0
مسیر جاری :
خيلي دوستت دارم ادبیات دفاع مقدس

خيلي دوستت دارم

خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه، بيا بيرون بچه ها را جمع كنيم و كمي فوتبال بازي كنيم. »
رزمنده بايد راحت باشد ادبیات دفاع مقدس

رزمنده بايد راحت باشد

آقايان صليبي و غلامي، فرمانده و جانشين گردان علي بن ابيطالب ( عليه السلام )‌ به درجه رفيع شهادت نايل آمده بودند و آن گردان فاقد فرمانده و جانشين شد. به آقاي شجاعيان كه در گردان رسول ( صلي الله عليه و آله...
خيلي دوستت دارم ادبیات دفاع مقدس

خيلي دوستت دارم

خداحافظي از مردم روستاي قاسم آباد تمام شده بود. آخر شب كه همه خواب بودند، در خانه ي دوستش آقاي خسروي را زد و با شوخي گفت: « الان چه وقت خوابه، بيا بيرون بچه ها را جمع كنيم و كمي فوتبال بازي كنيم. »
رفع نياز همرزمان از وسايل شخصي ادبیات دفاع مقدس

رفع نياز همرزمان از وسايل شخصي

ساعتي نگذشت كه ماشين « حاجي » از دور نمايان شد و در دامنه ي قله توقف كرد؛ شيرمردي كه جنگ، موهايش را سفيد كرده بود. كيسه ي خشابي به سينه بسته، با لباس خاكي و اسلحه ي كلاش به دست، مانند يك بسيجي ساده از...
سوار كردن بسيجي ها مهم تر است ادبیات دفاع مقدس

سوار كردن بسيجي ها مهم تر است

بسيجي، زير يك خم « حاجي » را گرفت تا فن بارانداز را اجرا كنه. اما تا بجنبد « حاجي » فن بدلش را زد و پشت او را به زمين آورد. غريو « الله اكبر »‌شادي بلند شد.
كي از همه محروم تره؟‌ ادبیات دفاع مقدس

كي از همه محروم تره؟‌

يك بار، در يكي از محلات اطراف، با يكي از جوان ها، واليبال بازي مي كرده كه يكي از اين جوان ها تحت تأثير اخلاق او قرار مي گيرد. بعدها آن جوان به كشور آلمان مي رود. بعد از اينكه « ابراهيم » شهيد شد، آن جوان،...
كمك براي حفر كانال ادبیات دفاع مقدس

كمك براي حفر كانال

سن بالايي نداشت اما حكم ريش سفيد اقوام را داشت. دلگرمي و انسجامي خاص به فاميل بخشيده بود. نه اينكه با زبان چنين كاري كرده باشد؛ او مرد عمل بود. اعمالش به هر دوست و آشنايي درس اخلاق و انسانيت مي داد. هر...
همبازي بچه ها، هم مباحثه اي طلاب ادبیات دفاع مقدس

همبازي بچه ها، هم مباحثه اي طلاب

وقت هاي غيركار، زياد گرم مي گرفت با بچه ها. با همه صميمي بود؛ صميميتش ولي با ما كردهاي پيشمرگ جور ديگري بود. خيلي وقت مي گذاشت برايمان. دل مان را حسابي به دست مي آورد.
من هم دوستت دارم ادبیات دفاع مقدس

من هم دوستت دارم

در بيت امام ( قدس سره ) در جماران خدمت مي كردم. محمود ايزدي سر راه رفتن به جبهه، با اينكه خانه مان از جماران خيلي دور بود، به ديدنمان آمد. وقتي ديد كه در خانه ي بسيار كوچكي زندگي مي كنيم، گفت: « لازم نبود...
سنگ صبور بچه ها ادبیات دفاع مقدس

سنگ صبور بچه ها

آقا مهدي او را در آغوش گرفت و آهسته در گوشش گفت: « خسته نباشي برادر! » قطره هاي اشك از چشم هاي راننده جوشيد و سرازير شد.