تعريف فلسفه

بشر از روزي که توانست بينديشد، خود را جزيي از کلّ هستي ديده و کوشيد تا جهاني را که در آن قرار دارد، بفهمد.
چهارشنبه، 30 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعريف فلسفه
تعريف فلسفه

 

نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي




 

بشر از روزي که توانست بينديشد، خود را جزيي از کلّ هستي ديده و کوشيد تا جهاني را که در آن قرار دارد، بفهمد.
محدوديت هاي قواي ادراکي بشر که به حواس و عقل او منحصر بود، از طرفي و گستردگي ميل کنجکاوي و فهم هرچه بيشتر او از طرف ديگر، ادراکات حسي و عقلي محدود را به کارگاه بي حد و مرز « خيال » او سپرد تا پاسخگوي ميل کنجکاو افزون خواه وي باشد. برهمين اساس، با ادراک محدود و تخيّل نامحدود خود، به بنيادي ترين پرسش هاي فلسفي همانند پيدايش جهان و علل و عوامل پيدايش پديده هاي مختلف آسماني و زميني پاسخ داده است. به نمونه اي از اين پاسخ ها، از يونان باستان ( خاستگاه فلسفه ) توجه کنيم.
هزيود، يکي از دو شاعر نظريه پرداز يونان در قرن هشتم پيش از ميلاد، پيدايش جهان را چنين توضيح مي دهد:
نخست هستي بي نظم و درهم ( کائوس ) پديد آمد، سپس زمين ( گايا ) فراخ سينه، آن گاه « اروس » زيباترين خدايان. از هستي بي نظم و درهم، تاريکي و شب سياه پديد آمد و از پيوند آن دو، اثير روشن (هوا) و روز پديدار گرديد. از زمين، آسمان پرستاره و کوه ها و دريا پديد آمد. سپس از آميزش زمين و آسمان، رودي که به گرد زمين مي گردد (اقيانوس) و فرزندان ديگري ازجمله تتوس زاده شدند. درنتيجه آميزش اقيانوس و تتوس ( خداي دريا )، چشمه ها و رودخانه ها پيدا شدند. دو تن ديگر از فرزندان آسمان و زمين، خورشيد و ماه و شفق صبح را توليد کردند (1) و... و...
در اين تببين از پيدايش جهان، سهم عنصر ادراک در برابر سهم تخيل کودکانه، بسيار ناچيز است.
مسائلي همانند آميزش، زايش کوچک از بزرگ و نور از تاريکي به ادراک و تجربه مربوط اند، اما بقيه حصول تخيّل اند و بس.
اين گونه افسانه هاي خيالي که به تدريخ و به دلايل گوناگون (از قبيل تعلّق به قوم و ميهن و آبا و اجداد و انتساب به الهام و کهانت) تقديس هم مي شوند، به آساني و درخور فهم عامه، پاسخگوي نياز انسان ها به دانايي بوده اند. سيري ناپذيري حس کنجکاوي بشر، دنياي افسانه را همچون جنگلي کرده بود که پيوسته از ساقه هاي کهنه آن، شاخه هاي تازه مي روييد، تا پاسخگوي پرسش هاي گوناگوني باشد که از پاسخ ها پديد مي آيند.
با گذشت زمان، اين آموزه هاي تقديس شده، عملاً بند بر پاي تفکر بشر شده، او را از تلاش شخصي و مستقل براي فهم جهان باز مي دارد. يعني حاصل و نتيجه تلاش و حرکت خود، عامِل جمود و تحجر مي گردد. خوشبختانه افزون خواهي انسان و حس کنجکاوي او وادارش مي کند که به آن چه دارد خرسند نباشد. زيرا چنين شيوه ناپسندي (به وضع موجود خرسند بودن) گام هاي نخستين حرکت را گام هاي پاياني آن مي گرداند!(2)
نبوغ يوناني با بهره گيري از مطالعات مقدماتي بابليان و مصريان،(3) براي انتقال از افسانه به علم، به نخستين تلاش شجاعانه اقدام کرد. بدين سان فيلسوفان طبيعي يوناني قديم وارد ميدان عمل شدند. تالس در نيمه اول قرن ششم پيش از ميلاد، سپس انکسيمندر دوست و شاگرد او، و کمي بعد از آن ها انکسيمنس در نيمه دوم قرن ششم پيش از ميلاد، کوشيدند تا حس و عقل را محور کار خود قرار داده و به شناخت تحقيقي و مستقل جهان بپردازند.
اجازه مي خواهم که در طليعه تلاش هاي فلسفي، سه عامل محوري و بنيادي تلاش فلسفي را مشخص کنم. اين سه عامل عبارتند از:
1. تحقيق مستقل، نه تقليد از باورهاي ديگران.
2. تکيه بر قواي ادراکي همگاني انسان (حس و عقل)، نه وهم و خيال.
3. مراجعه به واقعيت (تجربه) نه اسامي و مفاهيم ذهني (ذهن گرايي).
جاي اين عوامل در کار نخستين فيلسوفان يونان خالي نيست. لذا اگرچه همه يافته هاي آنان درست نيست، اما به نتايج خوبي هم دست يافته اند. به تعبير راسل، علم و فلسفه تالس هردو خام بود، اما باعث تسريع و تحريک فکر و مشاهده شد.(4)
هيچگاه انسان نمي تواند از عوامل منفي و بازدارنده، کاملاً برکنار مانده و تنها سه عامل ياد شده را محور کار خود قرار دهد. عنصر تقليد، تخيّل و ذهن گرايي کمابيش در کار همه متفکران نمايان است؛ اما توفيق و کاميابي هر دانشمندي به نسبت دوري او از اين عوامل منفي وابسته است. از آنجا که هدف ما، تعريف فلسفه است، نه مروري بر تاريخ آن؛ به نظرم به هدف خود نزديک شده ام. لذا در اينجا تعريف فلسفه را مطرح مي کنم:
فلسفه، عبارت است از تلاش هر انساني براي فهم بنيادي، فراگير و همه جانبه جهان، به وسيله قواي ادراکي خود و براساس واقعيت عيني.
در اين تعريف، براي فلسفه و تفکر فلسفي سه ويژگي اصلي ذکر شده است. اين سه ويژگي مي تواند ويژگي هاي ديگر را که در تاريخ تفکر فلسفي، براي فلسفه ذکر شده، در برداشته باشد. ضمناً باتوجه به اين ويژگي ها مي توان برداشت هاي ناقص و تعريف هاي نارساي فلسفه را نيز نقد کرد. اين ويژگي ها را کمي بيشتر توضيح مي دهيم.

1. فهم فراگير جهان

فهم چيست؟ فهم ترکيبي از داده حس و تلاش هاي ذهن است. ارسطو، احساس را مقدمه تجربه و تجربه را مقدمه « علم » مي داند. علم نه به معناي عام آن؛ بلکه علم به معناي « صناعت » يعني مجموعه اي منظم و سازمان يافته از معلومات. ارسطو وقتي که براي توضيح معناي حکمت، اوصاف حکيم را مي شمارد، نخستين صفت حکيم را چنين مطرح مي کند:
حکيم، همه چيزها را تا آنجا که ممکن است، مي داند.(5)
بنابراين فلسفه، دانش فراگير نسبت به همه موجودات جهان است. اينکه ارسطو موضوع فلسفه را « موجود » يا « جوهر » مي نامد، به اين دليل است که عنوان موجود،(6) يا جوهر، يک عنوان فراگير است.
ارسطو تأکيد مي کند:
شايسته فيلسوف است که بتواند درباره همه چيزها نظر بدهد.(7)
اما او فلسفه را داراي مراتبي مي داند که شامل حکمت طبيعي و رياضي و الاهي است.
حکمت الاهي يا دانش نخستين، دانش مربوط به بنيادي ترين حقيقت، در جهان هستي است. ارسطو مي گويد:
اگر يک جوهر ديگري در کنار آن هايي که طبيعتاً به هم گرد آمده اند، يافت نمي شد، آن گاه دانش طبيعي مي توانست دانش نخستين باشد. اما اگر جوهر دگرگوني ناپذير (يا نامتحرک)، وجود دارد، پس اين جوهر مقدم است و دانش آن (جوهر) فلسفه نخستين است.(8)

2. بر پايه قواي ادراکي بشر

در حوزه فلسفه، جز قواي انسان، ابزار ديگري براي فهم جهان پذيرفته نيست. فلسفه و دانش فلسفي بر دستاوردهاي چشم، گوش، عقل و هوش انسان استوار است. براي انسان، علاوه بر ابزار عام و همگاني حس و عقل، ابزار و راه هاي ديگر نيز براي کسب دانش و معرفت، مطرح شده اند. يکي از آن ها، وحي و ارتباط با جهان غيب و ديگري رياضت و سلوک براي دست يافتن به کشف و شهود و بصيرت باطني است. معرفت حاصل از اين دو را از عهد باستان، به عنوان آموزه هاي بيرون يا برتر از حوزه حس و عقل، در شرق و غرب جهان داشته و داريم. اين گونه معارف، که بيشتر جنبه ديني دارند، گاهي به عنوان يک تعليم الهام شده از سوي خداوند مطرح شده اند و گاهي به عنوان حاصل مکاشفات خود انسان. تعاليم اديان توحيدي از نوع اول، و تعاليم نوافلاطونيان و مکاتب هندي از نوع دوم مي باشد. اما فلسفه بي آنکه از آغاز به انکار اين گونه معارف بپردازد، بر آن کوشيده تا راه خود را بدون تعهد و بهره گيري از اين ها، ادامه دهد.
اين حرکت مستقل و براساس امکانات موجود و همگاني يعني حس و عقل، دو امتياز مهم دارد که ناديده گرفتن آن ها چندان معقول نيست. يکي اينکه در تکيه بر چشم و گوش و عقل و هوشمان اگر خطايي صورت گيرد، معذوريم؛ زيرا ما تلاش خود را کرده ايم، اما در مواردي کامياب نشده ايم.
ديگر اينکه اگر به معرفتي رسيده ايم، خودمان رسيده ايم و مديون کسي نيستيم. شيخ مفيد در تبيين هبوط آدم مي گويد:
بهشتي که با تلاش خود انسان به دست آيد، نه با تفضل الاهي، نعمتي بود که اگر هبوط نبود، انسان از آن محروم مي ماند.(9)
براي هر انسان بسيار مهم است که خودش چيزي را ببيند و بفهمد؛ نه اينکه ديگران به جاي او ببينند و بفهمند!
کانت، اساس روشن انديشي را اين نکته مي داند که انسان بتواند خود را از « نابالغي به تقصير خويشتن » برهاند.(10) انسان با اين رهايي، ديگر ديگران را « قيم » حوزه انديشه اش ندانسته و بدون هدايت آنان جرئت انديشيدن مي يابد.
سپس فلسفه وظيفه خود مي داند که دو قلمرو ياد شده معرفت (وحي، مکاشفه) را نيز مورد بررسي قرار داده و در مورد اعتبار آن ها اظهارنظر کند و با اين کار فلسفه عرفان و فلسفه دين را بر شاخه هاي متنوّع خود بيفزايد.

