معرفي علما يهود و آثار آنها در قرون وسطي

سهم علماي يهود در تحكيم و ترويج آموزه هاي تلمود (2)

روش كاملاً تازه اي در شرح و تفسير كتاب مقدس به دست دون اسحاق ابرابانل (2) (‌1437-1508 ) ابداع گرديد، يعني بررسي و مطالعه ي عنصر تاريخي در روايات كتاب مقدس. از اين رو، او در شرح و توصيف رويدادهاي تاريخي توصيف
جمعه، 25 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سهم علماي يهود در تحكيم و ترويج آموزه هاي تلمود (2)
سهم علماي يهود در تحكيم و ترويج آموزه هاي تلمود (2)

 

نويسنده: ايزيدور اپستاين (1)
مترجم: بهزاد سالكي





 

معرفي علما يهود و آثار آنها در قرون وسطي
روش كاملاً تازه اي در شرح و تفسير كتاب مقدس به دست دون اسحاق ابرابانل (2) (‌1437-1508 ) ابداع گرديد، يعني بررسي و مطالعه ي عنصر تاريخي در روايات كتاب مقدس. از اين رو، او در شرح و توصيف رويدادهاي تاريخي توصيف شده در كتاب مقدس به ذكر توازي ها و مقايسه هاي تاريخي و سياسي مي پردازد، در حالي كه موسي بن حييم آلشخ صفدي (3) ‌( 1508-1600)، از شاگردان قارو، كه معمولاً با عنوان « الشخ مقدس » از او نام مي برند، مي كوشد كه در تفسير خود حد وسطي بين شرح عقل گرايانه و شرح عرفاني متون كتاب مقدس بيابد.
وحدت و هماهنگي هلاخا و هگادا يعني شعاير ظاهري و تقواي دروني كه علماي يهود در دوره ي قرون وسطي كوشيدند به حفظ و پرورش آن بپردازند، زمينه را براي ظهور جنبش ديني فوق العاده مهمي- حسيديسم- آماده كرد كه در ميانه ي قرن هجدهم در گوشه ي دورافتاده اي در اوكراين آغاز شد و طي چند دهه مانند حريق شعله وري در كشورهاي مجاور تقريباً نيمي از عالم يهود را فرا گرفت.
برخلاف آنچه غالباً گفته مي شود، حسيديسم جنبشي انقلابي نبود. اين جنبش نه مي خواست مردم را از قيود شرعي علماي يهود رها سازد، زيرا در واقع سعي داشت حتي با شدت بيشتر به تقويت آنها بپردازد، و نه هيچ نوع انديشه بنياديني به درون يهوديت وارد كرد. خاستگاه دوگانه ي آن آراي علماي يهود و قبالا بود و همه ي آن چيزهايي را كه حسيديسم مي انديشيد و تعليم مي داد بايد در اين دو خاستگاه يافت.
سهم و نقش مهمه حسيديسم عمدتاً در تأكيد نيرومندي نهفته بود كه بر برخي انديشه ها مي ورزيد، در حالي كه برخي انديشه هاي ديگر را به دست فراموشي مي سپرد. با اين ابزار حسيديسم نيروي حياتي تازه اي به درون حيات ديني يهود تزريق كرد كه تأثيري دگرگون ساز بر مردان و زناني به جا مي گذاشت كه تحت نفوذ و جاذبه ي آن قرار مي گرفتند.
با تأكيد بر اين اصل تلمودي كه « ذات اقدس الهي، ستوده باد نام او، به قلب پاك اهميت مي دهد » ( ت. سنهدرين 106 ب)، حسيديسم توجه خود را بيشتر به احساسات و عواطف معطوف ساخت تا ذهن و عقل. اين توجه به خصوص با نيازهاي زمانه اي كه حسيديسم در آن ظهور يافت سازگار بود. گفته مي شود كه تعقيب و آزار قزاق ها تحت رهبري اخميلنيتسكي (4)‌ در سال 1648، كه طي آن حدود دويست و پنجاه هزار يهودي جان خود را از دست دادند، براي يهوديان لهستان ركود اجتماعي و سياسي به همراه آورد. مردم در رنج ها و آلام خود « دردهاي شديد تولد »‌ اعتقاد به ظهور مسيح موعود را حس مي كردند، و با اين احساس ذهن آنان پذيراي جنبش مسيح باورانه (5) شبتاي صبي (6) ( 1626- 1716)‌ گرديد كه توده ها را در موج التهاب جنون آميزي با اميدهاي كاذب نجات و رهايي سريع از همه ي ابتلائات و مصائبشان فرو برد. شكست اين جنبش حتي خسارت و هرج و مرج اخلاقي و مذهبي بيشتري در ميان مردم پديد آورد، اما در حالي كه عالمان مي توانستند براي رهايي از يأس و سرخوردگي به مطالعه ي تلمود اعتماد كنند، چنين امكاني براي افراد نافرهيخته و تعليم نيافته وجود نداشت. حسيديسم، كه اسرائيل بعل شم طوو بشت (7) ( 1700- 1760 ) بنيانگذار آن بود، براي اين مردم ساده ي ناآگاهي كه بخش اعظم توده هاي يهودي را تشكيل مي دادند، راه گريز از نوميدي و انحطاط اخلاقي را نشان داد كه آنها تسليم آن شده بودند.
عشق و علاقه به انسان هاي نافرهيخته، كه معمولاً عام- هاآرتص (8) ( مردم زمين ) توصيف مي شدند، در تعاليم بشت نقشي محوري دارند. ويژگي اين نگرش در عبارات زير به روشني بيان شده است:
مانند خاك زمين، هر كسي بر روي يهوديان گام برمي دارد، اما خداوند در همين خاك قدرتي را به وديعه نهاده است كه انواع گياهان و ميوه ها را بيرون مي دهد و با آنها رزق و روزي مخلوقات خود را فراهم مي سازد. در اين خاك همچنين ذخاير گرانبهايي نظير طلا، نقره، الماس و همه ي فلزات و كاني هاي ارزشمند و مهم ديگر را مي توان يافت. مردم يهود نيز چنين اند: آنان سرشار از عالي ترين و ارجمندترين صفاتي هستند كه انسان مي تواند داراي آنها باشد، حتي معمولي ترين انسان در ميان آنها. همان طور كه حكما و فرزانگان ما گفته اند: « حتي كم ارج ترين افراد در ميان شما مانند درخت انار كه پر از دانه است سرشار از فضايل اخلاقي هستند. » (9) ( 10)
از لحاظ نظري، تعاليم بشت بر اساس آراي عرفاني لوريا استوار بود. حسيديسم با تأييد نظريه ي لوريايي تيقون (11)، به منظور محقق ساختن نجات اسرائيل، شخينا و كل آفرينش بر نياز به بازگرداندن هماهنگي ها تأكيد كرد ولي به جاي توسل لوريايي به تصاوير رهايي مسيحايي در آينده، حسيديسم ذهن را متوجه قدرت رهايي بخش خداوند در زمان حاضر و در متن زندگي روزمره مي گرداند. حسيديسم بي آن كه اميد به رهايي مسيحايي را بيدار كند، تعليم داد كه هر لحظه ي زمان حال لحظه ي رهايي براي فرد است كه به كمال نهايي براي كل مي انجامد. با اين پيام، حسيديسم كوشيد توده هاي مردم را از مرداب يأس، كه در آن فرو رفته بودند، بيرون آورد. قطعاً انتظارات آنها در مورد ظهور مسيح موعود نادرست از آب درآمده بود. اما هنوز اين جا و اكنون روند نجاتي سعادت آميز استمرار داشت كه در آن هر فردي مي توانست مشاركت جويد. براي نيل به اين هدف هيچ نوع شرايط خاصي لازم نبود. هر فردي، قطع نظر از شأن يا استعداد و توانايي اش مي توانست در اين فرايند رهايي بخش شركت كند. آنچه او نياز دارد قلبي است كه بخواهد به خداوند وفادار بماند و به بارگاه وصال او راه يابد. تنها كافي است كه او از خواسته هاي الهي قلب پيروي كند تا به تحقق بازگشت هماهنگي ها بر روي زمين و در آسمان ياري رساند، و از اين طريق به شفاي جسم و روح بيمار خود دست مي يابد. وسيله ي ايده آل حاضر شدن در پيشگاه الهي دعا و نيايش است- دعايي كه با شادي و شعف و در حالت شور و حرارت خلسه آميز ( هيتلهبوت ) (12) خوانده مي شود و ضمن آن انسان خود و رويدادهاي پيرامونش را فراموش مي كند و همه ي افكار و احساسات خود را بر اتصال با خداوند متمركز مي سازد. چنين حالت جذبه آميزي نتيجه ي خارق العاده اي به دنبال خواهد داشت، زيرا قادر است موانع را درهم شكند و بر قوانين عادي عالم فايق آيد و تأثيرات معجزه آميزي بر جهان حيات روزمره بنهد.
حسيديسم براي دست يافتن به اين حالت وجد و خلسه (13)، به ابزارهاي تصنعي، نظير حركات بدني نيرومندانه، خواندن سرود همراه با فرياد و حتي رقص و سماع متوسل مي شود. آنچه درباره ي سرود و نيايش گفته شد، به همان سان در مورد احكام و دستورها هم صادق است كه آنها نيز نردبان نيل به وصال الهي هستند. در همه ي اين اعمال ديني، نكته ي مهم شور و شوق جذبه آميزي است كه اين اعمال با آن انجام مي شوند، نه خود آنها.
تأكيدي كه حسيديسم بر اجراي تكاليف روزمره مي كرد بالضروره مستلزم دوري گزيدن از زهد و رياضت آيين قبالاي لوريايي بود، زيرا هيچ كمالي در اين دنيا، حداقل تا آن جا كه به توده هاي مردم مربوط است، بدون عمل به تكاليف زندگي روزمره امكان پذير نيست. به همين دليل است كه حسيديسم ارزش مثبتي براي لذات و شادي هاي زندگي قائل بود و تأكيد مي كرد كه انسان بايد بخورد، بنوشد و در همه ي اوقات خرسند، سرحال، سرزنده و شاد و خندان باشد. از غم و اندوه به هر صورت بايد خودداري كرد. حتي اگر انسان گناه كند نبايد تسليم غم و غصه شود. او بايد آن را فراموش كند و با عبادت خداوند، سرور و شادماني خود را از سر گيرد.
سرور و شادماني حيات در تعاليم حسيدي ريشه در آموزه ي خاص آن درباره ي حضور مطلق خداوند دارد. حسيديسم با اخذ آموزه ي لوريايي صيمصوم (14) آن را تغيير داد و به معناي كناره جستن خداوند به جانب درون خود و جا باز كردن براي آفرينش خود به كار نبرد، بلكه آن را به معناي انطباق قدرت نور بي كران خداوند با توانايي تحمل مخلوقاتش تفسير كرد، به همان شيوه اي كه « پدري مهربان سخنان خود را با فهم فرزند خردسال منطبق مي سازد كه به سبب عشق و علاقه اش به او مي خواهد او را تعليم دهد » ‌(15). بر اساس اين تفسير، فعل آغازين آفرينش، برخلاف تصور لوريا، تشكيل خلأيي تاريك نبود، بلكه صرفاً كاهش شدت نور خداوند بود. از اين رو، هيچ جايي در جهان آفرينش وجود ندارد كه به ميزاني كم يا بيش بارقه ي نور الهي بر آن نتابيده باشد. بارقه هاي نور الهي در همه ي موجودات طبيعت، آلي يا غيرآلي، پراكنده است و در همه ي موجودات، نيك يا بد، حضور دارد، اما اگر بارقه هاي نور الهي در همه جا و هر چيزي وجود داشته باشد، ماده را نمي توان شر و مخالف اراده ي خداوند دانست، بلكه، برعكس، بايد چيزي داراي ارزش فراوان تلقي كرد كه بايد آن را غنيمت شمرد و از لذات و مواهب آن برخوردار گرديد. آنچه انسان نياز دارد لذت بردن از مواهب زندگي به شيوه ي مشروع و قداست آميز به عنوان جلوه هاي ذات خداوند است و از آن جا كمك به دگرگون ساختن ماده به وجودي روحاني، يا به بيان قبالا، « كمك به صعود بارقه هاي الهي » و متحد شدن با روشنايي بي كران است. « تنها مردم عادي فكر مي كنند كه صرفاً با خواندن دعا و تورات مي توانند به عبادت خداوند بپردازند. در واقع اين طور نيست، زيرا سيطره ي او بر همه چيز غالب است و حتي ماده ي بي ارزش مي تواند به عنوان ابزار پرستش خداوند به كار آيد. همان طور كه در موضوعات ديني و روحاني- در تلمود، ادعيه و اجراي احكام و دستورها - ارزش و معنا نهفته است، زيرا آنها به ارتقاي بارقه هاي فروافتاده كمك مي كنند، به همان سان امور دنيوي- خوردن، نوشيدن و همه ي انواع كارها- نيز ارزش و اهميت دارند. » (16)
همچنين مزيت بيشتري در خدمت به خداوند از طريق امور دنيوي و وظايف و اميال حواس در مقايسه با امور صرفاً روحاني وجود دارد، زيرا از اين طريق امور دنيوي به مرتبه ي امور روحاني تعالي پيدا مي كنند و « انگيزه ي شر‌» به انگيزه ي خير بدل مي شود و استحاله مي يابد.
آموزه ي حسيدي صيمصوم همچنين بر نگرش آن نسبت به شر (17) تأثير گذاشت. شر در تعليم حسيدي چيزي صرفاً نسبي است، نه مطلق. شر فقدان خير (18) نيست و ريشه در ظلمت ندارد، آن گونه كه در مكتب عرفاني لوريايي تصور مي شود، بلكه به واسطه ي كاهش انوار الهي كه بر آن مي تابد مرتبه ي پست تري در مقايسه با خير است. شر بدون انوار الهي ممكن نيست وجود داشته باشد، اما اگر در تحليل نهايي خداست كه به شر نيروي حياتي مي بخشد، قطعاً كيفيات مخففه اي در مورد ضعف انسان در فروافتادن به دام گناه وجود دارد. بنابراين، ديگر نيازي نيست كه شخص گنهكار از بخشايش خداوند نوميد باشد. حتي اگر او مرتكب گناه بزرگي شود، خداوند، كه به تعبيري، در اين كار به او كمك كرده است، باز در كنار او خواهد بود و خطاي او را خواهد بخشيد. با اين تعاليم و تعاليم مشابه ديگر حسيديسم براي مردم عادي نوعي آگاهي از حضور نزديك خداوند و فعل رهايي بخش او به ارمغان آورد كه به تقويت روحيه و احترام به نفس در آنها كمك كرد و در همان حال در آنها همه ي آن فضايل ديني را پديد آورد كه از اين نوع آگاهي نشئت مي گيرد- خوف و تقواي الهي، اعتماد به احسان او، تسليم در مقابل خواست و اراده ي او و نيز آن نوع رضايت دروني كه در ميان همه ي آلام و مصائب زندگي تزلزل ناپذير باقي مي ماند.
با وجود اين، پيام حسيديسم به همان اندازه كه ديني بود اخلاقي- اجتماعي نيز بود. تعاليم آن، خصوصاً آنچه به حضور مطلق و فراگير خداوند مربوط مي شود، اساس برخي از ويژگي هاي متمايز حسيديسم را از جهت اخلاق اجتماعي تشكيل مي دهد. به ويژه تأكيد فوق العاده اي بر عشق به انسان صورت مي گيرد. حتي گناهكاران و بدكاران را بايد دوست داشت، زيرا بارقه هاي انوار الهي در آنها نيز وجود دارد. از اين رو، حتي دشمن شخصي خود را به اندازه ي عزيزترين دوستان بايد دوست داشت. ليكن عشق و محبت تنها مي تواند خود را از طريق تواضع و فروتني به كمال رساند، « زيرا فقط انسان واقعاً رئوف دوست داشتن افراد شرير را دشوار نخواهد يافت و فكر مي كند كه دشمنش با همه ي بدي و شرارتش، از او بهتر است. او همچنين نمي تواند هنگامي كه در موقعيتي است كه مي تواند به تقاضايي پاسخ مثبت دهد، آن را رد كند. » (19) از اين فضايل همه ي فضايل اجتماعي ديگر سرچشمه مي گيرند كه حسيديسم مي كوشد آنها را ايجاد كند، فضايلي مانند از خودگذشتگي، جديت در عمل خير، مسالمت جويي، انصاف در داوري، راستگويي، درستكاري، شرف و صداقت در همه ي مناسبات خود با همنوعان.
بدين سان حسيديسم به اعلان فلسفه اي مثبت درباره ي زندگي مي پردازد كه هر چند لحني عاطفي دارد و به شدت عارفانه است، فوق العاده اخلاقي و سرشار از لذات و شادي هاي زندگي است.
حسيديسم به رغم نيروي جاذبه اش، بدون كهكشاني عظيم از اوليا و عرفا، انسان هاي اسوه ي واقعي، كه طي پنجاه سال نخستِ هستي خود پديد آورد، نمي توانست با چنين سرعتي گسترش يابد يا به چنين ابعادي از مقبوليت نايل آيد. جدا از بشت، بنيان گذار آن، از همه مهم تر بايد از شاگرد و جانشين او داو بائر اهل مسريتس (20) ( 1710- 1772) نام برد كه معمولاً مگيد ( واعظ ) ‌بزرگ خوانده مي شد. او، كه از موهبت عظيم سخنوري و استعداد سازماندهي برخوردار بود، « مبلغاني » به همه ي مناطق اوكراين اعزام كرد و از اين طريق افراد زيادي را جذب حسيديسم ساخت و آن را به جنبشي واقعاً توده اي تبديل كرد. داو بائر مفهوم صديق (21)، انسان كامل، را باب كرد كه بعداً در تاريخ حسيديسم جايگاهي محوري يافت. بشت تعليم داده بود كه نماز و نيايش براي همه امكان پذير است و اين كه تأثير و كارآيي آن مشروط به هيچ شرط خاصي نيست. در مقابل، داو بائر بر اين باور نبود كه انسان متوسط، كه گرفتار دغدغه ها و مشغله هاي زندگي روزمره است، مي تواند به اوج شور و اشتياق جذبه آميزي دست يابد كه لازمه ي قرب جوار خداوند است. تنها انسان كامل است كه مي تواند ذهن خود را از همه ي افكار مزاحم و امور دنيوي رها سازد، قادر است حواس خود را به ذات خداوند معطوف كند و دعا و مناجات واقعي به جا آورد. بنابراين، وظيفه ي انسان هاي معمولي اين است كه خود را به انسان كامل نزديك گردانند. صديق به سبب اسوه بودن خود، مي تواند به پيروان كمك كند و قواي روحاني آنها را تكامل بخشد، در حالي كه در همان زمان به واسطه ي اتصال خود به خداوند، مي تواند لطف و رحمت الهي را هم در امور دنيوي و هم در امور آسماني براي آنها تحصيل كند.
مفهوم صديق به دست شاگرد جوان تر بشت، يعقوب يوسف اهل پولونوي (22)، ( متوفا در حدود 1775 ) بسط و تكامل بيشتري يافت كه نخستين نماينده ي ادبي حسيديسم بود. يعقوب يوسف عقيده داشت كه صديق، كه وظيفه اش جبران عنصر شر است، گاهي ناگزير است با انسان هاي شرور و خطاكار معاشرت كند و حتي خود را در سطح آنها قرار دهد تا بتواند آنها را به مرتبه اي عالي تر بركشد. اين مفهوم صديق را در سطحي بالاتر از هر نوع انتقادي قرار مي داد. و هر عمل او، هر اندازه عجيب و خارق عادت، به انگيزه اي مقدس و عارفانه نسبت داده مي شد. بدين ترتيب كيش پرستش صديق پديد آمد كه حسيديسم برخي از اصيل ترين دستاوردهاي خود را مديون آن است. برخلاف ربي، صديق نه با معرفت و توانايي هاي عقلاني خود، بلكه با مواهب پرجاذبه اش كه كل شخصيت او از آن برخوردار است، از ديگران متمايز مي شد. پيروان صديق، كه توانايي هاي ماوراء الطبيعي به او نسبت مي دادند، همواره براي كمك و راهنمايي به او رجوع مي كردند و صديق، كه بار سنگين غم ها و نگراني هاي آنها را بر دوش خود احساس مي كرد، برايشان دعا مي كرد، به تقويت روحي آنها مي پرداخت و آنها را سرشار از ايمان، شجاعتي تازه و اميدي نويافته مي ساخت.
از ويژگي هاي صديق ها اين است كه هر يك از آنان در نوعي فعاليت يا ويژگي خاص تبحر مي يافت. بعضي از صديق ها به خاطر عشق و ايمان شورمندانه شان شهرت داشتند، بعضي به خاطر حالات خلسه آميزشان، برخي به سبب قواي روحي شان، بعضي به سبب پاكي و خلوص معنوي شان و برخي به دليل اعمال اعجازآميز و كرامت هايشان. صديق هايي ديگر به دليل تواضع و افتادگي بي كرانشان مشهور بودند، بعضي ديگر به دليل اعتماد و توكل مطلق به خداوند، برخي ديگر به علت رحم و شفقت نسبت به گنهكاران، بعضي ديگر به علت گذشت و احسانشان، و برخي نيز به علت عشق ايثارگرانه شان. به عنوان مثال، مي توان از پينحاس كوريتسي (23) ( متوفا در 1791 ) نام برد كه نمونه ي بارز رحم و شفقت نسبت به گناهكاران بود. همو بود كه اعلام كرد ما بايد بدكاران را بيشتر دوست داشته باشيم تا بتوانيم ناتوانايي آنها را براي مهر ورزيدن نسبت به خلق خدا جبران كنيم. (24) در عين حال مي توان موسي ليب اهل ساسو (25) ( متوفا در 1807 ) را اسوه ي واقعي عشق ايثارگرانه معرفي كرد. او كه در كنار فرزندان بيمار شهر خود مي نشست و به پرستاري و مراقبت از آنها مي پرداخت، زماني گفت: « كسي كه نتواند از ظرف آلوده به چرك و پيس كودك مبتلا به طاعون آب بياشامد هنوز از ميانه ي راه اوج عشق به همنوعان خود عبور نكرده است. » (26)
آنچه را مي توان نمونه عالي اصالت در كيش تكريم صديق دانست حيات جمعي صميمانه اي است كه حول شخصيت صديق شكل مي گيرد. حتي تا زمان حاضر خانه ي صديق كه غالباً « رب » ( معلم، رهبر ) خوانده مي شود ميعادگاه حسيدها است. در روز سبت و اعياد، بسياري از مريدان صديق بر سر ميز غذا به او مي پيوندند كه در خلال آن او به شرح و توضيح آرمان هاي حيات حسيدي مي پردازد. « غذاي سوم » روز سبت شكوه و اهميت خاصي دارد كه با خواندن اشعار و سرودهاي ويژه همراه است و ضمن آن صديق با صدايي حزن انگيز به قرائت برخي سرودهاي عارفانه مي پردازد كه حسيدها پس از او آنها را تكرار مي كنند. خصوصاً در اعياد مهم، حسيدها حتي از مناطق دوردست به زيارت صديق مي شتابند و اغلب زن و فرزندان خود را همراه مي آورند. در اين روزهاي مقدس، ادعيه و نيايش هاي صديق و اتحاد و يگانگي حسيدها به نقطه ي اوج شور و اشتياق خود مي رسد. اين جامعه ايمان خود را در احساس مشترك علاقه و كمك متقابل به نمايش مي گذارد. حسيدها خود را مانند اعضاي يك خانواده احساس مي كنند و همواره آمادگي دارند در رفع نيازهايشان به يكديگر كمك كنند و در غم و شادي يكديگر شريك شوند.
داو بائر شمار كثيري از مريدان را به دور خود جمع كرد كه بنابر روايات تعداد آنها به سيصد نفر مي رسيد، و اكثر آنها سهم مهمي در گسترش حسيديسم داشتند، خواه در نقش صديق خواه از طريق نوشته هايشان.
مندل ويتبسك (27) ( متوفا در 1788 )، يكي از اولين مريدان بائر، جايگاه يگانه و منحصر به فردي در تاريخ حسيديسم دارد، زيرا او مركز اين جنبش را به فلسطين منتقل ساخت، يعني هنگامي كه در سال 1777 با گروهي شامل سيصد تن از حسيدها به آن جا رفت و در صفد و طبريه ساكن شد. بعداً شمار ديگري از حسيدها از اروپاي شرقي به آنان پيوستند و بدين سان سنگ بناي جنبشي را كه به صهيونيسم معروف شد نهادند كه بعداً به ظهور دولت يهود منجر گرديد.
لوي اسحاق اهل برديتچف (28) ( متوفا در 1809 ) شاگرد ديگر داو بائر به دليل عشق و علاقه ي شديدش به اسرائيل مشهور است. او به عنوان شفيع و ميانجي بني اسرائيل در پيشگاه پدر اين قوم در آسمان شناخته مي شود و ويژگي خطاب هاي او به خداوند صميميتي جسورانه است. قطعه ي زير، كه خطاب به خداوند سروده شده، نمونه اي از اين روحيه است:
اي پروردگار عالم، صبح تو به خير باد
من، لوي- پيتز چوك، پسر سارا، اهل برديتچف
به نيابت از امت تو، اسرائيل،
با دادخواهي نزد تو آمده ام.
چرا از امت خود اسرائيل ناخشنودي؟
هر اتفاقي كه مي خواهد رخ دهد، ‌آيا گفته نشده
« فرزندان اسرائيل را به سروري برگزينيد. »
هر اتفاقي كه مي خواهد رخ دهد، آيا گفته نشده
« با فرزندان اسرائيل مشورت كنيد. »
هر اتفاقي كه مي خواهد رخ دهد، آيا گفته نشده
« با فرزندان اسرائيل صحبت كنيد. »
اي پدر ارجمند! چند قوم و ملت ديگر در اين جهان وجود دارند؟
بابليان، پارسيان و ادومي ها!
آلماني ها- آنان چه مي گويند؟
« پادشاه ما پادشاه واقعي است!»
و من، لوي پيتز چوك، پسر سارا، اهل برديتچف مي گويم:
اي خداي بزرگ! نامت مقدس و گرامي باد.
نحمان اهل براتسلاو (29) (‌1772-1811) به عنوان استاد قصه نويس و نويسنده ي افسانه هاي تخيلي در كل ادبيات يهود جايگاه ويژه اي دارد. قصه هاي او كه سرشار از تخيلي پربار و نيرومند است هنوز هم در نوع خود محبوبيت فوق العاده اي دارد. محتواي اين قصه ها آكنده از موضوعات عميق اخلاقي و مذهبي است. يكي از مشهورترينِ اين قصه ها حكايت كوتاه « سنگ روي كوه » است:
در يك سوي جهان كوهي وجود دارد. در نوك كوه سنگي به مانند تاج گل قرار دارد. از سنگ چشمه اي جوشان روان است. اكنون به همه چيز قلبي داده مي شود. از اين رو، جهان داراي قلب است. قلب جهان در انتهاي ديگر در حال تپيدن است و همواره با اشتياقي سوزان آرزومند نيل به سرچشمه است. سرچشمه نيز در پاسخ، مشتاق و آرزومند قلب جهان مي شود. اما نه قلب جهان مي تواند به سرچشمه نزديك تر شود و نه سرچشمه به قلب. اگر آنها اندكي به يكديگر نزديك تر مي شدند، اصل و مبدأ سرچشمه از ديد قلب جهان پوشيده و پنهان مي ماند و او ديگر قادر نبود اصل و مبدأ سرچشمه را مشاهده كند. قلب جهان از تپيدن باز مي ايستاد و دم برنمي آورد. با توقف قلب جهان، كل جهان نيست و نابود مي شد. قلب مايه ي حيات جهان و همه ي موجودات درون آن است: و از اين رو، قلب جهان جرئت نمي كند به سرچشمه نزديك شود، بلكه بايد هميشه در فاصله اي دور بايستد و با اشتياقي نيرومند به تلاش خود ادامه دهد.
شنئور زلمان اهل لادي (30) ( 1746-1813)، شاگرد ديگر داو بائر، فيلسوف حسيديسم بود. شنئور زلمان در لوزنا (31)، شهري در ليتواني كه دژ مستحكم دانش هاي يهودي بود، تولد يافت. پس از تسلط كامل بر معارف تلمودي، عازم مسريتس (32) شد و تحت نفوذ مگيد بزرگ (33)، به حسيديسم روي آورد و عزم كرد كه به تبليغ و انتشار آن در ميان هموطنان خود در ليتواني بپردازد. اما حسيديسمي كه در مسريتس معمول بود همه احساس و عاطفه بود. حتي تعاليم نظري اي كه حسيديسم بر اساس آنها استوار بود بهره ي اندكي از عنصر فلسفي داشتند. همه چيز قطعي و مسلم انگاشته مي شد. سؤالي مطرح نمي شد و بدتر از آن مسائل به شيوه ي نقادانه مورد بررسي و تحليل قرار نمي گرفت. مثلاً، آنچه واقعاً مهم دانسته مي شد اين باور بود كه بارقه هاي الوهيت در همه جا و هر چيزي، در چيزهاي خوب و بد، به يكسان وجود دارد. اين كه دقيقاً چگونه مي شد اين مفهوم را با اصل بنيادين تنزه و قداست الهي آشتي داد براي حسيدها چندان مهم نبود. چنين نگرشي گرچه با ذهنيت اوكرايني هاي بي سواد كاملاً سازگاري داشت، به هيچ وجه نمي توانست براي ليتوانيايي هاي منورالفكر جاذبه داشته باشد. اين امر شنئور زلمان را بر آن داشت كه به معرفي نوع تازه اي از حسيديسم بپردازد كه در آن تعاليم نظري در نظام فكري روشن و قابل فهمي عرضه مي شد و احساس و عاطفه تحت نظارت ضوابط عقل قرار مي گرفت. اين در واقع همان حسيديسم حبد (34) ‌بود، اصطلاحي مأخوذ از حروف نخست سه سفيروت عالي، حوخما ( حكمت )، بينا (فهم ) و دعت ( معرفت ). حكمت بر شكل گيري نوعي مفهوم، فهم بر تحليل جزئيات آن و معرفت بر درك و شناخت كامل آن به وسيله ي عقل دلالت مي كند. اينها قالب هاي فكري حبد هستند كه بر تعاليم حسيدي در باب خدا، روح و تكاليف انسان در زندگي بار مي شوند. شنئور زلمان آنها را با هوش و ذكاوت فوق العاده اي در سفر تنيا (35) ‌( كتاب تعليم ) بيان كرد كه به متن درسي حبد حسيدها تبديل شد. او همچنين همين تعاليم را در شمار ديگري از نوشته هاي خود مطرح كرد.
حبد، مطابق با رويكرد عقلي خود، اهميت فراواني براي مطالعه ي تلمود قائل مي شود و صديق، در حبد به جاي اين كه به عنوان شخصيتي شبه ميانجي ميان انسان و خداوند و صاحب كرامات شناخته شود، صرفاً معلمي محترم است، محترم به سبب دانش عظيم و شناخت فوق العاده اش از تورات. با وجود اين، جوشش و غليان نگرش جذبه آميز نسبت به نماز و نيايش، مانند صميميت حيات جمعي حسيدي، كه در آن رب (36) محوري زنده و استوار را تشكيل مي دهد، ‌حفظ مي شود. نظير همه ي گروه هاي حسيدي ديگر، سرودخواني و رقص و سماع نقش مهمي در حيات ديني حبد دارد. خود شنئور زلمان سرودهاي مذهبي فراواني تصنيف كرد كه در برخي از آنها كلمه ي « تاتنيو » (37) ( پدر عزيز ) - اصطلاحي كه غالباً خداوند در حبد با آن مورد خطاب قرار مي گيرد- به عنوان قافيه به كار رفته است. سرود شنئور زلمان در باب تورات، توكل به خداوند، و شور و اشتياق براي نيل به وصال او محبوب ترين سرود در ميان سوردهاي حبد است- سرودي بدون كلام كه به عنوان نيگون (38) ( ترانه ) رب معروف شد. شنئور زلمان همچنين شماري رساله ي عرفاني تأليف كرد و در لحظات اشراق روحاني عادت داشت به صداي بلند بگويد: « اي خداوندگار هستي! من نه طالب بهشتم و نه خواستار نعمات تو در جهان آخرت. تنها مشتاق وصال تو هستم. » (39)
حسيديسم، به عنوان ثمره ي انديشه ي علماي يهود، به رغم گرايش هاي خلاف عادتي كه ويژگي همه ي مكاتب عرفاني است، عميقاً ريشه در شولحان عاروخ دارد و حتي تا آن جا پيش مي رود كه چيزهايي را فراتر از توصيه هاي مجموعه ي قوانين شرع به جزئيات و شعاير و مناسك اضافه مي كند. با وجود اين، حسيديسم تغييراتي در آيين هاي عبادي پديد آورد. حسيديسم اگرچه با سنت يهوديان اشكنازي پيوند داشت، كتاب دعاي لوريا را پذيرفت كه اساساً از شعاير سفاردي (40) پيروي مي كند (41)، زيرا اين كتاب را داراي تأثير بيشتر در محقق ساختن بازگشت ( تيقون ) مي دانستند. آنان هنگامي خواندن دعا و نماز را شروع مي كردند كه از طريق مراقبه ي دروني آمادگي ذهني لازم را براي اين كار مي يافتند. در نتيجه، اعتناي چنداني به رعايت ساعات معين دعا و نماز نمي كردند و معتقد بودند كه شما نمي توانيد به كودك دستور دهيد چه موقع با پدرش صحبت كند، زيرا چنين محدوديت هايي تنها مناسب بردگان است. آنان همچنين ادعيه و سرودهاي خاص خود را به شعاير ديني اضافه كردند، رسم قاري حقوق بگير را موقوف ساختند و ادعيه و نيايش ها را يا صديق مي خواند يا يكي از افراد غيرروحاني برجسته ي گروه. همچنين اغلب در رعايت آداب طهارت و غسل افراط مي كردند و بسياري از آنان در انجام دادن اين كارها قبل از عبادت بسيار سختگير بودند.
مادام كه حسيديسم قانع بود به اين كه فعاليت هايش را به جمع اوكرايني هاي كم سواد محدود سازد، اجازه مي يافت بدون سد و مانع به تبليغ آراي خود بپردازد، اما اندكي بعد از اين كه كوشيد دژهاي مستحكم تورات را در ليتواني تسخير كند، به ناگزير با مخالفت شديد مواجه شد. مخالفان حسيديسم، كه بعداً‌ به ميتنگديم (42) معروف شدند، آن را تهديدي براي حيات سازمان يافته ي يهودي و انضباط فكري اش مي دانستند كه مطالعه ي تلمود به حفظ ان كمك مي كرد و آن را ارتقا مي داد. آنچه به خصوص آتش خشم ميتنگديم را برمي انگيخت كيش پرستش صديق بود كه در آن رهبر مذهبي ( صديق، يا رب )، به صرف شخصيت نيرومندش، و بدون توجه به علم و معرفت او، مانند خود تلمود منبع موثق الهام ديني شناخته مي شد و با افزايش شمار پيروان صديق ها، كه هر يك از آنها مدعي حمايت گروه پيروان خود بود، اين خطر واقعي وجود داشت كه حسيديسم به تجزيه ي موجوديت يهودي به فرقه هاي مختلف بينجامد.
يكي از رهبران مخالفت با حسيديسم ايليا بن سليمان (43)، مشهور به گائون ويلنا (44) (1720-1797) بود. هر چند خود او در گذشته از استادان معرفت باطني قبالا بود، در خصومت با حسيديسم ترديدي به خود را نمي داد، و عمدتاً به واسطه ي موضع قاطع و نفوذ عظيم او بود كه حسيديسم ناگزير شد افراط گري هاي خود را كنار گذارد و براي معرفت به تورات جايگاه مناسب و شايسته اي در نظر بگيرد. بدين طريق، حسيديسم، بدون اين كه شور و گرماي خاص خود را از دست بدهد، به يكي از ستون هاي اصلي حمايت از تعاليم علماي يهود و در همان حال به يكي از عالي ترين و گرانبهاترين ثمرات آن تبديل گرديد. مواهبي كه حسيديسم براي حيات ديني و معنوي يهوديان به ارمغان آورده نه تنها در خور ملاحظه است، بلكه همچنين در اعتلاي حيات فرهنگي آنان سهم بسيار چشمگيري داشته است. حسيديسم با خلق واژگاني تازه و پرتنوع به انتقال انديشه هاي خود در ميان مردم به زبان عبري غنا بخشيده است. همچنين، گنجينه اي غني از حكايات و افسانه هاي شگفت انگيز خلق كرده كه تحسين فراوان شاعران و نويسندگان داستان هاي تخيلي را برانگيخته است. از سوي ديگر، اخلاق تازه اي پديد آورده كه مايه ي اعجاب عالمان و متفكران شده و امروزه نقش حسيديسم به عنوان عاملي مهم در تقويت پايه هاي حيات معاصر يهوديان به رسميت شناخته شده است.
در همين زمينه، بايد به تأثير فوق العاده اي اشاره كرد كه حسيديسم مكتب حبد معروف به لوباويچر (45) به جا گذاشته، كه از مناطق فعلي نفوذ خود در نيويورك ( از سال 1940 ) تحت رهبري ربي مناحم مندل (46) از خاندان شنورسون (47)، يكي از قوي ترين انجمن هاي ديني در دنياي امروز را تشكيل مي دهد. پيروان اين مكتب با استعداد و توانايي خاصي كه در امر سازماندهي دارند، مدارس و مؤسسات انتشاراتي خاص خود را تأسيس كرده اند، به تربيت مبلغان كاركشته مي پردازند و آنان را به سراسر جهان اعزام مي كنند؛ اين مبلغان به خصوص در آفريقاي جنوبي و اسرائيل توفيق فراواني دارند و در آن جا بسياري از ملي گرايان غيرمذهبي در ميان جوانان را به سنت و حيات ديني بازمي گردانند.
گائون ويلنا از زمان ابن ميمون بزرگ ترين نيروي عقلي و روحاني در يهوديت بود. صرف وجود او موجب ارتقاي كلي سطح عقلاني و معنوي يهوديان ليتواني گرديد و فراتر از مرزهاي سرزميني كه در آن زندگي مي كرد، تأثيري بسيار مهم به جا گذاشت. او كه كاملاً بومي و ثمره ي اصيل فعاليت علماي يهود بود چندان تحت تأثير انديشه هاي بيگانه قرار نگرفت. عشق و ايمان به تورات الهام بخش انديشه اش بود و آن را منشأ همه ي كمالات فردي مي دانست. با وجود اين، او خواستار وسيع ترين آموزش غيرديني بود و مي گفت: « اگر انسان از علم غيرديني بي اطلاع باشد، يكصد بار نسبت به تورات ناآگاه تر خواهد بود، زيرا تورات و علم پا به پاي هم پيش مي روند. » (48) گائون ويلنا بيش از هفتاد كتاب تأليف كرد كه تقريباً كل ميراث معنوي يهوديت را دربرمي گرفت ( كتاب مقدس، تلمود، ميشنا، توسفتا (49)، ميدراشيم - هلاخايي و هگادايي- قبالا ) و احتمالاً مهم ترين اثر او تفسيري است در باب شولحان عاروخ. همچنين، او نخستين عالمي است كه مطالعه و تحقيق انتقادي متون تلمودي و متون مشابه آنها را باب كرد و بسياري از تصحيحات او، كه در واقع بخش عظيمي از ابهامات پيشين ادبيات تلمودي را برطرف كرد، بر اساس دست نوشته هاي بعداً كشف شده تأييد گرديده است. همچنين، او در تفسير متون ماقبل تلمودي، به نحوي مستقل از تلمود ترديدي به خود راه نمي داد و قاعده اي از شولحان عاروخ را هنگامي كه فكر مي كرد با تفسير درست تلمود موافق نيست ناديده مي گرفت. او كتاب هايي نيز درباره ي نجوم، مثلثات، جبر و دستور زبان نوشت. روش هاي تعليمي اش در سراسر مدارس ليتواني كاربرد بسيار گسترده اي يافت و اثر ترديدناپذيري بر منش عقلاني يهوديان روسيه به جاي نهاد.
او نه تنها از نيروي عقلاني عظيمي برخوردار بود، بلكه قلبي بزرگ نيز داشت. مهر و محبت و احسان و نيكوكاري اش هيچ حدي نمي شناخت و او غالباً همه ي اموال خود را مي فروخت تا به فقرا كمك كند يا قوت و غذاي خود را به نيازمندان مي داد. او همچنين داراي حيات معنوي پرباري بود، و ذاتاً انساني زاهد بود و همواره خلق و خويي شادمان داشت و در حال وجد و سرور روحاني بود. خدمت به خداوند كه از طريق مطالعه ي تورات و عبادات ديني جلوه گر مي شود براي او اوج كمال زندگي بود و در سرور و شفعي كه در اين خدمت تجربه مي كرد، بزرگ ترين پاداش مجاهدات خود را مي يافت و نيازي به هيچ چيز ديگري نداشت. همواره مي گفت: « ايليا بدون چشم دوختن به پاداش، خداوند را عبادت مي كند. » اگر ترديدي درباره ي شور و نشاط، معنويت و انسان گرايي ( ‌به نيكوترين معناي كلمه ) ربانيت يهود وجود داشته باشد، انديشه و حيات گائون ويلنا بهترين پاسخ به اين شبهات است.
پيامد مستقيم تر سبيعت هاي اخميلنيتسكي معكوس شدن جريان مهاجرت يهوديان بود كه از اين زمان به بعد از شرق به غرب جريان يافت. بسياري از تبعيديان لهستان در آلمان سكونت گزيدند كه در آن جا از زمان جان رويشلين (50) (‌ 1455- 1527 ) ‌و انسان گرايان همفكر او، با يهوديان به شيوه اي كم تر سختگيرانه رفتار مي شد، اگرچه آنها هنوز در محله هاي فقيرنشين خود محبوس بودند. برخي در فرانسه پذيرفته شدند و بسياري ديگر در موراويا و بوهميا (51)؛ شماري ديگر به هلند رفتند كه پناهگاه امني براي يهوديان اسپانيا و پرتغال بود كه از شعله هاي خشم تفتيش عقايد به آن جا گريخته بودند. (52) هجوم توده هاي پرشمار فراريان تهيدست يهودي از شرق به اروپاي غربي نياز به جستجوي سرزمين امن تازه اي را بيش از هر زمان فوري ساخت. منشه بن اسرائيل (53) (‌1604-1657)، عالم، طبيب، عارف و ربي برجسته ي آمستردام كه از وضع اسفناك برادران خود سخت متأثر شده بود، چشمان خود را به « سرزمين جزيره ي » همسايه دوخت كه يهوديان در سال 1290 از آن جا بيرون رانده شده بودند، و به لطف زبان آوري اقناع كننده و كوشش هاي خستگي ناپذير او بود كه كراموِل در سال 1656 اجازه داد شمار اندكي از آنان در انگلستان مستقر شوند. نخستين مهاجران يهوديان سفاردي بودند كه مستقيم يا غيرمستقيم از شبه جزيره ايبري آمده بودند. آنان به زودي در درون جامعه اي كوچك به خود سازمان دادند و كم تر از ده سال بعد از زمان مهاجرت از يعقوب ساسپورتاس اهل آمستردام (54) ( 1610- 1698 )، تلمودشناس بزرگ و مشهور، دعوت كردند به عنوان رهبر روحاني آنها ( حاخام ) به انگلستان بيايد. ساسپورتاس نويسنده ي كتاب بسيار مهم فتاوي بود كه از جمله درباره ي موضوع منزلت فردي و مذهبي مارانوس (55) ( يهودياني كه به اجبار به مسيحيت گرويده اند ) بحث مي كند كه اغلب با مسائل پيچيده اي نظير ارث، ازدواج و طلاق درگير بودند. اما او همچنين مخالف سرسخت جنبش شبتاي صبي بود كه بيش از هر كس ديگري در افشاي ادعاهاي آن توفيق يافت، و همين امر باعث شده است كه جاي مناسبي در تاريخ يهود به خود اختصاص دهد.
ساسپورتاس كه در سال 1664 به منصب حاخامي برگزيده شد، فقط يك سال در لندن ماند و در زمان شيوع طاعون آن جا را به مقصد آمستردام ترك كرد. با وجود اين، تأثيري كه او بر يهوديان آن روزگار لندن به جا گذاشت محوناشدني بود. با هر ملاكي، برجسته ترين رهبر روحاني كه يهوديان سفاردي تا اين زمان داشتند داود نيتو (56) ( 1664-1738 ) يكي از يهوديان پرنفوذ زمانه ي خودش بود كه به يك اندازه عالم تلمودي، فيلسوف، شاعر و رياضيدان بزرگي بود. او نويسنده اي پر تأليف بود كه ماندگارترين اثرش كوزاري ها- شني (57) ( كوزاري دوم ) است، اثري كه به تقليد از كتاب كلاسيك يهودا هلوي (58) در دفاع از تورات شفاهي نگاشته شده است. نيتو همچنين نخستين كسي بود كه آغاز شب سبت را براي عرض جغرافيايي انگلستان تعيين كرد. در قاره اروپا مرجع تلمودي برجسته ي آن دوره صبي هيرش اشكنازي (59) (‌1660-1718 ) بود كه در ويلنا (60) تولد يافت و در اوقات مختلف به ترتيب رهبر روحاني آلتونا (61)، آمستردام و سرانجام لمبرگ (62) بود. فتاوي او از آثار كلاسيك اين نوع ادبيات شناخته مي شود و در يكي از آنها او از نيتو در مقابل اتهام تمايل به فلسفه ي اسپينوزا دفاع كرد. اشكنازي از مقر خود در آلتونا، نفوذ عظيمي بر يهوديان انگليس داشت و به يكسان مورد احترام يهوديان سفاردي و اشكنازي بود كه چون از مهاجران آلمان و لهستان بودند از سرمشق آنها پيروي كردند و نخستين جماعت مذهبي اشكنازي را در سال 1690 در لندن پايه گذاردند.
قرن هجدهم در كشورهاي غربي شاهد ظهور كهكشان عظيمي از علماي بزرگ يهود بود كه نشان خود را بر نسل هاي بعدي به جا گذاردند. از ميان اينان مي توان به عالم بزرگ حزقيال لانداو (63) ( 1713-1773) اهل پراگ اشاره كرد كه اثر او نودا بي - يهودا (64) در حوزه ي متون فتوايي دوره ي متأخر قرون وسطي جايگاه رفيعي دارد. يكي ديگر از علماي معروف تلمودي يعقوب عمدن (65) ( 1697-1776) اهل آلتونا بود. او نابغه اي واقعي و نويسنده ي آثاري متعدد در موضوعات گوناگون بود، از جمله فتاوي و تفسيري بر كتاب دعا كه از جمله شامل تعليقاتي بر آموزه هاي قبالا بود. او با وجود گرايش به قبالا، كتاب زوهر را تأليف فردي شياد مي دانست و قاطعانه آن را به باد انتقاد گرفت. انگيزه ي يعقوب عمدن در حمله به زوهر اشتياق او به بي اعتبار ساختن اثري بود كه پيروان شبتاي عمدتاً مدعيات خود را بر آن استوار ساخته بودند. آسيب هاي بي شماري كه جنبش شبتاي صبي بر حيات اخلاقي و مذهبي يهوديان وارد ساخته بود، روح عمدن را از كينه و تنفر نسبت به اين جنبش و هر چيزي كه با آن در ارتباط بود، هر اندازه هم دورادور، مملو ساخته بود. اين تنفر، كه به نوعي وسواس در عمدن تبديل شده بود، او را درگير نزاعي تلخ با يوناتان ايبشوتص (66)‌( 1690-1761) كرد كه يكي از داناترين و درخشان ترين تلمودشناسان زمانه ي خود بود و عمدن او را مشكوك به ارتداد شبتاي صبي مي دانست. هم عمدن و هم ايبشوتص روابط دوستانه اي با موسي مندلسون (67) ( 1728-1786) داشتند كه بلندآوازه ترين يهودي قرن هجدهم بود و هر دو او را به خاطر خرد و فرزانگي اش تحسين مي كردند. ما اكنون به سپيده دم عصر جديد مي رسيم كه شاهد بر صحنه آمدن تدريجي نمايش رهايي يهوديان از بسياري از محروميت هاي مدني ( اگر چه نه هنوز به طور كامل )‌ بود كه قرن ها ظلم و سركوب در سرزمين هاي مسيحي و اسلامي براي آنها به وجود آورده بود؛ و نيز شاهد پذيرش حقوق كامل شهروندي آنها بود. با وجود اين، با اعطاي حق رأي به يهوديان، استقلال جوامع يهودي و توانايي آنان براي اعمال انضباط سنن و تعاليم علماي يهود در ميان اعضاي خود از ميان رفت. از اين به بعد، تعاليم و سنن ربي ها با اين كه بي وقفه به كمك هاي متعدد و گوناگون خود ادامه داد، ديگر از برتري و تفوق تقريباً بلامعارض پيشين خود برخوردار نبود، بلكه ناگزير بود در مقابل فشار جنبش هاي جديدي ميدان را خالي كند كه بايد براي تسلط بر روح يهودي با آنها رقابت مي كرد.

پي‌نوشت‌ها:

1. نويسنده از علماي يهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دين يهود نوشته است؛ لذا سايت راسخون، در خصوص صدق و كذبِ اين نوشته مسئوليتي ندارد.
2. Don Isaac Abrabanel
3. Moses ben Hayyim Alshech of Safed
4. Chmielnicki
5. messianic
6. Shabbethai Zvi
7. Isreal Baal Shemtob Besht
8. Am-haaretz
9. به نقل از
Lubavitscher Rabbis Memoirs (Eng. trans. by N. Mindel,Brooklyn,1946),p. 40f
10. اين انديشه ها كه برآمده از توهين و تحقير تاريخي اِعمال شده بر يهود بوده است ( و بي گمان يهوديان خود مقصر اصلي آن هستند )، خاستگاه نگاه نژادپرستانه و برتري جويانه ي يهود و ايجاد صهيونيزم است. ( راسخون ).
11. Tikkun
12. Hithlahabuth
13. ecstasy
14. Zimzum
15. به نقل از S. A. Horodetsky,ha-Chasidim We ha-Chasiduth,I. ,88
16. op. cit. ,P. 120
17. evil
18. good
19. به نقل از L. I. Newman,Chasidic Anthology(New York,1944),p. 186.
20. Dov Baer of Meseritz
21. Zeddik
22. Jacob Joseph Polonoye
23. Pinchas of Koritz
24. به نقل از
Martin Buber,Tales of the Chasidim,I . The Early Masters(London,1956),p. 19
25. Moses Leib of Sassow
26. به نقل از S. H. Spiegel,Hebrew Reborn(London,1931),p. 197
27. Mendel of Vitebsk
28. Levi Isaac of Berditchev
29. Nachman of Bratzslav
30. Shneur Zalman of Ladi
31. Lozna
32. Meseritz
33. Great Maggid
34. Chabad
35. Sefer Tanya
36. Rebbe
37. Tatenyu
38. Niggun
39. به نقل از A. Z. Idelsohn,Jewish Liturgy(New York,1932),p. 262
40. Sephardic
41. بنگريد به فصل 19.
42. Mithnaggedim
43. Elijah ben Solomon
44. Gaon of Vilna
45. Lubavicher: مأخوذ از نام شهري در شمال غربي روسيه كه در آن فرزندان شنئور زلمان، كه نام Shnuerson را بر خود نهادند، زندگي مي كردند و آن جا را از سال 1813 تا 1916 مركز فعاليت هاي حبد ساختند.
46. Rabbi Menachem Mendel
47. Shneurson
48. به نقل از باروخ شكلو ( Baruch of Shklow )(1752-1810 ) در مقدمه اش بر ترجمه ي عبري شش كتاب هندسه ي اقليدس (Six Books of Euclid's Geometry ) كه آن را به درخواست گائون ويلنا ترجمه كرد.
49. Tosefta
50. John Reuchlin
51. Moravia and Bohemia
52. و هنوز هم هلند، يهودي ترين كشور اروپايي است. ( راسخون )
53. Menassah ben Israel
54. Jacob Sasportas of Amsterdam
55. Marranos
56. David Nieto
57. Kuzari ha Sheni
58. بنگريد به فصل 18.
59. Zvi Hirsch Ashkenazi
60. Vilna
61. Altona
62. Lemberg
63. Ezekiel Landau
64. Nada bi-Yehudah
65. Jacob Emden
66. Jonathan Eybeschütz
67. Moses Mendelssohn

منبع مقاله :
اپستاين، ايزيدور، (1388)، يهوديت: بررسي تاريخي، ترجمه: بهزاد سالكي، تهران، مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران، چاپ دوم.



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما