امنيت، صلح و واقعيت هاي موجود در خاورميانه

يکي از تحوّلات عمده اي که پس از فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد رخ داد، حرکت دولت غاصب صهيونيستي و دولتهاي عربي به سوي صلح در منطقه خاورميانه بود. کنفرانس مادريد در سال 1990، آغاز روند اين صلح بود.
دوشنبه، 10 آذر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امنيت، صلح و واقعيت هاي موجود در خاورميانه
 امنيت، صلح و واقعيت هاي موجود در خاورميانه

 

نويسنده: دکتر اميرمحمد حاجي يوسفي (1)




 

1- مقدمه

يکي از تحوّلات عمده اي که پس از فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد رخ داد، حرکت دولت غاصب صهيونيستي و دولتهاي عربي به سوي صلح در منطقه خاورميانه بود. کنفرانس مادريد در سال 1990، آغاز روند اين صلح بود. مجموعه اي از عوامل داخلي، ( درون سرزمين فلسطين و اسراييل )، منطقه اي ( بحران و جنگ خليج فارس و اشغال کويت ) و بين والمللي( پايان جنگ سرد و موضعگيري جديد شوروي در قبال منطقه خاورميانه ) زمينه ساز کنفرانس صلح مادريد گرديد.
دولت صهيونيستي همراه و همگام با ابر قدرتها و کشورهاي عربي خطّ مقدم، در روند صلح شرکت نمود و چنين وانمود کرد که به دنبال صلح در منطقه است. چه علل و عواملي باعث شد تا دولت اسراييل که توسعه طلبي صفت لاينفک آن بوده و هست، تن به مذاکرات صلح با کشورهاي عربي بدهد؟ آيا اسراييل به دنبال يک صلح واقعي در منطقه است؟ آيا با توجّه به اصول اهداف صهيونيسم که تشکيل يک کشور اسراييلي از نيل تا فرات است، مي توان صلح خواهي و صلح طلبي اسراييل را واقعي انگاشت؟ صلح و امنيت در نظر دولت اسراييل چه رابطه اي با يکديگر دارند و اين کشور به دنبال چه نوع صلحي است؟ هدف اصلي اين مقاله اين است که با توجّه به ماهيت توسعه طلبانه دولت اسراييل و عدم پاي بندي به مرزهاي خاص، اين کشور به هيچ وجه به دنبال صلح واقعي نبوده و صلح طلبي هاي اين دولت در سالهاي اخير ظاهري و عمدتاً به دليل برخي عوامل و ضعف هاي داخلي است. مرزهاي نامشخص اسراييل، (2) عدم پاي بندي به قطعنامه هاي سازمان ملل و ناديده گرفتن حقوق فلسطيني ها نشان دهنده اين است که صلح خواهي اسراييل امري تاکتيکي و نه استراتژيکي است و سياستهاي دولت نتانياهو مؤيد اين ادعا است. در اين مقاله ابتدا به بررسي مسئله ي امنيت در سياست خارجي اسراييل مي پردازيم.
مفهوم امنيت در نظر اين دولت بر دو پايه اصلي قرار دارد که عبارتند از:
الف - مهاجرت يهوديان سراسر جهان به اسراييل
ب - توسعه طلبي و گسترش مرزهاي اسراييل و در نتيجه تحميل برتري اسراييل بر منطقه.
در بخش دوّم مقاله صرفاً به بررسي علل عمده داخلي شرکت اسراييل در روند صلح خاورميانه مي پردازيم. انتفاضه مردم فلسطين، مشکلات و مسائل اقتصادي و شکاف درون جامعه اسراييل از علل عمده تغيير تاکتيکي در سياست خارجي اسراييل بشمار مي روند. در پايان چنين نتيجه خواهيم گرفت که مادامي که دولت اسراييل از توسعه طلبي خود ( چه در بُعد خارجي و چه در بُعد داخلي در قضيه گسترش شهرکهاي يهودي نشين يا افزايش آنها ) و ناديده انگاشتن حقوق مردم فلسطين دست بر ندارد، صلح در منطقه امکان پذير نيست.

2- مفهوم امنيت در ديدگاه اسراييل

حفظ خود ( self-preservation ) و امنيت ( Security ) از اهداف عمده ي سياست خارجي تمام کشورهاست. طبيعتاً دولت اسراييل از بدو تأسيس تاکنون چنين اهدافي را در سياست خارجي خود دنبال کرده است. دولت اسراييل سعي نموده تا از يک طرف کشور يهود را حفظ نمايد و از طرف ديگر با تلاشي گسترده، امنيت کشور را حفظ کند. اين دولت در راستاي حفظ خود و برقراري امنيت به دنبال اين بوده تا تمام تهديدهاي مريي و نامريي نسبت به خود را، کاهش دهد.
مهمّ ترين و اصلي ترين هدف پس از تشکيل دولت اسراييل، تبديل يهوديان به ملّت يهود، متعلّق دانستن تمام يهوديان جهان به اين ملّت و مبارزه براي مهاجرت آنان به سرزمين فلسطين بوده است. اين هدف و باور بطور طبيعي و اجباراً دولت اسراييل را به توسعه طلبي، گسترش مرزها و ايجاد يک فضاي حياتي رهنمون ساخت. نه تنها بايد کشوري به منزله ي پايگاه و پناهي براي يهوديان تشکيل مي شد، بلکه براي حفظ امنيت آن کشور، ملّت ديگري به سوي نابودي مي رفت. و اين بلا دامان فلسطيني ها را گرفت، از سرزمينشان رانده شدند و سلطه و چيرگي ( hegemony ) اسراييل بر سرزمينهاي اشغالي و حتّي کلّ منطقه خاورميانه برقرار گرديد. بنابراين بنظر مي رسد که امنيت اسراييل داراي دو پايه است:
مهاجرت يهوديان سراسر جهان به داخل اسراييل از يک سو و توسعه طلبي و گسترش مرزها و سلطه جويي و تحميل برتري اسراييل بر منطقه از سوي ديگر.
در اينجا به بررسي مختصر هر يک از پايه ها مي پردازيم:

2 -1- مهاجرت يهوديان سراسر جهان به اسراييل

يکي از پايه هاي اساسي تشکيل دولت، وجود مردماني است که در يک سرزمين خاص زندگي مي کنند. رهبران صهيونيسم براي تشکيل دولت اسراييل، بعد از تعيين و اشغال سرزمين فلسطين به عنوان کشور يهود، سعي و تلاش فراوان نمودند تا يهوديان سراسر جهان را به سوي فلسطين روانه سازند.
با ظهور صهيونيسم سياسي در کنگره بال در سال 1897 به رهبري تئودور هرتزل و تعيين سرزمين فلسطين به عنوان کشور آينده يهود، سيل جمعيت يهوديان به سوي " ارض موعود " سرازير شد. در کنگره ي پنجم صهيونيستها در سال 1901، بنيادي به نام بنياد ملّي يهود تأسيس شد و مأموريت يافت تا زمينهاي اعراب فلسطيني را خريداري و به عنوان ملک ابدي يهوديان ثبت کند. در سال 1905 هفتمين کنگره صهيونيستها طي قطعنامه اي اعلام کرد که بايد انحصاراً سرزمين فلسطين به عنوان وطن ملّي يهوديان مورد استفاده قرار گيرد.
صدور اعلاميه بالفور در دوم نوامبر 1917، نقطه ي عطفي در تاريخ فلسطين بود و موجب سرازير شدن سيل مهاجران يهودي به داخل فلسطين گرديد. طبق آمار رسمي دولت اسراييل از سال 1882 که مهاجرت يهوديان به سرزمين فلسطين بطور جدّي آغاز شد تا سال 1919، حدود 70 هزار نفر به فلسطين مهاجرت کردند. امّا از سال 1919 تا تشکيل دولت اسراييل در سال 1948، جريان مهاجرت شدّت يافته و با رقمي معادل 482857 نفر به هفت برابر دوره ي قبل رسيد. بيشترين تعداد مهاجرين مربوط به سالهاي 1951-1948 مي شود که رقمي معادل 687624 نفر است. در مقطع 1954-1952 به علّت مشکلات اجتماعي - اقتصادي جامعه آن زمان اسراييل، روند مهاجرت به رقمي معادل 55 هزار نفر محدود شد. بطور کلّي بر اساس آمار رسمي دولت اسراييل در فاصله سالهاي 1995-1882 حدود سه ميليون و پانصد هزار نفر اقدام به مهاجرت به سرزمين فلسطين کرده اند که از اين تعداد حدود 14 درصد قبل از تشکيل دولت اسراييل و 86 درصد بعد از تشکيل دولت اسراييل امکان مهاجرت يافته اند. (3)
براي تشويق يهوديان دنيا براي مهاجرت به فلسطين چه قبل و چه بعد از تأسيس دولت اسراييل، شيوه ها و ابزار مختلفي توسط رهبران صهيونيسم بکار رفته که از جمله مهمّ ترين آنها مي توان از:
افسانه برگزيده بودن قوم يهود، آنتي سمي تيسم و قتل عام يهوديان توسط نازيها ياد کرد. رهبران صهيونيسم سياسي با طرح شعار برگزيده بودن قوم يهود سعي کردند تا يهوديان جهان را تحت لواي صهيونيسم جهاني درآورده و آنان را به مهاجرت به سوي فلسطين تشويق کنند. در چشم انداز صهيونيسم سياسي، يهوديان مقدم بر هر چيز، يک ملّت شمرده مي شدند. تئودور هرتزل که به گفته خويش از ماجراي دريفوس متأثر شده بود، نتايج زير را از آن بدست مي آورد:
- يهوديان در سراسر جهان و در هر کشوري که ساکن هستند ملّت واحدي را تشکيل مي دهند.
- آنها در هر زمان و مکاني مورد شکنجه و آزار بوده اند.
- آنها نمي توانند درون ملّتي که در ميانشان زندگي مي کنند، ذوب شده و همرنگ آنان شوند. (4)
از اين گفتار مي توان پي برد که هرتزل قوم يهود را يک نژاد برتر مي داند و بواسطه ي خصوصيات خاصي که آنها را از اقوام و ملل ديگر جدا مي سازد، وي به قوم يهود به عنوان يک ملّت برگزيده مي نگرد، ملّتي که از ساير ملل برتر است. لئوبينسکر درباره اصالت نژاد يهود چنين مي گويد:
" يهوديان را نيز مانند سياهان و زنان بايد آزاد کرد. امّا اين امر براي ايشان يعني يهوديان صورت ناجورتري دارد، زيرا که برخلاف سياهان به نژادي اصيل تعلّق دارند ". (5)
همه معماران و سردمداران صهيونيستي هر يک به طريقي تأکيد مي کردند که اتباع يهودي تبار ممالک مختلف اصولاً در تبعيدند و آزاديشان ناممکن و برابريشان با ديگر ملل غير ممکن است. لئوبينسکر در جايي ديگر مي گويد:
" يهودي عنصر جداگانه اي است... يهوديان در ميان مردمي که با ايشان زيست مي کنند عنصري بيگانه اند ".
نظريات مختلفي که از سوي سردمداران صهيونيسم ابراز مي شد همگي در اين راستا بود که قوم يهود را در کشور مشخصي جمع نمايد و چنين القا کند که يهوديان تافته جدا بافته اي هستند و لذا بايد در محلّي خاص دور يکديگر جمع شوند و دولت يهود را پايه گذاري کنند.
آنتي سمي تيسم يا دشمني با يهود، چه از لحاظ نظري و چه از لحاظ عملي در تاريخ اروپا سابقه داشته است. اخراج 25 هزار يهودي از انگلستان در سال 1290 م به فرمان ادوارد اوّل و اخراج هزاران تن از ايشان از اسپانيا در سال 1492 و يا قضيه دريفوس (1906 -1894) بنا به ادعاي صهيونيست ها، از مظاهر عمده اين امر است.
دشمني اروپاييان مسيحي با يهوديان علّتهاي گوناگون داشته است. پندار يهوديان به اينکه در جامعه ي بشري قومي ويژه و برگزيده هستند و در هوشياري، هنرمندي، کارداني و خوبيهاي پسنديده ديگر در ميان اقوام بشري نظير ندارند، بيش از هر علّت ديگري در آزردن و برانگيختن غير يهوديان مؤثر بوده است. پرداختن يهوديان به تجارت و رباخواري و تجمّع آنها در شهرها و در محلّه هاي خاصي معروف به گتو، ( ghetto ) وادارشان کرد که جماعتهاي متمايزي گردند و زندگي اجتماعي بسته اي داشته باشند. (6)
يکي ديگر از مهمّ ترين عوامل دشمني مسيحيان اروپايي با يهود را مي توان در پيشينه تاريخي همدستي يهوديان در مصلوب کردن حضرت مسيح (عليه السّلام) جستجو کرد. چنانچه معروف است، مسيحيان عقيده دارند که يهوديان در آزار عيسي (عليه السّلام) با روميان همداستان شدند و تصميم به دستگيري و تکفير عيسي (عليه السّلام) نيز از جانب سنهدوين يعني شوراي ريش سفيدان بني اسراييل گرفته شد و از روي همين تصميم بود که پونتيوس پيلاتوس، حاکم رومي فلسطين، به کشتن عيسي فرمان داد. (7)
عامل ديگر دشمني با يهود چه در شرق و چه در غرب، شهرت اين قوم به همبستگي با سرمايه داري و سوداگري در سراسر جهان بوده است. يهوديان هر کجا که زيسته اند هميشه زيرک ترين و کامياب ترين سرمايه داران بشمار رفته اند و حتّي در مواردي که خلاف آن درست بوده است ( مانند وضع يهوديان در روسيه قبل از انقلاب بيشتر يهوديان خود در شمار تهيدستان و ستمديدگان بوده اند ) باز عامه مردم ميل داشته اند که ايشان را سرمايه داراني پنهان کار بدانند و همه جنبه هاي زشت سرمايه داري يعني بهره کشي و رباخواري و گران فروشي و احتکار و انحصار را به فريب و فساد يهود نسبت دهند.
بهرحال دشمني با يهود بويژه در اروپا از يک طرف و انديشه ي قوم برگزيده بودن از طرف ديگر باعث شده بود که يهوديان در جوامعي که در آن زندگي مي کردند، به صورت مجزا باقي بمانند و تا حدّي در بسياري از موارد، احساس افرادي غريب را در خود داشته باشند. رهبران صهيونيسم از اين عامل روحي و رواني بهترين و بيشترين استفاده را براي کوچاندن يهوديان سراسر جهان به سوي سرزمين فلسطين به عمل آوردند. رهبران صهيونيستي، آنتي سمي تيسم را به عنوان يکي از مهمّ ترين وسائل تبليغات خود قرار داده و از کوچکترين نشانه هاي آن حدّاکثر استفاده را بردند. هرتزل در اين رابطه مي گويد: « من آنتي سمي تيسم را نيرويي قوي و تا حدّي ناشناخته مي دانم که به حال يهوديان مضر نيست »، جابوتينسکي نيز در اين رابطه چنين اظهار مي دارد که:
" آنتي سمي تيسم يکي از ارکان مهّم جهت صحت تبليغات صهيونيستها بوده و بديهي است که بسيار مفيد و مناسب باشد ". (8)
با توجه به اين نکات مي توان چنين نتيجه گرفت که آنتي سمي تيسم يکي از دستاويزهاي مهمّ صهيونيستها براي روي آوردن يهوديان سراسر جهان به فلسطين بوده است. با توجّه به تعريف آنتي سمي تيسم، چنين تئوري پردازي شد که از روزي که يهوديان از فلسطين بيرون رفته اند و تا هنگامي که در جهان به صورت پراکنده باشند و هر جا که به شکل پراکنده زندگي کنند، بدخواهي و بدرفتاري ديگران درباره ايشان جزء لاينفک سرنوشتشان خواهد بود. براي اينکه يهوديان از گزند بدخواهان رهايي يابند، فقط يک راه حلّ هست و آن هم اين است که در يک جا و همه با هم زندگي کنند و آن يک جا نيز فلسطين بايد باشد.
بر طبق اين تئوري ساخته دست رهبران صهيونيستي، چون ملّت يا قوم يا نژاد يهود، پاک ترين است و به علّت آن که در جامعه انساني داراي رسالت ويژه اي است، لذا عظيم ترين مصيبتها را نيز تاکنون متحمّل شده است و چنين نتيجه مي گيرند که جز در وطن اصلي خود يعني فلسطين نمي توانند از آسيب دشمنان خويش در امان باشند. هرتزل در اين رابطه مي گويد:
" مللي که يهوديان در ميانشان زندگي مي کنند بدون استثنا، يا آشکارا ضد يهودند يا در نهان " (9)
لئوبينسکر پيوسته تکرار مي کرد که ضديت با يهود و ترس از يهود يک بيماري دماغي علاج ناپذير است که به همين صورت موروثي شده و در مقام يک بيماري طي هزاران سال به نسلهاي متعدّد به ارث رسيده و درمان ناپذير شده است. (10) حييم وايزمن نيز در اين رابطه اظهار مي داشت که:
" ضديت با يهود ميکروبي است که هر غير يهودي، هر جا باشد و هر چند خود منکر باشد بدان آلوده است " . (11)
به هر حال رهبران صهيونيستي از مسئله آنتي سمي تيسم بيشترين بهره برداري را در دو جهت نمودند، يکي به صورت وسيله اي براي جدا کردن يهوديان سراسر جهان و کشاندن ايشان به زير بيرق صهيونيسم و کوچاندن آنان به سرزمين فلسطين و ديگري وسيله اي براي مرعوب کردن مخالفان صهيونيسم.
عامل ديگري که رهبران صهيونيسم جهاني از آن جهت کوچاندن يهوديان جهان به سرزمين فلسطين استفاده کردند، مسئله ي کشتار دسته جمعي يهوديان به دست نازيهاي آلمان است. از اين مسئله بيشتر بعد از پايان جنگ جهاني دوّم جهت مهاجرت يهوديان به اسراييل استفاده شده است. صهيونيسم افکار عمومي دنياي غرب را که متأثر از اين کشتار بود به سوي خود جلب کرد. هر چند که دنياي غرب بطور مستقيم در کشتار يهوديان شرکت نداشت، اما سکوت آنان تا حدّي حمايت از اعمال هيتلر محسوب مي شد و اکنون در درون خود احساس گناه و شرمندگي مي کردند صهيونيستها بخوبي توانستند از حالت موجود در ميان افکار عمومي کشورهاي اروپاي غربي، بهترين استفاده را ببرند. آنها با القاي اين مطلب که يهود همان صهيونيسم است، سعي نمودند تا با جلب حمايت افکار عمومي دنياي غرب در راه رسيدن به هدف عمده خود يعني تشکيل دولت اسراييل قدمهاي سريعتري بردارند. گفته مي شد که اسراييل همان مردم يهود است و به همين دليل از حسن نيّت مردم در حقّ يهوديان به کمک اسراييل استفاده شد. غرب خود را مجبور مي ديد که تمام ظلم هايي را که در حقّ يهوديان شده است با حمايت اسراييل که به ظاهر خود را نماينده تاريخي تمام قوم يهود مي دانست جبران کن. (12)

2-2- توسعه طلبي و گسترش مرزهاي اسراييل و تحميل برتري آن بر منطقه

صهيونيستها براي بوجود آوردن دولت اسراييل مجبور بودند تا پايه هاي اساسي آن را فراهم نمايند که شامل سرزمين، جمعيت و قدرت سياسي بود. يکي از هدفهاي عمده صهيونيسم سياسي از زمان پيدايش، تصرّف اراضي فلسطين بوده است. بعد از ايجاد دولت اسراييل نيز توسعه طلبي و گسترش مرزهاي اسراييل يکي از اهداف عمده صهيونيسم بوده و هست. بر اساس بينش صهيونيسم، مرزهاي اسراييل هنوز مشخص نيست و سرنوشت بسياري از اراضي اشغالي توسط ارتش اسراييل نامعلوم است.
در مرحله ي تشکيل دولت اسراييل و بعد از آن، صهيونيستها براي تصرّف اراضي فلسطين از سياست زور، خشونت، تهديد و ارعاب استفاده کردند. درست است که قدمت توسعه طلبي هاي ارضي يهوديان در فلسطين حتّي به پيش از برگزاري اوّلين کنگره صهيونيسم جهاني در سال 1897 مي رسد، ولي اين توسعه طلبي در حجم وسيعي نبوده است. از زمان تأسيس دولت اسراييل است که بر حجم توسعه طلبي ها افزوده مي شود. از اين زمان، تصرّف بقيه اراضي بر عهده دولت حاکم گذارده شد لذا وسايل و ابزار اين سياست بطور کلّي تغيير يافت. تا سال 1948، صهيونيستها مجبور بودند تا حدّي از طرق مخفي وارد عمل شوند و حتّي در بعضي موارد با نرمي و در صورت عدم موفقيت با زور و فشار سرزمينهاي اعراب و فلسطين را تصاحب کنند. (13) امّا پس از ايجاد دولت اسراييل، موانع زيادي که قبل از آن وجود داشت از ميان رفت و عناصر ملّي عرب براي فروش زمين به يهوديان ديگر قادر به مقاومت نبودند. دولت اسراييل موّفق شد در همان اوايل پس از تبعيد توده هاي عرب از دهکده ها و شهرهايشان، سرزمينهاي وسيعي را به تصرف خود درآورد. به هنگام تأسيس دولت اسراييل در سال 1948، غصب اراضي به اين صورت بود که با رهبري نيروهاي نظامي، اراضي اعراب به زور و خودسرانه غصب مي شد و اعراب فلسطيني را به مناطق تحت قلمرو اسراييل روانه و آواره مي کردند. ولي بعدها مقامات اسراييلي دريافتند که اين روش جهت نيل به هدف مناسب نيست و ممکن است براي آينده اسراييل خطرناک باشد چرا که مسئله آوارگان موجب تهييج احساسات و وجدان جهانيان و کشورهاي عربي مي شد و بيرون راندن اعراب از سرزمينشان با توسّل به نيروي قهريه موجبات واکنش اعراب فلسطين و اعراب کشورهاي همسايه را فراهم مي آورد. حساسيت افکار جهاني و دامن زدن به اين حوادث از جانب کشورهاي عربي، دولت اسراييل را به جستجوي روشهاي ديگري جهت غصب و اشغال اراضي مصادره اراضي فلسطيني ها تصويب کرد. تشريفات خلع مالکيت از کشاورزان عرب با فرمان مورخ 30 ژوئن 1948، دستور فوق العاده 15 نوامبر 1948 درباره مالکيت غايبين، (14) قانون مربوط به زمينهاي غايبين مورخ 14 مارس 1950، قانون در مورد خريداري زمينها مورخ 13 مارس 1953 و مجموعه اي از تصميمات درباره مشروع جلوه دادن غصب اراضي با اجبار اعراب به ترک زمين خود و به منظور استقرار مهاجران يهودي در آن، تکميل شد. (15)
دولتمردان اسراييلي علاوه بر خشونت داخلي عليه مردم عرب فلسطين، در خارج از مرزهاي خود نيز عليه کشورهاي همجوار عربي دست به خشونت زدند تا نه تنها مرزهاي خويش را توسعه دهند بلکه برتري خود بر اعراب را ثابت کنند، حمله ناقص کشورهاي عربي به درون خاک فلسطين در سال 1948 بهترين فرصت را به دولت اسراييل داد تا طبيعت توسعه طلبانه خود را بنماياند و در اين جنگ پايه هاي حکومت خود را هر چه بيشتر مستحکم کند. در اين جنگ که هشت ماه طول کشيد، اعراب شکست فاحشي را متحمّل شدند. در پايان جنگ، اسراييل توانست 77 درصد اراضي فلسطين را به اشغال خود درآورد. اين در حالي است که بر اساس طرح تقسيم فلسطين مصوب مجمع عمومي سازمان ملل متّحد، 56% اراضي فلسطين به دولت اسراييل واگذار شده بود. علاوه بر اين، جنگ 1948 باعث شد تا دولت اسراييل پايه هاي حکومت خود را تثبيت نمايد تا به کشورهاي عربي و جهان نشان دهد که صهيونيستها براي حفاظت کشور جديد التأسيس اسراييل از هيچ کوششي فروگذار نمي کنند. در واقع با پيروزي در اين جنگ، اسراييل توانست خود را به عنوان يک کشور و دولت مستقل به جهانيان معرفي کند. (16)
جنگهاي 1967، 1956 و 1973 اسراييل و اعراب، بخش ديگري از خواسته هاي دولت اسراييل را محقّق ساخت. واضح است که بر اساس طبيعت توسعه طلبانه صهيونيسم، زماني که دولت اسراييل در فلسطين استقرار يافت، متوجّه مرزهاي خود شده و براي گسترش و توسعه هر چه بيشتر آن فعّاليّت نمايد. اساس صهيونيسم يعني تبديل يهوديّت به يک ملّت و کشور و متعلّق دانستن تمام يهوديان جهان به اين ملّت و همچنين مبارزه براي مهاجرت آنان به اين کشور، کوشش دولت اسراييل را اجباراً به جنگهاي پي در پي توسعه طلبانه براي فتح فضاي حياتي وسيعتر مصروف کرد.
اين جمله کتاب تورات که مي گويد:
" اين سرزمين را از رود نيل تا شط فرات به فرزندان تو اهدا مي کنم " به عنوان يک برنامه سياسي و نظامي صهيونيسم درآمد. بر اساس تصوّر يک اسراييل بزرگ، رهبران اسراييلي دائماً سياست توسعه طلبانه، تجاوزها و ضميمه سازي خاک اعراب را توجيه کرده اند. بن گورين اوّلين نخست وزير اسراييل در اين رابطه مي گويد:
" همه بدانند، اسراييل با توسّل به جنگ تأسيس شده است و هرگز به مرزهايي که رسيده رضايت نخواهد داد و امپراطوري اسراييل از فرات تا نيل امتداد خواهد يافت " . (17)
شايد بتوان چنين استنباط کرد که دولت اسراييل پس از پيروزي در برابر نيروهاي عربي در جنگ 1948، خواستار ادامه اين جنگ و گسترش و توسعه اراضي خود بود. چنانکه ژنرال آلون که پست هاي مهمّي در جريان جنگ مذکور، بر عهده داشت، مي گويد:
" در موقعي که نخست وزير و وزير دفاع بن گورين ( که ترومن رييس جمهور امريکا به شدّت او را تحت فشار قرار داده بود ) دستور توقّف پيشروي ارتش ما را صادر کرد، ما در لبه پيروزي قرار داشتيم... از رود ليتاني در لبنان تا صحراي سينا در جنوب غرب زير سيطره ما بود. چند روز نبرد بيشتر به ما امکان مي داد تا سراسر خاک خود را آزاد کنيم " (18).
اکثر محقّقين و تحليل گران، مسئله ملّي کردن کانال سوئز را به عنوان انگيزه اصلي جنگ 1956 ذکر مي کنند و در نتيجه اين طور استنباط مي شود که تهاجم برنامه ريزي شده انگلستان و فرانسه به مصر، فرصتي در اختيار اسراييل گذاشت تا حملات فداييان فلسطيني را در طول خطوط آتش بس براي هميشه خاموش کند و حسابش را با رژيم مصر که منشأ و منبع حمايت مزبور قلمداد مي شد تصفيه نمايد، امّا آنچه واقعيت دارد اين است که دولت اسراييل دست کم از پاييز سال 1952، برنامه يک جنگ جدّي و اساسي با مصر را به منظور تصرّف نوار غزه و صحراي سينا در دستور کار خود داشته است. (19)
هر چند اسراييل در اين جنگ به دلائلي که خارج از حوصله اين مقاله است به اهداف ترسيم شده خود نرسيد، امّا اين جنگ تجارت نظامي مفيدي را نصيب اسراييل کرد که عبارتند از:
1- دولت اسراييل متوجّه شد که در جنگ احتمالي آينده با اعراب نبايد آغازگر جنگ باشد، بلکه بايد کاري کند که به عنوان دفاع از خود نتايج حاصله از جنگ و اشغال اراضي جديد را موجّه جلوه دهد. در اين جنگ اسراييل مجبور شد تا متصرّفات خود در غزه و شبه جزيره سينا را تخليه نمايد.
2- اسراييل بايد به قدرت نظامي اعراب اهميت دهد.
3- جنگ با اعراب بايد سريع و برق آسا باشد.
جنگ شش روزه اعراب و اسراييل در سال 1967 تمام خواسته هاي دولت اسراييل را برآورده ساخت. دولت اسراييل توانست طي مدّت کوتاهي تمام سرزمين فلسطين از جمله تمامي شهر بيت المقدّس، نوار غزه، کناره غربي رود اردن، بلنديهاي جولان، شبه جزيره سينا و کانال سوئز و تنگه تيران را به تصرّف و کنترل خود درآورد. پس از جنگ شش روزه، دولت اسراييل موضع ثابت خويش را بر اساس محورهاي زير قرار داد:
الف- عدم بازگشت به مرزهاي پيش از سال 1967
ب- نپذيرفتن يک کشور فلسطيني در هيچ بخشي از سرزمين فلسطين
ج- نپذيرفتن سازمان آزادي بخش فلسطين
د- دست نکشيدن از قدس که آن را پايتخت هميشگي خود مي داند.
دولت اسراييل طي قانوني در تاريخ 27 ژوئن 1967، تمامي شهر بيت المقدّس را از جمله قسمت قديمي شهر ( شرق بيت المقدّس ) که بيشتر اماکن مقدّسه مذاهب سه گانه اسلام، يهود و مسيحيت در آنجا قرار گرفته است و تا قبل از جنگ 1967 در دست اردن بوده را جزء خاک اسراييل اعلام کرد.
دولت اسراييل با وجود اعلام قبول قطعنامه 242 سازمان ملل، دائماً صحبت از اجراي آن قسمت از قطعنامه که مربوط به انعقاد قراردادي بين اعراب و اسراييل است کرده و معتقد بود که چنين کاري تنها از طريق مذاکرات مستقيم بين اعراب و اسراييل امکان پذير است. به اين ترتيب در واقع دولت اسراييل بر موضوع تخليه ي کامل اراضي اشغالي سرپوش مي گذاشت.
بطور کلّي هر چند اين جنگ باعث تضعيف اساسي ارتشهاي عربي شد، ولي دولت هاي عرب و چريکهاي فلسطيني دست از مبارزه با اسراييل برنداشتند. کوششهاي سازمان ملل براي ايجاد صلح واقعي به جايي نرسيد. زيرا از يک طرف، اسراييل مايل نبود که تمامي اراضي اعراب را پس دهد و از طرف ديگر، اعراب موجوديت اسراييل را قبول نداشتند. اين وضعيت با جنگ اکتبر 1973 تشديد شد و اعراب ( مصر و سوريه ) با حمله غافلگيرانه اي قصد داشتند تا سرزمينهاي اشغالي را باز پس گيرند و اگر چه در حمله غافلگيرانه اي قصد داشتند تا سرزمينهاي اشغالي را باز پس گيرند و اگر چه در ابتداي جنگ موفقيّتهايي نصيب آنها شد امّا اسراييل توانست در نهايت نيروهاي اعراب را به مواضع قبلي خود عقب رانده و حتّي بخشهاي جديدي را نيز به تصرّف درآورد.
جنگ اکتبر، آخرين جنگ گسترده بين کشورهاي عربي و اسراييل بود و مهم ترين نتيجه اي که داشت فراهم شدن زمينه هاي مناسب براي شروع روند مذاکرات صلح بود، زيرا از يک سو کشورهاي عربي دريافته بودند که به دليل حمايت امريکا از اسراييل وجود تفرقه در صفوف اعراب، شکست اسراييل از نظر نظامي غير ممکن است و از سوي ديگر امريکا به دليل شکست در جنگ ويتنام و داشتن منافع اقتصادي در جهان عرب، خواهان برقراري صلح بين اعراب و اسراييل شد. علاوه بر اينها، پس از اين جنگ دولت اسراييل نيز دريافت که افسانه شکست ناپذيرش واقعيت نداشته و براي حفظ بقاي خود بايد با همسايگان عرب خويش صلح کند.
دولت اسراييل در سال 1982 حمله ي گسترده اي را به جنوب لبنان آغاز کرد و حتّي تا بيروت پيشروي نمود. دو علّت عمده را براي اين حمله ذکر کرده اند:
اوّل اينکه اسراييل قصد داشت تا با درهم شکستن نيروهاي سازمان آزادي بخش فلسطين هر نوع هويّت و موجوديت فلسطيني را نابود سازد. دوّم اينکه در راستاي استراتژي توسعه طلبانه خود، مرزهاي خود را تا رود ليتاني در جنوب لبنان گسترش دهد.
اينک پس از گذشت چندين سال از تهاجم اسراييل به جنوب لبنان، اظهار نظرهاي گوناگوني در مورد خروج از آن و يا باقي ماندن ارتش اسراييل بوجود آمده است. نظاميان رژيم صهيونيستي ترجيح مي دهند که جنوب لبنان همچنان در تصرّف و اشغال اسراييل باقي بماند و همچنان منطقه اي امنيتي براي ممانعت از ورود و نفوذ مبارزان فلسطيني و حزب الله لبنان به مناطق شمالي اسراييل به حساب آيد. برخي ديگر معتقدند که خروج از لبنان اين اجازه را به دولت اسراييل مي دهد که از فشار افکار عمومي بکاهد و همچنين دولت سوريه را در مورد بلنديهاي جولان که هنوز در کنترل اسراييل است، در تنگنا قرار دهد. به نظر مي رسد دولت اسراييل به دليل هزينه ها و خسارتهاي سنگيني ( مالي و جاني ) که به علت حضور در جنوب لبنان متحمّل شده و همچنين فشار آوردن بر سوريه بخواهد به روش آبرومندانه اي خارج شود. امّا دو نگراني براي دولت اسراييل همچنان وجود دارد که عبارتند از تأمين امنيت شهرکهاي يهودي نشين هم مرز با جنوب لبنان و همچنين فالانژها و طرفداران اسراييل در لبنان که احتمال دارد پس از خروج نيروهاي اسراييلي در خطر جدّي قرار گيرند. اخيراً نتانياهو اعلام کرد که حاضر است جنوب لبنان را تخليه نمايد مشروط بر اينکه دولت لبنان ضمانتهاي لازم را در قبال تأمين امنيت مناطق جنوبي لبنان بدهد. ولي دولت لبنان به علّت نفوذ سوريه بر آن، از پذيرش اين خواسته خودداري کرده است. جنوب لبنان اکنون برگ برنده اي در دست سوريه است تا از آن طريق بتواند دولت اسراييل را وادار به مذاکره در مورد پس دادن بلنديهاي جولان کند.
در سالهاي اخير بويژه از زمان روي کار آمدن نتانياهو، توسعه طلبي اسراييل در ايجاد شهرکهاي يهودي نشين جديد با گسترش شهرکهاي قديمي متجلّي شده است.
ايجاد شهرکهاي يهودي نشين در بلنديهاي جولان علي رغم مذاکرات صلح خاورميانه همچنان ادامه دارد و در حال حاضر بيش از 40 شهرک يهودي نشين با 15 هزار ساکن يهودي در اين منطقه ايجاد شده و با روي کار آمدن نتانياهو اين اقدامات و سياستهاي شهرک سازي گسترش پيدا کرده است. هدف اصلي دولت اسراييل احداث شهرکهاي يهودي نشين در جولان، تغيير ساختار جمعيتي و بافت جغرافيايي اين منطقه به نفع خويش است. علاوه بر اين مقامات دولت اسراييل تلاش مي کنند تا موقعيت خود را در اين منطقه تثبيت کنند و هنگام مذاکرات صلح با مقامات سوري، امتيازات بيشتري را نصيب خود گردانند.
سياست توسعه طلبانه ي دولت اسراييل در ايجاد شهرکهاي جديد در بيت المقدّس نيز ادامه دارد. دولت اسراييل با اعلام بيت المقدّس به عنوان پايتخت ابدي خويش، براي سيطره کامل بر اين شهر برنامه ريزي کرده است. يهودي سازي اين شهر يکي از اولويتهاي اغلب دولتهاي وقت اسراييل قلمداد مي شود و همه احزاب در اين کشور آن را تأييد مي نمايند. در واقع توقف اخير در مذاکرات صلح خاورميانه در پي طرح ابوغنيم يا " حارحوما " بود که در جهت يهودي سازي کامل بيت المقدس از طرف دولت نتانياهو طراحي و با اعتراضات شديد فلسطيني ها مواجه و باعث درگيريهاي خونين شده است. (20)
شهرک سازي در نوار غزه و کناره باختري رود اردن نيز علي رغم توافق ساف و اسراييل در سپتامبر سال 1993 همچنان ادامه دارد. بويژه دولت دست راستي نتانياهو در سياستهاي شهرک سازي خود قاطع بوده و به نظر مي رسد روند ايجاد شهرکها به رغم مخالفتها و اعتراضات شديد داخلي و خارجي، ادامه داشته باشد.

3- صلح خاورميانه: علل داخلي صلح طلبي اسراييل

با توجّه به ماهيت توسعه طلبي دولت اسراييل، مشارکت اين کشور در روند صلح خاورميانه را بايد با شک و ترديد نگريست. مسلماً علل و عواملي در سطح بين المللي، منطقه اي و داخلي دولت اسراييل را مجبور به شرکت در روند مذاکرات، که از مذاکرات صلح مادريد در سال 1991 به بعد آغاز شد، مي کند. در اين بخش صرفاً به علل داخلي شرکت دولت اسراييل در روند مذاکرات صلح مي پردازيم. هدف اصلي اين است که نشان دهيم دولت اسراييل به دنبال يک صلح واقعي نيست و صرفاً به دليل ضرورتها و واقعيت هاي موجود تن به اين عمل داده و حوادث اين چند ساله بويژه پس از روي کار آمدن بنيامين نتانياهو، اين قضيه را ثابت مي کند.
بنظر مي رسد انتفاضه مردم فلسطين، مشکلات و مسائل اقتصادي داخل اسراييل و شکاف موجود درون جامعه اسراييل از علل عمده اي هستند که موجب شده اند تا دولت اسراييل تن به شرکت در روند مذاکرات صلح بدهد.

3 -1- انتفاضه مردم فلسطين

انتفاضه مردم فلسطين يا قيام آنان در مقابل دولت اسراييل که از سال 1987 درون سرزمينهاي اشغالي شروع شد، حرکتي مردمي و اسلامي بود که در نهايت باعث شد تا فلسطينيان پس از 40 سال در موضع تهاجمي و دولت اسراييل در موضع تدافعي قرار گيرد. امنيت داخلي اسراييل به شدّت به خطر افتاد و همين امر، ضرورت طرح حلّ مسئله فلسطين را براي دولت اسراييل مطرح ساخت. انتفاضه باعث شد تا تحوّلات زير در روابط اسراييل و مردم فلسطين صورت پذيرد:
اولاً انتفاضه ميدان مبارزه با دولت اشغالگر اسراييل را پس از سالها بار ديگر به داخل سرزمينهاي اشغالي کشاند و مشخص شد که سرنوشت فلسطين بايد در داخل تعيين شود.
ثانياً انتفاضه سبب شد فلسطين در موضعي قرار گيرد که ديگر نه تنها حکم طرف مغلوب را نداشته باشد بلکه در بسياري از مقاطع شرايط خاصي را بر دولت اسراييل تحميل کند.
ثالثاً انتفاضه باعث شد تا گروههاي فلسطيني خارج از اسراييل مانند ساف که در بن بست گير کرده بودند، اعتبار جديدي بدست آورند. به عبارت ديگر به اين طريق دولت اسراييل در موضع دفاعي قرار گرفت و مجبور شد تا به سازمان آزادي بخش فلسطين امتيازاتي اعطا کند. در واقع يکي از علل پيشرفت اوّليه ي روند صلح در خاورميانه و امضاي توافق اوّليه ميان ساف و اسراييل، خطرات انتفاضه و گسترش قيام فلسطيني هاي داخل اسراييل بود.
انتفاضه خسارات سنگيني را نيز براي اسراييل بوجود آورد و اين کشور را مجبور کرد تا راه حلّي براي آن بيابد. صلح ميان اسراييل و ساف مي توانست ابعاد انتفاضه را محدود سازد و اين امري مطلوب براي اسراييل بود. خسارات عمده اي که به علت انتفاضه متوجّه اسراييل شده، در وهله ي اول مربوط به خسارت هاي جاني است. از زمان شروع انتفاضه در سرزمينهاي اشغالي حدوداً 15 سرباز اسراييلي کشته و 1500 نفر زخمي شده اند. هر چند اين رقم در مقابل تلفات فلسطيني ها رقم کوچکي است، امّا اثر مهمي در تصميم دولت اسراييل براي شرکت در روند صلح داشته است.
خسارت عمده ديگر که براي اسراييل طاقت فرسا بوده، خسارات مالي و هزينه سنگين مقابله با انتفاضه با توجه به وضع اقتصادي نابسامان اين کشور است. بر اساس اظهارات " دان مريدور " وزير دارايي مستعفي اسراييل، زيانهاي مستقيمي که اسراييل از انتفاضه متحمل شده است به رقم 758 ميليون دلار بالغ مي شود. زيانهاي غيرمستقيم از اين رقم نيز افزون تر بوده است که از آن جمله مي توان از تحريم کار فلسطيني ها، فراخواندن افراد ذخيره ارتش يا از دست دادن فرصتها، نام برد. شديدترين زيانها را بخش ساختمان سازي و کشاورزي در اسراييل متحمل شده است. به سبب عدم امنيت، درآمدهاي حاصل از جهانگردي به شدّت کاهش يافته و خسارات آن در مجموع بين 200 تا 500 ميليون دلار برآورد شده است.

3 -2- مشکلات اقتصادي داخلي اسراييل

وضعيت نابسامان اقتصادي سالهاي اخير اسراييل بويژه مشکل بيکاري نه تنها ثبات سياسي دولت اسراييل را به مخاطره انداخته، بلکه يکي از پايه هاي اساسي امنيت يعني مهاجرت به سوي اين کشور را دچار اختلال کرده است. بررسي دقيق مشکلات اقتصادي دولت اسراييل در گنجايش اين مقاله نيست، ولي بهرحال با مطالعه ي اقتصاد اين کشور مي توان دريافت که مشکل اصلي اقتصادي اسراييل در سالهاي اخير مسئله بيکاري بوده است. نرخ بيکاري در اسراييل در سال 1964، 3/3 درصد بوده که اين نرخ مربوط به دوران رشد سريع اقتصادي در اين کشور (1972 -1954) است. اما با آغاز دوران رکود بعد از جنگ اکتبر 1973، بيکاري رشد فزاينده اي يافت و در سال 1976 به رقمي معادل 13 درصد رسيد. در دهه 1980 ميلادي علي رغم آغاز اصلاحات اقتصادي، نرخ بيکاري کاهش چنداني نداشته است. اين نرخ در سالهاي 1983، 1987، 1988 و 1989 به ترتيب 4/5، 6/1، 8/9 درصد بوده است. روند بيکاري در اسراييل با شروع امواج مهاجرت يهوديان روسيه به اسراييل در سال 1990 ابعاد وسيع و غير قابل مقايسه اي با گذشته يافت. نرخ بيکاري در سالهاي 1990، 1991 و 1995 به ترتيب 10/6، 11/8، 6/7 درصد بوده است. در سالهاي 1996 و 1997 به گزارش اداره مرکزي آمار اسراييل نرخ بيکاري به ترتيب 6/7 و 7/7 درصد بوده و در حال حاضر حدود 9 الي 10 درصد است. نرخ بيکاري در ميان مهاجران به اسراييل بيشتر است. بر اساس آمار سال 1995 نرخ بيکاري در ميان مهاجراني که از سال 1990 به اسراييل آمده اند، 19/1 درصد در سال 1993، 13/6 درصد در سال 1994 و 9/6 درصد در سال 1995 است. (21)
يکي از تأثيرات عمده اوضاع نابسامان اقتصادي در اسراييل، مهاجرت معکوس از اين کشور بوده است. بخش عمده ي بيکاران اسراييل را طي سالهاي اخير مهاجران تازه وارد تشکيل مي دهند، به طوري که به عنوان مثال در سال 1992 بيش از 1/5 درصد کلّ بيکاران يعني در حدود 42 هزار نفر از مهاجران تازه وارد، مردمي بيکار بوده اند. مشکلات اقتصادي سالهاي اخير در اسراييل بويژه مشکل بيکاري باعث شده تا يهوديان بومي يا مهاجر به فکر خارج شدن از کشور بيفتند. در سال 1984 طي يک نظرسنجي روشن شد که 11/9 درصد از يهوديان به خاطر يافتن کار در خارج، 9/5 درصد بعلت عدم وجود شغل مناسب در اسراييل و 25/3 درصد به خاطر دشواري وضعيت اقتصادي، اسراييل را ترک و به خارج از اسراييل مهاجرت کرده اند. (22)
با توجه به اينکه مهاجرت يهوديان به اسراييل از جمله عوامل اصلي استمرار و بقاي کيان دولت اسراييل است، مهاجرت معکوس يهوديان از اسراييل مي تواند ضربه هولناکي بر پيکره ي آن باشد. مهاجرت يهوديان به اسراييل نسبت به جنبش صهيونيسم به منزله ي روح براي جسم است و بنابراين مهاجرت معکوس، خارج شدن روح از بدن است و به اين معناست که اين جنبش مهم ترين واقعيت اجتماعي را که مي توانست بر آن تکيه زده و وجود تاريخي خود را ظاهراً به اثبات برساند، از دست مي دهد.
مسلماً صلح با اعراب مي تواند از فشارهاي اقتصادي دولت اسراييل بکاهد و نه تنها هزينه هاي نظامي و دفاعي آن را کاهش دهد، بلکه زمينه ي نفوذ و گسترش اقتصادي اسراييل در منطقه را نيز فراهم آورد. روند برقراري روابط اقتصادي با کشورهاي عربي که با امضاي توافقنامه صلح ميسر گرديد، افقهاي روشني را در برابر دولت اسراييل نمايان کرد تا بتواند توسعه ي اقتصادي در اين کشور را تسريع نموده و مشکلات اقتصادي داخلي از جمله مسئله بيکاري را حلّ کند.

3-3- شکاف موجود درون جامعه اسراييل

هر چند دولت اسراييل در سال 1948تشکيل و در سالهاي بعد به تحکيم پايه هاي خود پرداخت، اما اين کشور همچنان با يک بحران جدّي که همان بحران ملت سازي ( Nation-Building ) ناميده مي شود، روبروست. اسراييل کشوري است که در آن دولت سازي ( State-Building ) مقدم بر ملت سازي بوده است. در حقيقت تحقّق رويا و آرمان صهيونيسم نه تنها به خروج جمعيت اصلي عرب اين سرزمين بستگي دارد بلکه مهاجرت کليه ي يهوديان سراسر جهان را به کشور اسراييل مي طلبد. جمعيت يهودي اسراييل در حال حاضر تقريباً از 102 کشور مختلف دنيا به اسراييل مهاجرت کرده اند و هر يک داراي پيشينه هاي فرهنگي - زباني مخصوص به خود هستند. اسراييل مي بايست به سان کوره اي ذوب کننده ( melting-pot ) عمل مي کرد تا يهوديان را که تنها وجه مشترکشان مذهب بود به صورت اجزاي يک جامعه جديد درآورد. بطور کلي در اسراييل در حال حاضر سه نوع شکاف وجود دارد:
اول: شکاف ميان اعراب و فلسطينيان مقيم اسراييل و يهوديان است که دولت اسراييل چاره اي جز حلّ اين مشکل ندارد و شايد يکي از علل استقبال و مشارکت اسراييل در روند صلح، حلّ اين قضيه بود.
دوم: شکاف ميان يهوديان غربي تبار ( اشکنازي ) که از اروپا و امريکا آمده اند و يهوديان شرقي ( سفارديک ) که از کشورهاي آسيايي و آفريقايي بويژه کشورهاي عربي آمده اند.
سوم: شکاف ميان مذهبي ها و غير مذهبي ها، - دينداران و بي دينان - شکافي بسيار عميق است که اخيراً دوباره رخ نموده است.
تنها عامل وحدت ميان يهوديان، همانا يهودي بودن است و در واقع تنها، عامل مذهب و دين نقش تضعيف کننده ديگر شکافها و تنش هاي اجتماعي را ايفا کرده است. بنظر مي رسد در حال حاضر اختلافات مذهبي و ظهور مذهبيون افراطي سبب شده که ديگر شکافهاي اجتماعي نه تنها از بين نروند بلکه تقويت شوند و جامعه اسراييل در حالت بحراني خاصي قرار گيرد.
اختلاف ميان مذهبي ها و غير مذهبي ها نه بر سر هويت مشترک بلکه در رابطه با عوامل تعيين کننده اين هويت است. به عنوان مثال ميان اين دو گروه بر سر نقش دين در اسراييل، اينکه آيا دولت اسراييل بايد مبتني بر شريعت يهودي باشد يا خير، و اينکه اصلاً يهودي کيست؟ اختلاف نظر عمده اي وجود دارد.
اين اختلافها علاوه بر ايجاد تنش در جامعه اسراييل و حتي درگيريهاي خياباني، در ترور اسحاق رابين نيز بي تأثير نبوده است. بي ترديد ترور نخست وزير اسراييل - توسط ايگال امير - که به علت باورهاي شديد مذهبي بود، رابين را به دليل صلح طلبي اش، فردي خائن تلّقي مي کرد.
تضادها، تنشها و شکاف هاي اجتماعي قديم و جديد و انديشه ي ايجاد يک ملّت در اسراييل از گروه هاي مهاجر وابسته به نژادها و فرهنگ هاي گوناگون، موهوم بودن اين تفکر را بيش از پيش نمايان مي سازد. اين تضادها بويژه شکاف ميان مذهبيون و غير مذهبيون، نشان دهنده اين است که جامعه ي اسراييل در حال حاضر با دهه هاي گذشته تفاوت زيادي نموده و دولت اسراييل در امر ملت سازي موفقيت چنداني به دست نياورده است. بديهي است ايجاد صلح در منطقه مي تواند نيروي دولت اسراييل را جهت بحران ملت سازي آزادتر نمايد.

4- آيا صلح در خاورميانه ممکن است؟

سئوال اساسي اي که در حال حاضر در بسياري از اذهان وجود دارد اين است که آيا صلح واقعي در خاورميانه محقّق خواهد شد؟ در بخش اول اين مقاله به بررسي تاريخچه صهيونيسم و ويژگي توسعه طلبي آن پرداختيم. در بخش دوم مقاله برخي از علل داخلي که باعث شد تا دولت اسراييل به سوي صلح روي آورد، بررسي شد. با توجه به اين مباحث مي توان ادعا کرد که دولت اسراييل در حقيقت به فکر صلحي واقعي در منطقه نيست. زماني که در سپتامبر سال 1993 قرارداد اسلو منعقد شد، بسياري از ناظران با خوش بيني گمان مي کردند اختلافهاي اسراييل و اعراب پايان يافته است. هم اسراييل به هدف خود - امنيت - دست يافته و هم اينکه سازمان آزادي بخش فلسطين توانسته است به نمايندگي از سوي کليّه ي فلسطينيان، حکومتي تازه را ايجاد کند.
در مورد اينکه چرا اعراب و بويژه فلسطينيان حاضر شدند پس از نيم قرن مبارزه و تلاش پشت ميز مذاکره با اسراييل بنشينند، عوامل گوناگوني دخيل بوده است. يکي از اين عوامل فروپاشي شوروي و پيروي از امريکا بود. علاوه بر تأثيري که فروپاشي شوروي بر نزديک شدن فلسطينيان به اسراييل داشت، جنگ امريکا و عراق ( در بحران خليج فارس ) سبب گرديد که فلسطينيان بويژه ساف از لحاظ مادي آسيب جدّي ببينند. حمايت ياسر عرفات از صدام حسين باعث بدبيني اعراب نسبت به فلسطيني ها شد و کمکهاي مالي کشورهاي نفت خيز خليج فارس بويژه کويت و عربستان سعودي به سازمان آزادي بخش فلسطين قطع گرديد.
دولت اسراييل از اين فرصت کمال استفاده را برد و با توجّه به ضعف مادي - رواني ساف و همچنين مشکلات داخلي خود، قرارداد صلح را امضا کرد، اسحاق را بين رهبر حزب کارگر معتقد بود که بايد با ساف به گفتگو نشست. البته نبايد فراموش کرد که هر دو حزب کارگر و ليکود براي امنيت اسراييل اهميت فوق العاده اي قائل هستند و در سياستهاي کلي تفاوت ندارند اما تفاوتهايي که در شيوه ي اين دو ديده مي شود بيشتر مربوط به شرايط و مقتضيات است تا تفاوت در ماهيت آنها. به عبارت ديگر هر دو حزب ماهيت و هدف واحدي دارند و تغيير شرايط است که يکي از احزاب را وادار مي سازد تا در بعضي مواقع چهره خشن و جنگ طلب به خود گيرد. در واقع علاوه بر عوامل ديگر، سه عامل داخلي که قبلاً توضيح داديم در تصميم دولت اسراييل براي امضاي موافقت نامه صلح با ساف مؤثر بوده است.
با روي کار آمدن دولت نتانياهو و پيروزي حزب ليکود، دوباره شاهد چهره خشن و سرسخت دولت اسراييل هستيم. از ديدگاه نتانياهو صلح مورد نظر حزب کارگر سرابي بيش نيست و نمي تواند امنيت اسراييل را تأمين کند، بلکه اسراييل براي تضمين امنيت خود قبل از هر چيز بايد متکي به قدرت بازدارندگي خود باشد. اين قدرت بازدارندگي است نه فرمول " زمين در مقابل صلح " که مي تواند صلح با همه همسايگان اسراييل را موجب شود. به اعتقاد نتانياهو از دست دادن زمين، امنيت اسراييل را به مخاطره مي افکند.
دولت اسراييل ( هم حزب کارگر و هم حزب ليکود ) بر عدم بازگشت به مرزهاي قبل از 1967، وحدت قدس و حفظ شرکتهاي صهيونيستي، اصرار مي ورزد و حاضر نيست حداقل درخواستهاي فلسطيني ها و کشورهاي عربي يعني برچيدن شهرکهاي صهيونيستي از کناره باختري و نوار غزه، عقب نشيني از قدس شرقي، و ايجاد يک دولت مستقل فلسطيني در کناره باختري و نوار غزه به پايتختي قدس شرقي را بپذيرد. هيچ يک از دو حزب کارگر و ليکود حاضر بر برچيدن شهرکهاي يهودي نشين نيستند و اگر اختلافي وجود دارد به ساختن شهرکهاي جديد يا گسترش شهرها مربوط مي شود نه برچيدن آنها. هر دو حزب به شدت مخالف تشکيل يک دولت مستقل فلسطيني با داشتن حاکميت در کناره باختري و نوار غزه هستند و آن را براي امنيّت اسراييل خطرناک مي دانند. ضمن آنکه هر دو حزب پيوسته تأکيد کرده اند که بيت المقدس قابل تقسيم مجدد نيست و اين شهر تا ابد پايتخت اسراييل خواهد ماند.
در حال حاضر دولت نتانياهو با دو مشکل اساسي روبرو است يکي اينکه به صلح جواب مثبت يا منفي بدهد و ديگر مشکلات اقتصادي داخلي از جمله مسئله فقر و بيکاري. نتانياهو هيچ اعتقادي به امتيازدهي به فلسطيني ها و اعراب ندارد و شايد اين اعتقاد متأثر از عقايد افراطيون مذهبي است که از او حمايت مي کنند. از آنجا که نتانياهو با حمايت افراطيون مذهبي به پيروزي رسيده، نمي تواند خود را از جوّ غالب بر اين قشر دور نگهدارد. به اين علت نتانياهو از ابتداي تصدي پست نخست وزيريش در دو سال پيش کوشيد به فلسطيني ها و اعراب بفهماند که امتيازگري را به فراموشي بسپارند و خود را با شرايط جديد وفق دهند. جنجال مربوط به بازگشايي تونل زير ديوار غربي مسجدالاقصي و خودداري از بستن آن به رغم تظاهرات و اعتراض هاي فراوان، بيشتر براي جا انداختن همين مفهوم جديد بود. آغاز شهرک سازي در جبل ابوغنيم واقع در بخش جنوبي قدس شرقي نيز در همين مقوله جاي دارد. اصولاً نتانياهو معتقد است که نبايد هيچ امتيازي به اعراب داد و همه آنچه را که رابين و پرز مي خواستند از طريق فرمول " صلح در مقابل زمين " با امتيازدهي به اعراب به دست آورند، مي توان بدون دادن هيچ امتيازي به دست آورد، زيرا آنها قادر به انجام هيچ کار مهمي نيستند. ظاهراً نتانياهو توانسته است امريکاييان را نيز نسبت به درستي اين ديدگاه قانع سازد. بويژه که ياسر عرفات همچون شخص درهم شکسته و خسته اي است که آمادگي کامل دارد هرگونه چشم پوشي را با هر نتيجه اي در برابر اسراييل بپذيرد.
بدين ترتيب واضح است که صلح واقعي در خاورميانه با توجه به واقعيات موجود ممکن به نظر نمي رسد و اين اسراييل است که با شيوه هاي جديد همان خواسته هاي قديمي و استراتژيک خويش را محقق مي سازد.

5- نتيجه گيري

نظر به اينکه شرکت دولت صهيونيستي در گفتگوهاي صلح تابعي از تعريف آن دولت از امنيت است، هر گونه مشارکت اسراييل در روند گفتگوهاي مربوط به حلّ بحران فلسطين به شدت تحت تأثير رويکرد اين رژيم نسبت به امنيت قرار مي گيرد. بنابراين اهداف اسراييل از ورود به بحث صلح عبارتست از:
الف- کسب مشروعيت در منطقه
ب- تثبيت وضع موجود و سرپوش گذاردن بر 50 سال تجاوز و جنايت
پ - آماده سازي براي توسعه طلبي هاي بعدي
ت - ايجاد تفرقه در جبهه مقابل
ث- ايجاد فرصت جهت مهار انتفاضه و سرکوب مقاومت اسلامي
ح- حلّ مشکلات داخلي
واقعيت موجود که در قالب توقف و بن بست روند سازش متجلي شده است و تمام بازيگران فعال در تلاش جهت بيرون آمدن از آن بحران ناکام مانده اند، حاکي از عدم توجه به تضادهاي واقعي و بنيادي در حل و فصل اين بحران بين المللي است.
غير عادلانه بودن، غير واقعي بودن، ناپايدار بودن و عدم رعايت قوانين بين المللي و بي توجهي به بديهي ترين حقوق ابتدايي يک ملت، تحقق صلح را تبديل به يک توهّم نموده است. لذا به نظر مي رسد:
1-پيش شرط ورود به هر نوع مذاکرات يا اقدامات به منظور حل بحران فلسطين بدون پرداختن به تضادهاي بنيادين که به آن اشاره شد ميسر نيست.
2-هرگونه مبارزه با صهيونيسم بدون مبارزه با اسراييل اساساً مبارزه اي ناقص و بي نتيجه است. بنابراين براي سازماندهي مبارزه جدي بين المللي با صهيونيسم بايد به مبارزه با اسراييلي که همانا مبارزه با توسعه طلبي هاي اسراييلي است، پرداخت.
3-به منظور مقابله با توسعه طلبيهاي اسراييل نظير گسترش سلاحهاي هسته اي و ممانعت اين رژيم از بازرسي نهادهاي بين المللي از آن، دامن زدن به رقابت تسليحاتي در منطقه با حمايت ايالات متحده امريکا، بهره گيري از تروريسم دولتي به منظور ايجاد ناامني در منطقه، زير پا گذاشتن حقوق فلسطيني ها با گسترش شهرک سازي، اقدامات زير ضروري است:
الف- افشاي مستمر روشهاي اسراييلي گري
ب- برخورد فعال نهادهاي بين المللي و نهادهاي غير دولتي
ج- زنده نگه داشتن دائم موضوع فلسطين با برگزاري برنامه ها و سمينارهاي مختلف.
4-مجمع عمومي سازمان ملل بايد يک کشور مستقل فلسطيني با يک دولت فراگير را که شرط تحقق آن بازگشت تمام آوارگان فلسطيني به فلسطين است، به رسميت بشناسد.
5-کميته اي زير نظر اتحاديه اروپا، سازمان کنفرانس اسلامي، مجمع عمومي سازمان ملل و نمايندگان مردم فلسطين جهت تحقق بند بالا تشکيل شود تا امکان بازگشت آوارگان فلسطيني را به سرزمينشان فراهم آورد.

پي‌نوشت‌ها:

1-عضو هيأت علمي دانشگاه شهيد بهشتي.
2-سخنان نتانياهو نخست وزير اسراييل مبني بر اينکه اسراييل تنها به مرزهايي که سازمان ملل براي آن در نظر گرفته، محدود نمي شود بلکه مرزهاي واقعي اسراييل را خدا تعيين کرده است، مؤيد اين مطلب است.
3-Statistical Abstract of Israel, 1995
4-روژه گارودي. ماجراي اسراييل، صهيونيسم سياسي. ترجمه دکتر منوچهر بيات مختاري، مشهد، آستان قدس، 1364، ص 13.
5-يوري ايوانف. صهيونيسم . ترجمه يونسي، اميرکبير، تهران، 1353، صص 76-75.
6-عبدالوهاب کيالي. تاريخ نوين فلسطين، ترجمه جواهر کلام، تهران، اميرکبير، 1366، ص 27.
7-حميد عنايت. اسلام و سوسياليسم در مصر و سه گفتار ديگر، تهران، موج، 1350 ص 9.
8-رمان برادسکي. حقايقي درباره صهيونيسم، ترجمه احمدآبادي، تهران، کتيبه، 1358، ص 15.
9-همانجا، صص 7-6.
10-عبدالحميد علوجي و ديگران. حکم غيابي، ترجمه روحاني، تهران، اميرکبير، بي تا، ص 38.
11-يوري ايوانف، همان، ص 71.
12-براي مطالعه بيشتر مراجعه کنيد به ماکسيم رودنسون. اسراييل و عرب، ترجمه ابراهيم دانايي، تهران، خوارزمي، 1356.
13-تا سال 1948، رهبران صهيونيست در برابر جهانيان تأکيد مي کردند که هرگز قصد ندارند دست اعراب فلسطين را از وطنشان کوتاه کنند يا از آن سلب مالکيت نمايند. اما شواهد فراوان حاکي از اين است که از همان اوان کار، رهبران صهيونيست جز اشغال کامل فلسطين و راندن اعراب از ديارشان فکر ديگري در سر نمي پروراندند.
14-صبري جريس و الي لوبل. صهيونيسم در فلسطين، ترجمه فکري ارشاد، تهران، توس، 1350، ص 44.
15-روژه گارودي. همان، ص 127.
16-نگاه کنيد به غازي اسماعيل ربابعه. الاستراتيجيه الاسراييليه، 67- 1948، الاردن، مکتبه المنار، 1983.
17-موسسه ارض ويژه مطالعات فلسطين. استراتژي صهيونيسم در منطقه عربي و کشورهاي همجوار آن، تهران، انتشارات بين الملل اسلامي، 1363، ص 112.
18-روژه گاردوي. همان، ص 151.
19-ليويا روکاچ. تروريسم مقدس اسراييل، ترجمه اسعدي، تهران، کيهان، 1365، ص 37.
20-اين طرح در واقع برنامه ساخت يازدهمين شهرک يهودي نشين در شرق بيت المقدس است که قرار است 6500 واحد مسکوني در آن احداث گردد. طرح شهرک سازي و اسکان يهوديان در تپه ابوغنيم، آخرين مرحله ايجاد کمربند به دور شهر قدس از شمال به جنوب محسوب مي شود و در واقع آخرين مرحله طرح يهودي سازي قدس است.
21-Statistical Abstract of Israel, 1995, p. 315.
22-کليه ي آمار اين قسمت از منبع زير استخراج شده است: عمران ابوصبيح. الهجرة اليهودية، حقايق و ارقام، عمان، 1991.

منبع مقاله :
حبيبي، نجفقلي؛ (1379)، مجموعه مقالات سمينار روند اشغال فلسطين، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط