بی اعتباری «دنیا» در کلام امام علی (علیه السلام)
پرسش :
امام علی (علیه السلام) در نامه 45 نهج البلاغه، بی اعتباری «دنیا» را چگونه به تصویر می کشد؟
پاسخ :
پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) سه حکمت براى ساده زیستى خود بیان کرده است؛ اول: به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه، زاهدانه زیستن. دوم: مسئولیّت زمامدارى و اینکه در زمانى که وضع مادّى مردم خوب نیست، پیشوا ساده ترین زندگى را انتخاب کند، تا لااقل تقویت روانى براى محرومان باشد و او را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد. سوم: اینکه با قطع نظر از مسائل روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهى، مسائل عاطفى به انسان اجازه نمى دهد که سفره هاى رنگین براى خود بچیند در حالى که در همسایگى آنها گرسنگانى هستند که نان شب را هم ندارند.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(علیه السلام) پس از آن که در بخشی از نامه 45 نهج البلاغه می فرماید: من یک وجب از زمین هاى این دنیا را به تملک خود در نیاورده ام، داستان غم انگیز فدک را به عنوان یک استثنا بیان مى کند که هم تأکیدى باشد بر بى اعتنایى او بر دنیا و هم اشاره اى بر مظالم و ستم هاى مخالفانش. مى فرماید: (آرى از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور [در این داستان اندوهبار] خداست)؛ «بَلَى! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ(1)عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم وَ سَخَتْ(2)عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ».
منطقه فدک در نزدیکى قلعه هاى خیبر قرار دارد. پس از فتح خیبر اهالى آن نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) آمدند و با آن حضرت صلح کردند و نصف قریه فدک را بدون جنگ و درگیرى به آن حضرت واگذار کردند و آن حضرت نیز در حیات خود آن را به دختر گرامیش فاطمه زهرا(علیها السلام) بخشید. چون ممکن بود درآمد فدک وسیله اى براى پیشرفت امیرمؤمنان على(علیه السلام) در امر خلافت شود، رقیبان بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) به سرعت آن را از دست حضرت فاطمه(علیها السلام) در آوردند و کارکنان آن حضرت را از آن بخش از آبادى خارج ساختند و به هیچ قیمت حاضر به باز پس گردانیدن آن نشدند.
منظور از جمله «کَانَتْ فِی أَیْدِینَا» مدت چهار سالى است که از فتح خیبر تا رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) ادامه داشت. جمله «فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم» اشاره به غاصبان حکومت است که نسبت به مالکیّت فدک بخل ورزیدند و از آن بیم داشتند که اگر در دست بنى هاشم باشد ممکن است پایه هاى حکومت آنها را سست کند. جمله«سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ» اشاره به بنى هاشم است که وقتى دیدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و به این وسیله بى اعتنایى خود را نسبت به آن نشان دادند. جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» جمله اى است بسیار پر معنا و اشاره به ماجراهاى دردناکى است که در ماجراى فدک واقع شد و امام(علیه السلام) آن را به داورى الهى در روز قیامت مى سپارد. جالب است بدانیم از امام(علیه السلام) نقل نشده است که در دوران حکومتش که توان باز پس گرداندن فدک را داشت به سراغ آن رفته باشد.
آن گاه امام(علیه السلام) براى اینکه کسى تصور نکند دلبستگى خاصى به مسأله فدک دارد مى فرماید: (مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالى که جایگاه فرداى هر کس قبر است؛ قبرى که در تاریکیش، آثار او محو و اخبارش ناپدید مى شود)؛ «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَ غَیْرِ فَدَک وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا(3) فِی غَد جَدَثٌ(4)تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا». سپس به توضیح بیشترى درباره قبر که پایان زندگى انسان به آنجا منتهى مى شود پرداخته مى فرماید: (حفره اى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مى کند و خاک هاى انباشته تمام روزنه هاى آن را مسدود مى سازد)؛ «وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا، لَاَضْغَطَهَا(5)الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ(6)وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ».
آن گاه امام(علیه السلام) به بیان درسى پر فایده براى طى کردن مسیر الى الله و نجات یوم المعاد مى پردازد و مى فرماید: (جز این نیست که من نَفْس [سرکش] خود را با تقوا ریاضت مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم، با امنیّت وارد [صحنه قیامت] شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد)؛ «وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ(7)».
حقیقت ریاضت، رام ساختن است که گاه در مورد حیوانات چموش به کار مى رود و گاه در مورد نفْس سرکش و امروز این واژه به معناى ورزش به کار مى رود. جالب اینکه امام(علیه السلام) با آن مقامِ با عظمت و تصفیه روح و نفْس و پیمودن تمام مدارج سیر الى الله و رسیدن به مقامى که جز خدا نبیند، باز مى فرماید: من نفْس خویش را ریاضت مى دهم تا به دو نکته اشاره کند: نخست اینکه هرقدر انسان به خودسازى و ریاضت نفْس بپردازد، نباید از اینکه این اژدهاى خفته زمانى بیدار شود و خطرى ایجاد کند، ایمن باشد و دیگر اینکه وقتى امام با این مقامات چنین سخنانى را مى گوید دیگران حساب کار خویش را بکنند و هرگز از خطرات نفْس سرکش غافل نشوند.
این نکته نیز شایان دقت است که امام(علیه السلام) هدف از ریاضت نفس، را به وسیله تقوا، امنیّت روز قیامت و روز خوف اکبر و نجات از لغزش ها بر لب پرتگاه دوزخ مى شمارد. اشاره به اینکه این امنیّت جز در سایه ریاضت نفْس حاصل نخواهد شد و در روایات اسلامى آمده است که جهاد اکبر همین است؛ جهادى که از پیکار با دشمنان سرسخت و خطرناک نیز مشکل تر است. این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُّهْتَدُونَ»(8)؛ ([آرى] آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با هیچ ستم [و شرک] نیالودند، ایمنى تنها ویژه آنهاست و آنها هدایت یافتگانند). تعبیر به «مَزْلَق» ممکن است اشاره به پل صراط باشد؛ زیرا از آیات و روایات استفاده مى شود که صراط پلى است بر روى دوزخ و عبور از آن بسیار سخت و سنگین است و ناصالحان در همان جا مى لغزند و در دوزخ سقوط مى کنند.
قرآن مجید مى گوید: «وَ إِنْ مِّنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمینَ فیها جِثِیًّا»(9)؛ (و همه شما [بى استثنا] وارد جهنم مى شوید؛ این امر، نزد پروردگارت حتمى و پایان یافته است؛ سپس کسانى که تقوا پیشه کرده اند را [از آن] رهایى مى بخشیم و ستمکاران را ـ در حالى به زانو درآمده اند ـ در آن رها مى سازیم).
از آنجا که ریاضت نفْس دو گونه است، گاه از غم عدم دسترسى به مواهب دنیاست و گاه بر اثر ایمان و اراده و تصمیم به تهذیب نفْس در عین قدرت بر تمام این مواهب است، لذا در ادامه سخن براى اینکه کسى تصوّر نکند ریاضت نفْس امام(علیه السلام) از قسم اوّل است مى فرماید: ([فکر نکنید من قادر به تحصیل لذت هاى دنیا نیستم. به خدا سوگند] اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابریشم براى خود [بهترین] غذا و لباس را تهیّه کنم اما هیهات که هواى نفْس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذیذ نماید در حالى که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه [از مناطق شرقى عربستان] کسى باشد که حتى امید براى به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سیر به خود ندیده باشد)؛ «وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ(10)وَ نَسَائِجِ(11)هَذَا الْقَزِّ(12)وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی(13)إِلَى تَخَیُّرِ الاَْطْعِمَةِ ـ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ـ». امام(علیه السلام) در اینجا به وظیفه سنگین زمامداران و حاکمان کشورهاى اسلامى اشاره مى کند که آنها نباید به سراغ غذاهاى لذیذ و لباس هاى فاخر بروند در حالى که مى دانند یا احتمال مى دهند در گوشه و کنار، افرادى گرسنه و برهنه هستند.
آن گاه امام(علیه السلام) اشاره به جنبه هاى عاطفى این مسأله مى کند که در واقع چهره سومى از این موضوع است. مى فرماید: (آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هاى گرسنه اى است که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارد!)؛ «أَوْ أَبِیتُ مِبْطَاناً(14) وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى(15)وَ أَکْبَادٌ حَرَّى(16)أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَة(17) *** وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ(18)إِلَى الْقِدِّ!(19)».
به گفته شاعر فارسى زبان که آن را در داستان یک قحط سالى شدید در دمشق سروده است:
من از بى نوایى نیم روى زرد *** غم بى نوایان رخم زرد کرد
که مرد ار چه برساحل است اى رفیق *** نیاساید و دوستانش غریق
نخواهد که بیند خردمند ریش *** نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
آن گاه امام(علیه السلام) براى توضیح و تفسیر بیشتر بیان دیگرى دارند و مى فرماید: (آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛ امّا با آنها در سختى هاى روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگوارى هاى زندگى نباشم)؛ «أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ(20)الْعَیْشِ!».
امام(علیه السلام) در مجموع براى ساده زیستى خود سه حکمت ذکر فرموده است: نخست به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه زاهدانه زیستن و دیگر مسئولیّت زمامدارى و اینکه در زمانى که وضع مادّى مردم خوب نیست، پیشواى جمعیت براى مواسات با آنها ساده ترین زندگى را انتخاب کند تا لااقل تقویت روانى براى محرومان باشد و بگویند اگر لباس ما مثلاً کرباس است، شبیه لباس مولایمان است و اگر غذاى ما بسیار ساده از نان جوین است، سفره ما شبیه سفره مولاى ماست. همین امر به آنها آرامش خاطر دهد و در ضمن پیشوا را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد. سوم اینکه با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهى مسائل عاطفى به انسان اجازه نمى دهد که سفره اى از غذاهاى رنگین براى خود بچیند در حالى که در همسایگى آنها گرسنگانى هستند که نان شب را هم ندارند.(21)
پی نوشت:
(1). «شَحَّتْ» از ریشه «شُحّ» بر وزن «نُه» به معناى بخل همراه با حرص گرفته شده است.
(2). «سَخَتْ» به معناى سخاوت کردن است.
(3). «مَظانّ» جمع «مظنة» به معناى مکانى است که انسان گمان یا اطمینان دارد در آنجا چیزى موجود است.
(4). «جَدَث» به معناى قبر است.
(5). «أضْغَطَ» از ریشه «اِضْغات» به معناى فشار آوردن و از ریشه «ضَغْت» بر وزن «وقت» به معناى فشار گرفته شده است.
(6). «الْمَدَر» به گِل هاى سفت به هم چسبیده مى گویند؛ مانند پاره خشت.
(7). «الْمَزْلَق» به معناى لغزشگاه از ریشه «زلق» بر وزن «شفق» به معناى لغزیدن است.
(8). قرآن کریم، سوره انعام، آیه 82.
(9). همان، سوره مریم، آیه 71 و 72.
(10). «القَمْح» به معناى گندم است.
(11). «نَسائج» جمع نسیج به معناى «بافته شده» است.
(12). «القَزّ» به معناى ابریشم است.
(13). «جَشَع» به معناى حرص و طمع است و گاه به حرص شدید گفته مى شود.
(14). «مِبْطان» به معناى کسى است که شکمش پر از غذا باشد از ریشه «بَطْن» به معناى شکم گرفته شده این واژه صیغه مبالغه است.
(15). «غَرْثى» به معناى گرسنه است (صیغه مفرد مؤنث و صفت براى بطون).
(16). «حَرّى» به معناى شخص تشنه است از ریشه «حرارت» گرفته شده است.
(17). «بِطْنَة» پرخورى (از ریشه «بَطن» به معناى شکم گرفته شده است).
(18). «تَحِنُّ» از ریشه «حَنین» به معناى تمایل و عطف توجّه به چیزى است.
(19). «قِدّ» به معناى پوست یا پوسته اى است شبیه مشک که در آن چیزى مى ریزند و گاه به قطعات گوشت خشکیده اى که در آن مى ریزند نیز «قِدّ» گفته شده است. این شعر به حاتم طایى سخاوتمند معروف عرب نسبت داده شده است (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، 1404 ق، چاپ اول، ج 16، ص 288).
(20). «جُشُوبَة» به معناى خشونت و ناگوارى است.
منبع: پیام امام امیرالمومنین(علیه السلام)، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1386 ش، چاپ اول، ج 10، ص 192.
مطالب مرتبط:
امام علی(ع) سه حکمت براى ساده زیستى خود بیان کرده است؛ اول: به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه، زاهدانه زیستن. دوم: مسئولیّت زمامدارى و اینکه در زمانى که وضع مادّى مردم خوب نیست، پیشوا ساده ترین زندگى را انتخاب کند، تا لااقل تقویت روانى براى محرومان باشد و او را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد. سوم: اینکه با قطع نظر از مسائل روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهى، مسائل عاطفى به انسان اجازه نمى دهد که سفره هاى رنگین براى خود بچیند در حالى که در همسایگى آنها گرسنگانى هستند که نان شب را هم ندارند.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(علیه السلام) پس از آن که در بخشی از نامه 45 نهج البلاغه می فرماید: من یک وجب از زمین هاى این دنیا را به تملک خود در نیاورده ام، داستان غم انگیز فدک را به عنوان یک استثنا بیان مى کند که هم تأکیدى باشد بر بى اعتنایى او بر دنیا و هم اشاره اى بر مظالم و ستم هاى مخالفانش. مى فرماید: (آرى از میان آنچه آسمان بر آن سایه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى بر آن بخل و حسد ورزیدند و گروه دیگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترین حاکم و داور [در این داستان اندوهبار] خداست)؛ «بَلَى! کَانَتْ فِی أَیْدِینَا فَدَکٌ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ(1)عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم وَ سَخَتْ(2)عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ وَ نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ».
منطقه فدک در نزدیکى قلعه هاى خیبر قرار دارد. پس از فتح خیبر اهالى آن نزد پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) آمدند و با آن حضرت صلح کردند و نصف قریه فدک را بدون جنگ و درگیرى به آن حضرت واگذار کردند و آن حضرت نیز در حیات خود آن را به دختر گرامیش فاطمه زهرا(علیها السلام) بخشید. چون ممکن بود درآمد فدک وسیله اى براى پیشرفت امیرمؤمنان على(علیه السلام) در امر خلافت شود، رقیبان بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) به سرعت آن را از دست حضرت فاطمه(علیها السلام) در آوردند و کارکنان آن حضرت را از آن بخش از آبادى خارج ساختند و به هیچ قیمت حاضر به باز پس گردانیدن آن نشدند.
منظور از جمله «کَانَتْ فِی أَیْدِینَا» مدت چهار سالى است که از فتح خیبر تا رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه و آله و سلم) ادامه داشت. جمله «فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْم» اشاره به غاصبان حکومت است که نسبت به مالکیّت فدک بخل ورزیدند و از آن بیم داشتند که اگر در دست بنى هاشم باشد ممکن است پایه هاى حکومت آنها را سست کند. جمله«سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْم آخَرِینَ» اشاره به بنى هاشم است که وقتى دیدند مخالفان اصرار بر غصب فدک دارند ادامه مطالبه آن را رها ساختند و به این وسیله بى اعتنایى خود را نسبت به آن نشان دادند. جمله «نِعْمَ الْحَکَمُ اللهُ» جمله اى است بسیار پر معنا و اشاره به ماجراهاى دردناکى است که در ماجراى فدک واقع شد و امام(علیه السلام) آن را به داورى الهى در روز قیامت مى سپارد. جالب است بدانیم از امام(علیه السلام) نقل نشده است که در دوران حکومتش که توان باز پس گرداندن فدک را داشت به سراغ آن رفته باشد.
آن گاه امام(علیه السلام) براى اینکه کسى تصور نکند دلبستگى خاصى به مسأله فدک دارد مى فرماید: (مرا با فدک و غیر فدک چکار؟ در حالى که جایگاه فرداى هر کس قبر است؛ قبرى که در تاریکیش، آثار او محو و اخبارش ناپدید مى شود)؛ «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَ غَیْرِ فَدَک وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا(3) فِی غَد جَدَثٌ(4)تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا». سپس به توضیح بیشترى درباره قبر که پایان زندگى انسان به آنجا منتهى مى شود پرداخته مى فرماید: (حفره اى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مى کند و خاک هاى انباشته تمام روزنه هاى آن را مسدود مى سازد)؛ «وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا، لَاَضْغَطَهَا(5)الْحَجَرُ وَ الْمَدَرُ(6)وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاکِمُ».
آن گاه امام(علیه السلام) به بیان درسى پر فایده براى طى کردن مسیر الى الله و نجات یوم المعاد مى پردازد و مى فرماید: (جز این نیست که من نَفْس [سرکش] خود را با تقوا ریاضت مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم، با امنیّت وارد [صحنه قیامت] شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد)؛ «وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ(7)».
حقیقت ریاضت، رام ساختن است که گاه در مورد حیوانات چموش به کار مى رود و گاه در مورد نفْس سرکش و امروز این واژه به معناى ورزش به کار مى رود. جالب اینکه امام(علیه السلام) با آن مقامِ با عظمت و تصفیه روح و نفْس و پیمودن تمام مدارج سیر الى الله و رسیدن به مقامى که جز خدا نبیند، باز مى فرماید: من نفْس خویش را ریاضت مى دهم تا به دو نکته اشاره کند: نخست اینکه هرقدر انسان به خودسازى و ریاضت نفْس بپردازد، نباید از اینکه این اژدهاى خفته زمانى بیدار شود و خطرى ایجاد کند، ایمن باشد و دیگر اینکه وقتى امام با این مقامات چنین سخنانى را مى گوید دیگران حساب کار خویش را بکنند و هرگز از خطرات نفْس سرکش غافل نشوند.
این نکته نیز شایان دقت است که امام(علیه السلام) هدف از ریاضت نفس، را به وسیله تقوا، امنیّت روز قیامت و روز خوف اکبر و نجات از لغزش ها بر لب پرتگاه دوزخ مى شمارد. اشاره به اینکه این امنیّت جز در سایه ریاضت نفْس حاصل نخواهد شد و در روایات اسلامى آمده است که جهاد اکبر همین است؛ جهادى که از پیکار با دشمنان سرسخت و خطرناک نیز مشکل تر است. این سخن در واقع برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْم أُولئِکَ لَهُمُ الاَْمْنُ وَ هُمْ مُّهْتَدُونَ»(8)؛ ([آرى] آنها که ایمان آوردند و ایمان خود را با هیچ ستم [و شرک] نیالودند، ایمنى تنها ویژه آنهاست و آنها هدایت یافتگانند). تعبیر به «مَزْلَق» ممکن است اشاره به پل صراط باشد؛ زیرا از آیات و روایات استفاده مى شود که صراط پلى است بر روى دوزخ و عبور از آن بسیار سخت و سنگین است و ناصالحان در همان جا مى لغزند و در دوزخ سقوط مى کنند.
قرآن مجید مى گوید: «وَ إِنْ مِّنْکُمْ إِلاّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَّقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمینَ فیها جِثِیًّا»(9)؛ (و همه شما [بى استثنا] وارد جهنم مى شوید؛ این امر، نزد پروردگارت حتمى و پایان یافته است؛ سپس کسانى که تقوا پیشه کرده اند را [از آن] رهایى مى بخشیم و ستمکاران را ـ در حالى به زانو درآمده اند ـ در آن رها مى سازیم).
از آنجا که ریاضت نفْس دو گونه است، گاه از غم عدم دسترسى به مواهب دنیاست و گاه بر اثر ایمان و اراده و تصمیم به تهذیب نفْس در عین قدرت بر تمام این مواهب است، لذا در ادامه سخن براى اینکه کسى تصوّر نکند ریاضت نفْس امام(علیه السلام) از قسم اوّل است مى فرماید: ([فکر نکنید من قادر به تحصیل لذت هاى دنیا نیستم. به خدا سوگند] اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابریشم براى خود [بهترین] غذا و لباس را تهیّه کنم اما هیهات که هواى نفْس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذیذ نماید در حالى که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه [از مناطق شرقى عربستان] کسى باشد که حتى امید براى به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سیر به خود ندیده باشد)؛ «وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ(10)وَ نَسَائِجِ(11)هَذَا الْقَزِّ(12)وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی(13)إِلَى تَخَیُّرِ الاَْطْعِمَةِ ـ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الْیَمَامَةِ مَنْ لا طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ ـ». امام(علیه السلام) در اینجا به وظیفه سنگین زمامداران و حاکمان کشورهاى اسلامى اشاره مى کند که آنها نباید به سراغ غذاهاى لذیذ و لباس هاى فاخر بروند در حالى که مى دانند یا احتمال مى دهند در گوشه و کنار، افرادى گرسنه و برهنه هستند.
آن گاه امام(علیه السلام) اشاره به جنبه هاى عاطفى این مسأله مى کند که در واقع چهره سومى از این موضوع است. مى فرماید: (آیا من با شکمى سیر بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد و یا چنان باشم که آن شاعر گفته است:
این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هاى گرسنه اى است که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارد!)؛ «أَوْ أَبِیتُ مِبْطَاناً(14) وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى(15)وَ أَکْبَادٌ حَرَّى(16)أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَة(17) *** وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ(18)إِلَى الْقِدِّ!(19)».
به گفته شاعر فارسى زبان که آن را در داستان یک قحط سالى شدید در دمشق سروده است:
من از بى نوایى نیم روى زرد *** غم بى نوایان رخم زرد کرد
که مرد ار چه برساحل است اى رفیق *** نیاساید و دوستانش غریق
نخواهد که بیند خردمند ریش *** نه بر عضو مردم نه بر عضو خویش
آن گاه امام(علیه السلام) براى توضیح و تفسیر بیشتر بیان دیگرى دارند و مى فرماید: (آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود من امیر مؤمنانم؛ امّا با آنها در سختى هاى روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگوارى هاى زندگى نباشم)؛ «أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ: هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ(20)الْعَیْشِ!».
امام(علیه السلام) در مجموع براى ساده زیستى خود سه حکمت ذکر فرموده است: نخست به یاد حساب و کتاب روز قیامت بودن و در نتیجه زاهدانه زیستن و دیگر مسئولیّت زمامدارى و اینکه در زمانى که وضع مادّى مردم خوب نیست، پیشواى جمعیت براى مواسات با آنها ساده ترین زندگى را انتخاب کند تا لااقل تقویت روانى براى محرومان باشد و بگویند اگر لباس ما مثلاً کرباس است، شبیه لباس مولایمان است و اگر غذاى ما بسیار ساده از نان جوین است، سفره ما شبیه سفره مولاى ماست. همین امر به آنها آرامش خاطر دهد و در ضمن پیشوا را به فکر حل مشکلات آنها بیندازد. سوم اینکه با قطع نظر از مسائل مربوط به روز رستاخیز و مسئولیت پیشوایان الهى مسائل عاطفى به انسان اجازه نمى دهد که سفره اى از غذاهاى رنگین براى خود بچیند در حالى که در همسایگى آنها گرسنگانى هستند که نان شب را هم ندارند.(21)
پی نوشت:
(1). «شَحَّتْ» از ریشه «شُحّ» بر وزن «نُه» به معناى بخل همراه با حرص گرفته شده است.
(2). «سَخَتْ» به معناى سخاوت کردن است.
(3). «مَظانّ» جمع «مظنة» به معناى مکانى است که انسان گمان یا اطمینان دارد در آنجا چیزى موجود است.
(4). «جَدَث» به معناى قبر است.
(5). «أضْغَطَ» از ریشه «اِضْغات» به معناى فشار آوردن و از ریشه «ضَغْت» بر وزن «وقت» به معناى فشار گرفته شده است.
(6). «الْمَدَر» به گِل هاى سفت به هم چسبیده مى گویند؛ مانند پاره خشت.
(7). «الْمَزْلَق» به معناى لغزشگاه از ریشه «زلق» بر وزن «شفق» به معناى لغزیدن است.
(8). قرآن کریم، سوره انعام، آیه 82.
(9). همان، سوره مریم، آیه 71 و 72.
(10). «القَمْح» به معناى گندم است.
(11). «نَسائج» جمع نسیج به معناى «بافته شده» است.
(12). «القَزّ» به معناى ابریشم است.
(13). «جَشَع» به معناى حرص و طمع است و گاه به حرص شدید گفته مى شود.
(14). «مِبْطان» به معناى کسى است که شکمش پر از غذا باشد از ریشه «بَطْن» به معناى شکم گرفته شده این واژه صیغه مبالغه است.
(15). «غَرْثى» به معناى گرسنه است (صیغه مفرد مؤنث و صفت براى بطون).
(16). «حَرّى» به معناى شخص تشنه است از ریشه «حرارت» گرفته شده است.
(17). «بِطْنَة» پرخورى (از ریشه «بَطن» به معناى شکم گرفته شده است).
(18). «تَحِنُّ» از ریشه «حَنین» به معناى تمایل و عطف توجّه به چیزى است.
(19). «قِدّ» به معناى پوست یا پوسته اى است شبیه مشک که در آن چیزى مى ریزند و گاه به قطعات گوشت خشکیده اى که در آن مى ریزند نیز «قِدّ» گفته شده است. این شعر به حاتم طایى سخاوتمند معروف عرب نسبت داده شده است (شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، أبو حامد عز الدین عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد، محقق / مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، 1404 ق، چاپ اول، ج 16، ص 288).
(20). «جُشُوبَة» به معناى خشونت و ناگوارى است.
منبع: پیام امام امیرالمومنین(علیه السلام)، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1386 ش، چاپ اول، ج 10، ص 192.
مطالب مرتبط: