مقدمه
هنگامي که ملاصدرا با انديشه اصالت وجود و تشکيک وجود، حرکت جوهريه وجود را مطرح کرد، خودش مي دانست که چه زلزله يي در ساير مباحث فلسفي در حوزه هستي شناسي در انداخته است. او اين تأثيرات را به حوزه ي نفس انساني نيز سرايت داد و به حرکت جوهريه نفس معتقد شد. (2) با توجه به نظريه حرکت جوهريه نفس، مي توان استنباط نمود که صفات اخلاقي نه تنها نقشي بالاتر از صفت و عرض نسبت به جوهر خود دارند، بلکه اموري واقعي و خارجيند و هستي مستقلي دارند. اين مسئله از آن جهت داراي اهميت است که اثبات آن، تلقي واقع گرايانه تري از اخلاق را مطرح مي نمايد و به جبهه واقع گرايي اخلاقي (3) دو چندان کمک مي کند. علاوه بر آن، نگاهي روشنتر را نسبت به کيفيت تحول نفس از مرحله جسمانية الحدوث به روحانية البقاء مطرح مي نمايد. در اين نگاه، اخلاق با حرکت جوهري ربط وثيقي پيدا مي کند و ديدگاه مکنون و خاص ملاصدرا در اينباره روشن مي شود و نظريه وي درباره ي حدوث جسماني نفس و بقاي روحاني آن، مقبوليت بيشتري مي يابد. عيني گرايي در اخلاق معاني متعددي دارد که مي توان ملاصدرا را از عينيت گرايان شديد دانست.هدف از مقاله حاضر، بيان تحليل توابع انديشه حرکت جوهري در زمينه اخلاق (عينيت اخلاقي) است.
اخلاق
اخلاق جمع « خُلق » و « خُلُق » است که بمعناي سرشت، طبيعت و عادت، خوي بکار مي رود. (4) در قرآن کريم نيز واژه خُلُق بکار رفته است: « انک لعلي خلق عظيم؛ براستي که تو داراي خويي والا هستي » (قلم/4) البته خوي و سرشت مي تواند هم جانب مثبت و پسنديده و هم جانب منفي و ناپسند داشته باشد. معاني اصطلاحي اخلاق نيز توسط عالمان و دانشمندان علم اخلاق بيان شده است، از جمله آنکه گفته مي شود اخلاق درباره ي صفات نفسانيي که در نفس انسان رسوخ کرده و پايدار شده باشد سخن مي گويد. (5) همچنين برخي اخلاق را صفات نفساني غير پايدار دانسته اند (6) و از نظر آنان علم اخلاق علمي است که با آموزش صفات و ملکات پسنديده و طريقه کسب آنها و نيز بيان صفات بد و راه و روش اجتناب از آنها، راه رسيدن به منش خوب را به ما نشان مي دهد و نيز شيوه ي صحيح رفتار ما را در ارتباط با خود و ديگران و خداوند بمنظور نيل به سعادت و کمال معرفي مي کند. (7) اين علم در قرن بيستم وارد فلسفه شد و بواسطه ي مزاياي فوق العاده يي که داشت، توانست بسرعت رشد نموده و تحول يابد. البته واژه ي « Ethics » نيز در حال حاضر، همواره، براي اين شاخه از فلسفه بکار نمي رود، برخي اوقات لفظ ديگري براي اخلاق هست و گاهي اين واژه به نظام اخلاقي يا هنجاري يک فرد يا گروه اشاره دارد. اين واژه کاربردهاي ديگري نيز دارد؛ از جمله اينکه تعابير « اخلاقي » و « Ethical » اغلب معادل « درست » يا « خوب » و در مقابل « ضداخلاقي » و « Un Ethical » بکار مي رود. (8)آنچه در مقاله حاضر مورد نظر است، معاني توصيفي آن نيست. معناي توصيفي يا تاريخي آن بمعناي مطالعه و تحقيق براي دستيابي به توصيف و تبيين اخلاقي افراد، جوامع، اديان و يا گروههاي مختلف است که توسط جامعه شناسان، روانشناسان و مورخان و انسانشناسان صورت مي گيرد. آنان در باب توصيف اصول اخلاقي پذيرفته شده توسط افراد يا گروههاي انساني اين فعاليت را انجام مي دهند. (9) با توجه به اين معاني، بحث درباره ي اخلاق در انديشه ملاصدرا، محدود به احصاء مفاهيم اخلاقي بکار رفته در آراء و انديشه هايشان نخواهد بود. اين کار گرچه سودمند است اما مورد نظر اين مقاله نيست و نوشتار حاضر درصدد اثبات مدعاي برتري است. محدوده بحث اين نوشتار، درباره ي مسائل، جايگاه هستي شناختي مفاهيم و گزاره هاي اخلاقي است. بدين معني کلمه « اخلاقي » (10) بمعناي اخلاق درست يا اخلاق خوب نيست بلکه بمعناي متعلق به اخلاق است که واژه ي مقابل آن « غيراخلاقي » (11) است نه « ضداخلاقي ». (12)
اين رويکرد نسبت به اخلاق، مسئله يي در حوزه « فرا اخلاق » (13) محسوب مي شود. به اين معنا که مستلزم تفکر تجليلي درباره ي اخلاق و مفاهيم اخلاقي است و درصدد پاسخگويي به سؤالات منطقي و هستي شناختي درباره اخلاق است. البته در ميان سؤالاتي که در حوزه ي هستي شناختي اخلاق مطرح است، تنها در مقاله حاضر به اين سؤال پاسخ داده مي شود که از ديدگاه ملاصدرا در مسئله حرکت جوهري، آيا مفاهيم اخلاقي از وقايع خارجي حکايت مي کنند و مهمتر و بالاتر اينکه آيا اخلاق همانند هستي عينيت دارد يا خير؟
تشابهات جسم و نفس در آراء گذشتگان (پيش از ملاصدرا)
گذشتگان که منکر حرکت جوهري بودند، حرکت را فقط در اعراض و صفات شيء مي دانستند. از اينرو در توجيه تغييرات و پديده هاي طبيعي، جوهر و ذات آنها را ثابت و اعراض و صفات آن را متغير مي دانستند و حرکت جوهر و ذات شيء را برابر با گم شدن متحرک و از دست رفتن هويت آن و بطور کلي نفي حرکت مي شمردند. (14) همين مسئله به حوزه ي نفس هم سرايت کرد و انديشمندان گذشته مايل بودند تغيير در نفس را با تغيير در محتوا و صفات و خصوصيات اخلاقي توجيه نمايند. از ديدگاه آنها نسبت صفات و ملکات اخلاقي براي نفس همانند اعراض براي اجسام محسوب مي شد. نفس با حدوث ابتدايي و آغازين خود، اندک اندک از قوا و ملکات بيشتري برخوردار مي گردد تا آنکه کثرت و مداومت ملکات موجب رسوخ و ثبوت آنها شده و نفس نيز داراي صفات و اعراض مخصوص بخود مي شود که اينها همان فضايل و ملکات اخلاقي و يا رذائل و مهلکات اخلاقي ناميده مي شدند. بدين ترتيب مي توان همان استدلالها را بر عدم مقبوليت حرکت جوهري در اجسام، براي نفس هم اقامه کرد و استنباط نمود که حرکت جوهري نفس موجب گم شدن هويت آن و از دست رفتن نفس و تبديل آن به نفس ديگر خواهد شد؛ علاوه بر آنکه مشکلاتي در باب ثواب و عقاب در قيامت و رستاخيز نيز براي مؤمنان بوجود خواهد آورد. زيرا موجب خواهد شد بر اثر حرکت جوهري، نفس مؤمن يا گناهکار تغيير يابد و ثواب و عقاب به موجود ديگري تعلق گيرد و بدين ترتيب اين با حکمت الهي و عدالت او سازگار نخواهد بود! از اينرو تناظري ميان اعتقاد گذشتگان درباره ي جسم و اعراض آن، با نفس و ملکات و صفات خوب و بد آن وجود داشته است. البته تفاوت هاي عمده يي نيز وجود داشته از جمله آنکه:اولاً: از نظر گذشتگان، جسم داراي وحدت شمرده نمي شد و حکما به تفرقه اجزاء آن قائل بودند، اما در مورد نفس برغم تعدد قوا بمقتضاي اصل « النفس في وحدتها کل القوي » مسئله وحدت نفس مطرح بود.
ثانياً، از نظر آنها رابطه ي اعراض با اجسام داراي شدت و ضعف نبود بلکه کيفيات مختلف و همچنين کميات و... بطور يکسان نسبت به جسم وابستگي داشتند، اما در مورد نفس، بحث صفات و ملکات نفساني مطرح بود که ملکات نفساني شدت و وابستگي بيشتري نسبت به نفس داشتند و بدين ترتيب ديرتر زوال مي يافتند. اين امر در هويت نفس مؤثر بود. زيرا نفس هويت خويش را از ماهيت و نحوه ي تربيت ملکات اخلاقي مي گرفت.
ابداعات و تغييرات ملاصدرا در اين دو مورد
همانطور که ذکر شد، ملاصدرا حرکت جوهري را در هر دو مورد جسم و نفس مطرح نمود و از اين جهت تقارن و همساني گذشته را در نظام فلسفي خويش نيز سازمان داد. کار ديگري که وي انجام داد، اين بود که در خصوص انسان، مسئله دوگانگي جسم و نفس را از ميان برداشت. (15)ملاصدرا درباره ي ايجاد تحول در هر دو بخش جسم و نفس، مسئله حرکت جوهري و اشتداد و استکمال آن را مطرح نمود که حرکتي رو به غايت و مسيري در پيش است. (16) کمال جسم، در بهره گيري بهتر و بيشتر و ثمربخشي آسانتر است تا بتواند در نظام طبيعت وظيفه خويش را انجام دهد و کمال نفس تشبه به خدا و خداگونه شدن و يا برخورداري از علم و معرفت ربوي است.(17)
علم در آراء و انديشه گذشتگان، از مقوله کيف نفساني و عرضي از اعراض نُه گانه بود و دانش و معرفت در امور مربوط به نفس، داراي جوهريت و وجود نبودند. ملاصدرا دانش و معرفت را به حوزه ي هستي کشانيد و بتبع آيات و روايات بسياري آن را مساوق نور، وجود و برتر از هر عمل عبادي، شمرد و معرفت خالص ربوي را نهايت سلوک و رشد و تعالي انساني دانست. حال سؤال اينجاست که آيا صفات اخلاقي نظير دانش و معرفت، حسن خلق، وفاي به عهد و... مي توانند تنها اموري در حد اعراض باشند؟ و آيا در ديدگاه ملاصدرا اينها از هستي و موجوديت برخوردار نيستند؟ پاسخ به اين سؤالات نيازمند طرح چند مقدمه است که به آنها مي پردازيم.
جايگاه علم النفس در حکمت متعاليه
ملاصدراي شيرازي در تقسيم فلسفه راهي تازه بر گزيد و بر خلاف پيشينيان، فلسفه خويش را در چهار بخش امور عامه، طبيعيات، الهيات بمعني الاخص و علم النفس عرضه کرد (18) و با اقتباس از اصطلاحات عرفاني، هر بخش را يک سفر ناميد. سفر چهارم يعني بخش انتهايي کتاب الاسفار الاربعة به مباحث نفس و معاد، اختصاص يافته است. در اين سفر از مبدأ پيدايش نفس تا منتهاي سير آن و کمالاتي که ممکن است در سير صعودي خويش بيابد و همچنين از عالم معاد، در يکجا و در قالب يک مجموعه بحث مي شود. حال آنکه در کتب پيشينيان، اين مباحث در ابواب گوناگون پراکنده بوده است؛ مثلاً نفس در طبيعيات، معاد در الهيات و کمالات نفس در اخلاق و تا حدودي در الهيات مطرح مي شدند. اما ملاصدرا با تأسيس يک بخش مستقل، تمام اين مباحث را کنار هم گرد آورد. در اصطلاح او، نفس شامل نفس انساني، حيواني و نباتي است و استاد مصباح يزدي نيز نفس را به همين معني بکارمي برد ولي تأکيد اصلي بر نفس انساني است. (19)حقيقت نفس بر اساس مباني صدرالمتألهين
نفس تا زماني که نفس است، نوعي اضافه وجودي به بدن دارد و همين اضافه است که تفاوت نفس و عقل را تبيين مي کند. زيرا عقل جوهر مجردي است که نه هويت آن تعلقي است و نه به موضوعي اضافه مي شود. زيرا عروض اضافه، متوقف بر امکان استعدادي است و لازمه ي فرض امکان استعدادي در عقل، مادي بودن آن است. بنابرين تفاوت حقيقي بين نفس و عقل در اين است که در حاق وجود نفس، اضافه به بدن يا جسم، نهفته است و در مورد عقل چنين نيست.اگرچه نفس مغاير با عقل است ولي براساس حرکت جوهري و اشتداد در وجود مي تواند به مرتبه عقل مفارق نايل شود؛ بعبارت ديگر وجود نفس، عرض عريضي را شکل مي دهد که در يکسوي آن ماده ي جسماني و در سوي ديگر عقل مفارق قرار دارد و ما از چنين وجودي که داراي مراتب مختلف است، نفس را انتزاع مي کنيم. پس نقطه ي آغازين حرکت تکاملي نفس، وجود جسماني است که نسبت به مرتبه عقل حالت بالقوه دارد. امتداد وجودي نفس از اين نقطه آغاز مي گردد و تا مرتبه عقل مجرد تداوم مي يابد و در طول اين امتداد، نفس صورتي است که متعلق به ماده و مضاف بر آن است. بنابرين همه نفوس، اگرچه داراي مراتب و درجات بسيار مي باشند، در مفهوم نفس بودن ( بمعناي صورت متعلق به جسم) متفقند. تعين در طول حرکت جوهري و اشتدادي، خود مراتب شديدتري از وجود را دارا مي شود تا آنجا که در نهايت به رتبه ي تجرد عقلي واصل گردد. (20)
حرکت جوهري نفس
از نظر ملاصدرا نفس، يک وجود ذو مراتبي است که داراي مرتبه عالي عقلي، مرتبه متوسط خيالي و مرتبه نازله حسي است. باعتقاد ملاصدرا بدن هم از مراتب هستي نفس است که در مرتبه ي حسي قرار دارد. انسان موجود واحده يي است که تام فعليت شيء به آن است و بهمين خاطر داراي صورت واحدي است که همان نفس اوست و ساير صورتها و فعليتها در وجود نفس مستهلک شده اند. مقصود از مرتبه در اصطلاح ملاصدرا، چهره ها و شئونات مختلف يک وجود واحد شخصي است؛ مثلاً قواي ادراکي نفس شامل قوه ي تعقل، تخيل و احساس است. از يکسو انسان با علم حضوري در مي يابد که « خودش » يک موجود واحد و بسيط است که قابل تکثر يا تجزيه نيست، پس ترديد ندارد که نفس او يک موجود واحد شخصي است و از سوي ديگر در مي يابد که مبدأ ادراکات عقي و خيالي و حسي، ذات نفس اوست و اين « ما » هستيم که تعقل مي کنيم، تخيل مي ورزيم و احساس مي کنيم. از اينرو شکي نيست که قواي ادراکي ما همان مبادي افعال ادارکيند و چيزي غير از نفس ما و خود ما نيستند. (21)آنچه در اينجا داراي اهميت است، قواي ادراکي است و نه ادراکات. قواي ادراکي بلحاظ وجودي عين نفسند و نفس، موجود واحد ذو مراتبي است که يک مرتبه آن، قوه عامله و مرتبه ديگر آن قوه تخيل و مرتبه ي ديگرش حاسه است. هيچکدام از اين مراتب علت وجودي مرتبه ديگر نيست؛ مثلاً قوه ي عاقله علت قوه خيال نيست و آن هم علت قوه ي احساس نيست. زيرا اين قوا داراي وجودهاي مشخص و جدا نيستند حال آنکه وجود معلول غير از وجود علت است و بعلاوه علت، تقدم وجودي بر معلول دارد، اما قوه حس تقدم زماني بر خيال و عقل دارد.
ملاصدرا، پس از اثبات حرکت جوهري وجود و بيان مسائل و توابع آن در سفر چهارم از اسفار عقليه اربعه، بر مسئله نفس توجه تام نموده است. اين مسئله نيز متأثر از ساير ابداعات او نظير حرکت جوهري و اصالت وجود و تشکيک وجود است و بنوعي داد و ستدي علمي با ساير اصول دارد و تشکيل دهنده کل ساختار فلسفي اوست.
وي در اثبات حرکت جوهري نفس، مقدماتي را از حکماي گذشته به خدمت گرفته است؛ از جمله جوهريت و بساطت نفس. طرح مسئله جوهريت نفس از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بود (22)، بعلاوه بساطت و وحدت نفس، راه را براي اين حرکت باز نمود و حکيم ما، به احتساب آنکه وجود نفس و نه ماهيت آن اصيل است، اشتراک مصداقي وجود در مراتب مختلف آن را استنباط نمود. جنبه ي مشترک و حد ميانه اين سه مرتبه، اصل حقيقت وجود است که در مرتبه يي بدون تجرد و در مرتبه يي برخوردار از آن است. زيرا وجود اصيل است و باقتضاي هر مرتبه، داراي آثار و نتايجي است؛ در مرتبه حس، نتايج حسي دارد، در مرتبه خيال نتايج خيالي و در مرتبه عقل نتايج عقلي. بنابرين مشکل رابطه ي نفس و بدن که از گذشته جدالي طولاني را با خود همراه داشت، بصورتي ابداعي پاسخي معقول يافت .
جايگاه هستي شناختي مفاهيم اخلاقي در انديشه صدرايي
ملاصدرا پس از طرح مسائل وجود و توابع و نتايج آن، به طرح مسئله نفس پرداخته است و از اين نظر بسياري از مفاهيم مربوط به وجود، در نفس و معاد نيز منعکس شده که سازگاري دروني انديشه هاي او را نشان مي دهد.فصول و عناوين متعددي در جلد نهم الاسفار الاربعة گوياي ديدگاه هستي شناسانه ملاصدرا درباره ي نفس و خصوصيات اخلاقي آن و وجه هستي شناسانه آن است؛ براي مثال عنوان فصل هفتم « في ان هذه القوي البدنية کلها ظل لما في النفس من الهيئات النفسانية » مي باشد. (23) ملاصدرا در اين باب بيان نموده است: قواي نفساني که در بدن انسان طبيعي وجود دارند، سايه ها و مثالهايي براي نفس هستند و اين انسان، همان انسان نفساني اخروي است. البته او مسئله ترتيب را حفظ نموده و معتقد است که انسان برزخي با همه قوا و اعضايش سايه و مثل انسان عقلي و جنبه ها و اعتبارات عقلي ست و آن نيز سايه انسان اخروي است.
معناي سخن آن است که قواي بدني که در انسان بصورت قواي نباتي و حيواني و انساني تقسيم و پراکنده شده اند، داراي حقيقتي برتر و بالاتر هستند. علاوه بر اينها گوياي آن است که اين قوا جنبه هستي شناختي داشته و عينيت و واقعيت دارند. پس از اين جهت، متحرک به حرکت جوهري هستند و داراي شدت و ضعف و زيادت و نقصان مي باشند و از آنجاييکه اين قوا به تمامه نفس را مي سازند و ظهورات و جلوه هاي نفس هستند، نمي توانند از هستي بي بهره باشند. بدين ترتيب قواي انساني در حرکت جوهري خود، در مراتب مختلف بستر وجودي و عرض عريض هستي خويش حرکت مي کنند و از نقصان به کمال مي رسند؛ مثلاً قواي حسي ظاهر در همان محدوده خويش رشد مي کنند و قواي حسي باطن نيز در حوزه خودشان. عقل مراتب مختلف هيولاني، بالقوه، بالملکه، بالفعل، مستفاد و قدسي خود را مي گذراند؛ ضمن آنکه هيچکدام از مراتب مستقل از ديگري نيست و رابطه ي وجودي با ديگر مراتب دارد.
آنچه از محتواي کلام ملاصدرا در خصوص صفات اخلاقي و نقش آنها در حرکت جوهري نفس استنباط مي شود اين است که اخلاق، رکن استوار و محکمي در حرکت جوهري، بخصوص حرکت جوهري انسان بعنوان اشرف مخلوقات و برگزيده موجودات است.
در مسئله حرکت جوهري نفس از جسمانية الحدوث به روحانية البقاء پس از مرتبه حسي، ورود به مرتبه خيالي و عقلي مطرح است و اين سير جز با معرفت و معنويت و برخورداري از کمالات نفساني حاصل نمي شود. (24) صفات اخلاقي و ملکات نفساني چنانچه بخواهند عرضي از اعراض باشند و نقش کميت يا کيفيت را در انديشه فيلسوف داشته باشند، هرگز نمي توانند به وسعت و حجم وجودي فاعل و دارنده آن بيفزايند و او را از وجودي بالاتر برخوردار نمايند تا بتواند تجرد خيالي و سپس عقلي پيدا کند. دلايلي نيز در اين مورد بعنوان مؤيد وجود دارد:
- اگر اين صفات اعراض باشند، در مرتبه تجرد خيالي به عقلي زايل خواهند شد.
- اگر اين صفات داراي هستي و وجود نباشند، نمي توانند پايه يي براي وجودات برتر قرار گيرند.
- اگر اين صفات اعراض باشند، مثال بالاتري از جواهر خواهند داشت.
پس نمي توانند اعراض باشند بلکه بايد داراي جوهر و هستي مستقلي باشند.
حرکت جوهري قواي انساني
از جمله مواردي که بنا بر حرکت جوهري متحرک است، قواي انساني انسان است. بحث از قوا در عقل عملي و عقل نظري مطرح مي شود. از نظر حکيمان مسلمان، اخلاق در حوزه عقل عملي قرار دارد. با توجه به ديدگاه خاص ملاصدرا، همانطور که گذشت، نفس با همه ي خصوصيات و شرايط، متحرکت به حرکت جوهريه است و از مرتبه جسمانية الحدوث آغاز مي کند و تا روحانية البقاء پيش مي رود. بطور طبيعي مرتبه جسماني، آغاز برخورداري از صفات مختلف است که آن صفات، صفات جسماني و حسي هستند و هر کدام در مرحله آغازين و ابتدايي بسر مي برند و بمرور که از جسمانيت نفس کاسته شده و به روحانيت آن افزوده مي گردد، صفات نفساني نيز متحول شده و جلوه ها و صورتها و هستيهاي متفاوت ظاهري مي گردند. بدين معنا صفاتي چون علم، عطوفت، صبر، زيبايي، مهر، اراده و قدرت در مراتب مختلف متفاوتند. زيرا با هر حرکت نفس و صعود و کمال آن در مرتبه بالاتر، صفات خاصي نيز بايد تغيير نمايند و متناسب با آن مرحله گردند.به اين ترتيب، با توجه به مسئله تعلق جعل به وجود، فاعل نفس انساني، نفس و قوا و حرکت جوهري آن را به اراده واحده يي جعل مي کند و براي هر يک از اينها نيازمند جعل و فعليت مجدد نيست. فاعل حقيقي، بنابر آنچه در فلسفه از خصوصيات عليت فلسفي گفته مي شود، تنها خداوند است.
عينيت نفس و صفات اخلاقي آن
ملاصدرا در جلد نهم الاسفار الاربعة در بحثي با عنوان حکمة مشرقية مي گويد:وها نا سر شريف يعلم به جواز اشتداد الجوهر في جوهريته و استکمال الحقيقة الانسانية في هويته و ذاته، و يعلم ان هذا الحد للنفس ليس بحسب الاسم فقط کما في حد البناء و الاب و الابن... . (25)
نکته مهم آن است که صدرالمتألهين در صدر حکمت مشرقيه نتيجه يي را بيان نموده که در ذيل متني به استدلال پيرامون آن پرداخته است. او مي گويد: « در اينجا نکته ارزشمندي است که بواسطه آن جواز اشتداد جوهر در جوهريتش و استکمال حقيقت انساني در هويت و ذاتش دانسته مي شود ».(26)
حال مي توان پرسيد که استکمال حقيقت انساني در هويت و ذاتش چيست؟ اگر حقيقت انساني حقيقت نفس باشد و يا انسانيت انسان باشد؛ اگر حقيقت انساني همان حقيقت نفس باشد باز هم مقصود حاصل است و اگر حقيقت انسان باشد مي توان با توجه به آراء ايشان حقيقت انسانيت را در عمل الهي و علم به آن دانست که متخلق شدن به اخلاق و صفات پسنديده انساني است. او ذيل اين متن مي رساند که مراد حقيقت نفس است:
هذا بخلاف النفس فان نفسيه النفس نحو وجودها الخاص و ليس لماهيه النفس وجود آخر هي بحسبه لا تکون نفساً ان بعد استکمالات و تحولات ذاتيه تقع لما في ذاتها و جوهرها فتصير حينئذ عقلا فعالا بعد ما کانت بالقوه عقلاً.
ملاصدرا در توضيح مي گويد نفسيت نفس، بر خلاف ساير صفات موجود است و همان نحوه ي خاص وجودش است و چنين نيست که ماهيت نفس امري مستقل باشد و صفات نفساني اموري ديگر. ماهيت نفس همان استکمال و تحولات ذاتي نفس است که در ذات و جوهرش رخ مي دهد و آن را از حالت عقل بالقوه به عقل فعال تبديل مي کند. بدين ترتيب نفس بر اثر حرکت جوهري تکامل مي يابد و در نهايت به مرحله تجرد عقلي مي رسد. با توجه به اين جملات، نفس همان کمالات نفس است که صفات اخلاقي، سازنده آن کمالات مي باشند. علم و معرفت، عمل به علم، تقوا، پاکي و ... صفات اخلاقي هستند که کمالات نفسيند و اتصاف نفس به آنها همانند اتصاف عرض به جوهر نيست، بلکه اين صفات جنبه هستي و وجودي دارند و بتعبير دقيقتر اينها صفات نيستند. زيرا نفس با متصف شدن به آنها استکمال مي يابد و بر هستيش افزوده مي شود.
همانطور که گفته شد، نظريه ملاصدرا در باب نفس، بر دو رکن استوار است که آن دو نيز از ابتکارات او بشمار مي روند: يکي حرکت جوهري و ديگري تشکيک وجود است.
حال نفس بر اثر اين هستيها شدت هستي مي يابد و وجودش عين اين هستيها مي شود و در مقابل، اين کمالات اخلاقي نيز عين نفس انسان مي شود. اين همان تشکيک وجود است. بواسطه همين تشکيک، نفس حرکت مي يابد و اين حرکت در صفات ظاهري نيست بلکه جوهر گذشته ناقصش به جوهري کاملتر مبدل مي شود. بمرور که جوهر جسماني نفس به اين صفات مستحلق مي گردد، حرکت جوهريش آغاز مي شود و اين حرکت آن را از مرتبه جسمانيةالحدوث به روحانية البقاء سوق مي دهد. اينچنين است که اين ديدگاه با دو انديشه تشکيک وجود و حرکت جوهري پيوند خورده است، اما همه ي اينها وقتي ميسر است که صفات اخلاقي از سنخ اعراض نباشند بلکه از سنخ وجود ذاتي باشند تا هستي جسماني نفس را به هستي عقلاني تبديل کنند. (27)
ملاصدرا تشکيک در حقيقت عيني و شخصي وجود را مورد توجه قرار داده است. (28) بر اساس اين رأي، علاوه بر آنکه مفهوم وجود مقول به تشکيک است و صدق آن بر مصاديقش بلحاظ اولويت، متفاوت مي باشد، حقيقت وجود عيني تشکيکي و ذو مراتب است. حال در تکميل اين بحث که گفته مي شود اين صفات انساني که باعث اختلاف در مراتب وجود نفس مي شوند و حقيقت نفس که گفته شده چگونه داراي کمال مي گردند تا اين استکمال حاصل شود و اين بجز با هستي دار بودن صفات اخلاقي ميسر نمي باشد، با توجه به مباحث گذشته درباب فاعل حرکت مي توان گفت، هستي اخلاقي تازه يي که براي نفس پديد مي آيد و بواسطه ي آن کمال يافته و وارد مرتبه تازه يي مي شود، با همان فاعل حرکت تحقق مي يابد. يعني فاعليت وجودي به يک اراده؛ نفس، قوا، حرکت نفس و کمال آن را بواسطه اتصاف به خصايص اخلاقي ايجاد مي کند. به اين ترتيب است که نفس بر اثر همراهي با اين امور اخلاقي از هستي بالاتري برخوردار مي شود و کمال مي يابد و اگر اين امور و صفات اخلاقي تنها جنبه سطحي و عرضي مي داشتند، هيچگاه اين تحول در هستي نفس ايجاد نمي گشت.
دو معنا در عينيت اخلاق
واقعي بودن مفاهيم اخلاقي به دو معني استعمال مي شود؛ در يک معنا واقعي بودن مفاهيمي چون خوبي و بدي بمعناي آن است که احکام اخلاقي نشان از واقعيتي وراي خود دارند. اين معنا از واقع گرايي در مقابل ديدگاه هايي چون امرگاريي، احساس گرايي و توصيه گرايي قرار دارد. امر گرايان مفاهيم اخلاقي را بدون هرگونه واقعيتي فقط بيانگر امر آمر يا نهي ناهي مي شمارند. احساس گرايان اين مفاهيم را تنها نشان دهنده خواست خوشايند و يا تنفر گوينده حکم اخلاقي تلقي مي کنند، بدون آنکه در وراي اين مفاهيم به حقيقت تأثيري معتقد باشند. توصيه گرايان اين امور را صرف توصيه به مخاطب تلقي کرده و براي آنها واقعيتي فراتر از اين توصيه در نظر نمي گيرند. (29) در مقابل اين ديدگاهها، واقع گرايان اخلاقي معتقدند براي اخلاق مي توان هدفي در نظر گرفت و افعال و اوصاف اختياري آدمي را با آن سنجيد. اگر در اين سنجش، فعل و صفت ياد شده موفق و سربلند بيرون آيد، وصف خوبي اخلاقي را مي توان براي آن بکار برد و اگر در تأمين هدف اخلاقي، نقشي ناروا ايفا کند، وصف بدي را بر آدمي حمل مي کنيم و اگر نسبت به هدف اخلاقي بي تفاوت باشد، حکم به خنثي بودن آن مي دهيم. بتعبير استاد مطهري تمام خوبيها و بديها بيان کننده رابطه شيء با کمال خودش است. (30)در ديدگاه واقع گرايي اخلاقي رابطه ي فعل و صفت اخلاقي در رسيدن به هدف سنجيده مي شود؛ اگر فعل يا صفتي تأمين کننده ي هدف اخلاقي باشد از رابطه ي ميان اين دو هدف، عنوان و مفهوم « خوب » انتزاع مي شود و اگر رابطه نفسي باشد، عنوان و مفهوم « بد » از آن انتزاع مي شود و چون اين مفاهيم از فعاليت ذهني انتزاع و ساخه مي شوند، از سنخ معقولات ثانيه فلسفي بشمار مي روند و مصاديقي در جهان خارج دارند و واقعيت داشتن آن مفاهيم، همانند واقعيت داشتن مفهومي مانند « علت » است؛ يعني اين مفاهيم بواسطه منشأ انتزاعشان، خارجي و واقعي ناميده مي شوند. (31)
معناي دوم واقعيت داشتن مفاهيم اخلاقي، همان است که در انديشه ملاصدرا در خصوص اخلاق و مفاهيم اخلاقي وجود دارد. از ديدگاه ملاصدرا، مفاهيم اخلاقي از سنخ هستيند اما نه مجعول بالعرض بلکه مجعول بالذاتند. جعل به آنها تعلق مي گيرد و نه به نفس. بدين ترتيب در حرکت جوهريه از جسمانية الحدوث به روحانية البقاء، حکيم و فياض علي الاطلاق، دمادم هستي تازه يي را که همان هستي اخلاقي و ارزشي انسان است به او مي بخشد و نفس با همه ي قوا و هستي خود وارد هستي اخلاقي تازه يي مي شود، نه آنکه واهب الصور، نفس او را جعل کند و سپس رنگ صفت اخلاقي يا عرفاني تازه به آن بدهد. زيرا چنين برداشتي با اصالت وجود و مسئله جعل در وجود سازگار نيست، بلکه واهب الصور يا خداوند، صورت جديدي از نفس را به او مي دهد و آن را به همان حالت جديد افاضه مي کند.
اين تلقي از اخلاق با تلقي گذشته از عينيت اخلاق که واقعيت را به منشأ انتزاع آن مي داد و رابطه ي هدف و فعل را مي سنجيد، بسيار متفاوت است. اين تلقي بيان مي کند که اخلاق و صفات اخلاقي از سنخ هستيند که درجات شديد و ضعيف دارند و هستي نفس را مي سازند؛ بعبارتي آنها عين هستي نفسند که از جسم آغاز شده و بسوي روحانيت و معنويت گام مي نهد.
دلايل وجودي بودن صفات اخلاقي در حرکت جوهري ملاصدرا
1. جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس
اين نظريه گوياي آن است که کسب فضايل اخلاقي، علم و معرفت به حق تعالي و صفات و افعال او، مسائل حشر و قيامت و... از بُعد جسماني انسان کاسته و به روحانيت او مي افزايد. تقرير آن مي تواند چنين باشد که اين فضايل جنبه وجودي دارند و اتصاف نفس به آنها، مساوق با جعل « روحانيت نفس » است.2. ديدگاه ملاصدرا درباره ي علم
علم در ديدگاه ملاصدرا از مقوله انفعال نيست بلکه از مقوله هستي است. ملاصدرا، همراهي علم و معنويت و عرفان را بالاترين درجه تعالي انساني مي داند و تعبيري اخلاقي و عرفاني در اين مورد بکار مي گيرد. او مي گويد: « مرد اگر هست بجز عارف ربانّي نيست » (32) بدين ترتيب اتصاف نفس به اين علوم، موجب تغيير در هستي جسماني يا بتعبير بهتر موجب استکمال نفس و تبديل آن به هستي روحاني مي گردد. (33)3. مساوقت وجود با خير و سعادت
از ديدگاه ملاصدرا وجود با خير و اين دو با سعادت هم معني هستند. از ديدگاه اشراقيون نيز وجود با خير مساوق است. اين بدان معني است که صفت اخلاقي نظير سعادت و خيرهم معني با يک صفت هستي شناسي نظير وجود است.4. حرکت جوهري نفس
با تحليل انديشه ملاصدرا در مسئله حرکت جوهريه نفس، مي توان گفت که نمي توان پذيرفت تنها نفس بعنوان جوهر باشد و صفات اخلاقي انساني نفس، همانطور که پيشينيان گفته اند، نقش عرضي داشته باشند و فقط بعنوان صفاتي وابسته به جوهر نفس مورد نظر قرار گيرند. صفات اخلاقي نظير سعادت، علم، زيبايي، اراده نيکو، حسن خلق، عدالت و ... بايد خود داراي هستي مستقلي باشند و در حرکت جوهري تغيير نمايند و به مراتب بالاتر برسند. زيرا آنچه نفس را نفس انساني مي کند و در مراتب انسانيت اعتلا مي بخشد همين صفات هستند که منشأ افعال و آثار تازه اند.ملاصدرا در فصل دوم باب نهم جلد نهم الاسفار الاربعة مي گويد: بيشترين اختلافي که در صفات انساني وجود دارد، مربوط به قواي نفس و برتري و ضعف آنهاست و اين نکته يي است که از شدت و ضعف وجود استنباط مي شود. شدت و ضعف وجود باعث اختلافات در ذات و صفات مي شود. (34)
نتيجه گيري
با توجه به مباحثي که مطرح شد، اخلاق در انديشه ملاصدرا جايگاه مهمي ايفا مي کند و رابطه محکم و استواري با ساير بخشها و ابداعات او در حوزه فلسفه دارد. از جمله اين روابط، ارتباطي است که با ديدگاه خاص وي درباره ي حرکت جوهري برقرار نموده است. بر مبناي اين انديشه، همانطور که مباحثي چون حرکت و زمان از مقوله اعراض خارج شند و به عرصه ي جواهر و وجود در آمدند و جزو عوارض اوليه وجود محسوب گرديدند، بهمين ترتيب نفس هم بعنوان ساحتي از وجود داراي حرکت جوهري دانسته شد. بر اين اساس همه ي تغييرات و دگرگونيهاي نفس، تغيير در اعراض و حالات نفساني نخواهد بود، بلکه اين تغييرات و دگرگونيها هر کدام جلوه و شأني از شئونات و طوري از اطوار نفس محسوب مي شود که با مرتبه يي از مراتب حرکت جوهري نفس همراه بوده و بلکه نمودي از آن است. از اين جهت و از جهت مدعاي نوشتار حاضر، اخلاق بمعناي صفات و خصوصيات اخلاقي، عينيت دارد و اتصاف نفس به آن بر هستي انسان مي افزايد و وجودش را تنومند و فربه مي نمايد و موجب مي شود تا بر مرتبه بالاتر و بلندتري بايستد. از اين نظر، اخلاق با مابعدالطبيعه بطور عام و حرکت جوهري بطور خاص رابطه مي يابد. (35) از منظر فلسفه اخلاق يا ديدگاه فرا اخلاقي، ملاصدرا به عينيت مفاهيم اخلاق، در ارتباط با نفس قائل است و حقيقت وجود آنها را فراتر از عينيت مفاهيم معقولات ثانيه فلسفي مي شمارد. ديدگاههاي او درباره حرکت جوهري وجود و همچنين انديشه ي « جسمانية الحدوث و روحانية البقاء » مؤيد ادعاي هستيداري اخلاق است.پي نوشت ها :
1. استاديار و مدير گروه فلسفه و اديان دانشگاه سمنان.
2. ملاصدرا جلد هشتم و نهم الاسفار الاربعة را به اين مسائل اختصاص داده است.
3. فيلسوفان مسلمان در اين باب و عينيت مفاهيم اخلاقي قائلند و اين مفاهيم را از سنخ معقولات ثانيه فلسفي مي دانند و برايشان منشأ انتزاع خارجي قائلند. ر.ک: علامه طباطبايي، سيد محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، بخش ادراکات اعتباري؛ مصباح يزدي، محمدتقي، دروس فلسفه اخلاق؛ مطهري، مرتضي، فلسفه اخلاق.
4. ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص 86. محمد مرتضي الزبيدي (1145-1205ق) عالم لغوي و حديثي و نسب شناس مشهور در تاج الروس عن جواهر القاموس، ج6، ص 337، اين واژه را بهمين صورت ترجمه نموده است.
5. يحيي بن عدي، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، ص 36؛ نراقي، ملامهدي، جامع السعادات، ج 1، ص 55.
6. تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، ص 47.
7. طوسي، نصيرالدين محمد، اخلاق ناصري، ص 14.
8. فرانکنا، ويليام. کي، فلسفه اخلاق، ترجمه هادي صادقي، مقدمه مصطفي ملکيان، قم، مؤسسه فرهنگي طه، 1376، ص 28.
9. خواص، امير و سايرين، فلسفه اخلاقي، تهران، دفتر نشر معارف، چ 4، 1388، ص 18.
10. Ethical.
11. Non Ethical.
12. Un Ethical.
13. meta- ethical.
14. نظير بوعلي سينا و فخررازي که بر نفي حرکت در جوهر استدلال کرده اند.
15. ملاصدرا، الاسفارالاربعة، ج 8، قم، انتشارات مصطفوي، 1379، ص 11.
16. آشتياني، سيد جلال الدين، شرح زندگي و آراء و احوال ملاصدرا، قم، نهضت زنان، چ 1، 1358.
17. همو، هستي از نظر فلسفه و عرفان، قم، نهضت زنان، چ1، 1358.
18. ر.ک: الاسفار الاربعة، ج 8 و 9، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 83-1382.
19. مصباح يزدي، محمد تقي، شرح جلد هشتم الاسفار الاربعة، تحقيق و نگارش محمد سعيدي مهر، تهران، مؤسسه پژوهشي امام خميني، چ1، 1375، ص 27.
20. همان، ص 30.
21. همان، ص 353.
22. الفاخوري، حنا؛ الجر، الخليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلامي، ترجمه عبدالمحمدآيتي، تهران، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چ 4، 1373، ص476.
23. الاسفارالاربعة، ج 8، ص 70.
24. شرح جلد هشتم اسفار ملاصدرا، ص 344.
25. الاسفارالاربعة، تصحيح، تحقيق و مقدمه علي اکبر رشاد؛ باشراف استاد سيد محمد خامنه اي، ويراستار مقصود محمدي، تهران، انتشارات بنياد حکمت اسلامي صدرا، 1383، ج 8، ص 10 و 11.
26. همان، ص 75.
27. شرح جلد هشتم اسفار ملاصدرا، ص 60.
28. همان، ص 61.
29. هير، ريچارد، مروين، زبان اخلاق، امير دوياني و مصطفي ملکيان، انتشارات قم، انتشارات طه، 1383، ص 17.
30. مطهري، مرتضي، نقدي بر مارکسيسم، قم، انتشارات صدرالمتألهين، بيتا، ص 209.
31. فلسفه اخلاقي، ص34.
32. ملاصدرا، کسر اصنام الجاهلية في ردالصوفيه، ترجمه محسن بيدارفر، تهران، انتشارات الزهراء، چ 1، بيتا، ص 74.
33. همان، ص 76.
34. الاسفارالاربعة، ج 8، باب دهم، فصل اول، ص 121.
35. برخلاف ديدگاه پاتنام که معتقد به اخلاق بدون هستي شناسي است. ر.ک: پاتنام، هيلاردي، اخلاق بدون هستي شناسي، ترجمه مسعود عليا، تهران، انتشارات صراط، چ 1، 1387، مقدمه.
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول