مکتب جغرافيايي آلمان

جغرافياي اين دوره با ظهور برخي جغرافيدانان آلماني آغاز مي گردد و همبلت از چهره هاي بزرگ در تاريخ جغرافياي کلاسيک است. خدمات ارزنده اي به شاخه هاي مختلف علمي از جمله زمين شناسي، فيزيک، آناتومي و جغرافيا ارائه
شنبه، 10 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مکتب جغرافيايي آلمان
 مکتب جغرافيايي آلمان

 

نويسنده: زهره فنّي




 

الکساندر فون همبلت (1)

جغرافياي اين دوره با ظهور برخي جغرافيدانان آلماني آغاز مي گردد و همبلت از چهره هاي بزرگ در تاريخ جغرافياي کلاسيک است. خدمات ارزنده اي به شاخه هاي مختلف علمي از جمله زمين شناسي، فيزيک، آناتومي و جغرافيا ارائه کرد. تحت تأثير استادش آر. فروستر قرار داشت و به همراه او مسافرتهاي زيادي به خارج از مرزهاي آلمان ترتيب داده بود. سفرها و مأموريتهاي اکتشافي بسياري انجام داد که حاصل آن يک سفرنامه ي مفصل حاصل پنج سال سفر اکتشافي به نقاطي نظير امريکاي جنوبي و مرکزي ( کوبا، ليما، مکزيک و... ) و امريکاي شمالي است. او در جريان انطباق و تنظيم مشاهداتش در مورد پديده هاي طبيعي، با علم جغرافيا مرتبط شد و در آثارش از جمله کاسموس يا جهان به بسط علم پراکندگي فضايي پديده هاي سطح زمين و جهان پرداخت و آن را علم کيهان شناسي يا کاسمولوژي (2) ناميد. ديدگاهها و نظرات همبلت را مي توان به شرح ذيل خلاصه کرد:
جغرافيا يا جغرافياي طبيعي، بخش خاکي کره ي زمين را مطالعه مي کند و هدف نهايي آن، وحدت بخشي به پديده هاي متنوع از طريق ترکيب و تلفيق انديشه ها و نظرات است. وي وحدت موزون و هماهنگ موجود در کيهان را به مثابه ي يک کل زنده يا وحدت عليرغم کثرت مي نگريست.
قايل به تفاوت ميان تاريخ طبيعي و جغرافياي طبيعي جهان بيش از کانت در اين زمينه بود.
به روش تحقيق تجربي و مطالعه تطبيقي پديده ها و از اين رو جغرافياي تطبيقي اهميت خاصي مي داد.
انسان را به عنوان بخشي از طبيعت مورد توجه قرار مي داد و لذا اين ديدگاه، او را به ديدگاه اکولوژيک نزديک مي ساخت.
به نمايش گرافيکي اطلاعات اهميت و عنايت داشت و بعدها ايزوترم يا خطوط همدما را براي مطالعه ي تفصيلي و تطبيقي اقليم ابداع کرد و از اين مقاطع يا نيمرخها براي نشان دادن کمربندهاي گياهي و ارتفاعي استفاده کرد.
فون همبلت به علم جغرافيا عموماً اقليم شناسي و جغرافياي گياهي، شيوه و شکل سيستماتيک بخشيد و به انجام مطالعات منظم در حيطه ي اين علم معروف شد.
او در واقع بين دو مرحله ي متفاوت از جغرافيا قرار داشت؛ يکي جغرافياي مکتشفان و ديگري جغرافيايي که فراسوي توصيف پديده ها و در جست و جوي راهي براي توضيح و تفسير آنها بوده است.

کارل ريتر (3)

از ديگر جغرافيدانان کلاسيک آلماني است که در نگرشهاي جغرافياي خود، عقايد مذهبي را دخالت مي داد. از فيلسوف معروف آلمان، امانوئل کانت تأثير پذيرفته بود و در تبيين پديده هاي سطح زمين از فلسفه ي غايت انگاري پيروي مي کرد. به عبارتي ديگر، او سياره ي زمين را اثر پروردگاري مي داند که آن را براي رفع نيازهاي انساني و کمال بخشي به انسان خلق کرده است. بر روابط فضايي ميان پديده ها تأکيد داشت و اين ديدگاه را از فيلسوف آلماني هردر (4) نظريه پرداز تحول سازمان دهيهاي انساني الهام گرفته بود. هردر معتقد بود که دلايل نابرابري در پيشرفت تمدنهاي بشري را بايد در روابط و مناسبات انسانها و محيط طبيعي آنها جست و جو کرد. علاقه مندي او به مطالعه ي اراضي بلند و پرشيب همانند فن همبلت، او را تحريک به ترسيم آنها روي نقشه کرد. اولين کار او ترسيم جغرافيايي، تاريخي، و آماري اروپا در سال 1804 ميلادي بود. در سال 1817، اولين جلد از کتاب خود تحت عنوان ارکوند (5) را در مورد قاره ي افريقا و جلد دوم آن را يکسال بعد در مورد قاره ي آسيا منتشر کرد. بيان و تشريح روشن ديدگاههاي کارل ريتر در جغرافيا، به دليل پر حجم بودن و عدم صراحت و دقت بيان آنها، دشوار است، از اين رو، با ارزيابي کل مطالعات او مي توان شناسايي اجمالي از ديدگاههاي او حاصل کرد. (6)
ريتر ديدگاه گترر را در مورد جغرافياي محض رد کرد ولي مفاهيم و انديشه هاي زئون را که بسيط تر و منطقي تر به نظر مي رسيد، قبول داشت.
ديدگاه علمي او از ايمان محکم او به خدا به عنوان طراح عالم نشئت مي گرفت. زمين را براي انسان به عنوان مدلي آموزشي براي توسعه و تکامل انساني با هدف و غايتي الهي تلقي مي کرد. او شکل قاره ها را امري تصادفي نمي دانست بلکه امري معين از جانب خدا با ايفاي نقش براي توسعه ي انسان مي دانست.
هدفش از مطالعه ي جغرافيا را ارائه تصويري زنده از کل زمين، محيط طبيعي، محصولات کشاورزي، مشخصه هاي طبيعي و انساني و هر آنچه در رابطه ي متقابل انسان و محيط طبيعي قرار دارد، مي دانست.
وي که به پدر جغرافياي انساني شهرت يافته، معتقد بود، زمين و ساکنانش رابطه ي متقابل و نزديکي با يکديگر دارند و يکي بدون ديگري نمي تواند به درستي ايفاي نقش کند. از اين رو تاريخ و جغرافيا، هميشه غيرقابل تفکيک اند.
در زمينه ي روش تحقيق، شيوه ي کار و مطالعه ي فروستر را دنبال مي کرد و در توسعه ي علم جغرافيا به عنوان يک علم تجربي، گردآوري دقيق مشاهدات را اولين کار اساسي مي دانست. او تدوين گر و تنظيم کننده ي بزرگي بود و اهميت شيوه ي تحقيق تجربي و تطبيقي را با استدلال ثابت کرد.
معتقد بود که پديده هاي سطح زمين تحت قوانيني اداره مي شوند و اين قوانين زماني ظاهر مي شوند که همه ي حقايق و روابط در همه قسمتهاي زمين مشاهده شود لذا نظريه پردازي شتاب زده را رد مي کرد. او ديدگاهها و نظرات ناهماهنگ جغرافيدانان قرن هجده را اخذ کرد، آنها را اصلاح کرد و به گونه اي ساخته و پرداخته کرد که هنوز به عنوان مفاهيم جغرافيايي معتبر هستند.
***
کارل ريتر و فن همبلت وجوه تشابه نظري و ديدگاهي نيز داشتند از جمله اينکه هر دو آنها، به پديده هاي طبيعي و زيستي سطح زمين توجه خاص داشتند. براي اين دو، وحدت و وابستگي عناصر سياره زمين به يکديگر، تشابه زيادي به اعضا و اندام انساني پيدا مي کند. آنها معتقد بودند که فهم پديده هاي بشري در چهارچوبي جدا از پديده هاي طبيعي غير ممکن است زيرا اين دو دسته از پديده ها، در سطوح محلي و جهاني، با هم شکل مي گيرند و به هم مرتبط اند. از اين ديدگاه مشترک، ريشه هاي اصول اوليه ي تفکر جغرافياي جديد شروع به نضج گرفتن کرد که يکي از آنها انديشه وحدت و اندام وارگي زمين است (7) در حقيقت، ريتر و همبلت از عصر خود فراتر رفته بودند ولي دلايل کافي براي ارائه ي نظريات کلي و اصولي خود در اختيار نداشتند و اين نکته وظيفه ي جغرافيدانان بعدي را براي گردآوري ادله قوي سنگينتر مي کرد. تعابير تطبيقي، باعث بروز بحثهاي متدلوژيکي شد و منتقدان چندي، مفاهيم و تعابير ريتر و همبلت را مورد نقد و بررسي قرار دادند.

فروبل (8)

يکي از اين منتقدان، فروبل بود که مفهوم تطبيقي (9) را مورد انتقاد قرار داد و تعريفي براي آن طلب مي کرد. پاسخ ريتر، معناي آن را بوضوح بيان نمي کرد و در واقع يک مفهوم براي تميز دادن جغرافيا از ساير علوم در قرن نوزده بود. فروبل چنين استدلال مي کرد که مقايسه ي يک منطقه با منطقه ي ديگر مثل مقايسه ي آناتوميکي يک پا با يک بازو است. علم تطبيقي مناطق زمين فقط به عنوان يک موضوع قابل توجيه و بررسي است و آن هم تشخيص و تعيين مقايسه اي زمين با ساير سيارات است. او معتقد است، جغرافيا به عنوان علم مطالعه ي سطح زمين، از مقايسه و تطبيق فقط در بررسي جزئيات مي تواند استفاده کند مثلاً در مقايسه ي يک دشت با دشت ديگر.
فروبل، همچنين غايت گرايي ريتر را رد کرد و تأکيد داشت که جغرافيا نمي تواند به زمين به عنوان مکان خاص سکونت انسان نگاه کند چنانکه گياه شناس نمي تواند اين نظر را بپذيرد که گياهان فقط براي تغذيه ي دامها وجود دارند. او ادعا مي کرد که جغرافيا، علم طبيعي از سطح زمين با شيوه ي تحقيق نظام مند و با موضوعات برجسته و مهم اقليم، پوشش گياهي، حيات جانوري و انسان در يک سيکل به هم مرتبط و داراي تعاملات متقابل، است. او تأکيد داشت که جغرافيدانان ابتدا بايد کل منطقه يا ناحيه ي مورد مطالعه را به دقت ببينند سپس آن را در بخشهاي کوچکتر و مجزا مورد تحليل قرار دهند. در واقع، به نظر مي رسد، فروبل در درک ديدگاه ريتر ناموق بود چرا که فرايند ترکيبي (10) ريتر بر تجزيه و تحليل پيشنهادي فروبل، مقدم بود. بعدها فروبل در تبيين ديدگاهش، جغرافيا را به جغرافياي طبيعي نظام مند محدود کرد که در کنار آن مي تواند جغرافياي فلسفي- تاريخي ( که به مطالعه ي زمين به عنوان خانه ي انسان مي پردازد ) نيز وجود داشته باشد.

فرديناندفن ريشتوفن (11)

از دنياي علم زمين شناسي قرن نوزده آلمان، شخصيت معروف ديگري به نام ريشتوفن، عهده دار کرسي جغرافياي دانشگاه بن شد. سفرهاي بسياري به آسياي شرقي و امريکا انجام داد و مطالعات زمين شناسي بسياري در آلپ، چين، کاليفرنيا و بيابان گبي داشت. افکار و نظرات جغرافيايي او اولين بار در مطالعات وي درباره ي چين انتشار يافت. او معتقد بود هدف مشخص جغرافيا، تمرکز بر ظواهر مختلفي است که در روابط متقابل دروني عوامل و عوارض سطح کره ي زمين اتفاق مي افتد و مهمترين هدف علم جغرافيا را کشف مناسبات انسان و طبيعت و عوارض زيستي به همراهي پديده هاي طبيعي مي دانست. او همچنين بيان کرد که علاوه بر در نظر گرفتن جهان به صورت يک کل و سيستم، مطالعه ي قطعات کوچک سطح زمين نيز يک ضرورت است.

فردريک راتزل (12)

ترديدهاي پيش آمده، بويژه در مورد مکان و جايگاه انسان در علم جغرافيا، سرانجام در نيمه ي دوم قرن نوزده توسط فردريک راتزل و شاگردانش به ثباتي نسبي رسيد. (13) راتزل ابتدا به عنوان يک زيست شناس بشدت تحت تأثير داروين قرار گرفت و از « محيط » به عنوان موتور محرک تحول انواع ياد مي کرد و سپس در تفکرات جغرافيايي خود، با توجه به شرايط آن زمان آلمان، بيشتر تحت تأثير افکار هگل (14)، فيلسوف آلماني قرار داشت. به اين ترتيب که راتزل از افکار هگل در مورد جبر تاريخي الهام گرفت و افکار جبرگرايانه ي خود را در مورد محيط طبيعي و تأثيراتش بر فعاليتهاي بشري تنظيم و تدوين نمود. کتاب جغرافياي انساني (15) او به مطالعه ي همه ي خصايص و پديده هاي انساني سطح زمين اختصاص دارد. البته او تحقيقات خود را ابتدا با جغرافياي طبيعي و مطالعه روي خليجهاي باريک و پوشش برفي کوههاي آلمان شروع کرد و در مطالعه ي جغرافيا و پديده هاي طبيعي هيچ گاه از وجود نيروهاي محيطي غافل نماند و همين امر او را به مجموعه ي پيچيده ي پديده هاي انساني معطوف ساخت.
راتزل، به عنوان يک جغرافي دان محيط گرا، بيش از همبولت و ريتر، جغرافياي پايان قرن نوزده را تحت تأثير خود قرار داد؛ وي همچنين از افکار و نظريه ي تکامل داروين متأثر بود و از انسان به عنوان محصول نهايي فرآيند تکامل ياد مي کرد. لذا در حالي که ريتر از رابطه ي متقابل انسان و محيط طبيعي به عنوان بخشي از يک کل موزون و هدفدار نظام خلقت خداوندي ياد مي کرد، راتزل انسان را به عنوان محصول محيط اش و ترکيبي از نيروهاي طبيعي اطرافش مي دانست و به اين ترتيب افکار و نوشته هايش رنگ و بوي جبرگرايي و ماترياليستي به خود گرفت.
در سال 1897، همين افکار موجب شد که راتزل يکي از نظريه پردازان مهم در جغرافياي سياسي باشد و کتابي با اين عنوان منتشر کرد. (16) وي، نظريه ي دولت ملي را مطرح کرد و عقايد جغرافيايي اش در سياستگزاري کشورهاي استعماري مؤثر افتاد. نظريات و تفکرات او در فضاي آن روز آلمان طرفداران بسيار يافت چرا که فضا و مکان آلمان را براي سکونت و زندگي مردم آلمان، تنگ و محدود مي دانست و همواره به ناسيوناليسم و توسعه ي ارضي آلمان مي انديشيد. از اين رو، جغرافياي سياسي در دهه هاي 1880 و 1890، به صورت يک رشته ي فعال در صحنه هاي علمي و سياسي جهان پديدار شد. از ديگر نتايج و تبعات فعاليتهاي فکري راتزل، ثبات و اهميت يافتن بيشتر مطالعات نظام مند در مقابل مطالعات منطقه اي در جغرافيا بود. اين آثار فکري همچنان تا اوايل قرن بيستم، شدت و نفوذ خود را ميان جغرافيدانان حفظ کرد، به طوري که به مدت چند دهه، مسير تفکرات آنها را بويژه در ايالات متحده تعيين مي کرد.

آلفرد هتنر (17)

از جمله جغرافيدانان اواخر اين دوره است که در توسعه و ترويج مجدد افکار کانت تلاش کرد و اذعان داشت نتيجه گيرهايش در کشف روابط بين پديده ها با نتايج کانت نزديکي خاصي دارد. او هدف و رسالت اصلي علم جغرافيا را شناخت و مطالعه ي صفات مشخص نواحي و مکانها و روابط متقابل بين نواحي کوچک و بزرگ در مقياسهاي مختلف مي دانست. به اين ترتيب هتنر، ديدگاه جغرافيا به عنوان علم تفاوتهاي ناحيه اي را تکميل و گسترش داد. اين مفهوم، بيشتر توسط جغرافيدانان امريکايي بويژه ريچاردهارتشورن (18) بسط يافت. (19) البته عمده آثار و مقالات اين جغرافيدان در نيمه ي اول قرن بيستم تحرير و چاپ شده است. (20)
هتنر در سال 1927، ديدگاههاي ريتر را مورد نقد قرار داد و اظهار داشت که ديدگاههاي او مطابق با مقتضيات زماني او بوده و در حال حاضر اهميت و اعتبار ندارد. او در سال 1905 کتاب جالبي در مورد روسيه و در سال 1907 کتاب ديگري در مورد اروپا، به رشته ي تحرير درآورد که هر يک بعدها تجديد چاپ شدند.
آلفرد هتنر، از جمله کساني بود که در مطالعه ي جغرافيا مفهوم بررسي علمي تقسيمات جغرافيايي را با استفاده از « تئوري سيستمها » به کار برد؛ به اين معنا که هدف از بررسي علمي تقسيمات جغرافيايي، شناخت شخصيت مناطق و مکانها از طريق درک روابط و مناسبات مشترک بين قلمروهاي مختلف‌، موقعيت مکاني، و شناخت سطح زمين به عنوان يک کل به ترتيب در قاره ها، مناطق بزرگ و کوچک است. عقايد هتنر در اين زمينه در طول چند دهه، مسير جغرافياي آلمان را تحت تأثير قرار داد و از نتايج آن تمرکز توجهات بر ارتباط محيطهاي طبيعي با شرايط زيستي آنها بود. او در کتاب جغرافيا: تاريخ، ماهيت، روش شناسي آن، به سال 1927 بخشي را به « سيستم علوم » و جغرافيا اختصاص داده و آن را در بررسي جغرافياي ناحيه اي به نحو روشني بيان کرده است (21).
***
در پايان قرن نوزده ميلادي، مکتب جغرافياي آلمان، به نقل از ساموئل فن فالخن برگ (22) بر پايه ي محکمي قرار داشت. نقصانهايي که بعد از مرگ الکساندر همبلت و کارل ريتر، دو مؤسس جغرافياي جديد در آلمان پديد آمده بود، با تلاشهاي دو انسان بزرگ ديگر به نامهاي فن ريشتهوفن و فردريک راتزل جبران شد؛ گرچه آنها در سالهاي نخستين قرن بيستم ( ريشتهوفن در سال 1904 و راتزل در 1905 ) از دنيا رفتند، ولي تأثيرات ديدگاههاي آنها در جغرافياي آلمان و جهان حتي تا پايان قرن بيستم ملموس بود. به طوري که اغلب نوشته هاي راتزل بويژه در زمينه ي جغرافياي انساني و سياسي هنوز محل رجوع جغرافيدانان است.
بعد از مرگ اين دو جغرافيدان، تعداد دانشگاهها و گروههاي جغرافيايي در آلمان رو به افزايش نهاد و موجبات تقويت و بسط مطالعات جغرافيايي فراهم آمد؛ به طوري که فالخن برگ، اين عصر يعني سالهاي 1905-1914 را، عصر طلايي جغرافياي آلمان مي نامد. در اين دوره مباحثات متدولوژيکي، مطالعات جغرافيايي را سرعت و دقت بيشتري بخشيد، مجلات تخصصي جغرافيايي چندي منتشر شد و بتدريج نفوذ جغرافياي آلمان در سراسر دنيا بيشتر مي شد.
يکي از جغرافيدانان پيشرو اين دوره، آلبرشت پنک (23) بود که تأکيد خاصي بر جغرافياي طبيعي بويژه ژئومورفولوژي و اقليم داشت. او به تبيين منشأ و توسعه ي اشکال سطحي زمين ( لندفرم )، به شيوه مطالعه ي نظام مند عوارض طبيعي پرداخت. نظرات پنک در مورد تأثير آب و هوا بر چشم اندازها موجبات تکامل فرضيه ها را فراهم آورد و از کساني که به مطالعه ي اين رابطه پرداخت و حتي در مقياس جهاني کوشش کرد زيگفرايد پاسارژ (24) بود. زمينه ي مطالعاتي او چشم اندازهاي بيابان کالاهاري بود که در سال 1904 انتشار يافت. پاسارژ، توصيف چشم اندازها را به عنوان يک موضوع منفرد نپذيرفت و معتقد بود يک چشم انداز بايد به صورت يک نوع و گونه مطالعه شود و آن را مجموعه اي از عناصر وابسته ي دروني مي دانست. (25)
از ديگر جغرافيداناني که در اين دوره از آلمان مي توانست با پنک برابري کند، فيليپ سون (26) در شهر بن بود. کار او را در زمينه ي آسياي صغير بود که نتايج آن در سالهاي 1910-1914 منتشر شد و او را به عنوان يک جغرافيدان محقق نماياند. ولي اهميت خاص کتاب او در بخش مديترانه ي آن بود. اين کتاب، همچنان به عنوان يک مطالعه ي منطقه اي کلاسيک که تفسير جالبي از همه ي فاکتورهاي تشکيل دهنده ي يک محيط متجانس انساني و فرهنگي ارائه مي دهد، باقي مانده است.
همچنين در اين دوره، جغرافيا، از طريق اجراي برخي برنامه هاي دانشگاهي نظير سمينارهاي علمي، مسافرتهاي علمي و امور کتابخانه اي، تقويت و حمايت مي شد. نقشه ها و اطلسهاي جغرافيايي در آلمان در سطح دنيا بي نظير بودند و دانشگاههاي ساير کشورها به آلمان به عنوان يک مدل فعال و کوشا نظر داشتند.

جغرافياي آلمان پس از جنگ جهاني اول تا زمان جنگ جهاني دوم

سالهاي پس از پايان جنگ جهاني اول تا سال 1933 که زمان ظهور دولت نازي در آلمان بود، مطالعات علمي و هدفمند بسيار مشکل شد. دولت در امور دانشگاهها مکرراً دخالت مي کرد و اغلب انديشمندان و از جمله جغرافيدانان به دليل مسائل سياسي، سکوت اختيار کرده بودند و تعدادي نيز به حمايت از تز آلمان جديد پرداختند.
در سال 1924، کارل هاوس هوفر (27) متخصص مسائل عمومي و سياسي آسياي شرقي و استاد دانشگاه مانخن، کتابي در زمينه ي ژئوپولتيک نوشت که بعدها به عنوان کتاب مقدس جغرافياي حزب نازي قرار گرفت. در اين کتاب، از عقايد جغرافيدانان امريکايي در مورد قدرت نيروي دريايي، نظرات مکيندر در مورد هارتلند يا سرزمين مرکزي و اصلي، و تقويت نيروهاي آلماني، مطالبي به رشته ي تحرير درآمده است. همچنين، عقايد راتزل در زمينه ي جغرافياي سياسي و بويژه اينکه « کشورها، داراي موجوديت مستقلي از موجوديت ساکنين و شهروندان خود هستند »، توسط هاوس هوفر پذيرفته و دنبال شد. هاوس هوفر داراي شخصيت جالبي بود که با ذکاوت و استعداد شخصي زياد به عنوان يکي از رهبران فکري برجسته در تداوم اين دوره قلمداد مي شد. (28)
در اين مقطع زماني، مطالعات جغرافيايي با شرايط و مقتضيات جديد آلمان سازگاري و انطباق داشت و در آنها تأکيد بر سرزمين ملي و نواحي خارجي داراي فرهنگ و نژاد آلماني بود. گرچه مباحث و دروس جغرافياي اقتصادي و سياسي به طور کامل مطرح و جايگاه خاصي يافتند ولي افق کلي جغرافياي آلمان که ابعاد وسيعي يافته بود، در فاصله ي ميان دو جنگ محدود شد و تعدادي از جغرافيدانان از جمله آنها که يهودي بودند مانند آلفرد فيليپ سون، مؤلف متشخص مطالعات منطقه ي مديترانه، گرفتار شدند. چاپ نوشته هاي هتنر در زمينه ي روش شناسي در جغرافيا که در سال 1936 ويراستاري شده بود، به حالت تعليق درآمد.
علي رغم همه ي محدوديتها و مشکلاتي که بين دو جنگ براي جغرافيدانان پيش آمد، برخي از دانش آموختگان جغرافيا، اقداماتي صورت دادند، از جمله در سال 1913، روبرت گردامن (29) پروفسور جغرافيا در دانشگاه ارلانگن آلمان، مطالعه اي در مورد جنوب آلمان داشت و يکي از دانشجويانش به نام والترکريستالر (30) بعدها بر مبناي همين مطالعه، تئوري مکان مرکزي خود را تکميل و ارائه کرد. به اين ترتيب، مشاهده مي شود که ميان انديشمندان و جغرافيدانان علاقه ي شديدي به مطالعه و تحقيق وضعيت و توسعه ي اقتصادي اراضي اشغال شده توسط آلماني ها بويژه آلماني هايي که از آلمان به آن مناطق مهاجرت کرده بودند، به وجود آمد.

جغرافياي آلمان پس از جنگ

زماني که آلبرشت پنک، جانشين هتنر در آلمان و به عنوان رهبر برجسته ي جغرافياي آکادميک آلمان درگذشت، دانشگاهها و مراکز علمي آلمان رو به ويراني نهاد و جغرافياي آلمان دوره ي افول را طي مي کرد. نويسنده ي کتاب مکتب آلماني جغرافيا ( فالخن برگ ) که مستقيماً بعد از جنگ دوم از آلمان ديدن کرده و با جغرافيدانان ملاقات داشته است، در مورد اوضاع و احوال آنها چنين مي نويسد: (31)
« بسياري از جغرافيدانان آلماني علاقه مند بودند که خود را از تقصيرات و خطاهاي حزب نازي برکنار و منزه بدانند و آنهايي که عضو اين حزب شده بودند بر اين واقعيت اقرار داشتند که تحت فشار به عضويت درآمده بودند. »
خرابيها و ضعفهاي علمي پيش آمده در آلمان بسرعت بهبود و التيام يافت و در دهه ي 1960، جغرافياي آلمان، موقعيت گذشته ي خود را بازيافت. در ميان انبوهي از مشکلات بعد از جنگ دوم، افرادي نظير کارل ترول (32) به همراهي ويلهلم کردنر (33) شروع به فعاليتهاي علمي چندي کردند، از آن جمله دست به انتشار فصلنامه اي به نام محيط مسکوني زمين يا ارکوند زدند و در آن ترول به طور مفصل، انتقادات و نظرات نقادانه ي خود را از دوران افولي که بر جغرافيا و دانشگاهها گذشته، به چاپ مي رساند.
همچنين در اين مقطع بود که جغرافيدانان آلماني در کنار بستر فيليپ سون پير، که بتازگي از زندان رها شده بود، گرد آمدند کسي که از زمان تأسيس مکتب جغرافياي جديد آلمان توسط ريشتوفن و راتزل باقي مانده بود.
جغرافيا و جغرافيدانان آلمان از دهه ي 1960 با مفهوم سنتي جغرافيا ولي با روشها و شيوه هاي جديد و دقيق تحليلي پيش رفتند تا اينکه با فعاليت علمي و انديشه اي اتواشلوتر (34)، تغييراتي بنيادي در جغرافياي آلمان و جهان پديدار شد. اشلوتر در روش شناسي به مشاهده و موقعيت پديده ها و نيز خاستگاه طبيعي و انساني آنها تأکيد خاص داشت. او به مطالعه ي جغرافياي فرهنگي و مورفولوژي چشم انداز فرهنگي علاقه ي ويژه اي داشت و بدين طريق بتدريج از اين زمان جبر فرهنگي جايگزين جبر محيطي شد. اشلوتر براي اثبات ايده هايش به بررسي مسئله ي بازسازي منطقه ي اروپاي مرکزي پرداخت و روند اسکان را بر پايه ي دلايل و شواهد تاريخي مورد ارزيابي قرار داد و آنگاه بر پايه ي روند اسکان منطقه، چشم اندازهاي فرهنگي پديد آمده را تبيين کرد. کتاب سه جلدي او بعد از مرگش در سال 1952 منتشر شد. (35)
از ديگر جغرافيدانان طراح مفهوم چشم انداز فرهنگي، پارساج آلماني بود که مفهوم جغرافياي فرهنگي يا چشم انداز فرهنگي (36) را در تجزيه و تحليل مناظر و چشم اندازهاي جغرافيايي به کار برد. به اعتقاد وي، انسان و فرهنگ او، چهره هاي طبيعي و بکر زمين را دگرگون ساخته و به جاي آنها، چشم اندازهاي ناهماهنگ و متضادي که دلالت بر نابرابريهاي فرهنگي ملل دارد، نشانده است. پاسارج در سال 1910، نتايج تحقيقاتش را در مورد شرق افريقا بويژه منطقه ي کالاهاري منتشر کرد.

پي نوشت ها :

1. A. V.Humboldt 1859-1769.
2. Tatham.G, 1951, P. 51-52.
3. C.Ritter 1859-1779; Refer to: Geographers;
Vol. 5; P. 99-109.
4. ( 1744-1803 ) ( j. Herder ) هردر از شاگردان کانت و با انديشه هاي عميق مذهبي بود و اين حقيقت را پذيرفته بود که جهان بشريت در حال تحول و رهسپاري به سوي نيکبختي است. به عقيده ي او، تاريخ ملتها به جغرافياي آنها وابسته است و لذا براي درک تاريخ آنها، بايد به محيطي که در آن زندگي کرده اند توجه نمود.
5. Erdkunds.
6. Refer to: Ibid, P. 42, 43.
7. رک. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1382، ص 87.
8. Fröbel.
9. Comparative.
10. Synthesis.
11. Ferdinand von Richthofen 1905-1833; R.to:
Geographers; Vol.7;P.116-109.
12. F.Ratzel 1904-1844.
13. Tatham.G, 1957, P. 63.
14. فردريش هگل معتقد به جبر تاريخ بود و اينکه تاريخ حرکت خود را تا رسيدن به روح مطلق ادامه مي دهد. از نظر او، نقش انسان توسط تاريخ تعيين مي شود به نحوي که فرديت انسان بايد در هويت تاريخي او جست و جو شود اين تفکر توسط شاگرد وي کارل مارکس از جنبه ي ايدآليستي خارج شده و جنبه ي ماترياليستي پيدا مي کند و جبر تاريخ در مراحل اجتماعي کمون اوليه، برده داري، فئوداليته، کاپيتاليسم، سوسياليسم، و کمون نهايي نمود پيدا مي کند.
15. Anthropogeographie.
16. براي مطالعه ي بيشتر رک. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، ص 237 و 238.
17. A.Hettner 1941-1859; R.To: Geographers; Vol. 6; P. 64-55.
18. Richard Hartshorn.
19. Britannica.En.; Vol.20, 1994; P. 878.
20. Refer to: Valkenberg.s.v; 1957; P. 103-100.
21. رک. مؤمني، مصطفي. پايگاه علم جغرافيا در ايران، ج 1، 1377، ص 18.
22. S.Van. Valkenburg, the German school of Geography, 1957, P.91.
23. Alberecht Penck 1858-1975; Refer To: Geographers; Vol. 7; P. 108-101.
24. Siegfried passarge.
25. Ibid, P. 96-97.
26. Alfred philippson.
27. Karl Haushofer 1896-1946.
با سرنگوني آلمان نازي در سال 1945 هاوس هوفر در دادگاه نورمبرگ ( nuremburg ) تحت محاکمه قرار گرفت و در سال 1946 خودکشي کرد.
28. R.To:Ibid, P. 103.
29. Robert Gradmann.
30. Walter christaller 1893-1969; Refer To: Geographers;
Vol. 7; P. 11-16.
31. Ibid, P. 113.
32. Carl troll.
33. Wilhelm credner.
34. Otto schlÜter 1959-1872; Refer To: Geographers; Vol. 6; P. 115-122.
35. Baker.J.N.L, 1963, P. 114.
براي آشنايي بيشتر با انديشه هاي اشلوتر رک. شکويي، حسين. انديشه هاي نو در فلسفه ي جغرافيا، 1375، ص 175-177.
36. Kulturland schaft; Refer to: valkenberg.s.van, 1957,P. 97.

منبع مقاله :
فنّي، زهره؛ (1385)، مقدمه اي بر تاريخ علم جغرافيا، تهران: نشر اميرکبير، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.