ناشناس

احساس وابستگی به شوهر

سلام وخسته نباشید دوساله ازدواج کردم خیلی مشکلات ازجانب خانواده همسرم داشتیم وآخرش به دعوا ختم میشد والان بعداز این همه وقت باوجود خیلی ازمشکلات مالی ودخالتها من وابستگی شدید به همسرم دارم همیشه میشینم تاحد مرگ گریه میکنم میدونم اشتباهه ولی نمیتونم هیجانمو کنترل کنم حتی اگر حق با منم باشه گریه خرابش میکنه وقتی قهر میکنیم منم میرم منت کسی حتی وقتی حق بامنه موقع گریه همسرم اصلا ارومم نمیکنه ودخسته میشه میگه همینی که هست دوست نداری برو خونه مامانت ولی با این وجود مییگم من نیومدم که برم وبدبختانه التماس میکنم که بغلم کن آروم بشم وتا وقتی بغلم.نکنه گریم میاد تازه وقتی که آروم شدم احساس ضعف میکنم که من چقدر عزت نفس پایینی دارم وهمش دارم گدایی محبت میکنم حتی وقتی حق بامنه این موقع دوباره گریم شروع میشه در صورتیکه من خودم شغل رسمی عالی دارم ودر زمینه ورزشی دختر موفقی هستم ویه آدم مستوتحصیقل ام ولی نمیدونم چرا من اینهمه وابسته ام بهش واحساس میکنم من باکاراباکارامنجوری کردمش واون روز به روز ازم دور میشه وباوجود اینکه خیلی سرم ازش دیگه مهم نیستم براش چیکار کنم تا اوضاعوزندگیمروبهترکنم؟؟ روبهتر
دوشنبه، 12 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حسن نجفی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

احساس وابستگی به شوهر

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 30 ساله )

سلام وخسته نباشید دوساله ازدواج کردم خیلی مشکلات ازجانب خانواده همسرم داشتیم وآخرش به دعوا ختم میشد والان بعداز این همه وقت باوجود خیلی ازمشکلات مالی ودخالتها من وابستگی شدید به همسرم دارم همیشه میشینم تاحد مرگ گریه میکنم میدونم اشتباهه ولی نمیتونم هیجانمو کنترل کنم حتی اگر حق با منم باشه گریه خرابش میکنه وقتی قهر میکنیم منم میرم منت کسی حتی وقتی حق بامنه موقع گریه همسرم اصلا ارومم نمیکنه ودخسته میشه میگه همینی که هست دوست نداری برو خونه مامانت ولی با این وجود مییگم من نیومدم که برم وبدبختانه التماس میکنم که بغلم کن آروم بشم وتا وقتی بغلم.نکنه گریم میاد تازه وقتی که آروم شدم احساس ضعف میکنم که من چقدر عزت نفس پایینی دارم وهمش دارم گدایی محبت میکنم حتی وقتی حق بامنه این موقع دوباره گریم شروع میشه در صورتیکه من خودم شغل رسمی عالی دارم ودر زمینه ورزشی دختر موفقی هستم ویه آدم مستوتحصیقل ام ولی نمیدونم چرا من اینهمه وابسته ام بهش واحساس میکنم من باکاراباکارامنجوری کردمش واون روز به روز ازم دور میشه وباوجود اینکه خیلی سرم ازش دیگه مهم نیستم براش
چیکار کنم تا اوضاعوزندگیمروبهترکنم؟؟ روبهتر


مشاور: خانم طیبه قاسمی

با عرض سلام خدمت شما خواهر گرامی خواهر عزیزم ، به شما حق می دهیم که در آغاز راه یکسری اصول را ندانید اما اگر بخواهید خوشبخت ادامه دهید و خوشبخت بمانید، باید خیلی زود نقطه تعادل زندگی تان را پیدا کنید. شما باید بدانید که کجای این رابطه قرار دارید و همسرتان هم کجا نشسته است. زندگی مشترک، نه میدان جنگ است و نه جای مسابقه. پس نه سعی کنید که خودتان را مثل یک قربانی شکست خورده ببینید و نه اینکه از او در ذهنتان چنین حریفی بسازید. اگر وابستگی در زندگی مشترک در حد نرمال باشد موجب بقا و دوام زندگی می شود اما اگر از حد عادی خارج شود ممکن است طرف مقابل از ادامه زندگی خسته شود زیرا حدی از استقلال برای هر فرد در طول زندگی اهمیت دارد.و علت اصلی اختلافات شمابا خانواده شوهرتان نیز از این وابستگی افراطی ناشی میشود .انسان زمانی‌که دشمنش را نمی‌شناسد به میدان جنگ نمی‌رود! آگاهی نسبت به‌وجود وابستگی، خود قدم بزرگی است که در این راه برمی‌دارید و با وجود همه مشکلاتی که دارید، همه ترس‌ها و نگرانی‌هایتان شما همواره روی پاهای خودتان می‌ایستید. شما قوی هستید و هم‌اکنون با استفاده از این قدرت ترس‌هایتان را پشت سر می‌گذارید. همین قدرت است که به مدد آن دنیایی شخصی بنا می‌نهید؛ دنیایی که در آن خودتان را دوست دارید و با خودتان در آرامش به‌سر خواهید برد.بسیاری از زنان ،دچار عشق و هیجانات شدید عاطفی می گردند و همین هیجان که در ظاهر عشق بروز می کند کم کم بعد از مدتی به وابستگی ناسالم تبدیل می شود چرا که آنان پس از اینکه دچار هیجانات عاطفی شدند تمامی احساسات و عواطف خود را به اشتراک در رابطه می گذارند و محبتهای بیشمار و دربعضی مواقع به شکل بیمارگونی می کنند که اگر بعد از چندی محبتهای آنان بی پاسخ گذاشته شود آنان دچار یاس می گردند در اینجا باید اشاره کنم عشق و یا رابطه ای که با درد همراه باشد رابطه سالم نیست و به تفکر نیازدارد. اگر توجه کرده باشید در فرهنگ ما همیشه از عشق بعنوان یک نوع ایثار و فداکاری افراطی یاد می شود و متاسفانه عشق سالم با وابستگی افراطی اشتباه گرفته شده است تا جایی که در بسیاری مواقع دیده میشود که زنان ابراز می کنند من که همه نوع فداکاری در رابطه ام کردم و تمام عشقم را نثار کردم پس چرا رابطه ام موفق نبود و پس از گذشت چندین سال فکر می کنم هیچ چیزی از خودم ندارم و احساس پوچی دارم و تمام محبتهای من بی پاسخ ماند این همان عشق ناسالم و خسته کننده است. در صورتیکه در واقعیت تفاوتهای فردی بسیاری بین زنان و مردان وجود دارد برای مثال زنان عشق را در فداکاری و محبتهای بیشمار به مردان ابراز می دارند در حالی که در مردان اصلا" اینطور نیست و بسیاری از آنان به این مقدار محبت نیازی ندارند و شکایت از رابطه وابسته گونه واحساس خفگی از وابستگی زنان به آنها در رابطه می کنند.اگر شما از دسته زنانی هستید که محبت بی شمار را با عشق سالم اشتباه گرفته اید باید توصیه کنم کمک جدی از یک متخصص بگیرید چرا که آن چیزی که به مفهوم عشق در خود انگاره شما شکل گرفته عشق نیست بلکه نوعی هراس است هراس از تنها شدن،درمانده شدن، مورد توجه عاطفی قرار نگرفتن، هراس از اینکه نادیده گماشته شوید و فراموش شوید.می خواهم همین جا ذکر کنم دلیل اینکه زنان به سمت عشقهای ناسالم با مردان می روند این است که به این هراسها پایان دهند در صورتیکه در رابطه ناسالم به این هراسها پایان داده نمی شود بلکه موجب اضطراب شدیدتر افراد و کاهش عزت نفس و احترام به خود می گردد و به مرور زمان افراد دچار سرخوردگی و نا ایمنی می گردند. می توان اینگونه افراد را به افراد معتاد تشبیه کرد که وابستگی به نوعی ماده خارجی دارند می توان گفت که زنانی که دچار وابستگی شدید به مردان هستند نیز به نوعی دچار اعتیاد به رابطه و فرد هستند که با محبتهای بی تناسب و افراطی می خواهند هراس و اضطراب خود را کاهش دهند که در مقاطع کوتاه مدت ممکن است آثار خاصی احساس نشود ولی در طولانی مدت صدمات جدی به شخص وارد می آورد. در اینگونه از روابط بعد از بررسی تاریخچه آن فرد در طول دوران کودکی می توان نتیجه گرفت که بسیاری از این افراد تجارب دوران کودکیشان باعث ایجاد این نوع روابط با مردان گشته است. می توان گفت هیچ فردی بی دلیل دچار وابستگی بیمارگون نخواهد شد بلکه حتما" دلیل خاصی در تجارب آن فرد وجود داشته است .خواهر عزیزم ،خود را بیشتر بشناسید وخود را باور داشته باشید. به استعدادها و توانایی های درونی خود بیشتر پی ببرید که از حداکثر تواناییهای خود بهره مند شوید و آنها را بکار بگیرید.توجه به این مطلب داشته باشند که برای تعادل زندگی لزوما" نباید نیازمند کسی بود و نباید به کسی وابسته بود و یا اینکه اینقدر مسئولیت پذیر باشید که فرد مقابلتان هیچگونه مسئولیتی را احساس نکند و بار مسئولیت رابطه بر روی دوش شما باشد.کمی به فکرخودتان باشید به این مفهوم که به فعالیتهای خود بپردازید به علایق خود اهمیت دهید و به نوعی خودخواهی را تجربه کنید خودخواهی نه به مفهوم اینکه ظالم باشید یا به دیگران اهمیت ندهید بلکه به این مفهوم که خودتان را دوست بدارید و فقط در جهت استفاده بیشتر از وقت و تفریحات و برنامه ها و خواسته های شخصی باشید.زمانی‌که مشکلی برایتان پیش می‌آید در مورد آن با همسرتان صحبت کنید. این امر به شما کمک می‌کند تا احساس خیلی بهتری داشته باشید. همسرتان نزدیک‌ترین فرد به شماست؛ فردی که می‌توانید به او اعتماد کنید و نخستین کمک و همراه شما به‌شمار می‌رود.همچنین می‌توانید احساسات‌تان را روی یک کاغذ آورید؛ تشویش‌ها، ترس‌ها و نگرانی‌ها. به راحتی تمام چیزهایی که موجب عصبانیت، آزردگی و خشم شما می‌شوند را روی کاغذ آورید این عمل باعث می‌شود تا چیزهایی که باعث ناراحتی شما می‌شوند، فشار کمتری روی شما بیاورند. همچنین با این کار ذهنتان را رها می‌کنید و روشی است تا از طریق آن زباله‌های فکری‌تان را تخلیه کنید. این عمل مانع شکنجه‌های ذهنی شما می‌شود. این تمرین را به فردا موکول نکنید، هم‌اکنون آن‌را انجام دهید و اثر آن‌را خواهید دید.وابستگی عاطفی همواره با عدم‌عزت نفس ارتباط دارد. غیرممکن است که در عین وابستگی‌های شدید احساسی، از عزت نفس بالایی برخوردار باشید. اولین راه حل برای غلبه بر وابستگی عاطفی، آن است که بدون شکنجه و عذاب و تخریب فکری، با مهربانی عمیقا به‌خودتان عشق بورزید.روی نکات مثبت و موفقیت‌هایتان تمرکز کنید.برای آنکه مورد پسند دیگران قرار بگیرید، سعی نکنید خودتان را تغییر دهید.با افراد مثبت نشست و برخاست کنید.برای آنکه به‌طرز چشمگیری ترس و وحشت خود را کاهش دهید، چشم‌هایتان را ببندید و نفس‌های عمیقی بکشید. در واقع، زمانی‌که تنفستان عمیق و طولانی باشد، فعالیت ذهنی‌تان کاهش می‌یابد و بدن آرام می‌شود. غیرممکن است زمانی‌که آرام و عمیق نفس می‌کشید، عصبانی شوید.با انجام این عمل متوجه خواهید شد که بعد از چند دقیقه، آرامش به شما بازخواهد گشت.«خشم و اضطراب دارای نیرو هستند اما نیروی آرامش از آنها بیشتر است.»جملات مثبت زیر را با خود تکرار کنید:«حق دارم بدون آنکه عشق و توجه دیگران را از دست دهم، به دیگران «نه» بگویم. «هر روز که می‌گذرد برایم آسان‌تر می‌شود که افکارم را بیان کنم و مردم من را به راحتی درک می‌کنند.»«نمی توانم مورد پسند همه مردم قرار بگیرم و همه را از خود راضی نگه دارم و این امری طبیعی است.»«حق دارم که تصمیم‌گیری کنم.»«می‌دانم چه می‌خواهم و آن‌را به‌وضوح بیان می‌کنم.»خود را از احساس گناه رها کنید.خانمی را در نظر بگیرید که وقتی صبح‌ها از خواب بیدار می‌شود احساس می‌کند شوهرش از دنده چپ بلند شده است، به‌طورناخودآگاه از خودش می‌پرسد «چه‌کار کرده‌ام؟» زمانی‌که پیش دوستانش می‌رود و آنها روی خوش نشان نمی‌دهند، احساس می‌کند که تقصیر اوست که دوستانش در چنین حالتی قرار دارند و حضور او موجب رنجش آنها شده است. باید بدانید که چنین احساسی اغلب موجب می‌شود فرد سکوت کند و احساساتش را ابراز نکند.همچنین احساس گناه همانند دور باطل عمل می‌کند و اثر گلوله برف را دارد؛ از خود می‌پرسیم که چرا چنین چیزی برایمان پیش آمده است و در نهایت متقاعد می‌شویم که مطمئنا کار بدی انجام داده‌ایم و بعد در وجودمان به‌دنبال نقص‌ها و خطاهای خیالی می‌گردیم و باز هم احساس گناه بیشتری می‌کنیم... .احساس گناه به کلسترول خون شباهت دارد؛ کلسترول خوب و کلسترول بد. احساس گناه بد به‌طور پیوسته از شما یک گناهکار می‌سازد و بدون آنکه بتوانید این احساس را به یک خطای مشخص ربط دهید، دچار احساس مبهم گناه می‌شوید. از این نوع احساس گناه باید دوری کنید!در عوض، احساس گناه خوب، به احساس مسئولیت ربط دارد. این احساس به امور مشخص و واقعی مربوط می‌شود که وجدانتان به شما ندا می‌دهد؛ دروغ، غیبت، نیش زبان... . ویژگی احساس گناه خوب آن است که می‌توانید به آن خاتمه دهید. ازاین‌رو باید بین احساس گناه خوب و بد مرز مشخصی بگذارید. و در نهایت در حالتی از حضور قرار بگیریم که حس کنیم مواردی مانند ناامیدی، ترس، ضعف و هرگونه کمبود دیگر فقط با حضور خداوند تکمیل می‌گردد اما فقط حق داریم به خدای خود وابسته باشیم که همواره از اوج آسمان‌ها تا قعر زمین و در فضای بین آن دو و مهمتر از همه در وجود خود ما حضور دارد و همیشه با ما است. با آرزوی خوشبختی و آرامش در زندگی برای شما



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.