چهارشنبه، 25 تير 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

الگوى کامل انسانیت

امام علی علیه‌ السلام فرمودند:
کَانَ لِی فِیمَا مَضَى أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعَظِّمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ وَ لَا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ«» وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثٌ عَادٍ«» وَ صِلُّ وَادٍ لَا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّى یَأْتِیَ قَاضِیاً وَ کَانَ لَا یَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّى یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لَا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ یَفْعَلُ مَا یَقُولُ وَ لَا یَقُولُ مَا لَا یَفْعَلُ وَ کَانَ إِنْ«» غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ وَ کَانَ أَنْ«» یَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ نَظَرَ«» أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ.

در زمان گذشته برادرى دینى داشتیم که کوچک بودن دنیا در نظر او باعث بزرگى او در نظر من بود. او زیر سلطه شکمش نبود، چیزى را که بدان دسترسى نداشت آرزو نمى کرد. و اگر داشت زیاده روى نمى کرد، در بیشتر اوقاتش ساکت بود، و اگر سخن مى گفت، گویندگان را مغلوب مى کرد. و عطش پرسش کنندگان را فرو مى نشاند. ناتوان بود، و به دیگران هم ناتوان مى نمود، امّا هر گاه وقت تلاش مى رسید، شیر خشمگین و مار بیابانى پر از زهرى بود. تا نزد داور نمى آمد، برهان اقامه نمى کرد، و تا عذر کسى را به خاطر عملى که امکان عذرى در آن بود، نمى شنید، او را سرزنش نمى کرد. و از دردى گله نمى کرد، مگر وقتى که بهبود مى یافت، آنچه مى گفت انجام مى داد و آنچه نمى کرد نمى گفت: اگر در سخنگویى بر او غالب مى شدند، در خاموشى بر وى غلبه نمى یافتند. به شنیدن حریصتر بود تا به سخن گفتن. و اگر ناگهان در برابر دو عمل قرار مى گرفت و مى دید که یکى به خواهش نفس نزدیکتر است، با آن مخالفت مى کرد، پس شما هم این صفات را فرا گیرید، و به آنها علاقمند باشید و اگر نتوانستید، بدانید که گرفتن اندک بهتر از واگذاشتن بسیار است.

نهج البلاغه: حکمت 281
شرح حدیث:
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ ...
در گذشته برایم برادری بود که در راه خدا مرا برادری کرد.

دو نقل درباره این شخص آمده بعضی او را اباذر غفاری گفته اند که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم درباره اش فرمودند:
ما اَضَلَّتِ الخَضراءِ و لا اَقَلَّتِ الغَبراءِ عَلی ذِی لَهجَهٍ اَصدَقُ مِن اَبیِ ذَرٍّ؛
آسمان سایه نیفکند بر سر هیچ موجودی و صاحب لهجه ای که راستگوتر از اباذر باشد.(1)

امام علیه السلام در آن هنگام که عثمان بن عفان او را تبعید کرد خطاب به وی فرمودند:
یَا اءَباذَرٍّ إِنَّکَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ، إِنَّ الْقَوْمَ خافُوکَ عَلی دُنْیاهُمْ، وَ خِفْتَهُمْ عَلی دِینِکَ؛
ای اباذر تو برای خدا به خشم آمدی بنابراین امید تو به خدا باشد این مردم به خاطر دنیایشان از تو ترسند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی.(2)

نقل دوم آن است که شخص موردنظر امام علیه السلام عثمان بن مظعون بوده است.

کانَ مِن زُهّادِ الصَّحابَهِ و اَکابِرها و کانَ رسُولُ الله صلی الله علیه و آله وسلم یُحِبُّهُ حَبّاً شَدیداً؛
او از زهاد و بزرگان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود و پیامبر او را سخت و شدید دوست می داشت.

معروف است که عثمان برادر رضاعی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بوده و بی اعتنای به دنیا تا آنجا که همسرش به پیامبر از دست او شکایت کرد و پیامبر او را دعوت به اعتدال نمود.

هنگامی که ابراهیم تنها پسر پیامبر فوت کرد آن گرامی خیلی گریه کردند و فرمودند:
اَلحِق بَسَلفِکَ الصّالِحِ عُثمانِ بنِ مَظعُون؛
پسرم به سلف صالح خود عثمان بن مظعون ملحق شو.(3)

در هر صورت امام علیه السلام در مقام توصیف یکی از این دو بزرگوار باذر و یا عثمان بن مضعون است.

کانَ لِی فیما مَضَی اَخٌ فِی الله ...
در گذشته برایم برادری بود که در راه خدا مرا برادری می کرد موضوع اخوت و برادری در اسلام از زیباترین و بهترین مسائل عاطفی است وقتی دو نفر با هم صیغه اخوت میخوانند حقوق متقابل و جالب توجهی نسبت به یکدیگر پیدا می کنند در روایات اهل بیت علیهم السلام آنقدر درباره برادر ایمانی سفارش شده که درباره برادر پدر و مادری بدان حد سفارش نشده است.

امام صادق علیه السلام می فرمودند:
المُومِنُ اَخُو المُومِنِ کالجَسَدِ الواحِدِ اِنِ اشتَکِیَ شَیئاً مِنهُ وَجَدَ اَلَمُ ذلِکَ فِی سائِرِ جَسَدِهِ وَ اَرواحُهُما مِن رُوحٍ واحِدٍ؛
مومن برادر مومن است و مانند جشم واحدی هستند که قسمتی از بدن یکی از آنها درد و المی مبتلا شود سایر اعضاء بدن به درد می آید و روح آنها یکی است همان بزرگوار فرمود: برای هر چیزی چیز دیگری هست که آن را آرامش می بخشد.(4)

وَ اِنَّ المُومِنَ لَیَستَریحُ اِلی اَخیهِ المُومِنِ کَمَا یَستَرِیحُ الطِّیرُ اِلَی شِکلِهِ؛
و مومن با دیدن و ملاقات با برادر ایمانیش آرامش می یابد همانطور که دو پرنده همجنس در کنار هم آرامند.(5)

اگر این پیوند همراه با اخلاص و برای خدا باشد بسیار پاکیزه تر و زیباتر خواهند شد چون ممکن است بعضی رفاقت ها و برادری ها را براساس نیات مادی و استفاده جستن از یکدیگر برقرار سازند پیداست که این اخوت پایدار و ارزشمند نخواهد بود.

مولایمان علی علیه السلام می فرمودند:
مَن اَخَی لِلدُّنیا حُرِم؛
هر کس به خاطر دنیا با کسی برادری کند گرفتار محرومیت ها خواهد شد.(6)

آن حضرت فرمودند مردم با یکدیگر برادرند.
فَمَن کانَت اُخُوَّتُهُ فِی غیرَ ذاتِ اللهِ فَهِی عَداوَهٌ وَ ذلِکَ قُولُهُ عَزَّوَجَلَّ اَلَاخِلّاءُ یومَئِذٍ بَعضُهُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ الّا المُتَّقین؛
و هر کس برادریش را در غیر رضای پروردگار برقرار سازد منجر به دشمنی خواهد شد و این کلام خداوند عزوجل است که فرمود: برادران امروز بعضی نسبت به بعضی دیگر دشمن هستند مگر آنهایی که تقوا را پیشه خود ساختند.(7)

بنابراین چه خوب است که برادری براساس معیارهای معنوی و الهی باشد که در این صورت نتیجه و ثمره ای بر این اخوت خواهد بود. همان گرامی فرمودند:
بِالتَّواخِی فِی اللهِ تَثمُر الاُخُوَّهِ؛
به واسطه برادری در راه خداست که برادری ثمر می بخشد.(8)

کانَ یُعَظِّمُهُ فِی عَینی صِغَرُ الدُّنیا فِی عَینِهِ ...
به خاطر آنکه دنیا در نظرش کوچک بود در نظر من شخصیتی بزرگ بود.

دنیا ممکن است از نظر بعضی بزرگ جلوه کند برای آنانی که آخرت را باور دارند و در مقام مقایسه آن جهان با این جهان هستند دنیا در نظرشان مانند رحم مادر و محلی کوچک و پست است.

معمولا آنهایی که از آیات و روایات مربوط به وسعت و گسترش نعمت های الهی در جهان آخرت بی اطلاع هستند دنیا و مواهب آن در نظرشان خیلی بزرگ نشان داده می شود.

یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ ...
به زندگی ظاهری دنیا آگاهند ولی نسبت به زندگی آخرت به کلی بی خبرند.(9)

و کانَ خارِجاً مِن سُلطانِ بَطنِهِ ...
شکمش بر او مسلط نبود یعنی هر چه هوس می کرد و دل مطالبه می نمود داخل معده نمی کرد که گاهی سلطه شکم و دلم می خواهد ها انسان را به جهنم می فرستد یک لقمه حرام کافی است که چهل شبانه روز انسان را در ابعاد معنوی عقب اندازد و عبادات مورد قبول حق قرار نگیرد.

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یکی از نگرانی هایش درباره آینده ملت حرام خواری و شهوت شکم بود.

ثَلاثَهٌ اَخافَهُنَّ عَلی اُمَّتی: الضَّلالَهُ بَعدَ المَعرِفَهِ وَ مُضلّاتِ الفِتَنِ وَ شَهوَهُ الفَرجِ و البَطنِ؛
درباره سه چیز نسبت به امتم نگرانم: گمراهی بعد از معرفت و هدایت و عوامل فتنه انگیز گمراه کننده و شهوت جنسی و شکم.(10)

مولایمان علی علیه السلام می فرمودند:
اِیّاکُم و البَطَنَهِ فَاِنَّها مَقسَاهٌ لِلقَلبِ مَکسَلَهٌ عَنِ الصَّلاهِ مَفسَدَهٌ لِلجَسَد؛
بر شما باد به مواظبت از شکم که پرخوری و حرام خوری باعث قساوت قلب و کسالت و بی حالی در نماز و فساد و بیماری جسم می شود.(11)

ممکن است بعضی از متدینین و مومنین علاقمند باشند که بدانند پس چه اندازه باید به شکم رسید و چه مقدار باید خورد و خوراک ما باشد.پاسخ را از رسول مکرم اسلام دریافت کنند که فرمودند:
کُل و اَنتَ تَشتَهِی و اَمسِکَ و اَنتَ تَشتَهِی؛
بخور در هنگامی که میل به غذا داری و تا اشتها داری دست از غذا بکش.(12)

فَلا یَشتَهِی مالا یَجِدُ وَ لا یُکثِرُ اِذا وَجَدَ ...
اگر چیزی را به دست نمی آورد حسرتش را نمی خورد و اشتها نشان نمی داد و هنگامی که به چیزی دست می یافت افراط نمی کرد.

آیه شریفه می فرماید:
لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ؛
نسبت به آنچه از دست می دهید دلتنگ و آزرده خاطر نشوید و نسبت به آنچه به دست می آورید مغرور و شادمان نگردید.(13)

در واقع یک نوع بی اعتنایی به زخارف دنیا است و عثمان بن مضعون که مورد توصیف و تعریف مولایمان علیه السلام قرار گرفته چنین بوده است هنگام نداری حسرت نمی خورد و دلتنگ نمی شود و هنگام اقبال دنیا و داشتن مغرور نمی گشته و زیاده طلبی نمی کرده است.

به عبارتی دققا زهد در دنیا را او مصداق داده چنانکه همان بزرگوار می فرمایند:
الزُهدُ کُلُّهُ فِی کَلِمَتَینِ مِنَ القُرانِ قالَ اللهُ تَعالی: لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ فَمَن لَم یَاس عَلی الماِضی وَ لَم یَفرح بالاتِی فَهُوَ الزّهِدُ؛
تمام زهد در دو کلمه قرآن است خداوند تبارک و تعالی فرمود: نسبت به آنچه از دست می دهید دلتنگ نشوید و نسبت به آنچه به دست می آورید شادمان نگردید بنابراین هر که درباره آنچه در گذشته از دست داده مایوس نشود و درباره آنچه در آینده به دست می آورد شادمان نگردد زاهد واقعی است شاید بعضی فکر کنند زهد یعنی ترک دنیا و انزوا طلبی.(14)

نه این طور نیست زهد یعنی دل نبستن به دنیا وقتی دل به زخارف دنیا گره نخورد راحت می توان از کنارش گذشت نه از اقبالش گرفتار غرور می شویم و نه از ادبارش و پشت کردنش غم زده و محزون می گردیم.

در آیه دیگر می فرماید:
لِکَیْلَا تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلَا مَا أَصَابَکُمْ؛
برای از دست دادن و یا به دست آوردن چیزی اندوهناک نشوید.(15)

وَ کانَ اَکثَرُ دَهرِهِ صامِتاً فَاِن قالَ بَذَّ القائِلینَ وَ نَقَعَ غلیلَ السّائلین ...
اکثر روزهایش را در سکوت سپری می کرد و هنگامی که لب به سخن می گشود جای سخن گفتن برای دیگران باقی نمی گذاشت و عطش پرسش کنندگان را رفع می کرد.

صمت و سکوت با معنا از قدرت روحی و تملک نفس نشات می گیرد کسی که در هنگام سخن گفتن هر صاحب سخنی را مجذوب خویش می کند و عطش پرسش کنندگان را برطرف مینماید و قادر به استخدام هر نوع لفظ و کلام است چنین شخصی وقتی سکوت می کند نه از جهت نداشتن و ضعف کلام است بلکه بدین خاطر است توانایی مهار زبان را دارد و این ارزش بزرگی است و چه ارزشی از این بزرگتر که انسان زبان را از گفتن حرف های نامربوط و پوچ و بی معنا حفظ کند و هرگاه خواست سخن گوید گزیده و سنجیده بگوید.

امام سجاد علیه السلام در رساله حقوق درباره حق زبان می فرمایند:
وَ أَمّا حَقّ اللّسَانِ فَإِکْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِیدُهُ عَلَی الْخَیْرِ وَ حَمْلُهُ عَلَی الْأَدَبِ وَ إِجْمَامُهُ إِلّا لِمَوْضِعِ الْحَاجَهِ وَ الْمَنْفَعَهِ لِلدّینِ وَ الدّنْیَا وَ إِعْفَاؤُهُ عَنِ الْفُضُولِ الشّنِعَ؛
حق زبان بر گردن ما این است که به آن کرامت کنیم تا ناسزا نگوید و آن را عادت به خیر دهیم. و او را حمل به ادب کنیم و به طور کلی زبان را از گفتن ببندیم مگر در مواقعی که ضرورت ایجاب کند و منفعتی از ناحیه دین و دنیا همراه داشته باشد و آن را مانع شویم از گفتن حرف های زیادی و زشت.

به هر حال سکوت و صمت یک منزل از منازل مهم سلوک الی الله است اینکه انسان حرف را در خانه دل نگه دارد و چیزی نگوید حکایت از صفای باطن و قدرت معنوی شخص سالک می نماید.

امام رضا علیه السلام فرمودند:
اِنَّ الصَّمتَ بابٌ مِن اَبوابِ الحِکمَهِ اِنَّ الصَّمتَ یَکسِبُ المُحِبَّهَ اِنَّهُ دَلیلٌ عَلَی کُلِّ خَیرٍ؛
سکوت دری از درهای حکمت است سکوت باعث محبت می شود و سکوت بر هر کار خیری دلیل و راهنماست.(16)

مولایمان علی علیه السلام فرمودند:
اِسْمَعْ تَعْلَمْ وَ اُصْمُتْ تَسْلَمْ؛
سکوت کن سلامت خواهی ماند.(17)

آن حضرت در بیانی دیگر به طور مبسوط می فرمایند:
سخن در مهار توست تا مادامی که آن را نگفته ای و چون گفتی تو در مهار آن خواهی بود. پس زبانت را نگه دار همانند طلا و نقره یا اسناد مالی ات که در خزانه نگه می داری چه بسا سخنی که نعمتی را تباره سازد و نکبتی را به بار آورد.(18)

به این نکته قابل توجه که در کلام مولا درباره عثمان بن مضعون بود توجه فرمودید که عثمان در عین حالی که اکثر روزگارانش را در سکوت می گذراند ولی هنگامی که به سخن گفتن مشغول می شد جای سخن گفتن برای دیگران نمیگذاشت. یعنی از یک قدرت تکلم در سطح عالی برخوردار بود.

یک وقت است کسی حرف نمی زند چون نمی تواند سخن گوید و خصوصا در جمع حضور مردم باشد و هنر عثمان بن مضعون این بود که در عین حالی که از توانایی بسیار بالایی سخن گفتن بهره مند بود ولی لب به سخن باز نمی کرد مگر مواقعی که ضرورت ایجاب می کرد.

و کانَ ضَعیفاً فَانِ جاءَ الجِدُّ فَهُوَ لَیثٌ غادٍ وَصِلٌّ وادٍ ...
از طبقه ضعیف جامعه بود ومردم او را ضعیف می دانستند ولی وقتی یک مسئله جدی پیش می آمد چون شیری نیرومند و مار بیابان مشغول به کارمی شد.

بعضی جثه ضعیف دارند ولی وقت کار آن هم کاری که برای رضای پروردگار باشد چون شیر می خروشند و چون مار بیابان متحرک اند.

آنجایی که وظیفه حکم کند هیچگونه ضعف و سستی از خود نشان نمی دهند و با یک دنیا شور و عشق مشغول انجام وظیفه می شوند.
صفت شجاعت و تهور در انجام کارها از صفات برجسته مومن است همان گرامی می فرمودند:
السَّخاءُ و الشَّجاعَهُ غَرائِزٌ شریفَهٌ یَضَعُها اللهُ سُبحانَهُ فِیمَن اَحَبَّهُ وَ امتَحِنَهُ؛
صفت سخاوت و شجاعت غرائزی شریف و ارزشمند هستند که خداوند در کسانی که دوست می دارد و امتحانشان فرموده قرار می دهد.(19)

لا یُدلِی بِحُجَّهٍ حتّی یاتِی قاضِیاً و کانَ لا یَلُومُ اَحَداً عَلی ما یَجِدُ العُذرَ فِی مِثلِهِ حتّی یَسمَعَ اعتِذارَهُ ...
تا پیش قاضی نمی رفت دلیل نمی آورد و هر که عذری داشت سرزنش نمی کرد تا اینکه عذرش را گوش می داد.

در واقع اهل دعوا و نزاع نبود همیشه در برخوردها می کوشید مستدل برخورد کند و برای حرف خویش اقامه دلیل نماید آن هم در محضر قاضی و اگر کسی خطایی مرتکب می شد صبر می کرد عذرش را بازگو کند و سخنانش را استماع می کرد.

دیده اید که بعضی ها چقدر زود قضاوت می کنند بدون داشتن دلیل قانع کننده آبروی افراد را می برند و انسان های بی گناه را متهم می نمایند. قرآن توصیه می فرماید که:
لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ؛
چیزی که درباره آن آگاهی نداری دنبال مکن.(20)
به عبارتی بدون تحقیق در پی سخنی مرو و کسی را خوب یا بد مخوان.

گاهی بعضی بر ما بدی می کنند یا مثلا خلف وعده می نمایند و سر موقع به محل مورد قرارداد حضور نمی یابند ما به محض ملاقات با آنان بدون هیچ مقدمه شروع به پرخاشگری و انتقاد تند با آنها می کنیم در حالی که سزاوار آن است که صبر کنیم تاخیر و عدم حضور خود را بیان کنند شاید عذر موجهی داشته باشند و عجله ما در قضاوت باعث می شود ما عوض آنها شرمنده شویم.

و کانَ لایَشکُوَ و جَعاً الّا عِندَ بُرئِهِ ...
از درد شکایت نمی کرد مگر وقتی که سلامتی می یافت.

یکی از موارد امتحان الهی موقع درد وکسالت است معمولا افراد در این امتحان نمره پایین می آورند و لب به شکایت باز می کنند مگر اولیاء خدا و آنانی که تن به رضای حضرت معبود داده اند.

امام سجاد علیه السلام در هنگام مرض و بیماری به خدای خویش عرضه می کرد:
اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ عَلَی مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِیهِ مِنْ سَلامَهِ بَدَنِی، وَ لَکَ الْحَمْدُ عَلَی مَا أَحْدَثْتَ بِی مِنْ عِلَّهٍ فِی جَسَدِی وَ اجْعَلْ مَخْرَجِی عَنْ عِلَّتِی إِلَی عَفْوِکَ،وَ سَلامَتِی مِنْ هَذِهِ الشِّدَّهِ إِلَی فَرَجِکَ إِنَّکَ الْمُتَفَضِّلُ بِالْإِحْسَانِ؛
الها حمد تراست به خاطر آنکه بدن سالمی به من عنایت فرمودی و حمد تراست برای اینکه هم اینک بیمارم ساخته ای. و بیرون شدن از بیماری را با عفونت و تندرستی ام از این سختی را با گشایشت همراه ساز که تو عطاکننده احسانی.(21)

مَن مَرِضَ یَوما و لَیلَهً فلم یَشکُ إلی عُوّادِهِ بَعَثَهُ اللّهُ یَومَ القِیامَهِ مَع خَلیلِهِ إبراهیمَ خَلیلِ الرَّحمنِ، حتّی یَجوزَ الصِّراطَ کالبَرقِ اللاّمِعِ.(22)

رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم می فرمودند:
هر کس روز و شبی بیمار شود به اطرافیانش شکایت از بیماری اش نکند خداوند او را با خلیلش ابراهیم خلیل الرحمن مبعوث خواهد کرد و از پل صراط چون برق جهنده سریع می گذرد.

و کانَ یَفعَلُ ما یَقُولُ وَ لا یَقُولُ ما یَفعَلُ ...
آنچه می گفت عمل می کرد و کاری که انجام نمی داد حرفش را نمی زد.

این امتیاز مومن است که آنچه می گوید و مردم را بدان دعوت می کند نخست عمل کند و یا به کسی وعده ووعیدی می دهد پای حرف خود بایستد و به گفته خود عمل نماید و اگر کاری از دست او برنمی آمد بی جهت قول و قرار ندهد و کسی را در انتظار نگذارد.

تخلف نسبت به آنچه می گوییم حکایت از ضعف اراده و تصمیم ما می کند و این رذیله اخلاقی است که باید اصلاح شود سعادت انسان بستگی به کسب خوبی ها و خیرات دارد و کسب خوبی ها و خیرات وابسته به اراده قوی و نیرومند است.

پس باید اراده را قوی کرد تا به آنچه وعده می دهیم و می گوییم عمل کنیم خداوند تبارک و تعالی حتی حضرت آدم علیه السلام را به خاطر نداشتن اراده نیرومند سرزنش می نماید.
وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا؛
با آدم عهد بستیم که فریب شیطان را نخورد ولی او فراموش کرد ما در او اراده استوار نیافتیم.(23)

و درباره آنها که نمی توانند از عهده کاری برایند نیز باید گفت بی جهت به کسی قول ندهید وقتی نمی توانید کار موردنظر را انجام دهید. در غیر این صورت اعتبار و ارزش انسان زیر سوال می رود و از چشم مردم می افتد. سیره ائمه طاهرین علیهم السلام بر این بود که هر چه می گفتند عمل می کردند و کسی را در انتظار نمی گذاشتند.

ابوبصیر گفت همسایه ای داشتیم که از یاران ستمکاران و اهل فسق بود و در همین رابطه ثروت زیادی به دست آورده بود. چند کنیز آوازه خوان و مطرب داشت و پیوسته مجلسی از هواپرستان تشکیل می داد و به لهو و لعب و عیش و طرب می گذرانیده کنیزان آواز می خواندند و آنها شراب می خوردند. چون همسایه من بود همیشه به واسطه شنیدن آن اعمال زشت از دست او ناراحت بودم چند مرتبه تذکر دادم ولی نتیجه نبخشید. آنقدر اصرار کردم تا روزی گفت من مردی مبتلا و اسیر شیطانم امام تو گرفتار هوای نفس نیست اگر وضع مرا به صاحب خود حضرت صادق علیه السلام بگویی شاید خداوند به واسطه تو مرا از پیروی نفس نجات دهد.

ابوبصیر گفت سخن آن مرد بر دلم نشست. صبر کردم تا زمانی که خدمت امام علیه السلام رسیدم داستان همسایه ام را به آن جناب عرض کردم فرمود وقتی به کوفه برگشتی او به دیدن تو می آید بگو جعفر بن محمد می گوید آنچه از کارهای زشت می کنی ترک کن برایت بهشت را ضمانت می کنم. به کوفه برگشتم مردم به دیدنم آمدند او نیز با آنها بود همین که خواست حرکت کند نگاهش داشتم وقتی اتاق خلوت شد گفتم وضع تو را برای امام صادق علیه السلام شرح دادم فرمود او را سلام برسان و بگو آن حال را ترک کند تا برایش بهشت را ضمانت کنم. گریه اش گرفت گفت ترا به خدا قسم جعفر بن محمد علیه السلام این حرف را به تو فرموده سوگند یاد کردم آری گفت همین مرا بس است ازمنزل خارج شد.

پس از چند روز گذشت از پس من فرستاد وقتی پیش او رفتم دیدم پشت درب ایستاده برهنه است گفت هر چه در خانه داشتم به مصرف اهلش رساندم و چیزی باقی نگذاشتم اینک می بینی از برهنگی پشت درب ایستاده ام من به دوستان خود مراجعه کردم مقداری که تامین لباسش را بکند تهیه نمودم برایش آوردم.

پس از چند روز دیگر پیغام داد مریض شده ام بیا ترا ببینم در مدت مریضی اش مرتب از او خبر می گرفتم و با داروهایی به معالجه او مشغول بودم بالاخره به حال احتضار رسید در کنار بسترش نشسته بودم و او در حال مرگ بود در این موقع بیهوش شد وقتی به هوش آمد (در حالی که لبخندی بر لبانش آشکار بود) گفت ابابصیر صاحبت حضرت صادق علیه السلام به وعده خود وفا کرد این گفت و دیده از جهان بربست.(24)

و کانَ اِن غُلِبَ عَلی الکَلامِ لَم یُغلَب عَلی السُّکوتِ و کانَ عَلَی ما یَسمَعُ اَحرَصَ مِنهُ عَلی اَن یَتَکَلَّمُ ...
اگر در گفتار بر او پیروز می شدند در سکوت کسی نمی توانست او را شکست دهد در شنیدن سخن دیگران حریص تر بود تا اینکه خود سخن بگوید.

حرف زدن آن هم بدون منطق و بی پایه سهل است اینکه انسان قادر به سخن گفتن حساب شده و قاطع باشد ولی نفس را مهار کند و چیزی نگوید مهم است معمولا افراد برای ابراز احساسات درونی خویش و خالی کردن عقده ها پشت سر هم حرف می زنند تا به قول خودشان راحت شوند و آرام گیرند ولی اگر کسی مثل این برادر بزرگوار امیرالمومنین علی علیه السلام درست خلاف این روش را انجام دهد در شنیدن سخن دیگران حریص تر باشد تا سخن گفتن خویش واقعا شگفتی آور است و حکایت از روح بلند و قدرت فوق العاده می کند.

رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم درباره سکوت اولیاء خدا می فرمایند:
اِنَّ اولیاءَ اللهِ سَکَتُوا فکانَ سُکُوتُهُم ذِکراً و نَظَرُوا فَکانَ نَظَرُهُم عِبرَهً و نَطَقُوا فَکانَ نُطقُهُم حِکمَهً؛
اولیاء خدا سکوت می کنند ولی سکوتشان ذکر است به حوادث روزگار می نگرند و نگاه آنان عبرت است و سخن می گویند در حالیکه سخنانشان حکمت است.(25)

و کانَ اذا بَدهَهُ اَمرانِ نظَرَ ایُّهُما اَقرَبُ اِلَی الهَوَی فَخالَفَهُ ...
و اگر دو موضوع ناگهانی برایش پیش می آمد درباره هر دو فکر می کرد که کدامیک به هوای نفس نزدیک تر است با همان مخالفت می کرد.

باز هم مولا از اراده آهنین و قدرت روحی بسیار ارزشمند برادر ایمانی خویش فرمود راستی که مخالفت با هوای نفس و خواسته دل کار دشواری است حرف زدن و شعار دادن آسان است ولی وقتی هنگام عمل فرا می رسد معمولا دوام نمی آوریم و از خود ضعف نشان می دهیم و در برابر خواسته دل تسلیم می شویم.

و حال آنکه هر کس به جایی رسید و منازلی از سلوک الی الله را طی کرد با مخالفت با هوای نفس خویش بوده است.

یکی از حالات زشت نفسانی آن حالتی است که ما را به طور دایم امر به بدی و کار خلاف می کند که به تعبیر قرآن نفس اماره است.

یوسف صدیق با همه قداست و پاکیزگی نفسانی اش از این حالت به خدا پناه می برد.
إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی؛
ضمیر انسان پیوسته به گناه فرمان می دهد مگر آن را که پروردگارم رحم کند.(26)

نفس اماره حالت بچه ها را دارد همان طور که کودکان هر چه می بینند هوس می کنند او نیز صاحبش را پی در پی به کارهای زشت دستور می دهد شخص بوالهوس همیشه در وجودش حرکات اضطراب انگیزی موجود است هر دم هوسی دارد دمدمی مزاج است.

امیرالمومنین علی علیه السلام می فرمودند:
مَن اَطاعَ نَفسَهُ فِی شَهَواتِها فَقَد اَعانَها عَلَی هَلَکَتِها؛
آن کسی که در شهوات مطعی نفس خویش می شود به نابودی و هلاکت خویش کمک کرده است.(27)

راه علاج این حالت نفسانی تقویت اراده وشتاب نکردن در تصمیم گیری است که بعضی آن قدر در اینباره ضعیف عمل می کنند که هوای نفس خویش را معبود خویش قرار می دهند.
أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَایهُ،
آیا ندیدی کسی را که هوس خویش را خدای خود قرار داده(28)

و کار عثمان بن مضعون چه اندازه زیبا بوده که وقتی دو موضوع برایش پیش می آمد می دید کدامیک به هوای نفسش نزدیکتر است با همان مخالفت می کرد. در پایان مولایمان علی علیه السلام به فرا گرفتن این حالات و صفات حمیده برادر ایمانیش سفارش می فرماید.

فَعَلَیکُم بِهِذِه الخَلائِقِ فَاَلزَمُوها و تَنافَسُو فیها فَاِن لَم تَستَطیِعُوها فَاعلَمُوا اَنَّ اَخَذَ القَلیلِ خیرٌ مِن تَرکِ الکَثیرِ.
بر شما لازم است که این صفات را در خود ایجاد کنید و در به دست آوردن آنها از همدیگر سبقت بگیرید و اگر نتوانستید بدانید که فرا گرفتن مختصر بهتر است از اینکه همه را ترک کنید.

شرح ابن میثم
ابن مقفّع این بخش از سخنان امام علیه‌ السلام را در کتاب ادب«»، خود، نقل کرده و به امام حسن مجتبی علیه‌ السلام نسبت داده است.

شخص مورد نظر را بعضى گفته اند، ابو ذر غفارى است، و بعضى گفته اند، عثمان بن مظعون است و او را با دوازده فضیلت تعریف و توصیف نموده است: 1- یکى آن که وى دنیا را ناچیز مى شمارد و با نظر حقارت به آن مى نگرد، بدیهى است که این خود باعث عظمت او در نظر مردان خدا مى گردد.

2- وى از تحت نفوذ شکمش بیرون است، و آن کنایه از بیرون بودن اوست از اسارت شهوت و خلاصى اش از بند صفت ناپسند بدکارگى و گرایش وى به سوى فضیلت عفّت. خوددارى از آنچه بدان دسترسى ندارد باعث آلوده نشدن وى به صفات ناپسند حرص، حسد و امثال آنها شده، و نیز زیاده روى نکردن او در مورد آنچه به دست مى آورد، باعث مبرّا بودن او از صفت ناپسند آزمندى و پرخورى و امثال اینهاست.

3- فضیلت میانه روى در سخن گفتن و خاموشى به این معنى که او در جاى خود، سخن حکیمانه مى گوید، و امّا چیره شدن سکوت بر او، دلیل توان عقلى اوست، چنان که قبلا از امام علیه‌ السلام نقل کردیم، وقتى که عقل کامل شد، سخن کم مى شود.

4- او ناتوان بود، و دیگران هم او را ناتوان مى دیدند، یعنى تهیدست بود، و دیگران او را به چشم ذلّت و فقر مى نگریستند، و اینها از لوازم فضیلت تواضع است.

5- فضیلت شجاعت به هنگام تلاش در جنگ و خشم براى خدا، و با عبارت: فاذا جاء الجدّ... واد کنایه از همین فضیلت است.

کلمه لیث (شیر) را از نظر سطوت و حمله اش، و کلمه: صلّ (مار سمّى) را از جهت ایجاد ترس، و کشتن دشمن، استعاره آورده است، به مار بیابانى در دلاورى و کشندگى زهر مثل مى زنند.

6- وى برهانى اقامه نمى کرد تا این که نزد داور مى آمد، و این مربوط به فضیلت عدالت است، در این که هر چیزى را در جاى خود به کار مى برد.

7- کسى را به خاطر عملى که امکان عذرى در آن بود، سرزنش نمى کرد، مگر پس از این که به عذر آوردن او گوش فرا مى داد، پس اگر عذرى داشت مى پذیرفت. و این هم از لوازم عدل و داد، و فضیلت پایدارى و تحمّل سختى است.

8- وى به خاطر تسلیم بودنش به حکم الهى و تن دادن به رضاى پروردگار، از بیماریى که بر او عارض مى شد، گله نمى کرد، بلکه شاید آن را پس از بهبودى، به عنوان خبر و نه شکوه به دیگران نقل مى کرد، او بیمارى خود را از دیگران پنهان مى داشت تا باعث زحمت مردم نشود که او را عیادت کنند و به زحمت بیفتند.

9- گفتار و رفتارش مطابق بودند و از دروغ و خلاف دورى مى کرد.

10- لجاجت، جدال و مشاجره در گفتار نمى کرد، و هر گاه در گفتار مغلوب مى شد سکوت اختیار مى کرد، و این از فضیلت حکمت است، چون موارد خاموشى و سخن را بخوبى مى دانست، و از جمله فضیلت او، غلبه وى بر خشم خود در وقت مشاجره است.

11- به شنیدن حریص تر بود تا سخن گفتن، چون طرف فایده بردن را بر فایده رساندن ترجیح مى داد، چه اوّلى مهمتر از دوّمى است و آن بخشى از فضیلت حکمت است.

12- و اگر ناگهان دو عمل بدون سابقه از ذهنش مى گذشت، مى اندیشید که کدام یک شایسته تر است، مثلا ازدواج کردن بهتر است یا نکردن فکر مى کرد: کدام به هواى نفس و شهوت، -مثل ازدواج- نزدیکتر است، پس با آن مخالفت مى کرد. چون هدف از این بخش سخن امام علیه‌ السلام آن بود که شنوندگان از فضایل نامبرده پیروى کنند، آنان را امر فرمود تا بدان صفات پایبند بوده و در تمام یا بعضى از آنها بر دیگران سبقت گیرند و با عبارت: فاعلموا... که صغراى قیاس مضمر است، تشویق نموده است و کبراى مقدر آن نیز چنین است: هر کارى که نیکو باشد پس باید بر آن مداومت داشت و بر دیگران در انجام آن سبقت جست.(29)

پی‌نوشت‌ها:
1- سفینة البحار، ج 1، ص 482
2- نهج البلاغه، خطبه 130
3- معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 127
4- بحارالانوار، ج 74، ص 268
5- بحارالانوار، ج 7، ص 234
6- غرر الحکم، ح 2030
7- بحارالانوار، ج 74، ص 165
8- غرر الحکم، ح 156
9- سوره روم، آیه 7
10- بحارالانوار، ج 62، ص 290
11- غررالحکم، ح 176
12- بحارالانوار، ج 62، ص 290
13- حدید 23
14- بحارالانوار، ج 78، ص 70
15- سوره آل عمران، آیه 153
16- کافی، ج 2 ص 113
17- غرر الحکم، ج 1، ص 133
18- نهج البلاغه، حکمت 381
19- غرر الحکم، ح 545
20- سوره اسرا، آیه 36
21- صحیفه سجادیه، دعای پانزدهم
22- وسایل الشیعه، ج 2، ص 628
23- سوره طه، آیه 115
24- بحارالانوار، ج 47، ص 145
25- بحارالانوار، ج 69، ص 289
26- سوره یوسف، آیه 53
27- غرر الحکم، ص 188
28- سوره فرقان، آیه 43
29- ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 659 - 663

منبع: حدیث زندگی: شرح حکمت های نهج البلاغه، کاظم ارفع، تهران: پیام عدالت، 1390.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.