مسیر جاری :
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در راسخون
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در مقالات
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در فیلم و صوت
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان پرسش و پاسخ
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در مشاوره
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در خبر
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در سبک زندگی
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در مشاهیر
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در احادیث
#آلبوم ماه و ماهی #کودک ونوجوان در ویژه نامه
اسامی مربوط به تعزیه
واژههای مربوط به عاشورا
برگزاری مراسم عاشورا در دیگر کشورها
سفرنامهها عاشورایی
نماد اژدها و شیر در تعزیه
مفاهیم رنگ در تعزیه
نقاب و کله سازی در مراسم شبیه خوانی
جهاد تبیین از دیدگاه مقام معظم رهبری «دامت برکاته»
نماز روز 28 صفر چگونه خوانده می شود؟
قدرت هوشمند حزب الله در مواجهه با مخالفان
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
چهار زن برگزیده عالم
مهاجرت حیوانات
نحوه خواندن نماز والدین
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
علم پشت پرده رنگ حنا
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
دعا برای ختم به خیر شدن امور و گشایش مسائل
دعای هفت هیکل و خواص آن
چند نگین ... جا ماندند
اصلا به کسی چه ربطی دارد که من چند جفت کفش دارم. دلم نمیخواهد کفشهای قدیمیام را به کسی بدهم. میخواهم همه را داشته باشم و با هر رنگ لباسم یک جفت ست کنم. فقط نمیدانم چطور کفشهای جدیدم را توی این جاکفشی...
هدیهی بابا بزرگ
بابا بزرگ خسته نشده، با اینکه سنش بالاست، یعنی هفتاد سال دارد؛ اما مثل آدمهای جوان راه میرود و مغازههای بازار را یکی یکی نگاه میکند. ما به یک مغازهی سُنتی فروشی میرسیم. با خوشرویی به من میگوید:...
رویای نیمه کارۀ کودکی
بچه که بودم بادبادکها را دوست داشتم. دلم میخواست یک دنیا بادبادک رنگارنگ داشته باشم تا همه را از بالا پشت بام بفرستم به آسمان، کنار ابرها. بالاتر از همۀ بادبادکهای بچههای محل! اما هنوز هم رویای کودکی...
یک کم فرصت بده
درایو سی را باز کردم. حسابی گشتم؛ اما نبودند. داد زدم: «سینا! چرا به سیستم دست زدی؟» سینا آمد دم در اتاق و گفت: «مگه خودت نگفتی بازیها را نصب کنم؟» با ناراحتی گفتم: «کل سیستم را به هم ریختی، زدی کل برنامهها...
همهی کارهایم مانده است
من نمیخواهم زمان را از دست بدهم، کلی کار ریخته است روی سرم، امتحان جغرافیا دارم، باید برای درس تاریخ سرگذشت یکی از پادشاهان را بنویسم، مسئلههای ریاضیام را هنوز حل نکردهام، درس علوم را هنوز دوره نکردم...
تنهایی حال نمیدهد(قسمت دوم)
شانش ندارم. حتی توی نمایش هم ول کن نیست. این باقری همه جا باید باشد. راستی الان کجاست! چطور از مهناز جانش جدا شده؟ توی همین فکرها هستم که راه میافتیم به سمت کلاس. ورزش داریم. لباس ورزشیها را درمیآورم...
تنهایی حال نمیدهد(قسمت اول)
امروز بدترین روز عمرم بود، فکر کنید آدم با بهترین دوستش قهر بکند، قهر که نکند. دلگیری پیش بیاید. من و مهناز از دوران ابتدایی با هم دوست بودیم؛ اما مهناز این روزها خیلی لوس شده است، از وقتی باقری به کلاس...
آرزو......
آرزو غمگین بود. یک قطره اشک از گوشه چشمش چکید روی دامنش، با بغض گفت: همه فقط من را صدا می کنند، چه کار کنم از دست این خواستههای دور و دراز که اصلا محقق نمیشوند؟
آخرین آرزو
صورتش زرد زرد شده بود. داشت لحظات آخر را میگذراند. لبهایش به آرامی تکان خورد. محسن سرش را نزدیکتر برد تا صدایش را بشنود.
ـ«مرا رو به قبله کنید، یک تکه یخ هم بیاورید.»
یخ... یخ برای چه میخواست؟ یعنی...
عراقیهای حرف شنو
بالاخره چند ماه انتظار به پایان رسید. دعاهایمان مستجاب شد. نذرهایمان قبول شد و عملیات شروع شد. وصیتنامهها را شب قبل نوشته بودیم. قول و قرارها را گذاشته بودیم. وعده و وعید داده بودیم و گرفتیم. بند پوتینها...