نويسنده: شيخ الاسلام دکتر محمدطاهر القادري
مترجم: سيد عبدالحسين رئيس السادات
مترجم: سيد عبدالحسين رئيس السادات
شب عاشورا، شب عبادت
درالبدايه و النهايه و ابن کثير روايات فراواني به شکل هاي گوناگون آمده است که در آنها آورده اند نواده ي رسول، حضرت امام حسين (عليه السلام) با تني بسيار خسته در کنار خيمه ي خويش پا بر شن هاي ميدان کربلا مي گذارند. بر شمشير تکيه زده اند. انتظار روز عاشورا را مي کشند که خواب کوتاهي سراغشان مي آيد. آن طرف تر ابن سعد پس از اين که تصميم مي گيرد کار را تمام کند به لشکريانش دستور مي دهد که به حسين (عليه السلام) و همراهان ايشان حمله کنند. لشکر يزيد با قصد حمله به اهل بيت اطهار امام عالي مقام به نزديکي خيمه ها مي رسند. با شنيدن سر و صدا و شور و غوغاي لشکر يزيد، خواهر محترم حضرت امام حسين (عليه السلام)، حضرت زينب رضي الله عنها بيرون تشريف مي آورند و امام حسين (عليه السلام) را بيدار مي کنند. آن حضرت سر شريفشان را بلند مي کنند و مي پرسند: زينب! چه شده است؟ عرض مي کند دشمن به طور کامل براي حمله آماده شده است. مي فرمايد: خواهرم زينب ما هم آماده مي شويم.زينب رضي الله عنها با حالت اضطراب و پريشاني مي پرسد: برادر جان! مقصود از آماده مي شويم، چيست؟
مي فرمايد: زينب! هم اکنون چشمانم بر هم رفتند. پدربزرگم به خوابم آمدند و فرمودند تو به زودي نزد ما خواهي آمد. خواهرم! من هم اين را انتظار مي کشم. حضرت زينب رضي الله عنها ابراز افسوس مي کند. اين مصيبت را چگونه به خيمه ها ببرم؟ مي فرمايد: زينب افسوس نخور. صبر کن خواهرم. خدا به تو رحم خواهد کرد. امام عالي مقام (عليه السلام) به وسيله ي حضرت عباس (رضي الله عنه) از سپاه يزيد يک شب مهلت مي خواهد که شب آخر زندگي است. دلم مي خواهد امشب را به عبادت پروردگارم بگذرانم. لشکر يزيد يک شب را به نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) مهلت مي دهد.
اصحاب وفادار حسين (عليه السلام)
ابن کثير در البدايه و النهايه روايت کرده است که حضرت امام حسين (عليه السلام) رفقاي خويش را جمع کردند و فرمودند: توجه کنيد. فردا روز رويارويي با دشمن است. فردا روز شهادت است. آزمون بسيار بزرگي در پيش است. من به شما اجازه مي دهم که هر کدام به خانه ي خويش برگرديد. قول مي دهم روز قيامت در پيشگاه پدربزرگم از بي وفايي شما هيچ گله و شکايتي نخواهم کرد و گواهي خواهم داد که پدربزرگ اينها با من وفا کردند و وفادار ماندند. من خود به خوبي و خوشي از آنها خواستم بروند. خودم به آنها اجازه دادم. مي خواهيد با هم برويد. مي خواهيد يکي يکي برويد. لشکر يزيد فقط سر مرا مي خواهند. همين که سر مرا بريدند جگرشان خنک خواهد شد. شما جانهايتان را برداريد و به امان خدا باز گرديد.پرورش يافته ي جود و سخا امام حسين (عليه السلام) در آخرين لحظات هم به فکر ديگران است. ديگران در نظرش هستند و مي خواهد زندگي همراهانش را در اين لحظات حساس هم از انتقام يزيدي برهاند. ولي آفرين بر عزم و اراده ي همراهان و همسفران که وفاداري خويش را بر مهلت ادامه ي زندگي کوتاه چند روزه ترجيح دادند. اصحاب فداکار امام حسين (عليه السلام) و آقازاده ها عرض کردند: « اي امام بزرگوار! خدا آن روز را نياورد که تو را رها کرده و راه خويش در پيش گيريم... بدون شما دنيا را براي چه بخواهيم... ما از مرگ استقبال خواهيم کرد... سرهامان را پيش قدم شما فدا مي کنيم... جان هايمان را فداي شما خواهيم کرد... چه بدبخت آن که جسدش را در برابر زيان و صدمه اي که به شما مي رسد بگيرد و ببرد... ما هيچ گاه، هرگز، شما را تنها رها نخواهيم کرد. » چون حضرت امام حسين (عليه السلام) از اصحاب وفادار خويش اين شوق ايثار و فداکاري را ديدند، فرمودند: « بسيار خوب، اين آخرين شب است؛ به سجده و راز و نياز بپردازيد. » تمامي شب به عبادت و مناجات گذشت. از خيمه هاي جان نثاران و فداکاران حسين تمامي شب زمزمه ي حمد و ثنا به بارگاه الهي به گوش مي رسيد.
