مسیر جاری :
ابـزار خوشنویسـی
ارکان اربعه هنر خوشنویسی
چگونه کتاب را به بهترین دوست کودک تبدیل کنیم ؟
هزینه های سرسام آور رزرو هتل مشهد واقعیت دارد؟
ویژگی های استخر ویژه کودکان
حفاظت از وسایل قیمتی در سفر
خطوط مختلف خوشنویسی اسلامی
رازهای زندگی حضرت زهرا (س) از زبان سلمان فارسی
توصیههای ویژه مقام معظم رهبری برای پیروزی جبهه مقاومت
تمثیلات و مصادیق قرآنی صهیونیسم
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
نحوه خواندن نماز والدین
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
خلاصه ای از زندگی مولانا
پیش شماره شهر های استان تهران
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
هر که برده حتماً احتياج داشته!
روزي خيلي کلافه بودم. مريضي داشتم که بايد او را به مشهد مي رساندم ولي نمي دانستم با بي وسيلگي چه کنم؟ نه پول داشتم و نه ماشين. حاج محمود همان روزها يک ماشين خريده بود و داشت با خانواده اش به جايي مي رفت.
با وجود نياز مالي، کمک مي کرد!
بچه که بود به مکتب خانه مي رفت. خانمي به آنها درس مي داد که تنها و بي کس بود. پدرش علي اصغر را ديده بود که دارد چوب جمع مي کند. از او پرسيده بود که اين جا چه کار مي کني؟ او جواب داده بود: اين خانم که به...
به شهيد بدهکارم
يک شب حشمت الله به من گفت: امشب به منزل دوستم مي روم و شايد هم برنگشتم. شما منتظر من نباشيد. تا آمدم بپرسم کدام دوست، چي کار داري؟ با عجله از جلوي چشمم غيبش زد. آن شب تا ديروقت، خوابم نبرد و همه اش به...
ما نبايد از انفاق بترسيم
ده سال بعد از شهادت صفر محمد، يکي از دوستانش که وضعيت مالي مناسبي نداشت مرا در خيابان ديد و پرسيد: « صفر محمد چه کار مي کند؟ » حدس زدم که وي از شهادت صفر محمد خبر ندارد. گفتم: « بيشتر از ده سال از شهادت...
چرا لباسهايت بوي نفت مي دهد؟
چند روز به انقلاب مانده بود. هواي سرد و کمبود نفت بيداد مي کرد. پدرم با تلاش و سختي زيادي موفق شد. يک بشکه نفت تهيه کند و خيلي سفارش کرد که صرفه جويي کنيم. از آن روز به بعد، حسين يک حلب 5 ليتري را پر مي...
بايد طعم سختي را چشيد
يک روز با حسن آقا به منزل دوستش رفتيم. مي دانست که اين همسايه وضعش خوب نيست. بدون اينکه بفهمد پول درآورد و زير فرششان گذاشت و چيزي نگفت که ريا بشود. همه را تشويق مي کرد تا بروند و کمک کنند.
اجناس ارسالي را انکار مي کرد!
آمدم از تو پول قرض بگيرم! خبر داري که مغازه باز کرده ام. براي وسايل داخل آن پول کم آورده ام. البته اگر داري؟ هر وقت کار و بارم گرفت پولت را پس مي دهم.
با بقيه ي دستمزدت چه مي کني؟
براي انجام کاري از خانه بيرون رفت. شب با پاي برهنه و بدن کاپشن به خانه برگشت. با نگراني به طرفش دويدم و پرسيدم: « اتفاقي برايت افتاده؟ »
يتيم نوازي
واپسين لحظه هاي سال 1366 را پشت سر مي گذاشتيم و تا آغاز سال نو ساعاتي بيش نمانده بود. به اتفاق چند نفر از همکاران در دفتر عمليات پايگاه يکم، خدمت جناب سرهنگ ياسيني رسيده و مشغول گفت و گو بوديم. او صبح...
تا زنده ام هيچ کس نفهمد
يک روز جهت انجام کاري در دفتر شهيد بابايي بودم مسئول تأسيسات پايگاه هم در آنجا بود. آنها پيرامون فضاي سبز پايگاه صحبت مي کردند. رئيس تأسيسات مي گفت کارگران به خاطر کهولت سن، علي رغم تلاش خود، بازدهي