منشأ دين (2)

نظريه ضميرناخودآگاه به عنوان منشأ دين از سوي فرويد، روان شناس و روانکاو مشهور، مطرح گرديد. وي به تناسب رشته خود، به مطالعه رفتارهاي عبادي پرستشگران پرداخت و مطالبي درباره منشأ دين و انگيزه گرايش بشر به
دوشنبه، 14 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منشأ دين (2)
 منشأ دين (2)

 

نويسنده: دکترعبدالحسين خسروپناه




 

تبيين و تحليل « نظريه ضمير ناخودآگاه »

نظريه ضميرناخودآگاه به عنوان منشأ دين از سوي فرويد، (1) روان شناس و روانکاو مشهور، مطرح گرديد. وي به تناسب رشته خود، به مطالعه رفتارهاي عبادي پرستشگران پرداخت و مطالبي درباره منشأ دين و انگيزه گرايش بشر به باورهاي ديني، ارائه کرد. عالمان روان شناسي و فلاسفه تا زمان فرويد، پديده هاي فکري را ارادي و نتيجه « ضمير خودآگاه » آدمي مي پنداشتند و به طور کلّي، جز ضمير خودآگاه، به ضمير ناخودآگاه در انسان معتقد نبودند. آنان چنين مي انديشيدند که هر فعل و پديده بروز يافته از انسان، حاصل نيروي اراده و منبعث از ضمير خودآگاه است؛ (2) امّا فرويد، روان انسان را به دو شعبه خودآگاه و ناخودآگاه منشعب و تأکيد کرد که انسان به پاره اي از فعل و انفعالات ضمير خود، ناآگاه است. وي بر اين باور بود، که هرگاه نيازهاي آدميان به علل محدوديت هاي اخلاقي، اجتماعي و ديني سرکوب شود، به روان ناخودآگاه انسان منتقل مي شوند و به صورت عُقده اي درمي آيد که صاحبان آن ها نيز، از منشأ و علل آن ها ناآگاهند.
فرويد مي گويد: « کودکان به نزدکان خود تمايلات عاشقانه دارند » و اسم اين تمايل را « عقده اديپ » (3) مي گذارد و چنين نتيجه مي گيرد که اين عقده، علّت همه بيماري هاي رواني و نهادهاي اجتماعي و آفرينش هاي هنري است. « توتم » و « تابو » (4) همه و همه عقده (5) از عقده اديپ سرچشمه مي گيرد. » وي مي گويد:
« در آغاز، گله هاي انساني، به سرپرستي پدر زندگي مي کردند و ليکن پدر مانع از اين بود که پسران، به زنان گله که همگي به او تعلّق داشتند، تجاوز کنند. اين بود که پسران را از خود راند و آن ها نيز دست به دست هم دادند و پدر ( توتم ) را کشتند و زنان او را تصاحب کردند و ليکن بر سر تقسيم، به نزاع برخاستند و سرانجام، از کرده خود پشيمان شدند و حيواني را به عنوان توتم به جاي پدر پذيرفتند و با اطاعت اغراق آميز از او، خواستند عمل پدرکشي خود را جبران کنند؛ لذا تحديدات و ممنوعيّت هاي شاقّي را به نام تابو بر خود تحميل کردند. » (6)
فرويد، با بهره گيري از مباني روانکاوي پيش گفته، درباره منشأ گرايش بشر به دين، چهار رويکرد متفاوت عرضه مي کند:
نخستين رويکرد فرويد، اين است که ترس و جهل، از عوامل طبيعي انگيزه گرايش بشر به دين است. اين نظريّه، نخستين بار به وسيله شاعر رومي به نام تيتوس لوکرتيوس کاروس (متوفّاي 99م)، در ضمن شعري ابراز شد و تأکيد کرد که نخست ترس بود که خدايان را آفريد. (7) جان ناس، مؤلّف تاريخ جامع اديان در تأييد اين نظريّه مي نويسد: « دين، نتيجه نخستين کوشش انديشه انسان، براي دستيابي به نوعي احساس امنيّت درجهان است. » (8)
فرويد، نيز با استفاده از مباني روانکاوي در کتاب « آينده يک پندار »، کوشيد تا ثابت کند ترس از عوامل طبيعي، موجب شد که انسان علّت مشترکي را به نام خدا براي آن ها بسازد و به او پناه برد؛ (9) البتّه او در اين کتاب به عوامل ناتواني، ناداني و ترس براي پيدايش دين اشاره، و از عنصر ترس، قرائت هاي گوناگون بيان مي کند و مي نويسد: « به هر حال، بر اثر عجز و درماندگي بشر در برابر نيروهاي کور طبيعت، لاينحل ماندن راز آفرينش در طول زمان، مجموعه اي از توهّمات و عقايد و انديشه ها را به وجود آورد که داراي خاصيّتي تحديدآميز و تسکين انگيز مي باشد. اين عقايد و مجموعه انديشه ها، همچون خدايان وظيفه دارند که عجز و ناتواني بشر را در برابر قواي طبيعت، قابل تحمّل سازند و اصولاً اين ها دستورها و قوانين، آسماني تلقّي گشته و منتسب به خدايان مي باشد. » (10)
اريک فروم، در توضيح اين نظريّه مي نويسد:
« به نظر فرويد، منشأ دين، ناتواني انسان در مقابله با نيروهاي طبيعت، در بيرون از خود و نيروهاي غريزي درون خويش است. دين، در مراحل اوليّه تکامل انسان به وجود آمد؛ يعني در هنگامي که بشر، هنوز قادر به استفاده از خِرد خود در مقابله با اين نيروهاي بيروني و دروني نبود و مي بايست يا اين نيروها را سرکوب کند و يا به کمک نيروهاي مؤثّر ديگر، آن ها را کنترل نمايد. بدين طريق به جاي مقابله با آن ها به وسيله خِرَد، از ضدّ انفعالات و ديگر نيروهاي عاطفي کمک گرفت. وظيفه اين نيروها سرکوبي و به انقياد درآوردن نيروهايي است که بشر، قدرت مقابله منطقي و عقلاني با آن ها را ندارد... اگر انسان از توهّم خود درباره خداي « پدرگونه » دست بردارد و با تنهايي و عجز خود در عالم روبه رو شود، به کودکي مي ماند که خانه پدري اش را ترک کرده است، امّا اصلاً هدف پيشرفت انسان، غلبه بر همين ميل تثبيت شده کودکي است. انسان بايد خود را طوري تربيت کند، که بتواند با واقعيّت روبه رو شود. چنان چه قبول کند که نقطه اتّکايي جز نيروهاي خود ندارد، کاربرد صحيح آن ها را خواهد آموخت. انسانِ آزاد، کسي است که خود را از سلطه قدرت- قدرتي که هم او را مي ترساند و هم از او حمايت مي کند- رهانيده باشد، تنها اوست که مي تواند قوّه ي خِرَد خود را به کار انداخته و بدون توهّم، بلکه با توسعه نيروهاي فطري خويش به دنيا و به نقش خود در آن مسلّط شود. ما فقط هنگامي مي توانيم درباره خودمان فکر کنيم که با کودکي و وابستگي خود به قدرت و ترس خويش از آن قطع رابطه کرده باشيم و ما فقط در صورتي مي توانيم خود را از سلطه قدرت رهايي بخشيم که جرأت فکر کردن را داشته باشيم. » (11)
با اين توضيح روشن مي شود که فرويد، هرگونه وابستگي به خداوند را منتفي مي داند و بر اين باور است که انسان با تمسّک به قوّه خِرَد، در رفع تمام حاجت ها و نيازهاي انساني توانمند است. او در تبيين منشأ پيدايش مذهب و عامل ترس، به سه مصداق ترس از خدا، ترس از نيروهاي طبيعت و ترس از مرگ اشاره مي کند. او در توضيح نظريّه خود مي نويسد: « فرد در اجتماع، توسّط سه نيرو و قدرت محصور گشته که موجبات ناراحتي و ناامني را برايش فراهم مي آورند. اين سه نيرو عبارتند از تمدّن و تأسيسات آن، فشار و شکنجه هاي افراد و طبيعت و هراس ها و دلهره هايش. عکس العمل فرد در برابر دو نيروي نخست، ظهور کينه و دشمني و عداوتي متناسب با رنج و محدوديّت و ناراحتي او است. » (12) « امّا انسان هاي ابتدايي در برابر نيروي سوم، به دنبال دليل و علّت اين حوادث گشتند و عجولانه، رويدادهاي طبيعت را معلول وجود اشباح و ارواح پراکنده و ناديدني معرّفي نمودند و بدين وسيله، در عالم ماوراء الطّبيعه راهي گشودند تا از ترس و دلهره نجات يابند. » (13)
فرويد، بر اين نکته تأکيد مي کند که عناصر طبيعي، رام نشده اند و سير طبيعي خود را ادامه مي دهند. و آتش فشان ها، زلزله ها، سيل ها، و رعد و برق، همراه با طوفان هاي خانمان برانداز، همچنان حادث مي شوند و به نيايش، احترام، عبادت و قرباني انسان ها وقعي نمي نهند؛ امّا نبايد از ارزش رواني، روحي و تسکين خاطر انسان ها چشم پوشيد. (14)
2. دومين رويکرد فرويد درباره منشأ پيدايش دين اين است، که خدايان يا دستورهاي ديني، به کمک تمدّن و قوانين مي آيند تا از محدوديّت هاي تمدّن و ممنوعيّت هاي آن به وسيله عوامل رواني بکاهند و با تمهيداتي، پشتيباني و اجراي اصول تمدّن و قوانين را بر مردم، که به سادگي براي قبول و گردن نهادن مستقيم آن ها حاضر نيستند، تحميل کرده و بقبولانند و از همين خاستگاه است که اندک اندک براي مقتضيات و امور تمدّن، اصل و منشأ الهي ساخته و پرداخته شده است؛ (15) بنابراين، بشر براي حفظ تمدّن و چاره جويي در قتل نفس و کشتارهاي فردي و اجتماعي، به تحريم قانون آدم کشي قانون مجازات آن پرداخت؛ سپس آن را به خدا استناد داد و آن را از دستورهاي مقدّس ديني و آسماني شمرد. (16)
فرويد بر اين باور است که اساس تمدّن و توفيق آن، بر مبناي نظم اجتماعي قرار دارد و اين نظم اجتماعي، مستلزم به نظارت درآوردن و محدود ساختن غرايز و اميال افراد است؛ زيرا همين محدوديّت، لازمه بقا و تکوين تمدّن مي شود، که موجب خشم و کينه محدود شدگان قرار مي گيرد؛ به همين دليل، تمدّن نمي تواند مورد پشتيباني صادقانه افراد قرار گيرد. (17) اين امر سبب مي شود تا در استقرار تمدّن، به مذهب و دين روي آورده شود؛ بنابراين، رويکرد دوم، انتظار فرويد از دين را به استقرار تمدّن، محدود مي سازد.
3. رويکرد سوم او در زمينه خاستگاه دين، مسأله سرکوفتگي غريزه جنسي است. وي، شهوت جنسي را اساس همه غريزه ها بل تمام غرايز انسان ها مي داند. به نظر فرويد، « ليبيدو » (18) نماينده نيرويي که غريزه جنسي به وسيله آن تظاهر مي کند، اقتضاي اوليّه اين غريزه، رهايي از هر قيد و بند و محدوديّت است؛ در حالي که الزامات اجتماعي، اخلاقي و حقوقي جامعه، اين نياز را سرکوب کرده، غريزه جنسي به درون انسان برمي گردد و ميل جنسي، از روان خودآگاه، به روان ناخودآگاه مي رود و پس از جمع شدن، راهي براي خارج شدن نيافته و به هيأت تبديل مي شود؛ بدين سبب، شاعران، هنرمندان و پيامبران از اين راه پديد مي آيند. (19) فرويد در کتاب ديگر خود مي نويسد: « وقتي فردي تمايلات و اميالش در عالم خارج ارضا نشد، آمال و هوس هايش را درون کشيده، به خيال پردازي مي پردازد و پيوندي بين دنياي خارج و جهان دروني هنرمند به وجود مي آيد. به طور کلّي، هنرمند مي کوشد تا به شيوه اي برتر و هرچه ارزنده تر، تمايلات سرکوفته اش را در هنر تصعيد نمايد ». (20)
4. ديدگاه چهارم فرويد، درباره منشأ دين، عقده اديپ يا مادرخواهي و عقده الکترا يا پدرخواهي است که در آغاز اين بحث، توضيح داده شد. او در کتاب توتم و تابو، منشأ دين و معتقدات مذهبي را بر الگوي خانواده و عقده خانوادگي و عقده اديپ و الکترا تطبيق مي کند. و با اين که ايمان ديني را وهمي و ناشي از سرکوب نيازهاي جنسي تلّقي، (21) و سرچشمه دين را احساس بيچارگي آدمي و ترس و لرز از حوادث طبيعي معرّفي مي کند، اولّاً براي توهّم و پندار، تعريف خاصّي ارائه مي دهد، ثانياً هيچ گاه از کارکردهاي فردي و اجتماعي دين غفلت نمي کند؛ (22) و به کارکردهاي فردي و اجتماعي دين توجّه بيشتري مبذول مي دارد. وي در تفسير توهّم مي نويسد: « يک توهّم و پندار لازم نيست که به طور حتمي نادرست و اشتباه باشد؛ در صورتي که اشتباه، همواره معناي نادرستي را افاده مي نمايد. » (23)
حال که ديدگاه و رويکردهاي چهارگانه فرويد در باب منشأ دين روشن گشت، نوبت به تحليل و نقد آن مي رسد:
1. بسيار مايه شگفتي است که فرويد در جايگاه چهره اي علمي، اساس رويکرد روانکاوي خود را بر چند اسطوره تاريخي و قصه بافتني که پاره اي از مردم شناسانِ اسطوره گرا سروده اند، مبتني ساخته است. قصه هاي اديپ و توتم پرستي و تابو و مانند اين ها، هيچ اساس و سنديّت تاريخي ندارند؛ البتّه او کتاب توتم و تابو را از يک طرف، دستاوردي بزرگ مي شمرد و از سوي ديگر مي گويد: « آن را جدّي نگيريد. من آن را عصر روز يک شنبه اي باراني ساختم و پرداختم ». (24) و همچنين شگفتي ديگر در تئوري پردازي فرويد، اين است که چگونه با شرح حال چند بيمار رواني و کشف مشکلات جنسي آن ها، به تسري اين حکم به تمام بيماران رواني و نهادهاي اجتماعي اقدام کرده است. اين اشکال را ژوزف بروئر، دوست صميمي او پيوسته مطرح مي کرد. (25) و نيز پاره اي از آداب و رسوم قبايل و برخي گروه هاي اجتماعي، به شکل خرافه درآمده يا بر اساس خرافه شکل گرفته و صورت مذهبي به خود گرفته است. ترس از جنّ و پري يا ترس از اهرمن در ايران باستان يا انحرافات ديگر در يونان باستان، نمونه اي از اين خرافه گرايي ها است و نبايد از اين خرافه گرايي ها قانون کلّي را درباره پيدايش همه مذاهب حقّ و باطل استنباط کرد.
2. اشکال ديگر اين که، ترس، علّت آفرينش خداوند نيست؛ گرچه ممکن است موجب اقبال به خداوند باشد. ما در بحث کارکردهاي دين گفته ايم (26) که اعتقاد به خدا و ديگر باورهاي ديني، اثر آرامش بخشي دارند که انسان را وامي دارند در برابر ترس از هر عامل طبيعي و غير طبيعي، به قدرت نامتناهي حق تعالي پناه بَرَد. قرآن مي فرمايد: « فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ ». (27) به عبارت ديگر، سرچشمه اعتقاد به خدا، از ناحيه عقده ها و نيازهاي رواني، مستلزم نفي وجود واقعي خدا نيست و نبايد بين منشأ دين و منشأ دين داري، يا انگيزه و انگيخته خلط کرد يا اين که صدق و کذب منطقي گزاره « خدا هست » را با صحّت و سقم اخلاقي عوامل ايمان به اين گزاره يکي دانست. (28) به نظر نگارنده، فرويد، بين دو انديشه « احساس وابستگي به قدرت نامتناهي و درک فقر وجودي به صورت واقعيّت فلسفي » و « جرأت انديشيدن و توسعه و تکامل بخشيدن به نيروهاي فطري و استعدادهاي انسان » نتوانست جمع کند؛ در حالي که اين دو مطلب، قابل جمع هستند.
3. فرويد، ادّعا مي کرد که خداوندِ توانا، در درمان دردها و رنج ها، ناتوان است. همين باعث تزلزل دين داري مردم شده است. اشکال ما به وي اين است که اوّلاً، تزلزل دين داري مردم، به دليل نياز دارد. گزارش ها و آمارهاي دقيق، نشان دهنده افزايش و فراواني دين داري در تمام جهان است. (29) ثانياً، محروميّت فرويد از کرامت ها و درمان اعجازآميز دردهاي لاعلاج، به وسيله وسائط فيض الاهي به ويژه اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) منشأ چنين داوري نادرسي از سوي او شده است. ثالثاً، خداوند اراده کرده است که عالم طبيعت، بر اساس قوانين طبيعي اداره شود.
4. جامعه اي را فرض کنيد که آزادي هاي بي حدّ و حصر داشته باشد و افراد آن در رفع نيازهاي جنسي و ارضاي غرايز فردي، موانع و محدوديّتي احساس نمي کنند و در هر چيزي که نظرشان را جلب کرد، تصرّف مي کنند و حتّي مخالفان خود را به قتل مي رسانند. پرسش اين است که آيا مشکلات رواني و بيماري هاي چنين جامعه اي مرتفع خواهد شد؟ و در آن صورت، آشوب آن محيط، چگونه اصلاح خواهد شد و آيا مردم به زندگي مرفّه و آسوده و سعادتمند مي رسند؟ جالب اين که خود فرويد نيز ادّعا مي کند: « اگر محدوديّت هاي تمدّن برطرف شود و محيطي آزاد براي ارضاي غرايز پديد آيد، فقط يک نفر خواهد توانست از لذّت و بهره هاي حاصل از آن برخوردار شود و آن هم فردي خودکامه و سخت مستبد خواهد بود که با در دست گرفتن تمام وسايل زور و سرکوبي، همه چيز را به خود منحصر مي کند ». (30)
5. فرويد در تعبير پدر زميني و پدر آسماني از مذهب مسيحيّت، متأثّر شده است؛ در حالي که خداي انسان وار و انديشه پدر آسماني، در همه اديان مطرح نيست؛ افزون بر اين که در باب پدر آسماني، مي توان چنين توجيه کرد که چون کودکان، توان درک پدر آسماني را نداشته اند، به پدر زميني رو آورده اند، نه اين که پدر آسماني، زاييده گرايش کودکان به پدر زميني باشد.
6. بي شک، قرائن و شواهدي بر توتم پرستي، حيوان پرستي، حرمت کشتن و خوردن حيوان توتميک درگذشته و حتّي حال وجود داشته است و دارد؛ ولي ايجاد پيوند بين توتميسم و مذاهب و اديان حقّه از سوي فرويد، از مصاديق بارز تمثيل گرايي و قياس هاي مع الفارق است، و اين خطا از آشکارترين خطاهاي روش شناختي فرويد به شمار مي رود که بدون توجّه به تحقيقات فلسفي و کلامي، همه اديان را خرافه، توهّم و زاييده دست بشر تلقّي کرده است؛ در حالي که منع از آدم کشي و تحريم زنا با محارم، که فرويد به صورت اصول مشترک مذاهب و تمدّن ها مورد استدلال خود قرار مي دهد، زاييده فطرت و سرشت انساني و عقل آدمي است.
7. گمان باطل ديگر فرويد، در دين شناسي او اين است که عقايد ديني، اموري تعبّدي و تقليدي و بي چون و چرايند که بدون دليل بايد ايمان انسان ها به آن ها تعلّق گيرد و موجب رعايت و احترام باشد. (31) اين ادّعا درباره اسلام، ناتمام است؛ زيرا آموزه هاي اسلام، هميشه متديّنان را به دين داري مدلّل دعوت مي کند و بر ايمان مستدل فرا مي خواند. آري، همچنان که فرويد ادّعا کرده است، کتاب مقدّس مسيحيّت و يهوديّت از آيات ضدّ و نقيض و تضادهاي شگفت و نقل قول هاي افسانه اي پوشيده است؛ (32) ولي اديان تحريف شده کجا و دين عزيز اسلام کجا؟

تبيين و تحليل « ديدگاه ترس »

يکي ديگر از ديدگاه هاي مربوط به منشأ دين، مذهب را ناشي از ضعف و زبوني و ترس از انسان معرفي مي کند. اين ديدگاه توسط راسل مطرح گرديد. وي بر اين باور است که اعتقاد به دين، ما را کم شهامت تر مي کند. گروه بسيار زيادي از مردم، ايمان خود را به احکام مذهبي در سنيني که يأس و نااميدي بر انسان چيره مي شود از دست مي دهند، و اين اشخاص نسبت به افرادي که هرگز پرورش مذهبي نداشته اند؛ بايد با ناکامي هاي بسيار سخت تري مقابله کنند. طرفداران مذهب، به اين فکر که بعضي از انواع ترس را نبايد به حساب آورد، ابراز تمايل مي کنند.
به نظر من، ايشان از اين بابت، سخت در اشتباهند. اين که بگذاريم کسي جهت اجتناب از ترس ها به اعتقادات دل خوش کننده تمسک جويد، هرگز زندگي کردن به بهترين راه ممکن ناميده نمي شود. تا مادامي که مذهب به ترس پناه مي برد، از ارزش و مقام انساني خواهد کاست. راسل در کتاب اجتماع انساني چنين نقل مي کند:
« فکر مي کنم انساني که نتواند وجود مهلکه هاي زندگي را بدون قبول افسانه هاي تسلي بخش تحمل کند، وجودي ضعيف و قابل تهديد است. چنين انساني قطعاً در بخشي از وجود خود بدين حقيقت معترف است که، آنچه را او قبول کرده، جز افسانه و اسطوره نيست و قبول آن ها صرفاً به خاطر آرامشي است که به وجود مي آورند، اما هرگز جرأت روبرو شدن با چنين افکاري را ندارد. حتي مي توان گفت که او چون به غيرمنطقي بودن افکارش داناست پس بنابراين نسبت به آنها تعصب مي ورزد و از بحث و مباحثه پيرامونشان گريزان است ».
تشريح مطلب اين است که انسان، پديده هايي را مي ديده و مي ترسيده و در مقابل اين ترس احتياج داشته که اضطراب و نگراني درون خودش را، به يک صورتي به آرامش تبديل کند. اما چون نمي توانسته با علم و با شناخت واقعي پديده ها که بعد منجر به پيداکردن يک راه حل مناسبي برايش مي شود، اين آرامش را کسب کند، ناگزير به جاي علاج واقعي به مسکن پناه مي برد و يک خوشي براي خودش ايجاد مي کرده است، مثلاً با اعتقاد به قضا و قدر، ناملايمات زندگي را براي خودش حل مي کرده است، يا با اعتقاد به بهشت و اعتقاد به اينکه اگر اينجا ما ناراحتي مي کشيم در عوض بهشتي هست، ناملايمات را براي خودش آسان مي کرده است. (33)
استاد مطهري در نقد ديدگاه راسل مي نويسد:
يک اصطلاحي علماي اصول دارند که مي گويند: که فلان دليل بر فلان دليل ديگر حکومت يا ورود دارد. مقصودشان اين است که گاهي دو تا دليل نمي توانند با يکديگر تعارض پيدا کنند؛ زيرا يک دليل، مشروط به يک شرطي است که وقتي آن دليل ديگر آمد، شرط او را از بين مي برد، وقتي شرطش از بين رفت او خود به خود منتفي است، نه اينکه دو تا دليل با هم مي جنگند، ديگر جاي جنگ براي آن ها باقي نمي ماند. حال اگر بخواهيم راجع به آن بحث کنم دور مي شويم، اين طايفه از اول، فرضشان بر اين است که يک منطق نمي توانسته منشأ پيدايش فکر مذهب باشد، حال که چنين است پس دنبال آن امور غيرمنطقي مانند: ترس و جهل و غيره مي روند. به اينها بايد گفت گاهي يک فکر براي بشر، هرچند باطل باشد، ولي منشأ گرايش بشر به آن فکر باز هم منطق بشر بوده نه چيزي ماوراي منطقش. مثلاً چند هزار سال بود که بشر فکر مي کرد که خورشيد به دور زمين مي گردد و زمين ثابت است. آيا هيچگاه ما دنبال اين مي رويم که چه علتي سبب گرديد که بشر معتقد شد که زمين مرکز است و خورشيد و ستارگان به دور زمين مي گردند، آيا مثلاً ترس از اموات باعث اين نظريه شد يا نه؟ مي گوييم جريان فکري و منطقي، بشر را به آنجا رساند و هيچ عاملي ماوراي فکر و منطق در کار نبوده است، بشر به حس ظاهر نگاه مي کرد اين جور مي آيد که خورشيد و ستارگان به دور زمين مي چرخند و همين طور که مي ديد، حکم مي کرد. اين ديگر دليل غير از خود ديدن و خود فکر انسان ندارد، دليلي از خارج ندارد. از اينها بايد پرسيد که آيا بشر، همان بشر گذشته چند هزار سال پيش که خوشبختانه آثاري که اکنون از بشر چند هزار سال پيش گذشته از مسأله پيغمبران در علم و فن و صنعت و حتي فکر و نظر به دست آمده است، بعضي از آن ها در سطح بسيار بالايي است و قديم رين کتاب هايي که از چين و غيره به دست آمده حاوي فکرهايي فلسفي است که به قدري دقيق و بلند است که اسباب حيرت بشر امروزي است براي نمونه شما اهرام مصر را مي بينيد اشخاص امروز نمي توانند باور کنند که اين ساخته بشر آن روز باشد يعني آن قدر اين ها نمايشگر يک فن و صنعت پيشرفته است که مي گويند اين را انسان هاي ديگر از کرات ديگر آمده اند و ساخته اند، آري، آيا بشر گذشته اين مقدار فکر نداشت که فکرش او را به مذهب و خدا کشانده باشد؟ همين که شما مي گوييد درباره حوادث فکر مي کرد و مي گفت يک علتي دارد، بسيار خوب، اما خود آن علت چيست؟ اين، يک قدم ساده اي است که فکر بشر به آنجا برسد، ديگر همان قدم اول نمي ايستد، همين قدر که اسمش را گذاشت « اله » و « خدا » نمي ايستد، مي گويد اين باران، يک چيزي هست که آن را مي گرداند، بعد مي رود سراغ آن چيز، آن چيز خودش چگونه است؟ اين جزء افکار ابتدايي انسان است، يعني انسان مدرسه ديده و درس خوانده نمي خواهد، بلکه هر انساني زود منتقل مي شود که آنچه من مي بينم به صورت يک مقهور و مربوب است.
آيا انسان هاي ابتدايي، نظم حيرت انگيز را در عالم نمي ديدند؟ انسان ابتدايي درخت نمي کاشت؟ وقتي که مي ديد يک هسته اي يک شيء خيلي ساده اي زيرزمين مي رود، بعد به صورت درختي درمي آيد و اين همه برگ ها، گل ها، شکوفه ها و ميوه ها مي دهد. اينها تعجبش را برنمي انگيخت؟ آيا تشکيلات وجود خودش را نمي ديد؟ همين نظم ها حيرت بشر اوليه را برنمي انگيخت که بگوييم همين، موجب گرايش انسان به خدا و مذهب بوده است؟ چطور با بودن اين همه مبنا براي فکر بشر و با بازبودن چنين درهاي منطقي و فکري، ما اينها را نديده بگيريم و بعد بگوييم آيا ترس سبب شد که بشر به فکر خدا افتاد؟ آيا جهل و نشناختن علل حوادث سبب شد؟ اينکه مردگان را خواب مي ديده و به دوگانگي روح ها رسيده سبب شد؟ وقتي که يک چنين دري باز است اين چه جنوني است و چه علتي دارد که انسان برود دنبال اينها؟! و نبايد برود، يعني يک چنين مبناي فکري و منطقي داشته است. اولاً براي بشر ابتدايي هم اين مقدار کافي است تا اينکه فکر خدا براي او پيدا شود و ثانياً تاريخ نشان مي دهد که در همان دوره هاي به قول اينها دوره ما قبل تاريخ بشرهاي خيلي مفکر وجود داشته اند. پس قدم اول اينکه بشر اوليه هميشه دنبال علت مي رفته است. اما قدم دوم، قدمي نيست که بايد قرن بيستم رسيده باشد تا فکر بشر به آن برسد که خود آن علت چگونه پديد آمده است و بعد اين مسأله پيش مي آيد که آيا يک چيز است که علت همه اين اشياء است يا چنين چيزي نيست؟ اين سؤال، خيلي به زودي براي بشر طرح مي شود، وقتي هم که سؤال طرح بشود آن حرفي که قرآن مي گويد، علت گرايش به دين در فطرت انسان است، مي گويد از اين جهت که بشر مربوبيت را، يعني تغيير را مي بيند. وقتي که مي بيند اشيا تغيير مي کنند و بدون آن که خودشان بخواهند مي آيند و دنبال عامل تغيير مي رود، چون آن هايي را که جستجو مي کند مي بيند همه به همين درد مبتلا هستند، يعني حس مي کند که در پيشاني همه اينها نوشته شده که خود اين هم يک متغيري است که قدرتي يا قدرت هايي بر آن حکومت مي کند و محکوم و مربوب و تحت تأثير شيء ديگر است، فوراً اين فکر براي او پيدا مي شود که آيا يک قدرتي که آن فقط حاکم باشد و محکوم نباشد، تغيردهنده باشد، ولي تغيير نکند، وجود دارد يا وجود ندارد؟ اين فکر، خيلي طبيعي است. (34)

تبيين و بسط « نظريه فطرت »

نکته قابل توجه اين است که همه ديدگاه هاي پيش گفته، گرفتار مغالطه خلط انگيزه و انگيخته شدند. به فرض که انگيزه گرايش برخي انسان ها به دين، ترس يا جهل يا امور ديگري باشد؛ اين مطلب، دلالتي بر نادرست بودن انگيخته يعني دين باوري ندارد. بعد از بيان و نقد ديدگاه هاي گوناگون در باب منشأ دين، نوبت به تبيين و بسط ديدگاه قرآن مي رسد.
استاد مطهري در توضيح اين ديدگاه مي فرمايد: « يک وقت ما دين را به عنوان آنچه از ناحيه پيغمبران بر مردم عرضه مي شود نگاه مي کنيم، اين معلوم است که منشأش، وحي است. ولي آيا همين وحي که معارفي را به عنوان معارف دين عرضه مي دارد و اخلاق و تربيتي را عرضه مي دارد و قانون و مقرراتي را عرضه مي دارد و در مجموع، همين وحي که يک راهي را براي فکر و براي عمل انسان عرضه مي دارد، آيا يک مبنا و ريشه اي هم در انسان ها دارد؟ قطع نظر از تعليم خاص قرآن اين يک امري برخلاف طبيعت دين نيست که کسي بگويد دين فقط يک چيزي است که خدا به وسيله وحي بر بشر عرضه داشته است؛ ولي بشر قبل از اين عرضه شدن يک حالت بي تفاوتي راجع به دين و لاديني داشته است. گفتيم که در اين صورت، بشر مثل يک ديوار و يک صفحه سفيد و يک کاغذ سفيد مي شود. اين کاغذ فقط يک حالت قابليت و امکان به معناي يک حالت بي تفاوتي در آن هست. براي اين کاغذ امکان اين هست که چيزي رويش نوشته بشود يا چيزي رويش نوشته نشود، يعني نسبت نوشته شدن و نوشته نشدن با کاغذ علي السويه است، آنچه که نوشته مي شود، آيا قرآن باشد يا ضد قرآن، براي کاغذ علي السويه است. ممکن است کسي اين جور بگويد که بشر به حسب سرشت خودش صرفاً يک حالت امکان و يک حالت بي تفاوتي نسبت به دين دارد، فقط خدا پيغمبران را مبعوث فرمود و آن ها آمدند دين را که بشر يک حالت بي تفاوتي نسبت به آن داشت به او تعليم دادند. اگر کسي چنين حرفي بزند نمي توان گفت منکر اديان شده است. ولي نظريه ديگر اين است که آنچه که پيغمبران عرضه داشته اند، نه چيزي است که انسان نسبت به آن يک حالت بي تفاوتي و يک حالت تساوي داشته است؛ بلکه يک چيزي است که اقتضاي آن در سرشت و ذات انسان هست، يعني طلب او، خواست او و جستجوي او در طبيعت و سرشت انسان هست. در اين صورت، حالت پيغمبران حالت باغباني مي شود که گلي يا درختي را پرورش مي دهد، که در خود اين درخت يا گل يک استعدادي يعني يک طلبي براي يک شيء خاص هست. اگر هسته زردآلو را در زمين مي کارد، اين جور نيست که هسته زردآلو براي خرما شدن يا زردآلو شدن يا آلبالو شدن بي تفاوت باشد، اختيار با باغبان است که بيايد اين را زردآلو يا خرما و يا آلبالو بکند. انسان نيز يک فطرتي- به معناي يک تقاضايي- دارد. بعثت پيغمبران، پاسخ گويي به تقاضايي است که در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه که بشر به حسب سرشت خودش در جستجوي آن بوده است و خواهد بود، پيغمبران آن را بر او عرضه داشته اند و عرضه مي دارند. اين همان معني فطرت است. » (35)
واژه فطرت بر وزن فِعلَه ي، مصدر نوعي است و بر نوع آفرينش انسان دلالت دارد؛ آفرينش انسان به گونه اي است که برخي از بينش ها و گرايش هاي او، به صورت خدادادي و غيراکتسابي، در نهادش تعبيه شده است؛ پس جان آدميان- چنان که جان لاک و ديويد هيوم به آن اعتقاد دارند- لوح سفيدي نيست که در نهايت از طريق تجربه پر گردد، بلکه پاره اي از انديشه ها و خواسته هاي انسان، اولاً در نهاد عموم آدميان وجود دارند- گرچه در شدت و ضعف متفاوت اند- و ثانياً غيراکتسابي اند. پاره اي ديگر از ساحت هاي آفرينش انسان، بينش ها و منش ها و کنش هاي اکتسابي اند؛ هرچند اين ساحت ها نيز جزء سرشت و فطرت انسان به شمار مي آيد. بنابراين، فطرت انساني را نبايد فقط به امور غيراکتسابي معنا کرد؛ بلکه همه ساحت هاي هستي شناختي انسان را شامل مي شود. روايات پيشوايان دين، نيز در باب فطرت به فطرت حس، فطرت خيال، فطرت عقل و يا فطري بودن پذيرش ولايت اميرالمؤمنين تصريح کرده اند؛ در حالي که بسياري از اين امور، اکتسابي هستند. حال ببينيم که در معارف اسلامي تصريحي يا اشاره اي به مسأله فطرت هست يا نه؟ جاي شک نيست که در اسلام، مسأله فطرت شديداً مطرح است و ميان علماي اسلامي اعم از شيعه و سني هيچ اختلافي وجود ندارد.
آيات قرآن در مورد فطري بودن برخي از امور، به چند دسته تقسيم مي شوند:
دسته اول، آياتي که رسالت پيامبر را تذکر و يادآوري مي دانند؛ « إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ »؛ (36) يعني: تو فقط تذکردهنده اي و بر آنها سلطه و سيطره نداري.
دسته دوم، آياتي که دلالت بر عهد و ميثاق مي کنند؛ مثل: « أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ »؛ (37) يعني: اي بني آدم آيا با شما عهد نبستيم که شيطان را پرستش نکنيد؟
دسته سوم، آياتي که از خداخواهي انسان در هنگام خطر و وحشت گزارش مي دهند، مانند: « فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ »؛ (38) يعني: وقتي بر کشتي سوار شدند، خدا را با اخلاص مي خوانند و آن گاه که به خشکي نجات يابند، در آن هنگام به شرک روي مي آورند. و نيز « ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ * ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ»؛ (39) يعني وقتي آسيبي به شما مي رسد، ناله و فرياد شما به سمت خداست؛ آن گاه که ضرر از شما روي برگرداند، گروهي از شما به خداوند مشرک مي گرديد.
دسته چهارم، آياتي که با صراحت بيش تري، از فطري بودن دين و اصول ديني خبر مي دهند؛ مانند: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ »؛ (40) يعني: توجه خود را به سوي دين معطوف ساز؛ فطرت الهي که انسان ها بر آن آفريده شده اند؛ آفرينش الهي، تبديل پذير نيست؛ اين دين استوار است، ولي بيش تر مردم نمي دانند.
دسته پنجم، آياتي که هدايت آدميان را فطري مي دانند؛ مانند: « وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا »؛ (41) يعني: سوگند به نفس انساني و آن کسي که آن را تسويه کرد و بدي ها و خوبي ها را بر او الهام نمود.
دسته ششم، آياتي که به عالم ذر و پيمان الهي دلالت دارند؛ مانند: « وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ * أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ »؛ (42) يعني: و به خاطر بياور، زماني را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آن ها را برگرفت و آن ها را گواه بر خويشتن ساخت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري، شهادت مي دهيم، تا روز رستاخيز نگوييد ما از اين غافلان بوديم، يا بگوييد پيش از اين پدرانمان مشرک بودند و ما هم ذريه بعد از آنها هستيم، آيا ما را به عمل بيهوده کاران، هلاک مي سازيد؟
روايات فراواني نيز بر فطري بودن دين دلالت دارند، براي نمونه حديث معروفي از رسول اعظم (صلي الله عليه و آله و سلم) است که مي فرمايد: « کل مولود يولد علي الفطره فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه » (43) يعني: هر مولودي که متولد مي شود، بر فطرت الهي و فطرت اسلامي به دنيا مي آيد، ولي پدران و مادران هستند که اينها را تغيير مي دهند، اگر يهودي هستند يهوديش مي کنند، نصراني هستند نصرانيش مي کنند، مجوسي هستند مجوسيش مي کنند، اين حديث، در صحيح بخاري و در کافي، موجود است. (44)

پي نوشت ها :

1. زيگموند فرويد در ششم مه سال 1856 در شهرک « فرايبرگ » واقع در « چکسلواکي » به دنيا آمد. پدر او تاجر پشم و يهودي بود. وي در سال 1859 يعني در سه سالگي با خانواده خود به « وين » کوچکيد و تا هفتاد و نه سالگي در آن جا مستقر شد؛ البتّه در سال 1938 از ستم نازي ها ناچار شد به انگلستان بگريزد. فرويد کاميابي هاي خود را مرهون يهودي بودنش مي دانست؛ گرچه هرگز مناسک و آداب دين يهود را به جا نياورد و همه اديان را وهم و موهوم تلقّي مي کرد.
2. زيگموند فرويد: روانکاوي براي همه، هاشم رجبي، انتشارات کاوه، ص 36.
3. اديپ مطابق اساطير يوناني، قهرمان تبسّمي، پسر لائيوس، پادشاه تبس و ژوکاست است. سروش غيبي، پيشگويي کرده بود که اگر لائيوس صاحب پسري شود، اين پسر پدرش را کشته و با مادرش ژوکاست ازدواج خواهد کرد. اين پسر به دنيا آمد. لائيوس بي درنگ دستور داد او را روي کوه سيترون بگذارند. شبانان او را پيدا کردند و چون پاهايش به سبب فشردگي بندهايي که او را به آن بسته بودند، متورّم شده بود، اسم او را اديپ گذاشتند که به زبان، يوناني به معناي پاي متورّم است. او در نهايت پدرش را به قتل رساند و با مادرش ژوکاست ازدواج کرد. (ر.ک: زيگموند فرويد: توتم و تابو، ايرج پور باقر، انتشارات آسيا، 1362ش، ص 7).
4. توتم به طور کلّي، حيواني است خوردني، بي آزار يا خطرناک و وحشت آور. توتم به ندرت گياه يا نيروي طبيعي مانند باران و آب است که با همه گروه رابطه ويژه اي دارد. توتم در وهله نخست، حدّ گروه و در وهله دوم، فرشته حامي و نگهبان آن است و براي آن، پيام هاي غيبي مي فرستد و در عين حال که براي ديگران خطرناک است، فرزندان خود را مي شناسد و آن ها را مصون نگاه مي دارد. کساني که توتم واحدي دارند، وظيفه مقدّسي را بر عهده دارند که توتم خود را نکشند و يا از بين نبرند و از گوشت آن نخورند و قانون ديگر آن ها اين است که اعضاي يک توتم معيّن نبايد با يک ديگر روابط جنسي داشته باشند و با هم ازدواج کنند. بچه هاي زوجين در توتم پرستي تابع توتم زن هستند و تابو نيز به معناي محدود و ممنوع محرّمات است. (ر.ک: همان ص 19-24 و 44).
5. عقده، مبيّن دسته اي از اميال و تصورّات به هم پيوسته است که در ناخودآگاه به سر مي برند. پسيکاناليست ها اين عقده ها را گروه بندي نموده و بسيار برشمرده اند؛ چون عقده قاعدگي زنان، عقده اختگي، عقده خانوادگي، عقده ديپ، عقده الکترا، عقده اديپ، اوّلين نمودار و تجلّي غريزه شهواني هر فردي به خاطر مادرش مي باشد. (ر.ک: همو: روانکاوي براي همه،ص 65 و 66).
6. همو: توتم و تابو، ص 270. نيز ر.ک: همو: مفهوم ساده روانکاوي.
7. ويل دورانت: لذّات فلسفه، عبّاس زرياب خويي، انتشارت و آموزش انقلاب اسلامي، ص 383.
8. جان بي ناس: تاريخ جامع اديان، علي اصغر حکمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، ص 7.
9. جان هيک: فلسفه دين، ص 79.
10. زيگموند فرويد: آينده يک پندار، ص 180 و 181.
11. اريک فروم: روانکاوي و دين، آرسن نظريان، انتشارات پويش، ص 21 به بعد.
12. زيگموند فرويد: آينده يک پندار، ص 166 و 167.
13. همان، ص 171.
14. همان.
15. همان، ص 180.
16. همان، ص 420 و 421.
17. همان، ص 159.
18. Libido.
19. فيليسين شاله: فرويد و فرويديسم، اسحاق وکيلي، ص 29. نيز ر.ک: ص 106 و ص 148- 150؛ ادکارپس: انديشه هاي فرويد، غلامعلي توسّلي، انتشارات کتابفروشي سينا؛ تير 1332 ش، ص 86- 90.
20. زيگموند فرويد: روانکاوي براي همه، ص 144.
21. آنتوني استوره: فرويد، حسن مرندي، طرح نو، 1375 ش، ص 122.
22. همان، ص 123.
23. زيگموند فرويد: آينده يک پندار، ص 322.
24. آنتوني استور: فرويد، ص 119؛ يونز: گفت و شنودي با يونگ، برادران رضيعي، ص 15؛ دفتر همکاري حوزه و دانشگاه: مکتب هاي روان شناسي و نقد آن، تهران، 1372 ش، ج1، ص 386 و 387؛ محمدتقي جعفري: ترجمه و تفسير نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1373ش، ج6، ص 252 و 253.
25. زيگموند فرويد: روانکاوي براي همه، ص 270.
26. ر.ک: عبدالحسين خسروپناه: کلام جديد، گفتار کارکردهاي دين.
27. عنکبوت (29): 65.
28. ر.ک: جان هيک: فلسفه دين، ص 81 و 82.
29. ر.ک: ميرچا الياده، فرهنگ و دين، زيرنظر بهاء الدين خرمشاهي، تهران: انتشارات طرح نو، 1374، مقاله « دين و دنيا ».
30. زيگموند فرويد: آينده يک پندار، ص 160.
31. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج3، فطرت، ص 254.
32. همان، ص 263.
33. همان.
34. مطهري، م.آ.ج 3 ص 559-567.
35. همان، ص 600-602.
36. غاشيه: 21 و 22.
37. يس: 60.
38. عنکبوت: 65.
39. نحل: 53 و 54.
40. روم: 30.
41. شمس: 7و8.
42. اعراف: 172 و 173.
43. محمدبن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، بيروت: المکتبه العصريه، 1380،کتاب الجنائز، ابواب 80 و 93.
44. مرتضي مطهري، م. آ، ج3، ص 600-606 و نيز جعفر سبحاني منشور جاويد، قم: مؤسسه امام صادق (عليه السلام)، 1375، ج1 و ناصر مکارم شيرازي، پيام قرآن، مدرسه ي الامام اميرالمؤمنين مطبوعاتي هدف، 1373، ج2.

منبع مقاله :
خسروپناه، عبدالحسين؛ (1390)، کلام نوين اسلامي، قم: انتشارات تعليم و تربيت اسلامي، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.