روز عاشورا
نماز صبح را اصحاب جان بر کف و فداکار امام علي مقام با اقتدا به ايشان برپا کردند. کربلايي ها سر به سجود بارگاه الهي داشتند. آن سري که عصر همان روز بر سر نيزه ها قرآن مي خواند. در پيشگاه خداوند عزيز عزّت بخش سر فرود مي آورند که: « مولاي ما! اين زندگي عطيه اي از جانب تو بوده است. ما براي فدا کردن آن در راه تو آماده ايم. » لشکر يزيد بدبخت هم نماز صبح را با ابن سعد بدبخت تر از خويش به جا آوردند. چون خورشيد روز دهم محرم الحرام طلوع کرد فضا را نيز خون گرفته بود و هوا رنگ خون داشت. آسمان خون مي باريد. امروز قرار بود تير بر حلقوم نازک علي اصغر بنشيند. قرار بود از خون آقازاده هاي گرسنه و تشنه ي خاندان رسول هاشمي ريگ هاي بيابان کربلا سرخ گردد.توبه ي حُر
يزيديان در برابر 72 تن فداکار و جان نثار و زنها و بچه ها صف آرايي کردند. طبق رسم عرب ابتدا جنگ انفرادي آغاز گرديد. از لشکر يزيد يک سوارکار زبده و يک جنگاور ماهر جدا شد. از ابن سعد پرسيد که آيا واقعاً تصميم داري امام حسين (عليه السلام) را به شهادت برساني؟آن بدبخت جواب داد که جز اين چاره اي نداريم. با شنيدن اين سخن لرزه بر اندام شهسوار افتاد که اي بدبخت! تومي خواهي نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را به قتل برساني؟ مي خواهي خون اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را بريزي؟ در دلش ايمان هم چون شراره اي جهيدن گرفته بود. دلش را به جوش و خروش آورد. از قدرت خدا محبّت اهل بيت ثمر داد. در درونش انسانيت بيدار شد. از خوف به لرزه افتاد. يکي با ديدن اين وضعيت او را مي پرسد تو در ميان اهل کوفه از همه شجاع تر و دليرتر بودي، چرا حالت اين طور دگرگوني شده است؟ آن شخص سر به زير مي اندازد و به طرف امام اشاره مي کند و مي گويد:
يک طرف من بهشت است و طرف ديگر دوزخ... من هم اکنون بايد يکي از اين دو راه را انتخاب کنم. پس از کمي مکث آن دلير مرد به سخن خويش ادامه مي دهد... من تصميم گرفتم افتادن به دوزخ را رها کنم و براي خويش بهشت را برگزيدم. سپس مهميزي به اسبش مي زند تا او را خدمت امام عالي مقام برساند او نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت امام حسين (عليه السلام) را مخاطب قرار مي دهد و مي گويد: « حضرت! من گناهکار درگاه شما هستم. من اسب خويش را براي مقابله با قافله ي شما تا صحراي کربلا رانده ام، آيا در اين لحظه هم توبه ي من مورد قبول واقع خواهد شد؟ » نور ديده ي شافع محشر، امام بزرگوار در جواب مي فرمايد: « اگر توبه کنان آمده اي، اکنون توبه ي تو پذيرفته خواهد شد » . او مي گويد: « آيا پروردگار مرا مورد عفو و بخشش قرار خواهد داد؟ » حسين (عليه السلام) مي فرمايد: « آري! پروردگارت تو را خواهد بخشيد، ولي بگو بدانم نامت چيست؟ » اشک از ديدگان اين شهسوار جاري مي گردد.
عرض مي کند « نام من حر است » . امام عالي مقام مي فرمايد: « حر! تو هم در دنيا و هم در آخرت آزاد شده اي. » مي فرمايد: « حر! از اسب پياده شو » . مي گويد: « خير، امام! اکنون زنده از اسب پايين نخواهم آمد. جانم را نثار قدم هاي شما خواهم کرد و در مقابل لشکر يزيد سد خواهم شد و با جسم ديواري بين شما و سپاه يزيد خواهم ساخت » . حر خوش بخت پس از اين گفت و گو لشکر يزيد را خطاب قرار داد، ولي چون سودپرستي و جيفه ي دنيا چشمان و گوش هاي آنها را بسته بود، هيچ نمي توانستند ببينند و بشنوند و بفهمند. سخنان حر هيچ تأثيري بر لشکر کوفيان نگذاشت ( البدايه و النهايه، ج8، صص 180 و 181 ) .
آغاز جنگ تن به تن
لحظه ي اين ذبح عظيم کم کم نزديک مي شد. بر مشکلات اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) افزوده مي گرديد. سه روز تشنگي و بي آبي. لشکريان حسيني براي رويارويي با نفاق و پايان دادن به اين عرصه ي کارزار آماده مي شدند. جنگ تن به تن آغاز گرديد. جناب حر نخستين شهيد اصحاب و ياران حسين (عليه السلام) بود. اکنون يک مجاهد از سپاه امام حسين (عليه السلام) و يک نفر از لشکر يزيد بيرون آمدند. آن جان نثار به صف هاي دشمن حمله ور گشت و از کشته ها پشته ساخت. يزيدي ها را روانه ي دوزخ نمود و پس از آن خود جام شهادت را نوش جان کرد و خود را فداي قدمهاي نواده ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نمود. ابتدا ياران حسين شهيد شدند، جوانان فدا شدند، بستگان يکي يکي حق شجاعت ادا نمودند و به صفت شهادت سرفراز گشتند.فداکاري خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)
اکنون نوبت به افراد خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده بود. چهره ي آنان درخشان شده است. نه تنها از ترس و نگراني در آنها هيچ خبري نيست، بلکه در شور جذبه ي شهادت به سر مي برند. از دنيا همين يک چيز نزد ايشان باقي مانده بود. علي اکبر که از شباهت با پيامبر عزتمند بود در بارگاه حسين (عليه السلام) حضور يافت و عرض کرد: پدرجان! اکنون به من اجازه دهيد. حضرت امام حسين (عليه السلام) بوسه ي وداع بر پيشاني او مي نشانند و پسر جوانشان را در آغوش مي فشرند. آن گاه او را روانه مي کنند. با حسرت بر او مي نگرند و با دعاهاي خويش او را به طرف قتلگاه روانه مي کنند.گويي با خود مي گويند: « پسرم! برو و جان خويش را در راه خدا تقديم کن » . علي اکبر همچون شير وارد ميدان کارزار مي شود. سراپا پيکري دلربا دارد. مجسمه ي حسن و زيبايي و جمال است. تصوير کامل مصطفي و مجتبي (صلي الله عليه و آله و سلم) در برابر لشکر يزيد نبرد آزما بود. حضرت امام حسين (عليه السلام) به طرف قتلگاه مي روند تا جنگيدن پسر خويش را نظاره کنند و ببينند چگونه به طرف دشمن حمله مي برد.
اما در لشکر يزيد آن قدر گرد و خاک به هوا بلند مي شود که امام عالي مقام علي اکبر را شجاعانه دارد کارزار مي کند نمي بيند.
امام عالي مقام آرزو داشتند ببينند پسرشان چگونه در راه حق چون کوه گران ثابت است و استقامت به خرج مي دهد و چگونه لشکر يزيد را تار و مار مي کند. مجسمه ي شجاعت حيدري، علي اکبر، هم چون رعد بر سپاهيان يزيدي حمله ور شده است. صف به صف بر هم مي ريختند و سرنگون مي شدند. امام عالي مقام از اين که سپاه يزيد به هر طرف مي رفت متوجه مي شوند که علي اکبر در همان طرف داد شجاعت برآورده است. يزيديان به هر سمت که مي رفتند به جهنم واصل مي شدند. علي اکبر مردانه مي جنگيد. سه روز تشنگي و گرد و غبار تأثير خويش را گذاشت. اسب را راند و بازگشت. عرض کرد: « پدرجان! اگر جرعه اي آب بنوشم نفس تازه خواهم کرد و به اين بيچارگان حمله مي کنم. » فرمود: « پسرم! من به تو آب نمي دهم. زبانم را مک بزن ». زبان امام عالي مقام (عليه السلام) خشک است. امام زبان مبارک خويش را در دهان علي اکبر مي گذارند و مي گويند: « پسرم! پدربزرگم زبانشان را اين گونه در دهان من گذاشتند. شايد ايشان زبان خويش را براي امروز در دهان من گذاشته باشند. » علي اکبر زبان خشک بابايش را مي مکد. يک فرصت ديگر و ولوله اي که بر مي خيزد. دور مي زند و بار ديگر به لشکر يزيد حمله ور مي شود. ناگهان بلند صدا مي زند:
يا ابتاه ادرکني ( پدرجان مرا درياب )
حضرت امام حسين (عليه السلام) متوجه مي شوند که زمان شهادت پسر جوانشان فرا رسيده است. با سرعت به سوي علي اکبر مي آيند. نزديک مي شوند. مي بينند شبه پيغمبر، علي اکبر، بر زمين افتاده است. بدبختي از سپاه يزيد نيزه اي در سينه ي علي اکبر فرو کرده است. امام عالي مقام بر زمين مي نشينند. بر پسر زخمي خويش بوسه مي زنند. علي اکبر مي گويد: « پدرجان! اگر اين نيزه را از سينه ام بيرون بکشيد بار ديگر به دشمن حمله مي کنم ». امام عالي مقام علي اکبر را در دامن خويش مي خوابانند. با بيرون آوردن نيزه از سينه اش فواره ي خون به هوا بلند مي شود و روح از قفس مادي پرواز مي کند. انا لله و انا اليه راجعون.
امام عالي مقام پسر جوانشان را بر مي دارند و به سمت خيمه ها مي برند. راوي مي گويد روز هشتم محرم هنگامي که امام حسين (عليه السلام) به ميدان کربلا وارد شدند، سن شريفشان 56 سال و پنج ماه و پنج روز بود، اما يک دانه از موهاي سر و صورت مبارکشان سفيد نبود. اما آن لحظه که جسم بي جان علي اکبر را در ميان بازوان خويش به سوي خيمه ها آوردند، تمامي موهاي سر و صورت ايشان سفيد شده بود.
پس از علي اکبر قاسم هم شهيد مي شود
امام عالي مقام (رضي الله عنه) مي نگرد که اکنون کدام گل رعنا براي در آغوش گرفتن عروس شهادت به طرف ميدان کارزار روانه مي گردد... اکنون چه کسي در کنار علي اکبر بر مسند شهادت مي نشيند... اکنون چه کسي داغ جدايي را بر سينه ايشان مي گذارد... اکنون کدام تشنه لب خود را به حوض کوثر مي رساند و تشنگي اش را برطرف مي سازد... اکنون چه کسي از خون خويش فصل جديدي در داستان آزادگي و حريت مي نويسد...؟ چشم مي اندازند. مي بينند قاسم، پاره ي تن امام حسن (عليه السلام) از روبه رو مي آيد. اين همان جواني است که قرار است حضرت سکينه را به همسري بگيرد. عرض مي کند « عموجان! اجازه مي دهيد جانم را نثار قدمهاي شما کنم؟ » امام عالي مقام که به مقام رضا دست يافته اند، مي فرمايند: « قاسم! تو تنها نشانه ي برادر بزرگم حسن (عليه السلام) هستي. با نگاه کردن به تو ياد برادرم حسن (عليه السلام) در من زنده مي شود. چگونه اجازه دهم راهي ميدان کارزار شوي؟ » قاسم مي گويد: « عموجان! چگونه ممکن خواهد بود که با خون خويش به حق گواهي ندهم؟ عموجان! به من اجازه ي رفتن دهيد. دشمن بايد از جنازه ي من بگذرد تا به شما دست يابد. اگر امروز جانم را فداي شما نکنم، فردا چگونه به صورت پدرم نگاه کنم؟ » اين چشم و چراغ هم با هزاران دعايي که آل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بدرقه اش کردند راهي ميدان شهادت مي شود.حميدبن زياد، يکي از سپاهيان ابن زياد است. امام ابن کثير در البدايه و النهايه روايتي از قول او آورده است. حميدبن زياد مي گويد ناگهان ديديم از خيمه هاي اهل بيت جواني زيبا و بلند قد و ورزيده بيرون آمد. چهره اش همانند تکه اي ماه بود. شمشير در دستش مي چرخيد. در دست چپش تسمه اي چرمي بود که مدام در هوا مي چرخيد و هم چون شير حمله ور مي شد. به لشکر ابن سعد هجوم مي برد و تعدادي از يزيديان را به جهنم واصل مي کند. اين جوان قاسم پسر امام حسن است. يزيدي ها از چهار طرف به وي حمله مي کنند و يکي از اشقيا شمشير بر فرق آقازاده قاسم فرود مي آورد.
قاسم با صداي بلند يا عماه ( عموجان! ) مي گويد و مي چرخد و بر زمين مي افتد. امام عالي مقام در غم علي اکبر خسته و بي رمق شده اند. اکنون با منظره ي جسد برادرزاده شان روبه رو مي شوند. بر سر بدن بي جان قاسم مي آيند و مي فرمايند: « پسرم قاسم! اين چگونه تقديري است که امروز نمي توانم به تو کمک کنم. » امام عالي مقام بدن قاسم را به بغل مي گيرند و بلند مي کنند. آن جوان آن قدر بلند قد و خوش اندام بود که پاهايش به زمين کشيده مي شد. من از کسي مي پرسيدم اين جوان را که حسين (عليه السلام) به بغل گرفته است و مي برد، کيست؟ يکي به من گفت که قاسم پسر امام حسن (عليه السلام) است. امام عالي مقام بدن قاسم را کنار بدن آقازاده ي خويش علي اکبر گذاشتند.
شهادت طفل معصوم علي اصغر
حضرت امام حسين (عليه السلام) چون تن بي جان علي اکبر و قاسم را در کنار يکديگر گذاشتند، براي لحظه اي بر در خيمه نشستند. با غم و اندوهي که کسي نمي تواند تصورش را بکند در انديشه غرق بودند.زبان حال ايشان اين بود که: « پدربزرگ عزيزم! امت شما گلستانتان را تاراج کرده است... خون آقازاده هاي شما را بر زمين مي ريزد... آن جا را بنگريد که تن علي اکبر و قاسم بر زمين افتاده اند... چيزي نخواهد گذشت که خيمه ها را هم به آتش خواهند کشيد... آه اي پدربزرگ! چادر از سر دخترانتان خواهند کشيد.. . آنها را زنجير مي کنند و در بازارهاي شام مي گردانند... » در اين اثنا سلسله ي خيالات در هم مي شکند، چون بانوان از درون خيمه علي اصغر را به ايشان مي دهند. امام عالي مقام طفل چند روزه خويش را به بغل مي گيرند و به طرف سپاه دشمن مي آورند. طفل نمي تواند سر خويش را نگه دارد. براي چند لحظه اي طفل را بالا مي گيرند و شروع به نصيحت مي کنند که از قبيله ي بني اسد سياه بختي تيري رها مي کند؛ آن تير بر حلقوم علي اصغر معصوم مي نشيند. طفل چند روزه در خون خويش پنهان مي گردد. امام عالي مقام خون اين معصوم را در مشت خويش جمع مي کنند و به طرف آسمان مي فرستند و مي گويند: « پروردگارا! خشنود و راضي به رضاي تو هستم... اين طفل چند روزه، علي اصغر را قبول فرما. » در روايت ابن کثير است و طبري هم آن را نقل کرده که ولادت علي اصغر در همان صحراي کربلا بوده است. خانم ها اين طفل تازه تولد، علي اصغر را به اين دليل به حضرت امام حسين (عليه السلام) دادند که ايشان در گوشش اذان بگويند. اين جا امام عالي مقام الله اکبر گفتند. آن جا از سوي لشکر يزيد تيري آمد که گلوي علي اصغر را پاره کرد و روح آن معصوم از قفس تن پرواز نمود. در بعضي روايات آمده است که علي اصغر هنگام شهادت شش ماهه بود. او تشنه بود. آنها به اين خاطر طفل را خدمت امام عالي مقام آوردند که به يزيديان بگويند شما آب را بر ما بسته ايد، اما اين طفل معصوم چه زياني مي تواند به شما برساند؟ او را آب دهيد.
روايتي که با غيرت حسيني منافات دارد
من تصور مي کنم آب خواستن در اين روايت با غيرت و حميّت امام عالي مقام منافات دارد. آن حسين (عليه السلام) که به خاطر اصول به صحراي کربلا مي آيد و در آن جا آقازاده هاي خويش را قرباني مي کند، براي يک جرعه آب دست سؤال به طرف سپاه يزيد دراز نمي کند. غيرت حسين ابن علي سلام الله عليهما اجازه ي دراز کردن دست سؤال نمي دهد. او حسين (رضي الله عنه) است، پسر علي کرم الله وجهه. اگر ايشان براي علي اصغر آب مي خواستند چرا اين درخواست از لشکر يزيد بشود؟ به عزّت رب ذوالجلال قسم اگر حسين (عليه السلام) براي آب دست به سمت بارگاه الهي بر مي داشتند و به طرف آسمان اشاره اي مي کردند از چهار سو ابرهاي تيره ي پرباران جمع مي شدند و فرو مي ريختند و زمين داغ و تفتيده و تشنه ي کربلا را سيراب مي کردند. از پاشنه ي پاي حضرت اسماعيل (عليه السلام) چشمه ي زمزم بيرون جهيد. اگر نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) پاشنه بر زمين کربلا مي کوبيد از شن هاي کربلا صدها هزار چشمه مي جوشيد. اما اين از مقام رضا نبود... اين از مقام توکّل نبود... اين از مقام تفويض و مقام صبر نبود... اين از مقام استقامت نبود... اين لحظه، لحظه ي امتحان بود...امام عالي مقام (رضي الله عنه) از اين بوته ي آزمايش مردود بيرون نمي آيد، چون مستقيماً تربيت يافته ي نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است. ايشان در مقام صبر و رضا چون کوهي گران پايداري نمود، به اين خاطر که در نگاه حسين (رضي اله عنه) مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) و پيشتر از مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) خداي وي قرار داشتند. چشم فلک به استقامت حسين (رضي الله عنه) از اين منظر مي نگريست. نگاه آرام يافتگان کنار گنبد خضرا، فاطمه رضي الله عنها و علي کرم الله وجهه هم به جلال و جمال پيکر اراده و استقلال حسين (رضي الله عنه) دوخته شده بود. فاطمه سلام الله عليها به زبان حال مي گفت: « پسرم حسين! من تو را با شير خويش پروردم. امروز در صحراي کربلا آمده ام تا عزّت آن شير را ببينم. پسرم آبروي شير مرا پاس داشتي. ديدم که به هنگام قرباني شدن علي اکبر و علي اصغر گامهايت نلرزيدند » . از طرف ديگر علي مرتضي شير خدا مي فرمايد: « حسين ! در راه خدا ايستادگي و استقامت داشته باش. عزّت و آبروي خون پدرت را نگه دار. » در جاي ديگر نبي اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به حسين مي گويد: « من، تاجدار کائنات، خون شهيدان کربلا را در يک شيشه گردآورده ام. حسين! عزّت و آبروي سواري بر شانه هاي مرا حفظ کن. »
اين پرسش پيش مي آيد که وقتي چهره هايي مقدّس از حضرت نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گرفته تا علي (رضي الله عنه) و مادر عزيزش فاطمه الزهرا رضي الله عنها در مقابلش هستند، چگونه ممکن است حسين (رضي الله عنه) که خود شخصي شجاع است، گامهايش بر شاهراه شهادت به لرزه بيفتد؟ با اين اوصاف چگونه ممکن است دست درخواست به طرف يزيديان دراز کند؟ مرگ در چشم او بسيار خوار و خفيف است. چگونه ممکن است از اين عربده کش هاي دغل باز ترسي به دل راه دهد؟ آن کس که مرگ را نمي شناسد حق زنده ماندن هم ندارد و هر که مردن را مي شناسد، در راه خدا جان خويش را در طبق اخلاص مي گذارد و پيشکش مي کند و در ازاي آن حيات جاودانه مي گيرد. به همين خاطر است که مي گويد آنان که در راه خدا به قتل مي رسند، مرده نپنداريد. ايشان زنده اند ولي شما را درک زندگي آنان ميسر نيست. حسين (رضي الله عنه) از آن کوره راه هاي آزمون ثابت قدم بيرون آمد و به همين خاطر است که امروز او را آن فديه ي اسماعيل مي دانيم و اين که زينت بخش مقام بلند ذبح عظيم گرديده است. امروز حسين (رضي الله عنه) موجب به کمال رسيدن دعاي ابراهيم (عليه السلام) شده است.
کشتن حسين در اصل مرگ يزيد است
نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در صحراي کربلا تنها شده است. لبهاي ايشان در اثر تشنگي ترک خورده است. خورشيد از آسمان آتش مي بارد. فرات از سينه ي نينوا در حال گذر است. امروز اين آب به جز براي نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) براي هر کسي قابل استفاده است. فدائيان امام عالي مقام يکي يکي در راه حق به يگانگي خداوند گواهي داده و جام شهادت نوش کرده اند. گلستان رسول پر پر شده است. بادهاي بي رحم مرگ بر مرغزار زيباي فاطمه رضي الله عنها وزيده و دامن خويش را پر کرده است. عون و محمد هم اجازه ي رفتن گرفته اند. عباس علمدار به مقام شهادت دست يافته است. آقازاده قاسم از کوچه ي مرگ دامن کشيده و رفته است. گور و کفن تن بي جان آقازاده علي اکبر شن هاي کربلا شده است. خون علي اصغر معصوم هم فضاي کربلا را رنگين کرده است... امام عالي مقام نعش جان نثاران خويش را يکي يکي آورده و اکنون خسته گرديده است... اما... کسي که يک عمر در سايه ي شجاعت، بي باکي و جوانمردي علي (عليه السلام) زندگي کرده و آنها را به ارث برده است، در زير سايه نيز نمي نشيند. شيرِ شيرِ خدا حضرت علي (عليه السلام) پس از بر زمين گذاشتن تمامي آنچه دارد هم نقشه ي استقامت مي کشد. روشني ايمان در چشم ها مي درخشد. بر چهره نور اعتماد تابان است. سوار بر اسب مي شود. زينب رضي الله عنها رکاب را نگه داشته است. امام عالي مقام براي رفتن به صحنه ي کارزار کربلا شمشير برداشته اند. بر سپاه يزيدي خاموشي حاکم شده است. فرزند شير خدا براي رفتن از هر چيز رها و آزاد هستند. ايشان مي دانند که طرف مقابل چه برنامه اي دارد. هر کس که نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را مي شناسد، از عظمت و فضيلت او آگاه است. آنها مي دانند که فرموده ي پيامبرشان (صلي الله عليه و آله و سلم) است که: « حسين از من است و من از حسينم. » مي دانند که نبض حسين، نبض رسول است. ولي مصلحت انديشي ها بر پاهايشان زنجير زده است.سودپرستي بر دهانهايشان قفل زده است. جاه طلبي، وسوسه، حرص و طمع بر چشم هايشان پرده انداخته است و با کشتن نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) آرزومند تقرّب به مسند شاهي در دربار يزيد هستند. از لشکر يزيد کسي جرئت بيرون آمدن براي رويارويي با شهسوار کربلا را ندارد.
لشکر يزيد با ديدن استقامت، شجاعت و جرئت جان نثاران حسين (عليه السلام) به جنگ تن به تن پايان دادند. همين که حسين به محل کارزار مي آيد مي خواهند به طور دسته جمعي حمله ور شوند، ولي تمامي لشکر هم به طور گروهي از حمله به نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) واهمه دارند.
از فاصله ي دور تير رها مي کنند. تا آن لحظه بر جسم حسين (عليه السلام) هيچ زخم شمشيري نرسيده است؛ زيرا کسي از لشکريان توان و جرئت نزديک شدن به وارث شجاعت علي کرم الله وجهه را ندارد. باران تير بر جسم اطهر امام عالي مقام فرو مي رود. چون زخم ها اثر گذاشتند از چهار طرف به امام (عليه السلام) حمله مي شود. شمر و سپاه شوم يزيد نزديک مي شوند. به ناگهان تيغ همه ي شمشيرها بر حسين (عليه السلام) فرود مي آيند. پس از جنگي مردانه که شهسوار کربلا مي کنند از اسب پايين مي افتند. نيزه ها و شمشيرها همه جسم امام عالي مقام را سوراخ کرده اند.
آخرين لحظه ي زندگي فرا مي رسد. امام عالي مقام مي پرسند: « چه وقتي است. » جواب مي شنوند وقت نماز است. مي فرمايند: « به من اجازه دهيد آخرين سجده را به حضور مولايم به جاي آورم. » با دستهاي خون آلود تيمم مي کنند و در پيشگاه خداوند سر به سجده مي گذارند: « بارالها! اين زندگي را تو داده اي؛ آن را در راه تو قرباني مي کنم. اي آفريننده ي هر چه هست! اين آخرين سجده ي مرا قبول فرما. » شمر نگون بخت پيش مي آيد و مي خواهد سر از تن امام عالي مقام جدا کند که حضرت امام حسين (عليه السلام) مي فرمايند: « اي قاتل من! کمي سينه ات را به من نشان بده، چون پدربزرگم نشاني دوزخي را به من آموخته اند. »
1- امام ابن عساکر از سرورمان امام حسين بن علي رضي الله عنهما روايت کرده است که نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
کاني انظر الي کلب ابقع يلغ في دماء اهل بيتي ( کنزالعمال، ح: 34322 ) .
گويي سگي را با لکه هاي سفيد مي بينم که پوزه ي خويش را در خون اهل بيتم مي کند.
2- محمدبن عمروبن حسين گفته است:
کنا مع الحسين بنهر کربلا. فنظر الي شمر ذي الجوشن فقال: صدق الله و رسوله! فقال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) کاني انظر الي کلب ابقع يلغ في دماء اهل بيتي و کان شمر ابرص ( کنزالعمال، فضائل اهل بيت، قتل حسين، ص 13. )
همراه با سرورمان امام حسين (رضي الله عنه) در کنار رودخانه ي کربلا بوديم. ايشان (رضي الله عنه) به سمت شمر نگاه کردند و فرمودند: « خداي تعالي و رسولش (صلي الله عليه و آله و سلم) درست فرمودند. رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده اند گويي آن سگ با لکه هاي سفيد را دارم مي بينم که دارد پوزه در خون اهل بيتم مي کند » و شمر لکه هاي برص داشت.
چون آن حضرت (رضي الله عنه) آن نشاني را ديدند، فرمودند: « بله اين بدبختي در تقدير توست. » آن نگون بخت پيش آمد و سر مطهر را از تن جدا کرد. از آن طرف روح از قفس خاکي تن پرواز کرد و از اين طرف اين ندا آمد که:
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّکِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ( فجر، آيات 27 و 28 )
[ آن هنگام به اهل ايمان خطاب لطف مي رسد که ] اي نفس [ قدسي ] مطمئن و دل آرام * به حضور پروردگارت باز آي که تو خشنود [ به نعمت هاي ابدي ] او و او راضي از توست.
« حسين! من از تو خشنود گشتم. اي روح حسين نزد من باز آي. در بهشت باز است. حور و غلمان منتظر تواند. قدسيان فلک انتظار تو را مي کشند. »
ذبح عظيم
امام عالي مقام تمامي اهل بيت خويش را در راه خدا قرباني نموده است. در راه عزت و احترام اسلام علي اصغر آن فرزند معصوم را هم قرباني کرده است. جان خويش را هديه نمود تا بر يکتايي خداوند گواهي داده باشد. آن حضرت تا آخرين حد جايگاه صبر و استقامت بالا رفت. قدسيان فلک از اين متحيرند که مجسمه هاي صبر و رضا تا اين درجه هم مي توانند رسيد...؟امام عالي مقام عزّت و شرف خون پدر و پدربزرگ خوش و حرمت شير مادر خودش را نگه داشت. حسين پيروز گرديد. حسيني شدن و حسيني بودن زنده ماند.
واقعاً اين خاندان و رهبر عالي قدرشان سزاوار اين ذبح عظيم اند. امروز روح سرورمان ابراهيم (عليه السلام) هم افتخار مي کند که اين شرافت نصيب فردي فريد از نسل ايشان گرديد. حسينا! براي اين کاميابي بزرگ سلام قدسيان فلک و حاضران بر کره ي ارض را پذيرا باش. حسين (رضي الله عنه) جان خويش را در راه خدا چون هديه اي تقديم نمود و در ميان ستمگران نظامهاي شاهنشاهي و استبدادي از خون خويش چراغي برافروخت که نشاني بر نگهباني از ذريّه ي ابراهيمي باشد و با شهادت عظمي در ذريه ي ابراهيم بنايي از ولايت مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم) بنا کرد. حسين (رضي الله عنه) تا به قيامت ستوني براي حفاظت از اسلام برپا کرد.
نوحه ي آسمان در شهادت حسين (رضي الله عنه)
شهادت حسين (رضي الله عنه) در تاريخ بشر يک رويداد غير معمولي است که پيروان يک پيامبر نواده ي پيامبر خويش (صلي الله عليه و آله و سلم) را با سنگدلي و بي رحمي هر چه تمام تر به شهادت رساندند و سر شريف او را بر نيزه کردند. گناهشان اين بود که نخواستند با بيعت با يک فاسق و فاجر مرتکب تحريف و ايجاد انحراف در دين شوند. آنها صريحاً بر اساس اصول، مصالحه با باطل را نپذيرفتند. آنها سر تسليم خم کردن در برابر نظام استبداد و شاهنشاهي را نپذيرفتند. آنان تأييد حاکميت غاصبان حقوق اوليّه ي انساني را نشانه اي از بزدلي و ترس مي دانستند. از خون حسين بن علي رضي الله عنهما و 72 تن فدائيان ايشان شن هاي کربلا سرخ نشد، بلکه اين سرخي همه چيز را درهم پيچيد.محدثين گفته اند که در نتيجه ي شهادت امام عالي مقام نه تنها دنيا گريست بلکه زمين و آسمان هم اشک ريختند. در شهادت امام حسين آسمان هم نوحه کنان بود. انسان که انسان، اجنه هم براي مظلوم کربلا نوحه خواني کردند. محدثين گفته اند هنگام شهادت نواده ي رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) در بيت المقدس هر سنگ را که برمي داشتند از زير آن خون بيرون مي آمد. پس از شهادت امام حسين در سرزمين شام هم هر سنگ را که برمي داشتند از زير آن چشمه ي خون بيرون مي زد. گفته ي محدثين است که با شهادت حسين (رضي الله عنه) آسمان ابتدا سرخ شد و سپس سياه گشت.
ستاره ها يکديگر را مي زدند انگار که کائنات از حرکت بازايستاده بود. گويي قيامت برپا شد. دنيا را اندوه فرا گرفت.
1- امام طبراني از ابوقبيل با سندي حسن روايت کرده است که:
لما قتل الحسين بن علي انکسفت الشمس کسفه حتي بدت الکواکب نصف النهار ظننا انها هي. ( معجم الکبير، ح: 2838 ) .
چون سرورمان امام حسين (رضي الله عنه) شهيد شد، خورشيد کاملاً گرفت، چنان که وسط روز چنان تاريک شد که ستارگان آشکار شدند و اطمينان پيدا کرديم شب شده است.
2- امام طبراني در معجم الکبير از جميل بن زيد روايت کرده است که گفت:
لما قتل الحسين احمرت السماء ( معجم الکبير، ح: 2838 ) .
چون حسين (رضي الله عنه) به شهادت رسيد، آسمان سرخ شد.
3- از عيسي بن حارث کندي روايت شده است که:
لما قتل الحسين مکثنا سبعه ايام اذا صلينا العصر نظرنا الي الشمس علي اطراف الحيطان کان الملاحف المعصفره و نظرنا الي الکواکب يضرب بعضها بعضا. ( معجم الکبير، ح 2839 ) .
چون امام حسين (رضي الله عنه) را به شهادت رساندند تا هفت روز چون نماز عصر را مي خوانديم مي ايستاديم و به طرف خورشيد نگاه مي کرديم که بر ديوارها پرتو مي افکند. گويي ملحفه هاي زردرنگ آنها را پوشانده بود و به طرف ستاره ها مي نگريستيم که بعضي از آنها بعضي ديگر را مي زدند.
4- امام طبراني در معجم الکبير از محمدبن سيرين روايت کرده است که گفته:
لم يکن في السماء حمره حتي قتل الحسين ( معجم الکبير، ح: 2840 ) .
از هنگام شهادت امام حسين رضي الله تعالي عنه بر آسمان سرخي پديدار شد.
5- امام طبراني از جناب ام سلمه رضي الله عنها روايت کرده است که فرمود:
سمعت الجن تنوح علي الحسين بن علي رضي الله عنهما ( معجم الکبير، ح 2862 و 2867 ) .
شنيدم که جن ها بر کشته شدن حسين بن علي نوحه مي خواندند.
6- امام طبراني از زهري روايت کرده است که نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: لما قتل الحسين بن علي رضي الله عنهما لم يرفع حجر بيت المقدس الا وجد تحته دم عبيط. ( معجم الکبير، ج3، ح 2834 ) .
چون حضرت امام حسين (رضي الله عنه) را به شهادت برسانند در بيت المقدس هر سنگ را که بردارند از زير آن خون تازه جاري خواهد شد.
7- امام طبراني از امام زهري به مانند اين روايت ديگري نقل کرده است. وي گفته است:
ما رفع حجر بالشام يوم قتل الحسين بن علي الا عن دم ( معجم الکبير، ح: 2835 ) .
روز شهادت حسين (عليه السلام) در شام هر سنگ را که بر مي داشتند، خون آلود بود.
منبع مقاله :
القادري، شيخ الاسلام دکتر محمد طاهر؛ (1389)، ذبح عظيم از ذبح اسماعيل تا ذبح حسين (عليه السلام)، سيدعبدالحسين رئيس السادات، تهران: مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي - معاونت فرهنگي، چاپ اول.
/ج