نقش روشنفکران دوره قاجار در عدم پیشرفت کشور
پرسش :
روشنفکران تحصیل کرده خارج در دوره قاجار چه نقشی در عدم پیشرفت کشور داشتند؟ با توجه به اینکه آنها در آنجا حضور داشتند و غرب را دیده بودند و اصولاً باید طرفدار پیشرفت ایران میبودند، ولی میبینیم که مخالفتهایی میکنند یا مانع پیشرفتهای کشور میشوند.
پاسخ :
اساساً دانشجویانی که ما به خارج فرستادیم یا شخصیتهایی که غرب را دیده بودند، اینها میتوانستند برای ما یک ظرفیتی بزرگ باشند. امیرکبیر یکی از همین چهرهها بود. بستگی به نوع رویکرد دارد که وقتی غرب را میبینید برای حل مشکلات ایران چه رویکردی را باید اتخاذ کنید. امیرکبیر مدتها در عثمانی بود و از طریق عثمانی با پیشرفتهای غرب آشنا شده بود و تلاش داشت که همان مسیر را در ایران ادامه دهد. شاید بتوان گفت که موقعش هم همان موقع بود؛ یعنی باید آن اقدامات تداوم پیدا میکرد.
ناصرالدین شاه در یک دستنوشتهای ایران را با مجارستان و بلغارستان مقایسه میکند و میگوید که مجارستان و بلغارستان تازه از عثمانی جدا شدند و وضعشان بهمراتب از ما که یک کشوری با سابقهی چند هزارساله هستیم بهتر است. ببینید اگر مسیر پیشرفت و برنامههای پیشرفت را درست طراحی میکردند، آن موقع، موقع مناسبی بود و ما میتوانستیم حرکتهای مهم و بزرگی را انجام دهیم؛ لازمهاش هم این بود که ما اوّل میبایست قدرت نظامی خودمان را و بعد قدرت اقتصادیمان را تقویت میکردیم. اگر کسانی که غرب را دیده بودند سیاستهایی که آنها ترویج میکردند و مشوقش بودند منجر به این میشد که ما قدرت نظامی و اقتصادیمان افزایش پیدا میکرد، میتوانستیم از آن شرایط عبور کنیم؛ ولی متأسفانه برخلاف امیرکبیر که غرب را دید و به این نتیجه رسید که ما میبایست از دستاوردهای علمی آنها استفاده کنیم و بههیچوجه اجازه ندهیم که آنها منافع و نفوذ استعماریشان را گسترش بدهند، یک تعدادی از بازرگانان یا کارگزاران حکومت که عضو وزارت خارجه بودند به غرب رفتند و آنجا را دیدند و وقتی وضعیت را با ایران وضعیت مقایسه کردند در تشخیص عوامل و دلایل عقبماندگی به خطا رفتند. این به خطارفتن دربارهی کسانی است که حسن نیت داشتند. برخی هم نظیر میرزا ملکمخان، فتحعلى آخوندزاده و ... اساساً عوامل بیگانهاند و در مسیر تحقق همان راهبردها؛ یعنی نفوذ در ایران، تضعیف ایران، جلوگیری از پیشرفت ایران، تجزیه و نابودی ایران خواسته یا ناخواسته حرکت کردند.
آخوندزاده خودش افسر رژیم تزاری بود که قفقاز را از ایران جدا کرد و برای تزارها خدمت میکرد و برای ایران نسخهی اصلاحات میپیچد. نسخهی اصلاحات آخوندزاده چه بود؟ تقلید از غرب، نابودی اساس اسلام در ایران و برگشت به آیین باستانی که خودش هم میدانست آیین باستانی دیگر در ایران قابل برگشت و اعاده نیست. البته تقلید از غرب را یک مقدار ملکمخان زودتر گفت. ملکمخان میگفت که ما باید همه چیز را از غرب وارد کنیم. تقیزاده که شاگرد معنوی ملکمخان است با صراحت میگوید که تنها راه نجات این است که ما از فرق سر تا ناخن پا غربی شویم. بعداً هم رضاخان میگوید ما صورتاً و سیرتاً باید غربی شویم.
ببینید اصلاً مسیر را اشتباه دارند به دولتمردان ایرانی و به مردم ایران القاء میکنند و نشان میدهند. غربی که آنها میگویند از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم راهبردش این است که ایران باید نابود و تجزیه و تضعیف شود. ایران نباید پیشرفت کند. این چه راهکاری است که به شاهان قاجار از سوی جریان روشنفکری نشان داده شد و بهای سنگینی هم پرداختیم. وقتی قرارداد رویتر بسته میشود ما بهمدت هفتاد سال بهرهبرداری از منابع زیرزمینی و روی زمینی ایران را به یک یهودی انگلیسیتبار به نام اسرائیل یوسفات معروف به رویتر واگذار میکنیم. آن موقع این کار باورکردنی نبود. میگویند صدراعظم انگلستان تعجب کرد و گفت مگر میشود یک کشوری و یک دولتمردی اینطوری منافع ملت خودش را حراج کند. خودشان این امتیاز را بهدست آورده بودند، ولی تعجب میکردند.