3. استناد به واقعيت عيني

بنا به گفته ارسطو:
سروکار داشتن بيش از حد با مفهوم ها، ما را از ديدن واقعيات باز مي دارد.(11)
صدرا بر متکلمان خرده مي گيرد که:
بدون شناخت محسوسات، وارد حوزه معقولات مي شوند! و بدون دانش رياضي، به استدلال و اقامه برهان مي پردازند! و بي آنکه چيزي از علوم طبيعي بدانند، به بحث از الاهيات مي پردازند! (12)
منطق که روش انديشيدن را مورد بحث قرار داده و بر آن مي کوشد که ما را در حرکت فکري مان، در حدّ توان از خطا باز دارد؛ در بحث هاي آغازين، نکته بسيار مهمي را طرح مي کند که بسيار هشدار دهنده است. در آنجا که از « حدّ » به عنوان معرف موجود است، بحث مي شود. جدّي بودن آن را با شرط مهمي همراه مي سازند. آن شرط عبارت از اين است که ما از وجود خارجي پديده اي که تعريفش مي کنيم، آگاه باشيم. بنابراين اگر تعريف برپايه وجود خارجي و عينيت نباشد، چيزي جز « شرح الأسم » نخواهد بود.(13) متفکران مسلمان از ديرباز به دو نوع پرسش از چيستي، توجه کرده اند. شما يک بار معناي « ماء » را نمي دانيد و مي پرسيد: ماه چيست؟ اگر در پاسخ شما، اين واژه را معنا کنند و بگويند: يعني آب، مشکل شما از ميان مي رود. اما اگر شما ذات و حقيقت عيني آب را نمي شناسيد و مي پرسيد: « آب چيست؟ » آن گاه بايد شما را با حقيقت عيني و ترکيب خارجي آب آشنا کنند و بگويند: آب، ماده اي روان است که در بردارنده فلان عناصر است. در مورد نخست، پرسش شما از مفهوم واژه بوده و شرح اسم است؛ درحالي که در نمونه دوم، خواهان شناخت حقيقت عيني آن پديده مي باشيد.
در اينجا نکته جالبي هست و آن اينکه اهل منطق، ميان اين دو پرسش، پرسش ديگري قرار داده و ترتيب پرسش هاي يک انسان را بدين شرح بيان کرده اند:
- پرسش از مفهوم واژه.
- پرسش از وجود عيني آن؛ يعني آيا چنين چيزي واقعيت دارد؟
- پرسش از حقيقت آن چيز.
شما عنوان « اکسير »، « نفس »، « زيبق » و « اتم » را مي شنويد. اگر اصولاً معناي اين واژه ها را ندانيد، نخست مي پرسيد که: اکسير چيست؟ زيبق چيست؟ و...
کسي که مفهوم اين ها را مي داند به شما مي گويد: اکسير، کيميا است؛ نفس، جان است و زيبق، جيوه است. در اينجا مشکل شما، که فهم معناي لغوي واژه و اسم بود، از ميان مي رود، اما ممکن است، در واقعي و عيني بودن اين ها ترديد داشته باشيد. اگر چنين باشد، نوبت به پرسش ديگري مي رسد؛ آيا اين ها وجود خارجي دارند؟ اگر پاسخ اين پرسش، مثبت بود؛ يعني شما به هر دليل دانستيد که براي نمونه جيوه در واقع وجود دارد، نوبت به پرسش از حقيقت آن چيز مي رسد که جيوه چيست؟ اما اگر پاسخ اين پرسش، مثبت نبود؛ يعني به دلايلي شما قانع نشديد که چيزي به عنوان مصداق کيميا، وجود خارجي داشته باشد، ديگر جاي پرسش از حقيقت آن چيز نخواهد بود. کيميايي که وجود خارجي آن ثابت نشده، يک واژه خواهد بود که تنها به مفهوم ذهني خود اشاره دارد، نه به يک مصداق خارجي؛ و چون حقيقتي براي آن در جهان وجود ندارد، نمي توان در شناخت آن تلاش کرد. با توجه به همين نکته، فلاسفه و منطق دانان گفته اند: تعريفات اسمي حقايق، پس از اثبات وجود خارجي آن ها، به تعريف هاي حقيقي تبديل مي شوند.
مِن ثَمَّ ما في بدو تعليم نضع *** للإسم، بالإثبات قلبه يقع (14)
در اينجا دو نکته يادآوري مي شود:
يکي در ارتباط با فهم سبزواري از تفاوت حدّ و شرح الأسم. ديگري درباره « توجه به عينيت » که آن هم نيز ممکن است به صورت نادرست انجام پذيرد.
الف. ظاهراً حاج ملاهادي سبزواري چنين فهميده است که مثلاً « حيوان ناطق » در تعريف انسان، پيش از ثبوت وجود انسان، شرح الأسم است؛ اما وقتي که وجود انسان ثابت شد، همين حيوان ناطق، به « حدّ » انسان تبديل مي گردد.
به نظر، اين مطلب درست نيست. زيرا اگر کسي مثلاً سفينه فضايي را براي ما تعريف کرد يعني تمام علل و عوامل و مواد آن را تشريح کرد، اما چون ما هنوز نمي دانيم که چنين چيزي عملاً وجود دارد اين تعريف حد نخواهد بود.(15)
سپس وقتي که با دلايل و قرايني، وجود آن براي ما ثابت شد، همين شرح اسم، به حدّ واقعي تبديل مي گردد! من نمي دانم که در اينجا، تعريف او از فضاپيما چه تغيير و تحوّلي در ذهن ما پيدا مي کند که ديگر شرح الأسم نباشد و حدّ باشد؟ فکر نمي کنم چيزي به عنوان تفاوت اين تعريف در کار باشد.
بنابراين، هدف اصلي از اين هشدار، آن است که براي شناخت حقيقت پديده ها، بايد به سراغ وجود خارجي آن ها برويم و به جابه جا شدن الفاظ و مفاهيم قناعت نکنيم. يعني تا ما بر محور مفاهيم کار مي کنيم، در حوزه نام ها و عنوان ها گرفتار خواهيم ماند. در مقابل، اگر به سراغ وجود خارجي پديده ها رفته و براي درک آن ها تلاش کنيم، در مسير فهم و درک حقيقت قرار خواهيم گرفت.
ب. هيچ گزاره اي حتي گزاره هاي قلمرو افسانه و اسطوره نيز، به طور کلّي، از نوعي توجه به واقعيت، خالي نيست. اما توجه به واقعيت، خود بر دو گونه است: يکي اينکه گزاره هامان را براساس واقعيت تنظيم کنيم. ديگر آنکه واقعيت را براساس گزاره هاي ذهني مان تبيين کنيم. در اولي، پديده ها را مورد بررسي قرار مي دهيم، سپس درباره آن ها به بيان نظريه و حکم مي پردازيم. اما در گونه دوم، به قلمرو ذهن اصالت داده و با معلومات ذهني مان به تبيين پديده ها مي پردازيم. اين گونه برخورد را در فلسفه اسلامي امروزمان، حتي بيش از علم کلام قديم مي توان نشان داد!
مثلاً هنوز هم براي تبيين تقسيم يک ليوان آب به دو ليوان، يا تفسير تبديل آب به بخار به سراغ ماده و صورت ارسطويي مي رويم. يا اينکه براي حذف جسم و بدن، فرض انسان معلّق در فضاي ابن سينا را به کار مي بريم. و ده ها مورد ديگر.

پي نوشت ها :

1- تئودور گمپرتس، متفکران يوناني، ج1، ص57.
2- قرآن کريم، خرسندي احزاب از داشته هاي خود را که مايه گمراهي آنان شده است، سرزنش مي کند: کل حزب بما لديهم فرحون، مؤمنون، آيه53.
3- تئودور گمپرتس، متفکران يوناني، ج1، ص63.
4- برتراند راسل، تاريخ فلسفه، ج1، فصل2.
5- ارسطو، متافيزيک، کتاب اول، فصل2.
6- همان، کتاب چهارم، فصل2.
7- همان.
8- همان، کتاب ششم، فصل1.
9- شيخ مفيد، اوايل المقالات، ص27.
10- ايمانوئل کانت، « رساله روشن نگري چيست؟ »، در مجموعه روشن نگري چيست؟، صص18-17.
11- تئودور گمپرتس، متفکران يوناني، ج1، ص337.
12- صدرا، اسفار، ج1، ص363.
13- براي نمونه، رک: هادي سبزواري، شرح منظومه منطق، بحث « حد ».
14- همان، چاپ سنگي، ص45.
15- با اين حساب بايد علم پيشين خدا و مجردات هم، شرح الأسم باشد.

منبع مقاله :
يثربي، سيد يحيي؛ (1388)، تاريخ تحليلي- انتقادي فلسفه اسلامي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط