بدگمانی باعث کاهش صمیمیت و رابطۀ دوستانه ما با دیگران میشود.
چکیده : در فضایی غیر مطمئن و محیطی که همه چیز و همه کس را بد میبینیم و طبیعتاً خود را آمادۀ مقابله با آنها میکنیم، چگونه میتوانیم راحتی و آرامش داشته باشیم؟! لذا خداوند متعال میفرماید: «ای اهل ایمان از بسیار پندارها و گمان ها در حقّ یکدیگر اجتناب کنید که برخی ظن و گمان ها معصیت است».
تعداد کلمات 1455 / تخمین زمان مطالعه 7 دقیقه
تعداد کلمات 1455 / تخمین زمان مطالعه 7 دقیقه
نگاه مثبت به افراد
سوءظن به دیگران ـ بویژه اگر از افراد نزدیک آدمی باشد ـ مانند همسر، فرزند، پدر و مادر، خواهر و برادر، نگرانی و اضطراب و ناآرامیهای فراوانی را به دنبال دارد. فردی که به رفتار و کردار همسر و یا فرزند نوجوانش بدگمان است، چگونه میتواند زندگی بیدغدغه و آرامی داشته باشد. کسی که به اعمال خویشان و همکاران و نیز دوستان و همسایهها سوءظن دارد، چگونه میتواند صادقانه با آنها مناسبات سالم و صمیمی داشته باشد؟! بدگمانی، به دنبال خود بدبینی و رفتار نامناسب و حتی خشن را در پی دارد. چه بسیار افرادی که در اثر سوءظن دست به اقداماتی زده و زندگی خود و دیگران را با تلخیها و ناراحتیهای فراوانی مواجه ساختهاند. بدگمانی باعث کاهش صمیمیت و رابطۀ دوستانه ما با دیگران میشود. مسلّماً در چنین محیطی از صفا و صداقت و آرامش و راحتی خبری نیست. سوءظن باعث میشود که نسبت به دیگران بیاعتماد شویم، با آنها رفاقت نکنیم، آنها را دوست خود نپنداریم، رفتار و گفتار آنها را غیر واقع به حساب آوریم، و همۀ اینها، بستر ناآرامی و ناراحتی را فراهم کرده و ما را دچار دغدغه و نگرانی میکند.
موانع رسیدن به آرامش در آیات و روایات
در فضایی غیر مطمئن و محیطی که همه چیز و همه کس را بد میبینیم و طبیعتاً خود را آمادۀ مقابله با آنها میکنیم، چگونه میتوانیم راحتی و آرامش داشته باشیم؟! لذا خداوند متعال با صراحت ما را از سوءظن و بدگمانی نهی کرده و میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»[1] یعنی «ای اهل ایمان از بسیار پندارها و گمانها در حقّ یکدیگر اجتناب کنید که برخی ظن و گمانها معصیت است». خداوند متعال در فراز دیگری از قرآن کریم ما را از دنبال کردن چیزی که نسبت به آن علم و اطمینان کامل نداریم، برحذر میدارد و میفرماید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً»[2] یعنی «و هرگز بر آنچه علم و اطمینان نداری، دنبال مکن که چشم و گوش و دلها همه مسؤولند».
بنابراین اگر به دنبال راحتی و آرامش هستید، ضروری است که هر گونه سوءظن و بدگمانی نسبت به دیگران را کنار بگذارید، و حتی برای کسب آرامش و راحتی بیشتر، نه تنها لازم است سوءظن نسبت به آنها را کنار بگذارید، بلکه پیشنهاد میشود حسنظن را جایگزین آن کرده و خوشبینی را در خود افزایش دهید. امام علی علیه السّلام میفرماید: «حُسْنُ الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَ سَلامَةُ الدِّینِ»[3] یعنی «خوش گمانی و حسن ظن باعث راحتی و آرامش قلب و صحت و سلامت دین آدمی است».
بنابراین اگر به دنبال راحتی و آرامش هستید، ضروری است که هر گونه سوءظن و بدگمانی نسبت به دیگران را کنار بگذارید، و حتی برای کسب آرامش و راحتی بیشتر، نه تنها لازم است سوءظن نسبت به آنها را کنار بگذارید، بلکه پیشنهاد میشود حسنظن را جایگزین آن کرده و خوشبینی را در خود افزایش دهید. امام علی علیه السّلام میفرماید: «حُسْنُ الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَ سَلامَةُ الدِّینِ»[3] یعنی «خوش گمانی و حسن ظن باعث راحتی و آرامش قلب و صحت و سلامت دین آدمی است».
سه راهکار برای رفع سوءظن به دیگران
در جهت دوری از سوءظن و افزایش خوش گمانی، سه راهکار زیر نیز میتواند کمک خوبی به شما بکند:
اوّل این که اگر به کسی سوءظن دارید یا او را دوست ندارید و فکر میکنید عیب های زیادی دارد، کاغذی بردارید و فهرستی از خصوصیات مثبت او را یادداشت کنید و سعی کنید هر روز این فهرست را گسترش بدهید.[4]
دوم این که دائم با خود بیندیشید که تاکنون چه نتیجۀ مثبتی از سوءظن و بدگمانی ها به دست آوردهاید؟ اگر فایدهای نداشته، که یقیناً نه تنها فایدهای نداشته، بلکه ضررهای فراوانی هم داشته است ـ که یکی از آنها، نگرانی و ناآرامی خاطر شما بوده است ـ پس چه دلیلی دارد که به آن ادامه بدهید؟!
سوم این که داستان هایی را مطالعه کنید که عواقب سوء و ناگوار سوءظن و بدبینی را برای شما یادآوری کند.
ما برای این که کمکی به شما کرده باشیم و نخستین گام را در این زمینه بردارید، به نقل دو داستان حکیمانه و پندآمیز میپردازیم:
روزی نگهبان مخصوص پادشاهی متوجه میشود که ماری بزرگ به طرف تخت همسر پادشاه که در خواب است، حرکت میکند و قصد جان او را دارد. نگهبان به طرف بستر همسر پادشاه رفته و مار را میکشد و زیر تخت او میاندازد. در حال بیرون آمدن از اطاق، شاه متوجه میشود که نگهبان از کنار تخت همسرش میآید و لذا به او شک کرده و دقایقی بعد به نگهبان بعدی دستور میدهد برود و سر آن نگهبان را برایش بیاورد! نگهبان دوم میرود و میبیند نگهبان اوّل خوابیده است و لذا با خود میگوید، اگر نگهبان اوّل قصد بدی کرده بود، به این سادگی و راحتی خوابش نمیبرد.
بنابراین نباید تصمیم عجولانه گرفت و لذا نزد پادشاه برمیگردد. وقتی پادشاه میپرسد چرا سرش را نیاوردی؟ میگوید او خواب است و با این اوصاف بعید است که مرتکب خلافی شده باشد و چون من یاد حکایتی افتادم، گفتم بهتر است عجله نکنم و پادشاه بعداً پشیمان نشود. پادشاه پرسید ماجرا چیست؟ نگهبان دوم گفت: پادشاهی بود که فرزندی در گهواره داشت و یک راسو نیز در خانه همدم پادشاه بود و همیشه کنار تخت نوزاد میخوابید. روزی ماری قصد نوزاد کرد و راسو مار را از پای درآورد و خودش نیز خونی شد. لحظاتی بعد پادشاه آمد و به تصور این که راسو نوزاد را کشته، درنگ نکرده و با گرزی راسو را از پای درآورد. بعد متوجه شد که ماری کشته شده و در کنار نوزاد افتاده و نوزاد هم سالم است. پادشاه فهمید که راسو در اثر کشتن مار زخمی شده و او بیجهت عجله کرده و راسو را کشته است و لذا شدیداً پشیمان شد ولی چه سود!؟ وقتی نگهبان این حکایت را تعریف کرد، پادشاه دستور داد نگهبان اوّل را بیاورند و ماجرا را پرسید، او هم جریان را تعریف کرده و گفت به زیر تخت همسر پادشاه نگاه کنند. وقتی مراجعه کردند، حقیقت حال روشن شد و پادشاه از این که عجولانه تصمیم نگرفته است، خوشحال شد.[5]
داستان دوم در مورد مردی به نام علی میباشد، که ماجرای خود را چنین تعریف میکند: مدتی بود که زنگ تلفن خانه به صدا در میآمد، وقتی گوشی را برمیداشتم، صدای مردی به گوش میرسید که نام همسرم را میبرد و میگفت: «الو سارا خانم! خودتان هستید؟» ولی همین که صدای مرا میشنید حرفی نمیزد و ارتباط را قطع میکرد. به دنبال این ماجرا تصمیم گرفتم برخی صداهای همسرم از قبیل «الو بفرمایید، سلام، بله من سارا هستم و حال شما چطوره» را ضبط کنم تا به وسیله آن بتوانم با عامل تلفنهای مشکوک ارتباط برقرار کرده و اطلاعات لازم را به دست آورم. و این کار را هنگامی که همسرم با یکی از بستگانش صحبت میکرد، مخفیانه انجام داده و صدای مکالمه او را ضبط کردم. چند روز بعد که در خانه تنها بودم، مجدداً زنگ تلفن به صدا درآمد. همین که گوشی را برداشتم، صدای ضبط شده همسرم سارا را که بریده بریده ضبط کرده بودم، گذاشتم و از آن طرف صدای مردی را شنیدم که میگفت: «سلام سارا خانم، من مجید هستم، امروز عصر منتظرتان هستم!» ابتدا خیانت همسرم را باور نمیکردم، زیرا زن وفادار و پاکدامنی بود و من هم به او علاقه زیادی داشتم، ولی با این تلفن و قول و قرارش با مجید و نیز با توجه به این که میدیدم گاهی همسرم مخفیانه و به بهانههای گوناگون به مدت یکی، دو ساعت بیرون میرود، شک و تردیدم به یقین تبدیل شد.
لذا تصمیم خود را گرفته و شبی در اتاق خواب به او گفتم مجید کیه؟ با او چه قراری داری؟ سپس موهایش را کشیده و چند سیلی محکم به او زدم. التماس میکرد که اجازه بده توضیح بدهم! تو اشتباه میکنی! اما دیگر مهلتش ندادم و چنان زیر گلویش را فشار دادم که چند لحظه بعد بدن بیجانش بر روی تخت افتاد. سپس با پلیس تماس گرفته و خود را معرفی کردم و گفتم که همسرم را کشتهام. پس از بازداشت من و دستگیری مجید و روبهرو کردن او با من، معلوم شد که مجید، پسر برادرم حمید میباشد که مدت 14 سال بود با او قهر بودم و در شهر دیگری زندگی میکرد و برادرزادهام مجید، تلاش میکرد از طریق همسرم، مرا با او آشتی بدهد و این تماسها و ملاقات ها هم در همین رابطه بوده است. اما حقایق وقتی برایم روشن شد که دیگر دیر شده بود. همسرم جان خود را از دست داده بود و من هم در بازداشتگاه منتظر صدور حکم اعدام دادگاه بودم![6]
منبع : برگرفته از کتاب "روانشناسی آرامش"
موسسه فرهنگی قدر ولایت
اوّل این که اگر به کسی سوءظن دارید یا او را دوست ندارید و فکر میکنید عیب های زیادی دارد، کاغذی بردارید و فهرستی از خصوصیات مثبت او را یادداشت کنید و سعی کنید هر روز این فهرست را گسترش بدهید.[4]
دوم این که دائم با خود بیندیشید که تاکنون چه نتیجۀ مثبتی از سوءظن و بدگمانی ها به دست آوردهاید؟ اگر فایدهای نداشته، که یقیناً نه تنها فایدهای نداشته، بلکه ضررهای فراوانی هم داشته است ـ که یکی از آنها، نگرانی و ناآرامی خاطر شما بوده است ـ پس چه دلیلی دارد که به آن ادامه بدهید؟!
سوم این که داستان هایی را مطالعه کنید که عواقب سوء و ناگوار سوءظن و بدبینی را برای شما یادآوری کند.
ما برای این که کمکی به شما کرده باشیم و نخستین گام را در این زمینه بردارید، به نقل دو داستان حکیمانه و پندآمیز میپردازیم:
روزی نگهبان مخصوص پادشاهی متوجه میشود که ماری بزرگ به طرف تخت همسر پادشاه که در خواب است، حرکت میکند و قصد جان او را دارد. نگهبان به طرف بستر همسر پادشاه رفته و مار را میکشد و زیر تخت او میاندازد. در حال بیرون آمدن از اطاق، شاه متوجه میشود که نگهبان از کنار تخت همسرش میآید و لذا به او شک کرده و دقایقی بعد به نگهبان بعدی دستور میدهد برود و سر آن نگهبان را برایش بیاورد! نگهبان دوم میرود و میبیند نگهبان اوّل خوابیده است و لذا با خود میگوید، اگر نگهبان اوّل قصد بدی کرده بود، به این سادگی و راحتی خوابش نمیبرد.
بنابراین نباید تصمیم عجولانه گرفت و لذا نزد پادشاه برمیگردد. وقتی پادشاه میپرسد چرا سرش را نیاوردی؟ میگوید او خواب است و با این اوصاف بعید است که مرتکب خلافی شده باشد و چون من یاد حکایتی افتادم، گفتم بهتر است عجله نکنم و پادشاه بعداً پشیمان نشود. پادشاه پرسید ماجرا چیست؟ نگهبان دوم گفت: پادشاهی بود که فرزندی در گهواره داشت و یک راسو نیز در خانه همدم پادشاه بود و همیشه کنار تخت نوزاد میخوابید. روزی ماری قصد نوزاد کرد و راسو مار را از پای درآورد و خودش نیز خونی شد. لحظاتی بعد پادشاه آمد و به تصور این که راسو نوزاد را کشته، درنگ نکرده و با گرزی راسو را از پای درآورد. بعد متوجه شد که ماری کشته شده و در کنار نوزاد افتاده و نوزاد هم سالم است. پادشاه فهمید که راسو در اثر کشتن مار زخمی شده و او بیجهت عجله کرده و راسو را کشته است و لذا شدیداً پشیمان شد ولی چه سود!؟ وقتی نگهبان این حکایت را تعریف کرد، پادشاه دستور داد نگهبان اوّل را بیاورند و ماجرا را پرسید، او هم جریان را تعریف کرده و گفت به زیر تخت همسر پادشاه نگاه کنند. وقتی مراجعه کردند، حقیقت حال روشن شد و پادشاه از این که عجولانه تصمیم نگرفته است، خوشحال شد.[5]
داستان دوم در مورد مردی به نام علی میباشد، که ماجرای خود را چنین تعریف میکند: مدتی بود که زنگ تلفن خانه به صدا در میآمد، وقتی گوشی را برمیداشتم، صدای مردی به گوش میرسید که نام همسرم را میبرد و میگفت: «الو سارا خانم! خودتان هستید؟» ولی همین که صدای مرا میشنید حرفی نمیزد و ارتباط را قطع میکرد. به دنبال این ماجرا تصمیم گرفتم برخی صداهای همسرم از قبیل «الو بفرمایید، سلام، بله من سارا هستم و حال شما چطوره» را ضبط کنم تا به وسیله آن بتوانم با عامل تلفنهای مشکوک ارتباط برقرار کرده و اطلاعات لازم را به دست آورم. و این کار را هنگامی که همسرم با یکی از بستگانش صحبت میکرد، مخفیانه انجام داده و صدای مکالمه او را ضبط کردم. چند روز بعد که در خانه تنها بودم، مجدداً زنگ تلفن به صدا درآمد. همین که گوشی را برداشتم، صدای ضبط شده همسرم سارا را که بریده بریده ضبط کرده بودم، گذاشتم و از آن طرف صدای مردی را شنیدم که میگفت: «سلام سارا خانم، من مجید هستم، امروز عصر منتظرتان هستم!» ابتدا خیانت همسرم را باور نمیکردم، زیرا زن وفادار و پاکدامنی بود و من هم به او علاقه زیادی داشتم، ولی با این تلفن و قول و قرارش با مجید و نیز با توجه به این که میدیدم گاهی همسرم مخفیانه و به بهانههای گوناگون به مدت یکی، دو ساعت بیرون میرود، شک و تردیدم به یقین تبدیل شد.
لذا تصمیم خود را گرفته و شبی در اتاق خواب به او گفتم مجید کیه؟ با او چه قراری داری؟ سپس موهایش را کشیده و چند سیلی محکم به او زدم. التماس میکرد که اجازه بده توضیح بدهم! تو اشتباه میکنی! اما دیگر مهلتش ندادم و چنان زیر گلویش را فشار دادم که چند لحظه بعد بدن بیجانش بر روی تخت افتاد. سپس با پلیس تماس گرفته و خود را معرفی کردم و گفتم که همسرم را کشتهام. پس از بازداشت من و دستگیری مجید و روبهرو کردن او با من، معلوم شد که مجید، پسر برادرم حمید میباشد که مدت 14 سال بود با او قهر بودم و در شهر دیگری زندگی میکرد و برادرزادهام مجید، تلاش میکرد از طریق همسرم، مرا با او آشتی بدهد و این تماسها و ملاقات ها هم در همین رابطه بوده است. اما حقایق وقتی برایم روشن شد که دیگر دیر شده بود. همسرم جان خود را از دست داده بود و من هم در بازداشتگاه منتظر صدور حکم اعدام دادگاه بودم![6]
منبع : برگرفته از کتاب "روانشناسی آرامش"
موسسه فرهنگی قدر ولایت
بیشتر بخوانید :
آرامش بخش های زندگی
رسیدن به آرامش درون، با گذشت کردن
راه های رسیدن به آرامش روانی
نقش مثبت اندیشی در سعادت خانواده
مثبت اندیشی و موفقیت
پی نوشت :
[1]- سوره حجرات، آیه 12.
[2]- سوره اسراء، آیه 36.
[3]- غرر الحکم، ص 253.
[4]- نورمن وینسنت پیل، زندگی و چگونگی، ص 106.
[5]- سدیدالدین محمد عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، ص 321.
[6]- روزنامه قم امروز، مورخ 30/1/1380 (به نقل از سیدجواد رضوی، کیفر گناهکاران، ص 78).