصيده اي ديگر در بدرقه به مكه با عنوان ( الي عرفات ) همچون بهار از خواب ملت مي گويد، گرچه تندي بهار را ندارد، ولي صريح، گويا و دردمندانه است. از خديو مي خواهد دردش را به پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) برساند و بگويد:
شعوبك في شرق البلاد و غربها *** كاصحاب كهف في عميق سبات (17)
امت تو در شرق و غرب، همچون اصحاب در خواب عميق فرو رفته است. با وجود اينكه دو چراغ قرآن و سنت در دست آنهاست، آنها را چه مي شود كه در تاريكي ظلمات به سر مي برند. اي كاش، با آن گذشته ي پر افتخار، راه آينده را مي دانستند!

معراج

داستان معراج در شعر شوقي اندكي جنبه ي نقلي به خود گرفته است. پيامبر به معراج مي رود تا جايي كه عرش در زير پاي اوست و دوش جبرئيل براي او خم شده است، سپس به آسماني مي رسد كه نه پرنده اي در آن پر زده و نه قدمي در آنجا نهاده شده است و سپس همه ي پيامبران را يك يك ملاقات مي كند. بعد از آن به عالمي پا مي نهد كه به پيامبران ديگر، اجازه ي ورود داده نشده است و پيامبر اسلام در آنجا علوم دين و دنيا را فرا مي گيرد و سپس به زمين باز مي گردد. تصوير معراج در شعر بهار با توجه به كوتاهي قصيده اش، خلاصه تر است. پيامبر با دعوتي از طرف خدا مهمان مي شود. بر مركب براق سوار مي شود و با جبريل حركت مي كند، آن قدر مي رود تا همراهان، بي تاب و شتاب باز مي مانند و در « قاب قوسين » رخت مي افكند و چون به وصال مي رسد، باز مي گردد و بستر و خوابگاه خود را گرم مي يابد.
بهار در مقدمه اي مي گويد: " پيامي از سوي دوست مي رسد و پيامبر به مهماني حضرتش دعوت مي شود ". او حركت پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) را حساب شده تعبير مي كند و به اين ضيافت، لطافت مي دهد:
يرليغي (18) آمدش به دوم جلوه از خداي *** كاي دوست، سوي دوست، بي كره، عنان بتاب
شروع حركت پيامبر در شعر شوقي با ندا آغاز مي شود:
يا ايها المسري به شرفاً *** مالا تنال الشمسُ و الجوزأ
" اي پيامبري كه به خاطر شرافت و بزرگي به مقامي سير داده شدي كه خورشيد و جوزا به آن دست نمي يابند ". نكته ي ديگر، توصيف بازماندن جبرئيل است كه در شعر بهار به زيبايي شوقي توصيف نشده است. علت توقف جبرئيل را شوقي به طور غيرمستقيم با تعبيري برگرفته از احاديث، ممنوع بودن ورود كل مخلوقات مي داند:
حتي بلغت سماء لايطار لها *** علي جناح و لايسعي علي قدم
نكته ي زيباي ديگر در شعر شوقي، حضور پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) در عرش است. او نهايت مقام توحيد و عرفان را به نظم كشيده است. همه ي زيبايي ها در آينه ي وجود پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) جلوه مي كند:
انت الجمال بها و انت المجتلي *** والكف و المرآت و الحسناء
شوقي به قاب قوسين اشاره نمي كند، ولي در عقيد بهار، پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) از قاب قوسين در مي گذرد و در جايگاهي فراتر از همه ي بود و نبود، گام مي نهد:
ز قاب قوسين اندر گذشت و سوي خدا *** زهر چه بود و بود جايگه فراتر كرد
نكته ي ديگري كه در شعر شوقي به آن توجه شده است، تشكيك منتقدان نسبت به مسئله معراج و پاسخ به آن است. شوقي با پيش كشيدن قدرت و مشيت خدا، پذيرش معراج را آسان مي كند و شك و اتهام را مي زدايد. گويي، شوقي، آرام در حيطه ي مباحث كلامي پا مي گذارد، ولي با مهارت شاعرانه به سرعت مي گذرد و خود را گرفتار پيچ و خم آن مباحث نمي كند:
مشيئة الخالق الباري و صنعته *** و قدرة الله فوق الشك و التهم

دوران يتيمي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله )

يتيمي پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) در ديوان شوقي و بهار، كوتاه گذشته است. شوقي مي گويد: ارزش درّ در يتيمي آن است و بهار مي گويد: اگر چه يتيم بود، ولي در ازل، زواج ( هفت ) پدر را به چهار مادر كرد. طبعاً، تعبير شوقي روان تر است و نيازي به تأويل و تفسير ندارد، ولي در تعبير بهار كه شبيه تعابير خاقاني معقد و پيچيده است، خواننده، لذت خود را نمي تواند اظهار كند:
ذكرت باليتم في القرآن مكرمة *** وقيمة اللؤلؤ المكنون في اليتم
يتيم بود و ليكن به عقد گاه ازل *** زواج " هفت پدر " را به " چار مادر " كرد
هفت پدر، كنايه از سيارات هفتگانه است كه به آنها آباي علوي هم مي گويند و غرض از چهار مادر، عناصر اربعه ي، آب، خاك، باد و آتش است كه به آنها امهات اربعه هم مي گويند.
قصايد مذهبي بهار، دو دسته اند. در بعضي از قصايد، بهار از وضعيت فردي خود سخن مي گويد و همچون همه ي شاعران در انتظار كرم ممدوح است. انتظاري كه هرگز مذموم نيست زيرا ممدوح در مرتبه اي است كه عشق ورزيدن به او موجب تعالي شاعر مي شود و از طرفي خوانندگان شعر خود را به حقيقتي متعالي رهنمون مي سازد؛ حقيقتي كه انعكاس آن در زندگي موجب سعادت و كمال مي شود. بيشتر اين قصايد زماني سروده شده كه بهار هنوز در صحنه ي كارزارهاي سياسي و اجتماعي وارد نشده بود، همچنان كه در مدح و منقبت حضرت حجت ( عجل الله تعالي فرجه الشريف ) گفته است:
برگشاي دست كرم و آنگاه *** بر من فسرده ي مسكين زن
***
اگر دنيوي اي سوي او گراي *** وگر اخروي اي سوي او گذر
دسته دوم، قصايدي هستند كه نقش اجتماعي دين در آنها بيان و وضعيت كنوني آن به صراحت ترسيم شده است، همچنان كه وضع آشفته ي مساجد و غفلت و جهل مسلمانان و دوري از واقعيت هاي اجتماعي در يكي از قصايد او آمده است:
حرمت زمزار و مسجد ما *** بردند معاندين دين، پاك
پوشيده رخ معابد ما *** از غفلت و جهل، خاك و خاشاك
جز سفسطه نيست عايد ما *** كاوهام گرفته جاي ادراك
ابليس شده است هادي ما *** ما گشته به قيد او مقيّد
پايان قصيده هاي نهج البرده و ذكري مولد و همزيه ي نبويه ي شوقي، همگي يك مفهوم را ارائه مي كند. شوقي در پايان همزيه، اشعار خود را به عروسي تشبيه مي كند كه در صورت پذيرش پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) مهريه ي آنها شفاعت آن حضرت است - تشبيهي كه از شعراي پيشين همچون شاب الظريف محمد بن عفيف تلمساني (19) تقليد كرده است - به دنبال آن شوقي نه به شيوه ي مدح بلكه با تضرّع، از پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) براي بحران امت مسلمان كمك مي طلبد و دردمندانه مي گويد كه منشأ اين بحران، خود مسلمانان اند كه بر مركب هوا سوار شده و به خواب رفته اند. در آخرين بيت، دوباره توسيل خود را بيان مي كند و مي گويد: " هر كس به وسيله اي، خود را به تو مي رساند، حضرت زهرا براي من، بهترين وسيله و واسطه است:
لي في مديحك يا رسول عرائس *** تُيّمنَ فيك و شاقهن جلاءُ
هن الحسان، فان قبلت تكرّما *** فمهورهن شفاعة حسناء
ادعوک عن قومي الضعاف لازمة *** في مثلها يلقي عليك رجاء
ادري رسول الله ان نفوسهم *** ركبت هواها، والقلوب هواء
خير الوسائل من يقع منهم علي *** سبب اليك فحسبي ( الزهراء )

قصيده ي ذكري مولد او نيز به همين شيوه پايان مي پذيرد. او ابتدا مقام خود را با مدح پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) رفيع مي بيند، سپس از وضعيت مسلمين و فرو ريزي بنيان اخلاق سخن مي گويد و در پايان از ظهور مسيح علم خبر مي دهد كه به نحوي اشاره به حركت علمي غرب دارد و مي گويد: اگر اخلاق و علم در كنار هم قرار گيرند، مشكلات حل مي شود:
ابا الزهرا قد جازوت قدري *** بمدحك، بيد ان لي انتسابا
و ما للمسلمين سواك حصن *** اذا ما الضر مسّهم و نابا
بنيت لهم من الاخلاق و ركنا *** فخانوا الركن، فانهدم اضطرابا
فان قرنت مكارمها بعلم *** تذللت العلا بهما صعابا
و في هذا الزمان مسيح علم *** يرد علي بني الامم الشبابا
در نهج البرده از خداوند مي خواهد كه به خاطر پيامبر ( صَلَّي الله عَلَيهِ و آله ) امت اسلامي را از ذلت و خواري به دور دارد و همان گونه كه در آغاز نيكبخت بودند، در پايان نيز ايشان را خوشبخت گرداند. شوقي با به كار بردن كلمه ي " حسن مختتم " از صنعت " حسن ختام " بهره برده است:
فالطف لاجل رسول العالمين بنا *** و لا تزد قومه خسفاً و لاتسم
يا رب احسنت بدء المسلمين به *** فتمم الفضل، وامنح حسن مختتم
با توجه به طولاني بودن قصيده شوقي نكاتي در آن آمده است كه بهار به آن نپرداخته است:
1- هشدار در مورد پيروي نفس و جاذبه هاي دنيايي؛
2- داستان بحيرا؛
3- نزول وحي به پيامبر و متن زيباي پيام اقرأ؛
4- نحوه ي حكومت حكام روم و ايران؛
5- ماجراي پنهان شدن در غار و تنيدن تار عنكبوت؛
6- اشاره به برده ي بوصيري؛
7- بيان جايگاه حضرت مسيح ( عَلَيه السَّلام )؛
8- اشاره ي كوتاه به تاريخ بعد از اسلام؛
9- مدح كوتاه خلفا و اهل بيت ( عَلَيه السَّلام ) و صحابه؛

پي نوشت ها :
 

1- الشوقيات، ج2، ص 36.
2- و خرقوا له بنين و بنات بغير علم سبحانه و تعالي عما يصفون آيه 100 سوره ي انعام.
3- ديوان، ج2، ص 191.
4-ديوان بهار، ج1، ص 196.
5- الشوقيات، ج2، ص 77.
6- ديوان، ج2، ص 110.
7- الشوقيات، ج2، ص 77.
8- همان.
9- ديوان، ج1، ص 326.
10- الشوقيات، ج1، ص 79.
11- ديوان، ج1، ص 231.
12- الشوقيات، ج1، ص 30.
13- الشوقيات، ج1، ص 184.
14-آيه 4 سوره ي قلم.
15- طبرسي، ج5، ص 333.
16- آيه 164 سوره ي آل عمران.
17- الشوقيّات، ج1، ص 100.
18- يرليغ: فرمان.
19- محمد بن عفيف تلمساني ( وفات 1289 - تولد 1262 م ) در مصر به دنيا آمد و در دمشق در جواني درگذشت او اشعارش را به روش پيشينيان سروده است. قاضي شهاب الدين بن فضل الله درباره شعر او گفته است: الفاظ شعر او رسا و خالي از الفاظ عاميانه نيست.
مؤلف المجاني الحديثة مي گويد كه او با الفاظ بسيار بازي مي كرد و تصنع در شعر او زياد است. با وجودي كه عاطفه ي بعضي از اشعار او لطيف است، ولي شعرش با تكلف ظاهر مي شود. ( " فؤاد افرام البستاني "، الجزء الخامس، ص 235 ).

منبع مقاله :
امين مقدسي، دکتر ابوالحسن؛ (1386)، ادبيات تطبيقي، تهران: مؤسسه ی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما