نقد و بررسی فیلم Beasts of the Southern Wild (هیولا های حیات وحش جنوب)

دوشنبه، 31 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد و بررسی فیلم Beasts of the Southern Wild (هیولا های حیات وحش جنوب)
کارگردان : Benh Zeitlin بازیگران: Quvenzhané Wallis, Dwight Henry ، Levy Easterly قهرمان اصلی فیلم «هیولاهای حیات وحش جنوب/ Beasts of the Southern Wild» دخترک 6 ساله ای ست به نام هاش پاپی، که با لبخند سحرانگیزش می تواند ماهی ها را از آب بیرون بکشد و وقتی هم اخم می کند آنقدر خشن می شود که می تواند جلوی حمله ی هیولاها را بگیرد. این فیلم به کارگردانی «بن زیتلین/ Benh Zeitlin»، نمایشی ست پر شور و یاغی گرایانه از فرهنگ و حال و هوای آمریکا، که بدبینی و شک گرایی را نادیده می گیرد، بر تحلیل های موقرانه خنده می زند و بر اندام هر نوع عیبجویی و نگاه های نقادانه لرزه می اندازد. این فیلم که با بودجه ای محدود ساخته شده و اکثر عوامل آن از اهالی نیو اورلئان هستند، با همان روحیه ی آزادی خواهانه ای پیش می رود که در اصل قصد گرامی داشت آن را دارد. اگر شما هم هنگام رسیدن روز چهارم جولای (روز استقلال آمریکا) به دنبال پادزهری برای احساس خشم و منفی بافی خود می گردید، به دنبال نمادی سرزنده و روحبخش که یادآور معنای واقعی استقلال باشد، این فیلم همان چیزی ست که به دنبالش هستید. بازیگر نقش اول فیلم، دختر پر شر و شوری ست به نام «Quvenzhané Wallis» که پیش از این تجربه ای در دنیای بازیگری نداشته اما حضور صلابت انگیز و گیرا و کاریزماتیک او طوری در مرکز توجه دوربین قرار می گیرد که شاید باعث شود بازیگران بزرگسال آهی از سر حسادت سر دهند. هاش پاپی یکی از آن آمریکایی های اصیل است که ترکیبی بی قاعده و غیر قابل کنترل از فردگرایی و سایر احساسات این چنینی را به نمایش می گذارد. به عبارت دیگر او میراث دار یکی از سنت های ادبی و هنری افتخار انگیز ماست و همان مسیر پر پیچ و خمی را پشت سر می گذارد که شخصیت هایی چون هاکلبری فین (در کنار «تام سایر» یکی از شخصیت های مشهور داستان های نوجوانانه ی مارک تواین بود)، اسکات فینچ (قهرمان کتاب و فیلم کشتن مرغ مقلد)، الوییز (قهرمان داستان پلازا)، الیوت (قهرمان فیلم ای.تی) و سایر کودکان شجاع و بی پروای داستان های خیالی پیش از این با ماجراجویی های خود راهی آن شده اند. این قهرمان های کوچک به نیابت از ما در این وادی قدم می گذارند و به ما اجازه می دهند تا از معصومیت خود دفاع کنیم و هنگامی که دنیای واقعی نمی تواند آرزوها و توقعات ما را برآورده کند، بیداری از خواب و خیال را که امری ست ناگزیر، بپذیریم و با آن کنار بیاییم. علاوه بر این، آنها تکبر و خود رأیی ماورایی دوران کودکی را نیز به ما یادآور می شوند. از آنجایی که ذهنیت رو به رشد کودکان، "نفس/خود/self" و جهان پیرامون را به عنوان دو وجود متضاد درک می کند (آن چه در افکار من می گذرد در مقابل هر چیزی که در جهان خارج وجود دارد، آن چه موجودیت من را تشکیل می دهد در مقابل هر آن چه جزء فردیت من نیست) به نظر می رسد چنین نتیجه گیری می شود که این دو وجود بایستی در جایگاهی برابر قرار داشته باشند. کودک می اندیشد: پس من هم یک نمونه ی دیگر از جهان و گیتی و عالم هستی هستم. این نوع خودشیفتگی مربوط به دوران کودکی و پیش از بلوغ که گونه ای از بصیرت روحی نیز به شمار می رود، پایه و اساس فیلم «درخت زندگی/Tree of Life» ساخته ی ترنس مالیک بود. پیوند خویشاوندی نزدیکی میان این دو فیلم وجود دارد (نه تنها به این دلیل که هر دوی آنها در جشنواره ی کن جایزه بردند). شاید بتوان گفت آقای مالیک در فیلم خود با برخوردی کلاسیک و سنتی به همان موضوع و درونمایه ی اصلی می پردازد که در فیلم آقای زیتلین، روایت و پرداخت آنها از میان صدای جیغ و فریاد و شور و هیجان موسیقی بلوز، موسیقی زیدکو (zydeco) و دیگر محصولات ناهمگون و بومی آمریکا صورت گرفته است. هاش پاپی با چشمان کاملاً بازش هر اتفاق کوچک و لطیف و هر آنچه نشانی از فاجعه و مصیبت در خود داشته باشد را زیر نظر دارد و بازگویی شاعرانه ی افکار جاری در ذهنش زینت بخش موسیقی متن فیلم است. او علاوه بر آنکه در ذهن و خیال خود جهانی گسترده است، داشتن چنین حقی را نیز اثبات می کند. او با اطمینان تمام پیش بینی می کند که هزار سال بعد در آینده "دانشمندان" از وجود او، پدرش (که او را "رفیق" و "خانم رئیس" صدا می زند) و این منطقه ی کنار رودخانه ی واقع در لوئیزانا که محل زندگی آنهاست، با خبر خواهند شد. چون که او به خوبی می داند چقدر عظیم و قدرتمند است. ما، بزرگسالانی که ماجراجویی های او را مشاهده می کنیم، نقطه نظری کمی متفاوت داریم. از نقطه نظر بیرونی، هاش پاپی کوچک و آسیب پذیر است و شاید جهان پیرامون آنچنان که شایسته است به وجود او اهمیتی ندهد. او و پدرش (دوایت هنری/ Dwight Henry) در کلبه ای در مجاورت چندین کلبه ی دیگر، در منطقه ای به نام بث تاب/ وان حمام زندگی می کنند. بث تاب، حلبی آبادی ست که به وسیله ی یک لنگرگاه از دنیای صنعتی، مصرف گرایانه و مبتلا به سایر زشتی های زندگی مدرن جدا شده است. ساکنین بث تاب زندگی خود را به ماهی گیری، جست و جو در زباله ها و نخاله ها می گذرانند. آنها کودکان خود را طوری بار می آورند که متکی به خود باشند و به یک آیین مذهبی قومی باور داشته باشند که در آن موجودات باستانی و غول پیکری به نام اوروکس، نقش عمده ای ایفا می کنند. ین شیوه ی زندگی که سختی های خود را دارد اما در عین حال سادگی و بی آلایشی آن ستودنی ست، با رخ دادن یک طوفان مهم و تاریخی و مداخلاتی که قبل و بعد از آن صورت می گیرد در معرض خطر قرار می گیرد. پیش از طوفان مقامات با صدور دستور تخیله آسایش ساکنین را بر هم می زنند و پس از آن دردسرهای امور اداری مربوط به کمک رسانی های دولتی است که موجب آزردگی خاطر آنها و اختلال در روند سابق زندگی شان می شود. در همین حین، پدر هاش پاپی با بیماری کشنده ای دست به گریبان است و امید دارد آنقدر زنده بماند تا دخترش را برای آینده ی نامعینی که در انتظارش است، آماده کند. «هیولاهای حیات وحش جنوب» که بر اساس نمایشنامه ای اثر لوسی آلیبار (که در نگارش فیلمنامه با زیتلین مشارکت داشته) ساخته شده است، اثری ست از گونه ی رئالیسم جادویی و از بعضی لحاظ تمرینی ست برای شیوه ی تفکر آرزومندانه. بث تاب موزه ای ست از آثار خلاقانه ی دوری گزیدگان از اجتماع، خانه ها و قایق هایش ترکیبی ست که از روی هم گذاشتن خرده ریزهای زنگ زده و هوش و ذکاوت و بی تکلفی و اتکا به نفس ساکنین آن ساخته شده است. آقای زیتلین، به جای فرمت های دیجیتالی تصاویر خود را بر روی فیلم های 16 میلیمتری ضبط کرده و با کمک فیلمبردار نابغه اش «بن ریچاردسن/ Ben Richardson» در قریب به اتفاق نماهای فیلم نوعی زیبایی خشن و خالی از مظاهر تمدن خلق کرده است. ما در کلیت موضوع، تأثیر فیلم، موفقیت و شکوه آن، بیشتر از آنکه خردگرایانه و منطقی باشد احساساتی ست. اجازه بدهید با یک تمثیل منظور خود را بیان کنم. مشاهده ی این فیلم و دریافت داشته های آن مانند این است که از سر اتفاق وارد کافه ای شوید و با یک گروه موسیقی روبرو شوید که تا بحال نامی از آنها نشنیده اید و موسیقی ای که این گروه می نوازند از آن نوعی باشد که نمی توانید دقیق آن را تشخیص دهید. علاوه بر این نمی توانید متوجه شوید که نوازندگان چطور یاد گرفته اند به این شیوه و با این مهارت و شور و اشتیاق بنوازند. این شیوه ی نوازندگی را از اجدادشان به ارث برده اند، یا در هنرستان موسیقی آموخته اند، یا با تماشای ویدئوهای آموزشی بر روی اینترنت آن را یاد گرفته اند و یا خودشان اتفاقی آن را سرهم کرده اند؟ این چیزی که شاهدش هستید، شکوفایی نبوغ ذاتی ست یا به ثمر نشستن آموزش های استادانه؟ سؤالات جالبی هستند. در عین حال بی ربط هم هستند، چون در این لحظه ریتم و نواخت فوق العاده ی این موسیقی و ملودی عمیق، چند لایه و شاید قدیمی و آشنای آن شما را از خود بی خود کرده، هر چند که مطمئن هستید تا بحال چیزی شبیه به این موسیقی به گوشتان نخورده است. منبع: مووی مگ


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.