0
مسیر جاری :
دنيايي خاطره ادبیات دفاع مقدس

دنيايي خاطره

بعد از يك سال پيش نوروزعلي رفتم. به دوستانش وفادار بود. براي ديدن دوستان و دانش آموزان به مدرسه رفتيم. موقع ناهار، عسل طبيعي پيش من گذاشت. گفتم: « نوروز اين چيه؟ » گفت: « وقتي بچه ها هديه اي مي آورند،...
ارادت به بچه هاي بسيج ادبیات دفاع مقدس

ارادت به بچه هاي بسيج

حاج سيد محمد به خاطر نفوذي كه در منطقه داشت به « چاچا » معروف بود. در بين فرماندهان، مردم و مسئولان محبوبيتي خاص داشت. همه ايشان را به اسم « چاچا » مي شناختند. چون انساني خوش اخلاق، بشّاش، مهربان، باصفات...
سيلي را به گوش من بزنيد ادبیات دفاع مقدس

سيلي را به گوش من بزنيد

از طرف فرماندهي منطقه دستور داده بودند، در ناحيه ي بم پست سراوان با كمك عشاير و نيروهاي مردمي قرارگاهي ايجاد شود. منطقه كويري بود و جانداران موذي فراوان داشت. گويا براي امتحان اين ياران امام زمان ( عجل...
در آن حال هم، فكر بچه ها بود ادبیات دفاع مقدس

در آن حال هم، فكر بچه ها بود

بعد از بمباران جزيره ي مجنون و شنيدن خبر شهادت فرماندهان تيپ امام حسن ( عليه السلام ) در تاريخ 63/1/3 و مجروح شدن قائم مقام فرماندهي تيپ- عبدالعلي بهروزي- نه صبر ماند و نه هوشم. مجنون وار از جزيره ي مجنون...
بهترين دوست ادبیات دفاع مقدس

بهترين دوست

طوري با همه برخورد مي كرد كه هركس فكر مي كرد بهترين دوست حاجي است تا اين حد برخوردش با بچه ها نزديك و متعهدانه بود. شايد بشود گفت همين برخورد بود كه كساني كه در زير مجموعه ي حاجي كار مي كردند شكوفا مي...
تفقّد به زير دست ادبیات دفاع مقدس

تفقّد به زير دست

در اثر مصدوم شدن در منطقه، جهت مداوا براي مدتي به اصفهان عزيمت نمودم، ولي بخاطر احساس تكليف جهت حضور در منطقه به ايرانشهر كه حاج احمد باقري آن زمان مسئول تداركات آن جا بود، رفتم. به خاطر وضعيت خاصّ
صميميت و عدالت ادبیات دفاع مقدس

صميميت و عدالت

هنگام تشييع جنازه ي حاج آقا، آنقدر جمعيت آمده بودند كه من هيچ وقت چنين جمعيتي را حتي در موقع راهپيمايي هاي انقلابي زاهدان نديده بودم. تأثّر و ناراحتي مردم در هنگام شهادت ايشان شباهت داشت به زمان رحلت امام...
بهترين روش جذب جوانان ادبیات دفاع مقدس

بهترين روش جذب جوانان

شهيد اسحاق و من با تعدادي ديگر از دوستان، تيم فوتبالي تشكيل داده بوديم كه هر چند وقت يكبار با محلات و روستاهاي ديگر مسابقه مي داديم. در يكي از اين مسابقات كه بين ما و روستاي همجوار برگزار شد،‌ ما برنده...
پا به پاي نيروها ادبیات دفاع مقدس

پا به پاي نيروها

سال 1361 بود. شبي در اصفهان مهمان حاجي شدم كه به تازگي از مرخصي بلوچستان آمده بود. تا آن زمان هنوز ازدواج نكرده بودم. حاجي رو كرد به پدرش و گفت: « بابا، يك زن براي آقاي حيدري پيدا كن، پدر حاج احمد گفت:...
در غم و شادي ها شريك بود ادبیات دفاع مقدس

در غم و شادي ها شريك بود

يك روز، براي غذا به مسجد جامع- خرمشهر- آمديم. در بيرون مسجد ديديم، ديگ هاي غذا خالي است. امير... آمد و به پيرمرد مسني كه آن جا بود گفت: « اين چه وضعيه؟ غذا تمام شده؟ ما كه خسته ايم. از صبح تا حالا در حال...