0
مسیر جاری :
قصه های حسنی (درد سر) طنز

قصه های حسنی (درد سر)

تازه در کتابخانه را باز کرده بودم. پنج شش نفری پشت میزها نشسته بودند که سر وکله‌اش پیدا شد. آرام و بی سر و صدا بی‌سلام و احوالپرسی، با یک بغل کتاب از جلویم گذشت و پشت میز گوشه کتابخانه نشست.
سرنخ (قسمت دوم) طنز

سرنخ (قسمت دوم)

در قسمت قبل خواندیم که امیر و پسر عمه‌اش برای خرید نان از خانه بیرون رفته بودند که متوجه شدند شیشه‌ی ماشین پدر امیر شکسته است. این موضوع توجه آنها را به خود جلب کرد و در صدد پیدا کردن مجرم برآمدند. آن...
یک کم دیگه بخوابم طنز

یک کم دیگه بخوابم

صدای مامان تو گوشم می­ پیچد: «بلندشو دیگه دختر، آخه تا کی قراه بخوابی؟ یک نگاه به آسمون بنداز، هوا داره تاریک می­شه، بلند شو دیگه...» ملافه را روی سرم می­ کشم قلتی می ­زنم و چشم ­هایم را روی هم فشار...
آرزوهای سوسکی طنز

آرزوهای سوسکی

بچه سوسکه وایساده بود جلو آینه و با چاله چوله های صورتش ور می رفت. ننه اش اومد و گفت:« ذلیل شده انقدر اونجا وای نسا! آخر یه دمپایی نثارت می کنن ها!»
عدالت سوسکی طنز

عدالت سوسکی

یکی بود که اون یکی یه سوسکه بود. سوسکه طلایی بود، موهای بلند داشت با دست و پای کشیده. خلاصه توی سوسکا خیلی خوشگل بود. مامانش از بچگی هی قوربون صدقه ­اش می ­رفت،
یک درس تاریخی طنز

یک درس تاریخی

روزی سید جمال الدین اسد آبادی در حضور سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی نشسته بود و بادانه ­های تسبیح خود بازی می­ کرد. وقتی از محضر سلطان خارج شد،
شهردار بی سواد طنز

شهردار بی سواد

وقتی کریم آقاخان شهردار تهران بود، از دربار نامه ­ای به وی رسید. مبنی بر این که مطالب ضد و نقیضی در باره فلان موضوع به ما می­ رسد. لازم است درباره صحت و سقم آن اطلاع لازم بدهید.
بهشت شکموها طنز

بهشت شکموها

ملانصرالدین وارد دکان شیرینی فروشی شد، دولپی و با کمال عجله مشغول خوردن زولبیا شد. قناد برای بیرون کردن او چوب برداشت و او را کتک ­زد.
فرصت تمام شده! طنز

فرصت تمام شده!

شخصی با دوست خود وارد قهوه خانه گشت و مشغول صحبت شدند. پیش خدمت جلو آمد. گفت: «چه میل دارید؟»
تنبیه گاو طنز

تنبیه گاو

روزی شخصی گوساله­ چند روزه­ای را به چرا برد. گوساله به محض این­که افسارش رها شد، شروع کرد به دویدن. آن شخص به هر مکافاتی بود، گوساله را گرفت و به طویله برگرداند