رئیسجمهور فرانسه میگوید ایرانیها فقط هوایی که استنشاق میکردند را واگذار نکردند؛ یعنی اینها کشور ما را تا اینجا پیش بردند که آقا همه چیز را واگذار کن تا آنها بیایند کشور را آباد کنند. اولاً آنها هیچوقت آبادگر نبودند و همیشه غارتگر بودند. ثانیاً در راهبردهای کلان آنها، ایران اساساً نمیبایست آباد میشد و ایران میبایست سپر بلای هندوستان میشد و قدرت داخلی در ایران تخریب میشد که این قدرت داخلی نتواند یک روزی قد علم کند یا به کمک شیعیان هند و میسور برای آنها مشکلی ایجاد کند. اصلاً نظرشان این بود که ایران میبایست ویرانه شود. دستدرازکردن بهسمت چنین دولت و حاکمیتی که نقشهی شومی راجع به ایران دارد، جز اینکه ما بیشتر در باتلاق فرو برویم نتیجهای ندارد.
ناصرالدین شاه یک نامهای به میرزا ملکمخان دارد که به او میگوید من از آدم روشنفکری چون تو توقع داشتم طرحهایی بدهد که ما از این وضعیت خارج شویم، امّا تو ما را از چاله درآوردی و در چاه انداختی. این را بعداً میفهمد که امیرکبیر چه خدمتی داشت به ایران میکرد و امثال میرزا حسینخان سپهسالار و میرزا ملکمخان ایران را به چه سمتوسویی هدایت کردند که جز ویرانی و عقبماندگی و نفوذ بیشتر بیگانگان در ایران حاصلی نداشت. هرچه آنها بیشتر نفوذ میکردند، ظرفیتهای ما بیشتر نابود میشد و شخصیتهای ما بیشتر قربانی مطامع و سیاستهای آنها میشدند.
جریان روشنفکری برای ظرفیتهای داخلی چه در حوزههای انسانی و تجربیات انسانی و چه در سایر حوزهها ارزشی قائل نیستند. یک تعبیری میرزا ملکمخان دارد که نشان میدهد با این فکر اساساً هیچوقت ایران نمیتوانست پیشرفت کند و علت اینکه ما در دورهی قاجار و در دورهی پهلوی پیشرفت نکردیم، متأسفانه تسلّط این تفکر بر دولتمردان ما بود. او میگوید که خداوند نعمتهایش را به ابناء بشر بهطور مساوی داده؛ بعضی از ابناء بشر لیاقت استفاده را دارند و بعضیها لیاقت استفاده را ندارند. منظورش از آنهایی که لیاقت استفاده را دارند غربیها و تمدن غرب است. آنهایی که لیاقت استفاده را ندارند کل کشورهای غیرغربی است که مورد استعمار واقع شده بودند. بعد با جسارت خودش راهکار ارائه میکند و میگوید ما باید از آن کسی که لیاقت ندارد بگیریم و بدهیم به دست کسی که لیاقت دارد. ببینید اصلاً تئوریزهکردن و توجیه استعمار است. با صراحت دارد این حرف را میزند. خب وقتی این فکر بر جریان روشنفکری ما حاکم شود، نتیجهاش همانی میشود که ما در دورهی قاجار و در دورهی پهلوی دیدیم.
اینها غیر از حاکمیت سیاسی که با حاکمیت سیاسی هم درگیر بودند، ولی از ظرفیتهای حاکمیت سیاسی هم برخوردار بودند. میرزا ملکمخان خودش سالها سفیر قاجار هم در انگلیس و مدتی هم در عثمانی بود. ببینید همزمانی که دارد از نعمات حکومت بهرهبرداری میکند، نقش اپوزیسیون را هم بازی میکند؛ امّا به این متوقف نمیشود. اینها میدانند که اسلام ظرفیت بزرگی است که کشور ایران و سرزمینهای اسلامی را در مقابل غرب نگه دارد و مانع از سقوط سرزمینهای اسلامی شود. پس اسلام را هدف قرار میدهند. آخوندزاده با سیاست نسخ؛ یعنی از بینبردن سیاست میگوید که راه چاره هدم اساس اسلام در ایران است. میرزا ملکمخان و جریان روشنفکری هم معتقد بودند که با تمسک به سیاست مسخ؛ یعنی دگرگونهکردن و وارونهکردن و باطل را در پوشش حق جلوهدادن و ارائهکردن باید با اسلام مبارزه کرد. ببینید هر دو به سراغ اسلامی میآیند که یک ظرفیت بزرگ در کشور ما و سرزمینهای اسلامی و جهان است و آن را با هجوم گسترده مواجه میکنند و از هر ظرفیتی که گمانش میرفت استفاده کردند تا اسلام را در این سرزمین نابود کنند.
به نظر من هم ظرفیتهای ما را معطل گذاشتند، هم امکاناتی که میتوانست ما را از آن وضعیت نجات بدهد را با هجوم گسترده مواجه کردند، هم آدرس غلط و اشتباهی به حکمرانان قاجار دادند. دورهی پهلوی هم که اصلاً دورهی سلطه بود، منتها در دورهی قاجار اینها آدرس اشتباهی دادند و این آدرس اشتباهی باعث شد که ما بیشتر در باتلاق فرو برویم. به قول ناصرالدین شاه از چاله درآمدیم و در چاه افتادیم، بر اساس آن راهکارهایی که آقای میرزا ملکمخان و امثال آن نشان دادند. درواقع همهی آن چیزهایی که میخواست در دورهی قاجار محقق شود، در دورهی پهلوی محقق شد. مثلاً اگر قاجارها در مقابل زیادهخواهیهای غربیها چند بار جنگیدند، پهلویها همینطوری کشور را تسلیم کردند. حتی قدرت اینکه با یک شرکت انگلیسی یا با یک شرکت آمریکایی برای منافع کشور چندوچون کنند هم نداشتند. در یادداشتهای اسداللّه علم هست که اینها با یک شرکت آمریکایی هم نمیتوانند بر سر منافع کشور بحث کنند و باید نظر آنها تأمین میشد.
حضرت امام در بحث کاپیتولاسیون میفرمایند اگر یک گروهبان آمریکایی شاه ایران را با ماشین زیر بگیرد و بکشد هیچکاری نمیتوانید بکنید، ولی اگر یک سگ آمریکایی را ایرانی با ماشین زیر بگیرد باید محاکمه شود. این دیگر اوج آن وادادگی و تسلیم در مقابل غرب بود که در دورهی پهلوی اوّل و دوم صورت گرفت.
منبع: پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری
پاسخ از آقای دکتر موسی حقانی، رییس مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر:
اساساً دانشجویانی که ما به خارج فرستادیم یا شخصیتهایی که غرب را دیده بودند، اینها میتوانستند برای ما یک ظرفیتی بزرگ باشند. امیرکبیر یکی از همین چهرهها بود. بستگی به نوع رویکرد دارد که وقتی غرب را میبینید برای حل مشکلات ایران چه رویکردی را باید اتخاذ کنید. امیرکبیر مدتها در عثمانی بود و از طریق عثمانی با پیشرفتهای غرب آشنا شده بود و تلاش داشت که همان مسیر را در ایران ادامه دهد. شاید بتوان گفت که موقعش هم همان موقع بود؛ یعنی باید آن اقدامات تداوم پیدا میکرد.
ناصرالدین شاه در یک دستنوشتهای ایران را با مجارستان و بلغارستان مقایسه میکند و میگوید که مجارستان و بلغارستان تازه از عثمانی جدا شدند و وضعشان بهمراتب از ما که یک کشوری با سابقهی چند هزارساله هستیم بهتر است. ببینید اگر مسیر پیشرفت و برنامههای پیشرفت را درست طراحی میکردند، آن موقع، موقع مناسبی بود و ما میتوانستیم حرکتهای مهم و بزرگی را انجام دهیم؛ لازمهاش هم این بود که ما اوّل میبایست قدرت نظامی خودمان را و بعد قدرت اقتصادیمان را تقویت میکردیم. اگر کسانی که غرب را دیده بودند سیاستهایی که آنها ترویج میکردند و مشوقش بودند منجر به این میشد که ما قدرت نظامی و اقتصادیمان افزایش پیدا میکرد، میتوانستیم از آن شرایط عبور کنیم؛ ولی متأسفانه برخلاف امیرکبیر که غرب را دید و به این نتیجه رسید که ما میبایست از دستاوردهای علمی آنها استفاده کنیم و بههیچوجه اجازه ندهیم که آنها منافع و نفوذ استعماریشان را گسترش بدهند، یک تعدادی از بازرگانان یا کارگزاران حکومت که عضو وزارت خارجه بودند به غرب رفتند و آنجا را دیدند و وقتی وضعیت را با ایران وضعیت مقایسه کردند در تشخیص عوامل و دلایل عقبماندگی به خطا رفتند. این به خطارفتن دربارهی کسانی است که حسن نیت داشتند. برخی هم نظیر میرزا ملکمخان، فتحعلى آخوندزاده و ... اساساً عوامل بیگانهاند و در مسیر تحقق همان راهبردها؛ یعنی نفوذ در ایران، تضعیف ایران، جلوگیری از پیشرفت ایران، تجزیه و نابودی ایران خواسته یا ناخواسته حرکت کردند.
آخوندزاده خودش افسر رژیم تزاری بود که قفقاز را از ایران جدا کرد و برای تزارها خدمت میکرد و برای ایران نسخهی اصلاحات میپیچد. نسخهی اصلاحات آخوندزاده چه بود؟ تقلید از غرب، نابودی اساس اسلام در ایران و برگشت به آیین باستانی که خودش هم میدانست آیین باستانی دیگر در ایران قابل برگشت و اعاده نیست. البته تقلید از غرب را یک مقدار ملکمخان زودتر گفت. ملکمخان میگفت که ما باید همه چیز را از غرب وارد کنیم. تقیزاده که شاگرد معنوی ملکمخان است با صراحت میگوید که تنها راه نجات این است که ما از فرق سر تا ناخن پا غربی شویم. بعداً هم رضاخان میگوید ما صورتاً و سیرتاً باید غربی شویم.
ببینید اصلاً مسیر را اشتباه دارند به دولتمردان ایرانی و به مردم ایران القاء میکنند و نشان میدهند. غربی که آنها میگویند از فرق سر تا ناخن پا باید غربی شویم راهبردش این است که ایران باید نابود و تجزیه و تضعیف شود. ایران نباید پیشرفت کند. این چه راهکاری است که به شاهان قاجار از سوی جریان روشنفکری نشان داده شد و بهای سنگینی هم پرداختیم. وقتی قرارداد رویتر بسته میشود ما بهمدت هفتاد سال بهرهبرداری از منابع زیرزمینی و روی زمینی ایران را به یک یهودی انگلیسیتبار به نام اسرائیل یوسفات معروف به رویتر واگذار میکنیم. آن موقع این کار باورکردنی نبود. میگویند صدراعظم انگلستان تعجب کرد و گفت مگر میشود یک کشوری و یک دولتمردی اینطوری منافع ملت خودش را حراج کند. خودشان این امتیاز را بهدست آورده بودند، ولی تعجب میکردند.
رئیسجمهور فرانسه میگوید ایرانیها فقط هوایی که استنشاق میکردند را واگذار نکردند؛ یعنی اینها کشور ما را تا اینجا پیش بردند که آقا همه چیز را واگذار کن تا آنها بیایند کشور را آباد کنند. اولاً آنها هیچوقت آبادگر نبودند و همیشه غارتگر بودند. ثانیاً در راهبردهای کلان آنها، ایران اساساً نمیبایست آباد میشد و ایران میبایست سپر بلای هندوستان میشد و قدرت داخلی در ایران تخریب میشد که این قدرت داخلی نتواند یک روزی قد علم کند یا به کمک شیعیان هند و میسور برای آنها مشکلی ایجاد کند. اصلاً نظرشان این بود که ایران میبایست ویرانه شود. دستدرازکردن بهسمت چنین دولت و حاکمیتی که نقشهی شومی راجع به ایران دارد، جز اینکه ما بیشتر در باتلاق فرو برویم نتیجهای ندارد.
ناصرالدین شاه یک نامهای به میرزا ملکمخان دارد که به او میگوید من از آدم روشنفکری چون تو توقع داشتم طرحهایی بدهد که ما از این وضعیت خارج شویم، امّا تو ما را از چاله درآوردی و در چاه انداختی. این را بعداً میفهمد که امیرکبیر چه خدمتی داشت به ایران میکرد و امثال میرزا حسینخان سپهسالار و میرزا ملکمخان ایران را به چه سمتوسویی هدایت کردند که جز ویرانی و عقبماندگی و نفوذ بیشتر بیگانگان در ایران حاصلی نداشت. هرچه آنها بیشتر نفوذ میکردند، ظرفیتهای ما بیشتر نابود میشد و شخصیتهای ما بیشتر قربانی مطامع و سیاستهای آنها میشدند.
جریان روشنفکری برای ظرفیتهای داخلی چه در حوزههای انسانی و تجربیات انسانی و چه در سایر حوزهها ارزشی قائل نیستند. یک تعبیری میرزا ملکمخان دارد که نشان میدهد با این فکر اساساً هیچوقت ایران نمیتوانست پیشرفت کند و علت اینکه ما در دورهی قاجار و در دورهی پهلوی پیشرفت نکردیم، متأسفانه تسلّط این تفکر بر دولتمردان ما بود. او میگوید که خداوند نعمتهایش را به ابناء بشر بهطور مساوی داده؛ بعضی از ابناء بشر لیاقت استفاده را دارند و بعضیها لیاقت استفاده را ندارند. منظورش از آنهایی که لیاقت استفاده را دارند غربیها و تمدن غرب است. آنهایی که لیاقت استفاده را ندارند کل کشورهای غیرغربی است که مورد استعمار واقع شده بودند. بعد با جسارت خودش راهکار ارائه میکند و میگوید ما باید از آن کسی که لیاقت ندارد بگیریم و بدهیم به دست کسی که لیاقت دارد. ببینید اصلاً تئوریزهکردن و توجیه استعمار است. با صراحت دارد این حرف را میزند. خب وقتی این فکر بر جریان روشنفکری ما حاکم شود، نتیجهاش همانی میشود که ما در دورهی قاجار و در دورهی پهلوی دیدیم.
اینها غیر از حاکمیت سیاسی که با حاکمیت سیاسی هم درگیر بودند، ولی از ظرفیتهای حاکمیت سیاسی هم برخوردار بودند. میرزا ملکمخان خودش سالها سفیر قاجار هم در انگلیس و مدتی هم در عثمانی بود. ببینید همزمانی که دارد از نعمات حکومت بهرهبرداری میکند، نقش اپوزیسیون را هم بازی میکند؛ امّا به این متوقف نمیشود. اینها میدانند که اسلام ظرفیت بزرگی است که کشور ایران و سرزمینهای اسلامی را در مقابل غرب نگه دارد و مانع از سقوط سرزمینهای اسلامی شود. پس اسلام را هدف قرار میدهند. آخوندزاده با سیاست نسخ؛ یعنی از بینبردن سیاست میگوید که راه چاره هدم اساس اسلام در ایران است. میرزا ملکمخان و جریان روشنفکری هم معتقد بودند که با تمسک به سیاست مسخ؛ یعنی دگرگونهکردن و وارونهکردن و باطل را در پوشش حق جلوهدادن و ارائهکردن باید با اسلام مبارزه کرد. ببینید هر دو به سراغ اسلامی میآیند که یک ظرفیت بزرگ در کشور ما و سرزمینهای اسلامی و جهان است و آن را با هجوم گسترده مواجه میکنند و از هر ظرفیتی که گمانش میرفت استفاده کردند تا اسلام را در این سرزمین نابود کنند.
به نظر من هم ظرفیتهای ما را معطل گذاشتند، هم امکاناتی که میتوانست ما را از آن وضعیت نجات بدهد را با هجوم گسترده مواجه کردند، هم آدرس غلط و اشتباهی به حکمرانان قاجار دادند. دورهی پهلوی هم که اصلاً دورهی سلطه بود، منتها در دورهی قاجار اینها آدرس اشتباهی دادند و این آدرس اشتباهی باعث شد که ما بیشتر در باتلاق فرو برویم. به قول ناصرالدین شاه از چاله درآمدیم و در چاه افتادیم، بر اساس آن راهکارهایی که آقای میرزا ملکمخان و امثال آن نشان دادند. درواقع همهی آن چیزهایی که میخواست در دورهی قاجار محقق شود، در دورهی پهلوی محقق شد. مثلاً اگر قاجارها در مقابل زیادهخواهیهای غربیها چند بار جنگیدند، پهلویها همینطوری کشور را تسلیم کردند. حتی قدرت اینکه با یک شرکت انگلیسی یا با یک شرکت آمریکایی برای منافع کشور چندوچون کنند هم نداشتند. در یادداشتهای اسداللّه علم هست که اینها با یک شرکت آمریکایی هم نمیتوانند بر سر منافع کشور بحث کنند و باید نظر آنها تأمین میشد.
حضرت امام در بحث کاپیتولاسیون میفرمایند اگر یک گروهبان آمریکایی شاه ایران را با ماشین زیر بگیرد و بکشد هیچکاری نمیتوانید بکنید، ولی اگر یک سگ آمریکایی را ایرانی با ماشین زیر بگیرد باید محاکمه شود. این دیگر اوج آن وادادگی و تسلیم در مقابل غرب بود که در دورهی پهلوی اوّل و دوم صورت گرفت.
منبع: پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری