خطبه ها و سخنراني هاي اهل بيت عصمت و طهارت که از دستبرد تحريف و تبديل محفوظ و مصون مانده و در کتابها نوشته شد، و به ما رسيده است در کار بررسي تاريخ عاشورا بسيار ارزنده و مورد استفاده است و به وسيله همين اسناد مقدس تاريخي است که امروز با گذشتن بيش از سيزده قرن تاريخ عاشوراي سال 61 هجري کاملاً بر ما روشن است و بايد به ارزش واقعي اين اسناد زنده و ارزنده توجه داشت، چه اگر اين خطبه ها ثبت نمي شد و اين سخنراني ها به ما نمي رسيد، يا تحريف شده آن به دست ما مي رسيد نه تنها راهي به واقع نداشتيم، بلکه امري را که واقع نشده و حقيقت نداشته به عنوان واقع مي پذيرفتيم. وخدا مي داند که چه آثار سوء بر اسناد تحريف يافته بار مي شد.
امروز مي توان واقعه کربلا را از روي خطبه هاي امام و اهل بيت که در مکه و بين راه حجاز و عراق و کربلا و کوفه و شام و مدينه ايراد کرده اند، و از روي سخناني که در پاسخ پرسش هاي اين و آن گفته اند، و از روي اشعاري که خود امام و اصحاب او روز عاشورا در مقابل دشمن خوانده اند، و از نامه هايي که ميان امام و مردم کوفه و بصره رد و بدل شده، و نامه اي که يزيد به ابن زياد نوشته، و نامه هايي که ابن زياد به يزيد و عمر بن سعد نوشته، و نامه هاي عمر بن سعد که به ابن زياد، و نامه ابن زياد به حاکم مدينه که همه آنها در تاريخ هاي معتبر ثبت شده و به دست آيندگان هم خواهد رسيد و هميشه محفوظ خواهد ماند از روي اين مدارک مي توان واقعه عاشورا را با تمام جزئيات که روي داده، شرح و توصيف کرد، و هيچ نيازي به مدرک و مأخذ ديگري نيست. روزي که يزيد به ابن زياد نامه مي نوشت و او را به فرماندهي عراقين منصوب مي داشت و درباره مسلم بن عقيل مي نوشت که خبر يافته ام که مسلم به کوفه آمده تا در ميان مسلمين ايجاد اختلاف کند.
ثبت تاريخي رسوا مي کند
يزيد مي خواست با اين جمله مسلم را در تاريخ اسلام با قيافه مردي ماجراجو و فتنه انگيز نشان دهد، هيچ نمي دانست که تاريخ هم نامه او را به همين عبارت رسوا ضبط مي کند، و هم پاسخي را که مسلم به اين نامه داد يعني همان سخني را که در جواب ابن زياد گفت و اين نامه و نامه نويس را هم رسوا کرد. روزي که مسلم را دستگير و بر ابن زياد وارد کردند ابن زياد با درشتي و تندي به مسلم گفت: پسر عقيل مردم اين شهر آسوده خاطر بودند پس تو آمدي و ميان ايشان تفرقه افکندي و ايشان را به جان هم انداختي، اين همان مطلبي بود که يزيد درباره مسلم نوشته بود و ابن زياد چيزي بر آن نيفزود و همان را به مسلم گفت، اين هم در تاريخ ثبت شده. اما مسلم پاسخ آن نوشته و اين گفته را داد تا در آينده تاريخ مردم هم آن را بخوانند و هم اين را و آنگاه قضاوت کنند و انصاف دهند.مسلم گفت: اين گونه نيست و من خود به اين شهر نيامده ام که مردم را پراکنده سازم و در ميان ايشان ايجاد اختلاف و ناسازي کنم، مردم اين شهر خودشان به استناد نامه هايي که به ما نوشته اند مي گويند که پدرت زياد نيکانشان را کشت و خونشان را ريخت و چون بيدادگران و زورگويان دنيا با ايشان رفتار کرد، ما آمديم تا عدالت را برقرار سازيم. و مردم را به حکم قرآن مجيد دعوت کنيم. آيا مي شد يزيد و ابن زياد کاري کنند که آنچه درباره مسلم نوشتند و گفتند در تاريخ بماند. اما آنچه مسلم گفت و با جمله اي کوتاه قيافه زننده حکومت زياد را که يکي از جباران عراق بود نشان داد در تاريخ نماند و کسي آن را نشنود و ننويسد و آيندگان از آن بي خبر بمانند، و واقعاً باور کنند که مسلم فتنه انگيز و خون ريز و مفسده جو و تفرقه انداز بود؟ اين کار امکان پذير نيست.
تاريخ نيرومند و قدرتمند است
يزيد مي توانست امام را بکشد و ياران او را شهيد کند و اهل بيت او را اسير و گرفتار سازد اما نتوانست حکم تاريخ را تغيير دهد و با قيافه اي جز آنچه داشته است براي خود در تاريخ جايي باز کند.تاريخ بسيار نيرومند و با قدرت است و امکان پذير نيست که امانت و درستي و صراحت خود را از دست بدهد و تاريخ هوس ها و آرزوهاي اين و آن شود خوبي ها و بدي ها را ثبت مي کند، نوشته ها، گفته ها، موعظه ها، زورگويي ها، محبت ها و ستم ها را همه را با کمال امانت در جاي خودش قرار مي دهد. و اگر جز اين بود و مي شد که قيافه ها در تاريخ جابجا شود و در صحنه تاريخ فرعون با قيافه نبوت موسي (عليه السلام) ظاهر شود و موسي (عليه السلام) در قيافه مردي مدعي خدايي، ديگر خدا بر بندگان خود چه حجتي داشت و دستاويز بندگان خدا در شناختن حق و باطل چه بود؟ موجب اطمينان خاطر مردان فداکاري از قبيل اباعبدالله (عليه السلام) که در راه خدا جان مي دهند و فداکاري مي کنند و کشته مي شوند همين امانت تاريخ است و مي دانند که خداي متعال احدي را بر تاريخ چيره نساخته است و تاريخ بر هر نيک و بد چيره است و همه را مي شناسد و از گفتار و کردار همگي نيک باخبر است و کسي نمي تواند نيک و بد خود را از تاريخ پوشيده دارد و فصلي از زندگي خود را نهفته از تاريخ برگزار کند.
البته تاريخ بسيار با احتياط و مآل انديش است و با فاصله دور يا نزديکي قيافه هاي واقعي را نشان مي دهد و قيافه ها ي تغيير يافته و جابجا شده را به صورت واقعي و سرجاي خودش باز مي گرداند، و با کمال شکيبايي و دور انديشي به حساب هربي حسابي مي رسد.
ابن زياد و تحريف عاشورا
ابن زياد براي آنکه مردم را از جريان واقعه کربلا رسماً باخبر سازد به مسجد اعظم کوفه رفت و سخناني گفت که اگر امانت و صراحت تاريخ نبود نام حسين بن علي (عليه السلام) به عنوان يک مرد دروغگو در تاريخ اسلام برده مي شد. عبيدالله در حضور چندين هزار مسلمان عراق و بالاي منبر مسجد اعظم کوفه چنين گفت:« الحمدلله الذي اظهر الحق و اهله، و نصر اميرالمؤمنين يزيد و حزبه و قتل الکذاب ابن الکذاب الحسين بن علي و شيعته »(1).
يعني شکر خدا را که حق و اهل حق را پيروز کرد و اميرالمؤمنين يزيد و دار و دسته او را ياري فرمود و دروغگوي پسر دروغگو يعني حسين بن علي و شيعيان او را کشت. راستي اگر در اينجا تاريخ با ابن زياد قدري مساعدت مي کرد در همين مجلس و پاي همين منبر جواب او را نمي دادند. ممکن بود اين سخنراني که در مسجد مسلمانان و در حضور مسلمانان و به وسيله امير مسلمانان ايراد شده است براي بعضي و تا مدتي ايجاد شبهه کند، و اين فکر اگر چه در مردم کم تحقيق و کم شعور پيدا شود که مبادا واقعيت همين باشد و اينان راست گفته باشند و حق با اين مرد باشد که بر منبر و در خانه خدا به اين محکمي، خدا را بر اين پيشامدي که شده شکر مي کند معلوم مي شود واقعاً بخير گذشته و خوب کاري شده که حسين بن علي (عليه السلام) را کشته اند. اما تاريخ در اينجا هم از هوشياري خود استفاده کرد و پيش از آنکه يک نفر از مسجد بيرون رود و جواب اين ياوه ها را نشنود جواب آن را به وسيله يک مرد مسلمان از جان گذشته تحويل تاريخ داد. شيخ مفيد و طبري مي نويسند: هنوز گفتار عبيدالله به پايان نرسيده بود که عبدالله بن عفيف ازدي غامدي (2) از جا برخاست.
ياوه گويي ابن زياد
در اين مورد که ابن زياد ياوه گويي را از حد گذراند از جاي برجست و گفت: اي پسر مرجانه! دروغگوي پسر دروغگو تويي و پدرت و کسي که تو را به حکومت عراق فرستاده و پدرش، آيا پسران پيغمبر را مي کشيد و دم از راستگويي مي زنيد. ابن زياد که تصور مي کرد قدرت او بر تاريخ هم حکومت مي کند گفت او را بياوريد غوغايي به پا شد و ديگر آنچه را اين مرد با بصيرت گفته بود نمي شد ناگفته و ناشنيده گرفت. اين مرد بزرگوار جان بر سر اين گفتار نهاد و به دستور ابن زياد کشته و به دار آويخته شد اما يک صحنه از تاريخ را روشن ساخت و صفحه اي از تاريخ عاشورا را با خون خود نوشت. اين هوشياري و فراست تاريخ هميشه کار خود را کرده و مي کند و در هر موقعي که دستي براي تحريف تاريخ از آستين بيرون آمده است، در همان جا در فکر چاره کار افتاده و سندي قاطع و صريح و کافي براي نشان دادن واقع به وجود آورده است.قيام کربلا گواه قدرت و صراحت تاريخ است
ما بسياري از قضايا را در همين تاريخ مربوط به شهادت ملت ها خوانده ايم و شنيده ايم اما کمتر در فکر اين بوده ايم که هوشياري و اسنادي تاريخ را در نظر بگيريم و راستي بر درايت و لياقت تاريخ در نشان دادن قيافه هاي واقعي و حوادث تاريخي آفرين بگوييم. هر سطري از تاريخ قيام اباعبدالله (عليه السلام) گواه قدرت و صراحت و شجاعت تاريخ است و بايد به اين حساب توجه کرد که حتي پس از شهادت امام و مردن يزيد در حدود نزديک به هفتاد سال تمام قدرت اسلامي به دست خلفاي بني اميه بود و فقط چند سال ابن زبير در حجاز خلافت کرد و تازه او هم در دشمني با اهل بيت کمتر از بني اميه نبود، در عين حال صراحت و شجاعت تاريخ اجازه نداد که در طول اين مدت چهره تابناک تاريخ عاشورا را تغيير دهند و قيافه اي تاريک جاي آن را بگيرد.ابن زياد به سر مقدس امام نگاه مي کرد و مي خنديد و با چوبي که در دست داشت به دندانهاي امام مي زد. اما نمي دانست که تاريخ نه تنها چوب او و خنده او و لااباليگري و اخلاق او را ثبت خواهد کرد. بلکه مردي از اصحاب رسول خدا را براي همين روز ذخيره کرده و او را به کوفه سکونت داده و امروزه هم او را به مجلس ابن زياد آورده و پهلوي ابن زياد جا داده تا چوب و خنده و فساد اخلاق او را پاسخ دهد و اين مجلس صورتي پيدا کند که قابل ثبت در تاريخ باشد.
زيد بن ارقم در برابر ابن زياد
زيد بن ارقم يکي از اصحاب رسول خدا و پيري سالخورده بود نگاهي به ابن زياد کرد و گفت: چوب خدا را از اين دولب بردار، به خدايي که جز او خدايي نيست، بارها لب هاي رسول خدا را روي اين لب ها ديده ام. اين سخن را گفت و صدا به شيون برداشت. البته ابن زياد در آن موقع به گفتار اين پير سالخورده صحابي اهميت نمي داد و نمي توانست بفهمد که اين صورت مجلس ها همه ضبط تاريخ مي شود و نامه تاريخ کم و زيادي را فروگذار نمي کند و همه را به حساب مي آورد. از اينروي زيد را با تندي و درشتي از مجلس خود راند و او را تهديد به قتل کرد و گفت: معلوم است که در اثر پيري شعور خود را ازدست داده اي و گرنه بر اين فتح خدايي نمي گريستي؟ تاريخ همه اين جزئيات را ضبط کرد تا فردا بدانند که ابن زياد شعور خود را از دست داده بود نه زيد بن ارقم. زيد بن ارقم نيک مي دانست که قطع نظر از حساب ثواب و عقاب هيچ مسلماني بر هرزگي هاي ابن زياد آفرين نخواهد گفت، و هر مسلماني تا مسلمان است و رسول خدا را به پيامبري مي شناسد با فرزندان وي از در تجليل و احترام و ادب خواهد در آمد. اما ابن زياد مي پنداشت که مي شود هم مسلمان بود و هم فرزندان رسول خدا را کشت، هم مسلمان بود و هم بانيان اسلام را دروغگو دانست، هم خون عزيزان اسلام را ريخت و هم در تاريخ اسلام با قيافه مسلماني ظاهر شد.واقعيت تاريخ در سخنان زينب (س)
اکنون نوبت آن رسيده که بار ديگر سخنان زينب کبري را در مجلس يزيد بررسي کنيم و آن سند زنده تاريخي را از روي منابع قرن سوم (3) بخوانيم هر چند سخن در امانت و شجاعت تاريخ دامنه يافت. پس از آن که يزيد اشعار کفرآميزي از عبدالله بن زبعري سهمي، که در موقع کافر بودن خود گفته بود خواند و اشعاري هم از خود برآن افزود و صريحاً گفت که مي خواهم انتقام پدران خود را که در حال بت پرستي به دست ياران محمد کشته شده اند از فرزندان محمد بگيرم، زينب دختر علي (عليه السلام) برخاست و زبان به سخن گفتن گشود و فصلي جديد در تاريخ خلافت سه سال و چند ماهه يزيد بازکرد و گفت: صدق الله و رسوله يا يزيد « ثم کان عاقبة الذين اساؤا السوأي أن کذبوا بآيات الله و کانوا بها يستهزؤن »(4).يزيد خدا و رسولش راست گفته اند که عاقبت گناه کردن و دروغ دانستن آيات خدا مسخره کردن آنهاست. يعني اگر امروز آيات خدا را تکذيب مي کني و با نظر استهزاء به آنها مي نگري و چنان که روزي بت پرستان مکه به شهادت جمعي از مسلمانان در جنگ احد خوشحال شدند و شعرخواني به راه انداختند تو هم از شهادت فرزندان رسول خدا خوشحال شده اي و شعر مي خواني و دم از انتقام گرفتن از رسول خدا مي زني مي داني چرا اينطور شده اي و چرا به اينجا رسيده اي؟ از بس گناه کرده اي کارت به اينجا کشيده است، هر کس راه گناه را در پيش گيرد و در گناه کردن اصرار ورزد به حکم قرآن مجيد روزي آيات خدا را تکذيب خواهد کرد و کار او به جايي خواهد رسيد که آنها را مسخره کند و آنگاه مستحق عذاب خدا گردد.
سپس گفت:
« أظننت يا يزيد انه حيث اخذت علينا باطراف الارض و اکناف السماء، فاصبحنا نساق کما يساق الاساري، ان بنا هواناً علي الله، و بک عليه کرامة و ان هذا لعظم خطرک عنده، فشمخت بانفک، و نظرت في عطفک، جذلان فرحاً، حين رايت الدنيا متسقة لک، و الامور متسقة عليک و قد امهلت و نفست و هو قول الله تبارک و تعالي « و لا يحسبن الذين کفرو أنما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادو اثماً و لهم عذاب مهين »(5).
شهادت و اسارت خواري نيست
يزيد مگر گمان برده اي که ما با شهادت و اسيري خوار و زبون شده ايم؟ و چون راههاي زمين و آسمان را بر ما بسته ايد، و چون اسيران ما را از اين جا به آن جا مي بريد، ديگر خدا لطف خويش را از ما باز گرفته است؟ و گمان برده اي که تو با کشتن مردان حق بزرگ و بزرگوار گشته اي؟و خدا با لطف و عنايتي خاص به تو مي نگرد؟ و بدين جهت و از روي اين گمان غلط از خود باور کرده اي، و با خوشحالي و سرمستي تکبر فروش شده اي؟چو ديده اي که دنيا براي تو روبه راه گشته است، و امور بر وفق مراد تو مي گذرد، و کارها براي تو روبه راه شده است، از اين است که مغرور شده اي، و سخن خدا را از ياد برده اي که مي گويد: مردمان کافر گمان نکنند که اگر مهلتي به آنها مي دهيم اين مهلت بخير آنهاست آنان را تنها براي آن مهلت مي دهيم که بيشتر گناه کنند و براي ايشان عذابي است که خوار و زبونشان خواهد کرد.زينب کبري بعد از اين جمله ها يزيد را به ياد حادثه اي آورد که روز فتح مکه در سال هشتم هجرت در مکه روي داد و رسول خدا بر همه مردان و آزادشدگان مکه منت گذاشت و آزادشان ساخت، و يزيد خود فرزند همان آزادشدگان بود. هم پدرش معاويه و هم جدش ابوسفيان وهم مادر معاويه از آزادشدگان روز فتح مکه بودند که رسول خدا از همه گذشته ها صرف نظر فرمود و با بزرگواري و گذشت عمومي همگي را آزاد و آسوده ساخت و فرمود: « اذهبوا فانتم الطلقاء » برويد که همه شما آزاد هستيد. دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) در قسمت دوم خطبه خود خاطره آن روز را عنوان سخن قرار داد و گفت:
« أمن العدل يا ابن لاطلقاء تخد يرک نساءک و اماءک، و سوقک بنات رسول الله صلي الله عليه وآله، قد هتکت ستورهن، و أصحلت صوتهن، مکتئبات تخدي بهن الاباعر و يحدوابهن الاعادي من بلدالي بلد لايراقين و لايؤوين، يتشوفهن القريت والبعيد، ليس معهن ولي من رجالهن »(6).
عدالت و انصاف کجاست؟
اي پسر آزادشدگان،عدالت کجا انصاف کجاست؟زنان و کنيزان خود را پرده نشين داري اما دختران رسول خدا را بي کس و بي پناه برشترهاي تندرو نشانده اي، و به دست دشمنان سپرده اي تا از شهري به شهري برند.سپس گفت:
وکيف يستبطّي بغضنا من نظر الينا بالشنف و الشنآن، و الإحن و الأضغان، اتقول: « ليت اشياخي ببد شهدوا » غير متأثم ولا مستعظم و انت تنکث ثنا يا أبي عبدالله بمنحصر تک، و لم لاتکون کذلک وقد نکأت القرحة واستأصلت الشافة باهراقک دماء ذرية رسول الله صلي الله عليه و آله، و نجوم الارض من آل عبدالمطلب، و لتردن علي الله و شيکاً موردهم، و لتودَّن أنک عميت و بکمت، و أنک لم تقل « فاستهلواوأهلوا فرحاً »(7).
يزيد چگونه با ما کينه توزي نکند آن کس که بديده افکار و دشمني به ما مي نگرد، با کمال بي باکي و بدون آن که خود را گنهکار بداني مي گويي اي کاش نيکان من که در بدر کشته شدند امروز حاضر بودند، آنگاه با چوبي که در دست داري به دندانهاي اباعبدالله (عليه السلام) مي زني، چرا چنين نباشي و حال آنکه آنچه مي خواستي انجام دادي، و ريشه هاي فضيلت و تقوي را از جا کندي، و خون فرزندان رسول خدا را ريختي، و ستارگان فروزان روي زمين را از فرزندان عبدالمطلب در زير ابرهاي بيداد و ستمگري پنهان کردي، اما به زودي نزد خدا مي روي، بر پدرانت وارد مي شوي، و تو را نيز به جاي آنها مي برند، و آنگاه آرزو خواهي کرد که اي کاش کور و لال شده بودي و نمي گفتي جاي نياکانم خالي تا خوشحال و پاي کوبي کنند.
بارخدايا، حق ما را بگير
چون سخنان دختر اميرالمؤمنين به اينجا رسيد دعا کرد و گفت خدايا حق ما را بگير، و از کساني که برما ستم کردند انتقام بکش. پس به يزيد فرمود: به خدا که پوست خود را کندي و گوشت خود را بريدي و به زودي بر رسول خدا وارد مي شوي و خواهي ديد که فرزندان او در بهشت برين جاي دارند، همان روزي که خدا عترت رسول خود را از پراکندگي برهاند و همه را در بهشت فراهم سازد، و اين وعده اي است که خداي متعال در قرآن مجيد داده « ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياء عند ربهم يرزقون »(8) گمان مکن که شهداي راه خدا مرده اند چه آنان زنده اند و نزد خدا روزي داده مي شوند.يزيد ! روزي که داوري با خدا باشد و محمد صلي الله عليه وآله دادخواهي کند و اعضا و جوارح تو برتو گواهي دهند آن روز پدرت که تو را بر مسلمانها مسلط ساخت به سزاي خود خواهد رسيد، و آن روز دانسته خواهد شد که ستمکاران چه مزدي مي برند و جاي چه کس بدتر و دار و دسته که زبون تر است. با اين که من به خدا قسم اي دشمن خدا و اي پسر دشمن خدا را کوچک مي شمارم و قابل توبيخ و سرزنش نمي دانم، اما چکنم چشم ما گريان و سينه ما سوزان است و با توبيخ و سرزنش تو شهداي ما زنده نمي شوند، حسين من کشته شد و طرفداران شيطان ما را نزد نابخردان مي برند تا از مال خدا مزد خود را بر بي احترامي نسبت به خدا بگيرند.
خون ما از دست اينان مي چکد
خون ما از دستهاي اينان مي چکد و گوشت ما از دهان ايشان مي ريزد و پيکرهاي پاک شهيدان در اختيار گرگان و درندگان بيابان نهاده شده، اگر امروز از کشتن فايده کردي فرداي حساب، به زيان آن خواهي رسيد، روزي که جز عملت چيزي را به دست نياوري، روزي که تو بر پسر مرجانه فرياد زني و او بر تو فرياد زند، روزي که تو و پيروانت در نزد ميزان عدل الهي به جان هم افتيد، روزي که به بيني بهترين توشه اي که پدرت براي تو فراهم ساخت آن بود که فرزندان رسول خدا را بکشي، به خدا من جز از خدا نمي ترسم و جز نزد وي شکايت نمي برم، مکر خود را به کار بر، و کوشش خود را دنبال کن و هرچه مي تواني جان بکن، به خدا قسم ننگ و رسوايي کاري که بر ما انجام دادي هرگز قابل شستشو نيست.دختر فاطمه زهرا (عليه السلام) خطبه خود را به شکرگذاري پروردگار خاتمه داد و چنين گفت: شکر خدايي را که عاقبت کار سروران جوانان بهشت را به خوشبختي و آمرزش ختم کرد و بهشت را جاي آنان قرار داد از خدا مي خواهم درجات آنان را بالا برد و از فضل خويش به ايشان بيشتر عنايت کند، چه خدا برهر کار توانا است.
اين بود خطبه ي زينب دختر اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مجلس يزيد و اين گونه خطبه ها سخناني نبوده که براثر تحريک عواطف و ناراحتي هاي روحي و فشار مصيبت گفته شود، سخناني است که روي نقشه دقيق و منظمي هر قسمت در جاي خود و در حدود لزوم گفته شده و حق را براي هميشه روشن ساخته است.
پي نوشت ها :
1- ارشاد مفيد ج 2ص 116 فصل 71.
2- عبدالله بن عفيف ازدي از شيعيان علي (عليه السلام) بود و چشم چپ خود را در جنگ جمل از دست داده بود چشم راست او هم در جنگ صفين از بين رفته بود کار اين مرد مسلمان نابينا آن بود که همه روزه صبح به مسجد کوفه مي رفت و تا شام به نماز و عبادت سرگرم بود و شب به خانه باز مي گشت.
3- گذشت که خطبه حضرت زينب عليهما السلام را گوينده محترم رحمة الله از نسخه بلاغات النساء ابي الفضل احمد بن ابي طاهر بغدادي متولد در 204 و متوفي 280 نقل فرموده است.
4- الروم (30): 10.
5- بلاغات النساء ص 35.
6- احتجاج، ج 2، ص 307.
7- بحار الانوار، ج 45، ص 134.
8- آل عمران (3): 169.
آيتي، محمد ابراهيم؛ (1388) بررسي تاريخ عاشورا، [بي جا]: مؤسسه انتشاراتي امام عصر (عج)، چاپ پنجم