0
مسیر جاری :
بودن اندر عذاب چون جرجيس انوری

بودن اندر عذاب چون جرجيس

بودن اندر عذاب چون جرجيس شاعر : انوري يات شدن در جحيم چون ابليس بودن اندر عذاب چون جرجيس وايستادن به پيش مرد خسيس بهترست از سوئال کردن و طمع
اگر حوا و آدم زنده گردند انوری

اگر حوا و آدم زنده گردند

اگر حوا و آدم زنده گردند شاعر : انوري به مکر و حيلت و دستان و تلبيس اگر حوا و آدم زنده گردند کني در ساعتش عاشق به ابليس بگرداني دل حوا ز آدم تواني گر کني تصنيف و تدريس...
اي خداوندي که کمتر بنده در فرمان تو انوری

اي خداوندي که کمتر بنده در فرمان تو

اي خداوندي که کمتر بنده در فرمان تو شاعر : انوري آسمان ابلق است و روزگار آبنوس اي خداوندي که کمتر بنده در فرمان تو کرده دستت را لب خورشيد رخشان دستبوس گشته قدرت را سر...
اي به اقليم کبرياي تو در انوری

اي به اقليم کبرياي تو در

اي به اقليم کبرياي تو در شاعر : انوري آسمان شحنه آفتاب عسس اي به اقليم کبرياي تو در تو بداني اگر نداند کس چند گويي چه خورده‌اي به وثاق نپزد مطبخم جز که هوس چه خورم...
دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال انوری

دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال

دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال شاعر : انوري گفتم به خوان خواجه نشينند چند کس دي از کسان خواجه بکردم يکي سوئال از مهتران فرشته و از کهتران مگس گفتا به خوان خواجه نشيند...
آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما انوری

آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما

آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما شاعر : انوري زيرا که وقت رفتن رفتم نگفت نيز آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما لفظش درست و مرد حکيمست و در عزيز اسراف از او طمع نتوان داشت...
هرگز گمان مبر که کمال‌الزمان بمرد انوری

هرگز گمان مبر که کمال‌الزمان بمرد

هرگز گمان مبر که کمال‌الزمان بمرد شاعر : انوري کو روح محض بود نه جسم فناپذير هرگز گمان مبر که کمال‌الزمان بمرد از مطربي زهره بدين چرخ گنده پير مي‌دان که ساکنان فلک سير...
به خدايي که از مشيت او انوری

به خدايي که از مشيت او

به خدايي که از مشيت او شاعر : انوري رنج رنجور و شادي مسرور به خدايي که از مشيت او وان ز حرمان خدمتت رنجور که مرا در همه جهان جانيست
هر کس که جگر خورد و به خردي هنر آموخت انوری

هر کس که جگر خورد و به خردي هنر آموخت

هر کس که جگر خورد و به خردي هنر آموخت شاعر : انوري در دور قمر گو بنشين خون جگر خور هر کس که جگر خورد و به خردي هنر آموخت با صورت ايشان نفسي مي زن و برخور نزديک کساني...
هر که تواند که فرشته شود انوری

هر که تواند که فرشته شود

هر که تواند که فرشته شود شاعر : انوري خيره چرا باشد ديو و ستور هر که تواند که فرشته شود ملک پدر در سر شيرين و شور تا نکني اي پسر ناخلف خود چه تفرج بود اندر تنور ...