تفکر، راهی برای حرکت به سمت تعالی است اما زیاد از حد فکرکردن، تهدیدی است که ما را به سمت پایین میکشد.
چکیده : وسواس از جمله بیماری های روانی است که در برخی اوقات خود فرد هم از مبتلا بودن به این بیماری اطلاع ندارد. البته همیشه وسواس را نمی توان نوعی بیماری به شمار آورد چون این اتفاق برای هر کسی ممکن است پیش آید. افراد مبتلا به وسواس به صورت افراطی در انجام کاری اسرار می ورزند.اما روش های ساده ای برای ترک این بیماری وجود دارد. با ما همراه باشید.
تعداد کلمات 870 / تخمین زمان مطالعه 4 دقیقه
تعداد کلمات 870 / تخمین زمان مطالعه 4 دقیقه
چگونه از شر وسواس خلاص شویم؟
حالش گرفته بود و آنقدر در افکارش غرق بود که خورهای، کل روزش را از بین میبرد. بیهوده دور خانه میچرخید یا گوشهای مینشست و به نقطهای نامعلوم زل میزد. اولین فکری که برای چنین آدمی به ذهن تان میرسد، این است که او را به گردش و تفریح ببرید؛ استادیوم فوتبال، شهربازی یا یک کنسرت پاپ. فکر خوبی است اما در طول این گردش با اینکه میداند زمان خوبی را سپری میکند ولی هنوز یک چیز او را رها نمیکند؛ گیر کرده در پارادوکسی ذهنی و حال خود را برای آیندهای که هنوز نیامده و مشخص نیست، مسموم میکند. اگر زیاد غذا بخورید چاق و بیتحرک میشوید، اگر هم کم غذا بخورید لاغر و بیانرژی هستید. فکرکردن هم فرق چندانی با غذاخوردن ندارد و اساسا کار خوبی است اما کم و زیادش برای ذهن و زندگی، دردسرساز است.
برخی به اندازه کافی فکر نمیکنند، آنقدر که هیچچیزی برایشان پیچیده نیست و بعضی هم در این کار زیادهروی میکنند تا جایی که یک چیز ساده را به مسئلهای بغرنج و پیچیده بدل میکنند. ما همه، زمانی در این ورطه میافتیم. گونه انسان، موجودی بسیار باهوش بوده و از قوه تفکر بالایی برخوردار است اما همین قدرت تفکر گاهی اوقات او را وادار میکند به احمقانهترین شکل ممکن رفتار کند. ما تنها گونهای هستیم که حتی در حالت آفلاین هم میتوانیم فکر کنیم، یعنی خود را درگیر چیزهایی کنیم که در گذشته به کل از بین رفته و هیچ تغییری نمیتوان در آن بهوجود آورد یا در آیندهای نامعلوم به وقوع خواهد پیوست. فکرکردن، ما را به یک حلال مشکلات عالی تبدیل میکند اما همزمان نگرانی وحشتناکی هم در ما تولید میکند.
تفکر، راهی برای حرکت به سمت تعالی است اما زیاد از حد فکرکردن، تهدیدی است که ما را به سمت پایین میکشد و تفکر انتقادی بدون شک، راهی برای پیشرفت و از داراییهای ضروری ما انسانهاست اما تفکر درونگرا (خودارزیابی مدام و از نزدیک در زندگی شخصی و مقایسه مرتب آن با زندگی دیگران) یکی از مخربترین جنبههای زندگی مدرن بهشمار میرود.
وقتی از روانشناسها بپرسید چهچیزی آدمها را از داشتن زندگیای که میخواهند، دور میکند، جواب عمومی این است: «مشکل بسیار متداول و مخرب این است که بیش از حد فکر میکنند و به هر مشکل کوچک آنقدر فکر میکنند که بزرگتر و ترسناکتر میشود و به چیزهای مثبت هم آنقدر فکر میکنند که دیگر آنقدرها مثبت به نظر نمیرسند. تحلیل بیش از اندازه مسائل موجب میشود شادیای که از لذتبردن چیزی در همان لحظه میتوانید بهدست آورید، ناپدید شود.» ما همگی در بند سفت و سخت افکار و قضاوتهای خودمان گرفتار هستیم.
در این زندان تفکر، مدام قابهایی مثبت و منفی را به دور خود میکشیم: قوی ، باهوش ، مهم ، کمرو، وطنپرست ، ناامیدکننده ، سنتی ، چاق، سختگیر، فراموششده و…؛ بسیاری از ما ممکن است کاملا اینطور نباشیم و این صفات فقط بخشی از وجود ماست اما امواج این تفکر با قدرت به سمت رفتار بیرونی ما رفته و احساسات ما را کنترل میکند.
آنهایی که عادت دارند بیش از حد فکر کنند، وقت شان را برای آنالیز بیش از حد هر چیز و هر کس هدر میدهند. آنها متخصص تفسیر غلط حرفهای همه هستند و اگر کوچکترین راهی وجود داشته باشد که احساسات شان جریحهدار شود، آن را پیدا میکنند و حتی بهدنبال آن میگردند. آنها معمولا افرادی وسواسی و ایدهآلیست هستند؛ بیش از حد نگران میشوند؛ تقریبا درباره همهچیز و همهکس . آنها سعی میکنند همیشه همه را خشنود نگه دارند و میخواهند تغییر ایجاد کنند اما این فرایند تغییر، آنها را میترساند. این افراد برای خرابکردن امیال و آرزوهای شان به بقیه آدمها نیاز ندارند و خودشان خوب از پس آن برمیآیند.
برخی به اندازه کافی فکر نمیکنند، آنقدر که هیچچیزی برایشان پیچیده نیست و بعضی هم در این کار زیادهروی میکنند تا جایی که یک چیز ساده را به مسئلهای بغرنج و پیچیده بدل میکنند. ما همه، زمانی در این ورطه میافتیم. گونه انسان، موجودی بسیار باهوش بوده و از قوه تفکر بالایی برخوردار است اما همین قدرت تفکر گاهی اوقات او را وادار میکند به احمقانهترین شکل ممکن رفتار کند. ما تنها گونهای هستیم که حتی در حالت آفلاین هم میتوانیم فکر کنیم، یعنی خود را درگیر چیزهایی کنیم که در گذشته به کل از بین رفته و هیچ تغییری نمیتوان در آن بهوجود آورد یا در آیندهای نامعلوم به وقوع خواهد پیوست. فکرکردن، ما را به یک حلال مشکلات عالی تبدیل میکند اما همزمان نگرانی وحشتناکی هم در ما تولید میکند.
تفکر، راهی برای حرکت به سمت تعالی است اما زیاد از حد فکرکردن، تهدیدی است که ما را به سمت پایین میکشد و تفکر انتقادی بدون شک، راهی برای پیشرفت و از داراییهای ضروری ما انسانهاست اما تفکر درونگرا (خودارزیابی مدام و از نزدیک در زندگی شخصی و مقایسه مرتب آن با زندگی دیگران) یکی از مخربترین جنبههای زندگی مدرن بهشمار میرود.
وقتی از روانشناسها بپرسید چهچیزی آدمها را از داشتن زندگیای که میخواهند، دور میکند، جواب عمومی این است: «مشکل بسیار متداول و مخرب این است که بیش از حد فکر میکنند و به هر مشکل کوچک آنقدر فکر میکنند که بزرگتر و ترسناکتر میشود و به چیزهای مثبت هم آنقدر فکر میکنند که دیگر آنقدرها مثبت به نظر نمیرسند. تحلیل بیش از اندازه مسائل موجب میشود شادیای که از لذتبردن چیزی در همان لحظه میتوانید بهدست آورید، ناپدید شود.» ما همگی در بند سفت و سخت افکار و قضاوتهای خودمان گرفتار هستیم.
در این زندان تفکر، مدام قابهایی مثبت و منفی را به دور خود میکشیم: قوی ، باهوش ، مهم ، کمرو، وطنپرست ، ناامیدکننده ، سنتی ، چاق، سختگیر، فراموششده و…؛ بسیاری از ما ممکن است کاملا اینطور نباشیم و این صفات فقط بخشی از وجود ماست اما امواج این تفکر با قدرت به سمت رفتار بیرونی ما رفته و احساسات ما را کنترل میکند.
آنهایی که عادت دارند بیش از حد فکر کنند، وقت شان را برای آنالیز بیش از حد هر چیز و هر کس هدر میدهند. آنها متخصص تفسیر غلط حرفهای همه هستند و اگر کوچکترین راهی وجود داشته باشد که احساسات شان جریحهدار شود، آن را پیدا میکنند و حتی بهدنبال آن میگردند. آنها معمولا افرادی وسواسی و ایدهآلیست هستند؛ بیش از حد نگران میشوند؛ تقریبا درباره همهچیز و همهکس . آنها سعی میکنند همیشه همه را خشنود نگه دارند و میخواهند تغییر ایجاد کنند اما این فرایند تغییر، آنها را میترساند. این افراد برای خرابکردن امیال و آرزوهای شان به بقیه آدمها نیاز ندارند و خودشان خوب از پس آن برمیآیند.
اما چه باید کرد؟
اولین راه، کنارگذاشتن قضاوت است. به جای قضاوت، درستترین سؤالها را از خودتان بپرسید؛ سؤالهایی که شما را از نظر ذهنی در وضعیتی مثبت ، عملی ، کاربردی و متمرکز بر راهحل قرار دهد. مشکل را درک کنید اما تمرکزتان بر راهحل باشد. راه بعدی این است که از صبرکردن برای ایدهآل هر چیز خودداری کنید.
جاهطلببودن خیلی خوب است اما خواستن ایدهآل، غیرواقعبینانه و غیرعملی است. باید بهدنبال پیشرفت مداوم باشید و برای دستیافتن به تغییرات مثبت ، تلاش و به همهچیز از دیدی وسیعتر نگاه کنید. افتادن در دام فکرکردن وسواسی و بیش از حد، بسیار ساده است؛
بههمیندلیل وقتی میبینید بیشازاندازه به موضوعی فکر میکنید، از خودتان بپرسید: آیا پنج سال دیگر این موضوع اهمیتی خواهد داشت یا حتی پنج هفته دیگر؟ وسیعترکردن دید با همین یک سؤال ساده، خیلی زود شما را از تله فکرکردن وسواسی بیرون میآورد و کمک تان میکند. بگذارید موقعیت، خودش جلو برود و زمان و انرژیتان را روی چیزهایی که واقعا اهمیت دارند متمرکز کنید.
منبع : دکترسلام
جاهطلببودن خیلی خوب است اما خواستن ایدهآل، غیرواقعبینانه و غیرعملی است. باید بهدنبال پیشرفت مداوم باشید و برای دستیافتن به تغییرات مثبت ، تلاش و به همهچیز از دیدی وسیعتر نگاه کنید. افتادن در دام فکرکردن وسواسی و بیش از حد، بسیار ساده است؛
بههمیندلیل وقتی میبینید بیشازاندازه به موضوعی فکر میکنید، از خودتان بپرسید: آیا پنج سال دیگر این موضوع اهمیتی خواهد داشت یا حتی پنج هفته دیگر؟ وسیعترکردن دید با همین یک سؤال ساده، خیلی زود شما را از تله فکرکردن وسواسی بیرون میآورد و کمک تان میکند. بگذارید موقعیت، خودش جلو برود و زمان و انرژیتان را روی چیزهایی که واقعا اهمیت دارند متمرکز کنید.
منبع : دکترسلام
بیشتر بخوانید :
وسواس فکری، با مغزمان چه می کند ؟
وسواس و روش های درمان آن
چگونه وسواس را درمان کنم؟
راهبردهای ناکارآمد مقابله با وسواس کدام اند؟