پرسش :
با توجه به اين كه فهم ما بشرى و متأثر از انتظارها و پيش فرض هاست و براى هر كس اين پيش فرض ها متفاوت مى باشد، آيا در بُعد معرفتى حقيقتاً مى توان بدون پيش فرض (خالى الذهن) به فهم متون دينى نايل شد؟ اگر چنين است، پس راز اختلاف تفسيرهاى علما در چيست؟
پاسخ :
انسان بدون پيش فرض سراغ قرآن نمى رود، ولى اين گونه نيست كه دخالت هر پيش فرضى در تفسير زيان بار باشد، بلكه برخى از پيش فرض ها را بايد در تفسير دخالت داد و بدون آن ها گاه تفسير صحيح امكان ندارد و نيز اين گونه نيست كه دخالت هر پيش فرضى مستلزم نسبيت فهم و عدم اعتبار آن و تكثر قرائات و نفى قرائت رسمى شود.
بخشى از انتظارها و پيش فرض ها امورى است كه هر انسانى در مقام فهم يك متن دارد و حتى شرط فهم يك متن و يا شرط فهم قرآن است. اين پيش فرض ها يا انتظارها نه تنها مستلزم نسبيت فهم نيست، بلكه خود زمينه ساز فهم مشترك و صحيح است؛ براى مثال، در بحث هاى روش تفسير، قواعدى را براى فهم قرآن ذكر مى كنند كه اين قواعد استثنا بردار نيست؛ مانند اين كه تفسير بايد بر اساس قوانين مسلم نحو، صرف، معانى و بيان صورت گيرد، نمى شود ما جمله اى داشته باشيم كه مبتدا و خبر باشد، ولى معنايى كه مى كنيم معناى تمييز، مفعول مطلق و يا امر ديگرى كه شرايطش با مبتدا و خبر متفاوت است، باشد و يا جمله اى داراى حصر باشد، ولى معناى آن نفى حصر بشود؛ ما قالب هاى ثابتى از نظر ادبيات و معانى و بيان داريم. هر يك از واژگان قرآن براى معناى خاصى وضع شده اند؛ معناى حقيقى و مجازى، واحد يا متعدد دارند. گاهى استعاره است گاهى كنايه و مجاز عقلى و... كه تمام اين ها تعريف شده است و هر يك معناى خاص خود را دارد، برخلاف كسانى كه مى گويند: واژه ها گرسنه معانى هستند؛ يعنى اصلا واژه هاى قرآن معنايى ندارند و ما به آن ها معنا مى دهيم. معتقديم كه واژه ها آبستن معانى هستند. اگر آن گونه كه گفتيم باشد، ديگر كسى نمى تواند، براى مثال، بگويد:«إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ »[1]با شرك هم سازگار است؛ زيرا اين تركيب در ادبيات عرب حصر را مى رساند؛ بلى، اگر واژه هاو تركيب ها تهى از معانى بودند، هركس مى توانست طبق خواست خود آنها را معنا كند و نسبيت فهم شدنى بود؛ اما ما معتقديم كه اين واژه ها و تعبيرها داراى معانى خاص هستند و ما با اين اصول به فهم ثابت بسيارى از آيات قرآن مى رسيم؛ چنان كه قواعد محاوره ى عقلايى نيز قواعد ثابتى است كه براساس آن، آيات تفسير مى شوند.
از سوى ديگر، اين كه مى گويند ذهنيات در فهم و تفسير اثر مى گذارد، منحصر به تفسير نيست و تأثير برخى مسائل علمى و مبانى فهم در هر زمينه اى مطرح است؛ بنابراين اگر مقصود از ذهنيات و پيش فرض ها، آگاهى هاى قبلى مفسر باشد، بايد بگوييم كه اولا: بخشى از اين آگاهى ها بايد وجود داشته باشد و اساساً نمى توان ذهن را از آن خالى كرد، ولى لازمه ى آن نسبيّت فهم نيست مبادى مشتركى است كه همه ى مفسران در آن مشتركند و با تكيه بر آن ها متن را مى فهمند و ثانياً: بخشى از آگاهى ها و پيش فرض ها يا انتظارها قرينه اى بر عبارت هاى قرآنى مى شود و بايد در مقام فهم به عنوان قرينه به آن توجه كرد، ولى اگر پيش فرض ها امورى باشند كه نه ابزار و مبانى فهم و نه قرينه باشند، بايد آن را كنار زد.
افزون بر آنچه گذشت، اگر اعتقاد ما بر اين است كه قرآن در حدّ اعلاى فصاحت و بلاغت قرار دارد و بهترين روش ها را براى بيان مقصود خود برگزيده، چگونه مى توان گفت كه عناصر خارجى ناخودآگاه در فهم ما اثر مى گذارد و ما متن را درست نمى فهميم، در اين صورت، بايد اين تأثيرگذارى با شدّت بيشتر در همه ى كلمات و سخنان و مفاهمات عرفى نيز صدق كند؛ بنابراين، در هر مورد، به ويژه درباره ى متن دقيقى مانند قرآن بايد دقت كرد؛ بنابراين مى توان گفت با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن و بيان روشن و دقيق آن، اگر مفسر مهارت كافى كسب كرده باشد و دقت و تقواى الهى را رعايت نمايد، مى تواند بر ذهنيات ناروا به گونه ى مطلوب فايق آيد.
همچنين مى توان گفت: اختلاف در مبانى در تفسير مؤثر است، ولى به اين معنا نيست كه نمى شود فهم ثابتى داشت؛ زيرا اولا: در مبانى نيز قدر مسلم هايى داريم؛ براى مثال، هيچ مفسرى نگفته است كه قرآن براى هدايت بشر نيامده يا عبارات قرآن گنگ است و يا تعمّد در معما گويى دارد و به اين دليل تفسيرهاى مختلفى ارائه مى شود؛ بنابراين، در همان مبانى امورى هست كه مشخص و برهانى است و اگر به تفسيرهاى شيعه و سنى رجوع شود، ديده مى شود كه ميزان توافق هاى آن ها بسيار زياد است و در موارد اختلاف نيز گاه تفاوت در افزايش و كاهش برداشت ها و مطالبى است كه در عين سازگارى باهم، از آيه فهميده اند، براى نمونه، در تفسير الميزان هزاران نكته ى جديد هست كه در تفسير مجمع البيان[2] نيست، ولى يكديگر را نفى نمى كنند و مشكل آفرين نيست؛ اما اگر در جايى دو فهم متفاوت از هم وجود دارد، مثلا مرحوم طبرسى استفاده اى و علامه ى طباطبايى استفاده اى ديگر كرده كه با هم قابل جمع نيستند، در اين جا مى پذيريم كه پيش فرض ها فى الجمله تأثير گذارند؛ يعنى هر فهمى و هر مبنايى در تفسير، تأثيرى تفاوت آفرين و جمع ناپذير ندارد و آن تأثير نيز اين گونه نيست كه روشمند نباشد. ما معتقديم مى توان بين مرحوم علامه و مرحوم طبرسى قضاوت كرد كه سخن كدام يك در تفسير فلان آيه درست است و كدام يك درست نيست، گرچه برگشت اين قضاوت اگر به مبانى باشد بايد ديد كدام مبنا درست، كدام يك نادرست است؛ گرچه موارد اختلاف يافت مى شود؛ ليكن همه ى آنها قابل قضاوتند و در مقابل موارد فراوان كه توافق دارند، بسيار نادر مى باشند.
در نتيجه، اگر تأثير پيش فرض ها و پيش فهم ها ضابطه مند باشد كه هست، فهم معتبر نيز مى توانيم داشته باشيم، ولى اگر تأثير پيش فرض هايى بى ضابطه باشد، فهم معتبر نيز نمى توانيم داشته باشيم.
گزيده ى سخن اين كه ما تأثير پيش فرض ها را فى الجمله مى پذيريم، ولى بخشى ضرورت دارد و بخشى نادرست است، اما رخ داده يا مى دهد و قابل شناسايى و مهار است، و يكى از علل اختلاف تفسيرها اختلاف مبانى مى باشد، گرچه عوامل ديگرى نيز وجود دارد.
پی نوشتها:
[1]. نساء، 171.
[2]. مجمع البيان فى تفسير القرآن، تأليف امين الدين ابوعلى فضل بن حسن الطبرسى (468 ـ 548 هـ ق).
منبع: منطق فهم قرآن، محمود رجبى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1385).
انسان بدون پيش فرض سراغ قرآن نمى رود، ولى اين گونه نيست كه دخالت هر پيش فرضى در تفسير زيان بار باشد، بلكه برخى از پيش فرض ها را بايد در تفسير دخالت داد و بدون آن ها گاه تفسير صحيح امكان ندارد و نيز اين گونه نيست كه دخالت هر پيش فرضى مستلزم نسبيت فهم و عدم اعتبار آن و تكثر قرائات و نفى قرائت رسمى شود.
بخشى از انتظارها و پيش فرض ها امورى است كه هر انسانى در مقام فهم يك متن دارد و حتى شرط فهم يك متن و يا شرط فهم قرآن است. اين پيش فرض ها يا انتظارها نه تنها مستلزم نسبيت فهم نيست، بلكه خود زمينه ساز فهم مشترك و صحيح است؛ براى مثال، در بحث هاى روش تفسير، قواعدى را براى فهم قرآن ذكر مى كنند كه اين قواعد استثنا بردار نيست؛ مانند اين كه تفسير بايد بر اساس قوانين مسلم نحو، صرف، معانى و بيان صورت گيرد، نمى شود ما جمله اى داشته باشيم كه مبتدا و خبر باشد، ولى معنايى كه مى كنيم معناى تمييز، مفعول مطلق و يا امر ديگرى كه شرايطش با مبتدا و خبر متفاوت است، باشد و يا جمله اى داراى حصر باشد، ولى معناى آن نفى حصر بشود؛ ما قالب هاى ثابتى از نظر ادبيات و معانى و بيان داريم. هر يك از واژگان قرآن براى معناى خاصى وضع شده اند؛ معناى حقيقى و مجازى، واحد يا متعدد دارند. گاهى استعاره است گاهى كنايه و مجاز عقلى و... كه تمام اين ها تعريف شده است و هر يك معناى خاص خود را دارد، برخلاف كسانى كه مى گويند: واژه ها گرسنه معانى هستند؛ يعنى اصلا واژه هاى قرآن معنايى ندارند و ما به آن ها معنا مى دهيم. معتقديم كه واژه ها آبستن معانى هستند. اگر آن گونه كه گفتيم باشد، ديگر كسى نمى تواند، براى مثال، بگويد:«إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ »[1]با شرك هم سازگار است؛ زيرا اين تركيب در ادبيات عرب حصر را مى رساند؛ بلى، اگر واژه هاو تركيب ها تهى از معانى بودند، هركس مى توانست طبق خواست خود آنها را معنا كند و نسبيت فهم شدنى بود؛ اما ما معتقديم كه اين واژه ها و تعبيرها داراى معانى خاص هستند و ما با اين اصول به فهم ثابت بسيارى از آيات قرآن مى رسيم؛ چنان كه قواعد محاوره ى عقلايى نيز قواعد ثابتى است كه براساس آن، آيات تفسير مى شوند.
از سوى ديگر، اين كه مى گويند ذهنيات در فهم و تفسير اثر مى گذارد، منحصر به تفسير نيست و تأثير برخى مسائل علمى و مبانى فهم در هر زمينه اى مطرح است؛ بنابراين اگر مقصود از ذهنيات و پيش فرض ها، آگاهى هاى قبلى مفسر باشد، بايد بگوييم كه اولا: بخشى از اين آگاهى ها بايد وجود داشته باشد و اساساً نمى توان ذهن را از آن خالى كرد، ولى لازمه ى آن نسبيّت فهم نيست مبادى مشتركى است كه همه ى مفسران در آن مشتركند و با تكيه بر آن ها متن را مى فهمند و ثانياً: بخشى از آگاهى ها و پيش فرض ها يا انتظارها قرينه اى بر عبارت هاى قرآنى مى شود و بايد در مقام فهم به عنوان قرينه به آن توجه كرد، ولى اگر پيش فرض ها امورى باشند كه نه ابزار و مبانى فهم و نه قرينه باشند، بايد آن را كنار زد.
افزون بر آنچه گذشت، اگر اعتقاد ما بر اين است كه قرآن در حدّ اعلاى فصاحت و بلاغت قرار دارد و بهترين روش ها را براى بيان مقصود خود برگزيده، چگونه مى توان گفت كه عناصر خارجى ناخودآگاه در فهم ما اثر مى گذارد و ما متن را درست نمى فهميم، در اين صورت، بايد اين تأثيرگذارى با شدّت بيشتر در همه ى كلمات و سخنان و مفاهمات عرفى نيز صدق كند؛ بنابراين، در هر مورد، به ويژه درباره ى متن دقيقى مانند قرآن بايد دقت كرد؛ بنابراين مى توان گفت با توجه به فصاحت و بلاغت قرآن و بيان روشن و دقيق آن، اگر مفسر مهارت كافى كسب كرده باشد و دقت و تقواى الهى را رعايت نمايد، مى تواند بر ذهنيات ناروا به گونه ى مطلوب فايق آيد.
همچنين مى توان گفت: اختلاف در مبانى در تفسير مؤثر است، ولى به اين معنا نيست كه نمى شود فهم ثابتى داشت؛ زيرا اولا: در مبانى نيز قدر مسلم هايى داريم؛ براى مثال، هيچ مفسرى نگفته است كه قرآن براى هدايت بشر نيامده يا عبارات قرآن گنگ است و يا تعمّد در معما گويى دارد و به اين دليل تفسيرهاى مختلفى ارائه مى شود؛ بنابراين، در همان مبانى امورى هست كه مشخص و برهانى است و اگر به تفسيرهاى شيعه و سنى رجوع شود، ديده مى شود كه ميزان توافق هاى آن ها بسيار زياد است و در موارد اختلاف نيز گاه تفاوت در افزايش و كاهش برداشت ها و مطالبى است كه در عين سازگارى باهم، از آيه فهميده اند، براى نمونه، در تفسير الميزان هزاران نكته ى جديد هست كه در تفسير مجمع البيان[2] نيست، ولى يكديگر را نفى نمى كنند و مشكل آفرين نيست؛ اما اگر در جايى دو فهم متفاوت از هم وجود دارد، مثلا مرحوم طبرسى استفاده اى و علامه ى طباطبايى استفاده اى ديگر كرده كه با هم قابل جمع نيستند، در اين جا مى پذيريم كه پيش فرض ها فى الجمله تأثير گذارند؛ يعنى هر فهمى و هر مبنايى در تفسير، تأثيرى تفاوت آفرين و جمع ناپذير ندارد و آن تأثير نيز اين گونه نيست كه روشمند نباشد. ما معتقديم مى توان بين مرحوم علامه و مرحوم طبرسى قضاوت كرد كه سخن كدام يك در تفسير فلان آيه درست است و كدام يك درست نيست، گرچه برگشت اين قضاوت اگر به مبانى باشد بايد ديد كدام مبنا درست، كدام يك نادرست است؛ گرچه موارد اختلاف يافت مى شود؛ ليكن همه ى آنها قابل قضاوتند و در مقابل موارد فراوان كه توافق دارند، بسيار نادر مى باشند.
در نتيجه، اگر تأثير پيش فرض ها و پيش فهم ها ضابطه مند باشد كه هست، فهم معتبر نيز مى توانيم داشته باشيم، ولى اگر تأثير پيش فرض هايى بى ضابطه باشد، فهم معتبر نيز نمى توانيم داشته باشيم.
گزيده ى سخن اين كه ما تأثير پيش فرض ها را فى الجمله مى پذيريم، ولى بخشى ضرورت دارد و بخشى نادرست است، اما رخ داده يا مى دهد و قابل شناسايى و مهار است، و يكى از علل اختلاف تفسيرها اختلاف مبانى مى باشد، گرچه عوامل ديگرى نيز وجود دارد.
پی نوشتها:
[1]. نساء، 171.
[2]. مجمع البيان فى تفسير القرآن، تأليف امين الدين ابوعلى فضل بن حسن الطبرسى (468 ـ 548 هـ ق).
منبع: منطق فهم قرآن، محمود رجبى، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم (1385).