ارزيابي از آثار منتسب به امام صادق عليه‌السلام (1)

در سخن از تأليف يا انتساب آثاري به امام صادق ( عليه السلام )، پيش از هر چيز بايد گفت، با آنچه از نماي کلي سده ي 2ق بر مي آيد، بدون شک در بادي امر مي توان چنين انگاشت که امام ( عليه السلام ) شخصاً اقدام به تأليف آثاري
چهارشنبه، 21 آبان 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارزيابي از آثار منتسب به امام صادق عليه‌السلام (1)
 ارزيابي از آثار منتسب به امام صادق ( عليه السلام ) (1)

 

نويسنده: فرامرز حاج منوچهري




 

در سخن از تأليف يا انتساب آثاري به امام صادق ( عليه السلام )، پيش از هر چيز بايد گفت، با آنچه از نماي کلي سده ي 2ق بر مي آيد، بدون شک در بادي امر مي توان چنين انگاشت که امام ( عليه السلام ) شخصاً اقدام به تأليف آثاري در زمينه هاي گوناگون علوم کرده باشند(1). آن حضرت به عنوان ادامه دهنده ي راه پدر بزرگوار خود، امام محمد باقر( عليه السلام ) و بي شک مؤسس فقه شيعه، فرد اجلاي در تدوين و تأليف در مباحث فقهي توانند بود. اين يک واقعيت است که تقريباً هيچ کتاب تأليف شده اي در محافل امامي از امهات در فقه و اصول يافت نمي شود که انباشته از روايات آن جناب نباشد. آنچه در سده هاي اخير به شيوه هاي گوناگون تحت عناوين کلي فقه امام صادق ( عليه السلام ) تدوين و گردآوري گشته، در واقع يک دوره فقه برگرفته از روايات گوناگون در منابع کهن است که حجم اصلي آن از امام جعفر ( عليه السلام ) برجاي مانده است و نه بيشتر. در کلام و عقايد هم چندان به گزاف نيست اگر عصر جعفري را دوره تدوين انديشه ي کلام امامي دانست؛ چه، در اين زمان، ضمن تأکيد بر رويکردهاي عقل گرايانه در کلام امامي، بسياري از مفاهيم و مباحث مطرح و متداول در محافل کلامي، از منظر امام صادق ( عليه السلام ) که همانا دنباله ي رويکرد امامان سلف بود، تبيين و تدوين گشت ( مثلاً نک: کليني، ج1، ص 159-160؛ ابن بابويه، 1387، ص 362 ). اما به رغم اين واقعيت انکار ناپذير، حضرت صادق ( عليه السلام ) هرگز شخصاً تأليفي در اين موضوعات نداشته اند؛ حتي در برخي موضع گيري هاي خاص همچون ابزار نظريه ي پرشهرت ايشان در مبحث قدر، مبتني بر نفي جبر و تفويض و توجه دادن به "امر بين الامرين" نيز اثر تأليف ننموده اند و اين دست اراء را تنها مي توان در خلال منابع متقدم امامي جست. چنين رويکردي را در علوم ديگر همچون علم تفسير، اخلاق، سياست و جز آن نيز از امام ( عليه السلام ) سراغ داريم. به نظر مي رسد التفات به شيوه ي عملکرد عالمان آن عصر و بررسي و جايگاه و موقعيت تأليف در سده ي 2ق پاسخي بر چرايي عدم اشتغال آن جناب به تأليف تواند بود.

موقعيت تأليف در سده ي 2ق:

هر گاه براي بررسي قديمي ترين آثار مؤلف در ميان مسلمانان قصدي باشد، بي گمان در نيمه ي نخست سده ي اول برخياز اجزاء حديثي و روايات در زمينه هايي نسبتاً عام و البته به شکلي نيمه مدون را مي توان به شمار آورد. ادامه ي اين شيوه و ورود گروه هاي تأليفي ديگردر زمينه هايي مانند تفسير و تک نگارهايي در مباحث کليات فقه و تاريخ و غيره درگذار از سده ي 1 به 2ق قابل پي جويي است. بدون قصدي براي استقصا، تنها با مشاهده ي نام آثار ياد شده در فهرست ارزشمند ابن نديم و يا بررسي گذراي آنچه سزگين در فصول مختلف اثر خود آورده با سادگي مي توان دانست که نيمه ي سده ي 2ق به همان ميزان که آراء و عقايد به تکامل آغاز نمود، انبوهي آثار نيز به صورت هاي گوناگون تک نگاري، وقايع نگاري، تبيين انديشه، پرسش و پاسخ، دستورالعمل و غيره از سوي کسان مختلف به منصه ي ظهور رسيد. بخش قابل توجهي از اين دست آثار را تدوين ها و گردآوري هايي به خود اختصاص داده که توسط راويان و شاگردان و پيروان رجال طراز اول صورت پذيرفته است. در اين ميان جست و جو در عملکرد بزرگان معاصر امام صادق ( عليه السلام ) در رويکرد ايشان به تأليف بسيار حائز اهميت تواند بود.
به عنوان نمونه اي پراهميت در تاريخ انديشه ي اسلامي در عصر جعفري بايد به ابوحنيفه نعمان بن ثابت، شاگرد آن حضرت، اشاره کرد که گزارش هايي پرشمار از منابع کهن باقي است که به تأليف آثاري از سوي او تصريح کرده اند. اين دست گزارش ها را مي توان در المعرفه و التاريخ يعقوب بن سليمان بسوي 788/2، 782 )، کتاب الحيوان جاحظ ( 87/1 )، البصائر و الذخائر ابوحيان توحيدي ( 601/13 )، الجرح و التعديل ابن ابي حاتم ( 4(2)/201 ) و برخي ديگر جست ( نيز نک: پاکتچي، "ابو حنيفه": دبا، 403/5 ). در اين عصر بسياري ديگر از بزرگان نيز تأليفاتي داشته اند که مي تواند به سفيان ثوري و آثارش چون افرائض و نيز الجامع و همچنين آثار تأليف شده ي محمد بن ادريس شافعي مانند الام و الرسالة اشاره کرد. اين همه درست بر خلاف عملکردي است که از امام صادق ( عليه السلام ) سراغ داريم.

امام ( عليه السلام ) حلقه اي از زنجيره ي ولايت:

در بازگشت به سخن از آثار منسوب به امام صادق ( عليه السلام ) پيش از هر چيز بايد اذعان داشت که فارغ از پذيرفتن يا نپذيرفتن اين دست انتساب ها، دست کم اجماع همگاني بر آن است که امام هرگز شخصاً به مثابهي يک مؤلف، اقدام به تأليفي مستقل نکرده اند؛ و اين نکته اي کليدي در بررسي آثار منتسب به آن جناب است. واقعيت اين است که به نظرمي رسد امام ( عليه السلام ) از آن رو که خود را يکي از حلقه هاي زنجيره ي ولايت و ادامه دهنده ي مسير امامان پيشين مي داند، اساساً قصدي براي تأليفي شخصي نداشته اند. چنان عملکردي انفرادي به روشني مغاير با انديشه ي سلسله ي امامت و علم ولايي است. در اين انديشه، فرد فرد امامان خاندان امامت نه فقط جمعي متشکل از 12 امام ( عليه السلام ) به آغازگري حضرت علي ( عليه السلام ) است، بلکه ايشان در مفهوم يک پيکره ي منسجم امکان حضور مي يابند؛ پيکره اي که درکردار و رفتار، آراء و عقايد، تمامي نمودهاي زيستي خويش، به نمايش گزارنده ي يک سنت اند. نکته ي ظريف در اين انديشه عبارت از آن است که به رغم درک جايگاه عميق شخصيتي هر يک از افراد اين امامان بزرگوار به انفراد، هر کدام از ايشان شکل و صورتي از شاکله اي کلي حلقه هايي از زنجيره اي هستند که در نزديک ترين بروز آن( 2 ) با رسالت پيامبر اکرم ( صل الله عليه و آله و سلم ) آغاز شده، در وجود دخت گرامي آن بزرگوار تداوم يافته و در فرزندان 12 گانه ي ايشان ساري گشته است. با همين رويکرد است که در رساله اي که امام ( عليه السلام ) به عبدالله بن جندب در پاسخ به چگونگي عملکرد با رعايا داده اند، آن حضرت از نزدخويش در اين منظر حرف و رأي و نظر امام، حرف و رأي و نظر پدران بزرگوار ايشان است. در جمع بندي اوليه بايد گفت بر همين پايه امام ( عليه السلام ) اساساً نمي خواسته اند که تأليفي داشته باشند، قصد و دأب ايشان جز اين بوده است؛ چنانکه امامان پيشين و پسين نيز از اين رويه عدول نکرده و شخصاً تأليفي مجزا نداشته اند. بي شک التفات به اين نکته ضروري مي نمايد که در سخن ياد شده، ميان مؤلف به مثابه ي آنچه با قصدي پيشين تدوين و در يک قالب، نوشته و تبيين شود با مجموعه روايات، سخنان، وصايا، ادعيه، پاسخ ها، رديه ها و اين دست نمونه ها که امامان بزرگوار ( با قدري تفاوت در حجم و ميزان ) از خود بر جاي نهاده اند، تفاوتي آشکار دارد.

لايه بندي منابع پردازنده به آثار منسوب به امام ( عليه السلام ):

اختلاف نظري در اين نيست که بيشترين داشته هاي شيعي در ميراث امامي در انديشه و فقه و کلام و غيره، از روايات برجاي مانده از امامان باقر و صادق ( عليه السلام ) است. در يک بررسي کلي از آثار منتسب به امام جعفر صادق ( عليه السلام ) بجاست که اين داشته هاي خود را در سنجش آورده، بناي کار بر آن نهيم. در نگاه اوليه بايد گفت آنچه به عنوان فقه اماميه يا اثني عشريه مي شناسيم، که در طول تاريخ به فقه جعفري هم اشتهار داشته، در واقع ادامه و تکميل راهي است که امام محمد باقر ( عليه السلام ) آغازگر آن بوده و توسط امام جعفر صادق ( عليه السلام ) ادامه يافته است. انبوهي روايات و بيانات پرشمار امام صادق ( عليه السلام )، تقريباً شالوده ي اصلي همه ي کتاب هاي مدون فقهي شيعيان را در برگرفته و شاکله ي کلي آثاري چون الکافي کليني، فقيه من لا يحضر الفقيه، التهذيب، الاستبصار و تمامي ديگر آثار فقهي و حتي غير فقهي امامي را برساخته است. بيشترين حجم روايات گوناگون امامي به طور طبيعي ( البته با تفاوتي قابل ملاحظه ) به امامين صادقين مرجوع است؛ تا جايي که براي نمونه پرداختن به فقه امام صادق ( عليه السلام ) عملاً به معناي پرداختن به يک دوره فقه اماميه است. در همين راستا، آموزه هايي ديگر در موضوعات کلام، سياست، اخلاق، و غيره، خاصه در روايات امام جعفر صادق ( عليه السلام ) بروز و نمودي گسترده دارد؛ بروز و نمودي که بازتاب آن در منابع امامي قابل دست يابي است. کوتاه سخن آن که تقريباً هيچ کتاب تأليف شده اي در محافل امامي از امهات اماميه تا تفاسير و غيره يافت نمي شود که به نوعي وامدار آن جناب نباشد و از آن حضرت روايت و نقلي در مباحث گوناگون نکرده باشد. بدين ترتيب حجم بالايي از روايات آن امام گرد آمده است که در تلاشي براي لايه بندي آنها مجموعه اي از سخان، رسالات، وصايا، دعاها، پاسخ ها و جز آن في نفسه قابل تفکيک است. اين آثار و روايات و نيز اين امکان عام در تفکيک، طبيعتاً از پيش يعني از زمان صدور از سوي امام ( عليه السلام ) موجود بوده؛ و پس از تأليف و تدوين آثار متقدم امامي به اين منابع وارد گشته و در آنها آمده است.
همسو با منابع ياد شده، اين بار نه در آثار روايي بلکه در آثار کتابشناسي و رجالي برخي بر پايه ي همان روايات و داشته هاي پيشين، با نامگذاري و عملاً گونه اي از تثبيت، رسالات و آثاري را به امام جعفر ( عليه السلام ) منتسب کرده اند. اين انتساب از يک سو به هر روي مأخوذ از بازخورد پيشينه ي منابع و روايات است که در قالب نامي مشخص آورده شده است؛ از ديگر سو واقعيتي است که وجود نام برخي آثار در اين دست منابع کتابشناسي، خود به مفهوم سابقه و مدرکي براي گونه اي از تأييد بر انتساب است. بر همين اساس نخستين مصداق دشواري قبول يا رد انتساب پيش روي پژوهش قرار مي گيرد. اما در بخش نخست يعني منابعي که به نقل همه يا قسمتي از رسالات و آثار امام ( عليه السلام ) پرداخته اند نيز بروز مواردي خاص في نفسه بر سازنده ي برخي دشواري ها تواند بود؛ بدون شک وجود اساتيد روايي برطرف کننده ي بسياري از مشکلات در انتساب است اما بسياري از منابع هم موجودند که دأب آنها آوردن سند نبوده و رواياتي را بدون سلسله ي سندي ياد کرده اند. براي نمونه عملکرد ابن شعبه حراني در تحف العقول در حذف اساتيد اگر چه محدوده ي عمل محقق را تنگ مي سازد، اما از ارزش نقليات در تحف نمي کاهد؛ حذف سند در دستور اوليه ي کار ابن شعبه قرار داشته و او از آغاز اعلام مي دارد که قصدي براي آوردن آن ها ندارد؛ حال آن که بسياري از آثار منسوب به امام صادق ( عليه السلام ) در همين منبع متقدم ( حدود سده ي 4ق ) آمده است.
درباره ي منابعي که متون روايي را به همراه اساتيد آن آورده اند، به هر صورت جرح و تعديل هاي رجالي و بررسي صحت طبقاتي زنجيره ي روايي مستفاد است، اما تنها مي تواند بر درستي روايات، آن هم فقط از رويه ي سندي صحه گذارد. نخستين نتيجه ي حاصله از اين مجموعه ي واقعيات آن است که با چنين داشته هايي درباره ي آثار منسوب به امام جعفر صادق ( عليه السلام )، نمي توان برخورد قاطع سلبي يا ايجابي نمود؛ نه مي توان آن را به واقع ثابت کرد و نه مي توان صحت انتساب آنها را مردود دانست. طرفه آن که در همين دشواري هاي اثبات و رد، لاجرم بايد برخي واقعيات ديگررا نيز از نظر گذراند. در توصيف بايد گفت بي گمان شخصيت بلند مرتبه ي امام صادق ( عليه السلام ) اسباب آن را فراهم مي ساخته تاگروه ها، فرقه ها و مذاهب مختلف براي مرتبت يابي يا ارتقاء جايگاه اجتماعي- اعتقادي خويش، با انتساب خود، انديشه ي خود و عقايد خود به آن بزرگوار کوشش کنند. بدين ترتيب برخي آثار منتسب از اين دست هم به هر حال در کنار ديگر آثار منسوب به آن جناب ديده مي شود و دست کم در بادي امر در طبقه ي انتسابي واحدي جاي مي گيرند. آنچه به عنوان تفسير صوفيانه ي امام مي شناسيم، به هر روي دست کم در نگاهي آغازيني، در شمار آثار منسوب به امام است.
کوتاه سخن آن که در اين پژوهش قصدي براي گام نهادن در پيچ و خم رد و اثبات آثار نيست؛ چه، اصولاً در پژوهشي در زمينه ي آثار منتسب به امام ( عليه السلام ) در حد و امکان اين نوشته، پيش گرفتن اين شيوه قرين خرد نيست. پيشينيان هم به همين سبب صرفاً به چند امر اکتفا کرده اند که عبارت است از نامگذاري: همچون نامگذاري براي رساله به شيعيان؛ تدقيق و لايه بندي اختلاف نام ها: مانند ارتباط نام توحيد المفضل با کتاب فکر؛ تلاش براي انطباق روايات و رسالات و آثار با نام نهاده شده: همچون رويکرد منابع متقدم در برخورد با الاهليلجة و اثبات صانع؛ تلاش براي زدودن احتمال خلط: چنانکه درباره ي الاهليجة و توحيد المفضل صورت گرفته است؛ و نيز پرداختن به اين رسالات و آثار به مثابه ي واقعيتي موجود.
به نظر مي رسد از نکات شايان توجه در کتابشناسي آثار منتسب به امام ( عليه السلام )، منابع اين روايات است بدان معنا که متن اين آثار براي نخستين بار در چه گروه از منابع متقدم و متأخر آمده اند. در بررسي اين ماخذ دست کم 3 مرحله از ورود آثار منسوب به امام ( عليه السلام ) در منابع قابل شناسايي است. دوره ي نخست مربوط به حدود سده ي 3 و 4 ق است که منابعي همچون المحاسن برقي، الکافي کليني، رجال نجاشي، آثار ابن بابويه و تحف العقول ابن شعبه را مي توان در آن شناسايي نمود. برخي آثار منسوب همچون رساله در معايش عباد و نيز رسالة الاهوازية در اين قسمت جاي مي گيرند. گروه دوم آثاري است که براي نخستين بار در منابع سده هاي مياني در کتابهايي از جمله آثار ابن طاووس و ابن شهر آشوب به چشم مي خوردند که شاخص آن رساله ي الاهليلجة است که به رغم نامبري آن توسط نجاشي، متن آن براي اولين بار از سوي ابن طاووس معرفي گشت. گروه سوم به آثارمکتب حله و کساني چون شهيد ثاني و کفعمي مرجوع است که مصباح الشريعة به اين دوره تعلق دارد. پس از مکتب حله نيز البته برخي آثار به عنوان رسالات منسوب به امام ( عليه السلام ) معرفي گشتند.

رويکرد عام به آثار منتسب به امام ( عليه السلام ):

بي گمان موضوع پراهميت تأثير گذاري آثار منتسب در منابع امامي و نيز رواج هر کدام از آنها در آثار پسين، به ميزان اهميت تاريخي اش، نقش مهمي هم در تعيين مرتبه و جايگاه بروز يافته ي متن نزد شيعيان دارد.
در اين معنا يادکردها، نقليات، استفاده هاي فقهي، کلامي، اخلاق و غيره از آثار منسوب به امام ( عليه السلام )، چه کوتاه و چه بلند، چه کم و چه زياد، در هر حال نشان از تأثير آن متن در منابع ديگر دارد. حال فارغ از ارزش کلي اين رسالات، درمقام بررسي اثرگذاري در محافل امامي بايد گفت اين عمل دو نتيجه ي محتمل را در بر دارد: نخست آن که با بررسي کميت يادکردها، حد نصاب کيفيت اهميت آن در منابع امامي مشخص مي شود؛ دوم نتيجه اي دروني از آثار منسوب به امام ( عليه السلام ) در طبقه بندي ارزشي خود آنها نسبت به يکديگر است. در واقع جست و جوي بسامدي، خود در بردارنده ي درجه ي اعتبار و بهاي آن نزد عالمان امامي پسين است. افزون بر بررسي نخستين يادکردها در منابع دوره هاي متفاوت به عنوان يک ميزان ( ياد شده در بالا )، مي توان به حد و اندازه ي توجهي که محافل امامي به اين آثار منسوب داشته اند هم به عنوان يک ميزان نگريست. در اين ميان نقش بسيار اثرگذار سده ي 11 ق و عالمان و مشايخ اين سده را از نظر دور داشت؛ چه، تقريباً مي توان گفت بيشترين التفات عام به آثار منسوب به حضرت صادق ( عليه السلام ) زماني صورت گرفت که با سپري کردن دوران مختلف فقه و اصول شيعه، دوره ي نويني در رويکرد به روايات ائمه و اهل بيت ( عليه السلام ) روي نمود؛ در همين مسير است که مشاهده مي کنيم از اوايل قرن 10ق زمينه هاي رجوعي دوباره يا به نوعي احياي مکتب اهل حديث در ميان اماميه مهيا گشته بود، حرکتي که به ويژه در سده ي 11 ق و با حضور اخباريان نمودي فزاينده يافت. به هر روي با ابتناي کار بر آنچه گذشت در اين پژوهش تلاش شده تا به فراخور اين نوشتار، از منظر ميزان توجه، به مثابه ي يک ترازو و ميزان، به طبقه بندي و بررسي هر کدام از آثار و رسالات منسوب به امام جعفر صادق ( عليه السلام ) پرداخته شود.
توحيد المفضل- از آثار پراشتهار منسوب به حضرت که مشتمل بر مجموعه اي از بيانات آن امام ( عليه السلام ) در مبحث خداشناسي است. اما اين رساله را در 4 مجلس بر شاگردش، مفضل بن عمر جُعفي کوفي تقرير نموده و در آن به بيان شگفتي هاي آفرينش و از آن منظر به اثبات صانع پرداخته است. فضاي کلي حاکم بر متن در بردارنده ي نگاهي مجموع به نظم عالم هستي است که درنمونه هاي گوناگون طبيعي قابل مصداق يابي تواند بود. بر پايه ي آنچه در روايت نخست مقدمه ي کتاب به نقل از مفضل آمده ( ص 508 )،اساس تأليف اين رساله به محاجه اي مياناو و ابن ابي العوجا ( نک: توحيد، ص3 )، از متکلمان دهري سده ي نخست باز مي گردد که در آن برخي تشکيک هاي وي بر واجب الوجود، سبب گشته تا مفضل آن را با امام ( عليه السلام ) در ميان نهد و امام نيز در پاسخ اين رساله را تقرير نموده اند. در طي متن، مفضل به عنوان مخاطب اصلي، به تفکر درباره ي مفاهيم گوناگون طبيعي تشويق و بارها به انديشيدن امر مي شود؛ بر همين اساس تکرار فعل امر "فکر" خطاب به مفضل اسباب آن را فراهم آورده است تا براي نخستين بار نجاشي از اين اثر تحت عنوان کتاب فکر ياد کند؛ و پس از او بسياري از نويسندگان پسين بويژه مؤلفان آثار کتابشناسي نيز، آن را به کتاب فکر بشناسند ( نجاشي، 416؛ شوشتري، 215/10؛ خويي، معجم...، 317/19 ). اين کتاب همچنين به نام هاي ديگري چون اثبات صانع ( GAS, 1/530 ) و کنز الحقائق و المعارف نيز اشتهاري داشته است ( آقا بزرگ، 482/4، 152/18 ). اين رساله را محمد بن سنان زاهري خزاعي ( د 220ق )، که در توثيق و تضعيف او اقوال متفاوتي در منابع رجالي وجود دارد ( علامه حلي، خلاصه الاقوال، 395 ) از مفضل روايت کرده است.
متن رساله مجموعه ي 4 مجلس امام ( عليه السلام ) است که با تدبير و دقت به شکلي منسجم از يک مرحله آغاز و در همان مسير به پايان رسيده است. مجلس اول امام ( عليه السلام ) با توجه دادن به آفرينش انسان و نظم موجود در اين خلقت، به بيان و توصيف سيستم بدن مي پردازد که بهترين نشانه ي و اقوا دليل بر اثبات آفريدگاري پرتوان است. در مجلس دوم پس از انسان، حيوانات مورد توجه امام ( عليه السلام ) قرار گرفته و تلاش شده تا توجه مخاطب نيز بدان جلب شود. تقسيم جانوران به انواع و گونه هاي مختلف، تفاوت هاي بسيار ميان آنها، اختلاف اندام آنها و ارتباط مستقيم آن با شيوه ي زيست و تغذيه ي خاص هر کدام از آنها در اين بخش مطرح شده است. در يک نظم منطقي حاکم بر متن، پس از انسان و حيوان، مجلس سوم به کائنات، آسمانها و اجرام سماوي اختصاص يافته است. ماه و خورشيد و ستارگان، زمين و آنچه در آن است؛ درياها، کوه ها، صحاري، گياهان، بادها، گرما و سرما و گردش روز و شب و هر آنچه به اين دست طبيعيات ارتباط پيدا مي کند، در اين بخش آمده است. نظم موجود در اين متن به طور طبيعي در مجلس چهارم به استنتاج و بررسي برخي تشکيک ها منجر شده است. در مجلس آخر امام ( عليه السلام ) با نقد برخي آراء درميان فلاسفه يونان و نيز برخي از مسلمانان دهري، در نهايت وصايايي براي مخاطب خود، مفضل دارد و او را بيش از هر چيز به قرار دادن خويش در مسير تعقل رهنمون مي گردد. در سراسر متن ادله ي ياد شده غالباً به روش بررسي علمي و حسي نظم حاکم بر جهان و شگفتي هاي آن است؛ همين امر بيش از هر چيز سبب گشته تا متن رساله براي مخاطب و مخاطبين آسان فهم گردد و بيشترين گروه هاي اجتماعي بتوانند آن را درک کنند و به عمق آن پي برند.
شباهت موضوعي متن اين رساله با متن الاهليلجة، اثر ديگر منسوب به امام ( عليه السلام ) ( نک: ادامه ي مقاله ) باعث گشته تا برخي از مؤلفان، درباره ي يکي داني اين دو سخن گويند. نقطه ي پايه براي اين يکي داني، آن است که در برخي منابع، کتاب توحيد با عنوان کتاب بدء الخلق و الحث علي الاعتبار نيز خوانده شده است و اين نام، در کنار هم گذاري توحيد و الاهليلجة، به عنوان حلقه ي واسط عمل کرده است ( نک: آقا بزرگ، 300/16؛ مجلي، 32/1؛ کنتوري، 429 ). اما فارغ از اين حلقه ي ارتباطي، غالباً به تصريح اين و را منفک و مجزا از هم ياد و تلاش کرده اند تا با اين تفکيک، الاهليلجه را از املاآت امام ( عليه السلام ) بر مفضل و توحيد را از مکتوبات به وي نام برد ( نجاشي، 138؛ ابن شهر آشوب، 159؛ ابن طاووس، کسف المحجة، 9؛ نيز: مجلسي، 55/3، 37/102 )؛ که برخي رجاليان متأخر نيز استقلال اين عناوين را تأييد کرده اند ( مثلاً خويي، معجم....، 317/19 ). به هر روي به رغم تفاوت آشکار ميان مخاطبان امام ( عليه السلام ) در اين دو رساله يعني مفضل و طبيبي هندي، به نظر مي رسد تشبهات مفهومي در مبحث اثبات صانع، به فزوني اين خلط ياري رسانده باشد.
تنوع موضوعي و طيف گسترده ي مفاهيم ياد شده در متن، بويژه در سده هاي متأخر، توجه بسياري کسان را به خود جلب نموده و سبب شده تا در شمار منابع نخستين و دست اول براي نويسندگان جاي يابد؛ چنانکه در انبوهي از آثار مي توان نقليات توحيد مفضل را مشاهده نمود. گروههاي متفاوت و مختلفي از آثار فقهي و اصولي تا حديث، و از تفسير تا قصص نويسي در بردارنده ي يادکردهايي از اين رساله اند. اما در اين ميان نبايد نقش و اثرگذاري سده ي 11ق بر تاريخ اماميه را از ياد برد. تأثيرات کليدي و اساسي رخدادهاي اين سده که نمود اصلي آن را در زمينه ي تقابل هاي آشکار اخباريان و اصوليان مي توان بازجست، در نمود و بروز هرچه بيشتر مبحث مورد نظر ما، توحيد المفضل هم نقش آفرين بود. درواقع بايد گفت بجز ياد کرد نجاشي نخستين نشانه هاي آشکار از توحيد المفضل را بايد در همين سده پي گرفت. در بررسي نسخه هاي خطي بر جاي مانده از توحيد المفضل با شگفتي چنين مشاهده مي کنيم که زمان کتابت اقدام نسخ به شعبان 1063 و سپس رجب 1067 مربوط است ( فهرست استان قدس، ج5، ص 54-55 ) و اين درست همزمان با نخستين نقل روايي توسط مولي محمد صالح مازندراني ( د 1081ق ) در شرح اصول الکافي ( 47/1 ) است. موج رويکرد به اين اثر در اين زمان بسيار قابل ملاحظه است؛ شايان توجه است که شروع و ترجمه هايي بر توحيد را نيز باز درهمين عصر شاهديم. فخرالدين ماورايي تبريزي در 1065ق شرح و ترجمه ي منظوم فارسي خود بر توحيد را صورت داد ( آقا بزرگ، 91/4، 155/13 )؛ ملامحمد صالح بن محمد باقر قزويني روغني در صفر 1080 از ترجمه ي فارسي آن فارغ شد ( آقا بزرگ، 91/4 )؛ جعفر بن محمدباقر کاشاني حاشيه اي بر توحيد نگاشت که آقا بزرگ از آن ياد و اتمام آن را در 1084 ق بيان کرده است ( 49/6 ).
در سويه ي ديگر در سده ي 12ق، حويزي بارها در تفسير نورالثقلين ( 175/4، 587، 469/5 ) از روايات و متن توحيد استفاده کرده است. يک سده بعد علامه مجلسي متن کامل آن را در بحارالانوار گنجاند و درجاي جاي اثر پرقدرش هرگاه از توحيد المفضل نقلي کرده، شرح و توصيف خود را نيز در ذيل مطلب اضافه نموده است. شرح و ترجمه ي مجلسي البته در شکل و قالبي کاملاً مجزا تأليف و در 1287ق نيز انتشار يافت. اين اثر از اشتهار فراواني برخوردار است و در شمار آثار مروي از مجلسي نيز نام آن غالباً مشاهده مي گردد ( نک: مجلسي، الاجازات، سراسر اثر ). در زماني نزديک به وي شيخ انصاري هم درکتاب الطهارة ( 336/2 ) از اين اثر بهره برد؛ سپس جزايري در قصص الانبيا ( ص 28 ) و قدر ي متأخرتر ميرزاي نوري در المستدرک ( 250/1، 258/13، 121، 188/16 ) از توحيد رواياتي را نقل کردند. در اين زمان ديگر شروح و ترجمه هاي نيز تأليف گشت که تنها براي نمونه مي توان به شرح ملا باقر بن اسماعيل واعظ کجوري طهراني ( د 1313ق ) در 20 هزار بيت و شرح محمد بن صادق خليلي نجفي در سده ي 14 ق اشاره کرد که جزء اول آن در نجف 1377ق چاپ شد ( آقا بزرگ، 154/13- 155؛ نيز همان اثر، 488/4، 83/19؛ گلبرگ، 362 ).

الاهليلجة

از رسالات مشهور امام صادق ( عليه السلام ) به روايت مفضل بن عمر در اثبات صانع که در قالب مناظره اي ميان آن امام بزرگوار با پزشکي هندي صورت پذيرفته است. در سخن از شناسايي اين اثر بايد گفت يادکردهايي از آن در منابع کتب شناسي متقدم به صور گوناگون وجود دارد. به عنوان قديمترين ذکري مبهم از اين اثر بايد گفت ابن نديم در سده ي 4ق از کتابي تحت عنوان الهليلجة ( و نه الاهليلجة ) ياد کرده است. او بيان داشته که برخي آن را از تأليف امام صادق ( عليه السلام ) دانسته اند که به زعم وي، اين امر محال است و درواقع در انتساب آن به امام ( عليه السلام ) شک کرده است ( ابن نديم، 338 ). حدود يک سده پس از وي، نجاشي در شرح زندگي اسماعيل بن مهران از اصحاب امام جعفر ( عليه السلام )، کتاب الاهليلجه وي را ياد آورده است ( ص27 ). او همچنين در شرح حال 2 تن از اصحاب امامان کاظم و رضا ( عليه السلام )، يعني داوود بن کثير رقي و حمدان بن معافا به تفکيک، در ناموري آثار آنها به کتاب الاهليلجه اشاره کرده است ( ص 156، 138؛ نيز نک: خويي، معجم، 264/7؛ هديه العارفين، 335/1؛ ذريعة، 483/2 ). دوراز ذهن نيست اگر که گفته شود نجاشي از طرق مختلفي اين کتاب را روايت کرده است. اما روايت مفضل بن عمر را بايد اصلي ترين و پراشتهارترين روايت دانست؛ مفضل بن عمري که مذهبش مورد نقد جدي قرارگرفته و روايتش مضطرب ذکر شده است. به نظر مي رسد نجاشي تلاش داشته تا با کمرنگ ساختن نام مفضل در روايت اين رساله، به تطهير سند آن پردازد. اما ابن شهر آشوب ( د588ق ) در ضمن آثار مفضل بن عمر نام اثر را صراحتاً به صورت الاهليلجة من املاء الصادق ( عليه السلام ) في التوحيد آورده است ( ص 159 ). از سويي در برخي منابع کتابشناسي متأخر حتي به يکي داني آن با توحيد المفضل اشاره گشته است ( کنتوري، 429 ). البته برخي انتساب هاي شگفت انگيز مانند انتساب الاهليلجة به امام رضا ( عليه السلام ) هم در منابع ديده مي شود ( امين، 133/1 ).
تا آنجا که به متن الاهليلجه باز مي گردد، تا سده ي 7ق خبري از آن در دست نيست تا آنکه ابن طاووس ( د 664ق ) با توجه به فراخ دستي زبانزدش در منابع معتبر، در الامان متن کاملي از آن را ارائه داده ( ص 91 به بعد ) و در فرج المهموم هم به نقل متن الاهليلجة پرداخته است ( صص 11-20 ). ابن طاووس همچنين در کشف المحجة با ذکري از اين اثر به روشني آن را از "کتاب فکر" مجزا ساخته است ( ص9 ). به رغم آنکه اين متن را ابن طاووس به تمامه در آثارش آورده اما واقعيت اين است که از سده ي 7 تا 10ق چيزي حدود 3 قرن، در منابع شيعي و خاصه در منابع امامي تقريباً هيچ اقبالي بدان مشاهده نمي شود تا آنکه در اواخر سده ي 10ق به آرامي عملاً گونه اي از فزوني نام و متن الاهليلجه در اين دست آثار مشاهده مي شود. در عصر صفوي و در تقابل دو انديشه ي اخباري و اصولي، گرايش و بهره مندي هر چه بيشتر اخباريان از اخبار معصومين اهل بيت ( عليه السلام ) نه تنها در استنباط احکام نظري ( استرابادي، الفوائد المدينة، 135، 248 )، بلکه در تمامي عرصه هاي معارف از جمله عقايد روي نمود. بر اين مبنا رويکرد هر چه بيشتر به روايات امامان بزرگوار در قالب بررسي هاي کلام و عقايد، اسباب آن را فراهم آورد تا کساني چون فيض کاشاني و محمد باقر مجلسي به عنوان دو تن از سردمداران اخباري در رويکردي به روايات امامان، به متن الاهليلجة التفاتي افزون يابند. فيض در تفسير خود با بهره گيري از اين اثر، در مواضع گوناگون از جمله در زمينه ي بروج و مصاديق طبيعي از اجرام آسماني چون ماه و خورشيد و غيره با تمسک به متن اين رساله، استدلالاتي در زمينه ي توحيد و اثبات صانع به کار گرفته است ( مثلاً 407/2، 22/4 ). در همين دوره ي زماني حويزي ( د 1065ق ) هم با گرايش اخباري خود در تفسير نورالثقلين در تبيين برخي مفاهيم همچون رحمت و غضب و جز آن و تأثيرات آن بر ظاهر و باطن انسان و آثارکلي آن از الاهليلجة سود برده است ( 14/1، 119، 24، 150، 481/2، 419/3، 614، جم ). اما مجلسي ضمن ارائه اجازه ي روايتش و دادن سلسله ي سند خود ( 119/107 )، سخن نجاشي را نيز درباره ي روايت مفضل مورد بررسي قرار داده ( 3/1، 55/32 ) و متن رساله را به طور کامل آورده است ( 155/3 بب، 55/58 ). بدين ترتيب اين متن عملاً وارد اثار مؤلفان گشت و حتي کسي چون ميرزا محمد مشهدي به رغم گرايشهاي اصولي و برخورد درايي در تفسير خود، کنزالدقايق، به هر روي به الاهليلجة توجه نشان داده و آن را در اثر خود ياد کرده و از آن بهره برده است ( 294/1، 66، 40 جم ). با گذر از اين دوره، ديگر نام يا متن اين رساله در آثارامامي بيشتر ديده مي شود. ميرزاي نوري در المستدرک به آن اشاره کرده و به سخن ابن طاووس ابن طاووس، ( الامان، 91 ) درباره ي لزوم همراه داشتن آن توسط مسافر در سفر تصريح کرده است ( نوري، 194/1؛ نيز مناري، 12/1، 290 )
در آشنايي بيشتر با متن رساله ي الاهليلجه پيشتر بايد دانست که اهليلجه اصلاً نام گياهي دارويي با مصارف پزشکي است. امام ( عليه السلام ) در مناظره اي با يک پزشک هندي با بهره گيري از اين گياه به عنوان نقطه اي آغازين براي تبيين براهين خويش، به اثبات وجود خداوند پرداخته است. تکرار نام اين گياه در سراسر متن اسباب نامگذاري رساله بدان را فراهم آورده است.
در اين رساله امام با اصل قرار دادن اين گياه، خلقت و چگونگي رشد و نمود آن و نيز با بهره گيري از آفرينش و عملکرد هماهنگ اجرام آسماني و آنچه به طبيعت مربوط است به تبيين وحدانيت پروردگار پرداخته و در مسير بيان استدلالات خود براي رسيدن به منظور، به ترتيب خلق نيز توجهاتي نموده است. از نشانه هاي بارز متن، التفات ويژه به تعقل و انديشه وري است که در جاي جاي رساله بدان اشاره شده است. رويکرد اثر و بهره گيري آن از شيوه ي تشکيک و سپس بيان ادله ي متقن، بر انديشه وري اين متن افزوده است. از شيوه ي اين اثر بر مي آيد که مخاطب کتاب در واقع عوام بوده اند و در آن از اصطلاحات و تبيين هاي کلامي چندان اثري نيست و تلاش شده تا مطلب به گونه اي ارائه شود که براي همگان يا دست کم طيف بيشتر از افراد قابل فهم باشد. اما اين امر از قيمت اثر نکاسته، چنانکه تبيين برخي موضوعات همچون روح و نفس و عقل و احساس در اين رساله بسيار حائز اهميت است. از جمله مي توان به مبحثي اشاره کرد در اين باره که حواس تنها به واسطه ي قلب قادر به درک اشيا هستند و خود به نفسه امکان ادارکي بدون واسطه گري قلب را ندارند ( متن اصلي+ نمازي، مستدرک سفينه، 562/8 )؛ که ضمن بياني عالمانه، دريافت و درک اين سخن براي عوام نيز دشوار نيست. در واقع بايد متن اين رساله را به عنوان رديه اي بر آراءملحدين و منکرين ربوبيت الهي و احتجاجي بر آنها دانست به هر روي زمان تدوين اين روايت انبوهي مباحث کلامي از جمله موضوع پراهميت صفات باري از مسائل مطرح بوده و دورنيست که وجود چنين مفاهيمي در رساله بر همين اساس بوده باشد.
رساله الاهليلجه افزون بر آنکه در ضمن آثار متقدم از جمله فرجل المهموم به چاپ رسيده، صورت خطي آن هم به صورت منفک و مجزا در برخي از کتابخانه ها موجود است که براي مثال مي توان به نسخه هاي کتابخانه ي آستان قدس ( 30/5- 31 ) اشاره کرد. وجود برخي ترجمه هاي فارسي از اين رساله خود مي تواند بيانگر ارزشمندي آن نزد فارسي زبانان باشد. دوترجمه از ميرزا محمد رضا کلباسي اصفهاني و نيز مترجمي نامعلوم ( آقا بزرگ تهران، 82/4، 83 ) و ترجمه اي از مولي محمد بن حسن طوسي مشهدي ( د 1257ق ) تحت عنوان گل جعفري، نمونه هايي از اين دست ترجمه هاست ( همو، 210/18 ). عبدالله بن حکيم اسماعيل لاهيجي هم در سده ي 11 ق شرحي بر الاهليلجه ي تحت عنوان منبع الفيض تأليف نموده است ( همو، 360/22 ).

رساله به اصحاب:

در ميان آثار برجاي مانده از امام صادق ( عليه السلام )، رسالات مختلف آن جناب هم از نظرمتن و سند و هم رواج روايت آن از اهميت بسزايي برخوردار است. اين دست رسالات غالباً برآمده از محافل و مجالس صحابه با امام ( عليه السلام ) يا ثمره ي پاسخ حضرت به مسائل مطرح شده از سوي اطرافيان است. رساله ي امام به جماعت شيعه از نمونه هاي حائز اهميت در اين شمار جاي دارد که کليني ضمن معرفي سند روايي آن، اين نامه را به تمامه در کتاب الروضة آورده است ( 2/8 به بعد ).
درباره ي متن رساله بايد گفت با در نظرگرفتن مخاطبان نامه، به طور طبيعي توصيه هاي کلي براي شيعيان از اصلي ترين مفاهيم مطرح در اين رساله است. توصيه هايي عمومي و کلي در اخلاق فردي با موضوعاتي در زمينه هاي ديني، اجتماعي و اعتقادي و بيان مفاهيمي در حيطه ي سنت نبوي، امامت و دوري ناگزير اهل حق و اهل باطل، امر به معروف و نهي از منکر، حرام و حلال و غيره است. در اين متن امام ( عليه السلام )، نه تنها اصحاب را به التفات، عمل و مداومت به اين فرامين امر کرده، بلکه آمده است که اين سخنان در قالب رساله اي مکتوب در محلي نهاده شود تا پس از هر نماز به ديد آيد و توجه بدان جلب گردد. از ميان موضوعات شايان توجه در اين رساله، نگاه به آفرينش اوليه ي مؤمن و کافر، و کيفيت برخورد الهي با ايشان هنگام زيست زميني تا پيش از مرگ و مهيا شدن ايشان براي هماهنگي آن جهاني بر طبق آفرينش اوليه است ( 12/8-13 ).
بجز کليني، ابن شعبه حراني هم اين رساله را در تحف العقول با قدري اختلاف در متن آورده است ( 315-316 ). اين اختلاف بدان معناست که برخي قسمت هاي متن کافي در تحف نيامده يا نسبت به آن افزوده هايي دارد. از جمله افزوده ها مي توان به وجود مبحثي کوتاه درباره ي مذمت حسدورزي و حسدورزان اشاره کرد که در متن تحف العقول ( ص 315 ) آمده اما در متن الکافي کليني نمونه ندارد. جالب است که در اين متن به رغم برخي حذفيات، مبحث مربوط به آفرينش اوليه ي مؤمن و کافر، و مرگ پس از طي مراحل ناگزير هماهنگ با خلقت اوليه، حفظ شده است. همچنين گفتني است خطاب پرتکرار "ايتها العصابة" در متن کليني، در متن روايت ابن شعبه ديده نمي شود. طرفه آن که اساساً خطاب "ايتها العصابة ( الناجية/ المرحومة/ المفضلة )" از موارد قابل التفات است که در روايات و آثار امامي داراي کمترين پيشينه و رواج است.
هر آينه در نگرشي در ترتيب دوره هاي چند گانه ي فقه شيعي، سده ي 10ق به بعد که دوره ي آغازيني بود براي بازنگري به تقابل هاي مکاتب اصولي و حديثي، نقش بسزايي در التفات فزاينده به امهات شيعه داشته و همين امر اسباب آن را فراهم آورد تا به لايه هاي روايي درون اين آثار توجه بيشتر شود. بر همين اساس است که باز توجه و بيش توجه به بسياري از روايات امامان بزرگوار را در اين دوره شاهديم ( نک: شيخ بهايي ). در يادکردي از بازخورد رساله ي امام ( عليه السلام ) به شيعيان بايد گفت پس از کليني و ابن شعبه تقريباً نشاني از آن سراغ نداريم تا آنکه در سده ي 10 ق با احياي دوباره ي انديشه ي اهل حديث و روي کار آمدن اخباريان به وسيله ي محمد امين استرابادي ( د 1036ق )، نامه ي امام ( عليه السلام ) نيز مورد توجهي فراوان قرارگرفت. در واقع به عنوان نخستين حضور رساله يا رواياتي منقول از آن در ديگر آثار را مي توان در کتاب الفاوئد المدينة استرابادي مشاهده نمود ( ص224 ). تداوم اين حضور را در همان آثار محافل اخباري نيز مي توان پي جست؛ چنانکه پس از وي در آثار اخباريان معتدل تر نيز اين رساله تأثير نهاده است. ملامحسن فيض کاشاني ( د 1091ق ) در الاصول الاصلية ( ص 24 به بعد )، حرعاملي ( د 1104ق ) در وسائل الشيعة ( 37/27 به بعد، جم ) و الفصول المهمة ( 551/1 به بعد ) از آن سود برد. پس از ايشان مجلسي ( د 1110ق ) در بحارالانوار ( 140/52 به بعد ) و يوسف بن احمد بحراني ( د 1186ق ) در الحدائق الناضرة ( 366/9 ) از اين رساله استفاده کردند. اين رساله را کساني چون علاء الدين محمد گلستانه به فارسي ترجمه و شرح کرده اند ( چاپ قم، 1387ق ).

رسالة الاهوازية:

از رسالات پراشتهار منسوب به امام صادق ( عليه السلام ) که نجاشي ضمن يادکرد، آن را معتبر دانسته، رساله اي از امام به نجاشي والي اهواز است ( ص 101 ). احمد بن علي بن احمد نجاشي، والي اهواز طي نامه اي از امام جعفر ( عليه السلام ) درخواست مي کند که شيوه ي صحيح و مقبول رفتار با رعايا را براي وي تشريح سازند و امام ( عليه السلام ) نيز درنامه اي پاسخ وي را به بهترين بيان مطرح ساخته است. متن اين نامه را که در واقع شيوه نامه ي چگونگي عملکرد درست والي نسبت به خود و نسبت به رعاياست، شهيد ثاني در بخش پاياني کشف الربية آورده است ( ص 328-333 ). حضرت در پاسخ به وي، طي نامه اي نسبتاً بلند و دربردارنده ي وصايا و راهکارهايي بسيار با ارزش، پيش از هر چيز دوستي ورفاقت و حسن معاشرت را از شروط پراهميت در روابط اجتماعي مخصوصاً با رعايا يادکرده و دوري از غضب و شدت را سرلوحه ي کردار پسنديده دانسته است. امام صادق ( عليه السلام ) در اين نامه به سبکي بسيار متواضعانه، بدون بيان سخني از خويش، به عنوان پاسخ، سخنان و رفتار پيشينيان خود را ملاک دانسته، سنت نبوي و سيره ي پدران بزرگوار خود را در قالب بيان 14 روايت آورده است. در واقع در نگاهي محيط نگر به اين متن، آنچه به عنوان پاسخ حضرت در اين نامه آمده، تنها يک جوابيه و نشان دادن راهکار براي نجاشي و در نگاهي کلي تر روشي براي شيوه ي رفتار با رعايا نيست، بلکه در سطحي وسيع نشان دهنده ي شيوه ي رفتار و کردار خاندان امامت و ولايت نيز هست. متن اين رساله در منابع پسين بسيار مورد استفاده قرار گرفته و در مواضع مختلف آثار امامي مي توان آن را بازجست. حرعاملي در وسائل الشيعه ( 207/17- 212 ) و شيخ انصاري در المکاسب ( 101/2- 105 ) و مجلسي در موارد گوناگون و ابواب و فضول مختلف بحارالانوار از جمله در احوال ملوک وامرا و رؤسا، در کلمات و سخنان پيامبر ( صل الله عليه و آله و سلم ) و در باب سخنان امام صادق ( عليه السلام ) از آن بهره برده است ( 360/72-366، 189/74- 194، 277-267/75 ).

پي نوشت ها :

1- عضور دايرة المعارف بزرگ اسلامي.
2- در روايات به آغاز اين زنجيره از رسالت آدم ( عليه السلام ) اشاره شده است.

منبع مقاله :
پاکتچي، احمد؛ (1391)، مباني و روش انديشه ي امام صادق (ع)، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.