نظریه جدید گاردنر درباره هوش چندگانه، به توصیف یک هوش درون فردی پرداخت که این هوش دربرگیرنده قابلیت ادراک نماد سازی هیجانات می باشد.
۱۹۰۰ الی ۱۹۶۹ هوش و هیجان به عنوان دو حیله جدا از هم
تحقیقات درباره هوش : در این دوره، حوزه آزمونگری روان شناختی برای هوش، رشد و گسترش یافت و یک تکنولوژی صریح درباره آزمون های هوش، قدم به عرصه وجود گذاشت.
تحقیقات درباره هیجان: در حوزه ای جدا از هیجان، بحث و گفتگو متمرکز بر همان مشکل قدیمی مرغ و تخم مرغ بود که کدام یک زودتر به وجود آمدند: واکنش های فیزیولوژیکی یا هیجان. در دیگر گستره های کاری، داروین در رابطه با انتقال پذیری و تکوین پاسخ های هیجانی سخن گفته بود، اما در طول این دوره، هیجان اغلب به عنوان موضوعی فرهنگی تعیین شد و عمدتا محصول آسیب شناسی و پدیده هایی با ویژگی فردی به حساب می آمد.
تحقیقات درباره هوش اجتماعی: همان گونه که آزمونگری هوشی پا به عرصه وجود گذاشت، تمرکز بر روی هوش کلامی و بیانی بود. تعدادی از روان شناسان به دنبال شناسایی هوش اجتماعی هم بودند، ولی به هر حال، تلاش در این جهت به وضوح مایوس کننده بود و مفاهیم هوشی، منحصر به صورت شناختی باقی ماندند.
تحقیقات درباره هیجان: در حوزه ای جدا از هیجان، بحث و گفتگو متمرکز بر همان مشکل قدیمی مرغ و تخم مرغ بود که کدام یک زودتر به وجود آمدند: واکنش های فیزیولوژیکی یا هیجان. در دیگر گستره های کاری، داروین در رابطه با انتقال پذیری و تکوین پاسخ های هیجانی سخن گفته بود، اما در طول این دوره، هیجان اغلب به عنوان موضوعی فرهنگی تعیین شد و عمدتا محصول آسیب شناسی و پدیده هایی با ویژگی فردی به حساب می آمد.
تحقیقات درباره هوش اجتماعی: همان گونه که آزمونگری هوشی پا به عرصه وجود گذاشت، تمرکز بر روی هوش کلامی و بیانی بود. تعدادی از روان شناسان به دنبال شناسایی هوش اجتماعی هم بودند، ولی به هر حال، تلاش در این جهت به وضوح مایوس کننده بود و مفاهیم هوشی، منحصر به صورت شناختی باقی ماندند.
۱۹۷۰ الی ۱۹۸۹ پیشتازان هوش و هیجان
در این دهه، طلایه داران هوش هیجانی تلاش می کردند. حوزه شناخت و عاطفه پدیدار شد تا به بررسی چگونگی ارتباط هیجانات با افکار بپردازد. در این دوره عنوان شده بود که ممکن است افراد افسرده نسبت به دیگران، کمی بیشتر واقعگرا و دقیق باشند و از این رو، ممکن است نوسانات خلقی آنها خلاقیت شان را ارتقا بدهد. حوزه ارتباط غیرکلامی، مقیاس هایی را گسترش داد تا برای ادراک اطلاعات غیرکلامی که قسمتی از آنها هیجان بود، درباره تظاهرات چهره ای و ژست ها عمل کنند. آن افرادی که در حوزه هوش مصنوعی کار می کردند، به بررسی چگونگی امکان فهم کامپیوترها و استنتاج درباره درک ابعاد هیجانی داستان ها پرداختند.
نظریه جدید گاردنر درباره هوش چندگانه، به توصیف یک هوش درون فردی پرداخت که این هوش دربرگیرنده قابلیت ادراک نماد سازی هیجانات می باشد. نتیجه رهیافت های تجربی بر روی هوش اجتماعی تقسیم بندی این حیطه را به مهارت های اجتماعی، مهارت های همدلانه، نگرش های پیش اجتماعی، اضطراب اجتماعی و هیجان پذیری در پی داشت. تحقیقات درباره مغز، شروع به جداسازی ارتباطات میان هیجان و شناخت کرد (استفاده معمول از واژه هوش هیجانی رایج شد).
نظریه جدید گاردنر درباره هوش چندگانه، به توصیف یک هوش درون فردی پرداخت که این هوش دربرگیرنده قابلیت ادراک نماد سازی هیجانات می باشد. نتیجه رهیافت های تجربی بر روی هوش اجتماعی تقسیم بندی این حیطه را به مهارت های اجتماعی، مهارت های همدلانه، نگرش های پیش اجتماعی، اضطراب اجتماعی و هیجان پذیری در پی داشت. تحقیقات درباره مغز، شروع به جداسازی ارتباطات میان هیجان و شناخت کرد (استفاده معمول از واژه هوش هیجانی رایج شد).
۱۹۹۰ الى ۱۹۹3 ظهور هوش هیجانی
در چهار سال آغازین دهه ۱۹۹۰، مایر و سالووی، رشته مقالاتی تحت عنوان هوش هیجانی چاپ کردند. این مقالات تحت عنوان هوش هیجانی، اولین بازنگری حوزه های بالقوه مربوط به هوش هیجانی را فراهم کردند. در همان زمان، مطالعات نشان داده شده، شامل اولین توانایی سنجش هوش هیجانی، به همان نام به چاپ رسید. در این مقاله، وجود یک هوش هیجانی به عنوان هوش واقعی، محور بحث بود. در همان زمان، دیگر بنیان های هوش هیجانی، به ویژه علوم مغزی، گسترش یافتند.
۱۹۹۴ الی ۱۹۹۷ عمومی سازی و گسترش مفهوم هوش هیجانی
گلمن یک ژورنالیست علمی که کتاب مشهور خود را به نام هوش هیجانی منتشر ساخت، درباره مدل خود در محافل آکادمیک قلم زد. این کتاب که در تمام دنیا فروش چشمگیری داشت، در سطح گسترده ای چاپ شد. مجله تایم، روی جلد خود، واژه هوش هیجانی را به کار برد. تعدادی از مقیاس های شخصیتی، تحت عنوان هوش هیجانی، انتشار یافتند.
۱۹۹۸ تا به حال تحقیق و مؤسسه سازی هوش هیجانی
پالایش هایی درباره مفهوم هوش هیجانی، همراه با معرفی مقیاس های جدیدی درباره مفهوم و مقالات تحقیقی بازنگری شده در رابطه با موضوع، انجام شد.
از پیوند عقل با عواطف، روشنی همراه با هیجان به وجود می آید. عقل بدون عواطف نابارور است و عواطف و هیجان ها بدون عقل کور می باشند.
سالووی و مایر عقیده دارند که در زمینه روان شناسی، در مورد مفهوم هوش هیجانی، دو مرجع قبل از نظریة آنها وجود دارد: اول، ماورر (۱۹۶۰)، نتیجه گیری معروف خود را ارایه داد: هیجان ها را نباید به هیچ عنوان در مقابل هوش قرار داد. به نظر می رسد آنها، خود یکی از مراتب بالای هوش می باشند. دوم، پاین (۱۹۸۶ و ۱۹۸۴) این اصطلاح را در رساله خود که به چاپ نرسیده است به کار برد.
چارچوب هوش هیجانی، تعریف رسمی آن و پیشنهاد در مورد اندازه گیری آن در دو مقاله مایر و سالووی که در سال ۱۹۹۰ چاپ شده، ظاهر شد ( مایر، دیپائلو و سالووی، ۱۹۹۰). تنش بین دیدگاه های شناختی متفرق در مورد معنی باهوش بودن و دیدگاه های وسیع تری که نقش مثبتی به هیجان ها می دهند، به قرن ها قبل برمی گردد. برای مثال، فلاسفه عقلیون یونان قدیم، هیجان ها را بسیار فردی می دانستند که توسط خود جذب می شود و نمی تواند راهنمای بینش و عقل باشد.
بعدها حرکت رومانتیسم در پایان قرن ۱۸و شروع قرن ۱۹ اروپا بر آن تأکید نمود که تفکر شهودی که ریشه در هیجان ها و همدردی دارد، می تواند بینشی را ایجاد کند که منطق، تنها راه اکتساب آن نیست. شاید توجه جدید و مدرن امروزی به هوش هیجانی، ریشه در تحقیقات مربوط به توانایی های انسانی داشته باشد. به دنبال نتیجه گیری کرونباخ (۱۹۶۰) که عقیده به عدم مقیاس سنجی قبلی و تعریف ناپذیری هوش اجتماعی داشت، در سال های ۱۹۸۰ شکاف هایی در تجزیه و تحلیل ماهیت هوش، ظاهر شد.
برای مثال، اشترنبرگ (۱۹۸۵) تلاش نمود توجه محققان توانایی های ذهنی را بیشتر به طرف جنبه های خلاق و عملی هوش، جلب نماید. گاردنر ( ۱۹۸۳ / ۱۹۹۳ ) حتی هوش درون فردی را که مربوط به دستیابی به زندگی احساسی فرد است، معین نمود: ظرفیت نشان دادن احساسات و توانایی تکیه بر آنها به عنوان وسیله درک و راهنمای رفتاره. سپس، هرسین و موری (۱۹۹۴)، در کتاب جنجال برانگیز منحنی نرمال (یا زنگی شکل)، بحث در مورد اساس وراثتی هوش را که به طور سنتی تعریف شده بود و همچنین، میزان تأثیرپذیری هوش از شرایط اجتماعی را دوباره از سر گرفتند.
در این فضای مطالعاتی و بافت اجتماعی بود که سالووی و مایر، مقالات ۱۹۹۰ خود را به چاپ رساندند. آنها در این نوشته ها، هوش هیجانی را به عنوان توانایی درک و احساسات در خود و دیگران، همچنین استفاده از این احساسات را به عنوان راهنماهای اطلاعاتی برای تفکر و عمل معرفی نمودند ( سالووی و مایر، ۱۹۹۰). آنها نقل می نمایند که در آن زمان، ما سه ترکیب اصلی و هسته ای هوش هیجانی را شرح دادیم - ارزیابی و بیان، تنظیم و کاربرد - که براساس مطالعات و تنظیم ادبیات تحقیق بود، نه تحقیق میدانی. پس از آن مقاله، ما مفهوم سازی در مورد هوش هیجانی را پالایش نموده ایم، به طوری که اکنون چهار بعد را در بر می گیرد.
از پیوند عقل با عواطف، روشنی همراه با هیجان به وجود می آید. عقل بدون عواطف نابارور است و عواطف و هیجان ها بدون عقل کور می باشند.
سالووی و مایر عقیده دارند که در زمینه روان شناسی، در مورد مفهوم هوش هیجانی، دو مرجع قبل از نظریة آنها وجود دارد: اول، ماورر (۱۹۶۰)، نتیجه گیری معروف خود را ارایه داد: هیجان ها را نباید به هیچ عنوان در مقابل هوش قرار داد. به نظر می رسد آنها، خود یکی از مراتب بالای هوش می باشند. دوم، پاین (۱۹۸۶ و ۱۹۸۴) این اصطلاح را در رساله خود که به چاپ نرسیده است به کار برد.
چارچوب هوش هیجانی، تعریف رسمی آن و پیشنهاد در مورد اندازه گیری آن در دو مقاله مایر و سالووی که در سال ۱۹۹۰ چاپ شده، ظاهر شد ( مایر، دیپائلو و سالووی، ۱۹۹۰). تنش بین دیدگاه های شناختی متفرق در مورد معنی باهوش بودن و دیدگاه های وسیع تری که نقش مثبتی به هیجان ها می دهند، به قرن ها قبل برمی گردد. برای مثال، فلاسفه عقلیون یونان قدیم، هیجان ها را بسیار فردی می دانستند که توسط خود جذب می شود و نمی تواند راهنمای بینش و عقل باشد.
بعدها حرکت رومانتیسم در پایان قرن ۱۸و شروع قرن ۱۹ اروپا بر آن تأکید نمود که تفکر شهودی که ریشه در هیجان ها و همدردی دارد، می تواند بینشی را ایجاد کند که منطق، تنها راه اکتساب آن نیست. شاید توجه جدید و مدرن امروزی به هوش هیجانی، ریشه در تحقیقات مربوط به توانایی های انسانی داشته باشد. به دنبال نتیجه گیری کرونباخ (۱۹۶۰) که عقیده به عدم مقیاس سنجی قبلی و تعریف ناپذیری هوش اجتماعی داشت، در سال های ۱۹۸۰ شکاف هایی در تجزیه و تحلیل ماهیت هوش، ظاهر شد.
برای مثال، اشترنبرگ (۱۹۸۵) تلاش نمود توجه محققان توانایی های ذهنی را بیشتر به طرف جنبه های خلاق و عملی هوش، جلب نماید. گاردنر ( ۱۹۸۳ / ۱۹۹۳ ) حتی هوش درون فردی را که مربوط به دستیابی به زندگی احساسی فرد است، معین نمود: ظرفیت نشان دادن احساسات و توانایی تکیه بر آنها به عنوان وسیله درک و راهنمای رفتاره. سپس، هرسین و موری (۱۹۹۴)، در کتاب جنجال برانگیز منحنی نرمال (یا زنگی شکل)، بحث در مورد اساس وراثتی هوش را که به طور سنتی تعریف شده بود و همچنین، میزان تأثیرپذیری هوش از شرایط اجتماعی را دوباره از سر گرفتند.
در این فضای مطالعاتی و بافت اجتماعی بود که سالووی و مایر، مقالات ۱۹۹۰ خود را به چاپ رساندند. آنها در این نوشته ها، هوش هیجانی را به عنوان توانایی درک و احساسات در خود و دیگران، همچنین استفاده از این احساسات را به عنوان راهنماهای اطلاعاتی برای تفکر و عمل معرفی نمودند ( سالووی و مایر، ۱۹۹۰). آنها نقل می نمایند که در آن زمان، ما سه ترکیب اصلی و هسته ای هوش هیجانی را شرح دادیم - ارزیابی و بیان، تنظیم و کاربرد - که براساس مطالعات و تنظیم ادبیات تحقیق بود، نه تحقیق میدانی. پس از آن مقاله، ما مفهوم سازی در مورد هوش هیجانی را پالایش نموده ایم، به طوری که اکنون چهار بعد را در بر می گیرد.
نویسنده: رمضان حسن زاده و سیدمرتضی ساداتی کیا
منبع: کتاب «هوش هیجانی» (مدیریت احساس، عاطفه و هیجان)